1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
متن منتشر نشده تفسیر قرآن شهید دکتر بهشتی/ از مجموعه «در مکتب قرآن»

رهبرانی که محبوب ماندن‌ را برای همیشه و همه می‌خواهند، به بت‌های جدید مردم تبدیل ‌می‌شوند

فردی به دليل اين‌كه مى‏خواهد محبوب زمانه‌اش باشد، ترمزى نيرومند بر سر راه همة حركت‌هاى تكاملى و انقلابى زمانه‌اش است. حركت‌هاى تكاملى و انقلابى در مراحل نخستين مورد علاقة عموم نيست. توده‏ها با يك سلسله افكار و عقايد موهوم و خرافى به دنيا آمده‏ و بزرگ شده‏اند. آيا چنين رهبرى جرأت مى‏كند برخلاف عقايد خرافى و موهوم آنها سخنی بگوید؟ آیا هرگز به جنگ بت‌هاى آنها مى‏رود؟ نه، براى اين‌كه به جنگ بت رفتن در آغاز، لااقل در ده‌ سال نخستين، بدنامى و ناراحتى و مورد تنفر قرار گرفتن در پی دارد.


مباحث تفسیری آیت‌الله شهید دکتر بهشتی با عنوان «در مکتب قرآن» اکنون در حال آماده سازی نهایی و تدوین کل اثر برای انتشار می باشد که انشاءالله در آینده‌ای نزدیک، در مجموعه‌ای چند مجلدی تقدیم محققان و جویندگان راه روشن اسلام شناسی خواهد شد. با اینهمه آماده شدن نسبی اثر برای انتشار، ما را از آن بازنداشت که بخش‌هایی از آن اثر تفسیری را که زبان و هدف و جهت بهشتی را به عنوان یکی از بزرگترین اسلام شناسان و متفکران معاصر این سرزمین در دل خود دارد، برای مطالعه مخاطبان گرانقدر سایت نشر آثار آن شهید منتشر نکنیم. آنچه در ادامه می‌خوانید بخشی از متن تفسیر قرآن شهید دکتر بهشتی است که ذیل مباحث انسان شناسی ایشان عرضه شده است.

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ. آیاتی را که در جلسة گذشته خوانديم و معنى كرديم و تفسيرش را اجمالاً شروع كرديم، چنین بود:

«أَمْ حَسِبْتُمْ أَنْ تَدْخُلُوا الْجَنَّةَ وَ لَمَّا يَأْتِكُمْ مَثَلُ الَّذِينَ خَلَوْا مِنْ قَبْلِكُمْ مَسَّتْهُمُ الْبَأْسآءُ وَ الضَّرّآءُ وَ زُلْزِلُوا حَتَّى يَقُولَ الرَّسُولُ وَ الَّذِينَ آمَنُوا مَعَهُ مَتَى نَصْرُاللَّهِ أَلا إِنَّ نَصْرَ اللَّهِ قَرِيبٌ. يَسْأَلُونَكَ مَاذَا يُنْفِقُونَ قُلْ مَا أَنْفَقْتُمْ مِنْ خَيْرٍ فَلِلْوالِدَيْنِ وَالأقْرَبِينَ وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا تَفْعَلُوا مِنْ خَيْرٍ فَإِنَّ اللَّهَ بِهِ عَلِيم».

سه آية بعد هم بود، اما دوستان در پايان جلسه سؤالاتى طرح كردند. برای همین امروز من سراغ آن سه آيه نمى‏روم و همان سؤالات دوستان را پاسخ مى‏دهم. در نظام اجتماعى، عواملى كه نقشی تعيين‌كننده در زندگى انسان دارند، چه‌ هستند؟ همان‌طور كه مسبوق هستيد، دربارة معرفى عواملى كه نقشی تعيين‌كننده در زندگى بشر و بخصوص نظام اجتماعى او دارند، در اين قرن اخير دو نظرية تازه ابراز شد و روي آنها خيلى بحث و گفت‌وگو به عمل آمد و جزو مسائل اساسى بررسى در دنيا شد. نخست اين‌كه زيربناى اجتماع، عامل اقتصادى است. اين نظريه از طرف گروه‌هاى مختلف با تأكيد فراوان عرضه شد و سرانجام در اواسط قرن نوزدهم ميلادى به وسيلة ماركس مورد بحث مجدد قرار گرفت و بحث‌هاى تحليلى جالبی درباره‌اش انجام پذیرفت. نظريه‏اى كه خواستم دربارة آن بحث كنيم، در برنامة بحث جلسه‏مان نيست، اما خودبه‌خود در بحث‌هايى كه براى فهم قرآن مى‏كنيم، به اين‌گونه مسائل هم برمى‏خوريم. روش صحيح براى بحث اساسى دربارة اين مسائل اين است كه اول طى سه ـ چهار جلسه خلاصة مطالب با استناد به نصوص و كتاب‌هاى اصيلى كه خود آنها دارند، بخصوص كتاب‌هايى كه متنشان اصل باشد و نوشته‏هايى كه خود آنها به زبان انگليسى و آلمانى يا احياناً به فرانسه نوشته‏اند، نقل شود و تنها به ترجمه‏ها اكتفا نشود. بعد هم انسان آنچه را به نظرش مى‏رسد، منصفانه و بدون اين‌كه جَوّى از هيجان احساس موافق يا مخالف به وجود بياورد، بيان ‏كند. اين مى‏شود روش صحيح بحث دربارة آن مطلب. منتهى ما وقتى دربارة قرآن بحث مى‏كنيم، اگر به مسائلى برسيم كه در ذهن مردم جايى دارد، خودبه‌خود در حدودى كه ارتباط بحث ما با آن مسائل ايجاب مى‏كند، توضيحى هم در زمينة آنها مى‏دهيم.

عرض كردم اين آيه و آيات ديگر قرآن بيان‌كنندة اين مطلب است كه يك سلسله عوامل‌ مستمر در ساختار تاريخ بشريت هست كه اينها در زندگی اقوام گذشته و حال و چه‌بسا آينده نقشی تعيين‌كننده دارند. به اين مناسبت بود كه بحث دربارة اين مطلب هم به ميان آمد. منتهى سؤالات دوستان سبب شد كه من در این جلسه اين بحث را قدرى بشكافم كه دست کم آنچه من می‌خواستم بگويم، براى دوستان كاملاً مفهوم باشد. آنچه را مى‏خواستم در آن جلسه عرض كنم اين بود كه اگر كسى فكر كند نظام اقتصادى، بخصوص نظام توليد و توزيع و ابزارهاى توليد و تكامل و روابطى كه از اين نظر بين مردمى كه در توليد يا توزيع دستى دارند، یک عامل تعيين‌كنندة اجتماعى است، توجه‌ا‏ش را به يك مطلب جلب مى‏كنيم و آن نكته اين است كه جامعۀ انسانى معمولاً از دو گروهِ به هم مرتبط تشكيل مى‏شود. يكى گروهى كه در ايجاد حركت‌هاى اجتماعى و سوق دادن مردم به اين طرف و آن طرف نقش مؤثرى دارند. گروهى كه افكار را مى‏سازند و به افكار جهت مى‏دهند و نقش رهبرى فكرى و عملى در جهت‌هاى مختلف دارند. اينها از زمانى كه ما با تاريخ سر و كار داريم تا همين امروز معمولاً عدة معدودى بوده‌اند. دستة ديگر مردمى هستند كه آنها هم براى خودشان تشخيص و راه‌يابى‏هايى و بحث و اجتهادهايى دارند، ولى به هر حال وقتى انسان نگاه مى‏كند مى‏بيند اينها بيشتر به وسيلة آن دستة اول به اين طرف و آن طرف كشيده مى‏شوند. به عبارت ديگر، دستة اول مى‏آيد دربارة خواست‌ها و آگاهى‏ها و كشش‌هایی كه روى اين دسته مى‏تواند مؤثر باشد مطالعه مى‏كند و با استناد و تكيه بر این موارد آنها را به اين سو و آن سو مى‏كشاند. اين واقعيتى است كه در تاريخ عيان مى‏بينيم. سخن اين بود كه در آن گروهى كه در دادن جهت فكرى به اجتماع و توده‏ها نقش تعيين‌كننده دارد، اگر كسى بخواهد عامل اقتصادی و خواست‌ها و نيازهاى اقتصادى را عامل زيرين تلقى كند، آيا خلاف واقع‌بينى نيست؟ اين گروه‌ها معمولاً خواست‌ها و نيازهاى ديگرى بر زندگي‌شان حاكم است. كمتر پیش می‌آید كه نيازهاى اقتصادى بر اين گروهِ رهبر حكومت كند، چون لااقل تأمين نيازهاى اقتصادى برایشان كار مشكلى نيست. كسانى كه داراى استعدادهاى برجسته هستند، معمولاً مى‏توانند از نظر اقتصادى گليم‌شان را به راحتى از آب بيرون بكشند. يك سلسله عوامل روحى و معنوى عواملی ديگر غير از نيازهاى اقتصادى معمولى ممكن است در مزاج آنها مؤثر باشد. گه‌گاه ممكن است عامل جنسى هم مؤثر باشد ولى باز نه‌چندان. عاملى كه در تاريخ بسیار خود را نشان مى‏دهد كه روى اين افراد اثر دارد، عامل جاه‏طلبى است. وقتى انسان در زندگي كسانى كه مبدأ حركت‌هاى تاريخى قرار گرفته‏اند مطالعه مى‏كند، مى‏بيند بسيارى از اينها جاه‏طلب‌اند. جاه‏طلبى هم يك رنگ و دو رنگ و سه رنگ ندارد، ده‌ها رنگ دارد: جاه‏طلبى خشن، جاه‏طلبى آرام، حتى جاه‏طلبى لطيف. كسانى كه از اين‌كه در جامعه محبوب باشند لذت مى‏برند. يعنى این احساس كه مردم آنها را واقعاً دوست دارند، برایشان يك نوع لذت ايجاد مى‏كند. اين از آن جاه‏طلبى‏هاى لطيف و ظريف است. منتها در تاريخ بشريت كه نگاه مى‏كنيم، به جايى مى‏رسيم كه مى‏بينيم نه نيازهاى اقتصادى و نه مسائل جنسى و نه جاه‏طلبى ــ حتى آن جاه‏طلبى‏هاى لطيف ــ نمى‏تواند محرك بعضى از گردانندگان تاريخ بشريت باشد. كسانى را مى‏بينيم كه امكانات اقتصادى و بهره‏مندى جنسى و آزادى شخصى و حتى خوشنامى‏شان را فداى هدفشان مى‏كنند. اينها هم يك قماش از مردم‌اند. يعنى از بدنام شدن در راه هدف هم وحشت ندارند. اين عوامل كه همه‏اش غير اقتصادى بود، نقش خلاق و مؤثری در جهت دادن به كوشش و جنبش اين‌گونه مردم زبده و با استعداد بِالعَيان در تاريخ انسانيت و در عصر ما دارد که قابل لمس است. آيا مى‏شود نقش اين عوامل قابل لمس را چه در تاريخ و چه در محيط خودمان ناديده گرفت؟ ممكن است كسى بگويد شما می‌خواهيد با توجه به يك عدۀ معدود به حساب جامعة بشری برسيد؟ پاسخ ما اين است كه اين عده از نظر كميّت كم‌اند، ولى نقششان از نظر كيفيت و تأثير در تاريخ بشريت زياد است. پس وقتى انسان مى‏خواهد چگونگى گردش تاريخ و حوادث تاريخى را بررسى كند، نبايد بگويد عدة‏ اینها معدود است؛ مگر كسانى كه در تاريخ نقش رهبرى داشته‏اند، کلاً چند تن هستند؟ حتى اگر پنجاه تن هم باشند، اين پنجاه تن در هدايت حوادث تاريخى و به ثمر رساندن استعدادهاى انفجارآميز تاريخ نقش داشته‏اند. در اين صورت، اگر نقش اينها در بزنگاه‌هاى تاريخ بوده است، نمى‏توانيم بگوييم چون عده‏شان كم است، اهمیتی ندارند. با آن‌که عده‏شان كم است، نقششان زياد است.

اين مهم نيست كه گذشته چطور بوده است. بحث علمى نمى‏كنيم؛ اين بحث عملى است و نتيجه‏اش در اينجا ظاهر مى‏شود كه ما كه الان مى‏خواهيم در جامعه‏مان تعليماتى بدهيم و سازندگى‏هايى بكنيم و براى آينده برنامه‌ای بریزیم، بايد در مورد عوامل برانگيزندة اين گروه زبده مطالعه‌ای واقع‏بينانه داشته باشيم و ببينيم اين گروه زبده و داراى نقش تعيين‌كننده در رهبرى اجتماع چگونه و با چه ملاك‌ها و معيارها و زيربنايى بايد ساخته شود؟ و بعد بحثمان به اينجا رسيد كه اگر اين زبده‏ها را به تمايلات طبيعى پست يا حيوانى يا شبه‏حيوانى وابگذاريم و ميدانی بدهيم كه گروهی روشنفكرِ داراى بينش وسيع و دوربُرد در همة ساعات زندگي‌اش فقط به كاميابى‏هاى خود و همپالگى‏هايش بينديشد و در پی آنان حركت كند، بدون شك جامعة بشري جهنمى سوزان خواهد شد. تاريخ مى‏گويد حتى اسكندرها هم ممکن است به بیراهه بروند. اسكندر در تاريخ قهرمانی از همان گروه زبده‏هاى برجسته است؛ تربيت شده، درس‌خوانده، برخوردار از فكر پُربار ارسطو، برخوردار از آثار پُرارزش یک دورة درخشندة فکری در تاریخ بشریت یعنی عصر سقراط و افلاطون و ارسطو که بنيان‌گذاران تمدن و تفكر يونانى بودند. مردمى كه اين‌قدر فكرشان پربار بود كه آثار فكرى‌شان قرن‌ها بر همة مكتب‌ها و مسلك‌هاى بشرى اثر گذاشت. مردمى كه تا پايان قرون وسطی، حدود بيست قرن بر تفکر اروپا حكومت فكرى كردند. مردمى كه آثارشان حتى در قلمرو دین اسلام و بينش اسلامى هم قشرهاى وسيعى از دانشمندان مسلمان را تحت تأثير قرار داد. اسكندر در زمان خودش از ماحصل آرا و افكار اين‌ مردم استفاده كرده بود. جوانى بود بس بااستعداد و متحرك و سازنده و سازمان‌دهنده. لذا اين جوان با يك عده مقدونى توانست در مقدونيه كه مقر حكومت پدرش بود حاكم شود. بعد توانست آتن و ساير نقاط يونان را بگيرد كه تازه از نظر مساحت جاى بسیار كوچكى است. بعد تا اقصا ‌نقاط آسيا و تا آخرين نقطۀ برخوردار از تمدن افريقا پیش رفت؛ يعنى تقريباً حاكم مطلق منطقه‏هاى آشنا با تمدن زمان خویش شد، غير از چين و قسمتى از هندوستان. درست است که اين مرد از آمادگى‏هاى زمانه‌اش و امكاناتى كه سير تاريخ در اختيارش نهاده استفاده كرده، اما بالاخره براى به ثمر رساندن اين استعدادها و بهره‏بردارى از اين امكانات استعداد سرشارى داشته است و به همین دليل، بخواهيم يا نخواهيم، در تاريخ نقشى دارد. يك تن بیشتر نیست، اما نقش دارد. باز هم تكرار مى‏كنم مبادا كسى گمان كند من مى‏گويم قهرمانان تاريخ سازندة تاريخ هستند، هرگز چنین نیست. من عرض مى‏كنم قهرمانان تاريخ نقش قابل ملاحظه‌ای در تاريخ دارند و هر چند سازندۀ تاريخ نيستند، اما سهم مؤثرى دارند. حالا اگر انگيزة اين اسكندرها از اين همه جوش و خروش صرفاً جاه‏طلبى باشد، خواه خشن و خواه لطيف، چه می‌شود؟ اگر جاه‏طلبى‏ خشن باشد كه محصول حركت و تحرك آنها خاك و خون است؛ سوزاندن و كشتن و نابود كردن. مگر خاك و خون و سوزاندن و كشتن و نابود كردن فقط تا وقتى ادامه دارد كه اينها به قدرت برسند؟ هرگز، تازه وقتى كه به اعلادرجة قدرت رسيدند، موقعى است كه بى‏رقيب خون مى‏ريزند و مى‏كشند و نابود مى‏كنند تا قدرتشان را نگه دارند. براى آن‌كه فرمانروايى‏شان را از آسيب رقيبانى كه آنها هم با همين انگيزه به رقابت و هم‌چشمى با آنها برمى‏خيزند، بتوانند حفظ كنند و بر مسند مقام و قدرت و موقعيت و سلطنت بمانند. اگر انگيزة اينها صرفاً جاه‏طلبى به صورت خشن باشد، انتظارى از دستگاهشان نیست جز خون‌ريزى و آدم‌كشى و توطئه و جاسوسى و شكنجه و رنج و فشار بر گناهکار و بى‏گناه. در چنين حالتى عامل و نظام اقتصادى هم نقش و اثر دارد، اما آن انگيزه‏اى كه اين انسان پرتوان سازمان‌دهندة هشيار را كه اين‌قدر قدرت داشته كه توانسته است بر افكار عمومی اثر بگذارد جهت می¬دهد، تنها جاه‌طلبی است. اکنون اگر همين شخص جزو آنهايى باشد كه نه جاه‏طلب خشن بلکه جاه‏طلب لطيف است، دوست دارد محبوب باشد، دوست دارد مردم دوستش داشته باشند، لذت مى‏برد كه مردم قلباً به او احترام بگذارند. اين آدم به اندازة اولى خون‌ريز نيست و كم‌كم در تاريخ به عنوان انوشيروان دادگر شناخته می‌شود. هرچند او تا اين حد دادگر نبود، ولی لااقل به اين لقب معروف شد. یا حاتم طايى زمان خودش مى‏شود. اما آيا همين مقدار كافى است؟ نه، چون چنين فردی به دليل اين‌كه مى‏خواهد محبوب زمانه‌اش باشد، ترمزى نيرومند بر سر راه همة حركت‌هاى تكاملى و انقلابى زمانه‌اش است. حركت‌هاى تكاملى و انقلابى در مراحل نخستين مورد علاقة عموم نيست. توده‏ها با يك سلسله افكار و عقايد موهوم و خرافى به دنيا آمده‏ و بزرگ شده‏اند. آيا چنين رهبرى جرأت مى‏كند برخلاف عقايد خرافى و موهوم آنها سخنی بگوید؟ آیا هرگز به جنگ بت‌هاى آنها مى‏رود؟ نه، براى اين‌كه به جنگ بت رفتن در آغاز، لااقل در ده‌ سال نخستين، بدنامى و ناراحتى و مورد تنفر قرار گرفتن در پی دارد. و لذا مى‏بينيد بسيارى از اين شخصيت‌هاى جنت‌مكان که در دوره‏هاى خودشان دوست داشته‏اند همه از آنها به نيكى و احترام و محبت ياد كنند، نه‌تنها عوامل مؤثر در پيشرفت و تكامل جامعة بشرى نبوده‌اند، بلكه خود بت‌هايى بوده‌اند كه مانع رشد و تكامل جامعه شده‏اند. البته آنها كمتر به طور مستقيم ماية خون‌ريزى و شدت عمل و ناراحتى‏هايى از اين قبيل مى‏شدند؛ هر چند گاهى در پيرامون آنها نیز به طور غيرمستقيم افرادى سر به نيست و گروه‌هايى نابود مى‏شدند. يا جسمشان نابود مى‏شد يا فكرشان، يا جانشان را از دست مى‏دادند يا در پرتو اين مجسمه‏هاى نورنماى زمانه كه در درونشان ظلمت خودخواهى بود، به خفقان فكرى فرو می‌رفتند. اینان خودخواهانى هستند كه دوست دارند تا آخرين لحظة حيات مورد علاقة قلبى مردم باشند و مردم قلباً به آنان احترام بگذارند.

اما افرادى هم هستند كه عاشق خير و صلاح‌اند. ما در زبان دين گاهى از این عشق به خير تعبير مى‏كنيم. عشق به خدا را به عشق به خير مطلق تعبير مى‏كنیم، چرا که خدا خير مطلق است. كسانى كه هيچ خواستة ديگری به اندازة عشق به خير و كمال، در رفتار و پندار آنها نمى‏تواند اثر داشته باشد. اينها هم يك عده از مردم هستند. اينها هستند كه سرچشمة جوشان خير و بركت براى جامعه بشری‌اند. اينان مردمى هستند كه جان و ثروت و زن و فرزند و خواسته‏هاى گوناگون و هوا و هوس كه هيچ، حتى جاه‏ و موقعيت اجتماعى‏ و خوشنامى‏شان را هم فدا مى‏كنند و وفا مى‏كنند و ملامت مى‏كشند و خوش باشند كه در طريقت آنها كافرى است رنجیدن. اينها در تاريخ بشر و در جهت دادن به نظام‌هاى اجتماعى چه نقشى دارند؟ ما دعوت مى‏كنيم از دوستان اهل مطالعه و انديشه كه به اين‌گونه نقش‌ها كه هيچ‌كدامش به صورت مستقيم اقتصادى نيست، توجه کنند. این نقش‌ها اگر هم ارتباطى با اقتصاد دارند، در حد ارتباط است نه اين‌كه واقعاً تحت‌الشعاع مسألة اقتصاد باشند. اين هم كه مى‏گوييم مطالعه كنيد، مانند مطالعة شعر و فلسفه و عرفان نيست، بلكه عبارت است از بررسى عميق و همه‌جانبه در عوامل سازندة نظام بشرى براى یافتن راهی صحيح به سوى آينده. هدف واقعی آن است. ما مى‏خواهيم بدانیم اگر نشستيم و فكر كرديم و خواستيم عمل كنيم و كار مؤثرى انجام بدهيم و آينده‏مان را مدبّرانه بسازيم، آيا به اين عوامل هم بينديشيم؟ آيا نقش آنها را هم به حساب بياوريم؟ در ساختن آن زبده‏هایى كه كارگردانان جامعه هستند، چه عواملى را به حساب بياوريم؟ ما مى‏گوييم مكتب‌هايى كه صرفاً روى عامل اقتصاد و خواست‌هاى مادى تكيه مى‏كنند، خودبه‌خود مردم زبدة كارگردان جامعه را به سوى انحطاط مى‏برند. و اگر اين افراد زبده هم فقط به نيازهاى مادى و هوس‌ها و خواست‌هاى قشر خودشان بينديشند، كار خيلى خراب است. آن‌وقت كدام روشنفكر عاقل داراى قدرت كارگردانى و سازمان‌دهى هست كه بيايد و زندگى مرفهى را كه چپاولگران اجتماع در اختيارش مى‏نهند و از او فقط انتظار دارند كه كارى به كارشان نداشته باشد، رها كند و تن به رنج‌ها و شكنج‏ها و فداكارى‏ها و حتى بدنامى‏ها بدهد؟ حالا ممكن است كسانى جاه‏طلب باشند و تن به رنج و شكنج بدهند برای زندگى راحت و خور و خواب. بلندهمت باشند، از اين بلند همت‌ها كه در اشعار ادبيات فارسى ما هم هست:

گر بزرگى به كام شير در است شو خطر كن ز كام شير بجوى

يا بزرگى و نام و عزت و جاه يا چو مردان مرگ روياروى

یا اين بیت که ديگر به عنوان یک شاهكار ادبى همت‌ساز مطرح است:

همت بلند دار كه مردان روزگار از همت بلند به جايى رسيده‏اند

همت بلند اين است كه «بزرگى اگر به كام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوى». ولى اين باز تا آنجايى است كه قدم نهادن در راه مصلحت عالى جامعة بشرى مستوجب آن نباشد كه همان‌ها كه انسان به خاطر نجاتشان به پا خاسته و تن به رنج و شكنج داده، لعنش كنند. آنجا چطور؟ آيا در آنجا هم آن كسى كه تحت تأثير اين فكر است كه «گر بزرگى به كام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوى»، باز هم به ميدان حركت مى‏آيد؟ گمان نمى‏كنم! ديگر چرا برای کاری كه رسیدن به بزرگى هم ندارد تلاش کند؟ مگر برسيم به آن بزرگى‏هاى اصيل يعنى فضيلت‌ها. آن‌وقت اين كلمة بزرگى برايش خيلى كوچك است. مى‏گوييم «گر فضيلت به كام شير در است/ شو خطر كن ز كام شير بجوى». بله، اين قشنگ است. اگر ما به اين بحث اشاره كرديم، براى اين بود كه دوستان با جهت صحيح تلاش‌هاى همة مردان و زنانى آشنا شوند كه دوست دارند يا همة موجوديشان يا لااقل سهمى از هستى‏شان را در راه هدف‌هايى كه شايسته است هدف انسان قرار گيرد، سرمايه‏گذارى كنند. خواستيم توجه دوستان را جلب كنيم به اين‌كه به كدام جهت بينديشيم. باز یادآوری می‌کنم که هرگز معنى اين بحث اين نيست كه فقط فضيلت است و عوامل‌ اقتصادى و نيازهاى ديگر نقشی ندارد. جمله‌های معروف «مَنْ لا مَعاشَ‏ لَه لا مَعادَ لَه» و «شكم گرسنه ايمان ندارد» همچنان به قوّت خود باقى است. براى اين‌كه توده‏هاى مردم، بخصوص، به مقدار زيادى تحت تأثير اين خواسته‏ها هستند. يعنى شما براى بيش از 90 درصد از مردم جهان، قبل از اين‌كه حداقلی از غذا و مسكن و زندگى را تأمين كنيد، اصلاً صحبتى از فضيلت و تقوا نمى‏توانيد بكنيد. وقتى صحبت از فضيلت و تقوا كنيد، مى‏گويند این بابا دلش خوش است و شكمش سير است، آمده براى من از فضيلت و تقوا صحبت مى‏كند. اين هم يك واقعيت است. در حدودى كه ما مى‏شناسيم، برای اكثريت مردم اصلاً وقتى مى‏شود دربارة فضيلت سخنى گفت و آنان را به فضيلت دعوت كرد كه حداقل زندگى برايشان تأمين باشد. اما زبده‏ها و كارگردان‌ها چنین نيستند. كارگردان‌هاى درجه يك عموماً كسانى هستند كه مى‏بينيد نه به علت نداشتن مادی بلكه به علت نداشتن فراغت كافى غذا هم به اندازة يك آدم معمولى نمى‏توانند بخورند. يعنى اصلاً توجه به مسائل كارگردانى اشتهاى غذايى آنها را ضعيف مى‏كند، به طورى كه نياز غذايى‏شان از يك كارگر معمولى خيلى كمتر است. ما آنها را مى‏گوييم. مى‏گوييم آنها چون نقشى پرارزش دارند، تا آنها ساخته نشوند، نهضت‌هاى عمومى پا نمى‏گيرد و اداره و رهبرى نمى‏شود. بنا بر اين، بايد در رشد دادن ارزش‌هاى برتر در بین آن گروه زبده كوتاهى نكرد و به آنها توجه فراوان كرد و صرفاً تسليم قضا و قدر و عامل اقتصادى نشد. به عبارت ديگر، آنچه ما هنوز با آن نمی‌توانیم هماهنگ باشيم و با بررسى‏هايمان نتوانسته‏ايم آن را بپذيريم، اين است كه به جاى قضا و قدر الهى، قائل به قضا و قدر اقتصادى باشيم. بگوييم سرنوشت بشر را نظام‏هاى اقتصادى تعيين مى‏كنند و ما هیچ‌کاره‌ایم. بالاخره موج اين نظام‏هاى اقتصادى جوامع بشرى را به آن سويى كه بايد ببرد مى‏برد. ‏خواه شما تحركى داشته باشید خواه نداشته باشيد. اين همان قضا و قدر است به شكلی ديگر؛ سرنوشت‏طلبى است به صورتی ديگر. ما نمى‏خواهيم اين را بپذيريم. اين ماحصل توضيحى بود كه دادم.

در اينجا نكته‏اى را اضافه مى‏كنم به مناسبت اين‌كه عرض كردم اكثريت مردم كسانى هستند كه تا زندگي‌شان را تأمين و شكمشان را سير نكنى، اصلاً نمى‏شود دربارة مسائل دیگر با ایشان حرف زد. توجه دادن آنها به اين‌كه بهبود وضع اقتصاديشان در فلان نظام است، البته يك عامل مؤثر و لازم است. توجه شما را به اين نکته جلب مى‏كنم كه اصولاً انسان يك سلسله خواست‌هاى اوليه‏ دارد كه زندگى را با آن شروع مى‏كند. كودك زندگى را با چه شروع مى‏كند؟ نخستين حركت كودك براى جلب چيست؟ جلب شير. اولين خواستى كه پس از نفس كشيدن در او تجلى مى‏كند، غذا خواستن است. بعد هم يك ميدان آزاد می‌طلبد براى حركت‏هاى تفريحى تا بتواند بجنبد و از خود حركت نشان دهد. بعد آرام‌آرام اسباب بازى و سرگرمى و بعد هم خواسته‏هاى جنسى. بعد كه كمى بزرگ‌تر مى‏شود، غرور و خودخواهى و جاه‏طلبى‌اش بیدار می‌شود. اما اگر به حدى كه شعورش بیشتر می‌شود، تربيتى سازنده روى او اثر بگذارد، فضيلت‌خواه و فضيلت‌دوست می‌شود. اين وضع طبيعى بشر است. اگر به اين وضع طبيعى توجه كنيد، می‌بینید تنها دو یا یک درصد از انسان‌هايى كه مثلاً به بيست‌ سالگى مى‏رسند، توجه به آن فضيلت‌هاى عالىْ حاكم بر زندگى آنهاست، بقيه همه تحت‌الشعاع اینها هستند. يعنى اگر در زندگى حساب كنيم، فضيلت‌دوستى تعيين‌كنندة سویة اصلى چند درصد از مردم است؟ شايد گاهى يك درصد یا يك در هزار هم كمتر. دیگران همه تحت تأثير جاه‏طلبى و محبوبيت‏طلبى هستند. حالا اول برويم سراغ آن محبوبيت‏طلبى كه باز لطيف‏تر است. گروهی تحت تأثير محبوبيت‏طلبى حركت مى‏كنند و زندگي‌شان جهت پيدا مى‏كند. اينها عده‏اى معدودند. بعد باز مى‏رسيم به درصد كمى از آنها كه جاه‏طلبى‏هاى خشن حاكم بر آنهاست. کسانی که در راه رسيدن به جاه، خواب و آسايش و آرامش و همه چيزشان را از دست مى‏دهند. ممكن است ده ـ پانزده روز هم گرسنه بخوابند تا به جاه برسند. اما اینها هم درصد معدودى هستند. پس مى‏بينيد يك یا دو درصد فضيلت‌دوست هستند، سه یا چهار درصد از خوشنامى خوششان مى‏آيد، پنج یا شش درصد هم جاه‏طلب‌اند. اما 70 تا80 درصد تحت تأثير همين خواست‌هاى عادی و زندگى خوب هستند. این خواسته‌ها او را وامی‌دارد که پاى پياده به هر جايى بدود تا برسد به يك مهمانى پر زرق و برق. حتی زن و فرزند هم برايش ارزش جنسى يا سرگرمى دارد. اينها دچار دنيا هستند به معناى معروف خودش؛ يعنى همان دنيا با لهو و لعب و تفاخر و «تَكَاثُرٌ فِي الأمْوَالِ وَالأوْلاد» حاكم بر زندگى آنهاست. تنها همان دو یا سه درصد گرايش به فضيلت دارند. اين يك حالتى است در ساختمان بشر در حدودى كه اين حساب سرانگشتى پايان بحث من مى‏تواند برايتان مجسم كند. ما فكر مى‏كنيم در شناسايى راه آينده صحيح آن باشد كه به تمام جوانب مطلب نگاه كنيم تا راه را به سوى مقصدِ مطمئن‌تر و درست‏تر بشناسيم.


دیدگاه‌ها