امیدوارم تجربههایمان آنقدر موفق باشد که دنیا به سراغ ما بیاید و از ما سؤال کند که چه کردهاید که جامعهتان خوشبخت شده است؟ و این بهترین تبلیغ برای اسلام خواهد بود.
(آيتالله شهيد بهشتي)
آيتالله سيد محمد حسينيبهشتي، در دوم آبان ماه 1307 ﻫ.ش در محله لنبان اصفهان و در يک خانواده روحاني متولد شد. دوره تحصيلات ابتدايي و بخشي از دوره متوسطه را در زادگاهش گذراند. سپس در 1321 ﻫ.ش به فراگيري علوم ديني پرداخت و تحصيلات حوزوي خود را در «مدرسه اسلامي صدر» اصفهان در مدت چهار سال به پايان رساند و همزمان مکالمه زبان انگليسي را آموخت. شهيد آيتالله بهشتي در سال 1325 ﻫ.ش وارد حوزه علميه قم شد و دروس ناتمام سطح را تکميل کرد. در همين زمان با امام خميني آشنا شد.
وي در خصوص چگونگي آشنايياش با بنيانگذار انقلاب ميگويد:
«در سال 1325 ﻫ.ش به قم آمدم و در مدرسه حجتیه اقامت کردم. حدود شش ماه در قم بقيه سطح، مكاسب و كفايه را تكميل كردم. [البته] وقتی براي ادامه تحصيل در علوم اسلامي از اصفهان به قم آمدم. بدنبال مدرّسي بودم كه بخش باقيمانده از كتاب «كفايه» را نزد او فرابگيرم. با پرسوجويي كه انجام دادم در ميان اساتيدي كه شناسايي كردم تا در محضر درسشان حاضر بشوم يكي امام [خمینی] بودند كه در آن ايام ايشان را بيشتر به نام حاج آقا روحالله ميشناختند. [بنابراین] به سراغ درس ايشان رفتم.»
اين روحاني شهيد در همين ايام با پيگيري تحصيلات دبيرستاني موفق به اخذ ديپلم ادبي شد و به دانشکده معقول و منقول راه يافت. در دو سال آخر تحصيلات و نيز پس از گرفتن ليسانس فلسفه در 1330 ﻫ.ش، به تدريس زبان انگليسي در دبيرستانهاي تهران و قم مشغول شد و با ادامه تحصيلات دانشگاهي در سال 1353 ﻫ.ش از دانشگاه تهران دکتراي فلسفه گرفت.
در ارديبهشت 1331 ﻫ.ش با يکي از بستگان خود به نام خانم عزتالشريفه مدرس مطلق که يک روحانيزاده بود ازدواج کرد و صاحب چهار فرزند شد. اما درس و بحث علمی و نیز مسائل و مشکلات خانوادگی مانع از آن نشد که خویش را وارد عرصههای مبارزه سیاسی و اجتماعی نکند بطوری که وی در همان ابتدا در اعتصابات منتهي به واقعه 30 تير 1331 ﻫ.ش و سقوط دولت قوامالسلطنه شرکت نمود و در جمع متحصنان تلگرافخانه اصفهان سخنراني کرد و با شکست نهضت ملي نفت خلأ وجود يک تشکيلات منظم سياسي و نيروهاي سازمانيافته را براي مبارزه با حکومت پهلوي کاملاً احساس کرد و دبيرستان «دين و دانش» قم را با هدف تربيت افراد براي مبارزات سياسي بنيان نهاد و به مدت ده سال مديريت آن را برعهده گرفت.
شهيد بهشتي در فعاليتهايي از قبيل انتشار مجله مکتب اسلام و سالنامه و فصلنامه مکتب تشيع حضوري مؤثر داشت.
و نخستین متفکر اسلامي بود که در صدد تهیه طرح علمي همهجانبه حکومت اسلامي برآمد. وی در آغاز، چند مقاله تحقیقی در سال 1338 در نشریه مکتب تشیع دربارۀ «حکومت در اسلام» منتشر کرد که به قول برخی از نویسندگان حوزه انتخاب این موضوع در حوزهای که به ظاهر به فکر سیاست و حکومت نبود حداقل جرقهای برای آغاز اندیشه بود. پس از آن در سال 1341 یا 1342، با شرکت عدهای از اساتید و فضلای حوزه، کار تحقیقاتی پیرامون حکومت اسلامي را آغاز کرد: شهید بهشتی خود در اینباره میگوید:
«… در پائیز همان سال، با شرکت عدهای از فضلا، در زمینۀ حکومت در اسلام کار تحقیقاتی را آغاز کردیم. ما همواره به مسأله سامان دادن به اندیشه حکومت اسلامي و مشخص کردن نظام اسلامي علاقمند بودیم.» (بازشناسی یک اندیشه، ص 161)
در جايي ديگر شهيد بهشتي گفتهاند: با صراحت عرض كنم كه حدود سي و سه سال است تلاشگري دارم و در اين سي و سه سال حدود سي و يك سالش كار دستهجمعي داشتهام. (سه گونه اسلام، ص 31)
بهشتي در سال 1339 ﻫ.ش با ياري عدهاي از همفکرانش «کانون اسلامي دانشآموزان و فرهنگيان قم» را با هدف ايجاد پيوند بين طلبهها و دانشجويان به رياست دکتر مفتح بنيان نهاد. در همين سال به همراه جمعي از استادان حوزه علميه قم با هدف ساماندهي نظام آموزشي حوزه، برنامهاي هفده ساله را تدوين کرد و بعدها مدارسي را بر اساس اين برنامه جديد تاسيس نمود که از جمله ميتوان مدرسه «منتظريه» (حقاني) را نام برد.
آیتالله بهشتی در سال 1342 ﻫ.ش به سازمان برنامهريزي کتابهاي درسي آموزش و پرورش راه يافت و مسئوليت تألیف و اصلاح کتابهاي رسمي را بر عهده گرفت. در اواخر 1342 ﻫ.ش به دليل فعاليتهاي مختلف سياسي و فرهنگي، به اجبار قم را ترک کرد و به تهران رفت و با گروههاي مخالف حکومت از جمله «هيئتهاي مؤتلفه اسلامي» ارتباط برقرار کرد و پس از مدتي از سوي امام خميني به عضويت شوراي فقهي ـ سياسي اين گروه برگزيده شد. وی در سال 1343 ﻫ.ش در اصفهان، پس از سخنراني اعتراضآميز عليه حکومت پهلوي دستگير شد و پس از آزادي در همين سال، بنا به درخواست مسلمانان هامبورگ و اصرار برخي از مراجع تقليد خصوصاً آيتالله سيد محمدهادي ميلاني به آلمان رفت و «مرکز اسلامي هامبورگ» را بنيان نهاد. و در مدت پنج سال حوزه فعاليت خود را علاوه بر هامبورگ و سراسر آلمان به برخي از کشورهاي اروپايي گسترش داد و توانست با کمک عدهاي از دانشجويان ايراني «اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان گروه فارسيزبان» را ايجاد کند. شهید آیتالله بهشتی با تسلط يافتن بر زبان آلماني، با افکار متفکران و فيلسوفان غربي آشنا شد. در همين سالها به حج مشرف شد. اما همه اين عوامل مانع از آن نشد كه ارتباط وی با رهبری نهضت قطع شود بطوری که وی درسال 1348 ﻫ.ش تصمیم به دیدار یار در غربت گرفت و در عراق با امام خمینی ديدار کرد. و آن هنگام که تصمیم گرفت برای دیدار با بستگان و انجام برخی امور شخصی از آلمان به ايران باز گردد ساواک مانع از بازگشت مجدد وي به آلمان شد.
در همين رابطه ايشان ميفرمايد:
«سال چهل و نه (هجري شمسي) من به حکم ضرورتهایی که از نظر خانوادگی پیش آمده بود ناچار شدم به ایران بیایم و چون ميدانستم که ایران آمدن با جلوگیری از بازگشتم همراه خواهد بود، مقدماتی فراهم کرده بودم که اگر مانع بازگشت من شدند مسجد [هامبورگ] خالی نماند. آمدم و همینطور هم شد، به طور کلی ممنوعالخروج شدم و بنابراین در ایران ماندم.»
او از اين پس کار تدوين کتب تعليمات ديني مدارس را دنبال کرد. و البته از مبارزات سياسي نيز غافل نماند.
فعاليتهاي شهيد بهشتي اينگونه ادامه يافت: تا سال 1354 ﻫ.ش در پی گسترش فعالیتهای ضد حکومتی و سیاسی این عالم دینی در همين سال، ساواک او را دستگير و مدت کوتاهي زنداني کرد. اما او از هیچ کوشش و همتی در ادامه مبارزه دریغ نکرد و همواره در راه خدمت به گروههای مذهبی و پیشبرد نهضت امام خمینی پیشقدم بود.
اعتماد کامل امام به وی، بهشتی را در سالهای مبارزه به صورت یکی از صاحبان سرّ امام و رازدار انقلاب درآورده بود. او یکی از بهترین افرادی بود که توانست رابط میان امام و قشرهای مبارز اعم از روحانی و روشنفکر را بخوبی ایفاء کند و خط مشی امام را به گروهها، و گرایشها و افکار و پیغامهای آنها را به امام برساند. این مغز متفکر و مؤثر در سازماندهی گروههای مبارز و روحانیت مبارز در سال 1357 ﻫ.ش و در آستانه پیروزی انقلاب يکي از بنيانگذاران «جامعه روحانيت مبارز» تهران شد. مبارزه و مقاومت این عالم نستوه در مقابله با رژیم شاه آنچان شدت علنی گرفت که عوامل رژیم را بر آن داشت تا وی را در عاشوراي سال 57 ﻫ.ش بار ديگر دستگير و زنداني کنند. اما زندان حکومت جبار شاه برای بزرگمردی چون بهشتی آنچنان کوچک بود که نتوانست حضور این اندیشمند بزرگ انقلاب را در خود جای دهد، لذا اندکي بعد آزاد شد و بلافاصله در مسیر انقلاب قرار گرفت.
با قطعی شدن پیروزی انقلاب و تشکيل شوراي انقلاب به دستور امام (ره)، به عضويت اين شورا درآمد و بیش از پیش در نمودار انقلاب قرار گرفت.
نقش شهید بهشتی در ساماندهی نیروهای متشکل و غیرمتشکل در روزهای قبل از پیروزی و در آستانه ورود امام خمینی به میهن اسلامی نيز بر هیچکس پوشیده نیست. حضور او در کنار امام خمینی به عنوان یکی از شاگردان و دوستداران آن حضرت و ارائه تئوریهای لازم برای اداره انقلاب و هدایت نیروها از موارد فراموش نشدنی برای مردم ایران است که حتی دشمنان انقلاب نیز بر آن صحه گذاشتهاند. بطوری که در همان روزهای قبل از پیروزی، بنیصدر در نوفل لوشاتو به امام اظهار داشت:”آخر این چه کاری است که تمام کارها را بهشتی اشغال کرده است و هیچ جایی برای ما در انقلاب و برنامهها نگذاشته است.” كه امام در پاسخ فرمود:”اینطور که شما غیبت آقای بهشتی را میکنید، به والله، به والله، به والله اگر تا این ساعت آقای بهشتی کوچکترین صحبتی پشت سر شما کرده باشند”. البته شهيد بهشتي، همواره در پاسخ به اينگونه تهمتها چنين ميگفت: «…دستهاي آلوده به كار افتاده تا ميان گروههاي اجتماعي جدايي بيندازند و ما را كه همواره با تواضع و فروتني و بياعتنايي به ميزها و پستها و سنگرهاي قدرت زندگي كرديم، متهم به قدرتطلبي و انحصارطلبي كنند. اين فرصتي را كه در اختيار ما گذاشتيد تا در تداوم انقلاب نقشي را كه بايد ايفا كنيم، ايفا كنيم؛ آنها ناجوانمردانه اين موضوع را فرصتطلبي و انحصارطلبي تفسير ميكنند. (تاریخ شفاهی زندگانی و مبارزات شهید بهشتی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، مصاحبه با زینتالسادات بهشتی، ص 272)
این شهید بزرگوار به عنوان یک مجتهد و فقیه در چند جبهه به مبارزه فکری و فرهنگی و سیاسی مشغول بود. مبارزه با خرافات و اندیشههای خرافی، ارتباط با محیطهای علمی و دانشگاهی و ارتباط با گروههای فعال سیاسی و مذهبی و متشکل کردن آنها به منظور زمینهسازی فرهنگی و آمادهسازی این هیاتها برای مبارزه با رژیم از اقدامات دیگر این طلبه فعال و روشنفکر بود.
تأسيس «حزب جمهوري اسلامي» در اسفند 1357 و پذیرش دبيرکلي اين حزب، تدوين قانون اساسي در سال 1358 و همزمان نايب رئيسي مجلس خبرگان از عمدهترین مسئولیتهای مهم آیتالله بهشتی در ماههای اول پیروزی انقلاب است. تلاش و کوشش و از خودگذشتگی این شهید از او چهرهای برجسته ساخت تا اینکه از سوي امام خمینی به رياست ديوان عالي کشور انتخاب گردید.
بنابراین بخش مهمی از کتاب به وظایف خطیر شهید بهشتی در دستگاه قضایی میپردازد. سیر شکلگیری قوه قضائی و محاکم شرعی برای رسیدگی به امورات قضایی مردم در سالهای ابتدایی شکلگیری جمهوری اسلامی از نکات بارز و قابل توجهی است که در این کتاب به چشم میخورد. بدین ترتیب دیدگاهها و نکته نظرات مهم آیتالله بهشتی که برگرفته از خاطرات و سخنرانیها و مصاحبههای آن فقید است، حاوی نکات ارزشمند و قابل توجهی است که نسل جوان پس از انقلاب را با روند انقلاب و چگونگی شکلگیری یکی از نهادهای مهم آن که گویای درستی و صداقت انقلاب در حمایت از مردم محروم و ستمدیده است، آشنا میسازد. به طوری که تلاش فراوان و مؤثر آیتالله بهشتی در جهت تدوين پشتوانههاي نظري و قانوني جمهوري اسلامي ايران که موجب ثبات انقلاب و تضمین آن میگردید مورد کينه دشمنان انقلاب شد و وی آماج تهمتها و دشمنيهاي آنان قرار گرفت تا سرانجام در هفتم تير 1360 ﻫ.ش، در محل دفتر حزب جمهوري اسلامي بر اثر بمبگذاري منافقين کوردل به همراه عدهاي از ياران و همفکرانش به شهادت رسيد.
***
شهید آیتالله بهشتی در مورد اتهامات و تهمتهای ناروا علیه خود میگوید:
«در مورد شایعاتی که پیرامون من پخش میکنند بسیاری از آنها اصلاً مسخره و خندهآور است و برخی دیگر هم که بالاخره حالت مسخره و مضحک بودن ندارد خلاف واقع [است]. بهر حال اینها شایعاتی است خلاف واقع و دروغ. درباره همه اینها باید یک کلمه گفت: دروغهای شاخدار.»
اما اینکه چه شایعاتی پیرامون آن شهید درست شده بهتر آن است که به گزیدهای از آنها از زبان شهید اشاره کنیم:
«صریحاً میگویم که من همواره با خط سازش مخالف بودم و هستم و صریحاً میگویم که در هیچ گفتگو و مذاکرهای که به سمت آوانس به آمریکا دادن و آوانس از او گرفتن پیش برود و پیش رفته باشد حاضر نبودهام و اگر مذاکرهای بوده که دیگران در آن شرکت داشتهاند و خواستهاند مذاکره را به این سمت ببرند جلوی آن را گرفتهام. البته اینکه میگویم در رابطه با وقتی است که شورای انقلاب در کار بوده و احیاناً افرادی دارای این طرز تفکر بودهاند والا قبلا گفتم من اصلاً شرکت نداشتهام بنابراین من خط سازش را حتی نوع سازش مصلحتجویانه و خط مذاکره را حتی مذاکره به معنای جلب حمایت دشمن همواره محکوم کردم و میکنم و معتقد هستم که نفوذ این طرز فکر در رهبری و اداره انقلاب ایران خطرهائی را ببار میآورد و باید جلوی او را گرفت.»
شایعات دیگری که رواج یافت و موجب رنجش دوستاران ایشان و انقلاب شد، اتهامات مالی بود که به ایشان نسبت داده شد. آیتالله شهید بهشتی در این خصوص میگوید:
«درباره میزان دارائی من صحبت میشود و مکرر شنیدهام که مرا به عنوان یک سرمایهدار معرفی میکنند. از اندوخته 40 میلیون تومانی من در بانک اسلامیو از ثروت شصت و اندی میلیونی من در شرکتهای ساختمانی سخن میگویند. اینها همه دروغ است و من جز یک خانه که در آن زندگی میکنم که خانهای است متوسط و با وسایل خانه متوسط چیزی ندارم و نمیخواهم داشته باشم و ملت ما باید به همه این شایعهسازیها قاطعانه پاسخ دهد. در یک مورد دیدم این شایعهسازان برای آنکه سندی برای شایعه خودشان ارائه دهند رفته بودند و اعلامیه روزنامه رسمیکشور را و آگاهی روزنامه رسمی کشور را درباره «شرکت اهداف» گرفته بودند و ارائه میکردند که نام من در مؤسسین آن شرکت هست. شرکت «اهداف» شرکتی است که برای ساختمان مدرسه رفاه در تهران به وجود آمده که یک مؤسسه غیرانتقاعی است و من هم جزو افراد آن هستم و در زمان رژیم سابق برای آنکه از دستبرد اوقاف مصون بماند به صورت یک شرکت به ثبت رسیده و همه چیز آن مشخص است یا از اینکه اسم من در موسسین بانک اسلامیهست شایعهسازان سوءاستفاده کردهاند. در حالیکه بانک اسلامی، از آنجا نام من و آقای موسوی اردبیلی را اصرار کردند که در شمار موسسین باشد که اندیشه بانک بدون ربا حدود 20 سال قبل در نوشتهای که من داشتهام مطرح شده بیآنکه ما حتی یک سهم در آن داشته باشیم اینها برای اغفال مردم و برای آنکه تأثیر شوم روی وجدان پاک و پاکاندیش مردم بگذارند از این اسناد موجودی که هیچ رابطهای با ادعای آنها ندارد بهرهبرداری میکنند. من صریحاً این مسائل را با ملت ایران درمیان میگذارم که در هیچگونه مؤسسه انتفاعی نه سهمیدارم و نه سرمایهای و شخصاً هم همینطور در این مؤسسهای که یاد شد یعنی در مؤسسه بانک اسلامی من به عنوان کسیکه اندیشه بانک اسلامیرا شاید اول بار در مطبوعات فارسی مطرح کرده و خواستهام در شمار موسسین باشم و این صندوقهای قرضالحسنه و در مورد شرکت اهداف هم شرکتی است برای ساختن مدرسه رفاه که مدرسهای است که مردم تهران با او آشنا هستند و میدانند که یک مدرسه غیرانتفاعی است که هر سال هم باید به او کمک کرد.»
عزیمت دکتر بهشتی در نقطه حساس از تاریخ مبارزه به آلمان به دستور مرجع وقت و هدایت و راهبرد انقلاب در خارج از مرزهای کشور نیز بهانۀ لازم را به بهانه جویان داد تا شایعه کنند که ایشان از طرف رژیم شاه به آلمان رفته است. شهید بهشتی در اینباره میگوید:
«باز شایعهای است به اینکه مسافرت من برای فعالیتهای اسلامیدر آلمان را به عنوان کسیکه از طرف شاه و رژیم به عنوان نماینده مذهبی به آنجا رفته شایعه کردهاند اینهم یک دروغ است و همه کسانی که در جریان این برنامه بودهاند در داخل و خارج دروغ بودن این را میدانند من در آن موقع حتی برای اینکه بتوانم گذرنامه بگیرم با دشواریهای زیاد روبرو شدم وبالاخره با اقدام مراجع من توانستم گذرنامهای بگیرم. به هرحال مسافرت من به آلمان از طرف مراجع دینی صورت گرفته و هیچگونه رابطهای با رژیم نداشته [است]. پس از آنکه من بازگشتم شرکت مرا در تنظیم و تهیه برنامهها و کتابهای تعلیمات دینی مطرح کردهاند و آن را به عنوان همکاری با رژیم به خورد مردم دادهاند. این هم از آن دروغهای شاخدار است؛ برای اینکه تهیه و تنظیم برنامه این کتابهای تعلیمات دینی و درسهای قرآن که در این سالهای اخیر تهیه شد به عنوان یک اقدام مؤثر در جهت آشنا کردن نسل جوان و نوجوان با اسلام انقلابی شناخته میشود و هر کس این کتابها را بخواند نقش این کتابها را میداند و در این سالهای آخر بود که من این را به اطلاع مردم میرسانم. من با آقای دکتر غفوری و آقای دکتر باهنر یک گروه شدیم و توانستیم این کتابها و برنامه ها را طوری تهیه کنیم که از این گروه دیگر به بیرون سرایت نکند و نتواند دستگاه از آن با خبر شود و جلوگیری کند و این یک طرح مبارزهای بود و یک نوع طرز کار مخفی کاری و پنهان کاری علیه رژیم بود که خوشبختانه به یاری خدا با موفقیت جلو بردیم و درست در آن سال بود که کارمان را تمام کرده بودیم دشمن خبر شد و با تأسیس آن اداره ملی و میهنی به جنگ این کار آمد و همان سال تصمیم گرفتند که همه این کتابها را از دور خارج کنند اینها شایعات گوناگونی است که پیرامون من بوجود آوردند این شایعات را من صریحاً با ملت در میان میگذارم و به عنوان دروغهای شاخدار معرفی میکنم…. »
این شایعات و دروغهای بزرگ یکی پس از دیگری به سوی این مرد روحانی و برجسته انقلاب هدف گرفته شد. اما این موارد نه تنها نتوانست اراده آهنین شهید بهشتی را در اداره امور ناتوان سازد که این خود از ویژگیهای مهم اوست که ما سعی کردیم پاسخ بسیاری از آنان را از زبان آن شهید در فصل آخر جلد دوم بیاوریم. هر چند که در خاطرات و بازنوشتههای بسیاری حقانیت شهید بهشتی پاسخ داده شده است و راویان هر آنچه به او گفتهاند و تازیدند رد نمودند و این چیزی نیست که بر کسی پوشیده باشد که همه آن چیزی که به دروغ و تهمت گفته باشند باورمان آید. لذا این نکته بر همگان واضح و آشکار است که بهشتی همانگونه که امام گفت مظلوم زیست و مظلوم مرد. حجتالاسلام والمسلمین مسیح مهاجری از اعضای مرکزی حزب جمهوری اسلامی در همین خصوص میگوید:
«”… با هجوم شدید ضد انقلابیون به شهید بهشتی، من به ایشان گفتم که با امام صحبتی بکنید تا ایشان شما را تایید کنند و مشکلتان حل شود. نفوذ کلام امام به گونهای است که وقتی یک جمله در تایید شما بگویند همه شایعات از بین میرود”.( شهادتنامه شهید مظلوم آیتالله بهشتی، مسیح مهاجری، دفتر مرکزی حزب ج 1، تهران، 1361، ص 94)»
در این موقع دکتر بهشتی میگوید:
«” آقای مهاجری ما امام را برای کارهای بالاتر میخواهیم، برای دفاع از شخص خودمان نمیخواهیم. صبر داشته باشید بگذارید ما با عملکرد خودمان به مردم بگوییم که این شایعات درست نیست. نرویم از امام و دیگران مایه بگذاریم برای این که خودمان را از زیر سوال بیرون بیاوریم. عملکرد، ما را از زیر سوال بیرون میآورد.” (شهادتنامه شهید مظلوم آیتالله بهشتی، مسیح مهاجری، دفتر مرکزی حزب ج 1، تهران، 1361، ص 95)»
هر اندازه که تهمتها و فشارهای روحی و جنگ روانی دشمن علیه ایشان شدت مییافت؛ متانت و بردباری بهشتی آشکارتر میگردید و دوستاران او و انقلاب به گواه میدیدند که او به چیزی به جز اسلام و انقلاب و مصالح آن نمیاندیشد، بطوری که خود را در این راه فدا نمود.
توصیهها و رهنمودهای شاگرد برجسته امام خمینی در گوشه گوشههای انقلاب اسلامی گواهی است بر دلسوختگی این روحانی شهید در کوچه تنگناهای انقلاب، آنگاه که عوامل بیگانه و منافق از روشهای مختلف استفاده کردند تا مردم را از صحنه انقلاب دور سازند. اینجاست که نقش شهید بهشتی به عنوان یک روانشناس بزرگ انقلاب به میدان میآید تا با جملات گهربار خودش آب را به آتش دشمن اندازد و اینگونه است که بسیاری از فتنههای انقلاب فرو مینشیند:
«نترسید، سست نشوید، سستی را به خودتان راه ندهید حتی دچار غم و غضه هم نشوید. غم و غصه ندارد، از چی؟ غم چی را میخورید؟ اگر غم جان است قرار نبوده ما غم جان را بخوریم. به شما بگوبیم انقلاب با چهرهها و دلهای افسرده تضمین شدنی نیست، انقلاب با دلهای پرشور و چهرههای شاداب تضمین میشود.»
آن شهید میگفت:
«من تلخی برخورد صادقانه را به شیرینی برخورد منافقانه ترجیح میدهم.»
در جای دیگر به مسئولین میگوید:
«همین که هستید باشید و همین که هستید را بگویید و نشان مردم بدهید و نترسید و ملاحظه دیگران را نکنید که خودتان نباشید البته ادب را رعایت کنید ولی ملاحظه مردم باعث نشود صداقتتان را از دست بدهید.»
آری این شهید بزرگوار از روحانیون برجسته انقلاب اسلامی بود که ساده و پرثمر و ناشناس زندگی کرد و مظلوم شهید شد و ابعاد وجودیاش ناشناخته ماند. محققان غربي نیز درباره شهيد بهشتي اينگونه نوشتند: نبوغ مديريتي آقاي بهشتي بزرگترين موهبتي بود که با مرگش، جمهوري اسلامي از آن محروم شد.
حضرت امام رضوانالله تعالی علیه درباره او فرمود:
«”من کراراً گفتهام که مرحوم آقای بهشتی در این مملکت مظلوم زیست. تمام مخالفین اسلام و مخالفین این کشور حمله مستقیمشان را به ایشان و بعضی دوستان ایشان کردند. کسی را که من بیشتر از بیست سال میشناختم و روحیاتش را مطلع بودم و میدانستم چه جور مرد صالحی و مرد به درد بخوری برای این کشور است… مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم [این است که] شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود”. (صحیفه امام، ج 14، ص 518 و 519)
ایشان را من بیست سال بیشتر میشناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متاثر هستم شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب افرادی را که بیشتر متعهدند مؤثرتر در انقلاباند. آنها را بیشتر مورد هدف قرار دادهاند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگی بود و تهمتها تهمتهای ناگوار به ایشان میزدند! از آقای بهشتی که من بیش از بیست سال ایشان را میشناختم و برخلاف آنچه این بیانصافها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و مرگ بر بهشتی گفتند من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متدین، علاقهمند به ملت، علاقهمند به اسلام و به درد بخور برای جامعه خودمان میدانستم. (صحیفه امام ـ ج 14ـ ص 518 و 19)»
دوستان و یاران آن شهید بارها و بارها بر درستی این مرد گواه دادهاند و در باب ویژگیها و خصوصیات اخلاقی آن عزیز قلمرسایها کردهاند. از جمله آنان آیتالله موسوی اردبیلی است. او یکی از یاران و نزدیکان آیتالله بهشتی بویژه در واپسین روزهای انقلاب است که در دستگاه قضایی همراه و همیار ایشان بود. وی درباره ویژگیها و جفاهایی که به این شهید شده است میگوید:
«”من او را از سالهای بیست و سه و بیست و چهار و از روز ورود به قم برای تحصیل میشناختم و با او هم درس و هم بحث و هم فکر و هم راز و همکار بودم تا روزی که شهید شد.
او سخت متدین و متشرع و خداترس بود. از آنهایی نبود که اسلام را برای خود و نفع خود میخواهند از هر دستور شرع که به نفع آنها تمام شود طرفداری میکنند و سخت آن را ترویج میکنند و هر دستوری را که به ضرر آنها تمام شود هر چند از نظر اسلام مهم باشد طرد میکنند.
او فقیه و اصولی و فیلسوف بود. در فقه و اصول و فلسفه زحمات زیادی کشید. هر گاه در میان اهل نظر و در محافل علمی قرار میگرفت در بین امثال اقرانش نامدار و انگشتنما بود و نظر دیگران را به خود جلب میکرد. در مسائل علمی اطلاعات و آگاهی وسیعی داشت که مخصوص خود او و نتیجه تفکر و تحقیق او بود.
در کنار اطلاعات وسیع و تحقیقات قابل توجه، بیان صریح و قاطع و منطق نیرومندی داشت. کمتر اشخاصی بودند که تحت تأثیر بیان و منطق او قرار نگیرند و بتوانند در برابرگفتار او مقاومت نمایند و مغلوب نگردند.
در مسائل جهانی آگاهی گسترده داشت. انسان را، اسلام را، جهان غرب و شرق را، دشمنان اسلام و نقشههای آنان را خوب شناخته بود و عمیقاً در اینباره فکر و طرح داشت.
برنامهریز، تشکیلاتی و مدیر لایقی بود. آثار مهمی که از او به یادگار مانده است شاهد صدق این گفتار است.
از این جهت که بگذریم از نظر اخلاقی و روحی جهات مثبت و برجستگیهای ویژه داشت. منصف بود. در کاری که با حرکت دیگران انجام داده بود سهم خود را کم و سهم دیگران را مهم و قابل توجه میدانست. هیچگاه نشد که کار دیگران را به خود نسبت دهد یا تلاش دیگران را نادیده بگیرد حتی با کسی که با او غیرمنصفانه و ظالمانه رفتار کرده بود با انصاف و عدل برخورد میکرد.
یکی از اشخاصی که بیجا با او دشمنی میورزید بنیصدر بود. چون او را رقیب خود و خود را رقیب او میدانست، بیرحمانه او را میکوبید. با اینکه او پس از انتخاب بنیصدر به ریاست جمهوری به حضرت امام پیشنهاد کرد که فرماندهی کل قوا را به بنیصدر بدهد، چون معتقد بود که اگر رئیسجمهور قوای مسلح در اختیار نداشته باشد نمیتواند وظایف ریاست جمهوری را درست انجام دهد. البته حضرت امام تامل داشت که این کار را بکند یا نه. شهید بهشتی پیشنهاد کرد و اصرار ورزید و دوستان دیگر هم تایید کردند تا سرانجام امام قبول کرد و فرماندهی کل قوا را به او تفویض کرد. غیر از این در چند مورد دیگر هم مرحوم شهید بهشتی به کمک و مساعدت بنیصدر شتافت ولی او بدترین دشمنیها را با بهشتی کرد. بنیصدر در جریان تصویب پلیس قضایی با صراحت مخالفت میکرد و میگفت: “قصد بهشتی از ایجاد پلیس قضایی این است که نیروی مسلح در اختیار داشته باشد.” پس از فوت آیتالله آقای سید محمود طالقانی روزی بنیصدر که از تبریز بازگشته بود در مجلسی با خنده و تمسخر گفت: تبریزیها شعار میدادند و میگفتند: بهشتی طالقانی را تو کشتی. ظاهراً همه اهل مجلس از این توهین ناراحت شدند.
وقتی که بنیصدر به فکر فرار افتاد و در مخفیگاهی پنهان شده بود، نیروهای انقلاب که در پی بنیصدر میگشتند خانم بنیصدر را با خانم سودابه سدیفی گرفتند و به مرحوم بهشتی مژده دادند که خانم بنیصدر را دستگیر کردهایم. اکنون بنیصدر هر کجا باشد خود را تسلیم میکند. با وجود آن همه سوابق بدی که مرحوم شهید بهشتی از بنیصدر داشت، سخت برآشفت و گفت: “ما حق نداریم یک زن را دستگیر کنیم در حالی که هیچ تقصیری ندارد الا این که زن بنیصدر است و شوهرش به خاطر خیانت تحت تعقیب است.” لذا دستور داد که فوراً او را آزاد کنند.
او مردمگرا بود و از کاری که برای مردم قابل هضم نبود حذر میکرد. میگفت: “یا برخلاف افکار عمومی کاری نشود یا تلاش کنیم مردم را در جریان کارها قرار دهیم و تحریک عواطف نکنیم. باید مردم ملتهب نباشند هر چند که اعتراض ننمایند”.
وقتی که جریان انقلاب و شور و شوق عمومی بالا گرفت او همه امکانات و توان فکری خود را در اختیار انقلاب قرار داد. تمام وقت خود را صرف هدایت نیروهای انقلابی مینمود تا آنجا که کلیه کارهایش به تعطیلی کشید. در یک کلمه ترتیب مبارزه با رژیم و تنظیم نیروهای انقلابی و برنامهریزی کارهایی که لازم بود در مسیر انقلاب بشود همه با شرکت ایشان انجام میگرفت. گذشته از حضرت امام که آن روز در خارج تشریف داشتند رهبری نیروهای انقلابی با بهشتی بود. دیگران هم با او مشارکت داشتند ولی سهم او از همه بیشتر بود.
با علاقه و ایمان و شوق کار میکرد و از انجام هیچ کاری مضایقه نداشت و در این راه همه خطرات را پذیرفته بود. پس از پیروزی انقلاب در پیشبرد انقلاب سهمی بسزا داشت. در خبرگان قانون اساسی که مهمترین خبرگان دوره امام بود و قریب 70 نفر از فحول علما در آن گرد آمده بودند در تنظیم دقیق قانون اساسی نقش تعیینکننده و فراموششدنی داشت.
نقش مؤثر ایشان در تأسیس حزب جمهوری اسلامی روشن بود. هر چند دوستان دیگر هم بودند ولی ابتکار و گردانندگی با ایشان بود و خوب به یاد دارم روزی در جواب این سوال ایشان از من که”چرا دیگر به حزب نمیآیی؟” به آن شهید گفتم: به نظرم میرسد که اهداف نخستین کم کم فراموش میشود و به انحراف کشیده میشویم. چرا این همه اصرار داریم که فلان کس رئیسجمهور شود؟ او گفت: “با کنار رفتن، دردی علاج نمیشود باید با هم تلاش کنیم جلوی انحراف را بگیریم.” و تا زنده بود مواظبت کرد که انحرافی به وجود نیاید و خللی وارد نشود. بعد از شهادت ایشان بود که کار به جایی رسید که حضرت امام دستور داد بساط حزب برچیده شود.
او طرفدار اسلام واقعی بود. اسلامی به دور از اختناق، ترس، زورگویی، واپسگرایی، بیگانهپرستی و خودکامگی.
مردمگرا بود و برخوردار از درکی عمیق نسبت به جوانان. گذشت روزگار سبب شد آنها هم که درنیافته بودند فهمیدند که بهشتی یگانهای بود که رفت و دیگر کسی جای خالی او را پر نمیکند و نکرد. (بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید آیتالله بهشتی، نشر بقعه، تهران، 1377، ص 11 تا 15)»