در نظام آينده بايد هرگونه سلطهجويىِ اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى از بين برود. در عين آنكه اين نظام اصيل اسلامى است و بيگانهگرا نيست، نه شرقى است نه غربى است، جمهورى اسلامى است، اما در عين حال با دستاوردهاى علم و دانش و تكنيك و فن و صنعت قهر نكرده است و نمىگويد من با صنعت كارى ندارم، صنعت از اروپا آمده، از روسيه آمده، از چين آمده، از آمريكا آمده است. صنعت و آگاهى و تجربه و فن از هر جا بيايد ما آن را اول مسلمانش مىكنيم و بعد به تصرف خويشتن در جامعه خويشتن درش مىآوريم.
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم. اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ العالَمينَ وَالصَّلوةُ وَالسَّلامُ عَلَيْنا عَلى جَميعِ اَنْبِيائِهِ وَ رُسُلِهِ وَ عَلى سَيِّدَنا وَ نَبيِّنا خاتَمِ النَّبيّنَ اَبىِالقاسِمِ مُحَمَّدٍ)ص( وَ عَلى اَبْنِ عَمِّهِ وَ وَصِيِّهِ مِنْ بَعْدِهِ مولانا علىٍ اَميرِالمُوْمِنينَ و عَلىَ الاَئِمّةِ الهُداةِ مِنْ اَهْلِ البَيْتِ وَالخِيَرَةِ مِنْ آلِهِ وَ صَحْبِه وَالسَّلامُ عَلَينا وَ عَلى عِبادِاللّهِ الصّالِحين.
و درود صميمانه من و همه دوستان و همفكران بر شما ملت با ايمان مبارز و قهرمان ايران
موضوع بحث روشن كردن زيربناى فكرى قانون اساسى و آينده انقلاب اسلامى ملت ايران است. قانون اساسى در حقيقت بايد بيانيه اصلبندى شده و تنظيم شده انقلاب اسلامى شما مردم عزيز باشد. بنابراين قانون اساسى آينده ما، قبل از هر چيز، بايد زيربناى فكريش مشخص شود. اجمالاً همه مىدانيم كه زيربناى فكرى نظام اجتماعى آينده، اسلامى است انقلاب آفرين و حركت آفرين، اسلام توحيد، اسلام قسط و عدل اجتماعى، اسلام انسان متعالى و اسلام انسان رهانيده شده از نيهيليسم. ولى جا دارد در بحثها روى اين بخش بيشتر تكيه شود، و ذهن مردم ما درباره زيربناى فكرى اين نظام روشنتر شود.
امشب با خواندن قسمتى از اصول متن پيشنهادى قانون اساسى در زمينه اين زيربناها، بحثى را براى برادران و خواهران دنبال خواهم كرد. زيربناى فكرى قانون اساسى جديد ايران عبارت است از:
زيربناى اول
نظام جديد اجتماعى ايران نظامى است اسلامى، ولى نظامى است كه مردم با انتخاب و اختيار و گزينش خودشان آن را انتخاب كردند، نظامى است در راه خدمت به مردم؛ يا به تعبير ديگر نظامى است مردمى بر پايه اسلام. بنابراين نظام اجتماعى آينده ما نظامى است ايدئولوژيك، نه نظامى فاقد ايدئولوژى؛ متعهد در برابر اسلام؛ و نظامى است مردمى و اومانيستى نه ملّى و ناسيوناليست، آن هم اومانيسم اسلامى كه انسان دوست است نه انسان پرست. و همه اين مفاهيم در نامى كه براى اين نظام انتخاب شد نهفته است. چه نامى انتخاب شد؟: جمهورى اسلامى.
شما مردم انقلابى در راهپيمايىهايتان فرياد برآورديد كه »استقلال، آزادى، جمهورى اسلامى«. اين فرياد شما ملت بود. و اين نظام پاسخ به اين فرياد است. در اين نامِ جمهورى اسلامى همه اين مفاهيمى كه عرض شد نهفته است. جمهورى است، يعنى خلقى است، يعنى تودهاى است، يعنى ناسى است، مردمى است؛ و اسلامى است، يعنى داراى ايدئولوژى است و در برابر يك ايدئولوژىِ انتخاب شده، نه تحميل شده، متعهد است. مردم دوست است و از مردم و نيروى مردم مايه و قدرت مىگيرد و اين قدرت در جهت خدمت به مردم، به همه مردم نه به يك فرد و نه به يك گروه، نه به يك قشر و نه به يك طبقه، استفاده مىشود. اين يكى از زيربناهاى فكرى قانون اساسى جديد ايران است. اصولى از پيش نويس قانون اساسى معين كردم و در رابطه با اين بخش بعداً مىخوانم و توضيح مىدهم.
زيربناى دوم
نظام جديد سياسى و اقتصادى و فرهنگى ايران، نظامى بايد باشد كه محيط اجتماعى آينده را براى تكامل انسان و رشد انسانى او و حركتش را الىاللّه آماده سازد، آن هم با تدبير و همت و تلاش خود اين انسان. از ويژگيهاى اين محيط:
1- توجه خاص نظام حاكم بر اين محيط است به كرامت انسان و روح الهى او، و جلوگيرى از سقوط انسان در نيهيليسم و پوچ انگارى و درون پوكى، و ماترياليسم و مادهگرايى و مادهپرستى و دنياپرستى.
2- اهتمام اين نظام است به استقلال و آزاديهاى فردى و اجتماعى انسان تا آخرين سرحدّ ممكن، و جلوگيرى از اسارت انسان در چنگال استبداد داخلى و فردى و گروهى و طبقهاى يا استعمار خارجى.
3- اهتمام اين نظام است به آزادى و استقلال انسان و جلوگيرى از استثمار انسان به دست سرمايه دارى داخلى يا خارجى و كاپيتاليسم فردى، طبقهاى، يا دولتى و مبارزه با هر گونه تبعيض طبقاتى و گروهى و ناسيوناليستى.
زيربناى سوم
اعتراف به اين مطلب كه شرط عملى به وجود آمدن چنين محيط اجتماعى اين است:
1- دخالت مردم در تعيين سرنوشت و اداره امورشان تا آخرين حد ممكن بايد گسترش پيدا كند. يعنى نظام بايد تا آنجا كه مىشود به دست خود مردم اداره بشود.
2- در جامعه بايد مديريتى به وجود بيايد كه، در عين نظام داشتن، همبستگى داشتن، سلسله مراتب داشتن، انضباط داشتن، در آن سانتراليسم و مركزيت به حداقل برسد.
3- اداره امور بايد در دست مديريتى قرار بگيرد كه انقلاب اسلامى اين ملت را خوب درك كرده باشد، مورد پذيرش و اعتماد مردم باشد، در برنامه ريزى و اجراى برنامهها به شرايط زمان آگاه باشد و در مسائل اجرايى توانايى و قاطعيت انقلابى داشته باشد. اين آگاهيها و اين تواناييها و اين مورد اعتماد مردم بودنها بايد با بينش اسلامى و اجتماعى پويا همراه باشد و مديريت اجتماعى ما را مصون نگه دارد. اينها زيربناى قانون اساسى آينده ماست.
اما در مورد زيربناى نظام اجتماعى آينده ما، كه نظامى است اسلامى نه ملى و ناسيوناليستى، از ما مىپرسند كه آيا اين انقلاب درباره گروههاى ملى، مثلاً جبهه ملى و گروههاى مشابه آن، موضعش چيست؟ شما چه جواب مىدهيد؟ آيا براى پاسخ به اين سؤال جواب روشن و فشردهاى تهيه كردهايد؟ آيا با عناصر ملى و گروههاى ملى، انقلابمان و رهبريمان مخالف است؟: نه، چه مخالفتى. آيا كوششها و زحمتهايى را كه عناصر ملى در طول دهها سال در راه مبارزه با برخى از عوامل ضد مردمى داشتهاند ناديده مىگيرد و آنها را بىارزش تلقى مىكند؟ نه، پس به اينها چه مىگويد؟: به اينها مىگويد آقايان، برادران و خواهرانى كه بر پايه تفكرات ملى مبارزه مىكرديد، مبارزهتان محترم، ولى تِز مبارزهتان براى ملت ما ناقص است. اميدوارم كه اين مطلب باعث بد آمدن و رنجش كسى نشود. چون اگر ما نتوانيم بگوييم آقا تز مبارزهات ناقص است، پس ديگر چه بگوييم؟ چه آزادى داريم در تبادلنظر و برخورد آراء و افكار؟ گروههاى ملى در حد نقشى كه در پيشبرد مبارزه ملت ما با استبداد و استعمار داشتهاند مورد قدردانى و احترام و ارجگذارىِ ما هستند، ولى با كمال برادرى و همراه با صراحت اسلامى مىگوييم تز اين گروهها براى انقلاب كنونى ما ناقص است. انقلاب ملى به هر حال از نوعى تفكر ناسيوناليستى مايه مىگيرد، و انقلاب اسلامى از تفكر جهانى مايه مىگيرد. چه نصيحت مىفرماييد؟ ما بياييم در يك چهارچوب تنگ مليت خودمان را محصور كنيم، يا در فراخناى جهان به مردم زمين از كران تا كران بينديشيم؟ كدام اولى است؟ كدام متعالىتر است؟ كدام انسانىتر است؟ كدام با اومانيسم و مردمدوستى مترقى سازگارتر است؟ خوب اگر ما آمديم در چهارچوب تنگ ناسيوناليسم و مليت خودمان را گرفتار كرديم با دهها سؤال در اين آب و خاك ايران روبهرو هستيم. ملت ايران كداماند؟: آنهايى هستند كه در چهارچوب مرزهاى سياسى كنونى زندگى مىكنند. و همه اينها يك ملتاند. آيا ما مىتوانيم بر اين پايه، فلسفه و زيربناى فكرى براى چنين مليتى عرضه كنيم؟ آيا همين تفكر ناسيوناليستى نيست كه برادران كرد را به يك صورت وسوسه مىكند و برادران بلوچ را به صورت ديگر و برادران تركمن را به صورت سوم و برادران عرب را به صورت چهارم و برادران ديگر را به صورتهاى ديگر؟
وقتى صحبت ناسيوناليسم مىشود آنوقت مشكل است كه ديگر براى كرد سنندجى بتوانيد توجيه كنيد تو بايد از نظر سياسى تابع و پيرو و وابسته باشى به ملتى به نام ملت ايران و نه به كردِ مقيم موصل و كركوك. انقلاب كنونى ما انقلابى است اسلامى. و اين انقلاب اسلامى خيلى باز، خيلى روشن، خيلى مستدل و منطقى، دلپذير، فطرتپذير، به برادر كرد مىگويد: برادر مسلمان، تو با من يكى هستى، به كجا مىروى؟ به عرب خوزستانى مىگويد: برادر مسلمان، خواهر مسلمان، تو با ما يكى هستى، كجا مىروى؟ به برادر و خواهر تركمن همين طور، به بلوچ همين طور. در پيشنويس قانون اساسى چند اصل هست كه در اين اصول روى جهت متعالى و مترقى و اسلامى بودن و ايدئولوژيك بودن انقلاب ما تكيه شده، تكيه تعهدآور.
اصل اول: نوع حكومت ايران جمهورى اسلامى است كه ملت ايران در پى انقلاب اسلامى پيروزمندش در همه پرسى دهم و يازدهم فروردين سال 1358 هجرى شمسى با اكثريت 98/2 درصد به آن رأى مثبت داده است.
اصل پنجم، بر مبناى آيه كريمه
يا اَيُّها النّاسُ اِنّا خَلَقناكُم مِن ذَكَرٍ وَ اُنثى وَ جَعَلناكُم شُعوباً و قَبائِلَ لِتَعارَفوا اِنَّ اَكرَمَكُم عِندَاللّه اَتقيكُم اِنَّ اللّه عَليمٌ خَبير(5)
در جمهورى اسلامى ايران همه اقوام از قبيل فارس، ترك، كرد، عرب، بلوچ و تركمن و نظاير اينها از حقوق كاملاً مساوى برخردارند و هيچ كس را بر ديگرى امتيازى نيست مگر بر اساس تقوى.
اصل ششم: »در جمهورى اسلامى ايران آزادى و استقلال از يكديگر تفكيك ناپذيرند. هيچ فرد يا گروه يا مقام و مرجعى حق ندارد به نام استفاده از آزادى بر استقلال و تماميت ارضى ايران كمترين خدشهاى وارد كند، يا به نام حفظ استقلال و تماميت ارضى كشور آزادى عقيده، بيان، قلم و آزادىهاى مشروع ديگر را از كسى سلب نمايد، يا قوانين و مقررات بدين منظور وضع كند مگر در حالت جنگ.«
ملاحظه مىكنيد، در اصل اول، يعنى در آن زيربناى اول، بايد قانون اساسى بتواند براى آزادى و كرامت و رشد انسان بر پايه فضيلت و تقوى همه زمينهها را فراهم كند.
اصل دهم: جمهورى اسلامى ايران، بايد امكانات آموزش و پرورش را براى همه مردم كشور به طور يكسان فراهم كند، تا هر كس بتواند فراخور استعدادش از آموزش و پرورش و رشد و شكوفايى برخوردار گردد و محدوديت امكانات سد راه پيشرفت او نشود.«
اصل سيزدهم: »دين رسمى ايران اسلام و مذهب جعفرى است كه مذهب اكثريت مسلمانان ايران است و مذاهب ديگرِ اسلامى، اعم از حنفى، مالكى، شافعى و حنبلى معتبر و محترم است. و در احوال شخصيه و امور فقهى و تعليم و تربيت دينى، هر مسلمان در هر نقطه از ايران بر طبق مذهب اسلامى خود عمل مىكند.«
يعنى جامعهاى كه بر او تحميل عقيده نيست.
اصل چهاردهم: »زرتشتيان، يهوديان و مسيحيان در ايران اقليتهاى رسمى دينى شناخته مىشوند و در انجام مراسم دينى خود آزادند و در احوال شخصيه و تعليمات دينى بر طبق آيين خود عمل مىكنند.«
در زيربناى فكرى اول اين نكته آمد كه حكومت ما و نظام ما مردمى است و از مردم مايه و نيرو مىگيرد.
اصل پانزدهم: »حق حاكميت ملى از آنِ همه مردم است و بايد به نفع عموم به كار رود و هيچ فرد يا گروهى نمىتواند اين حق الهى همگانى را به خود اختصاص دهد يا در جهت منافع اختصاصى خود يا گروه معينى به كار برد.« در اين اصول روى نقش مردم در حاكميت بر خويشتن تكيه شده است.
اصل بيست و دوم: »همه افراد ملت، اعم از زن و مرد، در برابر قانون مساوىاند.
اصل شصت و ششم: مجلس شوراى ملى نمىتواند قوانينى وضع كند كه با اصول مسلّم و احكام اسلام و قانون اساسى مغايرت داشته باشد. تشخيص اين امر طبق اصل صد و چهل و چهار به عهده شوراى نگهبان قانون اساسى است.«
اصل هشتاد و چهارم: رئيسجمهور حق دارد در مهلت توشيح مصوبات مجلس شوراى ملى را كه بر خلاف قانون اساسى يا اصول مسلم و احكام شرعى مىبيند با ذكر دلايل خود براى اصلاح و بررسى مجدد به آن مجلس باز گرداند.
اصل صد و چهل و چهارم: اول در اصل صد و چهل و يك مىگويد به منظور پاسدارى از قانون اساسى، از نظر انطباق قوانين عادى با آن، شوراى نگهبان قانون اساسى با تركيب زير تشكيل مىشود: پنج نفر از ميان مجتهدان در مسائل شرعى كه آگاه به مقتضيات زمان هم باشند. شش نفر از صاحبنظران در مسائل حقوقى. بعد در اصل صد و چهل و چهار اين طور مىگويد: »در صورتى كه شورا عدم مخالفت قانون عادى را با اصول مسلم اسلام و احكام شرعى و ساير اصول اين قانون با دو سوم آراء تأييد نكند بايد آن را براى تجديد نظر با ذكر دلائل تعارض به مجلس برگرداند و مجلس با توجه به دلائل ذكر شده در آن تجديد نظر به عمل آورد.«
درباره اين اصل صد و چهل و چهارم يك سوء تفاهمى است كه توضيح بدهم: گفتهاند شما مىگوييد اين شورايتان مركّب از شش نفر حقوقدان است و پنج نفر مجتهد. خوب، اگر اين شش نفر حقوقدان غير مجتهد با هم توافق كردند روى يك مطلب اين خطر وجود دارد كه يك قانونى كه مطابق با اسلام نيست در اين مجلس از تصويب بگذرد. در اصل صد و چهل و چهارم روى اين مطلب با دقت توجه شده است. شش نفر حقوقدان، پنج نفر مجتهد، كه جمعاً يازده نفر مىشوند. اگر قانونى را اينها با دو سوم آراء، يعنى هشت نفر، تأييد نكنند كه با قانون شرع مخالفت ندارد، همين قدر كه تأييد نكنند بايد برگردد براى تجديد نظر به مجلس شوراى ملى. پس قانونى به مرحله نهايى و قطعيت مىرسد كه هشت نفر از اين يازده نفر مخالف نبودنش را با اصول و احكام شرع تأييد كرده باشند. نتيجه اين است كه حداقل دو نفر مجتهد واجد شرايط اِفتاء موافقت اين قانون را با احكام شرع تأييد كردهاند؛ حداقل دو نفر، و الا اگر آن شش نفر حقوقدان متفقالرأى نباشند كه، مىشود سه يا چهار يا پنج نفر از مجتهدان.
در اين اصولى كه براى دوستان از روى متن پيشنويس خواندم، روى اسلامى بودن انقلاب و نظام آينده و دقت در انطباق قوانينش با ايدئولوژى اسلامى، و روى مردمى بودن و خلقى بودن نظام آينده و اين كه بايد نيروها از مردم برخيزد و در خدمت همه مردم باشد، و روى آزادى و كرامت انسان تكيه شده است. اين زيربناى اول در اصول پيشنويس قانون اساسى است.
زيربناى دوم در اصول پيشنويس قانون اساسى دربرگيرنده اين ويژگىهاست.
نظام آينده اجتماعى ما نظامى است كه فقط آب و نان و مسكن تهيه نمىكند. مگر انسان يك حيوان توليد و مصرف است كه در يك نظام و قانون اساسى تمام فكر و ذكر روى آب و نان و پوشاك و مسكن و نيازهاى اقتصادى او باشد. انسان جاندارى است برخوردار از روح اللّه. در پيكر ماديش نغمه الهى دميده شده است. اگر بخواهيم براى اداره زندگى يكچنين موجودى نظم و نظام و مديريت و قانون و حكومتى را به وجود بياوريم، بايد به تمام اين جنبهها توجه شود. لذا در قانون اساسى روى اصل كرامت انسان و ارزش معنوى و جنبه الهى انسان تكيه شده است.
اصل دوم: »نظام جمهورى اسلامى، نظامى است توحيدى بر پايه فرهنگ اصيل و پويا و انقلابىِ اسلامى با تكيه بر ارزش و كرامت انسان و مسئوليت او درباره خويش، نقش بنيادى تقوى در رشد او، نفى هر گونه تبعيض و سلطهجويى فرهنگى، سياسى و اقتصادى و ضرورت استفاده از دستاوردهاى سودمند علوم و فرهنگ بشرى، در عين التزام كامل به همه تعاليم اسلام.«
ملاحظه مىكنيد، يك يك اين بندهاى اصل دوم نشانهاى است از يك بعد مهم و اساسى از ايدئولوژى اسلام و نظام اسلامى آينده. فرهنگ اصيل اسلام فرهنگى است پويا نه متحجر، انقلابى – نه فقط يك بار، نه فقط براى برانداختن يك رژيم. آيا انقلاب شما تمام شده است؟ بزرگترين مايه تأسف ما اين است كه دو روز بعد از در دست گرفتن قدرت و حكومت عده زيادى از مردم خيال كردند بحمداللّه انقلاب كرديم، كشته داديم، خون داديم، پيروز شديم و ديگر تمام شد. واى بر آن انقلاب و انقلابى كه در بامداد پيروزى بخواهد به محيط آرام و آسايش دهنده انقلاب پيروز شده دل ببندد و با شهادت و مبارزه و پيكار خداحافظى كند. واى بر آن انقلاب و انقلابى.
با كمال تأسف بايد بگويم، در اين شش ماه كه از پيروزى انقلاب مىگذرد، از اين طريق ما ضربههاى شكننده و سهمگين خوردهايم. خيلى از مردم را مىبينيم كه در زندگى روزانه انگار نه انگار كه ما انقلاب داريم. زندگيمان از نظر مصرف، زندگى مردمى است كه انقلابشان را تا آخرين مرحله پيروزى تمام كردهاند. رو آوردن به مصرف، رو آوردن به زندگى روزمره، دچار بيمارى خطرناك روزمرگى شدن، بزرگترين خطر است براى انقلاب. برادران و خواهران! ما تا سالها انقلابمان با تمام خصلتهاى آن، زمان لازم دارد. دشمنان ما مىخواهند از اين طريق كه به ما الهام كنند كه برويد آرام گيريد، استراحت كنيد، سعادت و لذت و خوشى و شادى يكجا نصيبتان شد، ديگر چه مىخواهيد؛ مىخواهند روحيه انقلابى را در جوانهاى ما و زن و مرد ما، در پير و جوان ما افسرده كنند. مىخواهند شور انقلابى ما را بخوابانند. بيدار باشيم، هوشيار باشيم. كدام انقلاب است در دنيا كه در صبح پيروزيش كار خودش را تمام شده يافته باشد. خودآگاهى انقلابى، شور انقلابى بايد همچنان ادامه يابد. تا كى؟: من گفتم تا سالهاى سال؛ بگذاريد بگويم تا بىنهايت، بگذاريد بگويم جامعه اسلامى جامعهاى است كه تداوم انقلاب در آن پايانِ زمانى ندارد.
لذا در اين اصل دوم مىگوييم »نظام جمهورى اسلامى نظامى است توحيدى بر پايه فرهنگ اصيل و پويا و انقلابىِ اسلام با تكيه بر ارزش و كرامت انسان.« من شخصاً هيچ وقت حاضر نيستم دنيا را دو دستى به من تقديم كنند و بگويند تو در اين ارزشهاى دنيايى سقوط كن، تو آن روح متعالى عرفانى اسلامى را فراموش كن. از شما كه آمدهايد براى زيارت آستان مقدس ثامنالائمّه سلام اللّه عليه سؤال مىكنم، آيا يك لحظه از آن لحظات شور عرفانى يك زائرِ عارفِ به حقِ امام و راه امام را حاضريد با صدها هزار تومان پول مبادله كنيد؟ مگر پول و اقتصاد براى انسانها مىتواند سعادت كامل بياورد؟ مىدانيد بزرگترين خطرى كه جامعههاى پيشرفته اقتصادى دنيا را امروز تهديد مىكند چيست؟ فاصله طبقاتى اقتصادى البته خطر هست، ولى بزرگترين خطر نيست. تسلط طبقاتى كاپيتاليستى دولتى البته خطر هست، مشكل هست، ولى بزرگترين خطر نيست. پس بزرگترين خطر چيست؟: نيهيليسم، احساس پوچى و پوكى كردن. برنامه مكرر امروز و فرداى توليد و مصرف را ملالآور و خستهكننده و بدون فروغ و شادابى يافتن. زندگى انسان، پيش از هر چيز، فروغ و شور و گرماى عشق مىخواهد. زندگى بدون شور و گرماى عشق مزه و معنى ندارد. حالا عشق به چى؟ عشق به گلرخان، عشق زن به مرد، عشق مرد به زن، عشق جنسى؟ نه، بالاتر از اين. عشق زن و شوهر به عنوان همسر وفادار به يكديگر، عشق و عاطفه مقدس پدر و مادر و فرزندى، البته عشق جنسى در زندگى انسان جايى دارد، زمانى دارد و دورهاى دارد. دير يا زود مىگذرد، سپرى مىشود. عشق زن و شوهر نسبت به يكديگر وقتى با وفادارى همراه است مقدس است و ارزنده است. عشق و علاقه پدر و مادر به فرزند و فرزندان به پدر و مادر و بستگان و ارحام و عاطفهشان نسبت به يكديگر محترم است، ارزنده است. ولى هيچ يك از اينها آن عشقى كه درونِ تهى انسان را مالامال و پر بكند نيست. چه عشقى است كه مىتواند عشق فروزان باشد؟ كه براى انسان تا پايان زندگى و حتى در لحظه مرگ، عشقى باشد كه براى او ادامه دارد نه عشقى كه با آن وداع مىكند، كدام عشق است؟: عشق به خدا، عشق به حق، عشق به كمال مطلق، عشق به عدل مطلق، به جمال مطلق الهى، عشق عرفانى. و اسلام آيينى است كه، در عين تكيه بر ارزشهاى اقتصادى و تأييد و قبول تمام اين نيازها، تكيه بالاترش بر »رضوانٌ مِن اللّهِ اكبر« است.
نظام اجتماعى جمهورى اسلامى بايد نظامى باشد كه اين عشق را در دل زن و مرد جامعه ما فروزان نگه دارد. چه لذتآفرين است آنچه ما در اين سالها مشاهده مىكنيم. چه بسيار دختران جوانى كه در زندگى مىگويند ما مىخواهيم همسرى داشته باشيم مؤمن، متوجه به خدا، مبارز، مجاهد، زاهد، پارسا ولى برخوردار از عشق يك مسلمان؛ و چه بسيار پسران جوانى كه مىگويند ما همسرى مىخواهيم در درجه اول برخوردار از اين خصلتها. ديگر ارزش نخستين را به زيبايى دادن، به زيبايى چهره، به زيبايى اندام، به جهيزيه، به قباله و مهريه، به ثروت، به حقوقهاى كلان، به زندگى پر رونق و پر جاه و جلال و پر شكوه و پر زرق و برق، براى بسيارى از دختران و پسران جوان ما بحمدالله از بين رفته است. اين شماييد ادامه دهندگان انقلاب راستين اسلام. اين شماييد جُندُ اللّهِ اكبر و سپاه بزرگ خدا. پيروز باشيد.
نظام آينده بايد يكچنين نظامى باشد. اگر دو مرتبه ما يك نظامى داشته باشيم كه چپ مىروى اقتصاد، راست مىروى اقتصاد؛ چپ مىروى، از جلو مىروى، از پشت سر مىروى، به زمين و به هوا، همه جا مسأله توليد و مصرف تمام مغز و احساس و قلب و انديشهمان را پر كرده باشد، آيا به سمت اسلام جلو رفتهايم؟ آيا به سمت ارزش عالى و متعالى انسان جلو رفتهايم؟ آيا اين ترقى و پيشرفت است يا ارتجاع؟ مگر نظام شاهنشاهى در وعدههايش به ما چى وعده مىداد؟ وعده مىداد كه ما مىخواهيم براى مردم خانه درست كنيم. همه بايد خانه داشته باشند. خوب، البته خانه از نيازهاى ضرورى است. همه بايد شغل داشته باشند. البته هر انسانى شغل و كسب و كار مىخواهد. همه بايد برنامههاى تفريحى داشته باشند. همه بايد تلويزيون داشته باشند با برنامههاى سرگرم كننده فكرى. همه بايد به تئاتر و سينما بروند براى تماشاى نمايشنامهها و فيلمهاى مبتذل. همه بايد ماشين سوارى داشته باشند. همه بايد فرش داشته باشند. همه بايد مبل داشته باشند. و از اين بايدهاى ديگر. و آنچه در كار نبود اين كه همه بايد انسان بمانند. وقتى كه انسانيت خلاصه مىشود در لذات و امور مادى و از فكر و لذت معنوى جدا مىگردد، اين كه همان نظام شاهنشاهى است، منتها اسمش شاهنشاهى نيست و جمهورى است. به جاى شاه، رئيسجمهورى دارد. اين ارتجاع است. پس كو انقلاب؟ ما انقلاب كرديم تا انسانها انسان شوند. غير از اين است؟
برادران و خواهران عزيز! آرمان جمهورى اسلامى، آرمان انسان شدن و متعالى شدن و حركت الىاللّه است. در تمام اصول قانون اساسى آينده بايد همواره تكيه روى اين اصل به چشم بخورد: نقش بنيادى تقوا در رشد انسان. يكوقت مىگوييم آقا از خدا بترسيم و گرانفروشى نكنيم، از خدا بترسيم ظلم نكنيم، از خدا بترسيم دروغ نگوييم، از خدا بترسيم خيانت نكنيم، از خدا بترسيم شراب نخوريم، قمار نبازيم، از خدا بترسيم و زن و مرد به يكديگر نگاه آلوده نكنيم، از خدا بترسيم وظيفهمان را انجام بدهيم. تقوا در همه اين مسائل نقش سازنده و مؤثر دارد، ولى تقوا همين نيست. تقوا معنى عالىترى دارد. تقوا يعنى منِ انسان همواره خود را در حضور خدا مىيابم و با ياد خدا زندهام.
اَلَّذينَ آمَنوا و تَطمَئِنُّ قُلوبُهُم بِذِكرِاللّه اَلا بِذِكرِاللّهِ تَطمَئِنُّ القُلوبُ(6)
وَ مِنَ النّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِن دُونِ اللّهِ انداداً و يُحِبّونَهُم كَحُبِّ اللّهِ وَالَّذينَ آمَنوا اَشَدُّ حُبّاً للّه(7)
تقوا يعنى ضد غفلت و بيخبرى؛ ذكر، ياد. در نظام جمهورى اسلامى بايد از در و ديوار، از درون و برون جامعه نشانهها و انگيزههايى ببارد كه من و شما را به ياد خدا بياورد و ياد خدا را در دلهامان زنده نگه دارد.
با زنده ماندن ياد خدا انسان در حال تقواست، در حالتى كه از بيخبرى و غفلت و سقوط مىتواند نجات پيدا كند، و چنين تقوايى عامل رشد انسانيت انسان است. زيارتمان، عبادتمان، معاملهمان، تحصيلمان، كار در كارخانهمان، كار در كشتزارمان، سكوتمان، سخنمان، نشستمان و برخاستمان، همه با چيست؟: با ياد خدا. اين مىشود آن تقواى رشد دهنده انسان.
نقش بنيادى تقوا در رشد او نفى هر گونه تبعيض و سلطهجويى فرهنگى و سياسى و اقتصادى است. كارگرى كه در نظام اجتماعى آينده اسير كارفرمايى بماند، اين نظام اسلامى نيست. كشاورزى بخواهد اسير ارباب كه هيچ، اسير ميدان دار بماند، اين نظام اسلامى نيست.
در نظام آينده بايد هرگونه سلطهجويىِ اجتماعى و فرهنگى و اقتصادى از بين برود. در عين آنكه اين نظام اصيل اسلامى است و بيگانهگرا نيست، نه شرقى است نه غربى است، جمهورى اسلامى است، اما در عين حال با دستاوردهاى علم و دانش و تكنيك و فن و صنعت قهر نكرده است و نمىگويد من با صنعت كارى ندارم، صنعت از اروپا آمده، از روسيه آمده، از چين آمده، از آمريكا آمده است. صنعت و آگاهى و تجربه و فن از هر جا بيايد ما آن را اول مسلمانش مىكنيم و بعد به تصرف خويشتن در جامعه خويشتن درش مىآوريم. حال چه جور بايد صنعت را مسلمان كرد؟ چه جور بايد علم را مسلمان كرد، چه جور بايد هنر را مسلمان كرد، جامعه اسلامى جامعه بىذوقى نيست كه با هنر قهر كند. مگر زندگى انسان و حيات انسان بدون ذوق و هنر ممكن است انسانى باشد؟ ولى هنر را اول مسلمانش مىكنيم، بعد از آن استفاده مىكنيم. اين اصل دوم از طرح پيش نويس قانون اساسى است.
منبع: مبانی نظری قانون اساسی، آیت الله شهید دکتر بهشتی، تهران 1390، صص 79 تا 92