در جامعههای رشدیافته میان مردم و زمامداران سیاسیشان چگونه رابطهای است؟ رابطهای است که از زمامدار انتقاد میکند؛ زمامدار را محاکمه میکند. اما این رابطه در جامعههای رشدنیافته چیست؟ زمامدار، بتی است که او را میپرستند. نه حقّ بازخواست از او را دارند، نه حقّ محاکمه او را. حساب، حساب رشد یافتن و رشد داشتن است. اگر جامعهای رشد دارد، روابط این جامعه با همة کسانی که در آن زندگی میکنند، روابطی است انسانی بر اساس حقوق و حدود متقابل.
«من مکرر و با صراحت خواستهام این روشنایی را برای دوستان همفکرمان، برادران و خواهرانی که میخواهند بینش صحیحی از اسلام و نظام اسلامی داشته باشند، ایجاد کنم که همة شما بیایید همکاری کنید تا رابطة بین عالم دینی و مردم از رابطة منحرفِ منحطِ ذلتآورِ مرید و مرادی خارج و تبدیل شود به رابطة عالم و متعلِّم… آنچه ما الان داریم چیز عجیبی است.
حضرت استاد در کلاس همچون بتی است که نمیشود گفت بالای چشمش ابروست. خیال نکنید این انحراف در جامعة ما فقط در رابطة بین مردم با عالمان دین به وجود آمده. استادهای دانشگاه به طاغوتها خیلی بیشتر شبیهاند تا به معلمها. عالمان دین هم به طاغوتها خیلی نزدیکترند تا به انسانهای نمونة روشنگر سازنده. چرا؟ چون مردم ما طاغوتپرور هستند. ما باید مردم را بیدار کنیم. مردم را از طاغوتپروری بر حذر بداریم. من گمان نمیکنم علاجی جز این داشته باشد. اگر فکر میکنید که ما بیاییم خودمان را نصحیت بکنیم بدون اینکه شما بخواهید ما را به راه راست بیاورید، این محال است. تا شما مردمی نشوید که مراقبِ به اصطلاح رهبران و راهنمایانتان باشید، تا شما در مورد مراقبت از گفتار و رفتار کسانی که بر کرسی هدایت و رهبری جامعه نشستهاند، احساس وظیفه نکنید، تا شما با چشم باز به همه چیز ننگرید و با انصاف به هر کار چشم ندوزید و با فکر باز هر کار و هر گفتار را ارزیابی نکنید، همین آش است و همین کاسه. تا خر هست، یک خرسوار را پایین بیاورید، دیگری سوارش میشود.»
سابقه سلسله گفتارهایی که شهید بهشتی تحت عنوان کلی «وحی و نبوت» ایراد می کرد به سال های پیش از انقلاب باز می گردد. بهشتی در آن سخنان پیامبری و رسالت پیامبر را از دریچه قرآن تفسیر می کرد و با بیانی متمایز می کوشید رسالت رسول را در ابعاد سیاسی اجتماعی و تعلیم و تربیت بازشکافته و توضیح دهد. این مجموعه بزودی با نام « پیامبری از نگاهی دیگر» توسط بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید دکتر بهشتی روانه بازار نشر خواهد شد. سخنرانی ذیل که گفتار هفتم کتاب فوق و یکی از بخش های قابل توجه و اساسی آن است به تاریخ 16/9/53 و در جلسه 25 ایراد شده و ضمن آنکه رسالت پیغمبر اسلام را با توجه به صریح آیات قرآن تبیین می کند دامنه آن الگوی جاویدان را به عصر سخنران نیز کشانده و به عالمان و معلمان دین و زمامداران دینی و غیردینی تعمیم می دهد. بهشتی در این سخنان که از جمله صریح ترین مواضع انتقادی وی نسبت به ساختار و روش آموزشی دانشگاهی و حوزوی و نیز نوع مدیریت کلان کشور است، مرید و مراد بازی و تبعیت کورکورانه و طاغوت پرورانه را به نقد کشیده و راه اصلاح عالمان دین و زمامداران کشور را در اصلاح نوع رویکرد و مواجهه مردم با ایشان دانسته است و حق انتقاد و سوال و اعتراض و بحث با عالمان و حاکمان را زمینه ساز رشد و تربیت مردمی دانسته که تا ایشان به این حقوق خود واقف نشوند وضعیت علمی و سیاسی و تربیتی و دینی آن مردم اصلاح و رو به رشد نخواهد شد:.»
گفتار هفتم: مسئوليت پيامبران و علماي دين
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ
موضوع بحث و تفسیرمان آیات 76 به بعد از سورة آل عمران بود:
«وَ اِذْ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَّبیّنَ لَمآ ءاتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جآءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَاَقْرَرْتُمْ وَ اَخَذْتُمْ عَلَی ذلِکُمْ اِصْری قالُوا اَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ اَنَا مَعَکُم مِنَ الشّاهِدینَ. فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ. اَفَغَیْرَ دینِاللهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهًا وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُونَ. قُلْ ءامَنّا بِاللهِ وَ مآ اُنْزِلَ عَلَیْنَا وَ مآ أُنْزِلَ عَلی اِبْراهیمَ وَ اِسْمعیلَ وَ اِسْحاقَ وَ یَعْقُوبَ وَ الاَسْباطِ وَ مآ اُوتِیَ مُوسی وَ عیسی وَ النَّبیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَخْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ. وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرینَ. کَیْفَ یَهْدِی اللهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ ایمانِهِمْ وَ شَهِدُوا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جآءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمینَ. اولئِکَ جزَآؤُهُمْ اَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعینَ. خالِدینَ فِیها لاَیُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاهُمْ یُنظَرُونَ. إِلَّا الَّذینَ تابُوا مِنْ بَعْدِ ذلِکَ وَ اَصْلَحُوا فَاِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ. إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا بَعْدَ ایمانِهِمْ ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً لَنْ تُقْبَلَ تَوْبَتُهُمْ وَ اولَئِکَ هُمُ الضّآلُّونَ. اِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفّارٌ فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْ اَحَدِهِم مِّلْءُ الْاَرْضِ ذَهَباً وَ لَوِ افْتَدَی بِهِ اولَئِکَ لَهُمْ عَذابٌ اَلِیمٌ وَ ما لَهُمْ مِنْ ناصِرینَ. لَنْ تَنالُوا الْبِرَّ حَتّی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّونَ وَ ما تُنْفِقُوا مِنْ شَیْءٍ فَاِنَّ اللهَ بِهِ عَلِیمُ».
آنگاه که ما از پیامبران پیمان گرفتیم که کتاب و حکمتی که به شما دادهام و به دنبال آن پیامبری برایتان آمده که آنچه را با شماست مورد تأیید قرار میدهد، باید به او ایمان آورید و او را یاری کنید. خدای گفت: آیا اقرار و اعتراف کردید و بر این کار پیمان مرا بر عهده گرفتید؟ گفتند: اقرار کردیم. خدای گفت: بنا بر این، شاهد باشید و گواه؛ من هم با شما از شاهدان و گواهان هستم. نتیجه آنکه هر کس پس از این رو بگرداند، از تبهکاران است. آیا جز دین خدا را میطلبند؟ با اینکه هر که در آسمانها و زمین است، بهدلخواه یا نابهدلخواه، در برابر او تسلیم است و همه به سوی او بازگردانده میشوند. بگو ما به خدا ایمان آوردهایم. به آنچه بر ما فرستاده شده، به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحاق و یعقوب و نوادگان او فرستاده شده. به آنچه به موسی و عیسی و پیامبران از جانب خدایشان داده شده. هیچ تفاوتی میان هیچیک از آنها نمیگذاریم و ما تسلیم خدا هستیم. هر کس غیر از تسلیم خدا بودن، غیر از اسلام، دینی بخواهد و بجوید، از او پذیرفته نمیشود و در سرای جاودانی از زیانکاران خواهد بود. چطور خدا مردمی را هدایت میکند که پس از ایمانآوردنشان به راه کفر رفتهاند؟ با آنکه شهادت دادند که پیامبر بر حق است و نشانههای آشکار برایشان آمد. خدا مردم ستمکار را هدایت نمیکند. کیفر آنها این است که لعنت خدا و فرشتگان و همة مردم بر آنها باد. جاودانه در آن لعنت خواهند بود و عذاب آنها سبک نخواهد شد و به آنها مهلتی داده نخواهد شد. مگر کسانی که بازگردند. به دنبال این انحراف از راه انحراف بازگردند و به اصلاح بپردازند که در این صورت خدا درگذرنده و مهربان است. اما آنها که بعد از ایمانشان به راه کفر رفتند و کفری روزافزون داشتند، بازگشت آنها پذیرفته نخواهد شد. اینها گمراهان هستند. آنها که کافر بودند و مُردند در حال کفر، اگر به اندازة همة روی زمین طلا بدهند، تاوان این کفرشان از آنها پذیرفته نمیشود. اینها شکنجهای دردناک دارند و یاوری ندارند. شما هرگز به نیکی نمیرسید تا وقتی از آن چیزی که دوستش دارید ــ و جانتان به آن بسته است ــ خرج کنید (این «جانتان به آن بسته است» را من به عنوان توضیح گفتم). از آنچه دوست دارید، خرج کنید و هر چه شما انفاق کنید، خدا از آن خبر دارد.
این آیات را به هم پیوسته میخوانیم چون یک مطلب است، ولی در این یک مطلب چندین مطلب اساسی آمده است. خواستیم پیوندش را رعایت کنیم و در عین حال، حق هر مطلب را در حدود امکانات این برنامة خودمان ادا کنیم. هفتة گذشته، به دنبال سؤال یک عده از دوستانمان بحثی داشتیم که بیشتر به بخش آخر آیات ناظر بود. حالا برگردیم به تفسیر و توجه به نکات یکیک آیهها از اول. آیات چنین شروع میشود که «وَ اِذْ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَّبیّنَ لَمآ ءاتَیْتُکُمْ مِنْ کِتَابٍ وَ حِکْمَةٍ ثُمَّ جآءَکُمْ رَسُولٌ مُصَدِّقٌ لِما مَعَکُمْ لَتُؤْمِنُنَّ بِهِ وَ لَتَنْصُرُنَّهُ قالَ ءَاَقْرَرْتُمْ وَ اَخَذْتُمْ عَلَی ذلِکُمْ اِصْری قالُوا اَقْرَرْنا قالَ فَاشْهَدُوا وَ اَنَا مَعَکُم مِنَ الشّاهِدین». خدا پیمان پیامبران را گرفت که کتاب و حکمتی که به شما دادهام، پس پیامبری برای شما آمد که آنچه با شماست را تصدیق و تأیید میکند. باید به او ایمان بیاورید و او را یاری کنید. خدا پیمان پیامبران را گرفت. آنچه به شما دادم از کتاب و حکمت، بعد پیامبری برای شما آمد. یعنی به پیامبران که تصدیق میکنند آنچه را با شماست، باید ایمان بیاورید. چه کسانی ایمان بیاورند؟ پیامبران. باید او را یاری کنید. چه کسانی یاری کنند؟ پیامبران. بعد هم به آنها گفت: آیا اقرار و اعتراف کردید به این پیمان و این پیمان را بر عهده گرفتید؟ گفتند: اعتراف کردیم. گفت: حالا خودتان شاهد این پیمان باشید، من هم شاهد این پیمان هستم. خوب این بخش های آیه همه روشن است. فقط در اول آیه آمده خدا پیمان پیامبران را گرفت. طرف این پیمان چه کسانی هستند؟ پیمانی است میان خدا و پیامبران. خوب آن وقت محتوای پیمان چیست؟ محتوای پیمان این است که پیامبران باید به آن پیامبری که میآید و تصدیق آنها را میکند، ایمان بیاورند و او را کمک کنند؟ این است محتوای پیمان؟ آن وقت این چه ارتباطی دارد با مردمی که این آیات با آنها حرف میزند؟ یعنی آیات دارد یک واقعه را میگوید که ارتباطی با آن مردم ندارد؟ خوب پیغمبران موظف بودند به آن پیامبری که بعد میآید و تصدیق میکند و تأیید میکند آیینی را که آنها قبلاً آورده بودند، ایمان بیاورند و کمکش کنند. خوب بیایند و کمک کنند، به ما چه مربوط است؟ مفاد این آیه چیست؟ راه دیگر این است که بگوییم روی سخن با پیامبران نیست. بلکه با پیروان پیامبران پیشین است. قرآن به پیروان پیامبران پیشین میگوید: خدا از پیامبران پیمان گرفت که من به شما کتاب و حکمتی میدهم، بعد پیامبری میآید به سوی پیروان شما. باید ترتیبی داده شود که پیروان شما در آن زمان این پیامبر را یاری کنند و به او ایمان آورند. بنا بر این، طرف پیمان، پیامبران هستند. از آنها پیمان گرفته که باید پیامبر بعدی مورد حمایت و تأیید و ایمان پیروان پیامبران قبلی قرار گیرد. ارتباط این پیمان با پیامبران از این جهت است که این رهبران باید در ساختن امت خود و سازندگی فکر و بینش و منش آنها رویهای انتخاب کنند که محصول کار آنها مؤمنانی شوند غیر متعصب نسبت به این پیامبر و آن پیامبر و تسلیم در برابر خدایِ پیامبرفِرِست. چه کسی ایمان بیاورد؟ پیروانشان. چه کسی یاری کند؟ پیروانشان. چرا اینها طرف پیمان هستند؟ برای اینکه اینها سازنده هستند. بنا بر این، دقت بفرمایید: «وَ اِذْ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَّبیّنَ». خدا از پیغمبرها پیمان گرفت که من به شما کتاب و حکمت میدهم، شما با این سرمایه در میان خلق میروید، اما یادتان باشد که نمیروید دستگاه بستة متحجّرِ محدودِ قفسمانندِ مرید و مرادی درست کنید. میروید آدم روشن، آدمی دارای بینش وسیع، آدمی پیوسته به خدا بسازید، نه آدمی پیوسته به خودتان. کتاب و حکمتی که به شما میدهم، این سرمایة بزرگ برای این نیست که شما خودتان میان خلق خدا بت بشوید. پیغمبر هم نباید بت بشود؛ هیچ پیغمبری.
حالا ببینید چطور این آیه میچسبد به آن آیات قبلی که دو هفته پیش معنی کردیم. «وَ لا یَاْمُرَکُمْ اَنْ تَتَّخِذُوا الْمَلآئِکَةَ وَ النَّبیّینَ اَرْباباً اَیَاْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ اِذْ اَنْتُمْ مُسْلِمُون». متأسفانه ما مسلمانها نخواستهایم به این مقطع ارزندة توحید درست توجه کنیم و لذا توحیدمان ناقص است. ما به پیامبر و پیامبران، انبیا و اوصیا و وصیّها و جانشینان آنها و امامان و پیشوایان بعد از آنها ایمان داریم. اما ایمان داریم که اینها چه هستند؟ «عَبْدُهُ وَ رَسُولُه، عَبْدُهُ وَ اِمامُهُ، عَبْدُهُ وَ وَصیُّهُ». به آنها ایمان داریم، آنها را دوست داریم، به آنها دل بستهایم، به آنها احترام میگذاریم، اما در هر حال همة این دوست داشتنها و محبتها و عشقها و علاقهها و احترامها برای چیست؟ برای آنکه پیوند ما با خدای یکتا محکم شود. خود آنها مطرح نیستند. آنها از این نظر که مربیانی بزرگ و معلمانی ارزنده و راهنمایانی پُرارجاند، مورد علاقه و احترام ما هستند. راهنما به سوی چه کسی؟ دعوت میکنند به سوی چه کسی؟ به سوی خدا و راه خدا. هر وقت ما در برابر آنها موضعی داشتیم که گویی خود آنها مقدم بر هر چیز مطرح هستند ، منحرف شدهایم. مثلاً چه موقع؟ آن وقتی که سر این پیغمبر و آن پیغمبر با یکدیگر دعوا کردیم. خیال کردیم این پیغمبر یک چیزی میگوید، آن پیغمبر یک چیز دیگر میگوید. غافل از اینکه هر دو پیغمبر، هر ده پیغمبر، هر صد پیغمبر، هر چندهزار پیغمبر، همه حامل یک رسالت هستند: دعوت انسانها به درآمدن از خودپرستی و رو آوردن به خداپرستی. روح دعوت، همهجا یکی بود.
ارتباط این آیه با آیة قبل خیلی روشن است. خدا از پیغمبرها پیمان گرفته که حکمت و آیین درست زندگی کردن به شما میدهم تا در میان خلق خدا بروید. این برای این است که اگر بعد از شما یک پیغمبر دیگر آمد، پیروانتان را طوری بسازید که در برابر دعوت آن پیغمبر بعدی مقاومت متعصبانة پیغمبرپرستانه نشان ندهند. نگویند «وَ قالُوا کُونُوا هُوداً اَوْ نَصارٰی تَهْتَدُوا». اگر بخواهید واقعا بندة خدا باشید، یهودی میگوید یهودی باشید؟ مسیحی میگوید مسیحی باشید؟ نه. خدا از پیامبران پیمان گرفت که مردم را اینطور دعوت کنند که وقتی به دنبال ایفاء رسالتشان پیامبری برای آنها میآید ــ یعنی برای پیروان آنها، چون بین پیامبر و امتش جدایي نیست ــ که تصدیق میکند همین کتاب و حکمت شما را، و میگوید بله، تورات راستین هم کلام خداست، انجیل راستین هم کلام خداست، زبور راستین هم کلام خداست، همه از یک سرچشمه است و برای یک هدف، همه به او ایمان بیاورید و بگویید همة ما این رهبر تازة الهی را باید کمک کنیم تا بتواند با توفیق بیشتری گمراهان را به راه بیاورد، محرومان را پناه دهد، محرومانِ از عدل و داد را به عدل و داد برساند، محرومانِ از معرفت صحیح دربارة انسان و جهان را به معرفت صحیح نایل سازد. به او ایمان بیاورید، کمکش کنید. آن وقت خدا به پیامبران فرمود: اقرار کردید به اینکه مسئولیت و مأموریت شما این است؟ آیا به جِدّ زیر بار این عهد و پیمان رفتید؟ گفتند: بله. خدا فرمود: بسیار خوب، حالا شاهد این قرارداد کیست؟ خود ما. شما شاهد باشید، من هم شاهد. هم طرف قرارداد هستیم و هم شاهد قرارداد. برای اینکه خود او از همة شاهدها بهتر است. شما هم که پیغمبر خدا هستید، از هر شاهد دیگری بهتر هستید. پس ملاحظه میفرمایید که «وَ اِذْ أخَذَ اللهُ میثاقَ النَّبیّنَ»، یعنی خدا از پیامبران پیمان گرفت. اما «جآءَکُمْ رَسُول» یعنی برای امت آنها پیامبر بعدی آمد که کتاب و حکمت آنها را تصدیق میکند. و بعد یاری کنند. چه کسانی؟ امت آنها. ایمان بیاورند. چه کسانی؟ امت آنها. ارتباط ایمان و یاری امت آنها با این پیمان از چه راه است؟ پیمان با انبیا. با انبیا از چه راه است؟ چرا پیمان رفتار امت را از انبیا میگیرند؟ برای اینکه سازندة امت، اینها هستند.
حالا بحث را کمی از هم باز کنیم و بیاوریم به زندگی خودمان، ببینیم چه نتیجهای میگیریم. این خیلی روشن است. اصلاً آیه با این دید نه ابهامی دارد و نه اشکالی. فقط با آن صنعت خاص بیان قرآن که گاهی مطالب را فشرده و موجز میکند، فشرده شده و باید کمی توجه کرد تا مطلب به دست بیاید. با توجه به این مطلب، ببینید این نظیر چه چیز است؟ اول مثال کوچکی برای آن بزنیم تا بعد نتیجهگیری کنیم. این نظیر این است که پدری بچهای دارد. این بچه منحرف میشود و کارهای ناجور میکند. پدر را میبَرَند به مدرسه یا دانشگاه یا مؤسسه یا هر جای دیگر و به او میگویند: بچة تو کارهای خطا کرده. از پدر پیمان میگیرند که باید بچة تو از این به بعد سر به راه باشد. چرا؟ برای اینکه مسئول سازندگی بچه، پدر است. وقتی پیغمبر میگوید: «اَنَا وَ عَلی اَبَوا هذِهِ الْاُمَّه»، بنا بر این، پیغمبر نسبت به امت چه کسی است؟ پدر امت است. امام چه کسی است؟ پدر امت. مسئول در برابر انحراف امت چه کسی است؟ پیغمبر و امام. خدا از پیغمبر و امام پیمان در برابر انحراف امتشان مسئولیت میگیرد. وقتی خدا از پیغمبر و امام پیمان مسئولیت میگیرد، آن وقت از آنهایی که مدعی جانشینی امام هستند، چطور؟ آیا عالم دین ــ البته من تا میگویم عالم دین ممکن است به ذهن بیاید یعنی آنهایی که یک مشت اصطلاحات قلمبه بلد هستند. آنها را نمیگویم. عالم دین یعنی کسی که آیین راستین زندگی را بر طبق خواست و رضای خدا میشناسد ــ به حکم این آیه، حامل این بار مسئولیت سنگین نیست؟ ببینیم روایاتی که از پیغمبر و ائمه دربارة علما آمده، چه میگوید. روایات میگوید: علما در میان امت «اُمَنا» هستند. یعنی چه «امنا» هستند؟ یعنی چه امین هستند؟ مگر چه امانتی به آنها داده شده؟ امانتی که به آنها داده شده این است که باید در سازندگی امت با معیارهای راستین اسلام سختکوش باشند. در برخی از روایات، حاملانِ علم اهل بیت را به عنوان کسانی تعبیر میکند که ایتام آل محمد را زیر سرپرستی و سایة هدایت و حمایت خود میآورند. از کسانی که به سوی خاندان پیغمبر چشم دوختهاند تا از طریق آنها راهنمایی بشوند، به ایتام آل محمد تعبیر میکند؛ یتیمان آل محمد. و از علما تعبیر میکند به کسانی که بر این یتیمان از جانب پدر از دست رفتة خودشان قیّم هستند. خوب چه قیّمی؟ قیّمی که مال یتیمان را بالا بکشد، حقوق آنها را پایمال کند؟ یا قیّمی که بکوشد و از همهچیز صرف نظر کند تا یتیمان را درست بار آورد؟
ملاحظه میکنید، بیشتر این روایاتی که در این زمینه آمده، به راحتی با روح این آیه سازگار است. ولی بیشتر این روایات و خود این آیه و روایاتی که با روح این آیه سازگار است، تا چه حد با اعمال ما سازگار است؟ چه عرض کنم؟ در جامعة ما رابطة بین عالم و مردم تا چه حد رابطة صحیح اسلامی است؟ خودتان بگویید. من مکرر و با صراحت خواستهام این روشنایی را برای دوستان همفکرمان، برادران و خواهرانی که میخواهند بینش صحیحی از اسلام و نظام اسلامی داشته باشند، ایجاد کنم که همة شما بیایید همکاری کنید تا رابطة بین عالم دینی و مردم از رابطة منحرفِ منحطِ ذلتآورِ مرید و مرادی خارج و تبدیل شود به رابطة عالم و متعلِّم. باید همت کنید و موضعگیریتان در برابر کسانی که آنها را عالم دین میشناسید، از صدر تا ذیل، کوچک یا بزرگ، رابطة متعلِّم و معلم شود ــ متعلِّمی چشم و گوش باز که میخواهد از معلم فرا بگیرد و روشنایی بگیرد. احترام و محبت بین متعلِّم و معلم طبیعی است؛ اما احترام و محبتْ غیر از مرید و مراد بازی است. آنچه ما الان داریم چیز عجیبی است. همان چیزی است که قرآن با آن مبارزه کرده است. من مکرر گفتهام باید میان معلم و متعلِّم رابطة نقادانه برقرار باشد. معلم و متعلِّمی که در نظامهای پیشرفتة تعلیم و تربیت زندگی میکنند، چه نوع رابطهای دارند؟ حضرت استاد در کلاس همچون بتی است که نمیشود گفت بالای چشمش ابروست. خیال نکنید این انحراف در جامعة ما فقط در رابطة بین مردم با عالمان دین به وجود آمده. رابطة بین محصل و معلم در دبستان و دبیرستان و دانشگاه هم چیزی از همین قبیل است. استادهای دانشگاه به طاغوتها خیلی بیشتر شبیهاند تا به معلمها. عالمان دین هم به طاغوتها خیلی نزدیکترند تا به انسانهای نمونة روشنگر سازنده. چرا؟ چون مردم ما طاغوتپرور هستند. ما باید مردم را بیدار کنیم. مردم را از طاغوتپروری بر حذر بداریم. من گمان نمیکنم علاجی جز این داشته باشد. اگر فکر میکنید که ما بیاییم خودمان را نصحیت بکنیم بدون اینکه شما بخواهید ما را به راه راست بیاورید، این محال است. تا شما مردمی نشوید که مراقبِ به اصطلاح رهبران و راهنمایانتان باشید، تا شما در مورد مراقبت از گفتار و رفتار کسانی که بر کرسی هدایت و رهبری جامعه نشستهاند، احساس وظیفه نکنید، تا شما با چشم باز به همه چیز ننگرید و با انصاف به هر کار چشم ندوزید و با فکر باز هر کار و هر گفتار را ارزیابی نکنید، همین آش است و همین کاسه. تا خر هست، یک خرسوار را پایین بیاورید، دیگری سوارش میشود. کاری کنید که رابطة جامعة ما با کسانی که ادارهکنندة آن جامعه در سطحهای مختلف هستند رابطهای انسانی شود و این رابطة انسانی تنها وقتی میسّر است که همة ما در حد خودمان هوشیاری به خرج دهیم. من نمیدانم این چه انحرافی در مزاج جامعة ماست که اصلاً مثل اینکه خوشش میآید مرادی داشته باشد که به او ارادت بورزد و خیلی خوشش نمیآید که معلم و مربی سازندهای داشته باشد که روی او اثر سازندگی داشته باشد؟ چون ساخته شدن هم کار مشکلی است. برای اینکه اگر بخواهند چیزی را بسازند، بالاخره اگر آهن هم باشد، گاهی به آن چکش میزنند، گاهی آن را در کوره میگذارند تا گرم و نرم شود، بعد رویش پتک میزنند تا ساخته شود. اما اگر بخواهند با آهن تعارف کنند، دیگر این زحمتها را ندارد. مثل اینکه مردم ما هم عالمِ تعارف کن میخواهند. او دروغی بگوید اینها را خوش آید، اینها هم دروغی بگویند او را خوش آید و عمری چنین به سر آید.
آنها مسئول ساختن شما هستند. رابطة عبودیت نباشد. رابطة تعلم و تعلیم، ساخته شدن و سازندگی باشد. از پیامبران خدا پیمان میگیرد که از همین حالا که به میان مردم میروید و با این سمت پراحترام و پرارجِ پیامبری شناخته میشوید، از همان اول بگویید: «اِنّی عَبْدُاللهِ ءاٰتنِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنی نَبیّاً». دائماً اول بگویید من بندة خدا هستم. مبادا دیگران شما را از حد بندگی خدا یک ذره بالاتر ببرند. به محض اینکه شما را بالاتر بردند، آن وقت آنها میشوند بندة شما و از بندگی خدا و ارزشها و آثار عجیب آن محروم میشوند. من مدام باید این جمله را تکرار کنم که این معنیش این نیست که پیغمبر را دوست نمیدارید. دوست میدارید. این معنایش این نیست که به پیغمبر احترام هم نمیگذارید. احترام میگذارید. این معنایش این نیست که امام را دوست نمیدارید. دوست میدارید و احترام میگذارید. این معنایش این نیست که حتی عالم دینی را دوست نمیدارید. دوست میدارید و احترام میگذارید؛ اما دوست داشتن و احترامی در چهار چوب تعلیم و تعلم، هدایتکننده و هدایت شده و نه فراتر از این. اِشکال بر سر آن فراتر از این است. عیناً نظیر رابطهای که در جامعههای رشدیافته میان مردم و زمامداران سیاسیشان است. چگونه رابطهای است؟ رابطهای است که از زمامدار انتقاد میکند؛ زمامدار را محاکمه میکند. اما این رابطه در جامعههای رشدنیافته چیست؟ زمامدار، بتی است که او را میپرستند. نه حقّ بازخواست از او را دارند، نه حقّ محاکمه او را. حساب، حساب رشد یافتن و رشد داشتن است. اگر جامعهای رشد دارد، روابط این جامعه با همة کسانی که در آن زندگی میکنند، روابطی است انسانی بر اساس حقوق و حدود متقابل. و وقتی جامعه رشد و روشنایی ندارد، با همة کسانی که میتوانند آن بالا بالاها قرار بگیرند و از تمام مواهب آن بالا بالاها قرار گرفتن بهرهمند شوند و بعد هم وظایف آن بالا بالاها بودن را در حدی که عنایتشان ایجاب میکند، با منت بر دیگران کم و بیش انجام دهند، وضعش همین است. علاج، یک چیز بیشتر به نظر نمیرسد: روشن شدن خلق آن جامعه، تودة آن جامعه، مردم آن جامعه؛ اصلاح بالاتریها از طریق روشن کردنِ به اصطلاح آنهایی که پایینتر قرار دارند. پایین و بالایی که در کار نیست، ولی من این را بر حسب آنچه در محیط گفته میشود تعبیر میکنم. اصلاح بالاتریها از طریق روشن شدن و ساخته شدن مردم است.
و لذا پیامبران در ایفاء نقششان این کار را میکردند. هم میکوشیدند که آنهایی را که در سطح بالای جامعه قرار دارند نرم کنند، خاضع کنند، دعوت کنند به اینکه از مقاومت خودخواهانه در برابر حق و حقیقت دست بردارند، و هم به روشن کردن خلق و آنهایی که زیر بار آنها قدشان خم شده بود، میپرداختند. و سرانجام تجربة تاریخ انبیا این شد که هیچوقت آن بالا بالاییها به دلخواه خودشان به حق تن درندادند و تنها با قدرت همین خلقِ پایینمانده بود که توانستند بالا بالاییها را به راه بیاورند یا لا اقل از آن جایگاه سخت و محکم پایین بیاورند. این است که خدا این پیمان را از چه کسی میگیرد؟ از انبیا. و این پیمان از انبیا میرسد به اوصیا و ائمه و از اوصیا و ائمه میرسد به همة مردمی که فقیهاند؛ یعنی چیزی سرشان میشود و دین خدا را میشناسند. فقیهاند در دین. و میدانید که هر وقت ما میگوییم فقیه در دین، منظورمان چه کسی است؟ یعنی انسانهایی که چهرة راستین اسلام را شناخته باشند و نسبت به این چهرة راستین قلباً عشق بورزند و عمل شخصی آنها نشان دهد كه به این اسلام پایبندند. ما به اینها میگوییم فقیه. میخواهد در لباس بنده باشند، میخواهد نباشد. لباس معیار فقاهت نیست. عناوین هم معیار فقاهت نیست. معیار فقاهت، آگاهی، هشیاری، معرفت، شناخت، و پایبندی عملی است. علم و عدل. و باز هم من همیشه وقتی به اینجا میرسم باید بروم سراغ اولین مسألههای رسالههای عملیه. در رسالههای عملیه، همانجا که بحث از تقلید هم هست، میگوید از چه کسی تقلید کن؟ شرایط اصلی مقلَّد چیست؟ علم. و هیچچیز دیگر آنجا نمیبینی.
خوب، این راجع به آیة اول. به دنبالة مطلب آیة اول میگوید: «فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُون». قرآن روی حفظ این حالت اسلام حساسیت دارد. اسلام یعنی در برابر حق خاضع بودن. گمان میکنم همة شما دوستان تجربههایی در این زمینه دارید. اما این تجربه شاید در زندگی ما بیشتر مورد ابتلا باشد که وقتی با یک نفر بحث و صحبت میکنیم، هر دومان به راستی جویای شناخت و پذیرش حق باشیم. حق برایمان وسیعتر از خودمان باشد. وقتی انسان دارد دربارة حق بحث میکند، باید حق وسیعتر از خودش باشد؛ نه اینکه هر چه بر خود او منطبق شود حق است، هر چه بر دیگری منطبق شود، باطل است. این را نمیگوییم حق؛ این همان خودپرستی است. حقپرستی کجاست؟ قدری از خودت فراتر. و چون حقْ بیپایان و بینهایت است، بنا بر این، باید هیچ مرزی از این مرزهای خصوصی و ساختگی به حق نزنی. اگر آمدی یک مرز ساختگی و یک مرز خصوصی نابجا به حق زدی، همانجا به حق تجاوز کردهای. حقّ مطلق. من مکرر از دوستان خواهش کردهام که وقتی این بحثها به میان میآید به این فکر بيفتند که قدری روی خودشان کار کنند. یک روز یا یک هفته رفتار خودشان را مورد دقت قرار بدهند و ببینند ما که حالا اینقدر داریم با شور و حرارت از حق دم میزنیم – من با حرارت میگویم، شما هم با حرارت گوش میدهید – پای عمل که به میان میآید چگونه هستیم؟ چهقدر حقپرستیم؟ تا چه حد از خودپرستی آزاد شدهایم؟ چون اگر این روحیه در انسان و جامعهای زنده باشد، به هر اندازه که زنده باشد، به همان اندازه آن انسان و آن جامعه زندگی انسانی خواهد داشت. همیشه انحراف انسان و جامعة انسانی از مسیر زندگی انسانی، از مسیر خودپرستیهاست. از آنجا به زندگی جامعه و فرد نفوذ و رخنه میکند. این است که اسلام و قرآن روی این موضوع حساسیت دارد. میگوید هر کس از اسلام و تسلیم بدون قید و شرط در برابر حق رو بگرداند، زندگیاش تباه و گناه است. «فَمَنْ تَوَلّی بَعْدَ ذَلِکَ فَأُولئِکَ هُمُ الْفاسِقُونَ. اَفَغَیْرَ دینِاللهِ یَبْغُون». اینهایی که از تسلیم مطلق بودن در برابر حق رو میگردانند، آیا دینی جز دین خدا میخواهند؟ چون دین خدا که یک چیز بیشتر نیست: تسلیم در برابر حق بودن. «وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعًا وَ کَرْهًا وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُون». همة چیزها و همة کسانی که در آسمانها و زمین هستند، تسلیم خدا هستند؛ خواه به دلخواه و خواه از روی اجبار. نتیجه: «قُلْ ءامَنّا بِالله». اما ما مسلمانها مگر نمیگوییم ما به خدا ایمان آوردهایم؟ «وَ مآ اُنْزِلَ عَلَیْنَا». ایمان آوردیم به قرآنی که بر ما نازل شد. «وَ مآ أُنْزِلَ عَلی اِبْراهیم». در عین حال ایمان داریم به آنچه بر ابراهیم و اسماعیل و اسحق نازل شده. من از این جنگ میان اسماعیل و اسحق تعجب میکنم و واقعاً شرمآور است. شرمآور است که گاهی در نوشتههای به اصطلاح علمای اسلامی ما دیده میشود که برای ایجاد یک نوع مسابقه در افتخار و مسابقة جداییافکن بین دو خاندان اسماعیل و اسحق کوشش میکنند. بر ابراهیم، بر اسماعیل، بر اسحق، بر یعقوب، بر اَسباط (فرزندان یعقوب و نوادگان او)، هر چه از جانب خدا بر اینها نازل شده، همه از یک جا آمده و ما به همهاش ایمان داریم. «وَ مآ اُوتِیَ مُوسی وَ عیسی». آنچه به موسی نازل شد، آنچه به عیسی نازل شده، «وَ النَّبیُّونَ»، آنچه از جانب خدا به همة پیامبران داده شد، «لا نُفَرِّقُ بَیْنَ اَحَدٍ مِنْهُمْ»، ما اینها را از یکدیگر جدا نمیدانیم. اینها یکی هستند. راهنمایان خدا یک گروه هستند. چرا؟ برای اینکه «وَ نَخْنُ لَهُ مُسْلِمُون». چون ما تسلیم در برابر خدا هستیم. عیسی کیست؟ پیامبر خدا. موسی کیست؟ پیامبر خدا. اسحق کیست؟ پیامبر خدا. اسماعیل کیست؟ پیامبر خدا. همه یکی هستند. «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِی الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرین». و هر که فکر کند که دین خدا رنگ دارد و غیر از اسلامِ بیرنگ، دینی را بجوید و بگوید این است دین خدا، او منحرف است. از او قبول نمیشود و کارهایش در آخرت و زندگی جاوید بیثمر است؛ عمرش بدون بازده گذشته؛ خاسِر است؛ زیانکار است.
ملاحظه میکنید که این آیة «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه» هیچ معنی دیگری غیر از اسلام در آیات دیگر ندارد. چون با کمال تأسف حتی عدهای از افراد برجستهای که قرآن را تفسیر و بررسی کردهاند و میکنند، برای اسلام در قرآن دو معنی قائل میشوند: یک معنی عام و یک معنی خاص. من که نتوانستم با تکیهای که تا کنون بر روی این مطلب داشتهام، این دوگانگی را درک کنم. از جمله این آیه را از آن آیاتی میدانند که اسلام در آن به معنای خاص به کار رفته «وَ مَن یَبْتَغِ غَیْرَ الْاِسْلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْه» که به دنبال آیات قبلی میتواند این معنی را داشته باشد. اصلاً این همان اسلام عام است و اسلام خاص چیزی جز اسلام عام نیست. قرآن اگر به یهود و نصارا هم میگوید: بیایید برایتان بگویم آیین خدا چیست، نه از آن جهت است که میخواهد بگوید تورات و انجیل شما کمارزش است. میگوید شما به تورات و انجیل اصلی دسترس ندارید. بیایید، این قرآن هم همان تورات و انجیل است منتها در آن دست نبردهاند و مستقیم از جانب خدا آمده. از تحریفات و انحرافات پاک است. روحانیونِ شما آیین خدا را برای شما بیان میکنند. پس در حقیقت دعوت یهود و نصارا به قرآن یعنی دعوت آنها به همان تورات و انجیل. اتفاقاً این لحن قرآن است. آهنگ قرآن هم همین است. میگوید اگر شما دنبالهروی تورات و انجیل باشید خودبهخود دنبالهروی قرآن هم خواهید بود. نه اینکه بخواهد به یهود و نصارا و دیگران بگوید راه شما اصلاً از بیخ و بُن راه انحرافی است، پس به راه من بیایید. وگرنه نظیر همان «وَ قالُوا کُونُوا هُوداً اَوْ نَصارٰی تَهْتَدُوا» می¬شود. یعنی همان چیزی میشود که قرآن از آن انتقاد کرده است و خودش مرتکب شود «اَیَاْمُرُکُمْ بِالْکُفْرِ بَعْدَ اِذْ اَنْتُمْ مُسْلِمُون». دعوت یهود و نصارا و پیروان ادیان دیگر به قرآن با این دید است. این دید را هم منصفانه میگوید. میگوید ای یهود ! منصفانه از شما سؤال میکنیم رابطة شما با تورات پیامبرانتان از نظر دید و تحقیق تاریخی، رابطهای است روشن و محکم یا رابطهای است که پردههایی از تردید و شک و ابهام بر آن افکنده شده؟ کدامیک؟ اگر واقعاً با دید و تحقیق تاریخی، توراتتان را کلام کامل خدا میدانید، حرفی نیست. اما منصفانه ببینید. آیا میشود کلام خدا باشد؟ ببینید تحقیقِ محققین خودتان تورات کنونی و انجیل کنونی را، تورات خالص و انجیل خالص میشناسد؟ اگر تحقیق شما میگوید اینها خالص نیستند و بعد انسانی برگزیدة خدا با همان مشخصاتی که پیامبران خدا دارند در میان شما ظهور میکند، چرا از او روی میگردانید؟ «کَیْفَ یَهْدِی اللهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ ایمانِهِمْ وَ شَهِدُوا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جآءَهُمُ الْبَیِّناتُ وَ اللهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمین». اِشکال این است: خدا چگونه مردمی را هدایت کند که اول که ایمان آوردند، گفتند ما ایمان میآوریم به راه خدا، بعد هم آمدند در زندگی پیغمبر اسلام دقت کردند، دیدند راستی این پیامبر هم همان خصوصیاتی را که اینها برای پیامبران خودشان میدانستند به نحو اکمل دارد و گفتند این هم به راستی پیامبر است، اما بعد دیدند اگر بگویند ما پیرو این پیامبریم، قدری از امتیازاتشان را از دست میدهند. به محض اینکه پای از دست دادن قسمتی از امتیازات به میان آمد، از پذیرش حق سر باز زدند. همان بحث هفتة گذشته که انسان گاهی در موقعی که توجه ندارد که پذیرش یک حقیقت به زیان شخصی او تمام میشود حق را در مقام بحث قبول میکند. وقتی موقع اجرا و عمل میآید و میبیند باید از فلان منفعتش صرفنظر کند، واقعاً شک میکند. چنین انسانی با خودپرستی بزرگ شده. نفوذ هدایت خدا در چنین آدمی آسان است یا مشکل؟ میگویید نه؟ بيایيد فردي را پيدا كنيد كه دچار اين حالت روحي باشد، يك عمر وقت صرفش كنيد، ببينيد قبل از اينكه این دردش را علاج كنيد ميتوانید او را در برابر حق خاضع كنيد؟ تا او را از خودپرستي نرهانيد، ميتوانيد حقپرستش كنيد؟ «کَیْفَ یَهْدِی اللهُ قَوْماً کَفَرُوا بَعْدَ ایمانِهِمْ وَ شَهِدُوا اَنَّ الرَّسُولَ حَقٌّ وَ جآءَهُمُ الْبَیِّنات». دلايل روشنگر برايشان آمد، با اين حال كفر ورزيدند. «وَ اللهُ لایَهْدِی الْقَوْمَ الظّالِمین». آدم متجاوز به حق كه عملاً به حق تجاوز ميكند و به تجاوز عملي به حق، خو گرفته است، نفوذ هدايت خدا در او ميسّر نيست. هدايت خدا در مردم ستمگر ستمپيشة متجاوز نفوذ نميكند. آدم بايد اول آن حالت حقپذيري را در درونش تقويت کند تا وقتي با چهرة حق روبهرو شد، واقعاً حق را بپذيرد. اين مردمي كه تحت تأثير عامل نیرومند خودپرستي، وقتي پاي منافعشان به ميان ميآيد، حق را زير پا ميگذارند، يك كيفر بيشتر ندارند و آن اين است: «اَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ الله»؛ محروميت از رحمت خدا. «وَ الْمَلائِکَةِ»؛ و فرشتگان و مهر و محبت و حمايت آنها. «وَ النّاسِ اَجْمَعین»؛ حتي خود مردم. آنكه خودش ظالم است، از ظالم بدش ميآيد. چنين نيست؟ كدام ظالمي است كه از ظالم بدش نيايد؟ بگویيد. هر ظالمي از ظالم ديگر كه بخواهد به خودش ظلم كند، قلباً متنفر و بيزار نيست؟ «اولئِکَ جزَآؤُهُمْ اَنَّ عَلَیْهِمْ لَعْنَةَ اللهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النّاسِ اَجْمَعین» و مادام كه اين حالت انحراف مزاج در آنها هست، «خالِدینَ فِیها»؛ در اين لعنت و محروميت جاودانه به سر ميبرند. «لاَیُخَفَّفُ عَنْهُمُ الْعَذَابُ وَ لاهُمْ یُنظَرُونَ»؛ عذاب و شكنجهاي كه بايد به اينها برسد هيچ كم و كاست برنميدارد، تخفيف برنميدارد، فوراً دامنگير آنها ميشود و به آنها مهلتي داده نميشود.
آيات بعد ميآيد سراغ موضوع توبه. اين آيات را ميگذارم براي بحث بعدي. فقط كلمهاي را كه گفته بودم توضيح بدهم تا جلسة بعد بتوانيم آيات بعدي را تكميل كنيم. در آن بالا داشتیم «وَ لَهُ اَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمواتِ وَ الْاَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً»؛ هر كه در آسمانها و زمين است، تسليم خداست؛ خواه از سر طوع و اطاعت و دلخواه، خواه به صورت كره و اجبار. ما دو كلمة عربي داريم: يكي کَره و يكي هم كُره. کَره بيشتر به كار ميرود. هر دو از يك ريشه است ولي كَره بيشتر در مورد انسانی به كار ميرود که كاري را از روي اجبار و بدون دخالت انتخاب خودش انجام بدهد. كُره در جايي به كار ميرود كه انسان كاري را برخلاف ميل قلبي، اما به دليل رعايت يك مصلحت مهمتر با انتخاب خودش انجام بدهد. انتخاب ميكند، ولي انتخابي كه قدری مخالف ميل قلبياش است. يك وقت انسان چيزي را انتخاب ميكند كه با ميل قلبياش هم سازگار است. مثلاً بيمار ناراحت است که دواي تلخي را ميخورد. مطابق ميل قلبياش نيست، اما بالاخره خودش دوا را با ناراحتي برميدارد و ميخورد. اين ميشود چه؟ كُره. اما بيماری که دوا را نميخورد و بايد آن را به حلقش بريزند، ميشود چه؟ كَره. حالا در موجودات آسمانها و زمين موجوداتي هستند كه از روي رغبت تسليم خدا هستند. مثل انسانهايي كه خود را آن چنان كه بايد و شايد ساختهاند. آنهایي كه بندگان خدايند، بندگيشان بندگي عشاق و اَحرار است. عبادتشان، عبادت احرار و عاشقان است كه اينها عدهشان خيلي كم است. كساني هستند كه خدا را اطاعت ميكنند كُرهاً. يعني پاي يك وظيفه كه پيش ميآيد، تنبلي و تنآسايي به او ميگويد نكن. دلش ميخواهد نكند، اما ميبيند فرمان خداست؛ به دنبالهاش كيفر و مجازات دارد. از روي ترس از كيفر خدا، اين كار را با انتخاب خودش ميكند. اين هم عملاً تسليم خدا ميشود اما كُرهاً. موجودات و كساني هم هستند كه حتي اين مقدار از رشد و حسابگري را هم ندارند. اينها كَرهاً و از روي اجبار تسليم راه خدا ميشوند. به كساني كه روحشان با طغيان و سركشي عجين شده طاغوت ميگویيم که باید در برابر راه خدا تسليمشان كرد، و الّا نه از روي ميل و علاقه تسليم ميشوند و نه از روي محاسبة شخصي كه خودشان انتخاب كنند. بايد با زور و قدرت آنها را به تن در دادن به حق واداشت. و هميشه در جامعة انساني و بشري اين سه گروه وجود داشته: كساني كه حق و عدل را قبول ميكردند نه با تلخي بلكه با شيريني. اينها چه کسانی هستند؟ اينها طوعاً در برابر خدا تسليم هستند. كساني كه حق و عدل را قبول ميكنند اما نه با شيريني، بلکه با قدری تلخی و ناراحتي دروني، ولي بالاخره با انتخاب و ميل و ترجيح نهاييِ خودشان، اينها حق را كُرهاً ميپذيرند. و كساني هم هستند كه نه به صورت اول و نه به صورت دوم تسليم حق نيستند. اينها خار راه مردم هستند. خار راه زندگي جامعه هستند. اينها يك راه بيشتر ندارند و آن اینکه با زور شمشير آنها را وادار كرد كه به حق تن در بدهند. اينها در برابر حق كَرهاً و اجباراً تسليم ميشوند. همينطور كه در نظام داخلي زندگي انسانها اين سه گروه هستند، در نظام بزرگ عالم هم اين سه گروه هستند. قرآن از گروه كُرهاً ياد نميكند چون ميشود او را به شكلي برگردانيم به طوعاً. براي آنكه كسي كه بالاخره با دلنگراني، با كمي ناراحتي، اما با انتخاب خودش ميآيد و راه حق را انتخاب ميكند را هم ميشود داخل طوعاً محسوب كرد. اما از آن كَرهاًها ياد ميكند. براي اينكه بايد هميشه يادمان باشد در ميان موجودات آسمان و زمين كساني هستند كه بايد تسليم خدا بشوند اما به چه صورت؟ كَرهاً. شيطان و داستانش كه در قرآن آمده از همين قبيل است كه شيطان سرانجام بايد تسليم آن نظام عالي الهي شود، اما چطور؟ كَرهاً. «وَ اِلَیْهِ یُرْجَعُون». اين هم توضيحي بود دربارة كلمات طوعاً و کرهاً كه در اين آيه آمده بود.
بخش اول آياتی كه امشب دربارهاش بحث كرديم، ميتواند رابطة صحيح پيامبر، رهبر، امام، عالم دين، و زمامدار را با تودهها، انسانها، و مردم روشن كند؛ آن رابطهاي كه قرآن ميخواهد و ميتواند مسئوليت اين گروه را در ساختن مردم روشن كند. ميتواند حدود اثر رهبران و سازندگان صالح را در ساختن انسانها و جامعهاي حقپذير و سعادتمند مشخص كند. ميتواند نقش همة انسانها را در اين زمينه در برابر ديدگان ما بياورد. ميتواند روشن كند كه در قرآن اسلام يك معني بيش ندارد: تسليم بدون قيد و شرط در برابر حق بودن. و اينكه قرآن و پيغمبر بزرگوار اسلام، اگر ديگران را به راه قرآن ميخواند، نه براي اين است كه بيايند پيامبري را مقدم بر پيامبر ديگر قرار دهند، بلكه براي اين است كه بيايند هر آنچه آن پيامبران آورده بودند و در گردونة تاريخ دچار سایيدگيها و انحرافها شده بود، بار ديگر همانها را به صورت صحيح، از طريق پيغمبر تازه بگيرند و فرا راه زندگي خويش قرار دهند. و ميتواند اين مطلب را روشن كند كه انسان اگر بخواهد به سعادت اسلام راستين و تسليم در برابر حق بودن نایل آيد، بايد ستمگري و ستمدوستي را در درون خود بكشد. بايد تجاوزگري را در درون خود بكشد. قدم نخستين و قدم واپسين در راه خودسازي و اصلاح يكي بيش نيست و آن «پا روي خودخواهي افراطي خويشتن بگذار