حمید کمی زودتر از روزهای دیگر به منزل آمد قیافهاش کمی خسته به نظر میرسید؛ ساعات بعدازظهر را با آشفتگی و پریشانخاطری بیشتری گذرانده و التهاب او با رسیدن به منزل و احساس اینکه هنگام حل مشکل او وفرا رسیده است افزایش یافته بود. مادر حمید در نخستین برخورد به ناراحتی فرزندش پی برد. شاید میخواست از او پرسوجو کند ولی حمید به او فرصت نداد و به محض اینکه چشمش به او افتاد سراغ پدرش را گرفت. معلوم شد در حیاط بیرونی است و کسی پیش او است. حمید که دیگر طاقت صبر و انتظار نداشت بر آن شد که بیدرنگ پیش پدر رود و با خود گفت: تحقیق کنم ببینم مهمان پدرم کیست؟
(3)
«ای مسلمانان یهود و نصاری را دوست خود مگیرید. آنها خود دوستان یکدیگرند هر که از شما دوستدار آنان باشد در شمار آنها است، خدا مردم ستمکار را هدایت نکند»
حمید با اشتیاق تمام متوجه سخنان واعظ شد؛ از همان لحظه اول دریافت که این همان آیهای است که رضا صبح یک قسمت از آن را برایش خوانده بود، با خود گفت: «چه خوب شد رفتم باید به دقت گوش بدهم، چه بهتر از اینکه همین امروز پاسخ رضا را بفهمم و به او بگویم، صحنة خیالی که در آن حمید با رضا در یک گوشة دبیرستان گرم گفتگو شده و به او پاسخ میدهد چنان برای او دلانگیز بود که خاطرش را به کلی مشغول کرد، خودش در مسجد و پای منبر بود ولی دلش در مدرسه بود و با رضا سخن میگفت، کودکان بر تخیل خود کمتر تسلط دارند؛ گاهی چنان تحت تأثیر تخیلات کودکانة خود قرار میگیرند که انسان میپندارد اصولاً سروکار کودک بیشتر با خیالات است نه اینکه قدرت تخیل کودکان خردسال از بزرگسالان بیشتر است بلکه نفسانیات و قوای دیگر روحی که وسیلة تسلط بزرگسالان بر این قبیل خیالبافیها است در کودکان هنوز در حالت کمون است یا اگر بروز کرده و به مرحله فعلیت و ظهور رسیده به اندازه کافی رشد نکرده است کودکی را میبینید بر پاره چوبی سوار شده و چنان آن را به این سو و آن سو میراند که گویی بر اسب بادپایی سوار است و در میدان فراخی ترکنازی میکند. کودک مگر با عروسکهای قشنگ و ملوس خود چنان راز و نیاز میکند و قربان صدقه میرود که گویی عاشق دلخستهای است که پس از سالها دوری و جدایی از محبوب به او رسیده یا مادرم مهربانی است که فرزند دلبند نورسیدهاش را در آغوش کشیده است بسیار اتفاق میافتد که کودکان خردسال ساعتها سرگرم تخیلات کودکانه خویش و از آنچه پیرامون آنها میگذرد به کلی بیخبرند نزدیک بود حمید هم چنین شود، ولی صدای صلوات بلندی که معمولاًدر مجالس وعظ برای بیدار کردن خوابها و متوجه کردن مستمعین فرستاده میشود رشتة خیالش را پاره کرد.
مدت کوتاهی، شاید یک ثانیه، گذشت تا حمید درست به خود آمد و متوجه شد در مسجد است و برای آن نشسته که به گفتههای نواعظ گوش بدهد زیر لب گفت «آفرین بر من راستی که به دقت گوش دادم» بعد لعنت غلیظی بر شیطان فرستاد و با تمام حواس متوجه منبر شد. ولی صحنة صبح باز تکرار شد، حمید از گفتههای واعظ که دنباله سخنان قبلی او بود جز جسته و گریخته چیزی نمیفهمید و مطلب کاملی دستگیرش نمیشد. اما ا ین دفعه به اندازه صبح ناراحت نشد چون با مشکلی مواجه شده بود که راهحال آن را قبلاً پیدا کرده بود با خود گفت فرصتی از دستم رفت ولی نباید خودم را ناراحت کنم به همان ترتیب که صبح فکر کردهام عمل خواهم کرد.
در همین گیر و دار سخنان واعظ هم تمام شده بود او از منبر پائین آمد و مردم برخاستند و رفتند حمید هم در میان آنها از مسجد بیرون آمد و یک سر به دبیرستان رفت. ساعت یک و نیم بعدازظهر بود، دانشآموزان تک و توک به مدرسه آمده بودند حمید چشم انداخت مگر یکی از دوستان خود را پیدا کند همینطور که آرام آرام به اطراف نگاه میکرد صدایی به گوشش خورد «حمید!» صدا از پشت سر بود سر برگرداند، رحمت را دید لبخندزنان به طرف او میآمد. سلام کرد، دست یکدیگر را فشردند و با هم به راه افتادند.
ژرحمت: «برویم یک گوشه، سایهای پیدا کنیم و بنشینیم» حمید: «بد نگفتی، به شرط اینکه مزاحم برای ما نتراشی تا با هم درس بخوانیم».
کنار دیوار: زیر سایة درخت بید؛ جای مناسبی که دلخواه آنها بود پیدا کردند و نشستند.
رحمت: «به به! چه جای خوبی! فقط یک چیز باقی دارد؛ آن هم آب صاف و روانی که در این جوی نرمک نرمک جریان داشته باشد».
حمید: «برای اینکه توی ذوق جنابعالی نخورد این یکی هم دارد درست میشود آنجا را نگاه کن، آب دارد به این سمت میآید؛ الان اینجا میرسد».
چهرة رحمت چون گل شگفته شد، این کودک نورس آنقدر با ذوق و حساس بود که حساب نداشت. رحمت که گویی این گوشة مصفا را برای این در ؤان در سخن گفتن مناسبتر میدید تا برای دس خواندن گفت: «حمید، بگذار پیش از اینکه شروع کنیم درس بخوانیم قصه جالبی را که امروز در اداره برای پدرم پیش آمده برایت نقل کنم»
حمید: «ببین رحمت! تو اگر سر صحبت را باز کنی حرفهایت تمام شدن ندارد و دیگر به درس خواندن نمیرسیم. بگذار اول درسمان را بخوانیم و بعد».
رحمت: «و بعد چی؟! و بعد جناب آقا کتابها را بردارند و بروند!»
حمید: «چرا ناراحت شدی؟ خوب اگر قول میدهی که خیلی پرچانگی نکنی حرفی ندارم.»
رحمت: «پدرم ظهر سر سفره نهار میگفت امروز یک مقاطعهکار ارمنی شهرداری آمد، به محض شنیدن کلمه «ارمنی» دل حمید فرو ریخت؛ احساس کرد داستان رحمت با موضوعی که برای او مسإأله روز شده و فکرش را یک بار صبح و بار دیگر ظهر به خود مشغول کرده بود بیارتباط نیست. در چهره او آثار علاقمندی شنیدن داستان نمایان شد رحمت که گویی این علاقمندی حمدی را دریافته بود داستان خود را با آب و تاب تمام شرح داد.
قصه این بود که مقاطعهکار ارمنی شهرداری رفته و در آنجا به علت اینکه ارمنی و غیرمسلمان بوده به او توهین شده بود. پدر رحمت از این وضع ناراحت شده و به رحمت گفته بود: «باید به یکی از علماء مراجعه کنم و این مسأله را بپرسم که تکلیف ما مسلمانها در برخورد با این ارامنة مسیحی و امثال آنها چیست.»
***
عمر حمید کمی زودتر از روزهای دیگر به منزل آمد قیافهاش کمی خسته به نظر میرسید؛ ساعات بعدازظهر را با آشفتگی و پریشانخاطری بیشتری گذرانده و التهاب او با رسیدن به منزل و احساس اینکه هنگام حل مشکل او وفرا رسیده است افزایش یافته بود. مادر حمید در نخستین برخورد به ناراحتی فرزندش پی برد. شاید میخواست از او پرسوجو کند ولی حمید به او فرصت نداد و به محض اینکه چشمش به او افتاد سراغ پدرش را گرفت. معلوم شد در حیاط بیرونی است و کسی پیش او است. حمید که دیگر طاقت صبر و انتظار نداشت بر آن شد که بیدرنگ پیش پدر رود و با خود گفت: تحقیق کنم ببینم مهمان پدرم کیست؟
حمید: میدانید مهمان پدرم کیست
مادر: بله، اسدالله خان.
حمید: کدام اسدالله خان؛
مادر: همین اسدالله خان خودمان که پسرش همکلاس تواست.
حمید: پدر رحمت؟!!
مادر: بله
قیافة حمید باز شد؛ هالهای از شوق و شعف پیرامون چهرهاش پدید آمد، با خود گفت لابد اسدالله خان آمده است همان مطلب را از پدرم بپرسد چه خوب من هم زودتر بروم ببینم پدرم چه میگوید. به اطاق کار خود رفت، کتابها و لوازم دیگر را که از مدرسه آورده بود در جای خود گذاشت؛، لباسهای خود را مرتبتر کرد و یک راست به حیاط بیرونی رفت.
پشت در کمی مکث کرد، گویی تردیدی در او پیدا شد، با خود گفت «نکند اسدالله خان برای مطلب دیگری اینجا آمده باشد؛ خوب است گوش کنم ببینم چه خبر است».
آهسته در را باز کرد و گوش داد پدرش با اسدالله خان صحبت میکرد صحبتهای روزمره و مطالب عادی بود، حمید اجمالاً فهمید میتواند به اطاق وارد شود داخل اطاق شد سلام کرد با اسدالله خان احوالپرسی مختصری هم کرد و در یک گوشه آرام و منتظر نشست. چند دقیقه که بر حمید به اندازه چند ساعت میشود گذشت ولی صحبت از مطالب عادی تجاوز نکرد. اسدالله خان مرد خوش صحبتی بود و داشت قصه یکی از مسافرتهای دوره جوانیش را نقل میکرد و به اینجا رسیده بود که در یک شب تاریک در یکی از تنگههای کوهستانی راه شیر از قافله آنها را دزد زد، حمید که میدید این قصه سر دراز دارد ناراحت شد.
او حوصلۀ شنیدن قصه نداشت اگر در شرائط عادی بود لذت میبرد و آرزو میکرد داستانسرایی اسدالله خان بیشتر طول بکشد. ولی آن روز میخواست اسدالله خان هر چه زودتر قصه را تمام کند و یا خودش مطلب موردنظر حمید را بپرسد، یا به او مجال دهد تا حرفش را بزند.
اما اسدالله خان فارغ از این فکرها و بیخبر از دل پرآشوب حمید همچنان سرگرم صحبت بود، تاب و توان از حمید سلب شده بود. کم کم داشت از حضور این مرد مزاحم ملول میشد.
ظرفیت و تحمل کودکان در این موارد غالباً کم است به عکس مردان سالخورده در این جهات غالبا{ً تحمل و ظرفیت زیاد دارند. اسدالله خان برای سوال موردنظر حمید آمده بود حمید عجله داشت و میخواست بیمقدمه مطلب را با پدرش در میان گذارد و اسدالله خان به عکس عجلهای برای طرح اصل مطلب نداشت و به خیال اینکه مجلس را با داستانسرایی خود گرم و برای طرح یک مطلب جدی آماده کند از این در و آن در سخن میگفت.
یکی دو بار نزدیک بود حمید میان حرف اسدالله خان بدود و مطلب خود را طرح کند ولی اصول اخلاقی کضه در محیط تربیتی به او القاء شده بود او را از این کار منع میکرد. یک نیروی نهانی جلوی شتابزدگی او را میگرفت. خرد عامل تحت تأثیر آن القاء و این نیروی نهانی، بر او نهیب میزد که از این کار خلاف ادب بپرهیزد.
در همین گیر و دار قصه اسدالله خان به پایان رسید و در همان لحظه که ساکت شده بود و خود را برای طرح مطلب اصلی خویش آماده میکرد حمید لب به سخن گشود:
(4)
حمید در محیطی که دل و جانش را ایمان به خدا و تعلیمات عالی اسلام روشن میکرد پرورش یافته بود یک روز در دبیرستان میان حمید و رضا دربارۀ طرز برخورد با الکساندر همکلاس مسیحی آنها گفتگویی برخاست حمید معتقد بود مسلمانا باید در برخورد با الکساندر و امثال او روی گشاده و زبان ملایم و ملاطفتآمیز داشته باشد ولی رضا مخالف بود. حمید بر آن شد که مطلب را از پدرش بپرسد. اسدالله خان پدر رحمت، همکلاس دیگر حمید نیز به علت جریانی که همان روز در شهرداری دیده بود برای همین پرسش نزد اقا سید حسین پدر حمید، آمده و مدتی از این در و آن در سخن گفته بود. در همان لحظه که اسدالله خان ساکت شد و خود را برای طرح سؤال آماده میکرد حمید لب به سخن گشود:
«آقاجان – من سؤالی دارم. اجازه میفرمائید بپرسم؟» آقا سید حسین – بپرسید. سؤال شما چیست؟
حمید جریان برخورد رضا را با الکساندر و گفتگویی را که میان او و رضا برخاسته بود برای پدرش شرح داد.
اسدالله خان – اتفاقاً ارادتمندم برای مطلبی نظیر این، خدمت آقا آمده بودم و سپس جریانی را که قبل از ظهر در شهرداری دیده بود به تفصیل شرح داد.
آقا سید حسین با متانت و آرامش و در عین حال اظهار علاقمندی به گفتار هر دو گوش داد و بعد چنین وانمود کرد که دربارۀ مطلب فکر میکند. ولی درنگ و تأمل او برای این نبود که در اینباره مطالعۀ قبلی نداشت و میخواست همان وقت و همان جا بدون مطالعه فکری کند و سؤال آنها را جواب دهد. تأمل و تفکر، بدون مراجعه و تفحص، برای پاسخ به اینگونه مسائل کافی نیست چه رسد به اینکه در فرصت کم و توأم با شتابزدگی باشد.
روش صحیح در بررسی و فهم سمائل دینی؛ از هر قبیل که باشد، این است که دانشمندی شایسته و اهل تحقیق کلیۀ منابع و مآخذی را که به یک مسأله مربوط است به دست آورد و مطالعه کند. آیات و روایات و شواهد مختلف تاریخی و مطالب مربوط دیگر را که در قرآن کریم و جوامع حدیث و کتب فرق مختلف اسلامی، و در صورت لزوم فرق دیگر یافت میشود به دست آورد؛ سپس، دور از هر گونه تعصب و تمایل خاص و یکجانبه، یا تقلید از دیگران، با توجه و عنایت به آنچه دانشمندان سلف در آن زمینه تحقیق کرده و گفتهاند و استفاده از سوابق مسأله نظر قابل اعتمادی به دست آورد.
به سؤال دیگران تحقیق نکرده و از روی تفکر سطحی جواب دادن خطا است اگر از کسی چیزی بپرسند که جواب درست و تحقیقی آن را نمیداند باید با کمال صراحت بگوید نمیدانم و از روی حدس و گمان و پندار خام و بیاساس و نظر سطحی که فیالمجلس به فکرش میرسد جواب نگوید؛ بخصوص اگر مطلب با مسائل معنوی و مقدس یا مصالح حیاتی فردی و اجتماعی تماس دارد؛ بالاخص اگر جوابدهنده دارای موقعیت خاص اجتماعی همچون شئون مختلف روحانیت، و تکیهگاه ایمان و اعتقاد گروهی از مردم باشد.
آقا سید حسین خود قبلاً به این مطلب برخورده و دربارۀ آن مطالعات فراوانی کرده بود، یک بار قرآن مجید را فقط برای بررسی آیات مربوط به آن از اول تا آخر به دقت مطالعه و آیات بسیاری راجع به آن در این گنجینۀ آسمانی پیدا کرده بود؛ که آیۀ موردنظر رضا یکی از آنها بود. گذشته از آیات؛ سیرۀ پیغمبر(ص) و مسلمانان دورۀ اول و روایاتی را که از پیغمبر اکرم(ص) و ائمۀ طاهرین سلام الله علیهم اجمعین در اینباره در کتب حدیث و تاریخ سنی و شیعه نقل شده بود مطالعه کرده بود. مطالعات او به این نتیجه رسیده بود که: اسلام به مسلمانان سفارش کرده است که نسبت به همه با مسالمت و ملاطفت رفتار کنند مگر در موارد خاصی که مصالح فردی یا اجتماعی مسلمین ایجاب کند که حکومت اسلامی یا فرد فرد مسلمانان از خود خشونت نشان دهند. و در اصل این موضوع هر موجود انسانی اعم از کافر و مسلمان مورد توجه و عنایتاند احسان و نیکویی و دوستی نسبت به همه کس به خودی خود خوب است و عیبی ندارد (1) و آیات قرآن که مسلمانان را از دوست گرفتن یهودیان و مسیحیان یا بتپرستان یا به طور کلی غیرمسلمانان منع کرده، در مواردی است که این دوستی و نیکوکاری مصالح جامعۀ اسلام را به خطر میانداخته است در پارهای موارد نیز جهات دیگری در کار بوده است.
این روحانی محقق و دانشمند از مجموع مطالعات وسیع خود چنین نتیجه گرفته بود که در بررسی این مسأله باید به جهات زیر توجه کرد:
الف: چند معنی زیر را باید از هم جدا دانست.
1- نیکویی و احسان و مسالمت و ملاطفت و خوشرفتاری.
2- دوستی و الفت.
3- معاشرت و آمیزش.
4- همپیمانی و همکاری در امور عادی زندگی یا امور علمی یا نظایر اینها.
5- همپیمانی و همکاری در امور سیاسی و اجتماعی به صورتی که به زیان مسلمین تمام نشود.
6- همپیمانی و همکاری به صورتی که به زیان مسلمین تمام شود.
ب: در مین کفار دستههای گوناگون هست.
1- آنها که با اسلام و مسلمین سر جنگ و ستیز دارند و در راه پیشرفت دعوت اسلام کارشکنی میکنند یا به اذیت و آزار مسلمین دست میزنند. (حربی)
2- آنها که جنگ و ستیز و کارشکنی و آزار نمیکنند ولی در کفر و الحاد آنقدر تعصب و اصرار و پافشاری دارند که حتی حاضر نیستند به دعوت اسلام گوش دهند و دربارۀ آن بیاندیشند.
3- آنها که دعوت اسالام را شنیده و از معارف و احکام آن تا حدی آگاه شدهاند و چون اجمالاً دریافتهاند که این معارف بلندپایه و احکام عالی با عیاشی و هوسبازی و بیبند و باری و لجامگسیختگی آنان سازگار نیست و مطامع مادی آنها را محدود میکند و پرداختن به شهوات را در حدی که شایستۀ مقام انسان است و مزاحم تکامل معنوی او نیست متوقف میسازد، یکباره خود را کنار کشیدهاند مبادا قبول دعوت اسلام خار راه هوسرانی آنان شود و فراغتخاصرشان را بر هم زند.
4- آنها که حقانیت اسلام بر آنها روشن و مسلم است ولی چون قبول اسلام، دستگاه ریاست و جاه و جلال آنها را بر هم میزند، حقیقت را کتمان میکنند. (جاحد)
5- آنها که اصلاً دعوت اسلام را نشنیدهاند؛ یا اگر شنیدهاند وبسیلۀ تحقیق و بررسی ندارند؛ یا اگر دارند علل و عوامل دیگری، جز آنها که گفتیم عواملی که از اختیار آنها بیرون است حجاب معرفت آنان شده و از درک حقیقت و ایمان به حق بازشان داشته است. (قاصر)
ج: در ارتباط یا معاشرت مسلمانان با کفار خطرهایی است که گاهی برای جلوگیری از آنها لازم میشود معاشرت آنها را ممنوع و ارتباطشان را قطع کرده یا در صورت امکان باید چارۀ دیگری اندیشید:
1- تأثیر عقائد و آراء و افکار الحادی ضد اسلامییابی پروایی و لاابالیگیری و هوسبازی و عیاشی دیگران در مسلمین که به انحراف یا تزلزل و سستی در عقیده یا فساد اخلاق آنها منجر شود.
2- احساس ضعف و زبونی مسلمانان در برابر شکوه و جلال مادی یا پیشرفتهای صنعتی و علمی دیگران که به خودباختگی و تقلید بیقید و شرط آنان از کنار حتی در مسائل ایمانی و اخلاقی و اجتماعی منجر شود و آنان را به انحطاط اخلاقی و ورشکستگی معنوی مبتلا سازد و ابهت مادی دیگران چنان چشمان آنها را خیره کند که همۀ ذخائر حیاتی خود را تحت اختیارشان قرار دهند و اجازه دهند که سرمایههای مادی و معنویشان را به تاراج برند و با ظاهرسازیهای تو خالی آنها را سرگرم سازند.
3- چنان تحت تأثیر عاطفۀ رفاقت و دوستی یا احیاناً قرابت و خویشاوندی با غیرمسلمانان قرار گیرند که مصالح و منافع آنها را بر مصالح فردی یا اجتماعی مسلمین مقدم دارند؛ تا آنجا که به نفع آنها و زیان مسلمین جاسوسی کنند و عمال دشمن گردند. یا از شرکت در جنگ و جهاد خودداری کنند.
با در نظر گرفتن همۀ جهات فوق که پارهای از آنها شدت عمل ایجاب میکند در قوانین اسلام نسبت به غیرمسلمان، از هر قبیل که باشند، رفق و مدارای فراوان دیده میشود. قوانین جنگی اسلام عالیترین اصول انسانی را نسبت به دشمن مقرر کرده و حتی کارهای انتقامی از قبیل بر بدن گوش و بینی اجساد (مثله)، کشتن، زنان و کودکان و مردان سالخورده از کار افتاده، یا مصدومین و مجروحین جنگ که بیم کمک آنها به دشمن نمیرود، آتشسوزی کشت و زرعها، شبیخون زدن؛ از پا درآوردن دشمن یا مسموم کردن آب یا هوا و نظائر اینها را ممنوع و خودداری از افروختن آتش جنگ و خوشرفتاری با اسیران و تأمین غذا و آسایش آنها حتی محکومین به اعدام را توصیه کرده است.
با کفاری که در سرزمین اسلام زندگی میکنند و به دولت اسلام یا فردی از مسلمین پناه آوردهاند با آنها که با مسلمین پیمان صلح با ترک مخاصمه بستهاند بهترین وجه رفتار میشود.
نقل میکنند یک روز پیرمردی نابینا گدایی میکرد، امیرالمومنین علی(ع) او را دید و علت گدایی او را پرسید، گفتند مسیحی است فرمود از او کار کشیدید تا پیرو ناتوان و فرسوده و از کار افتاده شد؛ آن وقت او را محروم گذاشتید بعد فرمان داد تا خرج او را از از خزانه دولت (بیتالمال) بدهند.
بنابراین روشن بود که خوشرویی و خوشرفتاری حمید با الکساندر، بر طبق اصول و قواعد اسلامی و اهانت به مقاطعه کار ارمنی مسیحی در شهرداری برخلاف آنها بوده است، بخصوص که آنها در سرزمین مسلمانان و شاید مشمول قوانین پناهندگی بودهاند. پس چرا آقا سید حسین بیدرنگ جواب حمدی و اسدالله خان را نداد، تأمل و تفکر او برای چه بود؟ لابد علتی در کار بوده است.
(5)
حمید در محیطی که دل و جانش را ایمان به خدا و تعلیمات عالی اسلام روشن میکرد پرورش یافته بود. یک روز در دبیرستان میان حمید و رضا دربارۀ طرز برخورد با الکساندر همکلاس مسیحی آنها گفتگویی برخاست، حمید بر آن شد که مطلب را از پدرش بپرسد اسدالله خان پدر رحمت، همکلاس دیگر حمید کارمند شهرداری بود همان روز در شهرداری یکی دو نفر را دید که به یک مقاطعۀ کار ارمنی به علت آنکه مسیحی بود اهانت کردند او نیز از این وضع ناراحت شد و فکر کرد در اینباره از آقا سید حسین پدر حمید سؤالی کند عصر حمید و اسدالله خان هر دو در یک وقت و برای یک سؤال به نزد آقا سید حسین رفتند و مطلب خود را پرسیدند آقا سید حسین با اینکه قبلاً در اینباره مطالعات کافی کرده و مطلب برایش روشن بود به آنها جواب نداد چرا لابد علتی در کار بوده است.
بله علتی در کار بوده نکتهای بسیار ظریف و دقیق، آقا سید حسین جواب سؤال حمید و اسدالله خان را به تفصیل و تحقیق قبلاً میدانست ولی دربارۀ ظرفیت، گنجایش فکر و توانایی سؤالکنندگان بر درک پاسخ سؤالی که کرده بودند مطالعه قبلی نداشت و اکنون میاندیشید که از نتیجۀ آن همه دقت و تحقیق و تجزیه و تحلیل که خود در اینباره کرده بود چه مقدار میتواند برای این دو؛ یک کودک چهارده ساله و یک مرد پنجاه ساله بگوید.
برای یک دانشمند بسیار اتفاق میافتد که نمیتواند در پاسخ به یک سؤال همۀ آنچه را که میداند بگوید.
مطالعات مبسوط و دقیق و پیچیده آقا سید حسین که فقط طرح آن را در یکی دو صفحه به اجمال باز نمودیم درخور یک رسالۀ تحقیقی مفصل بود که حل این مشکل را، حتی بر خواص آسان میکرد، ولی آیا شایسته بود که او سطح فکر و مقدار احتیاج سؤالکننده را در نظر نگیرد و خودفروشی و اظهار فضل یا شهوت کلام او را بر آن دارد که با بیان تحقیقات مفصل خود حمید و اسدالله خان بیچاره را گیج و مبهوت کند و از دیدن سیمای بهتزده و چشمان خیره و دهان نیمه باز آنها که خود حس خواهی ناپسند و جاهلانۀ مردم پرادعا را ارضاء میکند لذت برد؟ نه، او روحانی مهذب و وارسته و دانشمند آزمودهای بود که این خودخواهیهای ناروا را پشتسر گذارده بود و اکنون با کمال متانت؛ بیآنکه فریفته و شیفتۀ افکار و تحقیقات پرارزش خود گردد موقعیت سؤالکنندهها را برانداز میکرد تا پاسخی دلچسب، قانعکننده و در عین حال ساده و متناسب با سطح فکر و قدرت درک آنها تهیه کند.
بیش از ده دقیقه میگذشت که اطاق را سکوتی آمیخته به احترام گرفته بود چشمان آقا سید حسین به زمین دوخته و بر چهرۀ او پرتوی از معنویت افکنده شده بود پیدا بود که حالی دارد و با خلوص نیت میاندیشد حمید و اسدالله خان خودبخود شیفتۀ این سیمای گیرنده شده بودند و از زیر چشم نگاههای احترامآمیز به این پیرمرد میکردند حمید چنان تحت تأثیر قرار گرفته بود که به هیچوجه شتابزدگی معمولی دوره کودکی در او دیده نمیشد و سکوت طولانی پدر نه تنها برای او تلخ نبود بلکه لذتبخش هم بود.
ناگهان سکوت در هم شکسته شد، از بیرون صدایی برخاست حمید زودتر از دیگران متوجه شد. صدا به گوشش آشنا آمد حاج سید هبه الدین یکی از دوستان دانشور پدرش بود که وارد منزل میشد همه به احترام او از جا برخاستند؛ حمید زود به اندرون رفت تا برای مهمان تازه وارد تشریفاتی بیاورد پس از چند دقیقه با یک سینی چای به اطاق برگشت جلوی هر نفر یک فنجان چای گذاشت و در جای خود نشست.
آقا سید حسین پس از احوالپرسی با مهمان تازه وارد خود رو به حمید و اسدالله خان کرد خوشرویی و خوشخویی حمید را با الکساندر ستود و بدرفتاری با مقاطعه کار مسیحی را در شهرداری نکوهش کرد با لحنی قاطع و گفتاری مختصر به آنها تأکید کرد که با همۀ مردم اعم از مسلمان و غیرمسلمان خوشرفتار باشند و در برخورد با کفار روشی اتخاذ کنند که آنها را با سلام متمایل کند ولی در عین حال متوجه باشند که معنی این خوشرفتاری این نیست که در حضور آنها و برای خوش آمد آنها خود را به اسلام و وظایف اسلامی بیقید نشان دهند و به بیبند و باری و بیمبالاتی در واجبات و محرمات اسلامی آلوده شوند، همچنین متوجه باشند که در برخورد با دیگران استقلال و شخصیت خود و جامعۀ مسلمان را حفظ کنند و با کسانی که حقوق و حدود مسلمین را مراعات نمیکنند طوری عمل کنند که آنها را با احترام به حقوق مسلمین وادارند و در مواردی که چنین منظوری در کار هست بدانند که ترشرویی و تندی در صورت لزوم بر گشادهرویی و نرمی رجحان دارد زیرا نرمی و خوشخویی به شرطی خوب است که به تضییع حقوق اجتماعی مسلمین منجر نشود و دیگران آن را نشان ضعف و زبونی آنها نپندارند.
از قیافۀ حمید و اسدالله خان آثار رضایت آشکار، و معلوم بود که مشکل آنها حل شده است.
پس از یکی دو دقیقه اسدالله خان نگاهی به ساعت خود کرد و مثل کسی که قرار معینی داشته و وقت آن خیلی نزدیک شده باشد زود خود را جمع و جور کرد و پس از اظهار امتنان از آقا سید حسین اجازه خواست که برود.
با رفتن اسدالله خان حمید هم که با شنیدن گفتار پدر رضایت و خرسندی فراوان در خود احساس میکرد پابهپا میمالید که بهانهای به دست آورد و به اطاق خود برود در همین هنگام حاج سید هبه الدین فنجان چای را پس از نوشیدن به زمین گذاشت و حمید زود از جا برخاست و فنجانها را جمع کرد و به اندرون برد.
مجلس برای دو دوست دانشمند محلی بالطبع شد یک دقیقه یا بیشتر به سکوت گذشت مثل اینکه نمیدانستند سر صحبت را از کجا باز کنند عاقبت حاج سید هبه الدین لب به سخن گشود و گفت…
متن ناتمام است
. طبرسی در مجمعالبیان ضمن تفسیر آیۀ 8 از سورۀ ممتحثه گوید: «اجماع بر این است که احسان و نیکی شخص به هر یک از کفار حربی که بخواهد، خواه خویشاوند او باشد خواه نباشد، حرام نیست»
. در این زمینه مخصوصاً به آیات 1 و 2 و 8 و 9 از سوره ممتحثه – 60- توجه شود. آیۀ 1 – ای مسلمانان اگر برای جهاد در راه من جلب و خشنودی من (از مکه) بیرون آمدهاید دشمن من و دشمن خود راد وست مگیرید و به آنها القائات دوستانه مکنید، اینها به حقیقتی که برای شما آمده کفر میورزند، پیغمبر و شما را برای ا ینکه به خدا، خدای خودتان، ایمان آوردهاید (از مکه) بیرون میکنند. پیام دوستانۀ سری برای آنها میفرستید با اینکه من به آنچه پنهان کنید و آشکار کنید داناترم. هر که از شما چنین کند راه راست را گم کرده است. آیۀ 2-1 اگر بر شما دست یابند دشمن شما خواهند بود و بر شما دست و زبان بیدی خواهند گشود و میل دارند شما کافر شوید.
آیۀ 8 – خدا شما را از این نهی نمیکند که با کسانی که با شما بر سر دین جنگ نکرده و از خانه و زندگی بیرونتان نراندهاند نیکی کنید و عدالت ورزید، خدا مردم عادل راد وست دارد . آیۀ 9- خدا شما را از این منع میکند که کسانی را که با شما بر سر دین جنگیده و از خانمان خود بیرونتان رانده و برای بیرون راندن شما پشت به پشت هم دادهاند و دوست بدارید و حمایت کنید هر که دوستدار و حامی آنها باشد ستمکار است.
. آیات 114 و 115 از سورۀ آل عمران و آیات 1 تا 9 از سورۀ ممحثه (60).
. وسائل: کتاب جهاد؛ ابواب جهاد العدو، مخصوصاً با بهای 15، 16، 17؛ 18، 21، 23، 28، 32 و 33.
. وسائل: کتاب جهاد، ابواب جهادالعدو، باب 19، حدث 1