من اينقدر در سخنانم از امام كم نام ميبرم كه يك بار يك مصاحبه مفصل اينجا كردهام. بعد از من پرسيدند كه تو در تمام مصاحبه حتي يك بار هم نام امام را نبردي؟ من گفتم براي اينكه من فكر نميكنم كه امام خواسته باشند كه اخلاق ما و روابط ما مثل گذشته باشد.
لابد ديدهايد كه من در صحبتهايم كه ميكنم، خيلي خيلي كم، يا شايد كمتر از آنچه دلم ميخواهد، اظهار ارادت به اين استاد و رهبر بكنم، اظهار ارادت كردهام. اگر ما اينطور عمل كنيم، كه ببينند ما هم خودمان را به امام نميچسبانيم و نميخواهيم از اين راه وارد بشويم…
… و اصلاً نميخواهيم اين حالت زنده بماند، شايد اين بتواند اثر بگذارد. من بيشتر به استمرار و گسترش يك ساختار اخلاقي بها ميدهم و فكر ميكنم شايد آن بتواند راه علاج باشد.
حالا من از شما ميپرسم: شما دو ماه و چند روز است كه با من در اينجا همكاري ميكنيد، هيچ شده كه در صحبتهايم گفته باشم كه من با امام فالوده خوردم؟ من يادم نميآيد. اگر هست، شما به من بگوييد.
ماههای سرد زمستان 58 در ایران روزهای داغی را پشت سر گذاشت. مناقشات بین نیروهای سیاسی و احزاب هوادار رئیس جمهور و مخالفانش به اوج خود رسیده بود و کمی دیگر فصلی نوین را در تاریخ ایران رقم میزد. آیتالله دکتر بهشتی رئیس شورای عالی قضایی کشور و دبیرکل بزرگ ترین حزب پس از انقلاب بود. در اتهامات و بیانیههای هوادران رئیس جمهور و مجاهدین بیش از هر چیز نام به میان آمده و آنان از او به عنوان بزرگ ترین مانع آزادی و و استقرار دولت بنی صدر در کشور نام میبرند. بهشتی برای آنان چون سمبلی بود که میتوانستند سبب هر عاملی را بدان نسبت دهند و نگران حوادث پسین نیز نباشند. از آنجایی که اتهام زنندگان با مشی بهشتی آشنا بودند خوب میدانستند که میزان حرمت گذاری او به آزادی مخالفان و بویژه مخالفان خودش در جامعه به چه میزان است. از آن سو ادبیات حاکم بر مخالفان بهشتی نادقیق و نامنصفانه بود. به راحتی دست به صدور حکم میبرد و از آن ساده تر خود اجرا مینمود. در این فضا بهشتی همچنان منصفانه و اخلاقی زیستن را رسالت خود و یارانش میدانست. متن زیر که حاصل گفتگوی تعدادی از اعضای دبیرخانه شورای انقلاب با آیتالله دکتر بهشتی است و پس از صحبت با دکتر بنی صدر درباره مسائل اختلافی و نظرات وی پیرامون دخالتهای بهشتی در امور دولت صورت گرفته، به روشنی مشی و روش منصفانه آن شهید را در قبال مخالفان و اتهام زنندگان به خود و نیز پافشاریاش بر اصول و ارزشهای بنیادین دینی و اخلاقی باز مینمایاند. نیز آزادی و خلاقیت گفتگوکنندگان با شهید بهشتی نشان از منش او در قبال جوانان و پرسشهای انتقادی آنان دارد. این گفتگو به تاریخ 20 دی 1358 انجام شده است.
محمدجواد مظفر: برخوردي كه ما در آن دو جلسه صحبت داشتيم و مسائلي كه در اين مدت در جامعه مطرح شده، خود من را به شك واداشته -كه قبلاً هم من درباره آن فكر ميكردهام ولي حالا بيشتر- كه حالا كه سالها از مشروطيت ميگذرد و میبينيم كه اگر در آن زمان تشخيص دادند كه مشروطيت چيزي است منطبق با اسلام (و حالا به اين نتيجه رسيدهايم كه آنطور نبوده)، شايد ما خيلي زود به اين نتيجه برسيم كه جمهوري، به آن شكلي كه در كشورهاي غربي هست، با تفكر اسلام نميخواند. بهخصوص در اين برخوردها كه پيش آمده، ما ميبينيم كه در كشورهاي غربي، مبارزان انتخاباتي خيلي راحت عليه هم برنامهريزي ميكنند، پول خرج ميكنند، شبكههاي وسيعي را راه مياندازند، حتي تا سر حد لجنمالكردن و وابستهكردن به جناحهاي منفور اجتماعي هم پيش ميروند. ولي آنچه كه نسل جوان انقلاب انتظار آن را نداشته، اين نوع برخورد از سوي دو كانديداي مسلمان بوده، كه در مجموع، من فكر ميكنم به نفع هيچ كدام نخواهد بود و طرف سوم نفع خواهد برد. البته نه اينكه كانديداي ديگري انتخاب شود، بلكه اصولاً اين طرز تفكر و نحوه عملكرد را در جامعه پياده كردن خطرناك است.
ما پريشب – صريحاً – به آقاي بنيصدر گفتيم كه اگر حزب، روشهاي تخريبي به كار برده است، خود شما هم در اين وادي افتادهايد و روش تخريبي به كار ميبريد. حالا در مقالهتان كه از «حزب» نام ميبريد، فقط يك «جمهوري» كم دارد كه معلوم شود منظورتان چيست؛ گرچه همه ميدانند كه ايشان چه كسي را مراد ميكند.
ولي از آن طرف هم من نميتوانم منكر رفتاري بشوم كه پيروان يا اعضاي حزب جمهوري در اين روند انجام ميدهند. تا حدي كه آدم دچار شك ميشود –من خيلي عذر ميخواهم كه صريح ميگويم زيرا اين وضع در جامعه پيش ميآيد– كه شما گرچه تأكيد بر روشهاي اخلاقي در مبارزات انتخاباتي داريد (نوار و صحبت شما با كادر مركزي موجود ا ست)، اما نكند كه اين يك بازي سياسي باشد؛ يعني از اين طرف چنين بگويند و از آن طرف مثلاً عملاً در خفا نوار آقاي بنيصدر را، كه در فلان جلسه خصوصي حرفي زده كه استنباط تعرض به ولايت فقيه از آن شود، آن را به تعداد زياد تكثير کرده و در شهرستانها پخش كنند. بنابراين آنچه كه ما الآن از سوي آن احساس خطر ميكنيم، همين است. لذا خواهش و تقاضاي ما اين است كه تا دير نشده، هر چه زودتر، مسئله را به روال صحيح و برخورد اسلامي منطقي بازگردانيم. هنوز حدود 15–20 روز به انتخابات مانده است و قادريم به برخوردي منطقي و اسلامي بازگرديم.
دکتربهشتي: ديگر در اين زمينه دوستان چيزي ندارند كه بفرمايند ما بهرهمند شويم؟ . . .
عرض ميشود كه من هم وقتي اين نوارها را گوش دادم – متأسفانه بگويم كه بهخصوص نوار آقاي بنيصدر چون شما هم همينطور احساس كرديد – ديدم كه هيچ سنخيتي با آن همه آمال و آرزو، كه خود من در زندگي براي زندگي در نظام اسلامي در خود پروراندهام، ندارد. آنچه كه الآن برايم مشكل است، كه در كمال صراحت سخن بگويم، اين است كه پاي اشخاصي در ميان است و من عادت دارم كه حتيالامكان از صحبت درباره اشخاص بپرهيزم. البته عدهاي از دوستان استدلال ميكنند، استدلالشان نيز صحيح است؛ (عادت چيز ديگری است، گاه عادت خيلي نميتواند پذيراي استدلال باشد). استدلال ميكنند كه يك وقت بحث درباره انديشهها و رفتارهاست، (در اين صورت) هيچ لزومي ندارد كه پاي اشخاص به ميان آيد. ولي يك وقت بحث بر سر انتخاب فرد است كه ديگر ناچار ويژگيهاي فرد مورد بحث قرار ميگيرد. و آنها اين پرهيز من از تجزيه و تحليل ويژگيهاي فرد را يك نوع افراط تلقي ميكنند، ولي طبع من ابا دارد و بايد (هميشه) برايم به صورت وظيفه درآيد تا به سخن درآيم. آنچه از نظر كلي هست اين است. آن هم كه آن احتمال يا بدگماني در شما پيدا شده –كه خود اين از بزرگترين خسارتهاي اينگونه برخوردهاست- طبيعي است كه انسان وقتي اعتمادش را نسبت به برخي چهرهها از دست ميدهد، حالت شك و وسواس به صورت فراگير برايش پيدا ميشود و ديگر نميتواند به ديگران نيز اعتماد كند. ولي من بايد، به صراحت، به شما و همه دوستان بگويم كه آنچه در جلسه عمومي حزب گفتهام و در روزنامهها آمده و آنچه اينجا در شورا با تأكيد بيشتر گفتهام برايم يك اصل است كه سر مويي از آن تخلف نكردهام. گفتم كه جز در جلسات خاص، آن هم به نحو بسيار دقيق كه مرا وادار كردهاند، كه اينجا پاي جرح و تعديل اشخاص و انتخاب در ميان است، و اگر نقطهي ضعف و قوتي از اشخاص در طي زندگي سراغ داري، بگو – براي كساني كه ميخواستهاند براساس آن براي جامعه اظهار رأي كنند– به زحمت وادارم كردهاند، آن هم به نحو دقيقي كه عيناً براي شما گفتم، يعني عين آن مطالبي كه در آن جلسه از من پرسيدند (در روز يكشنبه) و من براي شما گفتم. مطالب ديگري را كه در جلسات ديگر نيز در پاسخ سؤالات گفتهام همان بوده است. اگر آن مطالبي را كه آن روز گفتم، يادداشت كرده باشيد، حالا از شما ميخواهم كه باز بار ديگر در ارزيابيتان داوري كنيد كه در آن حد كه صحبت شد، آيا آن هم مشمول عدمرعايت موازين اخلاقي اصيل انساني و اسلامي هست يا نه؟ اگر آن را مشمول بدانيد، بر آن انتقاد كنيد –و خوب بود همان روز انتقاد ميكرديد. البته باز هم ميگويم، من همان مسائل را هم به زحمت بيان ميكنم و بيان ميكردم، ولي به هر حال، اگر آنچه كه آن روز به عنوان مقايسه و اظهارنظر درباره اين دو نفر گفتم، منطبق با موازين اخلاق و به حداقل واجب بوده (عمل به حداقلي كه واجب است، نه حداقل واجب) و حداقلي كه واجب است بوده، جلسات ديگر هم اگر كساني از من سؤال كردهاند همان را گفتهام؛ و اگر در ميان تودهي مردم بوده، حتي اين مقدار را هم نگفتهام، و گفتهام برويد از ديگران بپرسيد، و خواستهام حتيالامكان آنها كه از من ميشنوند (آن سخنان را) غربال و نقد كنند و اگر اشتباهي در آن بوده، آنها جبران كنند؛ و اگر آن مقدار را متخلف از موازين ندانيد، آن وقت بايد اين وسواستان از بين برود. من حداكثر ميتوانم درباره خودم قاطع حرف بزنم، چون با همه دوستان همهجا نيستم كه ببينم چه ميگويند. هر چند، دوستان ما هم اگر در جايي كه من حضور داشتهام صحبت كردهاند، ديدهام كه ملتزمانه و متعهدانه حرف ميزنند. اما چون همه جا نبودهام، نميتوانم اظهارنظر كنم ولي با خودم همه جا هستم و هيچ جا خارج از آن چهارچوب سخني نگفتهام. بنابراين، چنين نيست. اگر تأكيد ميكنم كه بايد ملتزم بمانيم، حتي مؤاخذه ميكنم كه چرا اين حد رعايت نميشود؟ و حتي در جلسه دوشنبه حزب مؤاخذه كردم و با تأكيد گفتم كه شنيدهام چنين و چنان است. حتي آن مقالهي روزنامه هم آن دو جملهاش دو ضعف داشت. گفتم اين دو مورد در روزنامه ضعف دارد. چرا؟ اين آن حدي است كه از من ساخته است. اين در رابطه با مطالبي كه شما گفتيد.
از اين گذشته، فقط مسئله انتخاب رئيسجمهور نيست. شما با دوستان مختلفمان معاشرت روزانه هم داريد. من گمان ميكنم كه اخلاق يك مجموعه و يك زيربناست. بنابراين، ميتوانيد قرينههايي را از ساير برخوردها هم كشف كنيد. اگر فقط يك جريان باشد، جا دارد كه اين وسوسهها پيدا بشود؛ ولي وقتي برخوردهاي متعدد و جريانهاي متعدد و اشخاص گوناگون (باشند)، فقط صحبت اين آقايان به ميان نيامده، با اين دوستاني كه بودهايد، صحبت افراد و گروهها به ميان آمده، ميتوانيد حس كنيد كه آن اشخاص در تجربهتان خيلي ضعيف باشد. به هر حال، بار ديگر، چيزي را كه هميشه روي آن تأكيد دارم تأكيد ميكنم: آنچه نظام الهي و نظام اسلامي را از نظامهاي ديگر جدا ميكند، آن فروغ و نورانيت خداوندي است كه در آن هست، و اگر آن فروغ و نور را از آن گرفتيد، خودبهخود به سمت ظلمات كشانده ميشويم و «قل هل تستوي الظلمات و النور؟»
و اما اين نوار را كه از برادرم، بنيصدر، شنيدم. در آن يك سلسله چيزهايي بود كه (قبلاً) به من ميگفتند كه در ايشان هست. گاهي هم نشانههايي از آن مييافتم، ولي اگر اين نوار را نشينده بودم، شايد باز فكر ميكردم كه مبالغه ميكنند؛ چون يك جملههاي صريحي در آن بود: «من بزرگترين انديشهي زمان معاصرم»، «كتاب تضاد و توحيد كه به زودي درميآيد، بزرگترين اثر قرن (است) .»
اميرخليلي: البته گفتهاند كه خود شما ميخواستيد. يعني گفتيد كه ايشان خودشان اصرار داشتند كه رئيسجمهور شوند و تحت همين زاويه به امام در آنباره فشار آوردند.
دکتربهشتي: امام هستند. حالا كه زمان حيات ايشان است (برويد بپرسيد). موضع من همواره در مورد مسئله رابطه رياست جمهوري با خودم، يك موضع بوده كه در خلوت و جلوت گفتهام و آن اين است كه به عنوان يك خواسته، علاقهاي به آن ندارم و بلكه از آن گريزانم. يعني واقعآً بعد از اينكه امام اين را گفتند، احساس راحتي كردم. پس، به عنوان يك خواسته از آن گريزانم. شايد يك علت ناخودآگاه گريزم نيز از اين مقامها همين است كه در طول زندگي ديدهام كه اين مسائل آن عاليترين دستاورد زندگي بشر، يعني فضيلتهاي اخلاقياش را، به مخاطره مياندازد. ديدهايد كه آدم گاه چگونه با حس ششم از خطر پرهيز ميكند؟ احساس ميكنم كه اين همان پرهيز براساس حس ششم است؛ نه فقط در اين مورد. حالا فرض كنيد كه انسان، از راه تبليغات سالم، به مقامي رسيد، اول توقعات است. جنگ با توقعات، جنگ دشواري است و من در طول زندگي، اين جنگ را بسيار تجربه كردهام. چون معمولاً در طول زندگي دستم به يك جايي ميرسيده است. حدود 27-28 سال است كه معمولاً يك مسئوليتهايي داشتهام كه ميتوانستهام براساس آنها چيزي را بدهم يا چيزي را ندهم. سابقه اين مسئوليتها در زندگي من طولاني است. درست از موقعي كه رسماً مسئوليت داشتهام، 25 سال ميگذرد، و قبل از آن هم مسئوليتهايي غيررسمي نيز داشتهام. من هميشه در اين جهت در مشكل بهسر بردهام. از قوم و خويش و زن و همسر انسان گرفته، كه همسايهي ما فلان چيز را ميخواهد به او بده، تا قوم و خويشها، تا دوستان و رفقا، تا آنها كه كمك كردهاند كه انسان – احياناً – يك مقامي به دست آورد. ديگر آنكه اولش است. همه ارباب توقعاند، و جنگ با اين توقعات خيلي دشوار است. اين است كه من با آن حس ششم خود بهطور كلي رغبتي به پذيرفتن مقام نشان نميدهم. گفتهام كه من از نظر شخصي رغبتي ندارم، به اين دلايل. البته گفتهام كه نه اينكه بگويم به هيچوجه هواي حبّ جاه ندارم – اين را صريحاً گفتهام. گفتم اين (حبّ) را دارم ولي آنقدر در برابر انگيزههاي ديگرم ضعيف است كه جمعبنديام گريز از آن است و اگر يك واجب كفايي شد كه هم من ميتوانستم انجام دهم هم ديگري، باز كنار ميروم تا ديگري انجام بدهد. مگر اينكه به صورت يك واجب عيني درآيد كه در اين حال شجاعت انجام وظيفه را هم دارم. اين پاسخي بوده كه من شايد تقريباً حدود هفت ماه است كه در مصاحبههاي خود با جرايد داخلي و خارجي، در مجامع و مجالس، و حتي در خانه كه از من ميپرسند، گفتهام. خوب، كسي كه با اين مبنا برخورد ميكند، اين (شخص) بخواهد برود به امام اصرار كند عجیب است؛ و (اين دو) با هم ناسازگار است.
به هر حال، برادران ما، آقاي خامنهاي و آقاي هاشمي، و نه فقط آنها بلكه افراد ديگري كه حزب اصرار داشت، روحانيت اصرار داشت، روحانيت تهران (همين آقاي سيد هادي خسروشاهي كه تهران هستند) اصرار دارند . . . در جلسه روحانيت تهران، چند ماه قبل، يك روز در منزل مرحوم آقاي دكتر مفتح مطرح كردند. خود مرحوم آقاي مفتح نيز اصرار داشت. يك روز من وارد منزل ايشان شدم. آقاي شيخ بهاءالدين محلاتي و دو پسرشان و اخويشان در منزل ايشان بودند و گفتند كه ايشان اينجا هستند و ميخواهند شما را ببينند. من حدود نيم ساعتي به آنجا رفتم. وقتي وارد شدم (در اثناي جلسه خبرگان بود) گفتند صحبت از رياست جمهوري بوده و ما ميگفتيم كه بايد تو باشي. تا من نشستم، گفتم نه، واقعش اين است كه من اين را نميپسندم. به آقاي محلاتي نيز گفتهام و گفتم كه ديگري براي اين كار انتخاب شود اولي است و بگذاريد من به كارهاي خودم برسم و ما به كارهاي خودمان برسيم. من، مخصوصاً، به نقشي كه ما بايد در غناي فرهنگي و اخلاقي و معنوي يك حركت اسلامي بر عهده بگيريم اهميت ميدادم. گفتم شايد در آن راه بتوانيم خدمتي بكنيم. در آنجا هم صريحاً همين مسئله را گفتم. مدرسين قم هم اصرار داشتند و حتي پس از آنكه امام گفته بودند نه، رفته بودند به ايشان گفته بودند كه اين اشتباه است. تعبير آنها اين بوده كه صرفنظر از لباس، ما اصولاً از نظر مجموع خصلتها و ويژگيها فكر ميكنيم كه فلاني (يعني من) مناسبترين فرد است، و اين نفي شما (امام) چون نفي فلاني است، به آن اعتراض داريم. اين بياني بوده كه آنها كرده بودند. اين در حالي است كه همهشان، بدون استثنا، وقتي با من صحبت كردند، من همان جواب را به آنها دادم. آقاي قرشي و آقای فوزي از رضائيه، كه نمايندگان مجلس خبرگان بودند، آقاي قرشي يك روز از مجلس بيرون آمد، در حالي كه دو سه نفر از همين آقايان غيرمعمم – كه حالا يادم نيست چه كساني بودند – از همين درگيريها در مجلس خبرگان پيدا كرده بودند. ايشان بيرون آمد و من كنار آن پنجره بودم. گفتند كاري دارم و آمدند بالا. من هم اتفاقاً قراري داشتم. اشك به چشمانشان آمد و گفت: «فلاني، آمدهام بگويم رياست جمهوري را بپذير!» گفتم آقاي قرشي، موضع من اين است. آن وقت شروع كرد، در حالي كه اشك در چشم داشت، گفت: «پس ميخواهي چه بكني و ميخواهي ما اين انقلاب را به كجا بسپاريم؟» اين موضع دوستان بوده، من هم موضعم همواره ثابت بوده است.
ناشناس: در باب مجلس خبرگان، حزب جمهوري اسلامي پرسشهايي داشت كه عكس آقا را زده بود و نمايندگان مجلس هم بودند. تا آنجا كه من اطلاع دارم، مردم اعتراض داشتند كه حزب جمهوري هميشه خودش را به آقا چسبانده و الآن هم در همه جا اين مشاهده ميشود كه در خيابانها عكس آقا و عكس آقاي (جلالالدين) فارسي هست. در صورتي كه اين، به نظر من، خلاف حرف آقاست. اين يك مورد! دومين مورد اينكه حدود شش هفته پيش، در جبهه آزادي، در مورد آستان قدس آمده بود كه مثل اينكه يك مقداري پول در حساب (حزب) جمهوري اسلامي ايران گذاشته باشد. مردم نسبت به حزب جمهوري برداشتي دارند كه تا اين چيزها برايشان روشن نشود، ناخودآگاه به انحاي ديگري عكسالعملهايي خواهند داشت كه صحيح نيست. البته اشاره داشتيد كه اشكالات جزيي بوده و شما به عنوان دبيركل حزب اعمال نفوذ بيشتري روي آن داشته باشيد كه اين چيزها ايجاد نشود. حتي قبلاً هم، در بعضي موارد، مثلاً اتفاق افتاده كه فرضاً در مورد آقاي نزيه يا آقاي بازرگان. از اين نظر تحليل شما در مورد حزب چگونه است؟
دکتر بهشتي: اما در مورد مسئله اول، كه فرموديد در مورد عكس، باز هم من نظر مخالف دارم. اينجا هم آوردند ولي من گفتم كه در اينجا تكثير نكنند، در قم تكثير كنند. گفتند مثل اينكه مدرسين [بودهاند]. متنها بايد بدانيد كه در حقيقت آن دفعه اين كار را اول يك گروه ديگر كردند و حزب براي اينكه اين كار خصوصيت پيدا نكند، آمد اين كار را كرد؛ يعني از اختصاص انداخت. در خبرگان، اول يك گروه ديگري، كه ده نفر انتخاب كرده بودند، يادم نيست كه كدام بود – گويا آن گروه پنج حزبي كه با هم متفق شده بودند – عكسي را كه در يك طرفش آقاي طالقاني را گذاشته بودند و در طرف ديگرش امام را چاپ كرده بودند. آمده بودند در حزب چنين چيزي را گفته بودند و آنها به خاطر اينكه اين كار انعكاس [بدي] پيدا نكند، آمدند و مثل آن را انجام دادند و عكس آقا را گذاشتند بالا، عكس نمايندگان را گذاشتند پائين. ولي من در عين حال ميگفتم كه اين كار خوب نيست و مؤكداً هم گفتم. اين دفعه هم گفتند كه از اين پوسترها هم براي آقاي بنيصدر چاپ شده، هم براي آقاي مدني، هم براي آقاي فارسي. به هر حال، اينها كار درستي نيست. صحيح اين است كه اين كارها نشود.
در مورد روزنامه هم من چندين بار تذكر مؤكد به روزنامه دادهام. خود شما ميدانيد كه الآن من اينجا در دبيرخانه با شما كار ميكنم. آيا ممكن است كه من ناظر به جزئيات كار تك تك شما باشم؟ يا حتي آقاي اميرخليلي آيا ممكن است كه ناظر به جزئيات كار يك يك همكاران باشد، از تلفن و طرز برخورد و . . . ؟ ممكن نيست. كار وقتي گسترده و جمعي ميشود، حد نظارت مستقيم پايين ميآيد. به نظر من (در اين حال) بايد به خودسازي مستمر تبديل بشود. من خودسازي مستمر را راه علاج ميدانم. من فكر ميكنم راه علاج اين است كه اگر ما، كه به اصطلاح به عنوان كسي كه بايد بيشتر در حزب نقش داشته باشند، در رفتار خودمان اين امور را رعايت كنيم . . . من اينقدر در سخنانم از امام كم نام ميبرم كه يك بار يك مصاحبه مفصل اينجا كردهام. بعد از من پرسيدند كه تو در تمام مصاحبه حتي يك بار هم نام امام را نبردي؟ كه خودش اين سؤال و جواب را هم نوشته است. من گفتم براي اينكه من فكر نميكنم كه امام خواسته باشند كه اخلاق ما و روابط ما مثل گذشته باشد.
لابد ديدهايد كه من در صحبتهايم كه ميكنم، خيلي خيلي كم، يا شايد كمتر از آنچه دلم ميخواهد، اظهار ارادت به اين استاد و رهبر بكنم، اظهار ارادت كردهام.
خوب، اگر ما اينطور عمل كنيم، كه ببينند ما هم خودمان را به امام نميچسبانيم و نميخواهيم از اين راه وارد بشويم و اصلاً نميخواهيم اين حالت زنده بماند، شايد اين بتواند اثر بگذارد. من بيشتر به استمرار و گسترش يك ساختار اخلاقي بها ميدهم و فكر ميكنم شايد آن بتواند راه علاج باشد.
حالا من از شما ميپرسم: شما دو ماه و چند روز است كه با من در اينجا همكاري ميكنيد، هيچ شده كه در صحبتهايم گفته باشم كه من با امام فالوده خوردم؟ من يادم نميآيد. اگر هست، شما به من بگوييد.
من فكر ميكنم اين را بايد در عمل نشان داد. خلاصه، عمل صالح بهترين الگوست و ميتواند سازنده باشد.
در مورد دوم، درباره حزب، من نفهميدم آنچه كه گفتيد چه بوده؟ گفتيد در آستان چي؟
همان ناشناس: در آستان قدس يك چيزي منتشر شده، به صورت سند كه آستان قدس پنج ميليون تومان به حزب جمهوري اسلامي و سپاه پاسداران و كميتههاي يكي از شهرهاي خراسان داده . . .
دکتر بهشتي: يعني در خراسان به اين نهادها داده؟
همان ناشناس: بله، به اين سه قسمت داده. فرض كنيد به اين شكل كه يك تومان به حزب جمهوري اسلامي داده. آيا به نظر شما يك حزب ميتواند از بيتالمال مصرف كند؟
دکتر بهشتي: بناي ما بر آن است كه از اين چيزها مصرف نكنيم. البته، من احتمال ميدهم پولي كه به حزب داده شده باشد به اعتبار نقش دفتر تبليغات امام است؛ كه اگر دقت كرده باشيد، ما آن را از حزب جدا كرديم؛ اول هم چند روزي آن را درون حزب جاي دادند كه من گفتم اين كار را نكنيد و جدايش كردند. نقش دفتر تبليغات امام و اعزام مُبَلِغ امام، ظاهراً در آنجا به عهده دفتر حزب گذاشته شده است. يعني حزب، اعزام مُبَلِغ به سطح استان خراسان را عهدهدار است. چون ظاهراً نيرو ندارند؛ البته گويا چنين است، من دقيقاً نميدانم؛ من احتمال ميدهم كه مقداري از اين نقشها را به عهده حزب گذاشتهاند و هزينهاش را هم به او پرداخت كردهاند. ولي بناي ما بر اين است كه اين كارها نشود. و حزب بر پايه همكاريهاي مالي مردم اداره بشود و خيلي سريع هم ميرويم سراغ حق عضويت. به هر حال، ميپذيرم – و مكرراً پذيرفتهام – كه در كار حزب، نواقص زيادي هست. مقداري زيادي از اين نواقص ناشي از اين است كه حزب از آن آغاز تولد با يك گستردگي كه بر او تحميل شد روبرو شد؛ ولي آن گستردگي را نميخواست. واقعاً به اجبار با آن مواجه شد. در اثر اين گستردگي، افرادي آمدند كه با اينكه دربارهشان تحقيق شده بود، ولي تحقیق ناقص بود. شما اينجا ديديد. دو ماه است كه اينجا همكاري ميكنيد، چقدر افرادي را ديديد كه آمدند و رفتند – به عناوين مختلف؟ با همه دقتهايي كه اول كردهايد، در يك كار محدود، تجربهاي براي شما باشد. در يك كار گستردهاي (مثل حزب) با اينكه درباره عناصر تحقيق شده، ولي تحقيق كم بود. يك آقايي را از پنج سال پيش ميشناختند و خيال ميكردند آدم خوبي است، غافل از اينكه او بعد تغيير چهره داده است.
بنابراين حزب از اين نظر نواقص زيادي دارد. در آن تلاش جدي ميشود روي تصفيه افراد؛ و سازماندهي هم كه مقداري عقب افتاده، براي اين بوده كه خواستهايم با دقت هر چه تمامتر عمل كنيم. گفتيم حالا اين غيررسمي است، وقتي كه ميخواهيم آن را رسمي كنيم، دقيقتر باشد. در اين تلاش ميشود. در مورد روزنامه همينطور، تذكر داده ميشود؛ مرتب تذكر داده ميشود. من اگر يك چيزي ببينم، فوراً خودم به روزنامه تلفن ميكنم و تذكر ميدهم.