شهید بهشتی به من گفت: فکر میکنید اعضای سازمان مجاهدین خلق قابل جذب نیستند؟ گفتم: نه. گفت: چرا؟ دلایل خودم را خدمت ایشان عرض کردم که ظاهراً برای ایشان قانعکننده نبود. شهید بهشتی چون خیلی بلندنظر و منطقی و با سعهی صدر بود، اعتقاد داشت که با مجاهدین خلق باید بیشتر به بحثوگفتگو نشست و آنان را به راه درست هدایت نمود و جذب کرد؛ اما من معتقد بودم آنان مخالف امام و نظام و افرادی توطئهگر و وابسته و قدرتطلب و ضد روحانیت هستند
یکی دو روز پس از دیدار با آقای مطهری، به منزل دکتر بهشتی رفتم و موضوع سفر احتمالی به اروپا جهت ادامهی تحصیل و همچنین تبلیغات در خارج از کشور را با ایشان مطرح کردم، ضمناً مشورت با آقای مطهری و نظرات ایشان را هم با وی در میان گذاشتم. شهید بهشتی خیلی قاطعتر از آقای مطهری، سفر به خارج را توصیه و تأکید کردند و با بازگشت به حوزهی علمیهی قم خیلی موافق نبودند. در مجموع، نظر ایشان این بود که برای سالهای آتی نیاز به افراد آشنا به مسائل روز و مدیران کارآمد برای مسائل اجتماعی و به ویژه مسائل فرهنگی و احتمالاً ادارهی کشور در صورت پیروزی انقلاب داریم و لذا مؤکّداً از من خواستند که برای مدتی به خارج بروم. بعد هم فرمودند: نگران مخارج و مسائل جانبی نباشم و تأمین مخارج را ایشان بر عهده میگیرند.
یکی از اهداف مرحوم بهشتی، آماده کردن و پرورش مدیران لایق برای آیندهی کشور بود و به همین دلیل تأکید داشت که سریعتر این سفر را انجام دهم و به خارج از کشور بروم. ایشان معتقد بودند که ابتدا برای چند ماه به انگلستان بروم و پس از آن برای ادامهی تحصیل، عازم آمریکا شوم. قرار شد به محض ورود به لندن با ایشان در تماس باشم و بعد از اتمام دورهی کالج زبان در انگلیس، عازم آمریکا شوم. نظر ایشان این بود که در آمریکا به دانشگاه هاروارد در بوستن BOSTON بروم. فرمودند: من دوستانی در بوستن دارم که به آنها خواهم گفت مقدمات کار را فراهم کنند. ضمناً فرمودند: در لندن هم اگر مشکلی داشتم، به آقای کمال خرازی ـ که آن زمان در لندن مشغول تحصیل بود ـ مراجعه کنم.
(ص 435)
در اوایل تیرماه، مطلع شدم که دکتر بهشتی به لندن آمده است. آدرس منزلی که در آنجا سکونت داشت گرفتم و بعدازظهر خدمت ایشان رفتم. ایشان با خانوادهشان به لندن آمده بود و از آنجا عازم چند کشور دیگر اروپایی بود. یکی از اهداف ایشان ساماندهی انجمنهای اسلامی در کشورهای اروپایی بود. یکی از سؤالات ایشان از من، وضع انجمن اسلامی لندن و سایر شهرهای انگلیس بود. من تا آن روز به غیر از انجمن اسلامی لندن، فعالیت دانشجویان منچستر و لیورپول و چند شهر دیگر انگلیس را دیده بودم و کم و بیش از فعالیت آنها و نوع ارتباط آنها با یکدیگر آشنا بودم که به طور مفصل برای ایشان توضیح دادم. البته ایشان قبلاً در انجمن اسلامی دانشجویان لندن سخنرانی کرده بود و با برخی از چهرههای انجمن، آشنا بود. بحث طولانی شد، موقع شام از من خواستند که بمانم و حتی شب هم آنجا باشم که اگر بحثهای ما طولانی شد، مشکلی نباشد. من به وسیلهی تلفن به یکی از دوستانم خبر دادم که اگر شب نیامدم، نگران نباشد. حدود ده دقیقهای با تلفن صحبت میکردیم و متوجه نبودم که دکتر بهشتی به مکالمات تلفنی ما توجه دارد. بعد از تلفن، دیدم دکتر بهشتی خیلی خوشحال است. گفت: در این مکالمهی تلفنی به صحبتهای شما دقیق شدم و از اینکه میتوانی خیلی خوب انگلیسی صحبت کنی، خوشحال شدم. بعد از من سؤال کرد که از چه دانشگاهی پذیرش گرفتهام. البته در آن مقطع فرم چندین دانشگاه را تکمیل کرده و فرستاده بودم، ولی جز یک مورد هنوز از بقیهی دانشگاهها پاسخی دریافت نکرده بودم. ایشان استدلال کرد که برای دانشگاه در آنجا نمانم و به آمریکا بروم. نظر ایشان ادامهی تحصیل در دانشگاه هاروارد بود. گفت: مقدمات سفر شما به آمریکا آماده است و حتی دوستان ایشان به زودی فُرم دانشگاهها را میفرستند تا من تکمیل کنم و با مدارک تحصیلی بفرستم.
بحث مفصلی هم راجع به انقلاب و ضرورت اقداماتی که برای پیروزی انقلاب لازم است، مطرح شد. نه ایشان و نه من، پیشبینی پیروزی انقلاب در چند ماه آینده را نمیکردیم. در موقع خواب هم از من سؤال کرد که اذان صبح چه ساعتی است؟ گفتم: ساعت سه بامداد. ساعت را تنظیم کرد که اول وقتِ نماز صبح، بتواند ادای فریضه نماید. شهید بهشتی خیلی مقید به نماز اول وقت بود. چه در سالهای 40 ـ 1341 و چه در سالهای 54 ـ 1355 که بیشتر خدمت ایشان میرسیدم و چه بعد از پیروزی انقلاب، دهها بار پیش آمده بود که خدمتشان بودم، وقتی موقع نماز میشد، وسط بحث و یا هر کار دیگر، فوراً برنامه را تعطیل میکردند و برای اقامهی نماز آماده میشدند. اصولاً شهید بهشتی فرد بسیار منظمی بودند و همهی کارهای ایشان طبق برنامه بود. صبح، بعد از صبحانه با دکتر بهشتی خداحافظی کردم. فکر میکنم ایشان هم برای روز بعد، عازم کشور دیگری بودند.
(صفحات 446 و 447)
ماه رمضان سال 1357
چند روز به ماه مبارک رمضان مانده، آقای اکرمی و دوستان دیگر سؤال میکردند که آيا برای ایام ماه رمضان به تهران برمیگردم یا نه؟ چون تعدادی از مساجد و محافل مذهبی تهران از طریق آقای اکرمی برای سخنرانی در ماه مبارک رمضان من را دعوت کرده بودند. ضمناً خود من هم با توجه به اوضاع ایران تردید داشتم که بمانم و یا به ایران برگردم. بالاخره تلفنی با دکتر بهشتی مشورت کردم، ایشان شدیداً مخالفت کردند و مصرانه خواستند که برنامههای آنجا را ادامه دهم و برای اوایل مهرماه به آمریکا بروم.
(صفحات 450 و 451)
تحول بسیار مهم و سرنوشتساز، تظاهرات عظیم مردم ایران به ویژه مردم تهران بعد از نماز عید فطر بود. از نماز عید فطر در تپههای قیطریه و سپس حرکت عظیم مردم در خیابانهای تهران، به عنوان بزرگترین راهپیمایی تاریخ ایران در رسانههای غرب یاد شد و یک نقطهی عطف در حرکتهای مردم در سال 1357 بود. در یکی از مجلات غرب هم عکس بسیار زیبایی از نماز جماعت مردم در یکی از خیابانهای تهران (پیچ شمیران) به امامت دکتر بهشتی چاپ شده بود.
(صفحات 453 و 454)
در اواخر ماه رمضان ضمن یک تماس تلفنی با دکتر بهشتی از ایشان پرسیدم: با توجه به اوضاع و احوال کشور، آيا صلاح است که به ایران بازگردم؟ پاسخ دکتر بهشتی مثل گذشته منفی بود و گفت: شما همانجا بمانید و به برنامههای خودتان ادامه دهید و حتی کمتر به سخنرانی بپردازید و توجه خودتان را بیشتر به درس و تحصیل معطوف دارید.
(ص 454)
تظاهرات روز تاسوعای تهران هم بحمدالله به خیر گذشته و ظهر با امامت دکتر بهشتی یک نماز جماعت چند صدهزار نفری در خیابان آزادی تهران برگزار شده است.
(ص 496)
امروز پنجشنبه (14/10/1357) در برخی از روزنامهها، احتمال کودتای نظامی پس از خروج شاه از ایران مطرح شده است. چند نفر از دوستان، امروز غروب به منزل ما آمدند و اصرار داشتند که فردا به پاریس بروم تا طرحی را که مورد نظر آنها بود، به امام منتقل کنم. طرح آنها بر این تحلیل استوار بود که با ادامهی این روند، جنگ داخلی رُخ خواهد داد، چون ارتش به دلیل فشار آمریکا ساکت نخواهد ماند، مردم هم زیر بار ارتش نخواهند رفت. بنابراین ما با یک جنگ داخلی روبهرو خواهیم شد. طرح آنها این بود که امام پیامی را به آمریکاییها بدهد یا یکی از علمای بزرگ تهران مثل آيتالله طالقانی یا دکتر بهشتی از طرف ایشان به آمریکا پیام بدهند که در صورت پیروزی بر رژیم و تشکیل حکومت اسلامی، رابطهی خوب و صمیمی با آمریکا حفظ خواهد شد تا از این طریق نگرانی آمریکاییها کاسته شود و از طرح کودتا توسط ارتش صرفنظر کنند.
(ص 512)
در زمینهی شورای انقلاب از آقای محمد منتظری نسبت به اعضای این شورا سؤال کردم. ایشان هم فقط از چند نفر از اعضای این شورا مطلع بود: دکتر بهشتی، آقای طالقانی، استاد مطهری، آقای هاشمی رفسنجانی و مهندس بازرگان. قاعدتاً عدد آنها بیشتر از اینهاست. یکی از دوستان گفت: اعضای شورای انقلاب نه نفر هستند.
(ص 515)
امروز چهارشنبه (18/11/1357) صبح به شرکت ایرفلوت سر زدم. خوشبختانه بلیطها تأیید شده و پرواز صبح دوشنبه (23/11/1357) خواهد بود. بنابراین برای بازگشت در روز دوشنبه برنامهریزی کردم. عصر امروز با دکتر بهشتی تلفنی تماس گرفتم و گفتم: برای هفتهی آینده عازم ایران هستم. خیلی ناراحت شد و با تأکید و اصرار از من خواست که بمانم و به ایران مراجعت نکنم. اصرار او این است که به درس و کار دانشگاه ادامه دهم. گفتم: از لحاظ روحی برای من امکانپذیر نیست. کمی از من دلخور و ناراحت شد و با ناراحتی خداحافظی کردیم.
(ص 527)
در ایامی که دکتر بهشتی، آیتالله مطهری، آیتالله موسوی اردبیلی، آیتالله منتظری و … در پاریس بودند، شبها بعد از نماز مغرب و عشا، خدمت امام پیرامون مبانی، اصول و ویژگیهای حکومت اسلامی مباحثی مطرح میشد و همچنین بحث تشکیل شورای انقلاب، دولت موقت و رفراندوم عمومی برای نوع حکومت و … در آن جلسات مورد بحث قرار میگرفت.
(ص 534)
در روز ورود، موقع غروب برای زیارت امام به مدرسهی علوی رفتم. بسیاری از دوستان را آن شب در آنجا دیدم. فردا صبح به منظور ملاقات با شهید بهشتی به کانون توحید، یعنی محل موقت حزب جمهوری اسلامی رفتم. در آنجا صف طولانی از مردم برای نامنویسی در حزب بود. دکتر بهشتی هم سخت مشغول به کار بود و به امور جاری حزب رسیدگی میکرد. وقتی خدمت ایشان رسیدم ـ با اینکه شاید به خاطر بازگشتم به ایران برخلاف نظر ایشان، قدری از من ناراحت بود ـ ولی بسیار گرم با من برخورد کرد. بعد از بحث پیرامون مسائل مختلف انقلاب از من سؤال کرد که آیا قصد دارم برای ادامهی تحصیل برگردم و یا در اینجا بمانم؟ خدمت ایشان گفتم که اوضاع کشور به گونهای نیست که بتوانم به دنبال ادامهی تحصیل باشم. گفتم: تصمیم من این است که پس از عادی شدن اوضاع کشور برای ادامهی تحصیل برگردم. خود دکتر بهشتی هم گفت: حالا که برگشتهای، بهتر این است که بمانی، چون اینجا کارهای زیادی داریم. ایشان اظهار تمایل کرد که من در حزب جمهوری اسلامی فعالیت کنم. گفتم: اجازه بدهید، چند روزی بگذرد تا بتوانم نسبت به برنامهی کاری خودم تصمیم بگیرم.
(ص 543)
در یکی از روزهای اوایل فروردین 1358، به منزل آیتالله خامنهای در خیابان ایران رفتم. فکر میکنم بعد از نماز مغرب و عشا بود. در آنجا عدهای از جمله آقای سیدعلی مقدم و مهندس مهدی طیب هم حضور داشتند. آیتالله خامنهای از برنامهی من سؤال کردند که چه مسئولیتی را میخواهم بر عهده گیرم. گفتم: نظر دکتر بهشتی این است که وقت عمدهی خودم را برای حزب جمهوری اسلامی بگذارم و فعالیتهای دیگر من فرعی باشد. ایشان گفتند: «به اعتقاد من بهتر است فعالیت خودتان را در ساماندهی ارتش متمرکز کنید». سؤال کردم که با توجه به مسئولیتهای فراوان آیا فکر میکنید مسئلهی ارتش دارای اولویت است؟ فرمودند: «بله، هماکنون مهمترین کار، ساماندهی وضع ارتش است که دچار از همپاشیدگی شده و بسیار وضع آشفتهای دارد». بعد اصرار کردند و فرمودند: «شما مدتی افسر وظیفه بودید و با امور نظامی آشنا هستید و لازم است این کار بر عهده گیرید». بعد قرار گذاشتند که صبح فردا در ستاد مشترک ارتش ایشان را ببینم.
(ص 550)
من به طور رسمی عضو حزب جمهوری اسلامی نبودم و بیشتر به خاطر شهید بهشتی به حزب میرفتم و در جلسات آن شرکت میکردم.
(پاورقی ص 564)
روزی که وزیر امور خارجه اعلام کرد که دولت قصد دارد هواپیماهای اف 14 را به آمریکا پس بدهد، من بسیار نگران شدم و به دکتر بهشتی زنگ زدم و قرار ملاقات گذاشتم و در دیدار با ایشان دربارهی این ماجرا صحبت کردم و گفتم: اجرای این تصمیم بسیار خطرناک و مانند تقلیل دورهی سربازی به یک سال، نوعی خیانت است. دکتر بهشتی در پاسخ گفت: این آقایان در شورای انقلاب، موضوع فروش هواپیماهای اف 14 را مطرح کردند و گفتند: ما قادر به استفاده از این هواپیماها نیستیم، زیرا کادر فنی و خلبانان این جنگندهها، آمریکایی بودند و با رفتن آنها از کشور، کسی توانایی پرواز و تعمیرات این هواپیماها را ندارد. گفتم: چنین چیزی نیست و ما به تعداد کافی خلبان و متخصص فنی داریم. این حرفها بیپایه است و آقایان میخواهند هواپیماها را به آمریکا پس بدهند.
بعد از این دیدار، من موضوع را پیگیری کردم و با آیتالله خامنهای و دیگران صحبت کردم و بالاخره این تصمیم با مخالفت شدید دکتر بهشتی، آیتالله خامنهای و آیتالله هاشمی در شورای انقلاب به اجرا در نیامد و در نهایت هواپیماها به آمریکا پس داده نشد.
(ص 591 و 592)
در سال 1358 چند نوبت دیگر به اصفهان سفر کردم و در مساجد امام خمینی، امام علی و مسجد سیّد سخنرانی کردم. در مسجد سید، پنج شب سخنرانی کردم که این برنامه در اردیبهشت 1358 بود که پس از سخنرانی شب آخر، برای اولینبار تظاهراتی بر ضد منافقین و گروهکهای چپ در اصفهان به راه افتاد و شعار جمعیت این بود: «جنبشی، فدایی، دشمن خلق مایی»
پس از بازگشت به تهران، شهید بهشتی که از ماجرای تظاهرات اصفهان باخبر شده بود، به من گفت: فکر میکنید اعضای سازمان مجاهدین خلق قابل جذب نیستند؟ گفتم: نه. گفت: چرا؟ دلایل خودم را خدمت ایشان عرض کردم که ظاهراً برای ایشان قانعکننده نبود. شهید بهشتی چون خیلی بلندنظر و منطقی و با سعهی صدر بود، اعتقاد داشت که با مجاهدین خلق باید بیشتر به بحثوگفتگو نشست و آنان را به راه درست هدایت نمود و جذب کرد؛ اما من معتقد بودم آنان مخالف امام و نظام و افرادی توطئهگر و وابسته و قدرتطلب و ضد روحانیت هستند و قابل هدایت و جذب نیستند و حتی ممکن است روزی دست به اسلحه ببرند و رو در روی نظام قرار گیرند.
(ص 597)
در ادارهی مجلس خبرگان، سعهی صدر، ادب، منطقی بودن و قدرت مدیریت دکتر بهشتی زبانزد عام و خاص بود و به راستی ایشان در دقت، نظم، تدبیر، گزیدهگویی و نحوهی ادارهی جلسات و جمعبندی دقیق، جزو مدیران بینظیر کشور ما بود. (ص 607)