1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
سخنرانی منتشر نشده‌ای از شهید دکتر بهشتی به مناسبت رحلت پیامبر اسلام ص ، شهادت امام حسن مجتبی و حضرت رضا ع / متن کامل

من دنياپرست نيستم كه به هر صورت جنگ كنم

امام مجتبی: دیدم یك نفر از مردم کوفه رأیش با دیگری یكی نیست. مردمی هستند پراكنده. نه تنها در مورد مسائل اساسی،‌ حتی خواسته‌هاشان هم با هم متضاد است. «لا نیة لهم فی خیرٍ‌ و لا شر!» مردمی هستند بی‌هدف. نه هدف خیر دارند نه هدف شر. پدر من از دست آنها چه چیزها كشید. ای كاش من می‌دانستم كه این مردم بالاخره با چه زمامداری زندگیشان سروسامان پیدا خواهد كرد. اعلام می‌كنم اینگونه مردم روزگارشان رو به تیرگی و تباهی خواهد رفت

آیت‌الله شهید دکتر بهشتی در سخنرانی‌هایی که به مناسبت وقایع مهم و سرنوشت ساز تاریخ اسلام ایراد می‌کرد همواره تلاش داشت به جنبه‌ای از روشنگری دست زند یا شبهه و ایراد تاریخی یا عقیدتی و یا خطایی سیاسی راهبردی را با توجه به خوانش صحیح و دقیق خود از اسلام و تاریخ حیات پیامبر و امامان شیعه برطرف نماید. در این سخنرانی که با توجه به قرائن زبانی آن می‌بایست در آلمان ایراد شده باشد، دکتر بهشتی درباره مناسبت‌های رحلت پیامبر اسلام و شهادت امام حسن بن علی و امام علی بن موسی الرضا سخن گفته است. در یکجا به مخالفت برخی از روحانیون با تلاش اصحاب پیامبر برای تعیین تکلیف سیاسی و حکومتی مسلمانان پس از رحلت ایشان انتقاد و تاکید کرده که اصل مخالفت امیرالمؤمنین نیز به کدام سویه‌ی رفتار اصحاب باز می‌گشت و در جایی دیگر درباره صلح امام حسن و شرایط روزگار و اکراه امام از این صلح جابرانه که بیشتر از جامعه تکه تکه و پراکنده کوفه و عراق و بی عملی و بی همیتی پیروان او نشات می‌گرفت تا زور معاویه، سخن گفته است.

بسم الله الرحمن الرحیم

رب الشرح لی صدری و یسر لی امری و حلل عقده من لسانی یفقهوا قولی.

روز 28 صفر، همان طور که همة برادران و خواهران با آن آشنا هستند در میان مردم شیعه دوازده امامی یکی از روزهای پراحترام است.

در ایران، ما در سال، سه روز تعطیل همه گانی داریم که حتی مغازه های نانوایی هم تعطیل می کنند. روز 21 ماه رمضان، روز شهادت امیر مومنان علی علیه السلام، روز 28 ماه صفر به عنوان وفات پیغمبر اکرم و شهادت امام مجتبی و حضرت رضا (ع) و روز دهم محرم روز عاشورا به عنوان شهادت امام سوم، حسین بن علی علیه السلام و یاران و فرزندانشان.

روز بیست و هشتم به عنوان سه تن از بزرگان و پیشوایان اسلام؛ پیغمبر اکرم، امام دوم امام حسن مجتبی و امام هشتم حضرت علی بن موسی الرضا سلام الله علیهم اجمعین مورد احترام مسلمانان و دوستاران اهل بیت است.

این توفیق الهی را سپاسگزاری می کنیم که اینجا هم با شرکت برادران و خواهران عزیز توانسته‌ایم جلسه ای به این نام داشته باشیم و درباره مقام پیغمبر اکرم و شهادت امام مجتبی و حضرت علی بن موسی الرضا و مخصوصاً درباره یک نکته قابل توجه از زندگانی امام مجتبی گفت وگو کنیم.

درباره وفات پیغمبر اکرم از نظر تاریخی بسیاری از مورخین و محدثین مخصوصاً برادران اهل سنت ما، روز دوازدهم ماه ربیع الاول را روز وفات پیغمبر اکرم نقل کرده اند و لابد به خاطر دارید که همین عده عموماً همان روز دوازدهم را هم روز تولد پیغمبر اکرم صلوات الله و سلامه علیه می دانند. بنابراین بر طبق نقل این دسته از مورخین و محدثین روز تولد و روز وفات پیغمبر اکرم یکی است. دوازدهم ربیع الاول.

گروه دیگر از جمله بیشتر مورخین و علمایی هستند که روز بیست و هشتم ماه صفر را روز وفات پیغمبر اکرم می‌دانند و برخی از مورخین روز دوم ماه ربیع الاول و برخی روز بیست و هشتم ماه ربیع الاول را. ولی آنچه که مورد عمل است روز بیست و هشتم در میان اکثریت شیعه و روز دوازدهم در میان اکثریت برادران اهل سنت.

درباره شهادت امام مجتبی مورخین شیعه دو تاریخ نقل کرده اند؛ عده ای روز هفتم ماه صفر سال پنجاهم هجرت و عده ای دیگر روز بیست و هشتم سال پنجاهم هجرت و معمولاً هر دو روز به عنوان شهادت امام مجتبی روز سوگواری در میان شیعه است ولی روز بیست و هشتم معروف تر و رسمی تر است.

درباره شهادت حضرت رضا بیشتر مورخین، چه مورخین شیعه چه مورخین سنی روز آخر ماه صفر را روز شهادت حضرت رضا (ع) نوشته اند. ابن اثیر هم در کامل می گوید شهادت حضرت رضا در توس در روز آخر ماه صفر سال 203 هجرت (203 هجری) واقع شد.

بعضی از مورخین درباره شهادت حضرت رضا آراء دیگر دارند. برخی در ماه ربیع الاول و برخی در ماه ذی‌القعده سال 203 هجری نقل کرده اند. این خلاصه اخباری است که درباره شهادت و وفات این سه پیشوای بزرگ اسلامی در کتب تاریخ هست.

در میان شیعه روز بیست و هشتم به نام وفات پیغمبر اکرم و شهادت هر دو امام سوگواری می شود. و همان طور که در تسلیت و دعوتی که برای آقایان و بانوان فرستادیم در پرانتز گوشزد کرده بودیم آنچه مسلم است روز بیست و هشتم صفر روز شهادت حضرت رضا نیست چون در هیچ یک از نقل های تاریخی این نیست. ولی چون روز بیست و هشت صفر متصل است به روز آخر ماه صفر به خصوص در ماه هایی که پر نیست و بیست و نه روز است این ایام به عنوان ایام سوگواری حضرت رضا نیز گرامی داشته می‌شود.

درباره وفات پیغمبر اکرم بسیاری از مورخین وفات آن حضرت را مستند به یک مسمومیت ریشه دار چند ساله می دانند. آنها می گویند در جنگ خیبر پیغمبر اکرم به وسیله غذا مسموم شد و یک زن یهودی از خیبر به انتقام کسانی از نزدیکانش که در جنگ خیبر کشته شدند در گوشتی که برای پیغمبر طبخ شده بود و پخته شده بود سم ریخت و پیغمبر همان جا بیمار شد و آثار این مسمومیت همچنان در مزاج پیغمبر ادامه داشت تا سال وفات پیغمبر. غیر از این درباره وفات پیغمبر که به صورت یک مرگ غیر عادی باشد در تاریخ های معمولی چیزی دیده نمی شود. دوران شدت بیماری پیغمبر اکرم در حدود دو هفته طول کشیده است. یعنی در ماه صفر حتی مورخینی که روز وفات پیغمبر را روز دوازدهم ماه ربیع الاول گفته اند می گویند بیماری پیغمبر در ماه صفر بوده است. در ماه صفر بیماری پیغمبر اکرم شدید شده و در حدود دو هفته دوران شدت بیماری طول کشیده. در روز وفات پیغمبر اکرم حوادث گوناگونی در مدینه رخ داده است که ضرب و تقسیم فراوان می خواهد و من از آن می گذرم. ولی آن گوشه ای را که عرض می کنم این است که بلافاصله بعد از وفات پیغمبر، علی (ع) و عباس (عموی پیامبر) و گروهی از بنی هاشم از خویشان پیغمبر و گروهی از صحابه پیغمبر رفتند سراغ غسل و دفن پیغمبر و در همان موقع هم عده ای از مردان برجسته مدینه رفتند سراغ تعیین تکلیف زمامداری امت اسلام بعد از پیغمبر اکرم و به این نکته توجه شود که از مجموعه کلماتی که از علی بن ابی طالب علیه السلام در نهج البلاغه و در جاهای دیگر نقل شده این به دست می آید که علی علیه السلام این عمل افراد برجسته مدینه را که به فکر تعیین تکلیف مسئله زمامداری امت اسلام بعد از وفات پیغمبر اسلام بودند تأیید و حتی قدردانی و ستایش کرد. اعتراض علی (ع) و دوستان علی این بود که چرا برخلاف آنچه پیغمبر اکرم فرموده بود در آن جلسه عمومی، علی (ع) به این مقام تعیین نشد و با او بیعت نشد. این را از این نظر می گویم که از بسیاری از آقایان اهل منبر شنیده ام که در این روزها به صورت انتقاد و خرده گیری می گویند که بله، مسلمانان جنازه پیغمبر را گذاشتند و خوشان رفتند سراغ مسئله حکومت! این انتقاد بسیار نابجا و بسیار خطرناک است. برای اینکه از نظر تعالیم اسلام روشن کردن تکلیف مسئله زمامداری و اداره امت اسلام یک واجب فوری قطعی بوده و شرکت در مراسم غسل و کفن و دفن پیغمبر هم یک واجب قطعی است. باید گروهی به این واجب بپردازند و آن چند نفری که می توانند این کار را انجام دهند و بقیه به آن کار دیگر بپردازند. و حتی از تعالیم اسلام خوب به دست می آید که اگر واقعاً مسئله تعیین تکلیف حکومت و اداره امور امت اسلام طوری بود که باید همه در آن شرکت کنند و تدفین جنازه پیامبر دو، سه یا چهار ساعت عقب‌تر می افتاد، رأی خود پیامبر این بود که اول آن را انجام دهید بعد بیایید برای تشییع جنازه پیغمبر. پیغمبر اکرم بسیار مورد احترام همه است، زنده اش و مرده اش. اما پیغمبر محترم است و دین پیغمبر محترم و خود پیغمبر، احترام خدا و دین خدا را بر احترام همه کس و همه چیز دیگر در تمام عمر مقدم می داشت. ما پیرو پیغمبریم. این است که من مخصوصاً در چند نوبتی که در همین ایام در مجالس سوگواری شرکت می کردم گاه و بی‌گاه که می دیدم بعضی از آقایان روی منبر به عنوان خرده گیری و انتقاد می گفتند که مردم جنازه پیغمبر اکرم را گذاشتند و رفتند سراغ تعیین تکلیف حکومت، رنج می بردم از این تعبیر منحرف کننده ی غلط. چون این نوع تعبیرها از توجه ریشه دار مردم به اهمیت مسئله حکومت و زمامداری امت و تأثیر عجیب آن بر سرنوشت دین و دنیای مردم مسلمان می کاهد و این خطر بزرگی است برای مردم. هر ملت و هر گروهی که به مسئله حکومت و زمامداری آن ملت اهمیت درجه اول ندهد این ملت عقب مانده است؛ رشدنیافته است و ما نباید به عقب ماندگی فکر ملت کمک کنیم بلکه برعکس باید با عقب ماندگی آن مبارزه کنیم یعنی عقب ماندگی فکر مردم را معالجه کنیم.

این نکته لازم و ضروری بود که در این مناسبت عرض کردم. بله، شک نیست و تردید نیست – همان طور که من یک شب دیگر هم گوشه ای از داستان سقیفه بنی ساعده را عرض کردم – که در روی کار آمدن ابوبکر یک نوع کارهای ناحساب دخالت کرد و سبب شد که مسئله حکومت و زمامداری امت اسلام از آن مجرایی که خدا و پیغمبر خدا خواسته بود خارج شود. آن یک مسئله ای بود که خیلی روشن است و شرح و تفصیل آن را در جای خودش باز هم خواهیم گفت.

در مورد شهادت امام مجتبی؛ مردم در سال چهلم هجرت، بعد از شهادت حضرت علی (ع) به عنوان خلیفه پیغمبر و زمامدار مسلمین در کوفه، با آن حضرت بیعت کردند. مورخین می نویسند در همان روزهای نیمه ماه رمضان، اواسط ماه رمضان بعد از جنگ صفین و بعد از غائله خوارج نهروان یک ارتش چهل هزار نفری مصمم برای جنگ با معاویه و سپاه معاویه تا پای کشته شدن با علی(ع) بیعت جنگ کرده بودند. قرار بود در همان روزها این سپاه مصمم و قاعد و متشکل برای خاتمه دادن به کار معاویه یاغی در شام حرکت کند. در همین موقع مسئله ترور و کشتن ناگهانی حضرت علی (ع) به دست ابن ملجم مرادی در مسجد صورت گرفت. بعد از شهادت حضرت، سران این سپاه و سران کوفه با امام مجتبی فرزند بزرگ علی (ع) به عنوان فرمانروای اسلام و مسلمین بیعت کردند و این سپاه چهل هزار نفری هم کماکان آماده حرکت برای جنگ با سپاه یاغی شام بود. چون سیستم کار بعد از پیغمبر اکرم در مورد تعیین حکومت اینگونه شده بود که ارباب حل و عقل یعنی سرجنبان های پایتخت، حاکم و فرمانروا و زمامدار مسلمین را معین می کردند . بعد از شهادت علی (ع) پایتخت کشور اسلام، صرفنظر از قسمت شام و توابع آن کوفه بود. این بود که سرجنبان های کوفه آمدند نزد امام مجتبی و در همان سال چهلم این سپاه حرکت کرد. یکی از شخصیت های بسیار برجسته از نظر فرماندهی و همچنین از نظر اداره و کیاست قیس بن سعد بن عباده است که مرد برجسته ای در عصر خودش به شمار می آمد. سعد بن عباده بزرگ انصار بود و فرزند او قیس هم در میان انصار و مردم مدینه محترم بود و از نظر احترام محلی تقریباً باید گفت در ردیف چند نفر معدودی بود که از شخصیت های درجه اول مدینه به شمار می آمدند. قیس بن سعد بن عباده جزو ارادتمندان و مخلصین علی بن ابی طالب بود. خیلی اخلاص داشت به علی بن ابی طالب و در دوران چهار سال و چند ماه زمامداری علی فداکاری ها کرده بود. خیلی مایل بودم یک روز در یک جلسه فقط زندگی این مرد برجسته را نقل می کردم تا دوستان توجه کنند که چگونه شخصیت‌ها در رشد و تكامل ملت مسلمان اثر عجیب داشته‌اند و چگونه شخصیت‌هایی در پرتو مكتب تربیتی اسلام تربیت شدند. مخصوصاً در همین چند سال زندگی قیس بن سعد بن عباده با علی بن ابی طالب علیه السلام دو حادثه بسیار جالب آموزنده است كه امیدوارم یك روزی فرصت بشود و حتماً‌ نقل كنم. من هر چند این قسمت از تاریخ را چندین بار به مناسبت‌های مختلف مطالعه كرده‌ام، هر وقت این قسمت از تاریخ را مطالعه می‌كنم به راستی از كمال معنوی و انسانی و رشد اجتماعی این گونه شخصیت‌های برجسته در صدر اسلام لذت می‌برم و احساس نشاط می‌كنم و تأسف می‌خورم كه اسلام در دوره‌های ما چرا آن تأثیر شایان و زنده را روی ما مسلمان‌ها نمی‌گذارد. برای اینكه آنچه ما فعلاً با آن آشنایی داریم آن اسلام جاندار‍ روح‌دار‍ زنده نیست. به هر حال آن‌طور كه گفتم قیس بن سعد بن عباده بعد از شهادت امام علی (ع) جزو كسانی بود كه با امام مجتبی به عنوان امام و فرماندار و زمامدار امت اسلام بیعت كرد. امام مجتبی (ع) قیس را با دوازده هزار نفر از این سپاه چهل هزار نفری به عنوان ستون جلوی سپاه جلوتر فرستاد. البته بعضی از مورخین می‌گویند كه بر قله‌ی این ستون عبدالله بن عباس بود و قیس تحت نظر او فرماندهی می‌كرد. برخی هم می‌گویند كه نه، اصلاً‌ فرمانده درجه اول همان قیس بود. مهم نیست. خود امام هم با بقیه سپاه حركت كرد. از كوفه آمد تا مدائن. هنوز آن موقع از بغداد خبری نبود. چون می‌دانید كه بغداد را منصور دوانیقی ساخت. در مدائن سپاه اتراق كرده بود برای اینكه رو به شام حركت كند. عمال معاویه مشغول كارشكنی بودند در كار حسن بن علی علیه السلام. یكی از عمال معاویه شب هنگام ناگهان فریاد زد آی مردم! قیس بن سعد بن عباده كشته شده است، فرار كنید بروید. ستون جلو شكست، فرمانده‌اش هم كشته شده است. كوچ كنید. حركت كنید. این عده‌ بیست و هشت هزار نفری بدون اینكه به فرمانده درجه‌ اول یعنی امام مجتبی (ع) مراجعه كنند و بپرسند آیا این حرف درست بود؟ غلط بود؟ آیا راست بود این حرف؟ دروغ بود؟ یك مرتبه به هیجان درآمدند. همه از جا تكان خوردند. یك گروه كوچك كه یا به وسیله معاویه تحریك شده بودند یا از خوارج بودند و طرز فكرشان طرز فكر خوارج بود،‌ ریختند به خیمه‌ی امام مجتبی و به عنوان اینكه امام را خبر كنند خیمه را به هم زدند تا آنجا كه حتی ابن اثیر در كامل می‌نویسد فرش زیر پای امام را كشیدند بیرون و اعتراض و پرخاش به امام و جو را دچار آشوب و تزلزل كردند. وضع اردوگاه حسن بن علی به هم خورد. امام مجتبی سوار شد تا بیاید به سمت مدائن كه نزدیك‌ترین شهر به آنجاست برای اینكه اینها در كنار شهر مدائن بودند و آنجا نزدیك‌ترین منطقه‌ی آباد است. می‌گویند در وسط راه یك نفر هم كمین گرفت كه یا با شمشیر یا با خنجر بر ران امام مجتبی زد. به هر حال امام مجتبی از آنجا به خانه‌ی مسعود ثقفی عموی مختار بن ابی‌عبید ثقفی معروف – كه قصه‌ی مختار را هم غالباً زیاد شنیده‌اید – كه از جانب خود امام فرماندار مدائن بود، وارد شد تا به وضع سروسامانی دهد. بالافاصله بعد از بوجود آوردن این صحنه‌ی غیر عادی نامه‌ای از طرف معاویه به امام مجتبی رسید و آن حضرت را به صلح دعوت كرد. در ماه ربیع‌الاول یا ربیع‌الآخر یا جمادی الاول سال چهل و یكم یعنی بعد از پنج ماه یا هفت ماه از شهادت امیرمؤمنان، امام مجتبی ناچار با معاویه صلح كرد. از سال چهل و یكم تا سال پنجاهم را امام مجتبی بعد از قرارداد صلح از كوفه به مدینه آمد و این مدت را در مدینه زندگی می‌كرد اما همین زندگی اینگونه‌ی امام مجتبی در مدینه هم برای معاویه قابل تحمل نبود. نكات این مطلب را در قسمت دوم عرایضم عرض خواهم كرد. سرانجام در سال پنجاهم هجرت معاویه امام مجتبی را مسموم كرد و حضرت مجتبی در هفتم یا بیست و هشتم ماه صفر در اثر سم رحلت فرمود. این خلاصه‌ای از این قسمت مربوط به شهادت امام مجتبی (ع) است.

در مورد شهادت امام رضا(ع)؛ بعد از آنكه هارون‌الرشید که برای یك لشكركشی به سمت خراسان آمده بود و بالاخره در توس مرد، امین پسرش در بغداد خلیفه شد و قرار بود مأمون پسر دیگرش ولیعهد امین باشد. بعد از چند سال كشمكش‌هایی میان امین و مأمون پیش آمد و بالاخره مأمون قیام كرد و امین را از كار بركنار كرد و كشت و شد فرمانروی مسلمین. مأمون به هر دلیل بوده (كه این هم یك بحث مفصل تاریخ است) از علی بن موسی‌الرضا كه برجسته‌ترین شخصیت خاندان علویان در آن زمان بود تقاضا كرد كه مقام ولیعهدی مأمون را قبول كند. حضرت رضا(ع) به دلایل زیادی این را قبول نكرد؛ از جمله اینكه اصولاً‌ تعیین ولیعهد بر خلاف مزاق و نظر حضرت رضا و ائمه‌ی دیگر شیعه (ع) بود. برای اینكه ائمه می‌گفتند یا باید طبق همان كه پیغمبر اكرم از جانب خدا دوازده امام معین كرده اینها امام الهی باشند یا لااقل باید به همان سبك انتخاباتی، فرمانروای امت اسلام معین شود.  نه به عنوان تعیین ولیعهد. به همین جهت بود كه حضرت رضا برای اینكه از صحت گذاشتن به این قانون خودداری كند اصلاً‌ دعوت مأمون را نپذیرفت،‌ ولی مأمون مرتب فشار می‌آورد تا آنجا كه حضرت را تهدید كرد و بالاخره با دسایس و حیله‌ها و نیرنگ‌ها امام را به خراسان دعوت كرد و در آنجا ضمن قرارداد مخصوصی كه باز آن هم شرح و توضیح و تفسیر فراوان می‌خواهد مقام ولایتعهدی را به امام هشتم علی بن موسی‌الرضا قبولاند. این عمل مأمون سبب شد كه بنی عباس، بخصوص عده‌ی زیادی از آنها كه در بغداد زندگی می‌كردند با مأمون مخالفت بشوند و خطرهایی برای استقرار حكومت مأمون به وجود بیاورند. مسائل دیگری هم در پیش بود و به هر حال، سرانجام مأمون از این كرده‌ی خود پشیمان شد و بر طبق نقل بسیاری مورخین شیعه و حتی برخی از مورخین سنی از جمله ابن اثیر كه این مطلب را نقل می‌كند كه مأمون به وسیله‌ی انگور زهرآلود یا به وسیله‌ی آب انار زهرآلود امام هشتم، علی بن موسی الرضا، را مسموم كرد و حضرت در روز آخر ماه صفر سال دویست و سه هجری در توس رحلت فرمود. این هم خلاصه‌ای از شهادت حضرت رضا.

و اما آن نكته‌ای كه عرض كردم درباره امام مجتبی لازم است همه‌ی ما بدانیم؛ مسئله‌ی صلح امام مجتبی و روش خاصی است كه امام مجتبی در این دوره‌ی از زندگی از سال چهلم تا سال پنجاهم هجرت داشت. این را عرض بكنم كه بر روی هم باید دو مطلب را به استناد مدارك تاریخی قبول كرد. یكی اینكه از نظر اخلاق،‌ نرمش و آرامش در خلق و خوی امام مجتبی بیشتر به چشم می‌خورد. این را باید بر روی هم از وقایع زندگی امام مجتبی در طول تاریخ قبول كرد. اما به این نكته هم باید اشاره كرد كه امام مجتبی در طول تاریخ برای كشته شدن و مرگ آماده بود و از مرگ نمی‌ترسید،‌ این را هم باید قبول كرد. این هر دو مطلب را باید بر طبق مأخذ تاریخی قبول كرد. در صلح امام مجتبی آن روحیة صلح‌طلبی و آرامش‌طلبی به چشم می‌خورد اما ترس از مرگ به چشم نمی‌خورد و من روی فهمیدن این نكته بسیار تكیه دارم برای اینكه مكرر دیده‌ام كه بعضی‌ها در این باره سئوال می‌كنند كه میان این دو برادر و این دو فرزند بزرگوار رسول خدا و علی مرتضی سلام الله علیهم اجمعین – امام مجتبی و حضرت سیدالشهداء – مثل اینكه خیلی فرق است. باید گفت كمی بله، اما نه اینكه خیال می‌شود خیلی فرق است. چنان كه گاه و بی‌گاه این سئوال را از من كرده‌اند و من از سئوالشان اینطور استشمام می‌كنم كه این‌ها خیال كرده‌اند امام مجتبی می‌ترسید از اینكه كشته بشود و برای اینكه جان خودش را نگه دارد صلح كرد با معاویه. گذشته از اینكه ما به امامت و عصمت و پاكی امام دوم،‌ امام مجتبی، معتقد هستیم، گذشته از این كه نه به عنوان یك شیعه‌ی مخلص،‌ نه به عنوان یك شیعه‌ای كه امام مجتبی را معصوم و از این آلودگی‌ها پاك می‌دانست بلكه اصلاً به عنوان یك مطالعه كننده‌ی بی‌نظر و بی‌غرض تاریخ در زندگی امام مجتبی مطالعه كنیم حقاً این فكر غیر منصفانه است. برای اینكه این قسمت از متن خوب روشن بشود این قسمت را باز از ابن اثیر نقل می‌كنم. ابن اثیر در كامل می‌گوید بعد از اینكه امام مجتبی به خانه‌ی مسعود ثقفی،‌ فرماندار مدائن، رفت و بعد از اینكه نامه‌ی معاویه آمد و آن حضرت را دعوت به صلح كرد امام مجتبی مردم را دعوت كرد،‌ همه را دعوت كرد و با آنها اینطور سخن گفت: خطابه‌ای ایراد كرد به نام خدا، حمد و ثنای الهی را به جا آورد و این‌طور فرمود: “إنا والله ما ثنانا عن أهل الشام شك ولا ندم.وإنا كنا نقاتل أهل الشام بالسلامة والصبر، فسلبت السلامة بالعداوة، والصبر بالجزع. وكنتم فی منتدبكم إلى صفین ودینكم أمام دنیاكم، فأصبحتم الیوم ودنیاكم أمام دینكم.ألا وإنا لكم كما كن، ولستم لنا كما كنتم. ألا وقد أصبحتم بین قتیلین: قتیل بصفین تبكون له، وقتیل بالنهروان تطلبون ثاره. فأما الباقی فخاذل وأما الباكی فثائر. ألا وإن معاویة دعانا إلى أمر لیس فیه عز ولا نصفة. فإن أردتم الموت رددناه علیه، وحاكمناه إلى الله عز وجل بظبا السیوف، وإن أردتم الحیاة قبلناه، وأخذنا لكم الرضا”. قال: “فناداه القوم من كل جانب: البقیة البقیة. فلما أفردوه أمضى الصلح. (الکامل فی التاریخ. ابن اثیر. ج3. ص 403)

ابن اثیر می‌گوید امام مجتبی به پا خواست به نام خدا حمد و ثنای الهی به جا آورد و فرمود: ای مردم! ما در مقابل سپاه شام هیچ وقت حالت تسلیم به خودمان نخواهیم گرفت. در این كه باید با معاویه و دستگاه بیدادگر و فاسد و هرزه‌ی او مبارزه و جنگ كرد هیچ تردیدی نداریم. در جنگی كه از زمان پدرم با معاویه شروع شده هیچ پشیمانی نداریم. ولی در زمان پدرم با معاویه و عمّال سپاه او با علامت فكر و روح، با تشكل با صبر و بردباری می‌جنگیدیم اما وااسفا! امروز آن سلامت فكری و سلامت ایمانی و سلامت روحی پیر شده و به جای آن عداوت‌ها و دشمنی‌های داخلی و اختلافات داخلی صف یكپارچه‌ی مبارزه‌كنندگان با معاویه را پراكنده كرده و آن بردباری و قدرت اراده به جایش بی‌تابی و زبونی و سستی آمده. آن روز كه شما به جنگ صفین می‌رفتید دینتان جلو قرار داشت و دنیاتان عقب. امروز بعكس آن، دنیاتان پیش چشم شماست و دینتان عقب. امروز من می‌بینم شما مردم دو دسته‌اید. هر دو دسته برای كشته‌های خودتان احساسات به خرج می‌دهید، یك دسته نشسته‌اید و مراسم سوگواری كشته‌های صفین را به پا می‌كنید. گریه می‌كنید كه وای پسرم! وای برادرم!‌ وای پدرم! وای عمویم!‌ وای شوهرم در جنگ كشته شد و دیگر قدرت روحی ندارید كه به میدان جنگ بیایید. دسته‌ی دیگر برای كشته‌شدگان جنگ نهروان عزا گرفته‌اید و این دسته می‌خواهید از من كه فرزند علی هستم و سپاه من انتقام بگیرید چون در زمان فرمانروایی علی و به فرمان علی خوارج نهروان كشته شدند. من با چنین مردم و چنین سپاهی چگونه بروم با معاویه و دستگاه او بجنگم؟ الان به شما اعلام می‌كنم كه معاویه ما را به راهی دعوت كرده است – من دوست دارم این جمله خوب در مغز همه بماند – معاویه ما را دعوت كرده است به چیزی كه نه در او عزت دنیاست و نه در آن عدل و انصاف و دادگری است اما اگر شما مرد مرگ هستید،‌ اگر از مرگ نمی‌ترسید،‌ بیایید همین فردا به جنگ معاویه خواهیم رفت و – البته این مطلب را اضافه می‌كنم كه – اگر شما نمی‌ترسید ما این پیشنهاد معاویه را پس می‌زنیم و برمی‌گردانیم و محاكمه میان خود و او را به خدا و لبه‌ی تیز شمشیرها واگذار می‌كنیم و اما اگر دلتان برای زندگی و ادامه دادن چند روزه‌ی دیگر زندگی می‌لرزد و اگر سر جان خودتان می‌ترسید ناچار باید پیشنهاد صلح را قبول كنید.

این بیان صریح امام مجتبی است در برابر پیشنهاد صلح معاویه. حالا قضاوت بفرمایید این عبارت صریح و كوتاه و قاطع را آیا امام مجتبی‌ای كه از مرگ می‌هراسد می‌گوید یا پیشوایی كه از مرگ هراسی ندارد؟!

ابن اثیر نقل می‌كند به محض اینكه سخن امام مجتبی تمام شد از اطراف مردم فریاد برآوردند البقیه، البقیه!‌ نه،‌ ته مانده‌ی كار را باید نگه داشت: أمضی الصلح، صلح را امضاء كن.

این بود شرایط خاص امام مجتبی هنگام پیشنهاد صلح معاویه. یك بخش دیگر را هم نقل می‌كنم كه این را هم ابن اثیر را نقل می‌كند؛ به جای اینكه ما تفسیر كنیم كار امام مجتبی را ببینیم خود امام مجتبی چطور تفسیر فرمود. قیل للحسن: ما حملك علی ما فعلت؟ به امام مجتبی گفته شد: چه شد كه شما صلح كردید؟ فقال: كرهت الدنیا. اما خود من؛ من اهل ریاست‌طلبی نبودم كه برای ریاست‌طلبی جنگ كنم. من باید در راه هدف جنگ كنم. در راه به وجود آوردن نظام محكم و عادلانه‌ی اسلامی برای امت اسلام، ولی؛

 قال: «.. رأیت أهل الكوفة قوماً لا یثق بهم أحد إلا غُلب، لیس أحد منه یوافق الآخر فی رأی ولا هواء، مختلفین، ولا نیة لهم فی خیر ولا شر، لقد لقی أبی منهم أموراً عظاماً، فلیت شعری لم یصلحون بعدی، وهی أسرع البلاد خراباً.» (الكامل فی التاریخ. بن الاثیر. ج3. ص204)

امام مجتبی فرمود: من دنیاپرست نیستم كه برای خاطر دنیا بخواهم هرجور شده جنگ كنم كه حالا هرطور بشود. من مبارزه‌ام در راه هدف بود،‌ دیدم مردم كوفه كه پایتخت من و مركز اصلی مبارزه است مردمی هستند كه تا آن تاریخ هر كس خواست به آنها اعتماد كند و با طناب آنها به چاه برود توی چاه افتاد. یك نفر از آنها رأیش با دیگری یكی نیست. مردمی هستند پراكنده. نه تنها در مورد مسائل اساسی،‌ حتی خواسته‌هاشان هم با هم متضاد است. به كلی مختلف و دچار اختلاف و پراكندگی. این عبارت بسیار جالب است: «لا نیة لهم فی خیرٍ‌ و لاشر!» مردمی هستند بی‌هدف. نه هدف خیر دارند نه هدف شر. پدر من از دست آنها چه چیزها كشید. ای كاش من می‌دانستم كه این مردم بالاخره با چه زمامداری زندگیشان سروسامان پیدا خواهد كرد. اعلام می‌كنم اینگونه مردم روزگارشان رو به تیرگی و تباهی خواهد رفت و كوفه از هر یك از شهرهای دیگر زودتر دچار عقب‌ماندگی و خرابی خواهد شد. ملاحظه می‌فرمایید امام مجتبی آماده است برای جانبازی و برای شهادت. مورخین شركت امام مجتبی را در چندین جنگ حتی در زمان عمر بن خطاب نقل می‌كنند. زمان خود علی (ع) در جنگ‌ها شركت می‌كرد. اما امام مجتبی با چه جنگ كند و چه جور جنگ كند؟ چه جور مبارزه كند درحالیكه امكان یك مبارزه مسلح جدی بر طبق محاسبات صحیح اجتماعی برای امام مجتبی فراهم نبود. وقتی امكان اینگونه مبارزه فراهم نبود امام مجتبی تصمیم گرفت یك نوع مبارزه‌ی آرام با معاویه شروع كند. مبارزه‌ی آرام امام مجتبی این بود كه تا  امام مجتبی زنده بود در سرتاسر بلاد اسلامی شخصیت‌های برجسته‌ای وجود داشتند كه با انتقادات صریح خودشان تا حدود معین،‌ پنج درصد،‌ ده درصد، بیست درصد جلوی حكومت مستبد و خودكامه معاویه را می‌گرفتند. امام مجتبی برای اینكه این مقدار از مبارزه را در میان مسلمان‌ها زنده نگه دارد و برای اینكه بی‌جهت مبارزه‌ی شدید بی‌اثر را دنبال نكند صلح با معاویه را پذیرفت. توضیح بیشتر نكات مربوط به آن نوع مبارزه‌ی خاص امام مجتبی در موقعی میسّر است كه لااقل چندین خطبه و چندین نامه از امام مجتبی در طول این ده سال را ضمن بحث‌های دیگر برای همه بخوانم و معنی كنم. در آن نامه‌ها و در آن خطبه‌ها آدم می‌تواند خوب بفهمد كه امام مجتبی چه نوع عملی را دربرابر حكومت فاسد معاویه انتخاب كرد و نشانه‌ی اینكه امام مجتبی تا آخرین لحظه‌ی عمر حالت سازش با حكومت معاویه به خود نگرفت – چرا كه بالاخره معاویه امام را مسموم و شهید كرد، اگر امام مجتبی ساخته بود كه دیگر مسموم كردن نمی‌خواست – . شهادت امام مجتبی بهترین دلیل قاطع است برای اینكه امام سازشكاری را با معاویه در پیش نگرفت و روش خاصی از مبارزه را در پیش گرفت. این است كه در مورد این ده سال زندگی امام مجتبی توجه به این كه ائمه‌ی شیعه سلام الله علیهم اجمعین همیشه پرچمدار حق و حقیقت و‌ عدالت بوده‌اند باید كاملاً میان همه‌ی ما زنده بماند و توجه داشته باشیم كه نه تنها حضرت سیدالشهداء حسین بن علی، قیام كننده‌ی علیه ناحق و انحراف و ظلم و ستم بود بلكه همه‌ی ائمه‌ی شیعه قیام كننده‌ی علیه انحراف و ستم بودند منتها هر كدام روشی متناسب با زمان و امكانات اصلی خود و روشی متناسب با حریف خود انتخاب كرده بودند. به هر حال در این ایام امام مجتبی مسموم شده، یكی از دوستان امام مجتبی به نام جناده می‌گوید كه از آخرین ساعات زندگی امام مجتبی به عیادت آن حضرت رفتم. وقتی به خانه وارد شدم دیدم حضرت افتاده است،‌ رنگ چهره‌اش گرفته و تیره شده و حالت مسمومیت در آن حضرت به خوبی احساس می‌شود. عرض كردم آقا! كسالت شما مثل اینكه خیلی شدید است، خوب است كه جداً معالجه كنید. فرمود ای جناده! مرگ را با چه می‌خواهی معالجه كنی؟ بعد می‌گوید كه به حضرتش عرض كردم آقا مرا موعظه بفرمایید. در همین حالت امام مجتبی كلمات و جملاتی به صورت موعظه متناسب با این حال به جناده فرمود از جمله این كه: ای جناده هر انسان و هر موجود زنده بالاخره یك روز مرگ دارد،‌ این روز مرگ برای همه است. بكوش قبل از اینكه مرگ فرارسد برای مرگ آماده شو. برای اینكه این مسافرت دور و دراز را شروع بكنی و تا آخر ادامه دهی زاد و توشه‌ی مسافرت به اندازه‌ی كافی برای خود فراهم كن. جناده می‌گوید همین‌طور كه امام مجتبی در حال صحبت بود حالتش ناگهان سخت متغیر شد و دستور داد تشتی آوردند و در اثر مسمومیت مقدار زیادی خون از حلقوم نازنینش به تشت ریخت. به دنبال این حالت در خانه‌ی امام مجتبی ناراحتی شدیدتر شد،‌ برادرش سیدالشهدا، خواهرانش مخصوصاً زینب كبری سلام الله علیها همه آمدند جمع شدند، همه حس كردند كه ساعات آخر زندگی امام مجتبی فرا می‌رسد. سلام الله علیكم یا اهل بیت النبوه و صلی الله علی محمدٍ و آله طاهرین.

 


دیدگاه‌ها