دکتر محسن الویری
استناد انديشههاي تحزب و بايستگيهاي آن به اسلام كه در جايجاي آثار شهيد بهشتي به چشم ميخورد، بايد در فضاي مفهومي قرآن، روايات و سيره و گزارههاي تاريخي سنجيده شود. اكنون اين مجال و بلكه این ضرورت وجود دارد كه ما اينها را در پرتو متون ديني بازخواني كنيم. اين مفاهيم نوپديد در جامعة ما بهخاطر بافت ديني، حاكميت هنجارهاي ديني و حكومت ديني كه داريم اگر بهصورت فهم و استناد دينبنياد عرضه نشوند، در حد نخبگان فرهنگي باقي خواهد ماند و در بين تودهها رسوخ پيدا نخواهد كرد.
بسماللهالرحمنالرحيم. الحمدلله رب العالمين. الصلاه والسلام علي حبيباله العالمين ابالقاسم مصطفي محمد والصلواه والسلام علي اهلبيته الطيبن الطاهرين.
خدا را سپاسگزارم كه توفيق حضور در اين مجلس را به من ارزاني داشت و از همة عزيزاني كه فروتنانه چند دقيقهاي حقير را تحمل ميكنند صميمانه تشكر ميكنم.
همانطوركه اشاره فرمودند عنوان عرايض حقير گونههايي از تشكل سياسي در عصر نبوي است كه اين را ميخواهم بهعنوان درآمدي بر ريشههاي ديني تحزب از ديدگاه شهيد بهشتي مطرح كنم.
مرحوم شهيد بهشتي دو مبنا براي تحزب در آثارشان بيان كردهاند. مبناي اول را ميتوانيم مبنايی انسانشناختي بدانيم كه بر مبنای آن تحزب را حق طبيعي هر انساني ميدانند که من براي رعايت وقت از خواندن متن كامل این عبارت پرهيز ميكنم. مبناي دوم ايشان مبنايی اسلامشناختي است كه اين را هم به شكلهاي مختلف در آثار ايشان ميبينيم. البته بخشي از سخنان شهيد بهشتي درباره تحزب به بايستگيهاي تحزب از منظر اسلامي برميگردد ولي من در اينجا تكيهام بر اصل تحزب و ضرورت تحزب در يك جامعة ديني است. در يكي از اين عبارتها بعد از مقدمهاي به اين جمله، كه پيش از اين نيز برادر عزيزم جناب آقاي دكتر مؤمني اشاره كردند، ميرسم كه ايجاد تشكيلات اجتماعي بر پاية اسلام از واجبات اساسي هر انسان متعهد آگاه و مسلمان است. شاهد من در اين جمله مضمونی است که قبلاً در مجله عروهالوثقي چاپ شده است و براساس آن، حزب جمهوري اسلامی بايد اسلام را، در جایگاه يك مكتب و نظام، محور عقيده و عمل قرار دهد. عرايض من عمدتاً براساس محوريت اسلام براي اصل تحزب از منظر شهيد بهشتي برميگردد. روشن است كه در مفهوم تحزب به آن نگاه بهاصطلاح تخصصي كه در متون انديشه سياسي ذكر شده است، كار ندارم. نه اينكه بخواهم از سر بيگانگی و فارغ از آنها مفهومي از تحزب را مبنا قرار بدهم، اما در مقام انتخاب تعريف دقيقی نبودهام. منظور من از تحزب در اين گفتار حركت سازمانيافتة گروهي از انسانهاي همفكر براي پيشبرد يك هدف سياسي است. باز هم بهاختصار بايد عرض كنم كه ما دو متن اصلي براي شناخت دين داريم، قرآن و سنت که خود سنت به سه بخش تقسيم ميشود : بخش اول شامل سخنان معصومان (ع) است که با عنوان حديث از آن ياد ميكنيم؛ دوم، رفتار ایشان است كه آن را سيره مینامیم و بخش سوم تأييدات عملي آنها است: چيزي در منظر و مأواي آنها اتفاق افتاده است و آن را نهي نكردهاند و ميگوييم اگر چنين چيزي برخلاف دين بود معصومان ميبايستي مؤمنان را از آن برحذر میداشتند. در اين سه مجموعة سهوجهي سنت، من فقط در محدودة امضاء و تأييدات عملي معصومان (ع) آن هم تنها در عصر نبوي عرایضم را مطرح میکنم.
براي اين كه از سنت و يا حكمتي از آن بهرهمند شويم، تأملاتي بايد مد نظر قرار بگيرد. يك نكته اين است كه مفهوم تحزب، بهمفهوميكه امروز در جوامع است، تنها در منظومة انديشههاي سياسي امروز معنا مییابد، نه آنچه که در صدر اسلام تعریف میشده است. درواقع، مراد من در اينجا از عنوان مقالهام گونههايي از تشكل بود با تأملاتي که ميتوان آن را به مفهوم تحزب تعميم داد.
نكتة دوم اين است كه بحث سنت معصومان (ع) را اغلب از متون حديثي بهدست میآوریم اما در اينجا من بر يك متن تاريخي تكيه كردهام که باز هم در فرصت ديگري باید به حجت اين كار بپردازم.
نكته سوم، طبيعي است آنچه كه ذكر ميشود يافتههايي است در يك قلمرو محدود و ما در مقام صدور حكم شرعي نيستيم. دادههايي كه از متون بهدست ميآيند بايد فرايندي را طي كنند تا به يك حكم شرعي تبديل شوند.
آخرين نکته اين است كه در متون مربوط به سيره نبوي، كتاب سيره ابنهشام كه عنوان اصلي آن سيرهالنبوي است، جايگاه خاص و محوري دارد كه هيچ مورخ پيامبرپژوهي نيست كه بتواند از اين كتاب چشم بپوشد، بهايندلیل عرايضم فقط در محدوده اين كتاب است.
نكته ديگري كه باز هم در مقدمه بايد به آن اشاره کرد، بازة زماني عرايض بنده است كه به عهد مدني و نه مکی پيامبر برميگردد. عهد مدني از حضور پيامبر در شهر يثرب كه به يُمن حضورشان مدينهالنبي ناميده شد، تا اوايل سال يازدهم قمري را شامل میشود. حالا حسب اختلافي كه دربارۀ رحلت پيامبر وجود دارد، محدودة زماني بحث من فقط در دو ماه اول سال يازدهم قمري است که جايگاه بسيار مهمي براي شناخت اسلام دارد. اين دوره كه پيامبر در آنجا دست به تشكيل جامعه زدند، هم به مثابه يك بذر است؛ به اين مفهوم كه هرآنچه كه ما در دورههاي بعدي شاهدیم محصول قدكشيدن، سربرآوردن و شاخوبرگگستراندن همين بذر است؛ از سوي ديگر يك الگوست، جامعهای نمونه است كه در همة ادوار بعدي تلاش ميشده است تا جامعة اسلامي بر مدار و براساس همان الگو بازآفريني شود. اين جامعه به اعتبار و به گفتة ابنخلدون دورترين مردمان از سياست و ملك بود و تجربة كار حكومتي نداشت، مجموعه قبايل پراكندهاي بودند و حتي در مدينه دولتشهر نيز وجود نداشت. پيامبر گامهاي خيلي روشني برداشتند تا در يك دورة ده ساله توانستند چنین جامعهای را به يك كشور با مفهوم امروزي تبديل كنند و با جهتگيريهاي رو به تزايد و بالنده، اين تجربه واقعاً شايستة بازشناسي و بازخواني است؛ بنابراين تكيهام بر عهد مدني بهدلیل جايگاه محوري اين مقطع است.
در سيرة ابنهشام با واژههاي متعددي روبرو هستيم كه بهشكلي بوي كار تشكيلاتی، كار سامانيافته و هماهنگ با جهتگيري سياسي ميدهند. از جمله واژههای رفيق، رحت، حليف (همپيمان)، فتيه، ضميق، عصبه، نفر، اخوه، شيعه و حزب. دو مورد آخر را در سيره ابنهشام پيدا نكردم ولي در منابع ديگر هست. سه واژة ديگر قوم، بطن و بنو نیز هستند كه بهايندليل كه بهشكلي به مباحث قبيلگي برميگردند، آخر از همه ذكر كردم. با اصلاحاتی چند، نمونههايي از كاربرد برخي از اين واژهها را ذكر كردهاند كه اجازه ميخواهم از آن بگذرم و به واژهاي كه از ميان اينها انتخاب كردهام يعني واژة بنو برسم. بنابراين به بعضي از نمونههاي كاربرد دوم آن در نظام قبيلگي عربستان آن روزگار بازمیگردم.
انتخاب واژۀ بنو از میان چهارده واژه آخرين قيد بر عرايضم است تا وقتي ميگويم درآمدي بر پايههاي اسلامشناختي تحزب از ديدگاه شهيد بهشتي، اسلام را محدود كردم به سيره به سنت، سنت را به بخش امضا و تقدير، امضا و تقدير در محدودة كتاب سيرة نبوي ابنهشام و در اينجا از بين چهارده واژه فقط روي واژة بنو ميخواهم كار كنم. بااینحال براي اين كه كاركرد سياسي اين كلمه را بيان كنم اين تذكرات را هم بايد عرض كنم و بعد اصل بحثم را كه دربارۀ نتيجة اين بحثها است، به اختصار خدمتتان تقديم كنم.
قبيلهمحوري عربستان آن روزگار اساسیترين ويژگي عربستان بود كه بر همة ابعاد زندگي آنها اثر میگذاشت. حتي انديشههاي ديني كه در عربستان آن روزگار رايج بود، و آنچه كه به نام فرهنگ بينشان رواج داشت، سنتهايشان، پيمانهاي قبيلگيشان، آداب و معيشت خانوادگيشان، تماماً متأثر از اين بحث است.
موضوع قبيلهمحوري آنقدر اهميت دارد كه برخي از مورخان معاصر كه به اعتقاد من راه افراط پيمودهاند، اصليترين خصلت جامعة عربستان را، حتي پس از بعثت و تا پنجاه سال پس از حيات پيامبر، همين خصلت ميدانند. پيامبر نيز به اعتقاد بنده نيامدند كه اين قبيلهمحوري را از بين ببرند بلکه كوشيدند آن را مهار كنند. طبيعي است كه اثبات اين مدعا باز هم فرصت ديگري ميخواهد، اما اینجا فقط به يك نمونه، از میان بسیار، بهطور مختصر اشاره میكنم. يكي از مهمترين تحليلها دربارۀ قيام و شهادت امام حسين عليهالسلام و انتقامي كه يزيد از بنيهاشم گرفت بر مدار همين نگاه قبيلهمحور عربستان است. تا اين حد مهم است كه يزيد بعد از مواجهه با سر شهدا در ابياتي كه خواند درواقع انتقام بنياميه را از بنيهاشم بهخاطر کشتهشدن بزرگان بنياميه در قزوة بدر گرفت. واژههای رهل، قوم، بطن و بنو گرچه در مرحلة اول نوعی تقسيمبندي قبيلهای را نشان میدهند، اما در ساختار جامعة عربستان آن روز داراي كاركرد سياسي هم بودند، چون اساساً مجرا و مجلاي تحولات سياسي و فعاليتهاي سياسي همين دستهبنديها بود. در نمونههايي كه براي واژة بنو وجود دارد عهدنامة بسيار مهمي است كه پيامبر در ماههاي نخستين ورود به مدينه بين همة گروههاي مستقر در مدينه و مهاجران منعقد كردند.
اين عهدنامه همان است كه به نخستين قانون اساسي اسلامي شهره يافته است. عهدنامهاي است در غايت اهميت و همة زيرساختهاي يك جامعة ديني، نقش عامة مردم، مشاركت مردمي و حقوق اقليتها. به همة اينها در اين عهدنامه توجه شده است. اگر توجه داشته باشيد، پيامبر در اينجا در همان آغاز عباراتشان بعد از اين كه جامعة جديد را امت واحده ميخوانند و حتي در ادامة اين عهدنامه به حضور يهوديها نيز در اين جامعه اشاره ميشود، با اين عباراتي كه من زيرش خط كشيدم اول از مهاجران صحبت ميكنند و درباره بنوساعده میفرمایند: «بنوساعده علي ربعتهم يتعاقلون معاقلهم الاولي و كل طائفه منهم تفتي بانيها بالمعروف والقسط و بنو الحارث علي ربعتهم». با همين عبارات در اسلايد بعدي از بنوالجحش، بنوالنجار، بنوعمربنعوف، بنوالنبيت و بنوالاوس سخن گفتهاند. اگر وقت بود، من بيشتر دربارة عبارت «علي ربعتهم» توضيح میدادم، بهخصوص در ادامة همين عهدنامه كه پيامبر وظايفي را براي اين گروهها تعيين ميكنند؛ ازجمله حتي تأمين امنيت محلهاي كه در آن زندگي ميكنند به خود آنها واگذار ميشود. اينها عملاً بهرسميتشناختن حق گروههاي مختلفي است كه وابستگي قبيلگي متنوع و متعددي دارند و طبعاً منافع قبيلگيشان هم برايشان وجود دارد. با آن مقدمهاي كه عرض كردم، پيامبر در پي از بينبردن نظام قبيلگي نبودند بلکه در پي مهاركردن و جهتدادن آن تحت انديشههاي اسلامي بودند، به اين ترتيب اين بيانيه یا عهدنامه با اين مقدماتي كه عرض كردم به اعتقاد بنده، نشانهاي است از تأييد وجود گروههاي سياسي مختلف در يك جامعة ديني.
نمونة ديگر در غزوة احد هست، هنگامیكه ابنهشام گروههاي شركت كننده در غزوة احد را ذكر ميكند، اولاً، ما ميفهميم كه همة طوايف در اين غزوه شركت نداشتند. طوايفي بودند كه ابنهشام دو سه مورد از آنها را هم بعداً ذكر ميكند كه در غزوه حضور نداشتند. وقتي كه ميخواهد نام شهيدان احد را ببرد ميگويد كه از كدام گروهها در اين غزوه حضور داشتند و به ترتيب ميگويد: از بنيهاشم و بنياميه آنهايي كه همراه پيامبر آمده بودند، بنيعبدالدار، بنيمخزوم؛ از قبیلههای انصار، بنيربيعه، بنینجار و بنيعدي و دیگر گروه¬ها. اينها گروههايي هستند كه در غزوة احد در ركاب پيامبر و در كنار پيامبر حضور دارند. با تأكيد بر مقدماتي كه عرض كردم، گرچه در نگاه اول واژگاني هستند كه حكايتگر يك تقسيمبندي قبيلگياند، برابر فارسياش را هم می¬توانيم خاندان قرار دهیم.
بنابراين اين نيز شاهد ديگريست بر يك نوع حضور سامانيافتة افكار گوناگون در گروههاي مختلف تحت لواي اسلام و نقشآفريني آنها در درون جامعة اسلامي با منافع مختلف که اين منافع گرچه خاستگاه قبيلگي داشت، متعدد بود.
نمونة ديگر در اسلايد سوم غزوة احد همچنان ادامه مييافت كه من از آن ميگذرم. آخرين مورد در غزوة خيبر است كه آن هم بههمينترتيب از واژة بنوهشام استفاده ميكند و گروههايي كه در غزوة خيبر در كنار پيامبر بودند و بقیه حضور ندارند. ابنهشام در واقع آنهایی را که به شهادت رسيدند نام ميبرد. من، با اين مقدمات و عرايض، ميخواهم اینطور جمعبندي کنم: استناد انديشههاي تحزب و بايستگيهاي آن به اسلام كه در جايجاي آثار شهيد بهشتي بهچشم ميخورد، بايد در فضاي مفهومي قرآن، روايات و سيره و گزارههاي تاريخي سنجيده شود. شهيد بهشتي، انديشمند دينشناس، برداشت كلي خودشان را بيان كردند كه مبتني است بر اسلام و از ضرورت ابتنا به اسلام سخن گفتند.
اكنون اين مجال و بلكه این ضرورت وجود دارد كه ما اينها را در پرتو متون ديني بازخواني كنيم. اين مفاهيم نوپديد در جامعة ما بهخاطر بافت ديني، حاكميت هنجارهاي ديني و حكومت ديني كه داريم اگر بهصورت فهم و استناد دينبنياد عرضه نشوند، در حد نخبگان فرهنگي باقي خواهد ماند و در بين تودهها رسوخ پيدا نخواهد كرد.
يكي از راهكارهاي تعميق و عموميكردن تحزب در جامعة ما تبيين ديني آن است كه در اين مقاله درواقع گامي بسيار كوچك در حيطة امضا و تقرير معصوم عليهالسلام آن هم تنها در عهد نبوي و با تكيه بر واژة «بنو» برداشته شد. بررسي اوليه با تكيه بر كلمة «بنو» در سيره ابنهشام تأييد كننده وجود گونههايي از تشكل سياسي در دولت نبوي است و من ادعاي بيشتر از اين هم ندارم.
با تشكر دوباره از عزيزاني كه عرايض حقير را تحمل كردند اميدوارم مجموع بحثهايي كه داريم و گامهايي كه برميداريم در مسير تعجيل ظهور وليعصر سلامالله عليه و تحقق جامعة موعود مورد لطف خداوند و قبول خداوند قرار بگيرد.
والسلام عليكم و رحمه الله و بركاته