به افراد در هر سطحی از موقعیت اجتماعی که قرار داشتند احترام میگذاشتند. از گفتار ایشان هرگز کلام زشت و تند شنیده نمیشد. با وجود قاطعیتی که داشتند بنده هیچوقت ایشان را عصبانی ندیدم، هیچوقت! به طور کلی در رفتار ایشان نوعی عطوفت و مهربانی احساس میشد. بالاتر از همه اینها ایشان دارای جاذبة شخصیتی و یا به اصطلاح کاریزمای شخصیتی بودند، به طوری که اگر شخصی با ایشان گرم مصاحبت بود لذت میبرد و هرگز از این مصاحبت خسته و سیر نمیشد
نام آقای بجنوردی را از نوجوانی در خانه شنیده بودم. تلاشی که برای تشکیل «حزب ملل اسلامی» انجام داده بود و به عنوان نخستین حرکت مسلحانه سازمان یافته و در واکنش به سرکوب قیام 15 خرداد با اسلوب مدرن در تاریخ معاصر ایران ثبت شده است. او که از ابتدا هم دغدغه هایش بیش تر صبغه فکری و فرهنگی داشت و اصلاح بنیادین جامعه را به عنوان هدف اصلی خود برگزیده بود، اینک عهده دار اداره بنیاد دائره المعارف بزرگ اسلامی است که تا کنون بیست مجلد آن منتشر شده است. در دفترش در بنیاد مذکور قرار گذاشتیم و مصاحبه را همان جا انجام دادیم.
علیرضا بهشتی: خواهشمندم از اولین برخوردتان با آیتالله شهید بهشتی اگر چیزی به خاطر دارید بفرمایید؟
بنده از سالهای 44 تا 57 در اوج مبارزات انقلاب اسلامی در زندان بودم. فکر میکنم مخصوصاً در سالهای 56 تا 57 به مناسبتهای مختلف، هم از لحاظ فعالیتهای علمی و هم از لحاظ مبارزاتی نام آقای دکتر بهشتی به گوش ما میخورد. با اوجگیری انقلاب اسلامی، نام ایشان بیشتر در زندان شنیده میشد و پیدا بود که در رأس مبارزات انقلاب اسلامی در ایران قرار گرفته بودند.
البته تا وقتی که ما زندان بودیم هیچگونه تماسی با ایشان نداشتیم تا زمانی که از زندان آزاد شدیم (حدوداً بعد از اینکه امام از پاریس برگشتند و قبل از 22 بهمنماه). بنده آقای بهشتی را به چهره نمیشناختم و تنها نامشان را شنیده بودم. زمانی که من و برادر بزرگم، حاجآقای مهدی، به سمت مدرسه رفاه میرفتیم که شاید بشود امام را دید و برویم پیش ایشان (چون امام تازه از پاریس آمده بود) در کوچهای که به مدرسة رفاه منتهی میشد سید بلندبالا و خوشرویی را در سمت دیگر کوچه دیدیم که ایستادهاند و با کسی صحبت میکنند. برادرم، همانطور که از دور میآمدیم، ایشان را که دیدند گفتند ایشان آقای بهشتی هستند. من وقتی جلوتر رسیدم بلند گفتم: آقای بهشتی سلامٌ علیکم، من بجنوردی هستم. تا گفتم بجنوردی، ایشان با وجودی که برای اولین بار بود که مرا میدیدند خیلی گرم بنده را در آغوش گرفتند و بوسیدند و احوالپرسی گرمی کردند و پرسیدند کی از زندان آزاد شدهام و … . در برخورد اول گویی که سالهاست یکدیگر را میشناسیم و همان جا با هم قراری گذاشتیم تا در اسرع وقت، فکر میکنم فردای همان روز همدیگر را در منزلشان ببینیم. منزل ایشان که رسیدیم خیلی شلوغ بود و چند نفر از خبرنگاران خارجی آنجا بودند. من در اتاقی نشستم و ایشان آمدند و راجع به مسائل مختلفی از جمله انقلاب، آینده انقلاب، اینکه چه کارهایی باید کرد و در مورد مسائل جاری انقلاب با هم صحبت کردیم و قرار شد من بیایم به مدرسة رفاه و آنجا با هم همکاری داشته باشیم که بعد از مدتی منجر به تشکیل حزب جمهوری اسلامی شد و بنده برای عضویت در شورای مرکزی حزب و همراهی با آیتالله بهشتی دعوت شدم.
در این بخش خاطرات بسیاری وجود دارد. هر هفته جلسهای داشتیم که در آن آقایان دکتر بهشتی، موسوی اردبیلی، دکتر باهنر، خامنهای، هاشمی رفسنجانی، عسگر اولادی، دکتر شیبانی، دکتر آیت، مهندس موسوی، سرحدیزاده، آقای جواد منصوری، تفرشی که بعدها تشریف آوردند و همچنین محمد منتظری که البته ایشان بعداً استعفا دادند و رفتند؛ حضور داشتند. تقریباً مجموعهای بود از چهرههای شاخص انقلاب که همه در آنجا جمع بودند. هفتهای یک جلسه با این آقایان داشتیم و در آن از پیشنهادات آقای بهشتی بهرهمند میشدیم.
البته خارج از این جلسات ما گهگاهی یکدیگر را میدیدیم. از جمله خاطراتی که از ایشان به یاد دارم این است که شبی با هم در دفتر حزب حضور داشتیم؛ ایشان مثالی آوردند و گفتند که چرا شما مثل آقای بنیصدر نمیآیید و سخنرانی نمیکنید!؟ـ چراکه ایشان زیاد سخنرانی میکردندـ این جریان مربوط به قبل از سال 58 و اوایل انقلاب بود. بنده بیاختیار لبخندی زدم و ایشان دلیلش را که از من پرسیدند پاسخ دادم بندهای که اینجا نشستهام بیشتر نگران این هستم که شب زود برگردم منزل اخوی و پشت در نمانم چراکه تازه از زندان آزاد شدهام و هیچ امکاناتی ندارم. آقای بنیصدر که با تشکیلات و امکانات بسیار وسیعی به ایران آمده با من که حتی جایی برای زندگی ندارم تفاوت دارند.
ایشان گویا اصلاً فراموش کرده بودند که بنده بعد از سیزده چهارده سال تازه از حبس آمدهام بیرون! با شنیدن این حرف چنان متأثر شدند که چندین بار از من عذرخواهی کردند و بلافاصله فرمودند که آقای بجنوردی چه کار بکنیم؟ دو راه پیشنهاد کردند که یا یک حقوقی برای شما تعیین کنیم که همین جا در چارچوب حزب فعالیت کنید و یا اینکه پستی برای شما تعریف کنیم. بنده البته اظهار تمایل کردم که اگر کاری داشته باشم بهتر است و از آنجایی که آقای بهشتی با آقای دکتر محمد هویدا از سالهای قبل (ظاهراً از دوران دبیرستان) آشنایی داشتند، بلافاصله حکمی را به این صورت نوشتند که تمام اموالی که تا آن زمان توسط دادگاههای انقلاب در سراسر ایران از شاه و خانواده شاه گرفته شده است، تحویل آقای بجنوردی داده شود. آن زمان آقای هویدا رئیس بنیاد مستضعفان بود که خاطرم نیست به همین نام بود یا نه؟ در همان شب و همان جلسه چنین حکم عجیبی را صادر فرمودند.
علیرضا بهشتی: آیا شهید بهشتی از موضع قوه قضاییه این حکم را نوشتند؟
خیر، از موضع شورای انقلاب بود و از آنجایی که این حکم، هم به مثابه ریاست بنیاد مستضعفان بود، که رسما شروع به کار نکرده و هنوز تشکیل نشده بود و هم از این نظر که آقای هویدا هنوز سر پستشان بودند، حکم عجیبی بود. ایشان یک مشاور حقوقی داشتند که با وی صحبت کرده بودند و قرار شد حکمی تحت عنوان «سازمان اموال مصادره شده» نوشته شود که به موجب آن اموالی که تاکنون مصادره شده و چه آنهایی که بعداً مصادره خواهد شد ـ بنده در رأس آن باشم و فرمودند همه این اموال تحت نظر آقای بجنوردی باشد. ما این سازمان را تشکیل دادیم که همان بنیاد مستضعفان کنونی است و یادم میآید که آنجا شورایی درست کردیم و بخش صنعت و بخش کشاورزی و بخش مستقلات و … . البته چیزی نگذشت که بنده با حفظ سمت، استاندار اصفهان شدم.
آیتالله طاهری و مرحوم دکتر واعظی که در ابتدای انقلاب استاندار اصفهان بودند بعد از حدود یک ماهی که ظاهراً بیمار شده بودند سراغ من آمدند. در همان دفتر سازمان اموال مصادره شده که تازه هم شروع به فعالیت کرده بود، نشسته بودیم که به من گفتند استانداری اصفهان را قبول کنید. من بعد از هماهنگی با آقای دکتر بهشتی این سمت را پذیرفتم. البته ایشان هم خوشحال شدند اما به علت اصرار بنده مبنی بر اینکه تأیید امام را هم لازم میدیدم، به قم رفتم و تأیید امام را هم گرفتم و توصیههایی هم به من کردند. با انتقال به اصفهان با حفظ سمت، آقای سرحدیزاده را به عنوان قائم مقام سازمان اموال مصادره شده منصوب کردم و به اصفهان رفتم.
از جمله خاطراتی که از آقای بهشتی به یاد دارم یکی مربوط به انحلال کمیتههای اصفهان بود. از آن جایی که کمیتههای اصفهان در برابر سپاه قرار داشتند و با دولت انقلاب و امام هماهنگ نبودند و ناسازگاری داشتند مشکلاتی در رابطه با این کمیتهها در اصفهان به وجود آمده بود. آقای بهشتی با بنده تماس گرفتند و از من پرسیدند شما میتوانید کمیتهها را منحل کنید که بنده پاسخ مثبت دادم. جریان انحلال کمیتهها هم جریان مفصلی است که حالا نمیخواهم وارد این بحث شوم ولی نهایتاً کمیتهها منحل شدند. البته آقای مهدوی کنی هم از بنده خیلی گلهمند بودند و خاطرم هست که همین یکی دو سال پیش در مجلسی در دُبی با هم بودیم و قرار گذاشتیم که دو ساعت مانده تا نیمه شب با هم صحبتی کنیم. خدمت ایشان رسیدم و ضمن صحبتها به ایشان گفتم که آیتالله انواری به بنده گفته بودند شما از این جریان یک گلهای از من دارید که گرچه مربوط به سالها پیش است اما لازم میدانم توضیحاتی را در این باره به حضرت عالی عرض کنم؛ اینکه من سر خود چنین کاری را نکردم و این دستور و خواستة آیتالله بهشتی و با توجه به مصلحت انقلاب بود و بنده هم قبول کردم.
علیرضا بهشتی: از جمله مداخلات این کمیتهها چه بود؟
مأمورین جهاد سازندگی ما را دستگیر میکردند، یا به عنوان مثال ناگهان خبر میآوردند که دو تا از مأمورین و افسران امنیتی که بعضاً برای گشتهای شبانه بیرون حضور داشتند را گرفتهاند. یک مورد در همین رابطه خاطرم هست که مأمور شهربانی با من تماس گرفته بود که افسر اطلاعاتیشان که روی پروندهای تحقیق میکرد را گرفته بودند و ما صبح مجبور میشدیم پاسداری را بفرستیم که آن شخص آزاد شود. به این صورت مرتباً مزاحمتهای موضعی برای ما فراهم میکردند. به عبارت بهتر نیرویی مسلح بود که در اختیار حکومت نبود و از اسم آقای خادمی استفاده و فعالیت میکرد. آقای سالک آن زمان فرمانده سپاه اصفهان و آقای رحیم صفوی فرمانده عملیات بودند که تقریباً در حکم معاونشان هم محسوب میشدند.
در مورد بنیاد مستضعفان، مرحوم شهید بهشتی خیلی وسواس داشتند که کارها با امانت و بیطرفی انجام گیرد. حتی نسبت به صحت و سقم گزارشهای خلافی که به ایشان میرسید پیجویی میکردند و با من مطرح میکردند و مثلاً میپرسیدند که آیا این مسئله صحت دارد یا خیر تا به دقت آگاه شوند. بنده هم ایشان را در جریان قرار میدادم. خیلی دقیق بودند و با وجود اعتماد صددرصدی که به من داشتند خود رسیدگی میکردند و راهنماییها و توصیههایی جهت ترفیع مشکلات میدادند.
خاطرم است یکی از مواردی که نحوة کارمان، ایشان خیلی را خوشحال کرده بود زمانی بود که همان اوایل ما شرکت نونهالان را که از اموال بهاییان بود دفتر خودمان کرده بودیم. همکاران ما چند قطعة جزئی طلا آن جا پیدا کرده بودند، وقتی آوردند من گفتم که اینها حتماً مال یکی از کارمندان اینجاست و باید اینها را به صاحبش داد و در پاکتی به امانت نگه داری میکردیم. بعداً معلوم شد که مال مستخدم ساکن ساختمان بوده است. وقتی ما امانتها را به صاحبش تحویل دادیم اینها که بهایی بودند خیلی خوشحال شده بودند و تشکر کردند. علاوه بر آن به دلیل شرایط خاصی که اوایل انقلاب وجود داشت و همه بچهها مسلح بودند، خیلی هم تعجب کرده بودند. وقتی آیتالله بهشتی از ماجرا خبردار شدند خیلی تشویقمان کردند و فرمودند که همیشه عدالت و حقوق مردم را رعایت کنید و بنده هم به مأمورین همین توصیه را میکردم که طبق قانون و بر اساس احکام دادگاه صالحه رفتار کنید و خارج از موازین قانونی و شرعی به هیچوجه حق دخالت ندارید. البته من مدت کمی آنجا بودم، در واقع بعد از اینکه چارچوب اولیه سازمان را ریختم، از آنجا رفتم.
در هر سفری که به اصفهان میآمدم و آقای بهشتی هم بودند، خاطراتی از ایشان دارم. یکی اینکه ما در ورزشگاه آنجا برای افتتاح مسابقات ورزشی، برنامه داشتیم. من از آقای بهشتی دعوت کردم که ایشان برای شروع مسابقات تشریف بیاورند و سخنرانی کنند. این اتفاق در آن سطح برای شروع مسابقات و برای آن جمعمیت زیاد، حرکت بیسابقهای بود که کسی در مرتبة آیتالله بهشتی در مراسم افتتاحیه سخنرانی کنند. البته ایشان برای بازدید به اصفهان آمده بودند و وقتی خواهش کردم که بد نیست شما یک سخنرانی اینجا داشته باشید از آنجایی که اصلاً تکبر نداشتند و بسیار انسان شکستهنفسی بودند، پذیرفتند. استقبال چشمگیری هم از طرف مردم شد و خیلی مؤثر بود. آیتالله بهشتی در آن سخنرانی تمام اصول و اهداف و موازین انقلاب را برای آن جمعیت کثیر مطرح کردند. ایشان هر جا احساس میکردند که حضور مردم در آن جا هست و میتوانند برای مردم صحبت کنند و راهنمایی دهند و اصول انقلاب را بگویند و به مردم روحیه دهند دریغ نمیکردند. در آن مراسم، فرماندار و تعدادی از مسئولین استان هم علاوه بر من حضور داشتند.
خاطرة دیگری که از ایشان دارم مربوط میشود به چند ماه قبل از حادثة انفجار. من کمرم درد میکرد و انتهای سالن مجلس نشسته بودم. ایشان به محض اینکه تشریف آوردند با وجودی که همان ردیف اول به ایشان تعارف میکردند ایشان گفتند که من میروم پیش آقای بجنوردی مینشینم. این از آن جهت بود که ایشان خیلی به بنده علاقه داشتند.
به خاطر دارم آقای بهشتی به بنده پیشنهاد کرده بودند که معاون دبیر کل حزب شوم. بنده هم پذیرفتم و رفتم دفاتر حزب را بازدید کردم و شب بعد آمدم استعفا دادم. فقط یک روز عهدهدار این سمت بودم. ایراداتی گرفتم و گفتم که موازین حزب باید این موارد باشد؛ چراکه آن زمان ما یک دید خاصی نسبت به حزب داشتیم. مثلاً من میگفتم که همه باید همفکر باشند و من اینجا کسانی را میبینم که همه همفکر با هم نیستند. در واقع همه فقط از جهت سیاسی و برای یک منظور خاصی دور هم جمع شدهاند. ایشان مرتب مسائل اخلاقی را مطرح میکردند که باید دلها به هم نزدیک شود و یکی باشد و توصیههای اینچنینی میکردند که به نظر بنده این کار برای ایجاد کادرهای آموزشدیدة حزب کافی نمیآمد. چون ما از مبارزین قدیمی بودیم نظرات خاصی نسبت به حزب داشتیم. البته حالا که هم عمری گذشته و هم تجربهای به دست آوردهایم فکر میکنم که نظر ایشان درست بود. نهایتاً اعلام کردم که من نیستم و از معاونت دبیر کلی استعفا میدهم و ایشان هم پذیرفتند.
نحوة تشکیل حزب به این صورت بود که در جریان یک دیداری که با آقای خامنهای داشتم، ضمن صحبتی که داشتیم به بنده اطلاع دادند که بناست حزبی تشکیل شود. انقلاب به یک بازی سیاسی احتیاج دارد و به یک بازی نظامی که برای بازی سیاسی باید حزب تشکیل دهیم و در آن از همة نیروهای اسلامی و انقلابی برای فعالیت در حزب دعوت کنیم. این صحبت که شبانه و در یکی از خانههای اطراف منزل رفاه بود، گذشت. پس از تشکیل حزب با من تماس گرفته شد و مرا به منزل آقای دکتر باهنر دعوت کردند که شورای انقلاب آنجا تشکیل میشد و به من اطلاع دادند که شما به شورای مرکزی حزب دعوت شدهاید.
نقش اول را در تشکیل حزب شخص آقای بهشتی بر عهده داشتند به همین علت هم همه اعضاء پس از رأیگیری، خود ایشان را به عنوان دبیر کل حزب انتخاب کردند. تا جایی که به خاطر دارم شورای حزب مدت کوتاهی قبل از حضور بنده تشکیل شده بود و بنده بعداً به ایشان اضافه شدم که رأیگیری هم قبل از عضویت من انجام شده بود.
در اصفهان ما جلسات خصوصی زیاد داشتیم که یا ایشان ما را میخواست و یا خودمان با اطلاع و هماهنگی قبلی در منزل شهید بهشتی جمع میشدیم و در مورد مسائل مختلف از وضع روحانیت اصفهان گرفته تا اوضاع حزب و حکومت در اصفهان و اینکه چه کارهایی باید انجام پذیرد گزارشاتی میدادیم.
از جمله مسائلی که وجود داشت اقتصاد اصفهان بود و برای ایشان مطرح بود که کاخانجات و واحدهای تولید راه بیافتند و شروع به فعالیت کنند، اشتغال به وجود بیاید. خیلی علاقهمند بودند کارهای عمرانی انجام شود، مسئله وحدتِ روحانیت برایشان در اصفهان مطرح بود که هر چه بیشتر از تضادها کاسته شود. مسئلة امنیت در اصفهان برایشان مطرح بود که چه اقداماتی برای حفظ امنیت انجام میشود. مسئلة عشایر در سمیرم و آن مناطق، که آقای ناصر قشقایی هم به دلیل مخالفتی که در زمان شاه داشتند از تبعیدیان و جزو فراریها محسوب میشدند از خارج آمده بودند و حتی از دفتر امام در قم با من تماس گرفتند و گفتند که ناصر قشقایی برگشته و شما ایشان و عشایر را راضی نگه دارید که ما خودمان به آنها رسیدگی میکنیم. البته خود شهید بهشتی هم خیلی اصرار داشتند که آرامش را در آن منطقه حفظ کنیم. به همین دلیل هم ما کمکهایی از جمله دارو میفرستادیم، رفتارمان خوب بود و مثلاً یک بار که ناصر قشقایی را دعوت کردیم، آمد اصفهان و از ایشان استقبال کردیم و خیلی به او و سران عشایری که همراهش آمده بودند احترام گذاشتیم. ما میگفتیم که شما هر احتیاجی دارید بگویید که ما برآورده میکنیم. اینها هم از این نحوة رفتار ما خوششان میآمد و راضی میشدند.
علیرضا بهشتی: کمی از خصال شهید بهشتی هم بفرمایید؟
از خصوصیات شخصیتی و اخلاقی شهید بهشتی میتوانم بگویم که ایشان بسیار مبادی آداب بودند و ادب ایشان بینظیر بود. به افراد در هر سطحی از موقعیت اجتماعی که قرار داشتند احترام میگذاشتند. از گفتار ایشان هرگز کلام زشت و تند شنیده نمیشد. با وجود قاطعیتی که داشتند بنده هیچوقت ایشان را عصبانی ندیدم، هیچوقت! به طور کلی در رفتار ایشان نوعی عطوفت و مهربانی احساس میشد. بالاتر از همه اینها ایشان دارای جاذبة شخصیتی و یا به اصطلاح کاریزمای شخصیتی بودند، به طوری که اگر شخصی با ایشان گرم مصاحبت بود لذت میبرد و هرگز از این مصاحبت خسته و سیر نمیشد. ما همیشه در مصاحبت با ایشان احساس میکردیم که مطالبی را یاد میگیریم چرا که عموماً صحبتهای ایشان عمیق بود و آدم احساس میکرد که مبتنی بر دانش و تجربه است و به اصطلاح، خیلی حکیمانه صحبت میکردند. چیزی که در شخصیت ایشان خیلی برجسته بود متانت ایشان بود که به دلیل این خصیصه هر کسی را در مقابل خود وادار به احترام میکرد. متانت و ادب و وزانت ایشان که توأم با احترام و محبت متقابل بود در مجموع به آیتالله بهشتی شخصیتی میداد که در عین پرجاذبه بودن خیلی هم برای همه قابل احترام بود.
از مصداق خصوصیات رفتاری ایشان میتوانم اشاره کنم که مثلاً مواردی در شورای مرکزی حزب پیش آمده بود که از جانب برخی اعضاء به عنوان مخالف، به شخص ایشان توهین شده بود. در آن زمان خیلی بحث انحصارطلبی نبود و آن موقع بیشتر کمونیستها و عوامل خارجی، علیه آقای بهشتی تبلیغات میکردند. یکی از اعضاء که تحت تأثیر این حرفها و جریانات قرار گرفته بود علیه ایشان اعلامیهای داده بود و حرفهای نامناسبی هم در آن نوشته بود. آقای بهشتی با اینکه اطلاع داشتند این موضوع از جانب چه کسی اتفاق افتاده کماکان با ایشان با متانت و احترام برخورد میکردند و فقط در همین حد در جلسه مطرح فرمودند که چرا چنین وضعی به وجود آمده و دستور رسیدگی به این ماجرا را دادند و خواستند علت وجود این سوء تفاهمها و ناهماهنگیها رسیدگی شود. واقعاً درجة ادب و نزاکت ایشان در برخورد با این مسائل برای خود من شگفتانگیز و آموزنده بود.
ایشان برخلاف رویة معمول در حوزهها، بسیار آدم منظمی بودند. به حضور سر موقع در جلسات بسیار مقید بودند و به دیگران هم در صورت تخلف به شکل کاملاً مؤدبانه توصیه و تذکر میدادند.
اما در عمل این موضوع کاملاً محسوس بود که به کسانی که در رفتارشان و عملکردشان بینظمی دیده میشد مسئولیت نمیدادند و برعکس به آنان که منظم بودند از این جهات توجه بیشتر داشتند.
از جمله خصوصیات شهید بهشتی این بود که اول کسانی که سابقة انقلابی داشتند را میپذیرفت و اولویت را به آنها میداد مگر اینکه نالایق بودند و اساساً ارزش زیادی به مبارزین قدیمی میدادند و به آنها توجه ویژه داشتند. ایشان این افراد را جذب میکردند و از آنها دعوت به همکاری میکردند. این خیلی خصوصیت جالبی بود که در ایشان وجود داشت. اگر کسی هم با پیشنهاد این افراد به ایشان معرفی میشد تا به مجموعه افزوده شوند با پذیرششان مواجه بودیم. به عنوان مثال آقای سرحدیزاده یا آقای جواد منصوری که از بچههای زندان بودند با پیشنهاد بنده به شورای مرکزی حزب آمدند. البته اینطور هم نبود که هر کسی را پیشنهاد میکردیم سریع بپذیرند؛ مثلاً آقای ابوشریف که فرمانده سپاه و از بچههای زندان و با ما بودند را پیشنهاد کردم که خاطرم است دکتر بهشتی سکوت معنیداری کردند و گفتند نه، فعلاً صلاح نیست.
علیرضا بهشتی: از قضیة اختلافات آقای آیت و موضعگیریهای ایشان با مهندس میرحسین موسوی در شورای مرکزی حزب چیزی به خاطرتان میآید؟ به هر حال ایشان موقعیت خاصی در شورای مرکزی حزب داشتند؟
پیشنهاداتی که آقای آیت در حزب میدادند بیشتر پیشنهادهای درگیری با جناح دیگر بود برخلاف آقای بهشتی که همیشه دعوت به آرامش داشتند و مخالف اینها بودند. مرحوم آیت نظرات خاص و سمپاتیهایی نسبت به آقای بقایی که رئیس حزب مردم در کرمان بودند، داشت و یا نسبت به مصدق نظرات افراطی و تندی داشت که آقای بهشتی کلاً این مسائل را رد میکرد.
علیرضا بهشتی: آقای بهشتی در مورد این مسائل چگونه رفتار میکردند؟ مثلاً نمیخواستند اندیشهی این افراد را اصلاح کنند؟
آقای بهشتی میگفتند که وقت طرح این موارد نیست و ما باید به مسائل اصلیتر و مشکلات انقلاب برسیم. در مجموع جلسه را کاملاً هدایت و تلاش میکردند که تنشی به وجود نیاید و جلسات حزب از روال عادی خارج نشود.