دکتر محمدرضا حسینی بهشتی
من خاطرم هست، دورۀ دبیرستان به مدرسۀ علوی می رفتم. آن موقع اشعار مختلفی را با خط خوش نوشته بودند و قاب کرده بودند. مثلاً اشعار مرحوم محتشم کاشانی بود که آن موقع برای خودش ارزشی داشت و خلاصه آدم در برابر قاب ها درنگ می کرد. از جمله روبهروی ما دو رباعی بود از مرحوم نَیِّر:
گفت ای گروه هرکه نـدارد هـوای مـا سـرگیـرد و بـرون رود از کـربلای مـا
ما را هوای سلـطنت ملک دیگری است کین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
ما با مرحوم بهشتی وارد سالن شدیم. تا نشستیم، ایشان روبهرو را نگاه کرد و گفت این تعلیم دینی ما نیست. منِ دانش آموز با چنین چیزی مواجه شدم، با اینکه این شعر خیلی معروفی بود که در تمام مجالس ما کموبیش هست. بهمحض نشستن، ایشان به من نگاه کرد و گفت این تعلیم، تعلیم دینی ما نیست.
من از آقای دکتر مؤمنی خواهش کردم که چون مقاله را قبلاً داده بودم، وقت دوستان را با گفتار بنده اشغال نکنیم. بعداً میشد از آن، اگر نکتۀ قابل بهره برداری داشت، در مجموعه استفاده کرد تا از دوستان دیگری که در این زمینه مشارکت کردند بیشتر بهره ببریم. با این حال ایشان فرمودند و بنده ناچار شدم خدمتتان برسم. سعی می کنم در این فرصت کوتاه محتوای مقاله و تحلیلی را که به آن پرداختهام به شما عرضه کنم و فقط به نکات اصلی آن بپردازم.
در تحلیل ویژگی های جامعۀ ایران مکرر به این مورد اشاره شده است که افراد در عرصه های فردی از توانمندی هایی برخوردارند، اما این جامعه در عرصۀ کارهای جمعی با پیچیدگی هایی روبهروست که نمونههایی در عرصه ها و قلمروهای مختلف جامعه ذکر کردهاند. از کارهای فکری و علمی و پژوهشی گرفته (در کشور ما به ندرت پشت جلد یک کتاب اسم بیش از یک نفر را شما مشاهده می کنید) و کارهایی که با عنوان کار جمعی ارائه می شود- معمولاً کنار هم چیده شدن کارهایی است که افراد به صورت انفرادی انجام داده اند- تا عرصه های اجتماعی، اقتصاد، صنعت، کشاورزی و ورزش. همه شنیدهایم که در ورزش های فردی ما درخشش هایی مشاهده می شود. اما وقتی به سراغ ورزش های دسته جمعی می رویم، با اُفتوخیزهای زیادی روبهرو می شویم. برای مثال و شاهدی برای این امر در اینجا این ویژگیِ جامعۀ ایران مطرح شده است.
چرا مثلاً در بعضی از کشورهای صنعتی باسابقه نگاه می کنیم بالای سردر کارخانه نوشته هزارو هشتصدو هفتادو پنج، و هنوز هم مشغول بهکار است اما در جامعۀ خودمان کمتر پیش می آید کار دسته-جمعی در عرصۀ اقتصادی ببینیم که دوام آورده و جلو رفته است و این منحصر به یک میدان یا قلمرو هم نیست. واقعا جا دارد که به یک تحلیل عمیق تر بپردازیم. ببینیم با خصوصیاتی که جامعه دارد، برای کاوش و خودشناسی بیشتر باید کجاها انگشت گذاشت. از منظرهای مختلف می شود این پدیده را بررسی کرد، کما اینکه در بعضی از موارد اندک مشاهده می کنیم که به کاوش در اینباره روی آورده اند. مثلاً به این مسئله نگاههای تاریخی، جامعهشناسی، روانشناسی و بهخصوص روانشناسی اجتماعی شده است؛ در علوم سیاسی و حقوق هم کارهای مختصری در این جهت انجام شده است؛ همینطور در اقتصاد و مخصوصاً اقتصاد سیاسی، ولی هیچکدام از اینها در حد نصاب بهنظر نمی رسد. ما هنوز نتوانستهایم در جهت شناسایی این ویژگی خودمان حرکت کنیم و چرایی و علل آن را تا جایی که مقدور است شناسایی کنیم.
با توجه به موضوع این همایش که برمیگردد به مسئلۀ مرحوم شهید آیت الله دکتر بهشتی و نوع نگاه ایشان به مسئلۀ تشکّل و تحزّب، تلاش های مکرری را مشاهده می کنیم که در طول زندگی نهچندان طولانی پنجاه و سه سالهشان برای تأسیس کارهای جمعی و همکاری فعال یا لاأقل ترغیب و تشویق کارهای جمعی انجام شده است. فکر میکنم فهرست اینها قرار بود در مقالۀ آقای حقیقت بیان ارائه شود. وقتی ایشان اینها را جلوی خودمان گذاشت برای ما خیلی عجیب بود. مثل اینکه شما نقشهای را ترسیم کنید تا ببینید فردی در زندگیاش کجاها خودش کارهای جمعی انجام داده، یعنی تأسیس کرده؛ کجاها مشارکت کرده و کجاها ترغیب و تشویق کرده است. خیلی عجیب بود این گسترهای که ایشان توانسته بود با کار طولانی تحقیقی بهدست بیاورد، خود ما انصافاً وقتی یکجا جمع شده بود، با پدیدۀ جدیدی روبهرو شدیم. یکی از چیزهایی که قدر مسلم ما در زندگی ایشان می بینیم میدانهای مختلفی است که ایشان تلاش میکرد برای تمرین کار دسته جمعی فراهم کند یا اگر موجود است، تقویت کند.
پس ایشان در این جهت قدمهای قابل ملاحظه ای را برداشته است. عرض کردم آن هم در میان قشرها و سطوح مختلف اجتماعی و با اهداف مختلف که فرصت ذکر اینها نیست. خیلی جالب است اگر این را بهعنوان یک بررسی تاریخی راجع به یک فرد دنبال کنیم. اما نکته ای که بنده میخواستم به آن اشاره کنم، مسئله ای است که به گمان من بنیادی تر است، بهاینمعنا که یکی از مواردی که با گسترده-ترین تلاشهای مرحوم شهید آیتالله بهشتی برای ایجاد فضایی برای کار جمعی روبهرو بودیم، مسئلۀ حزب جمهوری اسلامی بود. یکی از تشکّلهای نادر که اینها آمدند و برای خودشان اعلام مواضع کردند همین تشکّل بود. ایشان و بیش از همه مرحوم شهید دکتر باهنر، تحت عنوان کتاب مواضع ما، نزدیک به چهارصد ساعت برای این متن وقت گذاشتند و انصافاً کاری بود. چهارصد ساعت در آن ایامی که مسئولیتهای قابلملاحظه ای هم بر دوششان بود، انصافاً وقت خیلی بالایی بود و نشان میداد تا چه اندازه این مسئله برایشان مهم است. من میدانم همان وقت هردوی آنها کسانی بودند که نزدیک به هجده ساعت در روز تقریباً بلاوقفه مشغول کار بودند، با آن حوادث اول انقلاب و فشردگی اوقاتی که برای کسانی که زیر بار مسئولیتی می رفتند وجود داشت.
جالب اینجاست که اگر شما به بخش اول کتاب مواضع ما نگاه کنید چیزهایی را ملاحظه می کنید که معمولاً از یک حزب انتظار نمی رود و آن اینکه شروع میکند به بیان جهان بینی یک حزب! خیلی عجیب است، ما انسان را اینگونه می بینیم؛ ما رابطۀ انسان با خدا را اینطور می بینیم؛ ما رابطۀ انسان و جهان را اینطور می بینیم. معمولاً تشکّلهای سیاسی کارشان این نیست که بخواهند چنین مبانی فکری و اندیشه ای را در درجۀ اول، و آن هم در صدر آنچه که بهعنوان مواضعشان اعلام میکنند بیان کنند. به گمان من این ناشی از یک تشخیص درست بود. چون اگر ما یک تحلیل انسانشناختی، بهخصوص انسانشناختی فلسفی کنیم، از دلیل آنچه که میتوانیم بهمنزلۀ ویژگی فردگرایی در جامعه مان سراغ بگیریم، چه بسا به یک مسئلۀ بسیار ریشه ای بازگردد که در نوع اندیشۀ ما و در تلقی است که از انسان داریم. شاید اینجاست که باید جستجو کنیم. چون هم افکار و هم افعال ما معمولاً باز میگردد به آن نوع تلقی که ما از خودمان داریم. ما کی هستیم؟ در قبال این پرسش چه تلقی از خودمان داریم؟ این دو سؤال مهم نقش تعیینکنندهای در زندگی ما دارند، چه در زندگی فردی، چه در زندگی اجتماعی. معمولاً در آن تصویری که ما از خودمان داریم یکی تصویر وضعیت موجودمان را داریم و دیگری تصویر ایدهآل. ممکن است حتی این تصویر برای ما خیلی شناختهشده نباشد، یعنی به خودمان وقوف زیادی نداشته باشیم اما قطعاً در اعماق هر کدام از ما و طرز نگرشمان به آنچه که در پیرامون ما هست، در نوع رابطه ای که با جهان خودمان و با خدا برقرار میکنیم، در این مثلث انسان، جهان، خدا، مسئلۀ تصویر موجود و ایده آل نقش فوق العاده تعیینکننده ای را دارد.
اگر مثلاً در تصویر و تلقی که از خودمان داریم انسان ایده آل ما انسان تک است، یعنی انسانی که تمامی کمالات در او هست و هیچ گونه کاستی و نقصی هم در او پیدا نمیشود- اگر در چنین تصویری کوچکترین کاستی و نقصی جای دهیم این تصویر یکباره فرو میریزد و بنابراین دچار تعارض می-شویم. انسان کامل ما انسانی است که اولاً تمامی خصوصیات و کمالات در او هست و بعد هم فرد است و تک است و نسبتش با انسانهای دیگر نسبت تعریفشدۀ روشنی نیست، حتی اگر میخواهد رابطه ای با انسانهای دیگر داشته باشد، مثلاً از راه رابطه اش با خدا و بعد با واسطه این امر صورت میگیرد.
یعنی در این تصویر انسانهای دیگر رابطۀ روشنی را با این فرد ندارند. اگر ما با تصویری که دیگران در آن جای داشته باشند -در همان تصویری که خودمان داریم- با چنین چیزی روبهرو نباشیم، در این صورت طبیعی است که برای فرد، در نگاه و نوع کنشهایی که با دیگران دارد، اصل این است که مطابق این تصویر ایده آل، از انسان تکِ دارای همۀ کمالات، حرکت خواهد کرد و اگر هم حتی این خودش نباشد فرد تلاش خواهد کرد که در روابط طوری حرکت کند یا خودش را اینگونه وانمود کند یا دچار چندلایه گی میشود. می بینیم در یک عرصه اینطور خودش را بروز میدهد و جای دیگر بهشکلی دیگر. پیچیدگی های عجیبی ممکن است پیدا شود، وقتی که ما در نوع روابط انسانی که چنین ایده آلی دارد نگاه میکنیم با دیگر انسانهای این جامعه میخواهد ارتباط برقرار بکند و زندگی مشترکی را با هم داشته باشند و در یک جامعه با هم حرکت کنند.
خب بحث جالبی است، بحث قابل تحلیل و بسیار فراتر از این است و مجال جلسۀ ما قطعاً این نیست تا وجوه مختلف این مسئله را ذکر کنم. اگر افراد یک جامعه حرکت جمعی را حرکت خودی خودشان بپذیرند و نه چیز دیگری که از سر اضطرار برآمده باشد به دلیل اینکه جمع زیستی پیش آمده است. حالا اصل بر این است که من تک هستم، اصل بر این است که تمام چیزها باید در ایده آل یک من واحد منفردی جمع شده باشد، اما به دلیل اضطراری که در جمع زیستی در شرایط اجتماعی داریم باید ارتباطاتی برقرار کنیم. اگر بخواهیم از این فراتر برویم و دیگران حضور پیدا کنند، در منبودنِ من، در تصویری که من از خودم دارم، به تبیین دیگری از انسان باید رو بیاوریم. تبیینی که در آن در منبودن من و حضور دیگران در این من در تزاحم قرار نگیرد.
نکتۀ جالب در کتاب مواضع ما و بخش اول جهان بینی که عرض کردم، این است که نوع ترسیمی که از انسان و ایده آل انسان صورت میگیرد، آن است که صرفاً انسان را موجود تک نمی بیند و دیگران را در این تصویر فرد از خودش جای میدهد.
فرصت بیان بیشتر از این نیست، ولی من به دوسه مورد فقط اشاره میکنم از جملاتی که حتماً دوستان از شهید بهشتی شنیدهاید. بسیار جالب است ببینیم که این نگرش در تنظیم رابطۀ انسان و جهان و خدا با نگرش دیگر، که ممکن است اتخاذ کنیم، چقدر فرق دارد و تأثیرات بیرونی و لوازم هر کدام چقدر با هم تفاوت دارند.
مثلاً وقتی در مورد انسانهای دیندار سخن میگوییم، نوع نگاه به جهان بهگونهای است که آن را عرصۀ فانی و گذرای کم ارزش و کم اهمیتی میبیند و تمام توجهش به جهان دیگر است، به آخرت است. دنیا فقط مقدمه و وسیله ای است که بهنحوی قابل چشم پوشی است یا در مرتبۀ بسیار پایینتری قرار دارد. اگر ما اینطور نگاه کردیم، لوازم خاصی را نیاز دارد. در عرصۀ زندگی دنیوی حرکت ما نوع خاصی خواهد داشت تا وقتیکه ما بپذیریم ما دنیا و آخرت را در یک امتداد میبینیم، یک زندگی می بینیم، و هر کاری که میکنیم در همینجا پایه گذاری میکنیم. اهمیت و جایگاهی که به زندگی دنیوی و مادی قائلیم، البته با نگاهی که نسبت به آخرت داریم، آن طرز تلقی که داریم اگر جور دیگری تبیین شود خود طبعاً لوازم دیگری همراه خواهد داشت.
من خاطرم هست، دورۀ دبیرستان به مدرسۀ علوی میرفتم و در سال سوم یا چهارم، یادم نیست، شاید هم زودتر بود. به مناسبت سوم شعبان بود یا ایام سوگواری امام حسین (ع) دعوتی کرده بودند در مدرسه (چون موضوع مربوط به امام حسین علیهالسلام است دارم عرض میکنم) و ایشان هم دعوت بودند. با همدیگر رفتیم و در سالن مدرسه نشستیم. آن موقع اشعار مختلفی را با خط خوش نوشته بودند و قاب کرده بودند. مثلاً اشعار مرحوم محتشم کاشانی بود که آن موقع برای خودش ارزشی داشت و خلاصه آدم در برابر قابها درنگ میکرد. از جمله روبهروی ما دو رباعی بود از مرحوم نَیِّر:
گفت ای گروه هرکه نـدارد هـوای مـا سـرگیـرد و بـرون رود از کـربلای مـا
ما را هوای سلـطنت ملک دیگری است کین عرصه نیست در خور فرّ همای ما
ما با مرحوم بهشتی وارد سالن شدیم. تا نشستیم، ایشان روبهرو را نگاه کرد و گفت این تعلیم دینی ما نیست. منِ دانش آموز با چنین چیزی مواجه شدم، با اینکه این شعر خیلی معروفی بود که در تمام مجالس ما کموبیش هست. بهمحض نشستن، ایشان به من نگاه کرد و گفت این تعلیم، تعلیم دینی ما نیست.
«گفت ای گروه هرکه نـدارد هـوای مـا، سـرگیـرد و بـرون رود از کـربلای مـا» لوازمی دارد. آیا این لوازم را ما در نوع اندیشۀ دینی و نوع رابطه ای که اسلام مثلاً از انسان، جهان و خدا تعریف میکند مییابیم یا نه. خیلی جالب است. یا فرض بفرمایید این جملۀ معروف که همه شنیدیم، «بهشت را به بها بدهند و به بهانه ندهند». من خاطرم هست که سال شصت و یک که بنده قم بودم، یکی از اساتید که به لحاظ فضل هم بسیار فرد فاضلی هم بودند و هنوز هم در قید حیات هستند، در جلسهای با کنایه گفته بودند که نخیر آقا بهشت را به بهانه بدهند و به بها ندهند. من کاری ندارم که هر کدام از این دو جمله میتواند سر جای خودش یک معنای محصل خوبی داشته باشد – نمیخواهم اینها را درست در تقابل هم قرار بدهم- اما به هر حال از این نگرش و آن نگرش دو سری لوازم بیرون میآید. نگرشی که نگاهش این است که آقا بهشت را به بهانه خواهند داد به بها نخواهند داد. با تلاش، اینطور نیست که شما خودتان را حتماً شایستۀ پاداشی مثل بهشت قرار بدهید. عرض کردم میشود تفسیری کرد که هر دو را با هم دیگر جمع کنیم و به نظر من شاید هم آنجا بجاست.
اما بههرحال از تأکید مرحوم شهید بهشتی برای اینکه بهشت را به بها بدهند و به بهانه ندهند، بعد هم اشارۀ به آیه «و ان اليس للانسان الا ماسعي و ان سعيد سوف يري» نوعی طرز نگرش به عمل اجتماعی، عمل فردی، عمل در صحنۀ زندگی دنیا، یک نوع لوازمی از این بیرون می آید و یک نوع لوازم دیگری است. میخواهم عرض کنم که آنچه که ما در نحوۀ نگرش مرحوم شهید بهشتی و آنچه که با همفکری همفکران ایشان در کتابی مثل مواضع ما مواجه بودیم، این بود که در آغازش به این توجه شده بود که اگر ما میخواهیم چیزی به نام تشکّل، تحزّب، کار دستهجمعی و تلاش فرافردی در جامعه مان هم پایه بگیرد، هم بتواند تداوم داشته باشد، لازمهاش این است که ما در این بنیان های فکری، حداقل وضعمان را با خودمان معلوم کرده باشیم.
بهنظرم ما در جاهایی دچار تعارضهایی هستیم، تعارضهایی که باعث میشود تصویر مبهمی از خودمان پیدا کنیم یا چندتصویره میشویم. چه تصویرمان مبهم باشد و چه چندتصویره باشیم هر کدام از اینها با یک حرکت متعادل و پیوستۀ سازگار در زندگی فردی و اجتماعی در تعارض قرار میگیرد. اگر چندتصویره شدیم میشویم آدمهایی که در یک عرصه اینطوریم، در عرصۀ دیگر آنطور و خیلی عجیب است ما به افرادی برمیخوریم که در یک میدان یکطورند بعد همین فردا میبینیم در میدان دیگر طور دیگری هستند؛ تعجب آور است که این همان فرد است یا خیر! من نمیخواهم این را الزاماً برگردانم به قوتها و ضعفهای اخلاقی اشخاص، به نظر میرسد این چند لایه گی شان زود در ذهن ما القا کند که اینها آدمهای منافقی هستند. من میخواهم بگویم الزاماً اینطور نیست. ممکن است فرد به دلیل داشتن همین چند تصویر ناهمخوان با همدیگر که نمیتواند آنها را در تصویر دیگری، که تعیینکنندۀ عمل و ذکر او باشد، سازگار کند دچار این چندلایه گی است.
چند روز پیش که با آقای دکتر مؤمنی صحبت میکردم، میگفتند که الان یکی از شاخص های جوامعی که به سمت توسعه حرکت میکنند این است که تا چه اندازه و تحت چه شرایطی کار جمعی و عمل جمعی در این جامعه ها حضور عینیِ انضمامی قابل قبول و در حد نصابی پیدا کرده است. اگر ما یکی از شرایط جوامع توسعهیافته را این بدانیم، با هر تعریفی که از توسعه کنیم، یکی از لوازمش این است که ما در عرصۀ اندیشه و فکر اول وضع خودمان را با خودمان صاف و روشن کرده باشیم. به گمان من این کار سادهای هم نیست. یعنی نیاز به تلاش فکری مشترک همۀ کسانی دارد که در این میدان اندیشه-ورزی حضورشان ضروری است. حتی وقتی میخواهیم سراغ منابع دینی برویم بستگی دارد که ما با کدام سؤالها میرویم و بعد ببینیم چه چیزی از آن میتوانیم استخراج کنیم.
به گمانم شناخت خوب شرایط کنونی ما باعث میشود که در رجوع به منابعی که قرار است علیالقاعده مبنای ارزشگذاری ها و جهت دهی های جامعۀ دینی ما باشند، نوع پرسشی که خواهیم کرد و پاسخی که خواهیم گرفت تأثیر مهم و تعیینکنندهای میگذارد. اشارۀ بنده در همین حد چند دقیقه ای که مزاحم شدم به این بود که به نظر میرسد که قدمهای اول را کسانی به تناسب زمان خودشان برداشته اند و تداوم این حرکت به لحاظ فکری از یک سمت و به لحاظ فراهمآوردن میدان تحققش از سمت دیگر کاری است که بر عهدۀ ما و کسانی که در پی ما خواهند آمد است و امیدوارم که این مسیری نباشد که افرادی فقط یک آغازگر برایش بودند و دیگر تداومی در جامعه پیدا نکرد.
دوستان از اینکه حوصله کردید و این جملات بنده را، که سعی کردم فشرده ولی پراکنده عرض کنم، گوش دادید بنده تشکر میکنم و امیدوارم که این همایش نقطۀ آغازی باشد برای کارهای بیشتر و عمیقتری در میدانی که به نظر میرسد برای جامعۀ ما پرداختن به آن ضروری باشد.
والحمدلله و صلالله علی سیدنا و نبینا محمدٍ آله الطیبین الطاهرین