متن زیر و فایل صوتی پیوست، پیام صوتی منتشرنشدهای است از شهید آیتالله دکتر بهشتی در سالیانی که تصدی مرکز اسلامی هامبورگ را برعهده داشت (۱۳۴۴-۱۳۴۹). ارسال نوار برای پاسخگویی به پرسشها و شبهات از جمله شیوههای ارتباطی ایشان با مخاطبان در سراسر اروپا بود. این نوار در پی بحث و گفتگویی که با اعضای اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا (گروه فارسیزبان) در شهر آخن آلمان برگزار شده بود و برای توضیح بیشتر دربارة یکی از پرسشهای مطرحشده ارسال شده است. موضوع مهمی که در این سخنان جلب توجه میکند، اختلافنظرهای فکری و مسلکی در جامعه انسانهاست؛ همان چیزی که امروزه در ادبیات علوم اجتماعی و انسانی با عنوان پلورالیسم یا تعدد و تنوع و تکثر شناخته شده است. طبیعتا این نگرش قرآنی نسبت به موضوع، پیامدهای عملی نیز بهدنبال دارد که در آثار دیگر ایشان، قبل و بعد از انقلاب اسلامی، مشهود است. برای نمونه، در جلد دوم کتاب «حزب جمهوری اسلامی؛ گفتارها، گفتگوها، نوشتارها»، بر همین اساس به ضرورت تشکیل احزاب سیاسی برای نهادینه کردن پلورالیسم سیاسی ایران پساانقلاب اشاره شده است(صفحة ۹۶).
بعدازظهر روز چهارشنبه پنجم ژوئیه ۱۹۶۸ در باشگاه دانشجویان خارجی دانشگاه آخن جلسهای تشکیل شد به دعوت IMSO [اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان ایرانی] در آخن. در این جلسه بحثی درباره مبادی تشکیلات اجتماعی در اسلام به زبان فارسی برای دوستان فارسی زبان ایراد شد و پس از پایان بحث به سؤالاتی که در زمینه این موضوع از طرف دوستان میشد پاسخ میدادیم و سؤالات را بررسی میکردیم. بعد سؤالات دیگری از طرف دوستان مطرح شد که تا آنجا که فرصت بود توضیحاتی که بهنظرم میرسید در آخرین دقایق آن جلسه که از نظر وقت در مضیقه قرار گرفته بودیم بهمناسبت اینکه ساعت ۲۰ همان روز قرار بود بحثی به زبان آلمانی در همانجا ایراد بشود، سؤالی از طرف یکی از آقایان مطرح شد و به آن پاسخ فشردهای دادم و ضمناً توضیح دادم که آن پاسخ به استناد قرآن کریم است. بعد از من خواستید که آن آیه یا آیاتی از قرآن کریم که به آن سؤال مربوط است بخوانم و بگویم کجاست و چون آن موقع حضور ذهن نداشتم که آیه در کجاست، وعده دادم که در نخستین فرصت و به فاصله کوتاه آیات و شمارة آیه و سوره را برای اطلاع شما دوستان بفرستم. اینک میبینم دریغ است که به صرف فرستادن شماره آیات اکتفا کنم. چه بهتر که قدری مفصلتر به سؤالی که طرح کرده بودید پاسخ بدهم و ضمن این پاسخ، عین آیات را هم نقل بکنم.
اصولاً این یکی از مسائلی است که ما در جلسات بحث با دوستان همیشه روبهرو هستیم این است که ما معمولاً فکر میکنیم در یک جلسه میشود یک موضوع را مطرح کرد، دربارهاش صحبت کرد و بعد دربارة همان موضوع با همکاری حاضران، بررسی را به نتیجه رساند و در یک جلسه دربارة یک موضوع نتیجة نسبتاً روشنتری گرفت. البته ما هیچگاه نمیخواهیم بگوییم دربارة یک موضوع هم در یک جلسه و ضمن یک بحث مطلب را به جایی میرسانیم که دیگر جای بررسی و بحث برای کسی باقی نمیگذاریم. بهعکس، میگوییم همواره باید راه تفکر و اندیشیدن و بررسی به روی همهمان باز باشد. ولی هدف از تشکیل یک جلسة بحث و سخنرانی، همواره بهنظر من باید این باشد که یکی از موضوعات زندة مورد احتیاج را ضمن یک جلسه طرح بکنیم و دربارهاش بحثی بشود و سخنرانی بشود و بعد دربارة همان موضوع، نظر حاضران مطرح بشود و آن نظرها بررسی بشود و بعد در پایان جلسه یک نوع نتیجهگیری بشود، بهطوریکه احساس شود ضمن یک جلسة سخنرانی و بحث و گفتگو، مطلبی و موضوعی یک درجه یا چند درجه برای حاضران مفهومتر و روشنتر شده باشد.
از آنجا که گاهی سالی یکبار و گاهی هم کمتر اتفاق میافتد که با دوستان دور هم جمع بشویم، دوستان عزیز وقتی که ما دور هم جمع هستیم و پس از اینکه سخنرانی ایراد میشود و مختصری هم درباره موضوع آن سخنرانی بحث میشود، موضوعات دیگر را با علاقة فراوان مطرح میکنند و در نتیجه آدمی ناچار میشود که دربارة هر موضوع مستقلی خیلی فشرده و کوتاه پاسخ بدهد. هر چند این نوع طرح موضوع و پاسخ گفتن بهتر از هیچ است، اما باید تصدیق کنیم که مطابق با اسلوب و روش صحیح کار نیست و علاج اساسی هم این است که از یک طرف سعی کنیم با دوستان بیش از سالی یکبار بتوانیم دور هم باشیم تا شتابی برای طرح همه مسائل در یک جلسه نباشد و ثانیاً از این به بعد در آغاز هر جلسه با دوستان قرار بگذاریم که بههرحال کوشش شود ضمن یک جلسه یک موضوع اساسی بهتر تجزیه و تحلیل بشود و بعد اگر وقت اضافی باقی ماند باز یک موضوع دیگر یا دو موضوع دیگر. اما اگر اینطور موضوعات متنوع بخواهد بررسی بشود معمولاً به نتیجة دلخواه نمیرسد. البته شکی نیست که وقتی بحثی مطرح میشود با پیوند و پیوستی که میان موضوعات اجتماعی و اخلاقی و مذهبی و اعتقادی هست، میشود هر موضوع دیگری را به آن بحث مربوط دانست و میتوان گفت که همه سؤالات دیگر به آن بحث به یک معنا مربوط است. ولی منظورم از اینکه میگویم یک موضوع را با سؤالات مربوطه به آن طرح و بررسی کنیم تا به نتیجه برسد، آن سؤالات و نکاتی است که در متن آن موضوع قرار دارد نه سؤالات و نکاتی که در زیربناهای دیگر یا مطالب وابستة دیگر، و این روشی است که گمان میکنم هر بحث کنندهای اعم از اسلامی یا غیراسلامی، اجتماعی، علمی، باید رعایت بکند. علت اینکه در علم به معنای همان wissenschaft [دانش تجربهپذیر] هم اصول موضوعه قبول شده و رعایت میشود برای همین است که اصول موضوعه، یعنی بحثی را بر فرض صحت چند اصل دیگر تعقیب کردن، بهتر بشر را به نتیجهگیری از کاوشهای علمی خودش موفق میکند. ولی تنها نکتهای که بشر باید به آن توجه داشته باشد این است که اگر برای تسهیل کاوش علمی اصول موضوعهای را بهصورت اصول قبول شده تلقی کرد، معنایش این نیست که دربارة آن اصول موضوعه هیچگاه شک و تردید نکند و هیچگاه بحث و کاوش نکند، بلکه معنایش این است که ضمن این کاوش، به کاوش دربارة آن اصول دیگر نمیپردازد. این کاوش را بر اساس قبول آن اصول موضوعه و صحت آن اصول موضوعه ادامه میدهد تا به یک نتیجهای برسد، بعد مستقلاً هم میتواند دربارة هر یک از آن اصول موضوعه تحقیق و کاوش و بررسی بکند. این روشی است که حتی در منطق علمی جدید طرح و قبول شده و چارهای هم جز این نیست. بههر حال، امیدوارم این نکته در بحثهایی که از این به بعد با دوستان در هر منطقهای داریم بتوانیم همه این نکته را رعایت بکنیم تا بحثها به نتایج روشنتری برسد و هیچ مطلبی بهصورت خیلی فشرده مورد سؤال و جواب و مخصوصاً از نظر من مورد جواب قرار نگیرد، چون گاهی جوابهای فشرده ایجاد اشتباهاتی میکند.
سؤالی که در آن جلسه مطرح شده بود، یعنی مطلبی که در آن جلسه مطرح شد، این است که آیا ایدئولوژی اسلامی برای این منظور است که همة مردم جهان را در یک زمان ایدهآل دور و بر خودش گرد بیاورد و هر نوع تضاد و اختلافی را به اتکاء خودش در میان آنها حل بکند، به طوریکه دیگر هیچگونه تضادی در آن محیط ایدهآل وجود نداشته باشد؟ یا ایدئولوژی اسلامی اصلاً چنین مرحلهای را هدف خودش قرار نداده است؟
پاسخی که دادم این است که نه، ایدئولوژی اسلامی هرگز مدعی این نوع هدفگیری نیست. بهعکس، قرآن کریم صراحت دارد در خلاف این مطلب و در اینکه اصلاً چنین هدفی را خدای آفریدگار جهان در ناموس آفرینش خودش قرار نداده، اصلاً چنین هدفی را مقدر نکرده، اصلاً اندازهگیریهای آفرینش انسان و جهان و نظام خاص آفرینش انسان و جهان طوری است که بهسوی این هدف جلو نمیتواند برود. و گفتم که در این مورد قرآن کریم صراحت دارد. من اول آیهای را که در این مورد صراحت دارد نقل میکنم تا پاسخ مستقیم آن دوست ما داده بشود، بعد به شرح و توضیح بیشتری دربارة این مطلب میپردازم. آیهای که در مطلب صراحت دارد این است: «وَ لَوْ شاءَ رَبُّکَ لَجَعَلَ النَّاسَ أُمَّةً واحِدَةً وَ لا يَزالُونَ مُخْتَلِفينَ»(آیة ۱۱۸ از سورة هود، سورة یازدهم قرآن کریم)؛ «اگر خدایت میخواست، همة مردم را بهصورت یک گروه یکپارچه و یکسان قرار میداد و میساخت، ولی همواره در اختلاف بهسر خواهند برد و هیچگاه به وحدت کامل نخواهند رسید». این آیهای است که با صراحت این مطلب را بیان میکند. برای اینکه این آیه بهتر فهمیده بشود، مناسب میدانم که توضیح بدهم قرآن کریم دربارة وحدت و اختلاف آراء و افکار و روشها و بهطور کلی اختلافات بشری اینطور توضیح میدهد: «وَ ما کانَ النَّاسُ إِلاَّ أُمَّةً واحِدَةً فَاخْتَلَفُوا وَ لَوْ لا کَلِمَةٌ سَبَقَتْ مِنْ رَبِّکَ لَقُضِيَ بَيْنَهُمْ فيما فيهِ يَخْتَلِفُونَ»(آیة ۱۹ از سورة یونس، سورة دهم قرآن)؛ «مردم در آغاز گروه واحدی بودند، یک گروه بودند، بعد اختلاف پیدا کردند و دگرگون شدند و اگر قرار نبود از آغاز که مردم همواره در اختلاف بهسر برند، خدا اختلاف میان آنها را یکسره میکرد و دیگر در میان آنها اختلافی باقی نمیگذاشت.»
از این آیه و آیات مشابه این آیه در قرآن کریم بهروشنی فهمیده میشود که تعبیر قرآن این است که در آغاز، بشر دچار اختلاف و تضاد چشمگیری که او را بهصورت گروههای مختلف تقسیم بکند نبود. ولی خداوند در آفرینش بشر از آغاز نظامی را ایجاد کرده بود که به اختلاف بینجامد، و بهعبارت دیگر میتوان اینطور تعبیر کرد که خود آن وحدت و یکپارچگی اولی، آبستن اختلاف و تضاد و چنددستهگی بود و این چنددستهگی همچنان تا پایان زندگی بشر، تا موقعی که بشر باید این مسیر فعلی زندگیاش را ادامه بدهد، ادامه دارد. ممکن است پایان زندگی بشر تعبیر صحیحی نباشد، بهتر است بگوییم تا موقعی که بشر باید این مسیر طبیعی زندگی را ادامه بدهد، همواره باید در این اختلاف به سر ببرد.
این اختلاف باید در چه مسیری هدایت شود؟ آیة ۴۸ سوره مائده، سورة پنجم قرآن کریم، پس از اینکه در صدر آیه یکی از نمونههای این اختلاف را ذکر میکند، بهصورت کلی مطلب را اینطور بیان میکند (من از همان وسط آیه که مربوط به اینجاست میخوانم): «لِکُلٍّ جَعَلْنا مِنْکُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجاً وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ لَجَعَلَکُمْ أُمَّةً واحِدَةً وَ لکِنْ لِيَبْلُوَکُمْ في ما آتاکُمْ فَاسْتَبِقُوا الْخَيْراتِ إِلَي اللَّهِ مَرْجِعُکُمْ جَميعاً فَيُنَبِّئُکُمْ بِما کُنْتُمْ فيهِ تَخْتَلِفُونَ»؛ «برای هر یک از شما راه و مسیری پیش پایتان گذاشتیم و قرار دادهایم و اگر خدا خواسته بود همة شما را یک امت و یک گروه یکپارچه و یکسان قرار میداد و بهصورت یک امت در میآورد، اما برای اینکه شما را در امکاناتی که در اختیارتان قرار داده و راههایی که به رویتان گشوده بیازماید، پس شما بهسوی خوبیها و کمالات مسابقه بگذارید و بر یکدیگر پیشی گیرید، بازگشت همة شما بهسوی خدای جاویدان است و اوست که در آن بازگشت در مورد اختلافاتی که با یکدیگر داشتید به شما خبر خواهد داد.»
توجه میکنید که باز قرآن اختلاف مسیرها و اختلاف راهها و اختلاف هدفگیریها را نتیجة ارادة خاص جاودانی خدا دانسته، به اضافه این مطلب که خدا به این دستههای مختلف امکانات کافی داده و پیش پای آنها راههای گوناگون باز کرده تا آنها در این مسیرهای گوناگون و در نتیجة این اختلاف بهسوی خیرات و خوبیها و کمالات و تکامل با یکدیگر مسابقه بگذارند و در نهایت و انجام کار است که معلوم میشود هر کس در این مسابقه چه برده و چه باخته است.
بنابراین، از دید قرآن این اختلاف و این تضاد برای مسابقه در راه تکامل است و باید این تضاد را بهسوی تکامل هدایت و رهبری کرد. شکی نیست که این تضاد خودبهخود اصولاً بهسوی تکامل رو دارد، ولی گمان میکنم هیچکس منکر نقش راهبری صحیح در بهتر نتیجهگرفتن از نتایج این تضاد و تکاپوی طبیعی نباشد. این است که من تعبیر کردم گفتم باید این تضاد را بهسوی تکامل راهبری کرد، یعنی بهسوی استفادة هر چه بیشتر و رسیدن هر چه بیشتر به کمالات و نیکیها با این تعبیر قرآن: «فاستبقوا الخیرات».
این توضیحی است که قرآن دربارة اینکه این تضاد برای چیست و این اختلاف به چه منظور است و به چه نتیجهای باید منتهی شود میدهد. بعد به این مناسبت من ناچارم که این نکته را هم که قرآن در مورد این اختلافها و تضادها با صراحت بیان کرده بدهم که این اختلاف مسلکها و این اختلاف در انتخاب مسیر و روش و این اختلاف در هدفگیریها که در عین اختلاف بهسوی طرف عالی نهایی رو دارد، همراه با یک حالت روانی است و آن حالت روانی این است که هر دسته در آن مسیری که قرار دارد و در آن تلاشی که میکند خود را محق میداند میگوید من بر حق هستم. به عبارت دیگر، آن چیزی که بهنام نسبی بودن حق و باطل در بحثها مطرح میشود تا آنجایی که این نسبیت معنی صحیح دارد، قرآن هم آن را پذیرفته و آن این است هر دستهای خودش از نظر دید خودش، خودش را بر حق میداند. در این زمینه آیة ۱۰۸ سورة انعام، سورة ششم قرآن، میگوید: «وَ لا تَسُبُّوا الَّذينَ يَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَيَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَيْرِ عِلْمٍ کَذلِکَ زَيَّنَّا لِکُلِّ أُمَّةٍ عَمَلَهُمْ ثُمَّ إِلي رَبِّهِمْ مَرْجِعُهُمْ فَيُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا يَعْمَلُونَ»؛ به مقدسات دینی کسانی که مشرک هستند و به غیر از خدای آفریدگار جهان برای خودشان خدایان دیگر و مقدسات دیگری ساخته و پرداختهاند دشنام ندهید، ناسزا نگویید تا آنها هم تحریک بشوند و در اثر دشمنی و از روی نادانی به خدای یکتای آفریدگار جهان ناسزا بگویند، ما خود برای هر گروه و در پیش چشم هر گروه، کار آنها را، روش آنها را، آراسته و پیراسته کردهایم و در نظرشان حق جلوه دادهایم.» این خود یکی از ناموسهای الهی و یکی از گوشههای نظام آفرینش است که هر دسته و هر گروهی کارش، طرز فکرش، و روشش در پیش چشمش زیبا جلوه میکند و روش خود را میپسندد، چون یک نوع هماهنگی و مناسبت میان این روش فکر و این طرز عمل با ساختمان آن گروه و با شرایط داخلی و محیطی آن گروه وجود دارد که آن را برگزیدهاند، وگرنه آن را بر نمیگزیدند. ولی بازگشت همه بهسوی خداست و خدا به آنها خواهد گفت که نتیجة واقعی آنچه کرده بودند چیست.
این، آن مقدار از نسبیتی است که قرآن بیان میکند، منتها گمان میکنم همة کسانی که هرهری مذهب نیستند، نه در مذهب در مسلک، بی مسلک نیستند، بیپرنسیپ نیستند و به یک پرنسیپ، به اصلی، به مسلکی معتقد هستند، این نکته را قبول داشته باشند که این نوع نسبیت منافاتی با بحث و منافاتی با مباحثه برای اثبات یک ایده و ابطال یک ایدة دیگر ندارد. اگرمنافاتی داشت باید اصلاً پیروان هر دستهای هرگز به فکر بحث و گفتگو با پیروان دسته دیگر نیفتند، در حالی که ما میبینیم دستهای نیست که به پرنسیپی معتقد باشد و از این پرنسیپ خودش دفاع نکند، به این معنا که درصدد اینکه دیگران را به قبول این پرنسبپ و این اصل دعوت بکند بر نیاید. چنین نیست. ممکن است بعضیها به زبان بگویند اصلاً حق و باطل بهطور کلی نسبی است، اما همانها حتی در این ایدة خودشان، لااقل در این ایده که حق و باطل نسبی است، میکوشند تا دیگران را قانع کنند که حق و باطل نسبی است. پس معلوم میشود خود این نسبیت مطلبی است که شما میگویید باید همه قبول کنند. شما از طرف خودتان میگویید این مطلب صحیح است. این است که قرآن نسبیت به این معنا که اصلاً حق مطلقی وجود ندارد و اصلاً برای اثبات حقایق مطلقه نباید کوشش بکنیم را نمیپذیرد. قرآن میپذیرد میگوید راه این کوشش، جنگ و جدال لفظی و دشنام و ناسزاگویی نیست. راه این کوشش، راههای صحیح دیگر است.
بههرحال، قرآن در تبیین این اختلاف مسلکها و آراء مطلب را تا اینجا توضیح میدهد که اصولاً پیروان هر یک از این مسلک، به مسلک خود به دیدة حقانیت و احترام مینگرند و این حالت نتیجة یک خواست الهی است. به توضیح من، گرایش هر گروه و راه و روش و مسیری که برای خودشان انتخاب کردند، نتیجة سازش و انطباق و هماهنگی است که آن روش با ساختمان داخلی و خارجی و محیط طبیعی و اجتماعی و شرایط خاص اجتماعی آنها دارد و بهطور کلی با آنها هماهنگتر است. البته باید اینجا توضیح بدهم که قرآن ضمن آیات دیگر با صراحت این نکته را هم روشن کرده که این مطلب در عین حال بهصورت یک جبر در مقابل اختیاری که اسلام میگوید تلقی نشود. مطلب را تا آنجایی که اسلام گفته صاحبان عموم مسالک دنیا قبول دارند. گمان نمیکنم در این دنیا اصلاً کسی باشد که به آن جبری که میگویند معتقد باشد. آنچه اسلام در مورد اختیار بیان کرده این است که بشر همواره در شرایطی است که میتوان او را بهسوی کوشش بهتر در مسیر بهتر هدایت کرد و میتوان این کوشش را از او بهنسبت خواست، البته آن هم نسبی، نه اینکه هر کسی میتواند صددرصد در همة راهها برود. بهصورت نسبی، هر انسانی کم و بیش از امکاناتی برخوردار است که میتوان او را با ارشاد و هدایت، با روشنکردن فکر و ذهن، مخصوصاً با روشنکردن افکار و با تحریک ادراکات فطری، او را بهصورتی درآورد که در مسیر بهتری تلاش کند. هر انسانی در راه تلاش است. هیچکس نیست که اصلاً تلاش نکند. در حالی که اگر کسی بهراستی قائل به جبر واقعی مطلق (خواه جبر مادی، خواه جبر اجتماعی، خواه جبر الهی، فرقی نمیکند) معتقد باشد، اصلاً هیچکس نباید کوشش کند. دیگر هر کس همانی است که هست. آن چیزی که ما از مفهوم تلاش و کوشش میفهمیم باید از بین برود. اصلاً باید در صدد روشن کردن افکار دیگران در نیاییم و بگوییم اثر ندارد. خود آن روشنکردن فکر دیگران در حقیقت یک نوع تغییر محیط اوست که نتیجة جبریاش این است که او بهتر میشود. وارد این بحث نمیخواهیم بشویم. خود من هم میخواهم از مخلوطکردن بحثها اجتناب کنم؛ همان مطلبی که در آغاز همین سخنم گفتم. اما چون مطلب به اینجا رسید و به مسئلة نسبیت رسید و به این مسئله رسید که هر کسی مسلک و مرام و روشی که دارد بر طبق نظام الهی، این مسلک و روش و مرامی که انتخاب کرده مناسبت دارد و هماهنگی دارد با او و شرایط او، مبادا این فکر دوستان را در این مورد منحرف کند. البته برای خصوص این مطلب باید یک بحث مفصل و روشنکنندهای ایراد کرد که میتوانند دوستان از ما بخواهند و این بحث را برایشان بفرستیم.
نتیجهای که تا اینجا میگیریم این است که قرآن کریم وضع جامعه بشری را اینطور بیان میکند که در جامعة بشری نخست در آن مراحل اولیه، تضادی بهچشم نمیخورد؛ همه یکسان بودند. بعد این تضاد پیدا شد و این اختلافات پیدا شد و این اختلافات و تضادها ناگهانی پیدا نشد. اینها ناشی از نظام خاص آفرینش انسان و جهان است، از آثار ارادة جاویدان الهی در آفرینش انسان و جهان است و خدا اصلاً این را خواسته بود و اصلاً در آفرینش بشر این را پیشبینی کرده بود و بشر را طوری آفریده بود که به این سمت باید برود و این اختلافات باید همواره در مسیر تکامل باشد و بهصورت یک مسابقه در راه تکامل و بهترزیستن و به هدفهای عالیتر و انسانی رسیدن باشد. در عین حال، در مسیر این اختلاف هر گروهی راه و روش و مسلک و هدفی را انتخاب میکند که با ساختمان داخلی و خارجی و محیطی او هماهنگتر است و در عین حال میتوان و باید این اختلاف را بهسوی هدفهای عالی جامعه بشری هم رهبری کرد؛ در هر شرایطی متناسب با آن شرایط.
در پایان این مطلب این نکته را مناسب میدانم که یادآوری کنم که قرآن میگوید که در مسیر این حرکت و تلاش و تکاپوی مداوم بشر که همواره با اختلاف و چندگونگی همراه است و این اختلاف و چندگونگی هم همیشه ادامه خواهد داشت، امتها و گروهها و اقوام و ملل و دستهها زائیده میشوند و در این مسیر تلاش میکنند و به مراحلی میرسند و بعد هم میمیرند و جای خود را به امتهای دیگر میسپرند. بهعبارت دیگر، در این مسیر امتها و گروههایی بهوجود میآیند و در مسیر تکامل هم حرکت میکنند. اینکه میگوییم «در مسیر تکامل»، مبادا باز هم مطلب را عوض کند: در مسیر خود حرکتی میکنند و به نتایجی میرسند و بعد هم میمیرند و خود اینهم از سنتهای جاوید الهی است. در این زمینه آیات زیادی در قرآن هست که من آیة ۳۴ از سورة اعراف، سورة هفتم قرآن کریم، را نقل میکنم: «وَ لِکُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ فَإِذا جاءَ أَجَلُهُمْ لا يَسْتَأْخِرُونَ ساعَةً وَ لا يَسْتَقْدِمُونَ»؛ «برای هر گروهی، برای هر ملتی، برای هر دستهای از دستههای بشری، سررسیدی هست، مدت معینی هست، تا مدت معینی میتوانند اینها زندگی کنند. وقتی که به پایان آن مدت رسیدند، بدون یک ساعت دیر یا زود، جلو یا عقب، دورة آنها به پایان میرسد.» این هم یک واقعیت اجتماعی دیگر است که قرآن با این تعبیر آنرا بیان کرده و نکتة شایان توجهاش این است که به پایان رسیدن دورة هر یک از این گروهها و دستهها در این تلاش و کوششی که در میان دسته های مختلف هست، امری است که خدا در نظام آفرینش خودش مقرر کرده و امری است اجتنابناپذیر و باز معلول علل و عوامل قطعی است که در موقع خودش، خودبهخود به این نتیجه کشیده خواهد شد.
امیدوارم مطلب تا حد بیشتری برای دوستان روشن شده باشد و رفقا با کمک این توضیح بتوانند آیات را بهتر درک بکنند. میدانم که بهمناسبت همین توضیح خودبهخود سؤالاتی در ذهن دوستان پیش خواهد آمد. این امری است اجتنابناپذیر که بهمناسبت این توضیح، سؤالی معمولاً پیش میآید و همراه با همین توضیح و سؤالها است که میتوان مسائل را بهتر و در سطح بالاتری فهمید. ولی به هرحال مطلب را به اینجا ختم میکنم تا بار دیگر که با دوستان دور هم بنشینیم یا بوسیلة نوار تبادلنظر کنیم و دنبالة این مطلب را یا مطالب وابسته به آن را ادامه دهیم. با همة شما خداحافظی میکنم؛ والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته.