1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
مصاحبه دکتر سید علیرضا حسینی بهشتی با همشهری آنلاین درباره شهید بهشتی

پدر، رفیـق و مشـاور ما بود | ناگفته‌های زندگی شهید دکتر بهشتی به روایت پسرش

همشهری آنلاین_ راحله عبدالحسینی:    برای مرور بخش‌های کمتر بازگو شده زندگی شهید بهشتی پای صحبت‌های دکتر «سید علیرضا بهشتی» پسر ایشان می‌نشینیم. در خانه‌ای که شهید بهشتی همراه خانواده‌اش قریب به یک دهه در محله قلهک زندگی کردند و از سال ۱۳۹۲ به تملک شهرداری درآمد و درهایش به‌عنوان «خانه موزه شهید بهشتی» به روی دوستداران و علاقه‌مندان گشوده شد.  
شهید بهشتی به همراه خانواده از سال ۱۳۵۲ تا شهادتش در هفتم‌تیر سال ۱۳۶۰ در این خانه زندگی کرد. معماری خانه طبق خواسته ایشان به اندرونی و بیرونی تقسیم می‌شد تا اهل خانه در پی ملاقات‌های متعدد ایشان با بزرگان و اهل فکر و سیاست آزرده نشوند. بچه‌ها در این خانه بازی کردند و قد کشیدند و راه و رسم زندگی را از رفتار این بزرگمرد آموختند. علیرضا بهشتی در این گفت‌وگو از شیوه تعامل پدر با اهل خانه و اهل محل بیشتر برایمان می‌گوید.  

خانه موزه شهید بهشتی همچنان مثل همان روزها ۲ طبقه است. با اینکه اندکی بعد از شهادت دکتر بهشتی، همسر ایشان دیگر این خانه بزرگ و پر از خاطره را تاب نیاورد و خانه فروخته شد. سال ۱۳۹۱ شهردار وقت پیشنهاد علیرضا بهشتی را پذیرفت و خانه را که ۲ بار مالکش عوض شده بود، خرید و خانه موزه شهید بهشتی در تیر سال ۱۳۹۲ افتتاح شد. این خانه که حالا بین آپارتمان‌های مدرن کوچه از همه کوتاه‌تر است از این نظر خاطره‌انگیز است که شهید بهشتی بعد از بازگشت از آلمان دومین خانه‌ای که خریداری کرد و ساکن شد، همین‌جا بود. علیرضا بهشتی می‌گوید: «پدر دوست داشت در خیابان ایران که آن زمان خیابان عین‌الدوله می‌گفتند ساکن شویم. ولی به دلیل قیمت بالای خانه نتوانستیم در آن خیابان خانه بخریم. » عکس‌های قدیمی خانه می‌گویند بازسازی‌هایی که برای خانه موزه شدن در این خانه داده شده، معماری داخلی خانه را تغییر داده است.

همسایگی با آیت‌الله هاشمی و شهید مفتح
شهید بهشتی و خانواده‌اش بعد از اقامت ۵ ساله در آلمان، خرداد سال ۱۳۴۹ به ایران بازگشتند و بلافاصله از سوی ساواک ممنوع‌الخروج شدند. از آنجا که ایشان چنین احتمالی را پیش‌بینی کرده بودند تمام اسباب خانه آلمان بسته‌بندی شد تا اگر چنین شد یا تصمیم به ماندن داشتند، برای انتقال اثاث خانه به ایران راهکاری داشته باشند. سید علیرضا بهشتی می‌گوید: «بعد از چند هفته که سرمان به دید و بازدیدهای خانوادگی گرم بود، دکتر میناچی، یکی از دوستان پدرم منزل یکی از بستگانش را در اطراف میدان ۲۵ شهریور که بعدها هفتم‌تیر نام گرفت در اختیار ما گذاشت تا تابستان را در آنجا بگذرانیم. هنوز نمی‌دانستیم که ممنوع‌الخروج شدیم. پایان تابستان که متوجه شدیم باید زندگی را اینجا از سر بگیریم، پدر به دنبال خانه و شغل می‌گشت. » خیابان دولت، حوالی سه‌راه نشاط نشانی منزلی بود که خانواده شهید بهشتی به پیشنهاد آیت‌الله هاشمی رفسنجانی در آنجا ساکن شدند: «حاج قاسم برادر بزرگ‌تر مرحوم آیت‌الله هاشمی رفسنجانی ۴ خانه در بن‌بست حسینی ساخته بود که در هرکدام از آنها افراد مهمی زندگی می‌کردند. از جمله آیت‌الله ‌شهید دکتر مفتح، آیت‌الله ‌اکبر هاشمی‌ رفسنجانی و خانم انیسی که یک فرهنگی بازنشسته بود. » با رسیدن اثاثیه از آلمان، خانواده بهشتی اواخر تابستان سال ۱۳۴۹ در این خانه ساکن شدند. شهید بهشتی با تمام نظم و برنامه‌ای که برای ملاقات‌های خود داشت باز هم راضی نمی‌شد که رفت ‌وآمدها مخل آسایش خانواده‌اش شود: «پدر دوست داشت خانه در مجزایی برای رفت‌وآمد دوستان و همکارانش و فضایی مجزا برای کتابخانه‌اش داشته باشد. به همین دلیل هم اقامت در این خانه را چندان مناسب نمی‌دید و تصمیم گرفت به جای دیگری برویم. »

ساواک مهندسان خانه را دستگیر کرد
قیمت بالای خانه در خیابان ایران از طرفی و پیشنهاد یکی از دوستان برای خرید خانه در محله داودیه قلهک از طرف دیگر باعث شد تا شهید بهشتی برای خرید زمین این خانه ۶۰۰ مترمربعی اقدام کند. صحبت از اوایل دهه ۵۰ است که محله قلهک را ساختمان‌های سربه فلک کشیده نگرفته بود. علیرضا بهشتی می‌گوید: «به اینجا داودیه می‌گفتند. تک‌وتوک در این کوچه خاکی، خانه بود. همسایه ما خانواده‌ای بودند که کوچ کرده و با وسایل اولیه، اینجا برای خودشان سرپناه درست کرده بودند و تعدادی هم گوسفند داشتند. خوبی زمین این بود که از ۲ کوچه به خانه راه داشت. به اصطلاح دو کله است و همان‌طور که پدر می‌خواست طراحی شد؛ با اندرونی و بیرونی. کتابخانه و اتاق شخصی ایشان به قسمت اصلی خانه مشرف بود. هر کسی با پدر کار داشت به اتاقش می‌رفت که تقریباً از خانه جدا بود و مزاحمتی برای خانواده ایجاد نمی‌شد. » نقشه خانه هم از سوی شرکت مهندسی سمرقند و طبق نظر و خواسته شهید بهشتی طراحی شد. بماند که مهندسان آن هم در فعالیت‌های سیاسی دست داشتند و در خلال ساخت این خانه از سوی ساواک دستگیر شدند: «پدر قبل و بعد از ساعات کارش در سازمان تألیف کتاب‌های درسی به کارگران خانه سر می‌زد تا کم و کسری نباشد. » خانه یک طبقه تابستان سال ۱۳۵۲ ساخته شد. شهید بهشتی همراه همسرش عزت الشریعه مدرس مطلق و فرزندانش ملوک سادات، محمدرضا و علیرضا در این خانه ساکن شدند و محبوبه سادات هم تابستان سال ۱۳۵۳ در این خانه متولد شد.

پدر اهل پینگ‌پنگ و کوهنوردی بود
اولویت خانواده برای شهید بهشتی به قدری بود که در طراحی خانه اصرار داشت، اتاق کار و جلسات و کتابخانه‌اش جدا از حریم خانواده باشد. هرچند حالا در طراحی جدید و مدرن خانه موزه، چیزی از آن همه تأکید دیده نمی‌شود و طبقه اول سالن یکسره‌ای برای نمایش عکس‌ها و خاطرات است. علیرضا بهشتی تأکید می‌کند که پدر بر تفریح و ورزش هم اصرار داشت و به همین دلیل مقدماتش را در خانه فراهم کرده بود. استخری در حیاط خانه ساخته بود تا بچه‌ها هم تفریح کنند و هم شنا کردن بلد باشند. حالا عمق آن استخر اندک شده و بیشتر به حوض مستطیلی شبیه است: «در زیر زمین خانه میز پینگ پونگ گذاشتیم. پدر شرایط آن روزهای جامعه را برای تفریح مناسب نمی‌دانستند و به همین دلیل تفریحات را در خانه برای ما تأمین کردند. خودش هم اهل ورزش بود. علاوه بر پینگ‌پنگ، والیبال و شنا، در کلکچال و کوه‌های نزدیک تهران کوهپیمایی می‌کرد. »

چیدمان اتاق مادر با خودش بود
شهید بهشتی همان قدر در طراحی خانه برای ملاقات و کتابخانه و رفت و آمدهای خود اهمیت می‌داد، درست به همان اندازه هم سهمی برای دیگر اعضای خانواده در نظر داشت. بچه‌ها اتاق مجزا داشتند و برنامه‌ای برای تفریح و ورزش. مادر خانواده هم در اتاقی که به سلیقه خودش چیده بود، جلسات و دورهمی‌هایش را داشت. علیرضا بهشتی می‌گوید: «مادر صاحب اختیار بود که مهمانی‌های خود را داشته باشد. همان‌طور که جلسات و ملاقات پدر چهارشنبه شب‌ها ساعت ۱۷ تا ۲۱ برقرار بود. »

بعد از او خانه پرخاطره   اما سوت و کور شد
ساخت طبقه دوم خانه شهید بهشتی به سال ۱۳۵۸ برمی‌گردد: «طبقه دوم را ساختند تا خواهرم که ازدواج کرده بود و برادر بزرگم که می‌خواست ازدواج کند در این طبقه ساکن شوند. در طبقه دوم ۲ واحد آپارتمانی کنار هم ساخته شد که الان در شکل خانه موزه کاملاً یکپارچه شده و هیچ شباهتی به آن زمان ندارد. » بعد از انقلاب اسلامی، شهید بهشتی تصمیم می‌گیرد برای نزدیکی بیشتر خانه به محل کارش (دفتر حزب جمهوری اسلامی و کاخ دادگستری) از این محل نقل مکان کند: «پدر می‌گفت حالا باید سطح زندگی ما با سطح زندگی متوسط به پایین جامعه هماهنگ باشد. این محل هم کم‌کم داشت از بافت سنتی خود جدا می‌شد و بالا شهر شده بود. طبق معمول پدر از اعضای خانواده نظرسنجی کرد و ما رأی دادیم که از این خانه نقل مکان کنیم. خودشان هم دوباره پیشنهاد سکونت در خیابان ایران را مطرح کردند. قرار شد به‌طور موقت در منزلی که یکی از دوستان در خیابان ایران پیشنهاد دادند، ساکن شویم تا این خانه را بفروشیم. همه اسباب خانه را هم برده بودیم و فقط کتابخانه مانده بود. جمعه و شنبه پنجم و ششم تیر، در آن خانه موقت اسباب را چیدیم. قرار بود همان یکشنبه هفتم‌تیر سال ۱۳۶۰ پدر از دفتر حزب برای نخستین بار به آن خانه برود که ساعت ۹ خبر شهادتش را شنیدیم. »
خانواده بعد از مدتی سکونت در خیابان ایران دوباره به محله قلهک بازمی گردند: «سال ۱۳۶۷ من برای ادامه تحصیل از کشور خارج شدم و سال ۱۳۶۸ برادرم. در این خانه عملاً مادر و خواهر کوچکم زندگی می‌کردند. مادرم دیگر طاقت این خانه بزرگ سوت و کور با انبوه خاطرات را نداشت. » خانه فروخته شد و تا به امروز برسد که مالکیت آن در اختیار شهرداری است، ۲ دست چرخید.

شایعه زندگی دکتر بهشتی   در کاخ هژبر
«زمانی که شنیدم شهرداری قانونی دارد که خانه‌های بزرگان سیاسی، اجتماعی و فرهنگی را حفظ و حراست می‌کند، مشتاق شدم تا خانه پدری را حفظ کنم. » علیرضا بهشتی ادامه می‌دهد: «علاوه بر این، قبل از شهادت دکتر بهشتی، حرف و حدیث و شایعه پشت سر این خانه خیلی زیاد بود. مثلاً می‌گفتند این خانه، کاخ هژبر بوده. در حالی که کاخ هژبر در فرمانیه است. یا کارد و چنگال خانه از طلاست. بعد از انقلاب این شایعات خیلی هم بیشتر شد. » یکبار اتوبوس شرکت واحد درست به این کوچه آمد و روبه‌روی در خانه شهید بهشتی ترمز کرد. اهل خانه تعجب کردند که اتوبوس شرکت واحد اینجا چه می‌کند. گویا در اتوبوس بین مردم بحث شده که دکتر بهشتی در کاخ اسدالله علم زندگی می‌کند یا در کاخ دیگری. راننده هم که خانه را می‌شناخته مسیر را کج می‌کند و می‌گوید من شما را یکراست می‌برم جلو خانه دکتر بهشتی تا خودتان ببینید. علیرضا بهشتی ادامه می‌دهد: «به همین دلیل حفظ این خانه برای من مهم بود. برای ۵ شهردار نامه نوشتم تا سرانجام سال ۱۳۹۱ این خانه به تملک شهرداری درآمد و خانه موزه شد. آن زمان هنوز شکل سابق را داشت. اما حالا که به شکل خانه موزه درآمده خیلی برای من غریبه شده است. »

وقتی بلندترین ساختمان محله ۳ طبقه بود
در همسایگی ما فقط یک ساختمان ۳ طبقه در کوچه پایینی بود که هنوز هم به همان شکل باقی مانده. یادم است به خاطر همین ساختمان که آن روزها بلندمرتبه به حساب می‌آمد مجبور شدیم دورتادور حیاط را ایرانیت بزنیم تا مشرف نداشته نباشد. به غیر از آن هیچ ساختمان بلندتر از ۲ طبقه در این محله نبود. بعضی از همسایه‌ها در جلسات چهارشنبه شب‌ها هم که درس و بحث بود شرکت می‌کردند. برخی در ابتدا نسبت به روحانیت دید خوبی نداشتند اما بامنش و روش شهید بهشتی که آشنا شده بودند کم‌کم دیدگاهشان نسبت به ایشان عوض شد و با صمیمیت و احترام درآمیخت.

جمعه روز خانواده بود
رابطه ما با پدر دوستانه بود. از پدر نمی‌ترسیدیم ولی بسیار برایشان احترام قائل بودیم. احترام پدر و مادر هم از طرف خودشان و هم از طرف ما بچه‌ها حفظ می‌شد. مسائل مالی خانواده فقط بین پدر و مادر بود. مادرم ۶ کلاس سواد داشت ولی پدر اصرار داشت هم ادامه تحصیل بدهد و هم فعالیت‌های اجتماعی داشته باشد. همراهی کرد تا مادر گواهینامه بگیرد. مقید بود به مسافرت برویم و شهرهای ایران را ببینیم. وقتی بابا شهید شد علاوه بر پدر، نزدیک‌ترین مشاور و رفیق خودمان را از دست دادیم. معتقد بود که جمعه روز خانواده است و جمعه‌ها هیچ مهمانی نمی‌پذیرفت. ۲ کتابخانه داشتیم. یک کتابخانه تخصصی ایشان و یک کتابخانه خانوادگی که با مهر «ح. ب. » یعنی حسینی بهشتی مشخص می‌شد و هرکدام کتاب بر می‌داشتیم در دفتری می‌نوشتیم. یک صندوق قرض‌الحسنه خانوادگی هم داشتیم که حساب و کتاب داشت.

یادی از کاسبان قدیمی محل
جمعیتی در این محله نبود. در کل کوچه شاید حدود ۱۰ یا ۱۲ خانوار زندگی می‌کرد. سر کوچه ما هنوز هم نانوایی بربری هست که از همان روزگار باقی مانده. بقالی هم بود به نام حاج حسین خرسند که این روزها حال خوشی ندارد و حالا مغازه‌اش هم به کبابی تغییر کرده. سبزی‌فروشی هم بود به نام حسن آقا که مغازه را با خانمش با هم می‌چرخاندند. خشکشویی هم آقای بابایی نام داشت که پسرش هم شهید شد. سر خیابان شهید صدیق هم یک لبنیاتی بود به اسم علی آقا. اسم قدیم خیابان شهید صدیق، تورج و نام کوچه ما منطقی بود. فکر می‌کنم به‌خاطر سرهنگ منطقی‌ که زمانی در اینجا زندگی می‌کرد نامگذاری شده بود. انتهای کوچه به رودخانه می‌خورد. قبلاً پل پهن‌تری داشت که قابل عبور و مرور با ماشین بود. البته فقط یک خودرو رد می‌شد. الان فقط برای گذر عابران است. گروه‌ تروریستی فرقان هم یکبار زیر این پل بمب گذاشته بودند که ماشین پدر منفجر شود. بمب عمل نکرد. بعد از آن دیگر کار ما این شده بود که هر شب با چراغ قوه زیر پل را بگردیم. بعد از رودخانه محله حسن‌آباد زرگنده بود. مدتی هم اسم محله را شهیدآباد گذاشتند. چون در جنگ تحمیلی تعداد زیادی از بچه‌های محله شهید شدند.

 

همدلی بچه‌محل‌ها برای توزیع سهمیه نفت
در جریان انقلاب اسلامی روابط و ارتباطات بیشتر شد. یادم است در زمان انقلاب به علت اعتصاب کارکنان و کارگران صنعت نفت در حمایت از انقلاب، نفت سهمیه‌بندی شده بود. من هم با همه بچه‌های محل به نفت فروش محله کمک می‌کردیم تا به همه خانه‌ها نفت برسد. برف‌های سنگین می‌بارید و سراسر کوچه و خیابان سفیدپوش می‌شد. تمیز کردن تمام کوچه و خیابان را با بچه‌های محل انجام می‌دادیم.

 


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها