واقعه دیگری که در ارتباط با تفکر و شخصیت دکتر بهشتی مورد توجه من هست مربوط است به مراجعات مکرر رهبران گروههای تندروی عربی (كه واقعاً پدرخواندههای القاعده و طالبان بودند) و به سبب آشنایی من اصرار میكردند كه امام را ببینند. من هم از حاج احمد آقا که در پاریس بودند برای دیدار آنها با امام وقت گرفتم و رفتند آنجا. بعد كه به پاریس رفتم از مرحوم حاج احمد آقا سؤال کردم چه شد؟ ایشان گفتند: آمدند پهلوی امام و خیلی هم احترام كردند، ولی از موضع بالا، كه آقا این جمهوری یک بدعت است. جمهوری اسلامی یعنی چی؟ شما بهعنوان خلیفه مسلمین بیایید، ما با شما بیعت میكنیم. تمام امكاناتمان را هم در اختیار شما میگذاریم. و امام عصبانی شدند و پرخاش كردند. گفتند: نخیر! جمهوری اسلامی بدعت نیست! من هم خلیفه مسلمین نیستم، به كمك شما هم احتیاج ندارم.
من تعبیری از مرحوم داماد که بزرگترین اساتید ایشان بودند و عمده آموزشهای فقه و اصول شهید بهشتی نزد آقای داماد انجام شد، شنیدم که ایشان گفته بود من هیچ کسی را به استعداد آقای بهشتی ندیدهام و حتماً میدانید که برجستهترین فضلایی که هنوز هم برخی از آنها هستند، و برخی دیگر هم رفتهاند شاگرد آقای داماد بودند. این قضاوت، قضاوت کسی نیست که مثلاً پنجاه یا صد نفر شاگرد داشته باشند و در میانشان یک نفر مثل آقای بهشتی شاخص باشد و این تعبیر را در مورد او به کار برد. قریب به اتفاق شاگردان ایشان شاخص بودند و وقتی كه آقای داماد میگویند استعدادی مثل ایشان ندیدم واقعاً این نشانه نخبگی شهید بهشتی است.
بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی در راستای پژوهش و تحقیق درباره طرح «روحانی تراز نوین» که به بررسی وظایف و اهداف و رسالت روحانیت در عصر جدید و آسیبشناسی وجوه مختلف آن اختصاص دارد، به سراغ سید محمد خاتمی رفت تا علاوه بر شرح و توضیح تجربیات وی از سالها تلاش درراه شناساندن اندیشه عمیق و اصیل اسلامی و نیز تلاش عملی در راه نشر اخلاق اسلامی، به بازگویی تفسیر خاتمی از شهید آیتالله دکتر بهشتی نیز بپردازد و اندیشه و گفتار بهشتی را در آینه قول و سخن خاتمی به نسل امروز ارائه دهد. گفتوگو با خاتمی فرصت مغتنمی بود تا بتوان از خلال ادبیات و نگاه یکی از نزدیکترین و شبیهترین افراد به شهید دکتر بهشتی با مشی و مرام او دقیقتر و صریحتر آشنا شد و حتی سختی و صعوبت راه بهشتی و چون او زیستن و راه رفتن را بهتر دریافت. گفتوگوی حاضر بخشی از این پروژه تحقیقی است که در اختیار مخاطبین سایت قرار میگیرد.
شهید بهشتی یک دوره چهارساله در هامبورگ فعالیت داشتند که به نوعی دوره باروری شخصیت اجتماعی ایشان به حساب میآید، اما وجوه شخصیت ایشان بزرگتر از آن است که بخواهیم آن را در قالب مرکز اسلامی هامبورگ ببینیم؛ ایشان را باید در افق وسیع تری دید.
آیت الله دکتر بهشتی، پنج سال در مرکز اسلامی هامبورگ حضور و فعالیت داشتند و پس از آن در امر تدوین کتابهای درسی دینی که به نظرم بسیار مهم و تأثیرگذار بود نقش محوری داشتند و بعد از پیروزی انقلاب در ساماندهی و شکلدهی نظام جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشتند. همه اینها اموری است که در شناخت شخصیت ایشان میتواند مورد توجه قرار بگیرد. اما به نظر من خوب است حتی گستردهتر از این موارد صحبت کنیم. امروز وقتی از یک روحانی صحبت میکنیم، باید موقعیت آن روحانی را بسنجیم و ببینیم چه توقعی از او هست؟ و چه نقشی میتواند داشته باشد؟
امروز دین با چالشهای بسیار سنگین و بزرگی مواجه است. بعد از ظهور پدیده مدرنیسم و مدرنیته در دنیا، دین با چالشهای جدیدی روبهرو شده است که به هر حال متصدیان امر دین را هم بینصیب نگذاشته است.
از دورانهای گذشته نیز به یک معنی همیشه این مسئله مطرح بوده است که بین عقل و وحی چه رابطهای و بین دین و دنیا چه نسبتی برقرار است؟ و نقشی که دین در زندگی این جهانی انسان دارد چیست؟ آیا اصلاً نقشی دارد؟ برخی خیال خود را راحت کردند؛ گفتند دین در این زمینه نقشی ندارد، بهخصوص در این دنیای امروزی و مدرن؛ اما مسئله با این پاسخ حل نشد و نخواهد شد.
این چالشها همواره وجود داشته و در دنیای جدید چالشهای جدیدتری هم به آن افزوده شده که منشأ پیدایش شخصیتهایی متفاوت از دیگران شده است؛ کسانی که در عین پایبندی به دین، در عین تسلط بر مبانی دینی، شخصیتهای کاملاً متفاوتی نسبت به اسلاف خود داشتهاند و به نظر من بزرگترین عاملی که سبب تفاوت چشم گیر این افراد نسبت به اسلاف خود شده، همین حساسیت و دل مشغولیشان به این سؤال بشر بوده که دین در زندگی این جهانی انسان چه کاره است؟ و دین در این دنیا چه کار میتواند بکند؟ دین در مصاف با آیینهای دیگر و روشهای دیگر چه نقشی میتواند داشته باشد؟ و اصلاً اینکه ما دین را (بهخصوص دین اسلام را) جاودانه میدانیم، لوازم این جاودانگی دین چیست؟ آیا دین جاودانه دینی است که فقط با یک سلسله مسائل خاص گذشته روبهرو است و به آن مسائل پاسخ میگوید؟ در حالی که زندگی انسان مدام در حال تغییر است و هر روز مسائل نو پیش روی بشر قرار میگیرد و دین جاودان باید بتواند مسائل جدید را شناخته، به هر یک پاسخی متناسب بدهد. اگر بخواهیم احکام دین در زندگی روزمره انسان امروزی جاری باشد، آیا این احکام فقط تکالیفی هستند که از طرف خداوند وضع شدهاند تا نشان دهند چه کسانی مطیعاند و چه کسانی مطیع نیستند؟ آیا هدف ادیان بزرگ الهی همین بوده و هیچ نگاهی به زندگی آدمی نداشتهاند؟ یا این احکام برای برآوردن نیازهایی وضع شدهاند که انسان هر روز با آن روبهروست و لزوماً همه این نیازها نیازهای ثابتی نیستند (البته نیازهای ثابتی هم در طول تاریخ وجود داشته است)؟ ادیان الهی چگونه پاسخگوی این نیازهای نوظهور خواهند بود؟ اینها دغدغههایی است که همواره وجود داشته است، بهخصوص با تفکراتی که در دنیای امروز راجع به انسان و جهان و طبیعت و هستی پیدا شده است. همواره عدهای بودهاند که این دغدغه خاطر برایشان وجود داشته و در صدد این بودهاند که به این پرسشها پاسخ بدهند و در واقع به خاطر علاقه به دین و آگاهی به زمان در زمینه توانمند ساختن دین، با بالا بردن توان پاسخگویی آن به پرسشهای انسان و نیازهای روز بشر تلاش کردهاند.
من فکر میکنم افرادی نظیر شهید بهشتی، شهید مطهری و امام موسی صدر کسانی بودند که این دغدغه را داشتند. ممکن است که جنس دغدغههایشان یکی بوده ولی نوع آن با هم تفاوت داشته و رویکردهایی که برای حل مشکلات داشتند با همدیگر یکسان نبوده است، ولی بین اینها وجه اشتراکی وجود دارد که به راحتی قابل درک است.
با این مقدمه من آقای بهشتی را اینگونه توصیف میکنم که ایشان انسانِ عالمِ پرهیزگاری است که جهان خودش را میشناسد، نسبت به دین خودش دغدغۀ خاطر دارد و در عین حال باور دارد که این دین، دین حقانی است و باید در عرصه زندگی حضور داشته باشد و نیز کسی است که معتقد است امروز هر کاری که بخواهیم انجام بدهیم باید با اتکای به میراث گرانبهای ما از دین باشد، ولی در عین حال اکتفا کردن به این میراث و اینکه با ابزار این میراث بخواهیم همۀ مسائلمان را حل کنیم، هم کاری نادرست است و هم کاری ناشدنی. بلکه باید با استفاده از این منابع و مآخذ پاسخهای دین به پرسشهای زمان حاضر را در عین حفظ هویت و اصالت دین استخراج کرد.
به همین دلیل آیتالله بهشتی برای شناخت جهان امروز تلاش میکند ما عالمانی داشته باشیم که در عین بزرگی، هرگز خود را از شناخت زمان بینیاز ندانند. من در جای دیگر هم عرض کردهام غرب، چه خوب و چه بد، مهمترین حادثه واقعه تاریخ ماست و درباره “اما الحوادث الواقعه فارجعوا الی روات حدیثنا” نکته این است که نباید حدیث را در این روایت و حدیثهای لفظی خلاصه کنیم. مراد ما از حدیث آن پدیده نویی است که در شخصیت، بینش و منش ما بروز میکند. گرچه خود حدیث به معنی خاص لغوی از بازرترین مصادیق همان حدیثنا (حدیث ما) است، اما شخص پیامبر یک حدیث است، خود امام یک حدیث است. حال پرسش من این است که آیا حادثه واقعهای بزرگتر از تحقق دوران جدید تاریخ در غرب که بعد منجر به تحولات عظیم سیاسی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و بینالمللی در دنیا شده است وجود دارد؟ این حادثه واقعه (یعنی غرب جدید) دیدگاهها را نسبت به انسان و جهان عوض کرده است (که بحث در مورد درست یا غلط بودنش در این مجال میسر نیست) و دستاوردهای بزرگی چون تکنولوژی، امواج، انرژیها و کشفهای عجیب و اختراعات شگفتانگیز داشته است که بر توهم ابن سینا که میگفت: «از قعر دل سیاه تا اوج زحل / کردم همه مشکلات آدم را حل» خط بطلان کشیده است. دنیای تا قعر دل سیاهِ امروز تا هسته اتم رفته و از سوی دیگر آسمانها را درنوردیده است؛ اما هنوز هم جهل بشر بسیار است. گرچه دستاوردهای غرب در تکنولوژی و امور فنی، صنعتی و اقتصادی بی شمار است، اما من معتقدم که از مهمترین دستاوردهایش نگاهی است که به انسان دارد. گرچه ما در عین حال معتقدیم که این نگاه، نگاهی یک بعدی است، ولی این نگاه به انسان نگاه مهمی است و مهمترین مسئله هم این است که اگر نخواهیم تعبیر کانت را به کار ببریم که انسان مدرن انسانی است که از قیمومیت هر چیزی رها شده و تنها متکی به عقل خود بنیاد است، که واقعاً هم انسان نمیتواند از قیمومیت هر چیزی رها شود، به نظر من انسان مدرن از دو جباریت رهایی پیدا کرده است؛ جباریت امر قدسی و جباریت نیروهای سیاسی حاکم بر جامعه. این بشر، بشر آزاد شده است. البته جباریت امر قدسی به این معنا نیست که انسانهای غیرمقدس خودشان را و كلامشان را قدسی میدانستند و مردم را مجبور میکردند که تابع آنها باشند و متأسفانه در مواجهه با این امر ناگوار، بسیاری از انسانهای روزگار ما از اصل امر قدسی هم بریدهاند. این مسئله مهمی است که بدانیم امر قدسی وجود دارد، ولی امور غیر مقدسی که قدسی شدهاند، وقتی بر جامعه تحمیل میشوند ایجاد مشکل میکنند. جهان بدون امر قدسی، جهان بیمعنایی است، جهان بیهویتی است و به تعبیری که اگزیستانسیالیستها میگویند جهانی پر از دلهره است. ولی به نظر ما جهان مطلوب، جهانی است که خداوند میگوید “لا خوف علیهم و لا هم یحزنون” نه حزنی در آن هست نه خوفی. جهان ما اگر متصل به امر قدسی مطلق نشود، همواره خوف و حزن در آن هست.
در عین حال اینکه کسانی که مقدس نیستند، مطلق نیستند و در زمان و مکان محدودند، مقدس شوند یا اندیشه آنها مقدس شمرده شود، یا برداشتهای خاصی مقدس قلمداد شوند و این امر بر جامعه تحمیل بشود و هزینههای گزافی هم داشته باشد و تا آنجا پیش برود که حتی اعتراض کردن به این بشر هم خطا و جرم به حساب آید، این مناسبتی با امر قدسی ندارد.
خوشبختانه بشر امروز از این مسئله رها شده و این امر مهم و مبارکی است که دست کم در عالم نظر، انسان از حکومتهای مستبد و جبار و حکومتهای مطلقی که پیشتر حاکم بودند رهایی یافته است. این است جهان امروز و امر مستحدثی که از آن سخن میگوییم. آیا واقعاً امروز که ما به دین رجوع میکنیم شبهه ابن کمونه که در کلام کلاسیک میخواندیم مسئله اصلی ما است یا مسائل دیگری که بروز و ظهور کرده است؟ امروز وقتی از دین صحبت میکنیم صحبت از این است که نگاهش به انسان چیست؟ درباره آزادیهای انسان چگونه فکر میکند، درباره زمینهسازی برای رشد نیروهای جامعه چگونه حکم میکند. اینها مسائلی است که دغدغه خاطر بزرگانی چون شهید بهشتی، امام موسی صدر و سایرین بوده است. البته نمیخواهم بگویم اینها انسانهایی بودند که هیچ عیب و نقصی در کارشان نبوده، نه! به اعتقاد من این نقطه حرکتی است که ما اگر بخواهیم شخصیت این بزرگواران را بشناسیم باید از این نقطه شروع کنیم. اعتقاد به دین، اعتقاد به توانایی دین برای حل مشکلات بشر و اعتقاد به اینکه راه حلی که دین دارد بهترین راه حل برای مسائل پیش روی بشر است.
اما بشر یک امر تاریخی است؛ زندگی هم یک امر تاریخی است. پرسش و پاسخهایی که ما در زمان خودمان داریم چیست؟ شناخت اینها و اینکه چه کنیم که دین توان پاسخگویی به این پرسشها را داشته باشد؟ این اجمالا مسئلهای است که من برای افرادی نظیر شهید مطهری، شهید بهشتی و دیگران مورد توجه قرار میدهم و بسته به اینکه چقدر زمان خودشان و مسائل آن را بشناسند، و رجوعشان به منابع اصلی دین چگونه باشد، جوابهای متفاوتی ممکن است در این زمینه بگیرند.
البته خصوصیات شهید بهشتی را از جهات دیگری هم میتوان و باید دید.
اولین موضوع تبار شهید بهشتی است. تبار او علم و فضیلت و نوعی اشرافیت معنوی است (گرچه شاید تعبیر اشرافیت هم درست نباشد که ترجمه اریستوکراسی غربی است)، ولی مرادم از اشرافیت معنوی همان اشرافیتی است که در بعضی از روایات ما هم آمده و ستوده هم هست. این تبار، تبار مهمی است. یعنی واقعاً اینکه آدم از کدام ریشه باشد و از کجا آمده باشد، خیلی مهم است. آدمهای بیریشه همیشه کار را خراب میکنند. آدمهای بیریشه همیشه چون ظرفیت کافی را ندارند، مشکل ایجاد میکنند و همین است که میبینیم در کلام امیرالمؤمنین و دیگر بزرگان دین و آیین ما به اولیای امر خطاب میکنند که برای سپردن امور مردم سراغ کسانی بروید که دارای ریشههای عمیق هستند، چه از نظر جایگاه اجتماعی، چه از نظر جایگاه علمی.
دومین موضوع استعداد فوقالعاده ایشان است. من تعبیری از مرحوم داماد که بزرگترین اساتید ایشان بودند و عمده آموزشهای فقه و اصول شهید بهشتی نزد آقای داماد انجام شد، شنیدم که ایشان گفته بود من هیچ کسی را به استعداد آقای بهشتی ندیدهام و حتماً میدانید که برجستهترین فضلایی که هنوز هم برخی از آنها هستند، و برخی دیگر هم رفتهاند شاگرد آقای داماد بودند. این قضاوت، قضاوت کسی نیست که مثلاً پنجاه یا صد نفر شاگرد داشته باشند و در میانشان یک نفر مثل آقای بهشتی شاخص باشد و این تعبیر را در مورد او به کار برد. قریب به اتفاق شاگردان ایشان شاخص بودند و وقتی كه آقای داماد میگویند استعدادی مثل ایشان ندیدم واقعاً این نشانه نخبگی شهید بهشتی است.
شاهد دیگر این سخنم کلام آیت الله آقای موسی شبیری زنجانی درباره شهید بهشتی است. آیت الله شبیری زنجانی و امام موسی صدر و فضلای دیگری با آیتالله بهشتی همدرس و هم مباحثه بودند. من از سال 1353 این افتخار را پیدا كردم كه درس خاصی را با آیت الله آقای آقاموسی زنجانی شروع كنم و در روزهایی که تقریبا موضوع رفتن من به آلمان و ارتباطم با آقای بهشتی روشن و قطعی شده بود ایشان خاطرههایی از شهید بهشتی ذکر کردند. یکی از تعابیری که از ایشان در مورد آقای بهشتی شنیدم این بود که فرمودند آقای بهشتی یقیناً مجتهد است. آقای آقاموسی شبیری زنجانی انسان بسیار محتاطی هستند و به سادگی قضاوت نمیكند و قضاوت علمی درباره افراد بسیار برایشان دشوار است، ولی برای من خیلی جالب بود که گفتند یقیناً آقای بهشتی مجتهد است. این روزها الحمدلله! عناوین آیتالله و مجتهد و بالاتر و پایین تر از این خیلی زیاد شده، ولی مجتهد واقعی و مجتهد به آن معنایی كه به آن قلۀ درك و استنباط رسیده باشد انگشت شمار است. آن هم زمانی که آقای آقاموسی شبیری زنجانی بگوید كسی یقیناً مجتهد است. این نشانۀ علم و فضل ایشان و جایگاه والای علمی ایشان است. بله آیتالله بهشتی در عین حال كه از نظر فكر و اندیشه بسیار قوی بودند و كار كرده بودند؛ فلسفه خوانده بودند، فقه و اصول خوانده بودند، زمان خودشان را میشناختند. ما هنوز هم کمتر كسی را داریم که مثل آقای بهشتی بر سه زبان زنده دنیا مسلط باشد. تسلط ایشان بر زبانهای آلمانی و انگلیسی را كه خود شما درك كرده بودید. در سفری كه ایشان به آلمان آمده بودند من تسلط ایشان بر زبان عربی را به چشم خودم دیدم. در آن سفر آقای حسام العطار هم از شهر آخن آمده بودند و جمع كثیری از مریدان حسام هم در كتابخانه مرکز اسلامی هامبورگ جمع شده بودند. من هم تازه به آلمان رفته بودم و لابد میدانید که دو سه هفته بعد از رفتن من آقای شبستری برگشتند و من در سامان دادن کارها تنها مانده بودم. بعد از یكی دو ماه آقای بهشتی که قبلا ممنوع الخروج بودند اجازه خروج از کشور یافتند و با خانواده به آلمان آمدند و بعد هم رفتند به بسیاری ممالک دیگر و بازگشتند. این نشست، اولین سمینار سراسری اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان اروپا و انجمن اسلامی دانشجویان آمریکا و کانادا بود كه حالا اگر مجالی شد در این زمینه هم صحبت می كنم. اردیبهشت ماه سال 1357 بود. من نوزدهم فرودین ماه 1357 به هامبورگ رفتم و ایشان حدوداً یك ماه بعد به آلمان آمدند در حالی که من دست تنها بودم و به زبان آلمانی هم مسلط نبودم. ورود آقای بهشتی قوت قلب بزرگی برای من بود و در انجام امورات جاری و كارهای اداری هم ایشان پشتیبان خوبی بودند.
در شب برگزاری جلسهای که گفتم با حضور آقای حسام العطار در مرکز برگزار میشد، اغلب حضار نوعاً عرب زبان بودند. در آن نشست آقای بهشتی در باب مسائل مطرح روز سخنرانی به زبان عربی ایراد كردند. گاهی انسان به زبانی غیر از زبان مادری با شخصی سلام و علیک و حال و احوال میكند، اما گاهی شخص یك سخنرانی علمی را به زبانی غیر از زبان مادری خود در مقابل کسانی ایراد میکند که زبان مادریشان است و این بسیار متفاوت است. در دورهای که حتی گاهی فراگرفتن فلسفه اسلامی ملاصدرا ممنوع بود، وقتی یک روحانی این آموزشهای نوین را دنبال کند امر بسیار مهمی است. من بین سالهای 1340 تا 1344 در قم بودم و از سال 1344 تا 1348 برای تحصیل به اصفهان رفتم. از سال 1348 تا 1350 هم برای گذراندن دوره نظام وظیفه به تهران آمدم و با آقای بهشتی دورادور آشنا بودم. اتفاقاً نخستین باری که ایشان را دیدم زمانی بود که از حسینیه ارشاد بیرون آمده بودم و ایشان هم همزمان بیرون آمده بودند، آمدند به سمت من، من ایشان را میشناختم ولی ایشان من را نمیشناختند. دیده بودند یك بچه طلبه آنجاست، آمدند جلو و خیلی برخورد گرمی داشتند. این اولین دیدار رودرروی من با آقای بهشتی بود، اولین دیداری كه با هم مواجه شدیم و صحبت كردیم. در سال 1340 كه من در قم درس میخواندم ایشان مدرسه دین و دانش قم را اداره میکردند. برای طلبهها كلاس زبان گذاشته بودند از جمله كسانی كه من به خاطر میآورم آقای سید هادی خسروشاهی، آقای مصباح و فكر میكنم آقای مصطفی محقق داماد به مدرسه ایشان میرفتند. اکثر علمایی كه زبان یاد گرفته (کم یا زیاد) در آنجا فراگرفتهاند. ایشان خودش به زبان انگلیسی مسلط بود. این آدمی است كه در زمان خودش است و یك ملای زمانشناس و ناظر به عمل است.
من كسی را ندیدم که مانند آقای بهشتی فكر منظم و سامان یافتهای داشته باشد. اتفاقاً در همان جلسهای كه با حضور آقای حسام العطار با عربها صحبت می كردیم بحث ایشان این بود كه ما مسلمانان در ساماندهی و سازماندهی ناتوانیم. عیب كار مسلمانها این است كه سازمان و سامانی برای كارهایشان ندارند، به خصوص اگر بخواهیم زندگی مردم را اداره بكنیم. در مورد نظم آقای بهشتی که طبعاً شما بیشتر از من میدانید ایشان چقدر منظم بودند و مهم تر از همه اینکه فكر منظم و فكر سازماندهی شده داشتند. سؤال از “كجا باید شروع بكنیم؟” برای آقای بهشتی خیلی مهم بود.
اشارهای به آلمان بكنم و بعد برگردم به ایران. در آن بحبوحه مسایل مختلف و بگومگوها و اختلافات میان جریانات سیاسی، پیدایش گرایشهای چریكی، نهضتی كه امام در رأسش بودند، مسائل زندانها، دربهدریها، و موضوعات دیگری که به اصطلاح گاهی دامان آقای بهشتی را هم كموبیش میگرفت و برایشان محدودیتهایی ایجاد میکرد. این نکته که آقای بهشتی به این فكر میکند كه به جایی برود كه کماً و کیفاً میتواند بیشترین تأثیر را بر جامعه داشته باشد و نسلی كه در حال پرورش یافتن است را مورد توجه قرار دهد و سازمان كتب درسی از دورۀ راهنمایی تا دورۀ دبیرستان را دگرگون کند، به نظر من یك انقلاب بزرگ بود؛ انقلاب آرام و بی صدا، انقلاب سفید اما نه از جنس انقلاب سفید شاه.
فکر نمیکنم شما به یاد بیاورید! ما كتب تعلیمات دینی یا علوم اجتماعی یا سایر مسائلی که به نحوی با دین مرتبط بود را میخواندیم، ولی واقعاً اگر ما را از دین دل زده نمیكرد، هیچ جذابیتی هم برای ما نداشت. ایشان در آن زمان تیمهای قوی از افراد برجسته نظیر شهید باهنر و آقای گل زاده غفوری و امثالهم را دور هم جمع کردند و این کار را به سامان رساندند. اتفاقاً من در جلساتی كه قبل از رفتن به آلمان با ایشان داشتم، به دفعات در همان دفتر ایشان در آموزش و پرورش ملاقاتشان کردم. چند مرتبهای هم در منزل خودشان با ایشان صحبت كردم و از نزدیک در جریان این حرکت بزرگی که ایشان آغازگر آن بودند قرار گرفتم. این واقعاً یك تحول عظیم بود و هوشمندی ایشان را ببینید كه میدانستند باید “كجا اثر بگذاریم؟” و “چگونه تحول ایجاد كنیم؟”
شما مطمئن باشید بخش قابلتوجهی از افرادی که از نسلهای مختلف بعد از پیروزی انقلاب در عرصههای گوناگون جبهه و جهاد و مدیریت كشور نقش آفریدند، تربیتشدۀ همان كتابهای درسی بودند که آقای بهشتی ساماندهی کردند و البته كارهای دیگری كه ایشان به یادگار گذاشتند.
در آلمان، اصلاً من به یك معنا باید عرض كنم كه مركز اسلامی هامبورگ با وجود آقای بهشتی و خصوصیات ویژهای که داشتند هویت یافت. البته بجاست یاد مرحوم محققی را هم گرامی بدارم. ایشان هم خیلی زحمت كشیدند، از زمانی که احداث ساختمان مرکز را شروع كردند، تا بعدها که افراد را دور هم جمع كردند و جلسات مختلفی برگزار نمودند. ولی اگرچه گامهایی برداشتند، مجال چندانی برای ساماندهی محتوایی مركز پیدا نكردند. به یک معنی مركز اسلامی هامبورگ با حضور آقای بهشتی بنیانگذاری شد، همانطور که اعتقاد دارم آقای بهشتی بودند که نقش اول را در شكلدهی و سامان بخشیدن به نظام جمهوری اسلامی ایفا نمودند. مركز اسلامی هامبورگ طبیعتاً یک مرکز شیعی بود و نامش هم امام علی علیه السلام بود. طبیعی است که در چنین مرکزی یك عده ایرانیان مسلمان دور هم جمع شوند و كار را سر و سامان دهند و به شیعه بودن خود هم افتخار کنند. اما این مرکز شیعی كه به مسائل رویكردی شیعی داشت، با حضور آقای بهشتی به یک «مركز اسلامی» تبدیل شد؛ «مركز اسلامی جامع» به گونهای كه این مركز همچنان كه با شیعیان ایرانی در ارتباط بود با سایر مسلمانان غیرشیعهای كه مهاجر یا محصل بودند هم همان ارتباط را داشت، همانطور که با مسلمانهای آلمانی مقیم. یعنی آقای بهشتی سه شعبۀ ارتباط را برقرار كرد، نه تنها با ایرانیان و نه تنها با اهالی هامبورگ بلکه كل آلمان به یك معنا و تا حدودی با دیگر كشورهای غربی.
مثلاً در ایام عزاداری ماه محرم یا مثلاً اعیاد، علاوه بر علاقهمندان ساکن هامبورگ، از سراسر آلمان افراد علاقهمند میآمدند و جلسات را پررونقتر و پربارتر میکردند. گاهی میدیدیم كه از انگلستان یا فرانسه و کشورهای دیگر هم افراد در جلسات مرکز حضور مییافتند.
ارتباط مرکز هم با غیر ایرانیها و آلمانی زبانها و مسلمانان سایر کشورهای اروپایی یا اتباع کشورهای عربی یا پاکستان و امثالهم که بعضا شیعه هم نبودند همانند ارتباطی بود که با شیعیان ایرانی داشت. همۀ این افراد فعال بودند و همه آنجا را مركز خودشان میدانستند. این خصوصیاتی بود كه آقای بهشتی داشتند.
در ساماندهی مركز اولین نقش با شخص آقای بهشتی بود. در ساماندهی تشكلهای دانشجویی مسلمان در اروپا و امریكا هم همین طور. شما میدانید كه قبل از شکلگیری و پیروزی انقلاب اسلامی به هر حال دوران مبارزات ضداستبدادی ملت ایران 150 تا 200 سال قدمت داشته است. در طول این دوران هم به هر حال یكی از وجوه بارز دانشجویان و نخبگان خارج از كشور (از دهه چهل به بعد) و كسانی كه فعالتر و پویاتر بودند، مبارزه با شاه بود. قبلا فعالیتهای دانشجویان در قالب كنفدراسیون سازمان مییافت. كنفدراسیون هم اگرچه بعد از دهۀ چهل شكل گرفت ولی یک تشكل دانشجویی قوی بود و به اقتضای زمان تفكر چپ بر آن غالب بود و ماركسیستها بر آن غلبه داشتند. گرچه دانشجویان مسلمان هم بهعنوان زائدههایی از جریان موجود در جامعه به آن مجموعه متصل بودند و حتی در موارد حضور هم داشتند، اما از سال 1340 به بعد كه به یك معنا نهضت اسلامی منجر به انقلاب شکل گرفت و تحركات اسلامی دانشجویی هم در داخل و هم در خارج از كشور بیشتر شد، آقای بهشتی تصمیم گرفتند كه این هویت اسلامی را با همان مواضع به اصطلاح عدالت خواهانه و روشنفكرانه و ضد ظلم و استبداد و استعمار سامان بدهند و گرچه شاید بعضی انجمنهای اسلامی پراكنده وجود داشتند، ولی اینكه از دل كنفدراسیون، انجمنهای اسلامی را با هویتی مستقل بیرون بیاورند و بعد با یك هویت جامع تحت نام «اتحادیه انجمنهای اسلامی» به جامعه معرفی کنند، حاصل اندیشه و تلاش آقای بهشتی بود.
سازماندهی مركز اسلامی هامبورگ هم به گونهای که با همه طبقات مختلف و دیدگاههای گوناگون و مذاهب اسلامی در ارتباط باشد و بهعنوان یك مرجعِ رسمی اسلامی از سوی دولت آلمان و تا حدودی سایر دولتهای اروپایی شناخته شود، ثمره اندیشه و تلاش آقای بهشتی بود.
مرکز اسلامی هامبورگ مرجع بود. مثلاً اگر گواهی میداد برای كل دولت آلمان یا حتی سایر دولتهای اروپایی معتبر بود. یا وقتی سوالی در مورد اسلام و مسائل دینی مطرح میشد پاسخ مرکز برای آنها حجت بود و مرکز، تبدیل به یك كانون مرجع برای اسلام و مسلمانان شده بود و نه مختص به یك مذهب خاص. در عین حال كه رویكرد مرکز، رویكرد شیعی بود.
آخرین نقش یا حضوری كه آقای بهشتی داشتند در همان تابستان 1357 بود. مركز در آن سالها تقریبا منفعل شده بود، هم آقای شبستری قدری خسته شده بودند و هم مركز پویایی خود را از دست داده بود و بهخصوص ارتباطش با انجمنهای اسلامی بسیار کم شده بود. به همین میزان كه نهضت مردمی در ایران شتاب بیشتری پیدا میكرد، انجمنهای اسلامی هم به اصطلاح تندتر میشدند و طبعاً فاصلهشان با مرکز زیادتر میشد. اولین كاری كه ما كردیم و آقای بهشتی هم تشریف آوردند در هانوفر نشستی ترتیب دادیم. به اتفاق ایشان در آن نشست حاضر شدیم و دوستان دیگر هم حضور داشتند و همانجا قرار یك ارتباط مستمر میان مركز اسلامی و اتحادیه انجمنهای اسلامی گذاشته شد و اولین اثرش هم همان نشست سراسری اروپایی- امریكایی بود كه اگر شما (دکتر علیرضا بهشتی) هم یادتان باشد، خودتان هم تشریف داشتید، كه آقای بهشتی سخنرانی كردند. مفصلترین سخنرانی من هم در آنجا بود، كه در مكتب مبارز با عنوان «ولایت از آن كیست؟» چاپ شده است. گرچه امروز به اقتضای زمان ممکن است در باب بعضی نکات و مسائلی كه در آن سخنرانی عرض كردم حرفهای دیگری داشته باشم، ولی هنوز هم معتقدم كه چارچوبی كه برای جمهوری اسلامی و البته نظریه ولایت فقیه در آن سخنرانی مطرح كردم را قبول دارم و اگر همان چارچوب پیاده شود ما میتوانیم جمهوریت را به معنای واقعی كلمه همراه با اسلامیت داشته باشیم. اما چرا به جای جمهوری اسلامی خلافت اسلامی مطرح نشد؟ چرا حكومت اسلامی مطرح نشد؟ ما كه افتخار میكنیم به حكومت علی بن ابی طالب و حكومت پیامبر، ولی چرا اینجا حكومت اسلامی مطرح نشد؟ استناد من به این حرف مرحوم مهندس سحابی است که میگفتند تا آخر هم همه ما میگفتیم «حكومت اسلامی» و امام میگفتند «جمهوری اسلامی».
واقعه دیگری که در ارتباط با تفکر و شخصیت دکتر بهشتی مورد توجه من هست مربوط است به مراجعات مکرر رهبران گروههای تندروی عربی (که حالا اسمشان را نمیبرم، كه واقعاً پدرخواندههای القاعده و طالبان بودند) و به سبب آشنایی من اصرار میكردند كه امام را ببینند. من هم از حاج احمد آقا که در پاریس بودند برای دیدار آنها با امام وقت گرفتم و رفتند آنجا. بعد كه به پاریس رفتم از مرحوم حاج احمد آقا سؤال کردم چه شد؟ ایشان گفتند: آمدند پهلوی امام و خیلی هم احترام كردند، ولی از موضع بالا، كه آقا این جمهوری یک بدعت است. جمهوری اسلامی یعنی چی؟ شما بهعنوان خلیفه مسلمین بیایید، ما با شما بیعت میكنیم. تمام امكاناتمان را هم در اختیار شما میگذاریم. و امام عصبانی شدند و پرخاش كردند. گفتند: نخیر! جمهوری اسلامی بدعت نیست! من هم خلیفه مسلمین نیستم، به كمك شما هم احتیاج ندارم.
و از همان جلسه که بیرون آمدند مخالفت این جریانات تند با امام شروع شد. شما اگر یادتان باشد در الجزایر وقتی كه مسلمانها برو بیایی داشتند، دستیار عباس مدنی (كه البته من به عباس مدنی بهعنوان یک انسان معتدل علاقمند بودم) كه مدتی هم در زندان بود، هر وقت سخنرانی میكرد اول از انقلاب اسلامی و امام خمینی اعلام برائت میكرد و بعد از اسلام سخن میگفت.
در آن شرایط چرا جمهوری اسلامی مطرح شد؟ عدهای ممکن است بگویند امام العیاذبالله برای فریب مردم جمهوری اسلامی را مطرح کردهاند! ولی من معتقدم امام مقتضیات زمان را درک كرده بود. یعنی زمان را، زمانی را دیده بود كه جز با حاكمیت مردم بر سرنوشت خود چیزی آرام نمیگیرد. یعنی اگر واقعاً بخواهیم بگوییم تقدیر تاریخی، شما (دکتر علیرضا بهشتی) بهتر از من میدانید که واقعاً جمهوری خواهی و خواست مردم سالاری یک تقدیر تاریخی است و حاكمیت از آن مردم است و هیچ حكومت و قدرتی نیست كه جز با اتكاء به رأی مردم دارای ارزش و اعتبار باشد و مردم میتوانند از حاکمان بازخواست بكنند و بدون توسل به زور صاحب منصبان را جابهجا كنند و این تقدیر روزگار است. میان شرق و غرب و دنیای اسلام و دیگر ممالک هم در این زمینه فرقی نیست. امواجی كه امروز در خاورمیانه شاهد خروش آن هستیم طرف سلبی آن فقط برای رفع دیكتاتوری، خودكامگی، وضعیتهای فوقالعاده و سركوب است و طرف ایجابیاش برگزاری انتخابات آزاد است. اینها همه مسلمانند، نماز میخوانند ولی خواهان استقرار مردم سالاری و رفع عقب ماندگیاند.
اتفاقاً من معتقدم یکی از روشنبینیهای امام این بود كه درك كرد زمان، زمانِ جمهوری است و جز این نمیتواند باشد. وقتی میگویید اسلامی، باید اسلامی که میگویید با جمهوریت سازگار باشد. نمیتوانیم بگوییم جمهوری اسلامی ولی اسلامی را عرضه کنیم که هیچ اعتقادی به رأی و نظر و آزادی مردم نداشته باشد. من هنوز هم معتقدم چارچوبی كه در آن نشست در هانوفر صحبت كردم در این تعریف میگنجد، گرچه حتماً در بعضی نقطهنظرهایم باید تغییراتی بدهم.
در آن نشست كه شهید بهشتی هم تشریف داشتند، ساز و کار ارتباط مرکز اسلامی با اتحادیه انجمنهای اسلامی تنظیم شد و اولین ثمرهاش هم نشست سراسری بود كه در آنجا برگزار شد. آقای بهشتی دوستان خیلی خوبی در كلیساها و محافل غیر اسلامی داشتند و همین طور با آموزش و پرورش و دانشگاههای آنجا ارتباط قوی برقرار کرده بودند؛ به طوری كه مرتب هفتهای دو سه هیأت دانشآموزی و دانشجویی برای آشنایی با اسلام به مرکز اسلامی هامبورگ میآمدند، مركز را میدیدند، صحبت میشد، بحث میکردند و پرسش و پاسخ داشتیم و از رهگذر همین دیدارها و ارتباطات و پرسش و پاسخها بود که ما با مسائل روزگارخودمان آشنا میشدیم و در عین حال توانمان در پاسخگویی به مسائل روزگار بالاتر میرفت.
البته من آقای بهشتی را بهعنوان رئیس و امام مركز اسلامی درك نكردم. میان ریاست ایشان و دوران مسؤولیت من پنج شش سال فاصله افتاده بود.
وقتی كه به آلمان میرفتم چون رژیم میخواست اداره این مركز را از دست ما دربیاورد و تحت سلطه خودش قرار بدهد، آقای بهشتی خیلی نگران بودند، آقای شبستری هم میخواستند برگردند و نگرانی عمده این بود كه این مركز به دست رژیم نیفتد. درست مقارن آغاز مرحله جدید نهضت، سال 1356 بود كه من با ایشان برای رفتن به آلمان صحبت میكردم و سال 1357 كه دیگر اوج مسائلی بود كه به انقلاب منجر شد به آلمان رفتم و یك نوع ارتباطی كه این مركز باید با انقلاب اسلامی داشته باشد طراحی شد. موقعی که من به آنجا میرفتم نمیدانستیم که انقلاب به این زودی به پیروزی میرسد، لذا آقای بهشتی به من میگفتند كه شما حداقل بنا را بر این بگذار كه 10 سال به ایران نخواهی آمد. گرچه ممكن است بیشتر از این نتوانی بیایی. آن طور که من و شما میخواهیم مرکز را اداره کنیم خوشایند رژیم نیست و بنابراین آمدن شما به ایران هم تا دوام این رژیم ممكن نیست، بنابراین شما برو و قطعا بنا را بر این بگذار كه باید ده سال یا بیشتر در آنجا بمانی. بعد از پیروزی انقلاب هم بنا بود ده پانزده سالی در آنجا بمانم و كار كنم و كم كم بر زبان آلمانی هم مسلط شده بودم و میتوانستم بیش از پیش مفید باشم، ولی آقای بهشتی دوباره من را تشویق كردند كه به ایران برگردم. انتخابات مجلس كه شروع شد از اردكان آمدند و اصرار كردند كه شما نامزد بشوید. من گفتم نمیتوانم این کار را بکنم. دلم میخواهد به ایران برگردم، ولی الان در آلمان هستم و میخواهم در این راه و افق تازهای که به رویم گشوده شده پیش بروم و مؤثر باشم. دوستان نزد آقای بهشتی رفتند و ایشان هم همانطور که با قدرت استدلالشان رأی مرا برای رفتن به آلمان تغییر داده بودند مرا قانع کردند که برگردم به ایران و من در سال 1359 به ایران بازگشتم.
دستتون درد نکنه عالی بود
بازم از این مصاحبه ها بذارید
سلام درود ممنونم از مطلب زیبا وارزنده ای که از زبان مرد دانشمند وبزرگواری منتشر نمودید سید بزرگوار همیشه حرف دل مردم را میزنند
درود به روان بزرگ مرد تاریخ ایران بهشتی عزیز
[…] ها نظر دهید Shareسید محمد خاتمی در گفت و گوی تفصیلی با سایت بنیاد آثار نشر اندیشه های شیهد بهشتی می گوید: در عین حال اینکه کسانی که مقدس نیستند، مطلق […]
خیلی ممنون. لینک این صفحه رو تو کلمه دیدم. کمند انسان هایی چون شهید بهشتی
او به تنهایی یک امت بود
سلام ممنون خیلی عالی بود دراین شرایط بیشتر از بهشتی بنویسید
[…] گزارش کلمه، سید محمد خاتمی در گفت و گوی تفصیلی با سایت بنیاد آثار نشر اندیشه های شیهد بهشتی می گوید: در عین حال اینکه کسانی که مقدس نیستند، مطلق […]
سلام. عالی بود. ببخشید این مصاحبه مربوط به چه زمانی است؟ (تاریخ)؟
با سلام و ادب.
این مصاحبه تقریبا یک ماه پیش انجام شده است.
درود بر خاتمی؛ بهشتی زمان