درسی كه فردا باید حسین و یارانش به جامعه بشر بدهند درسی است كه باید یك خطا نداشته باشد و بهصورت كامل داده شود. برای صحنۀ فردا كسانی لازماند كه همه با هم، یكنواخت و متحد، با تصمیم و هدف و شیوۀ واحد و یكجور در این میدان عمل كنند… باید تا پای جان بایستند، بلكه باید تا آن غلام سیاه كه همراه حسین است نیز تا پای جان در راه عقیده بایستد تا همه بدانند تعلیم اسلام برای زندگی بر حسین و عباس و جعفر و حبیب و سعید و غلام سیاه، همه یكجور اثر میگذارد
دیشب گفتیم حادثه كربلا را همه شنیدهایم و بهعنوان یك واقعه تاریخی آن را در ده، پانزده جمله میشود نقل كرد. مسئلۀ مهم این است كه حادثۀ كربلا را چگونه تلقی كنیم؛ چگونه تفسیر كنیم؛ چگونه نسبت به آن اظهار علاقه كنیم. این چگونگیها به نظر من مسئلۀ مهم دینی و اجتماعی ماست. مطالب دیشب را تكرار نمیكنم و وارد مطلب می شوم. امشب، چون قسمتی از وقت هم صرف این مقدمه شد، آیاتی كه در آغاز سخن دیشب و امشب تلاوت كردم ترجمه میكنم. در این آیات خدای متعال میفرماید كسانی كه گفتند خدای ما خدای یكتای آفریدگار جهان است و گفتند لا اله الاّ الله ثم استقاموا. پای این حرف ایستادند تا آخرین لحظۀ زندگی. هیچ تطمیع یا تهدیدی نتوانست آنها را از یكتاپرستی منحرف كند. به آنها نوید میدهیم، در آن لحظۀ مرگ، فرشتگان الهی بر آنها فرود میآیند و میگویند نترسید؛ شما روزگاری سعادتمند و خوشوقت و خوش در پیش دارید؛ غم نخورید. اگر بهخاطر یكتاپرستی و مسلمانی از هوسها چشم پوشیدید؛ از مقامها چشم پوشیدید؛ زجرها كشیدید؛ محرومیتها دیدید؛ غصه نخورید. نگویید عجب! چه فرصتهای خوبی از دستمان رفت. لاتحزنوا. بدانید كه خدا همانطور كه به شما وعده داده بود به بهترین وجه جبران خواهد كرد. و بشروا بالجنّة التی كنتم توعدون. به شما مژده میدهیم بهشت جاودانی را برای مسلمانها و كسانی كه ایمان و عمل صالح داشتند. به آنها وعده داده شده بود. ما فرشتگان از این پس دوستان شماییم و انیسهای شماییم. هم در دنیا دوستان شما بودیم و هم در آخرت. بدانید از این پس شما در جایگاهی خواهید بود كه هر چه بخواهید در اختیار شماست. هر چه طلب كنید و دستور دهید فوراً برای شما آماده است. ولكم فیها ما تشتعی انفسكم و لكم فیها ما تتعون. این پذیرایی است. این توشه آهی است از جانب خدای آمرزندۀ مهربان. نزلن من غفور الرحیم. كیست با هدفتر، خوشوقتتر، نیكوفرجامتر از آن كسی كه به سوی خدا دعوت كند و بهدنبال دعوت به سوی خدای یكتا نیكوكاری كند و در زمرۀ مسلمانان درآید. و من احسن عوناً ممن دعا الی الله و عمل صالحاً و قال انّنی من المسلمین. این ترجمه و توضیح این آیات.
دیشب عرض كردم برای آنكه بتوانیم عمق نهضت ابا عبدالله الحسین را درك كنیم و خانمها و آقایان محترمی كه در جلسات ما شركت دارند بتوانند مفهوم این نهضت را -بهصورتی كه شایستۀ آن نهضت است- تصور بفرمایند و به دست بیاورند، چه بهتر که ما خود حادثه را از اول تا آخر از نظر تحلیل تاریخی و بهصورت یك مورخ بیطرف بررسی كنیم. من میدانم كه این كار با یك شب و دو شب سامانپذیر نیست. شبها لازم است تا ما دور هم باشیم و حادثۀ كربلا را بهتفصیل مطالعه كنیم، اما در این دو شب به قسمتی از گوشههای حساس میپردازیم. خیلی چیزها به دستمان خواهد آمد.
این آیات و آیات دیگر قرآن كریم به ما مسلمانها یك مطلب را میفهماند و آن این است که اسلام دین اعتقاد است. هر كسی در زندگی یك دلخوشی دارد و برای چیزی زنده است. دستهای از مردم در زندگی برای شكم زندهاند. میخواهند زنده باشند تا خوب بخورند و خوب بخوابند. یك دسته از مردم برای هوسهای جدی زندهاند. میخواهند زنده و در حال تلاش و كوشش باشند تا هر چه بیشتر هوسبازی كنند. یك دسته از مردم برای علم و دانش زندهاند. میخواهند سالم باشند، تندرست باشند و بكوشند همواره مطالب بیشتری دربارۀ این جهان بفهمند. یك دسته از مردم برای نیكوكاری و محبت زندهاند. زندۀ محبتاند؛ میخواهند بخورند و بنوشند و گرد هم باشند تا محبت بكنند و محبت ببینند. یك دسته از مردم زندۀ فضیلت و كمالاند. ما این دسته از مردم را میگوییم مسلمان، یعنی آن كسی كه هدفش در زندگی كمال است، فضیلت است، میخواهد زنده باشد و با فضیلت زندگی كند. این میشود مسلمان. اسلام دین عقیده است. چه خوش شعاری از نهضت حسینی به یادگار مانده. قفتون برأیك فی الحیاة مجاهداً انّ الحیاة عقیدة و جهاد. اگر بهراستی زندهای، اگر مرده نیستی، اگر بهراستی جانی در كالبد داری، اگر بهراستی از صف حیوانات فراتر آمدهای و به صف انسانها درآمدهای، بیدار باش! عقیده داشته باش! هدفی انسانی و عالی داشته باش و بعد تا پای جان در راه این عقیدهات بایست زیرا حیات و زندگی در دو كلمه خلاصه میشود. عقیده و جهاد در راه عقیده. این مبنای اسلام است.
ملاحظه كنید در این آیات كریمه -و من احسن قول ممن دعا الی الله و عمل صالحاً و قال اننی من المسلمین- چه کسی بهتر، چه کسی با ارزشتر است؟ چه شخصی ارزندهتر از آن كسی است كه مردم را به سوی خدا دعوت كند؟ آدم دیگران را به سوی چه دعوت میكند؟ شما وقتی به دوستتان یا به فردی یا به یك جامعه میرسید و او را دعوت میكنید به كاری، دلیل و انگیزه شما برای این دعوت چیست؟ شما خودتان آن كار یا هدف را دوست دارید. چون دوست دارید و خوب میشناسید. آن وقت رفیقتان را، دوستانتان را و جامعهتان را به سوی آن هدف و آن كار دعوت میكنید. چنین نیست؟ چه دعوتی با ارزشتر از دعوت به سوی خدا و من احسن قولاً ممن دعا الی الله. چه کسی قولش، گفتارش و دعوتش ارزندهتر از آن كسی است كه به سوی خدا دعوت میكند و بعد با عمل نشان میدهد كه اگر من شما را به سوی خدا دعوت میكنم، خودم قبل از شما به سوی خدا میروم؟ و عمل صالحاً. و بعد رسماً در صف مسلمانها میایستد و به هیچ قیمتی از صف مسلمانها خارج نمیشود. اگر من هیچ یك از آیات كریمه قرآن را برای شما نقل نكنم، اگر هیچ روایتی، هیچ قطعهای از خطبههای باارزش علی را در نهج البلاغه نقل نكنم، واقعاً همین آیه و آن آیۀ اول (انّ الذین قالوا ربنا الله ثم الستقاموا، آنها كه گفتند خدای ما خدای یكتاست و بعد پای حرفشان ایستادند. اینها هستند مردم خوشبخت) را بخوانیم، بفهمیم و فكر كنیم، بس است. به نظر آقایان میرسد كه عالیترین مبنا و اصل از نظر تعالیم اسلام چیست. عقیده و پای عقیده ایستادن. اسلام در پرتو همین اصل توانست آن نهضت عالی را در سختترین شرایط محیطی بهوجود بیاورد. عمار پسر یاسر و مادرش سمیه و چند تن دیگر از مسلمانها شاید جمعاً در حدود شش نفر بودند که میآمدند به سمت پیغمبر و مسلمان شده بودند. میخواستند خودشان را به پایگاه اسلام برسانند. عدهای از مخالفان سرسخت اسلام در راه به عمار و همراهانش برخورد كردند. شاید هم هنگام نماز به آنها برخورد كردند و دیدند كه اینها مسلماناند. راه را بر اینها گرفتند و گفتند شما به دین محمد هستید؟ گفتند بله، گفتند ما به شما دستور و فرمان میدهیم كه همین جا از دین خودتان و آیین نیاكانتان، بتپرستی، بازگردید. اینها پوزخندی زدند و گفتند مگر ما آمدنمان و تشرفمان به اسلام اینقدر سطحی و كمعمق بود كه حالا تحتتأثیر این تهدید شما از دینمان برگردیم؟ محال است. هر قدر پافشاری كردند كه اینها از دینشان برگردند، قبول نكردند و بالاخره كار به شكنجه رسید. اینها را آنقدر شكنجه دادند كه یاسر و سمیه و یك نفر دیگر، دو مرد و یك زن مسلمان رشید، زیر شكنجۀ آنها جان دادند. عمار كه این وضع را دید با خودش فكری كرد و گفت خوب است من اینها را فریب بدهم. بگویم بتپرستم و از چنگ اینها خلاص شوم. بعد در میدانی وسیعتر فداكاری و جانبازی كنم. چرا در گوشه خیابان در مبارزه با چندین كافر بدكیش جانم از دستم برود و بمیرم؟ بگذار زنده بمانم و در میدان كارزار جانفشانی كنم. این فكر را كرد و تصمیم خود را گرفت. گفت چه میخواهید بگویم؟ گفتند از خدای محمد برگرد، گفت برگشتم؛ گفتند به بتها احترام بگذار، گفت احترام گذاشتم و اینگونه رهایش كردند. قبل از اینكه عمار به پیغمبر برسد، خبر این جریان به پیغمبر رسیده بود. عدهای از مسلمانها گفتند عمار هم از دین خارج و كافر شد. تا این زمزمه به گوش پیغمبر اكرم رسید، فرمود حاشا و كلاّ. حاشا كه عمار از دین خدا خارج شود. اسلامِ یكتاپرستی و خداپرستی در رگها و خون و پوست عمار جا گرفته؛ عمار از فرق سر تا نوك پایش یكتاپرست و خداپرست است؛ محال است او از اسلام خارج شود. باید عمار بیاید ببینیم قصه چه بوده است.
دیری نپایید که عمار با دو نفر رفیقش آمدند. تا وارد شد، شروع كرد به اشك ریختن و گریهكردن پیش پیغمبر. پیغمبر قصه را که شنید، فرمود به تو مژده بدهم. كاری كه تو كردی، برای اینكه خودت را از چنگ آنها خلاص كنی، گناه نبود. آیهای را که قبل از آمدن عمار نازل شده بود (یا به قول برخی مفسرین در همین جلسه نازل شده) قرائت کردند: من تقر بالله من بعد ایمانه الاّ من اكره و قبله مطمئن بلایمان و لكن من شرح بالكفر صدراً علیهم غضب من الله و لهم عذاب عظیم. كسی كه پس از ایمان به خدا كفر بورزد، نه آنكه او را به زور وادار كنند تا اظهار كفر كند و حال آنكه قلبش مطمئن به ایمان باشد، بدون شك به كفر و ارتداد كشیده نمیشود. بنابراین آیه با كمال صراحت میگفت عمار خیالش راحت باشد، برای اینكه او قلبش به ایمان مطمئن بود و تحت اكراه و اجبار و فشار چنین كلماتی را بر زبان راند. ملاحظه كنید سه تن از همراهان عمار صرفاً بهخاطر اینكه حتی از نظر ظاهر و حفظ جان هم که شده، از عقیدۀ خودشان بازنمیگردند و كلمهای بر خلاف اعتقاد خود نمیگویند، جان میدهند. این است مكتب تربیتی اجتماعی اسلام. اسلام زنان و مردان هوسكیش تربیت نمیكند؛ زنان و مردان ستمگر و تجاوزگر تربیت نمیكند، زنان ومردان افسونگر تربیت نمیكند. مردان عقیده و صراحت و نیكوكاری و عمل، زنان عقیده و ایمان و تقوا و پاكدامنی و جهاد و تلاش و عمل تربیت میكند. این پایۀ تربیت اسلامی است.
اما هنوز پنجاه سال از وفات پیغمبر نگذشته، معاویه بساطی بهپا كرده كه دارد تیشه به ریشه میزند. معاویه، پادشاه و فرمانروای امت اسلام، در این بساطی كه بهپا كرده میخواهد همه چیز، حتی عقیده و حدیث و روایت را، برای خودش استثمار كند. كار را به جایی رسانده كه ابوحریرهها را با پول میخرد تا برای مقام و فضیلت ابوسفیان و خاندان ابوسفیان حدیث از پیغمبر جعل كنند. وقتی بازار این كارها رواج پیدا كرد، دیگر منحصر به معاویه نیست. آن وقت آن تاجر پیاز فروش اردونی هم، وقتی پیازهایش میماند و مشتری پیدا نمیكند، میگوید پیازهایم مانده چكار بكنم؟ میگوید غم نخور، درستش میكنیم. فردا ابو حریره حدیثی نقل میكند كه من اكل بصل اكثر كمن زار بیت الله بمكه. وقتی قرار شد علم و دانش و ایمان و تقوا را در جامعهای با پول و تطمیع بخرند، دیگر رجل تقوا باقی نمیماند و بنیان جامعه اسلامی متزلزل میشود. مسئلهای سطحی و ظاهری نیست؛ معاویه با پول و قدرتی كه غاصبانه و بهناحق در اختیار گرفته، با تمام فوتوفنهای سیاسی كه از شام و غیر شام كسب كرده و یاد گرفته و با تمام حیلهبازیهایی كه اصولاً در خاندان بنی امیه یك نوع اصالت و ریشه تاریخی داشته، با تمام این نیروها میخواهد به هر قیمت شده قدرت و حكومت را در اختیار خاندان بنی امیه نگه دارد. برای این هدف، هیچ تالی فاسدی قائل نیست حتی اگر اسلام و عفتها به خطر بیفتد. باید علی مرد فضیلت را كوباند. با هر وسیله و ابزار كه بتواند به این هدف برسد آماده است. زنان ناپاك را برای فریبدادن مردان پاك اعزام میکند، یعنی زنان تبهكار وسیلۀ سیادت و آقایی فرمانروای امت اسلام قرار میگیرند. وقتی كار بخواهد به اینجا برسد، ملاحظه میفرمایید خطر تا كجا آمده است.
به این ترتیب حسین علیهالسلام و خاندان علی احساس میكردند این مسئله شوخی و جزئی نیست. نمیشود در برابر این رویۀ ضد اسلامی معاویه آرام نشست، كه خواهناخواه بعداً به خاندان اموی منتقل خواهد شد و دستبهدست و پشتدرپشت این سنگر را بر ضد اسلام و دین فضیلت و عقیدة و جهاد در اختیار خواهند داشت. این است كه علی (ع) از همان روز اول، امام حسن (ع) در شرایط خودش و اباعبدالله الحسین از همان لحظۀ اول، از آن موقعی كه این مسئولیت به دوش مباركش آمد، شروع كردند به مخالفت. بعد از وفات امام مجتبی، مقام رهبریِ مخالفت با تلاشهای ضداسلامی دستگاه بنی امیه به دوش اباعبدالله افتاد. در فاصلۀ وفات امام مجتبی تا مرگ معاویه حضرت مكرر به معاویه نامه نوشت و او را نكوهش كرد. نامههای حضرت در تاریخ موجود است.
معاویه مُرد و یزید اختیار را در دست گرفت. به ولید بن عتبه، والی مدینه، گفت شنیدهام همه جا در اختیار ماست غیر از مدینه. وظیفۀ تو این است كه از هر كس که در مدینه هست برای ما بیعت بگیری. اگر بیعت نكرد، سر او را برای ما بفرستید. ولید از مردم بیعت گرفت و عدهای بیعت نكردند كه در رأس آنها حسین بن علی است. شبانگاه فرستاد سراغ حسین بن علی و تنهایی با او خلوت كرد. در این مجلس مروان بن حكم هم بود. ولید به حضرت گفت ای حسین بن علی دستور كتبی آمده كه باید از همه بیعت بگیریم. حضرت بر آشفت و فرمود محال است من دست بیعت برای حكومت یزید بدهم! این را گفت و برخاست. مروان به ولید گفت چرا دستور را اجرا نمیكنی؟ مگر نه این است كه اگر بیعت نكرد، باید سر او را برای خلیفه بفرستی؟ ولید به او گفت من دیگر برای این كار آماده نیستم. من نمیتوانم این ننگ و مایۀ عذاب الهی را برای خودم بخرم. بگذار تا ببینیم چه میشود كرد. مروان به ولید گفت رفت و دیگر رنگ او را نخواهی دید. گفت باشد هر چه میخواهد پیش بیاید. حضرت آمد به منزل و فكر كرد چه كند و در برابر این تهدید و این رویه یزید چه عكسالعملی نشان دهد. تصمیم گرفت به فداكاری و جانبازی.
حسین موفق میشود درس عقیده و جهاد را نهتنها برای زمان خودش بلكه تا ابد برای جامعۀ بشریت همواره تازه و زنده نگه دارد. آیا جز این است؟ الان بگذرید از این كه ما در محافل و مجالسی كه در این ایام به پا میكنیم كمتر به این حقایق توجه میكنیم و جز نوحهسرایی و گاه كارهایی كه چندان پسندیده نیست كار دیگری انجام نمیدهیم، اما واقع مطلب غیر از این است. حسین آمده است تا این درسِ همواره جاویدان گفته شود، شنیده شود، عمل شود و همینطور هم شد. بنابراین حسین آمد تا بار دیگر عملاً به گوش همگان بخواند ای زنان و ای مردان! مبادا برای هوس یا مقام زنده بمانید. زنده بمانید برای هدف و در راه هدف تا پای جان بایستید. ان الحیاة عقیدة و جهاد.
من اگر بخواهم صحنههایی را كه از حركت ابا عبدالله از مكه تا رسیدن به مدینه رخ داده است عرض كنم كتابی مفصل خواهد شد، اما تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. این است كه حضرت از مكه كه درمیآید فاصلهها را زود طی میكنیم. میآییم تا كربلا و شب عاشورا. شب عاشورا در خیمههای حسینی حادثهای رخ داده و جریانی بسیار قابل توجه پیش آمده است و من مكرر بعضیها را دیدهام كه دربارۀ این حادثه سوالاتی میكنند و خوب نمیتوانند روح این قصه را بفهمند.
امشب وقتی پاسی از شب میگذرد و شب تاریك میشود، ابا عبدالله دستور میدهد همه كسانی را كه در خیمهها هستند در خیمه بزرگ من جمع كنید که با آنها مطلبی دارم. همه جمع میشوند تا ببینند چه خبر است. آقا چه میخواهد بگوید؟ همه جمع شدند. حضرت ایستاد و خطبهای خواند. خدا را حمد كرد و بر پیغمبر و یاران گرامیش درود فرستاد. بعد فرمود ای برادران من، ای فرزندان من و ای بستگان من و ای یاران من! شما با من از مكه بیرون آمدهاید و تا اینجا با من همراهی كردهاید. وضع را میبینید. به شما اعلام میكنم این لشگر انبوه كه اینجا آمدهاند فقط با من كار دارند و با شماها كاری ندارند. با شهادت من مطلب تمام میشود. به شما اعلام میكنم هر كس مایل است در این تاریكی شب و در این پردۀ تاریك خجالت نكشد، بدون رودربایستی از اینجا برود. من او را به خدا میسپارم. چرا حضرت این را گفت؟ این چه كاری بود حضرت كرد؟ حساب این است؛ درسی كه فردا باید حسین و یارانش به جامعه بشر بدهند درسی است كه باید یك خطا نداشته باشد و بهصورت كامل داده شود. برای صحنۀ فردا كسانی لازماند كه همه با هم، یكنواخت و متحد، با تصمیم و هدف و شیوۀ واحد و یكجور در این میدان عمل كنند. برای حفظ این درس فردا باید نه تنها حسین بن علی، برادرش عباس و برادران دیگرش، فرزندش علی اكبر و فرزندان و برادر زادگانش، قاسم و جوانان دیگر باید تا پای جان بایستند، بلكه باید تا آن غلام سیاه كه همراه حسین است نیز تا پای جان در راه عقیده بایستد تا همه بدانند تعلیم اسلام برای زندگی بر حسین و عباس و جعفر و حبیب و سعید و غلام سیاه، همه یكجور اثر میگذارد. انّ الحیاة عقیده و جهاد. تا حضرت این را فرمود یاران حضرت بهشدت متأثر شدند. یكی از آنها (گویا سعید) بهپا خاست و عرض كرد، ای آقا! ما شما را بگذاریم و به كجا برویم؟ به ما میگویید برویم برای چه و به سمت كدام هدف برویم؟ برویم زنده بمانیم؟ ما بعد از تو برای چه زنده بمانیم؟ قسم به جان تو اگر مرا هزار بار بكشند، هر بار كه میكشند دوباره زنده شوم. اگر باز مرا قطعهقطعه كنند، دوباره زنده میشوم تا بار هزارم با همان جِدّ، با همان نشاط و با همان روحیهای خواهم جنگید كه در نوبت اول میجنگم. یكیك بلند شدند و هر كدام بهنوبۀ خود مطالبی عرض كردند. ابا عبدالله، وقتی این وضع را از بستگان و یاران خودش مشاهده فرمود، در حق آنها دعا كرد و فرمود خدا همه شما را سعادتمند كند. قسم به خدا یارانی وفاتر از شما سراغ ندارم. در تاریخ نقل میكنند به آنها فرمود حالا میخواهید بدانید سرانجام شما چیست؟ عرض كردند بلی. در آن حالت ملكوتی همۀ یاران حسینی چشم باز كردند و آن جایگاه ابدیت را كه در انتظار آنهاست دیدند. قرار شد یاران حسین (ع) خودشان را در خیمهای برای جنگ آماده كنند. یكییكی میروند مجهز میشوند و میآیند بیرون. گویا همین سعید است یا یك نفر دیگر از پیرمردهای اصحاب حسین كه بعد از این جلسه با حبیب بن مظاهر دو نفری دم خیمه ایستادهاند. این پیرمرد شب عاشورا میگوید و میخندد و شوخی میكند. رفیقش به او میگوید تو آن وقت هم كه جوان بودی اهل شوخی و مزاح نبودی. گفت بله همان طور كه تو میگویی اهل مزاح نیستم اما امشب در پوست خودم از شادی نمیگنجم. برای اینكه میبینم فردا شهادت همان و بهشت جاودان و رضوان و رضایت پروردگار، كه فوق بهشت جاودان است، همان. میخواهی باز هم شاد و خرم و با نشاط نباشم؟
این است درسی كه نهضت حسینی به ما آموخت و این است تقدیری كه شایستۀ نهضت مقدس ابا عبدالله است. انشاءالله فردا شب یكی دو گوشۀ دیگر مربوط به بعد از شهادت را هم عرض میكنم تا بعد نتیجهای را كه از عرایض این سه شب باید گرفته شود به صورت خلاصه در پایان عرایض خدمت آقایان عرضه بدارم. از این كه امشب صندلی كم بوده و عدهای از دوستانمان نتوانستند بنشینند عذر میخواهم. برای فردا شب یك مقدار صندلی اضافه شود كه ما در برابر آقایان شرمنده نباشیم. گرچه محفل خود آقایان است و در محفل حسینی ما به این چیزها عادت كردهایم. امیدوارم این جلسه و این محفل ما مورد قبول پروردگار حسین و خدای حسین و جدّش و خودش و دوستان و یارانش قرار بگیرد و همهشان از ما راضی باشند.
و السلام علیكم و رحمة الله و بركاته.
سلام، خدا قوت ، قسمت سوم رو فردا میزارین؟
با سلام و ادب.
قسمت سوم و چهارم سخنرانی شهید بهشتی انشاءالله به ترتیب در هفته آتی و روز اربعین منتشر خواهد شد.