مکان: موزه یادگار بهشتیان
زمان: ۲۷ مهرماه ۱۴۰۱ هجری شمسی
علیرضا بهشتی: بسم الله الرحمن الرحیم. خیلی لطف فرمودید تشریف آوردید. زودتر از اینها باید مزاحم شما میشدیم. توفیق نداشتیم که پیش از این خدمتتان برسیم. سؤالی که همیشه مصاحبهها را با آن شروع میکنیم این است که اولین دیداری که با شهید بهشتی داشتید، اگر یادتان میآید، کجا، کی و به چه مناسبتی بود؟
سیدجعفر شبیریزنجانی: بسم الله الرحمن الرحیم. اولین دیدار را یادم نمیآید، چون ایشان با اخوی هممباحثه و دوست بودند. فکر میکنم من خیلی کوچک بودم. بچه بودم که با اخوی تماس داشتند. یادم نمیآید درست، اما آن چیزی که یادم میآید از زمانی است که در دبیرستان دین و دانش آنجا برنامههایی برای طلاب گذاشته بودند. آن را یادم میآید. قبل از آن هم آشنا بودیم و به همین جهت اظهار لطف کرده بودند که دعوت کرده بودند که ما بیاییم و برویم دبیرستان دین و دانش. این مقدار نظرم میآید که دبیرستان دین و دانش که تأسیس شد، مرحوم آیتالله مهدی حائرییزدی تاسیس کردند و مدیریتش را به ایشان سپرده بودند و علاوه بر درسهایی که برای دیگران بود، ایشان به ما پیشنهاد دادند و گفتند که طلاب هم باید با موارد متعددی آشنا باشند از جمله باید با زبان بینالمللی، زبان انگلیسی آشنا بشوند تا بتوانند همه جای دنیا تبلیغ کنند. برنامهای برای شبهای تعطیلی، شبهای پنجشنبه و جمعه، در دبیرستان دین و دانش گذاشتند برای طلاب، که عبارت بود از زبان انگلیسی، فیزیک، منطق جدید و شیمی. عمر برخی از این دروس خیلی کم بود و آن چیزی که ادامهدار بود، مسئله زبان بود که ایشان اول کتاب «دایرکت متُد» که آن زمان هنوز درسی نشده بود و تازه چاپ شده بود را برای ما برنامه گذاشتند. یادم میآید شب اول که برنامه میخواست شروع بشود ایشان تشریف آوردند با دبیری که میخواست زبان را تدریس کند. آنجا شروع کردند درباره روش تدریس به انگلیسی با او صحبت کردن، یعنی ایشان قدغن کردند که در کلاس، فارسی صحبت شود. خودشان به انگلیسی با دبیر صحبت میکردند. دبیر هم آن شب درسی که میداد اینطور بود که مثلا در صفحه اول کتاب، دبیر دستش را میگذاشت روی عکس کلاه میگفت This is a hat، ما متوجه شدیم hatیعنی کلاه، This is یعنی این است و This is a book ، دو سه تا لغت بود، آن شب چهار پنج تا لغت یاد گرفتیم، منتها یکی از افراد اسم نمیبرم که الان یکی از بزرگان است، او اعتراض کرد گفت ما یک ساعت وقتمان گرفته شد چهار پنج تا لغت یاد گرفتیم! خب از اول بگویید hat یعنی کلاه، book یعنی کتاب، و گفت این روش خوب نیست و پافشاری کرد و برنامه را خراب کرد و بهم زد. اگر آن برنامه بود ما فراموش نکرده بودیم. ایشان بعد از اینکه سه جلد «دایرکت متُد» را خواندیم گفتند شما بایستی با مسائل سیاسی و اجتماعی آشنا بشوید و روحانیت باید با اینها آشنا بشود. برای ما روزنامه کیهان اینترنشنال را گذاشتند، بعد مقداری آن را خواندیم و بعد فرمودند که بایستی با اصطلاحات فلسفی و کلامی هم آشنا بشوید. در تبلیغ دین، اینها لازم هست. برایمان کتاب Revelations and Reason اثر پرفسور آربری را در برنامه گذاشتند که یادم میآید دبیر انگلیسی نمیتوانست آن را تدریس کند و خیلی به زحمت میافتاد. یک شب یادم میآید گفت یک صفحه را که میخواهم تدریس کنم چند ساعت وقت من گرفته شده و مرتب به کتاب لغت مراجعه کردم تا این یک صفحه را بخواهم برای شما درس بدهم. بعضی جاها گیر میکرد، نمیتوانست. میگفت این لغت چند معناست و چند معنی را میگفت. میگفت من با مباحث کلامی آشنا نیستم، حالا شما ببینید با کدام معنی مناسب است. در این قسمت یکی از طلبهها بود که از خاندان شیرازی بود و در پاکستان متولد شده بود. در پاکستان معمولاً با انگلیسی آشنا هستند. و درسش را در انگلستان خوانده بود و سالها در انگلستان بود. از بستگان شهید دستغیب بود و یادم نیست چه نسبتی با ایشان داشت. اسمش را فرموش کردهام. طلبهای بود که حسابی به انگلیسی مسلط بود مثل زبان مادری و راحت این کتاب را برای ما تدریس میکرد. خودش هم خیلی خوشش آمده بود و میگفت انصافا خیلی خوب آیات قرآنی را که ترجمه کرده. میگفتند خیلی دقیق ترجمه کرده. ظاهرا یک ترجمه قرآن هم پرفسور آربری دارد که در آن زمان میگفتند بهترین ترجمه قرآن به انگلیسی است. بعد من آمدم تهران، ولی آنجا برنامه ادامه داشت و میخواستند کتابخانهای در اختیار این گروه باشد و زیر نظر آیت الله میلانی بود این برنامههایی که میخواست اجرا بشود. تعداد آن افرادی که تا آخر ماندند کم بود. اول زیاد بودند. بهخصوص آن درس شیمی که بود، بعضی قسمتهایش جالب بود. یک نمایشمانند بود. آتش زیر آب و مانند آن را میدیدند. خیلیها شرکت کرده بودند و کلاس پر بود، اما بهتدریج چهار پنج نفر بیشتر نماندند. آقای دکتر احمد احمدی و آقای مصطفی محقق داماد ادامه دادند و ماندند. این را از دبیرستان دین و دانش الان یادم هست که من آمدم تهران و دیگر بعدش را نبودم و این مقدار شروع فعالیت را یادم میآید.
بعد که ایشان تشریف بردند به آلمان از آنجا نامهای نوشتند برای آقای سیدرضا برقعی. مثل اینکه برای ایشان نوشته بودند و بر آن اساس با ما صحبت کرد. گفتند ایشان در آنجا فعالیت کاری که دارند شخصی را میخواهند با این خصوصیات. مشخصاتی گفتند، چنین شخصی برود آنجا با ایشان همکاری بکند. یکی از آشناها بود که همه خصوصیات را داشت غیر از یکی، چون گفته بودند قدش هم بلند باشد. ایشان قدش کوتاه بود و رفت آلمان. ایشان آقای مهدی طارمی بود. از فعالیتهای آقای بهشتی در آلمان سخنرانیشان در کلیسا را شنیده بودم. دیگر من با ایشان ارتباط نداشتم تا وقتی که بعد از اینکه از آلمان برگشتند ارتباط ما زیاد شد. سال ۱۳۴۹، وقتی تشریف آوردند، من در تهران بودم. در مکتب امیرالمؤمنین، فعالیتهایی که بود هفتهای یک روز آنجا جلسه بود و فیشبرداریهایی که میکردند. ایشان میگفتند تحقیقاتی درباره اسلام میخواهیم بکنیم که گویی اصلا فکر کنیم باید از صفر شروع کرد. مثل کسی که از اسلام هیچ خبری ندارد و میخواهد تحقیق واقعی بکند. روی اینکه ما مسلمانیم حساب نکنیم. ببینیم اسلام چه میگوید. فلذا میگفتند فیشبرداری از قدیمیترین کتابها باید بشود تا تغییراتی که تدریجا با گذشت زمان ایجاد شده معلوم بشود. در آنجا فکر میکنم یک فیشبرداری از قرآن شد و بعد کتاب سلیم ابن قیس که در همان زمان خود پیغمبر و امیرالمومنین و زمان پیغمبر را درک کرده بود را فیشبرداری کردند.
علیرضا بهشتی: هر کتاب را دو نفر فیشبرداری میکردند؟
سیدجعفر شبیریزنجانی: بله، دو نفر فیشبرداری میکردند. خود ایشان با آقای سیدعبدالکریم موسویاردبیلی با هم فیشبرداری میکردند. آقای محمد مفتح با آقای محمد امامیکاشانی با هم فیشبرداری میکردند. بعدها آقای حاجسیداسماعیل موسوی هم آمدند و کار ایشان الان یادم نیست که چه بود. اینها فیشبرداری میکردند. هر کدام جدا فیشبرداری میکردند. بعد در جلسه هفتگی میآمدند با هم مطابقت میدادند تا ببینند چه مقدار فیشبرداری مشترک هست. بعضی از مطالب بود که یک نفر فیش برداشته بود و دیگری بر نداشته بود. آن فیشهای مشترک که بود قطعی بود، آنها را میگذاشتند و آنهایی که مشترک نبود بعد از یک مقدار بحث لازم میشد آنها را هم ملحق میکردند و اضافه میکردند و بعد آنها را میدادند به من و مطابقت میدادم. من میآمدم فیشها را با اصل کتاب با دقت مطابقت میدادم که تصحیح بکنم تا اشتباه نشده باشد. کتابخانهای برای آنجا تأسیس شد. تمام کتابهایی که لازم بود را ایشان صورت میدادند و من میرفتم میخریدم. مثلاً کتاب در تألیف قرآن.
علیرضا بهشتی: تاریخ قرآن؟
شبیریزنجانی: نه، فیشبرداری تاریخ قرآن تئودور نلدکه که انجام شده بود.
علیرضا بهشتی: آن موقع دکتر محمود رامیار هم یک تاریخ قرآن داشت.
شبیریزنجانی: رامیار بود، تاریخ قرآن ابوعبدالله زنجانی بود. اینها فیشبرداری شد که اینها را من یک به یک با دقت مقابله کردم. نوشته میشد که این فیش را چه کسی نوشته و در چه تاریخی. اینها را هم که من مقابله میکردم تاریخ مقابله را من مینوشتم که در این تاریخ مقابله شد. کیفیت فیشبرداری خیلی جالب بود. در آن زمان کامپیوتر نبود، اما ابتکار ایشان کار کامپیوتر را انجام میداد. هر یک از موضوعات شماره معینی داشت. 1/1/1 موضوعاش مشخص بود، 1/1/2 فلان موضوع، 1/1/3 تا 1/1/12. اینها هر کدام راجع به موضوعات خاصی بود که بعدها آن 1/1/1 را گسترش دادند که سی و شش فرع برای آن نوشتند. من یادم میآید آیتالله جعفرسبحانی یک روز به من تلفن کردند گفتند در مورد وحی راجع به این موضوع من هر چه گشتم جایی پیدا نکردم. در آن فیشهای آنجا چیزی هست یا نیست؟ خب برای پیدا کردن آن کامپیوتر که نداشتیم، ولی همین کار که ایشان انجام داده بود و این شمارهگذاری را معین کرده بود، کار کامپیوتر را انجام میداد. من همینطور که تلفن کردند گفتم گوشی خدمتتان باشد. فوری مراجعه کردم گفتم بله در دو جا فلان کتاب فلان صفحه و فلان کتاب فلان صفحه هست. کار به همین منوال پیش میرفت. بعدها در حالی که این فیشها را که برداشته بودند و مقدار زیادی کار شده بود زمانی شد که مارکسیستها خیلی فعالیت میکردند و خیلیها را تحت تأثیر قرار داده بودند و جوانها به مارکسیستها گرایش پیدا میکردند. ایشان فرمودند که الان فعلاً این را متوقف کنیم و یک مقدار راجع به اقتصاد کار بکنیم تا اقتصاد اسلامی را بتوانیم بیان کنیم. بعد ایشان فرمودند که من در ایران مارکسیست واقعی سراغ ندارم غیر از چهار نفر! گفتند علتش هم این است که آن کسی که کتاب کاپیتال کارل مارکس را به انگلیسی ترجمه کرده درست نفهمیده و حرفهای مارکس را اشتباه ترجمه کرده است. غلط زیاد دارد و اشتباهاتش زیاد است و بعد از انگلیسی هم که به فارسی ترجمه شده غلطها بیشتر شده است. فلذا بسیاری از این مارکسیستهای ایران اصلاً نظرات مارکس را نمیدانند چیست! فرمودند که ما الان میخواهیم راجعبه اقتصاد مطالعه و بحث کنیم بایستی کتاب کاپیتال را ترجمه کنیم. خود ایشان مستقیماً از آلمانی به فارسی ترجمه میکردند. بعد هم انقلاب شد و این برنامهها متوقف شد و دیگر نفهمیدم عاقبت آن کار روی کاپیتال چه شد.
علیرضا بهشتی: دو سؤال دارم راجعبه همان بخش مربوط به مرکز تحقیقات اسلامی در مکتب امیرالمؤمنین. یکی راجعبه تاریخ قرآن نولدکه آقای بهشتی از آلمانی به فارسی ترجمه کردند. سؤال این است که این را برای انتشار ترجمه کردند یا برای آن مجموعه مکتب امیر المومنین که دوستان بخوانند؟
شبیریزنجانی: ایشان نظرشان برای آن مجموعه بود، ولی من فکر میکنم که اگر چاپ بشود خوب است با پاورقی افراد و محققین اظهار نظر بکنند. مال رامیار و ابوعبدالله زنجانی را هم مطالعه کنند و تحقیقات بیشتری اگر بشود ضمیمه بشود چیز خوبی میتواند بشود.
علیرضا بهشتی: آماده چاپ است.
شبیریزنجانی: به نظرم میرسد چیز خوبی بود. ظاهرا خیلی انحراف در آن نبود.
علیرضا بهشتی: زبان متن، زبان یک مستشرق است، یعنی زبان کسی که به اسلام معتقد نیست و جاهایی تشکیک میکند. فلسفه هگل هم هیچ وقت بحثش شد؟
شبیریزنجانی: فلسفه هگل نه، بحث نشد، شاید هم بحث شده بود، یادم نیست.
آقای بهشتی: شما افرادی که نام بردید خود حضرتعالی بودید، آقای مفتح بودند، آقای موسویاردبیلی بودند، آقای امامیکاشانی بودند. آقای محمدرضا مهدویکنی هم میآمدند؟
شبیریزنجانی: بله، بودند. حالا یادم آمد. آقای مهدوی با آقای مفتح با هم فیشبرداری میکردند، آقای امامی با آقای حاج سیداسماعیل موسوی. الان اگر آن فیشها را ببینیم درست و دقیق یادم میآید.
علیرضا بهشتی: از آقای مطهری هم ظاهرا دعوت شده بود ولی نیامدند. شما خاطرتان هست؟
شبیریزنجانی: بله دعوت کردند. بنا بود بعدها بیایند، آن زمان نیامدند، ولی بنا بود بعدها که میخواهند روی فیشها کار بکنند، ایشان هم بیایند. ولی در آن موقع یامدند.
علیرضا بهشتی: آقای موسویاردبیلی میفرمودند که یک مطلب را من و آقای بهشتی با هم نوشتیم درباره علم امام. شما خاطرتان میآید؟
شبیریزنجانی: آن را یادم نمیآید. در آنجا، در همان مکتب امیرالمؤمنین، کارهایی غیر از آن هم انجام میشد. یک وقت ایشان فرمودند ما مرتب به جوانها میگوییم فلان کتاب را نخوانید، بهمان کتاب را نخوانید. باید بگوییم چه بخوانید. فقط منفیبافی نکنیم. ایشان تعدادی افراد را هم حقوق میدادند و میگفتند شما این کتابها را که در دست جوانانها هست را مطالعه کنید و اسم کتابهایی که مضر نیست را بنویسید. لازم نیست مفید باشد، همین مقدار که مضر نباشد کافی است. آن مضرها را کنار بگذاریم و بتوانیم بگوییم جوانها سرگرمیشان به این کتابها باشد و آن کتابهای مضر را مطالعه نکنند. فکر میکنم در سه مقطع یا دو مقطع معین کرده بودند برای سنین مختلف. الان یادم نیست چه مقدار کتابها را مطالعه کرده بودند، چندصدتایی میشد. به من فرمودند از فهرست اینها دو هزارتا پلی کپی تهیه کنید. بعد ایشان تشویق میکردند که در مساجد کتابخانه تأسیس کنند، بعد هم فهرست کتابها را میدادند و میگفتند اینها را هم تهیه بکنید تا جوانها که به مسجد میآیند مطالعه کنند. من خودم یک مدت در کتابخانه مسجد جامع با جوانها تجربه داشتم، که چه کتابهایی در اختیار آنها قرار بگیرد. مساجد کتابخانه تأسیس میکردند. اینها را میفرستادند سراغ من تا من از این فهرستها به آنها بدهم. جوانهایی که میآمدند میگفتند ما چه کتابهایی را بخوانیم، آقای بهشتی آنها را میفرستاند سراغ من، من هم از این فهرستها به آنها میدادم. خیلی آرام جو را عوض کردند، بدون اینکه در بیرون خیلی سروصدا کند و جنبه سیاسی پیدا بکند. میگویند شخصی که میخواست از انگلستان انتقام بگیرد. چون یکی از بستگانش را بیگناه اعدام کرده بودند. مدتی میبینند که در لندن هوا تغییر پیدا کرده و هواشناسی هم تعجب میکند که اتفاق جدیدی نبوده و چه چیز باعث شده که هوا روبه سردی میرود. تصادفاً میبینند شخصی آمد توی دریا آهک خالی کرد. قایقی داشت. هفتههای بعد هم دیدند یک روز معینی میآید هر هفته، و مادهای خالی میکند و اینها متوجه این میشوند که باعث شده اسفنجها رشد بکند. این ماده موجب رشد اسفنج میشد. که اینها میآمد دیواری تاسیس شده بود و تدریجا جلوی عبور آب گرم را که میآمده از منطقه گرمسیر میگرفته و متوجه میشوند. اینجا هم آرام آرام تغییری بدون اینکه محسوس باشد صورت میگرفت و احساس کردم در این مدت درون جوانها یک گرایش مذهبی ایجاد میشود که خود این مؤثر بود.
در بحثهای سیاسی هم قبل از انقلاب، اعلامیههایی بود که در آنجا درباره متنشان بحث میشد. امام در نوفل لوشاتو میگفتند اعلامیه راجع به این موضوع چه باشد، بلافاصله اعلامیه میدادند. یکی از کارهایی که امام نفرموده بودند، مراسم برای یادبود پانزده خرداد در قم بود که تظاهرات شده بود و عدهای شهید شده بودند. چهلم قم تبریز بود، چهلم تبریز یزد بود، الی آخر. این با برنامه بود. آقای بهشتی فرمودند که ما کوشش کنیم برای یادبود قیام پانزده خرداد، پانزده خرداد اعتصاب بشود و همه جا را تعطیل بکنند. چون اسم امام در میان بود ایشان خودشان برای این قضیه اعلامیه ندادند. این را خوب است که ما ترتیبی بدهیم که تعطیل بشود. من را فرستادند قم، فرمودند شما همراه با آیتالله حاج میرزا علی میانَجی بروید با آیتالله شریعتمداری و آیتالله گلپایگانی صحبت کنید که آنها هم اعلامیه بدهند. گفتم چشم. من رفتم قم و همراه با آیتالله میانَجی رفتیم خدمت آقای شریعتمداری. تا این را به ایشان گفتیم، ایشان گفتند این مربوط به سالها قبل است و الان موردی نداریم بخواهیم به مردم بگوییم. گفتیم درست است مربوط به سالهای قبل است، اما روز تاریخی است و عده زیادی شهید شدهاند و اینجا خود آقای خمینی نمیتواند اعلامیه بدهند چون مربوط به دستگیری ایشان بود. بالاخره باید یادی از این شهدا بشود. یک مقدار که صحبت کردیم ایشان گفتند که بسیار خوب، شما با آقای گلپایگانی صحبت کنید ایشان قبول کنند هر دو با هم اعلامیه بدهیم. رفتیم خدمت آیتالله گلپایگانی. آقای گلپایگانی تازه از بیمارستان بیرون تشریف آورده بودند و حالشان خوب نبود. همین مقداری که ما را اجازه دادند رفتیم خدمتشان اظهار لطف کردند ولی به محض اینکه گفتیم دیدیم ایشان همان اشکال را گرفتند. ما آمدیم بحث کنیم گفتند حال بحث ندارم، حالم بد میشود، نمیتوانم. نشد نظر ایشان را جلب کنیم. مأیوس برگشتم تهران. وقتی آمدم، آقای بهشتی فرمودند که پس ما یک کار کنیم وفاداری خودمان را به امام اعلام کنیم. ولو جامعه روحانیت اثر زیادی ندارد، ولی همین مقدار جامعه روحانیت وفاداریش را به امام اعلام کند. پس ما اعلامیه بدهیم، ولو اثر نگذارد و همین مقدار اعلامیه باشد خوب است. روز چهاردهم خرداد فکر میکنم دیگر فرصتی نبود. بنا شد اعلامیه چاپ بشود. از جلسه که آمدیم بیرون دیدیم پخش شده و جوانها دارند اعلامیه را اینطرف و آن طرف پخش میکنند. در تهران هم خوب پخش نشد که روز چهاردهم بگوییم فردا را تعطیل کنید. ولی گاهی خداوند وسیله را بهوسیله خود دشمن جور میکند. برای اینکه اثر این را خنثی کنند، رادیو اعلام کرد که این اعلامیهای که داده شده افرادش غیرمسئول هستند و مورد قبول مراجع تقلید نیست. اتفاقاً آقای بهشتی با آقایان قم هم تماس گرفتند و گفتند ما میخواهیم چنین اعلامیهای بدهیم، حالا شما مصلحت ندانستید اما یک وقت مخالفت نکنید. گفتند مخالفت که نمیکنیم هیچ، اگر از ما بپرسند تأیید هم میکنیم. دستگاه امنیتی متوجه شد. تلفن اینها را قطع کردند که کسی نتواند تماس بگیرد. رادیو هم اعلام کرد اینها که این اعلامیه را دادند افراد غیرمسئول هستند. این خبر در تمام ایران پخش شد که این خبر چه بوده؟ این اعلامیه را چه کسانی دادهاند؟ خود این باعث شد خبر پخش شد و تمام ایران تعطیل شد. رژیم خیلی جا خورد. وحشت کرد. دید الان مراجع را بخواهد محاصره کند اثر معکوس دارد. الان یک روحانی در یک شهری سر بلند بکند بگوید، فوری مردم قبول میکنند. از همان جا جامعه روحانیت به میدان آمد. اولین مناسبتی که قدرت به خرج داد اینجا بود. این اعلامیه باعث شد بعد از آن جامعه روحانیت اعلامیههایی که میداد خیلی اثرگذار بود. این یکی از برنامههایی بود که آنجا تصمیم گرفته شد.
علیرضا بهشتی: شما هم به جلسات روحانیت مبارز تشریف میبردید؟ آیتالله ملکی امام مسجد همت تجریش و دیگران هم بودند؟
شبیریزنجانی: بله. ایشان در شمال تهران بودند. تهران ده منطقه شد. آقای بهشتی به من فرمودند طبق نقشه، تهران را تقسیم کنید و خط کشی بشود که در هر منطقه، جلسه جداگانه داشته باشند. ما خودمان در منطقه دو بودیم. آقای ملکی در منطقه یک بودند. برنامهها منطقه به منطقه جدا بود و ما جلساتی داشتیم. انقلاب که شد امام سه نفر را معین کردند، از جمله آقای مهدی کروبی را، برای رسیدگی به وضع مجروحین و خانواده شهدا و فقرا. ما بر اساس آن نقشه، تقسیمبندی کرده بودیم. آقای کروبی قبلاً میآمد در جلسات ما. تازه چند جلسه بود که آمده بودند و بعد از آن که مسئولیت پیدا کرد در مدرسه عالی مطهری برای کمیته امداد، جلسه داشت. من یک روز رفتم آنجا دیدم درب آنجا بسته است و جمعیت زیادی در خیابان هستند. از دور اشاره کردم در را باز کنید بیایم داخل. در را باز کردند. رفتم دیدم توی حیاط جمعیت پر است. رفتم توی اتاقها دیدم همه جا سر و صدا و داد و فریاد است. آقای کروبی هم چشمهایش از بیخوابی و خستگی گودی افتاده بود. گفتم آقای کروبی چرا جلسات را نمیآیی؟ گفت میبینی وضع اینجا را. گفتم برای همین میگویم. من نقشه را گذاشتم جلویش و گفتم فعلا فرصت نیست صحبت بکنیم، شما از تمام افرادی که الان به اینجا مراجعه کردند و سروصدا میکنند اسم و آدرس بگیر و بفرست برای من و بقیهاش به عهده من. گفت بسیار خوب و خیلی تشکر کرد. شب دیدم نمایندهاش یکدسته نامه آورد. من هم بر اساس آن نقشه، تمام نامهها را طبق آدرسهایشان جدا میکردم، مسئولل هر یک از این منطقهها را میشناختم که چه کسی است. شب مینشستم و تلفن میکردم. یکی دو ساعت تلفن میکردم به هر منطقهای و میگفتم آقای فلانی این آدرسها را یادداشت کنید و فردای آن روز میرفتند در خانهشان. اصلاً انتظار نداشتند دیروز رفتند آنجا و فردا ببینند آمدهاند در خانه. بررسی میکردند. برخی موارد هم دروغ بود. آنهایی که راست بود رسیدگی میشد. قبل از اینکه این تقسیمبندی بشود ما میرفتیم اینطرف و آنطرف که امام قبل از اینکه تشریف بیاورند به ایران از آنجا پیغام دادند که به اینها رسیدگی کنید. من گاهی میرفتم جاده ساوه، تا چند فرسخ راه میرفتم. بعدها که این تقسیمبندی شد هر کدام جدا میشد، مثلاً منطقه آقای طالقانی که یکی از منصوبین و آشنایانشان مأمور بود میفرستادیم اینطرف و آنطرف و خیلی سریع کار انجام میشد و خیلی کارایی داشت. این تقسیمبندی باعث شد دور مراکز خلوت بشود. آقای مهدی کروبی بود، مرحوم آقای حبیبالله عسگراولادی و مرحوم آقای حبیبالله شفیق. خدا هر دو را رحمت کند. بعد که سرشان خلوت شد آمدند در هر یک از مناطق آن کسانی که ما به آنها تلفن میکردیم را مسئول آن منطقه کردند و کمیته امداد به این ترتیب پایهریزی شد.