1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است

بهشتی ساختار مدیریت را از خرافه‌گرایی و تحجر پاک می‌کرد

گفتگو با آیت‌الله موسوی خویینی

زمانی که من در پاریس بودم روزی شهید بهشتی تلفن کردند و پس از سلام و تعارفات گفتند مطلبی است که از قول من به عرض امام برسانید و جواب ایشان را به من بگویید. خدمت امام رسیدم و گفتم شهید بهشتی می گویند مردم خصوصا جوانها به نمادهای رژیم در داخل میادین شهر حمله می برند تا آنها را تخریب کنند و ماموران مسلح هم به سمت آنها تیراندازی می کنند و گاهی چند نفر کشته می شوند. نظر ما این است که حضرت امام بفرمایند جوانان و مردم این کار را بگذارند برای بعد از سقوط رژیم.

قبل از آنکه مطلب دوم را بگویم، امام فرمودند من نمی توانم چنین کاری بکنم. مردم کشته داده اند، احساسات جریحه دار است و عصبانی هستند. من نمی توانم به اینها بگویم شما فعلا کاری نکنید و بماند برای بعد. من خواستم چیزی بگویم تا جواب مثبتی بگیرم، گفتم مثل مقبره رضا شاه، بلافاصله امام گفتند آن را که من بیست سال پیش گفته ام باید خراب شود! البته این مقبره پس از پیروزی انقلاب توسط مرحوم خلخالی خراب شد و مخالفت اعضای شورای انقلاب هم نتوانست مانع کار وی شود.

سایت نشرآثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی- محمدرضا موحدی

چند سالی می شود که آیت الله موسوی خویینی مصاحبه ای را انجام نداده است و آخرین بار در مورد چگونگی اشغال سفارت آمریکا در ایران در جمعی دانشجویی به برخی مسائل پاسخ داده بود. آیت الله موسوی خویینی به دلیل سابقه انقلابی و مبارزاتی علیه رژیم پهلوی و همچنین ارتباط نزدیک با بیت امام خمینی (ره) از چهره هایی است که تاریخ رویدادها و مسائل انقلاب را از نزدیک لمس کرده است و ارتباط ایشان با چهره های تاثیرگذار انقلاب غنیمتی است که می توان بسیاری از اتفاقات قبل و پس از انقلاب را با مرور خاطرات او دریافت. ارتباطات آیت الله موسوی خویینی با شهید آیت الله دکتر بهشتی در سالهای قبل از انقلاب 57 ما را بر آن داشت که با ایشان در مورد ویژگی های شهید بهشتی ، بیان خاطرات و پاسخ به برخی مسائل تاریخی گفتگویی داشته باشیم و همین موضوع موجب شکل گیری مصاحبه ای مفصل شد که در دو بخش انجام گرفت. بخش دوم این گفتگو دقیقا با سالروز شهادت آیت الله بهشتی و 72 تن از یاران انقلاب و حادثه انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی همزمان شد. در این مصاحبه تلاش شده است که روایت تاریخی از نحوه ارتباط بین مرحوم دکتر بهشتی و موسوی خویینی بیان و به برخی مسائل پاسخ داده شود.

جنابعالی به عنوان یکی از یاران خط امامی (ره) شناخته می شوید که در کنار دیگر شخصیتها علیه رژیم پهلوی فعالیت می کردید، نحوه آشنایی شما با شهید بهشتی چگونه بود؟

آشنایی بنده با مرحوم آیت الله شهید دکتر بهشتی بعد از سال 1350 و از وقتی که از قم به تهران و شمیران آمدم، آغاز شد. گاهی بنا به مناسبتی به منزل ایشان رفته ام، گاهی در بعضی از میهمانی ها خدمت ایشان رسیده ام و از جمله یک بار منزل مرحوم آقای مانیان (اگر اشتباه نکنم) دعوتم کردند و گفتند که در این میهمانی آقایان بهشتی و مفتح و شریعتی هم هستند، وقتی می خواستم به این میهمانی بروم با مرحوم حاج احمد آقا خمینی بودم و به ایشان گفتم قرار است به چنین میهمانی ای بروم اگر شما بیایید بسیار خوشحال می شوند و ایشان هم پذیرفت و به اتفاق رفتیم. یکبار هم به مناسبت انتخاب یک نفر به عنوان امام جماعت در مسجد جاوید خدمت شهید بهشتی رسیدم. توضیح اینکه فردی به نام آقای جاوید مسجدی بنا کرده بود که این مسجد در خیابان شریعتی واقع شده است و نام آن زمان این خیابان در خاطرم نیست، برای امامت جماعت این مسجد به بنده یا آقای جمارانی مراجعه کردند که فردی را به ایشان معرفی کنیم و تاکید داشت که می خواهم امام جماعت فردی باشد که این مسجد را پایگاه آموزشی دینی برای جوانان به ویژه قشر دانشجویان قرار دهد، بنده به اتفاق آقای جمارانی نظرمان به مرحوم بهشتی بود این پیشنهاد را به ایشان دادیم و ایشان برای بحث پیرامون این موضوع قرار گذاشتند که بیایند مسجد جوستان ( مسجدی که من در آنجا اقامه نماز جماعت می کردم و فعالیت دینی تبلیغاتی داشتم) و تشریف آوردند و آقای جمارانی هم آمدند و ایشان پیشنهاد ما درباره خودشان را نپذیرفتند، ولی گفتند که آقای مفتح اگر بپذیرند بسیار مناسب هستند و قرار شد که خودشان با شهید مفتح در میان بگذارند و موافقت ایشان را جلب کنند اما علت نپذیرفتن این پیشنهاد درباره خودشان را اینگونه توضیح دادند:” امام جماعت در یک مسجد باید علاوه بر اقامه نماز و بیان احکام و تعلیم عقاید و معارف دینی به بخشی از عواطف و احساسات اهل مسجد و اهل محل پیرامون مسجد نیز توجه کند مثلا اگر به میهمانی دعوت کنند باید برود و مریض شوند از آنان عیادت کند و گاهی مابین دو نفرشان اختلافی و کدورتی پیش می آید دخالت کند و رفع کدورت کند؛ گاهی فردی از آنان از دنیا می رود برای تشییع و تسلیت بازماندگانش حضور پیدا کند و دیگر اموری که باید در رابطه با اهل مسجد و اهل محل به آنها بپردازد و من متاسفانه در شرایطی نیستم که بتوانم به این وظایف به عنوان امام جماعت بپردازم و صرف اقامه جماعت در مسجد راهم به تنهایی نمی پسندم.” به هر حال آشنایی من با شهید بزرگوار پس از سال 1350 و اقامت من در شمیران آغاز شد و به مناسبت های مختلف که به بعضی از آنها اشاره کردم دیدارهایی بین بنده و ایشان انجام می شد.

فعالیت ها بین شما و شهید بهشتی بیشتر بر روی چه مسائلی تمرکز پیدا کرد و چطور شد که فعالیتهای شما در مسجد جوستان توسعه پیدا کرد؟

ارتباط بنده با ایشان از سال 1356 به بعد بیشتر شد. توضیح اینکه بنده وقتی در شمیران ماندگار شدم با دوستانی صمیمی و همفکر مانند آقایان حجج الاسلام امام جمارانی و کروبی تصمیم گرفتیم که با ائمه جماعتی که در شمیران هستند و همفکرند جلساتی هفتگی برگزار کنیم و محور این همفکری هم ارادت و اعتقاد به حضرت امام و راه ایشان یعنی مبارزه با رژیم بود. این جلسات با حضور ما سه نفر و آقایان حجج الاسلام حاج شیخ مصطفی ملکی، حاج سید هاشم رسولی محلاتی و حاج سید محسن هزاوه ای و شهید شاه آبادی، موحدی ساوجی و… تشکیل شد و هر هفته هم منزل یکی از آقایانی بود که در جلسه حضور پیدا می کردند. با حادثه درگذشت مشکوک مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در اول آبان سال 1356 به نظرمان رسید برای رویارویی با این ضایعه تکان دهنده و پیامدهای آن لازم است از دیگر روحانیون علاقمند به حضرت امام دعوت کنیم تا با حضور آنان مسائل روز بررسی و تصمیم گیری شود (البته پیش از این تاریخ و از زمانی که مرحوم شهید دکتر مفتح امام جماعت مسجد جاوید شدند ایشان هم بنا به دعوت ما در جلسات هفتگی شرکت می کردند) و به این ترتیب از آقایان آیات و حجج الاسلام شهید بهشتی و شهید مطهری ، موسوی اردبیلی،امامی کاشانی، مروارید، مولایی، ناطق نوری، شهید محلاتی، شجونی و… دعوت کردیم و بدین ترتیب جلسه توسعه بیشتری یافت. برگزاری مجلس ختم برای مرحوم آیت الله حاج آقا مصطفی خمینی در مسجد ارگ تهران از تصمیمات همین جلسه بود و در این جلسه ختم آقای دکتر حسن روحانی منبر رفت و سخنرانی بسیار شیوا و شورانگیزی کرد و در این جلسه برای اولین بار و با حضور جمع زیادی از روحانیون، لقب امام برای رهبری نهضت اعلام گردید و به سرعت در سراسر کشور برسرزبان ها افتاد و به این ترتیب جلسات هفتگی ما از محدوده شمیران خارج شد. در این جلسات ارتباط بنده با مرحوم شهید بهشتی بیشتر شد و محل برگزاری جلسات نیز از محدوده شمیران به نقاط مختلف تهران کشیده شد؛ گاهی در منزل آقای مرواید در غرب تهران بود و گاهی در منزل آقای جلالی خمینی در شرق تهران بود؛ گاهی منزل شهید محلاتی بود و گاهی منزل آقای شجونی و سعی می شد جلسات در یک محل متمرکز نشود تا حساسیت ساواک نسبت به صاحب منزل بیش از حد جلب نگردد. ارتباط من با مرحوم شهید بهشتی به اندازه ای زیاد شد که ایشان گاهی برای رفتن به جلسات روحانیون پیشنهاد می کردند که به اتفاق هم برویم. ایشان اتومبیل داشتند و خودشان هم رانندگی می کردند و بعضا قرار می گذاشتیم من از جماران تا منزل ایشان بروم و سپس به اتفاق ایشان می رفتیم. یکی از این نوبت ها قرار بود بروم منزل ایشان تا به اتفاق برویم به جلسه ای که در شرق تهران بود ( شاید منزل آقای جلالی خمینی بود و شاید هم یکی دیگر از آقایان). من به دلیل آشنایی با نظم بسیار زیاد مرحوم آقای بهشتی در کارها سعی می کردم طبق قرار و ساعتی که قرار گذاشته بودیم عمل کنم و آن روز وقتی سرخیابان رسیدم تقریبا ده دقیقه به وقت قرار مانده بود و هنگامی که رسیدم جلوی منزل دیدم آقای شیخ علی تهرانی زنگ در را می زند. وقتی مرحوم بهشتی در را باز کردند هنوز پنج دقیقه مانده بود، ما دو نفر را به داخل تعارف و به اتاق پذیرایی هدایت کردند و رفتند و پس از 5 دقیقه و سرساعت برگشتند! پس از دو سه دقیقه سلام و تعارفات، معلوم شد آقای تهرانی بدون اطلاع و قرار قبلی آمده است. از ایشان دعوت کردند که به اتفاق به جلسه روحانیون ( که حالا روحانیون تهران شده است) برویم؛ در بین راه گفتگویی بین این دو نفر پیش آمد که مرحوم شهید بهشتی را در اوج ادب و متانت و آقای تهرانی را در نقطه مقابل دیدم، این دو گونه رفتار از این دو نفر برای من شگفت انگیز بود، اولین بار بود که من به این حد از ادب دینی و آن حد از… در دو شخصیت روحانی بر می خوردم.

عمده مسائلی که در جلسات مطرح می کردید چه بود؟

جلساتی که ما داشتیم از آغاز محدود به ائمه جماعت شمیران بود و سپس به تهران توسعه یافت و بیشترین وقت به تبادل اخبار سیاسی و تحلیل وقایع و رخدادها اختصاص داشت لیکن گاهی بحث های فقهی اصولی و تفسیری و غیرآنها پیش می آمد. در یکی از جلسات که در منزل مرحوم آقای ملکی امام جماعت مسجد همت تجریش برگزار شده بود و شاید تعداد افراد هنوز به 15 نفر نمی رسید بحثی اصولی مطرح شد که بین بحث، مرحوم بهشتی وارد جلسه شدند پس از چند دقیقه از موضوع آگاه شدند و سپس وارد بحث شدند که میزان تسلط ایشان بر موضوع بحث و به ویژه حسن تقریرشان برای همه حاضران بسیار جالب توجه بود و تسلط مرحوم شهید بهشتی بر علوم حوزوی از یک سو و خصلت روشنفکری که از آغاز جوانی (طبق اظهارات هم ردیفانشان ) داشته اند و چندین سال حضور در اروپا دست به دست هم داده بود و از آن مرحوم عالمی دینی و ممتاز ساخته بود. این ویژگی ها اثر گذاری های فراوانی داشت و در هر محیطی و در هر شرایطی که حضور پیدا می کردند آن مجموعه را تحت تاثیر قرار می دادند.

برداشت خودتان از ديدگاه شهيد بهشتي نسبت به اين نوع مسائل چطور بود؟

یکی از ویِژگی های آقای بهشتی رحمت الله علیه، سازماندهی و سامان دادن به هر کاری بود که وارد آن می شدند. از باب مثال ایشان پس از چندی که از حضورشان در جلسات روحانیون گذشت و با درک مشترک و متقابلی که بین بنده و ایشان به وجود آمده بود یک روز موضوع ایجاد تشکیلات برای مبارزه را با من در میان گذاشتند و قرار شد جلسات جداگانه و محدودی برای این بحث داشته باشیم که بیشتر این جلسات در دفتر مسجد جوستان که مرکز فعالیتهای دینی و سیاسی من بود برگزار شد.

در اکثر این جلسات به جز ما دو نفر، مرحوم شهید دکتر باهنر و آقای دکتر پیمان بنا به دعوت شهید بهشتی شرکت می کردند و در بعضی از جلسات هم حضرت آیت الله موسوی اردبیلی ( باز هم بنا به دعوت آقای بهشتی) شرکت می کردند و در هر جلسه مرحوم بهشتی پیش نویس چند ماده از اساسنامه تشکیلات مورد نظر را مطرح می کردند و پس از بحث و گفتگو و تصویب، مرحوم آقای دکتر باهنر با توجه به یادداشت هایی که در جلسه تهیه می کردند مصوبات جلسه را در منزل خودشان به نگارش مطلوب در می آوردند. شالوده این تشکیلات و اساسنامه آن به گونه ای پیش بینی شده بود که نیمه علنی و نیمه مخفی باشد و پس از آن که کار تهیه و تنظیم اساسنامه به پایان رسید در آخرین جلسه که در منزل مرحوم شهید بهشتی بودیم فهرستی از اسامی افراد جهت عضویت در شورای مرکزی این تشکیلات تهیه شد. یک روز مرحوم آقای بهشتی در منزل مرحوم آقای شفیق که ما دو نفر چند روزی در آنجا به صورت نیمه مخفی زندگی می کردیم از من پرسیدند که به نظر شما من به درد کار علنی می خورم یا مخفی ( یعنی در این تشکیلات) و من به طنز که خالی از جدی هم نبود گفتم که این قد و قامت شما را کجا می شود مخفی کرد؟

این خاطره نشان می دهد که شهید بهشتی علاوه بر نگاه بازی که به مسائل زمانه خود داشتند (عالم به زمان) و شناختی که از جهان و مسائل مطرح در خارج از دنیای اسلام داشتند و می توانستند در هر حرکتی و فعالیتی به ویژه سیاسی اجتماعی دینی از افراط و تفریط جلوگیری کنند، فکری نظم آفرین و سازماندهنده داشتند و تاثیر این ویژگی ها را در دوران مبارزات سال های 1356 و 1357 و در مدت کوتاه پس از پیروزی انقلاب می توان پیگیری کرد.

چگونه موضوع ایجاد تشکیلات منسجم پیش آمد؟

موضوع ایجاد تشکیلات و تهیه اساسنامه در ذهن مرحوم شهید بهشتی با یک جمله که حضرت امام در یک سخنرانی درنجف فرموده بودند، تقویت شده بود. حضرت امام در سال 1356 (به احتمال زیاد) در ضمن بیاناتی خطاب به علمای ایران فرموده بودند به کارهای خودتان تشکیلات بدهید که اگر روزی کلمه ای گفته شد به سراسر کشور برسانید ( قریب به این مضمون و عبارت). در همان ایامی که کار تنظیم اساسنامه به پایان می رسید یک روز شهید بهشتی به من گفتند که آقای طاهری خرم آبادی (اگر اشتباه نکرده باشم) از نجف برگشته اند و آقای خمینی با ایجاد حزب و تشکیلات و این گونه کارها مخالفت کرده اند و در جواب آقای طاهری که گفته بودند خودتان فرمودید به کارهایتان تشکیلات بدهید، فرموده اند منظورم این بود که در سراسر کشور با علما مرتبط باشید که در مواقع لزوم از این ارتباط بتوانید استفاده کنید و مطالب به سرعت به سراسر کشور برسد. با این حال مرحوم شهید بهشتی از کار تنظیم اساسنامه منصرف نشدند تا پایان یافت.

همزمان با تنظیم اساسنامه در تهران، برگزاری اجتماعات در تهران و شهرستان ها که از سال 1356 و در پی درگذشت مشکوک مرحوم حاج آقا مصطفی خمینی آغازشده بود ادامه داشت و با درج مقاله ای با امضا “رشیدی مطلق” در روزنامه اطلاعات در 17 دی ماه همان سال گویا کبریتی به انبار باروت احساسات مردم زده شد. به این ترتیب کار در جلسات روحانیون متراکم شد و مراجعات مردم جهت چگونگی ادامه مبارزه به روحانیون افزایش پیدا کرد. مرحوم آقای بهشتی همزمان با پرداختن به وظایف خود در آن دو زمینه کار اساسنامه را نیز به پیش می برد و چیزی که بیش از همه خصوصیات آن شهید بزرگوار در خاطرم ثبت است آرامش و طمانینه ایشان است.

ارتباط وهمکاری من با مرحوم شهید بهشتی به سرعت به اطمینان و اعتماد متقابل کشیده شد. گویا در سال 1357 بود که هم رژیم با تمام توان برای ماندن تلاش می کرد و به هر کاری از کشتار و غیر آن دست می زد و هم مردم و روحانیون برای پیروز شدن از هیچ فداکاری ای دریغ نمی کردند و گویا هر دو طرف به این اطمینان رسیده بودند که نتیجه عقب نشینی در مقابل حریف پیروزی یک طرف و نابودی قطعی طرف مقابل است ولی در مقاومت امید پیروزی هست. حداقل برای رژیم شاه عقب نشینی در مقابل انقلاب اسلامی برای ماندن بسیار دیر شده بود. به این ترتیب یکی از ترفندهای رژیم ربودن شخصیتهای سیاسی بود و این اقدام جایگزین بازداشت های رسمی وعلنی شده بود یعنی افراد را مخفیانه دستگیر می کردند، ولی هنگامی که بستگان و دوستانشان مراجعه می کردند دستگاه های مربوط بازداشت آنان را انکار می کردند و به این ترتیب نگرانی جدیدی به وجود آمده بود.

یک روز مرحوم بهشتی به من گفتند که دوستان می گویند اگر شما را همینگونه از دست ما خارج کنند کار مشکل می شود و در مواردی که باید کسب تکلیف کنیم متحیر می شویم و اضافه کردند که دوستان پیشنهاد می کنند شما در منزل خودتان نباشید و مدتی خارج از دسترس ماموران ساواک بمانید و از من خواستند که راه حلی پیدا کنم. من بدون فوت وقت با یکی از دوستانم به نام آقای مصطفی اکبری ( اهل مسجد بود و با من صمیمی و روابط خانوادگی داشت و شغلش درب و پنجره سازی بود) موضوع را درمیان گذاشتم و او هم با روی گشاده پذیرفت که آقای بهشتی و من چند روزی در منزل ایشان زندگی کنیم تا فکر بعد از آنجا را بکنیم، به این ترتیب به منزل ایشان رفتیم. گاهی آخر شب ها وقتی آقای اکبری کوچه های اطراف را وارسی می کرد و از وجود فرد مشکوک پاک بود، اگر انجام کاری لازم بود به اتفاق آقای اکبری بیرون می رفتیم و برمی گشتیم و خانواده ایشان هم صمیمانه همکاری می کردند. خداوند او و همسرش را رحمت کند و مشمول الطاف خود قرار دهد و به فرزندانش که در قید حیات هستند خیر وعافیت عنایت فرماید.

پس از چند روز قرار شد که تغییر مکان بدهیم. هم برای رعایت احتیاط که ماموران اطلاع پیدا نکنند و هم ملاحظه حال اهل خانه آقای اکبری. مکان دوم را آقای بهشتی پیشنهاد کردند و به این ترتیب رفتیم منزل مرحوم آقای شفیق که خداوند رحمتش کند. چند روز هم آنجا بودیم. در اینجا یکی دو بار جناب آقای موسوی اردبیلی جهت دیدار به منزل آقای شفیق آمدند هر چند ایشان هم در آمد و رفت، جهات حفاظت و احتیاط را رعایت می کردند لیکن قد بالای آقای موسوی اردبیلی به سرعت می توانست مخفی کاری را به علنی تبدیل کند به ویژه آن که ایشان اهل آن محل نبودند و آمد و شد ایشان به آن منزل و محل می توانست برای هر بیننده ای سوال برانگیز باشد. این بود که منزل دوم را هم پس از چند روز ترک کردیم. البته خوبی مضاعف منزل آقای شفیق این بود که خود آن مرحوم هم رابط خوب ومطمئنی برای مرحوم بهشتی با دوستانشان بود. در فاصله این ایام که ما در این دو منزل بودیم موج آدم ربایی رژیم کاهش یافت و منتفی شد. گویا نتیجه معکوس داشت و بر آتش احساسات مردم دامن می زد.

ولی در این معاشرت و زندگی دو نفره در این ایام، با محیطی محدود و بسیار سخت، شخصیت معنوی آقای بهشتی برای من مغتنم بود. می دانید که در سفر و زندان خصلت های درونی و پنهان بیشتر و بهتر خود را نشان می دهد.

موضوع تشکیلات واساسنامه آن بر این فرض استوار بود که مبارزات مردم و این نهضت به این زودی ها به سقوط رژیم کشیده نمی شود و سال ها طول خواهد کشید و مبارزات مردمی در دراز مدت با وجود یک تشکیلات منسجم و قوی استمرار خواهد یافت و شاید شروع نهضت در سال 1341 و به ویژه اوج آن در خرداد سال 1342 و سکوت سنگین پس از آن به جز جرقه ها و شعله های گاه وبیگاه در طول سالهای زیاد تا سال 1356 تجربه ای بود در ذهن مرحوم شهید بهشتی و با خود فکر می کرد اگر تشکیلاتی نباشد نکند که حوادث سال 1342 و پس از آن باردیگر تکرار شود. بنابراین وجود تشکیلات و سازمانی قوی و منسجم ضروری است. نام اختصاری تشکیلاتی که اساسنامه آن تهیه شد “سامان” بود که از: “سازمان آزادی بخش مردم مسلمان ایران” گرفته شده بود.

در آبان ماه سال 1357 که یکسال از درگذشت مشکوک حاج آقا مصطفی گذشته بود تبانی رژیم شاه با صدام، امام خمینی را ناگزیر از ترک عراق ساخت. این حادثه هر چند زمینه های اوجگیری بیشتر نهضت و جهانی تر شدن آوازه آن را در دل خود فراهم می ساخت اما آنچه در ابتدا به نظر می رسید و موجب نگرانی بیشتر می شد فشار مضاعفی بود که بر رهبری نهضت و انقلاب و مردم وارد می کرد. بنابراین توجه اکثر صاحبنظران را متوجه سمت و سوی دراز مدت انقلاب تا پیروزی جلب می کرد. با این نگاه قرار بر این شد که من به پاریس بروم و اساسنامه تشکیلات را همراه ببرم و از حضرت امام تایید آن را بگیرم. در این فاصله مرحوم حاج احمد آقا تلفنی از من خواست که به پاریس بروم و فکر می کرد حضور من در آنجا می تواند مفید باشد و من با فاصله دو هفته از ورود امام به پاریس وارد این شهر شدم.

در کنار تحلیلی که سقوط شاه و رژیم سلطنتی را در کوتاه مدت دست نیافتنی می دید گاهی علایم و نشانه هایی به چشم می خورد که خلاف آن را نوید و نشان می داد و می گفت که سحر نزدیک است. من یکی از آن نشانه ها را که در داخل هواپیما در مسیر تهران – پاریس دیدم نقل می کنم: وقتی هواپیما پرواز کرد میهماندار هواپیما نزدیک آمد و گفت خلبان هواپیما از شما دعوت می کند که اگر مایل هستید به کابین هواپیما تشریف بیاورید. برای من ضمن اینکه این میهمانی جالب و غیرمنتظره بود ولی کمی ترسیدم و گمان می کردم ساواک از مقصد سفر من آگاه شده است و در پی بازداشت من است. البته ترس را به روی خود نیاوردم و دعوت را پذیرفتم و میهماندار گفت نهار را هم می توانید داخل کابین میل کنید. در حین عبور از مقابل افراد گارد حفاظت پرواز دوباره ترسیدم به ویژه آنکه در نگاهشان عصبانیت هم احساس کردم. وارد کابین شدم و با برخورد صمیمانه خلبان و کمک خلبان و مهندس پرواز مواجه شدم. ابتدا شروع کردند به توضیحاتی درباره کارکرد برخی از ابزاری که در داخل کابین هواپیما بود مثل فرمان هواپیما و صفحه راداری که مقابل خلبان بود و چگونگی تنظیم هوا و گرمایش و سرمایش هواپیما و این قبیل چیزها که درک آنها برای من آسان نبود و پس از آن شروع کردند از مسائل روز سوال کردن و خودشان هم به گونه ای صریح علیه مقامات سیاسی کشور اظهار نظر می کردند. من پرسیدم با این اظهارات نگران کار و شغل خودتان نمی شوید که بلافاصله گفتند کار از این حرف ها گذشته است و این رژیم به آخر رسیده است. من به طنز گفتم لابد شما که از آسمان به زمین نگاه می کنید بهتر از دیگران متوجه می شوید که اوضاع از چه قرار است! در اکثر مدتی که در آسمان بودیم (تقریبا شش ساعت) پی در پی از درون تشکیلات رژیم اخباری نقل می کردند که نشان بدهند کار رژیم به آخر رسیده است.

وقتی هواپیما به پاریس نزدیک شد پرسیدند که ما هم می توانیم بیاییم امام را زیارت کنیم؟ گفتم آری خیلی هم راحت و آسان می شود امام را دید و سوال کردم مقصد نهایی شما پاریس است که پاسخ دادند نه شما و سایر مسافران پاریس پیاده می شوید و ما باید بقیه مسافران را به لندن ببریم و پرسیدم به این ترتیب چگونه در پاریس می توانید توقف کنید؟ گفتند کافی است یک نقص فنی در هواپیما ایجاد کنیم و تا آن را برطرف کنند. ما می رویم امام را زیارت می کنیم و برمی گردیم و مسافران را هم به هتل می برند! این سخنان برای من شنیدنی بود. پس از چند دقیقه گفتم شما فکر نمی کنید مسافران لندن با این توقف چه بسا با مشکلاتی مواجه می شوند و ممکن است با افرادی در لندن قراری داشته باشند و افرادی که به استقبالشان می آیند وقتشان تلف می شود و چه بسا خساراتی متوجه این مسافران بشود؟ پاسخ دادند چرا. گفتم با این وصف کار شما شرعا و اخلاقا پسندیده نیست و گناه دارد. کمی تامل کردند و گفتند حق با شماست. خدا را خوش نمی آید؛ سلام ما را به امام برسانید و بگویید دلهای ما با شماست. این یک نمونه از آن نشانه ها بود که می گفت سحر نزدیک است.

با این وجود، همه نشانه هایی که یک نمونه آن را نقل کردم و در داخل کشور فراوان دیده می شد؛ مانع کار فردی مانند بهشتی نمی شد که جانب احتیاط را نگه دارد و برای بدترین احتمالات و حالات، تدبیری بیندیشد. پس باید در پی ایجاد تشکیلات می بود. شاید مرحوم بهشتی به این نکته هم فکر می کردند که اگر پیش از آنکه این تشکیلات به مرحله بهره برداری برسد، انقلاب پیروز شود، آیا مردمی که پیروز شده اند بدون وجود یک تشکیلات منسجم و کارآمد می توانند از دستاوردهای خود حراست کنند؟ بنابراین نباید ایجاد تشکیلات را دست کم گرفت خواه پیروزی نهضت در همین یکقدمی باشد و خواه دور از دسترش باشد. با این تحلیل ها قرار شد که من به پاریس بروم و اساسنامه را همراه خودم ببرم.

بعد چه شد و برخورد امام خمینی نسبت به طرح این موضوع چگونه بود؟

اولین بار که در نوفل لوشاتو به زیارت امام توفیق پیدا کردم از موضوع تشکیلات چیزی نگفتم، لیکن آنچه در داخل هواپیما بین من و خلبان و همراهانش گذشته بود را نقل و اضافه کردم که من و دوستان در ایران فکر می کردیم زمان زیادی (حداقل چندین ماه) لازم است تا انقلاب از دانشگاه ها به دبیرستان ها و مدارس کشیده شود و بیش از این زمان لازم است تا انقلاب در سراسر کشور فراگیر شود و همه با هم همصدا شوند؛ ولی از این قضیه و اظهارات این قشر (خلبانها) به نظرم رسید چندان هم طول نمی کشد و احساس کردم قضیه داخل هواپیما برای حضرت امام هم جالب بود.

چند روز گذشت تا موضوع را مطرح کردم وتهیه اساسنامه توسط شهید بهشتی را شرح دادم و نظر ایشان را گفتم؛ ولی امام در همان جلسه اول پیشنهاد را رد کردند و توضیح دادند که وقتی تشکیلاتی ایجاد می شود تمام مردم که در آن شرکت نمی کنند چون اگر اینطور باشد حزب نیست و نیاز به تشکیلات ندارد. پس یک عده شرکت می کنند و دیگران شرکت نمی کنند. اگر در راس این تشکیلات روحانیون باشند مردمی که در این تشکیلات شرکت نمی کنند به تدریج به صورت جمعیتی مقابل روحانیون در می آیند و این منشاء فاصله وجدایی بین بخشی عظیمی از مردم با روحانیون می شود. در ایران اگر بین هرکس با دیگری، بین هر جمعیتی با جمعیت دیگر و هر حزبی با حزب دیگر اختلافی رخ بدهد باز این روحانیون هستند که باید به صورت چتری بالای سر همه باشند و میانه را بگیرند و اختلافات دیگران را حل کنند اما اگر روحانیون حزب ایجاد کنند و تشکیلاتی راه بیندازند، این خود منشاء اختلاف بین روحانیون و آن مردمی می شود که در این تشکیلات داخل نشده اند. در این صورت چه کسی باید این اختلاف را حل کند و بتواند این روحانیون و سایر مردم را در زیر چتر خود جمع کند و اختلافشان را حل کند؟ شما اجازه بدهید دیگران اگر خواستند حزب تشکیل دهند و اگر مابینشان نزاعی شد که برای ممکلت خطر داشت، روحانیون دخالت کنند و نزاع بین آنها را حل کنند.

به این ترتیب امام با پیشنهادی که برده بودم موافقت نکردند. تلفنی به مرحوم شهید بهشتی اطلاع دادم پس از آن ایشان برای پاره ای از مذاکرات با حضرت امام به پاریس آمدند و این موضوع را نیز با ایشان مطرح کردند و لیکن بدون جلب نظر موافق حضرت امام به ایران برگشتند.

در خاطرات دکتر فاطمه طباطبایی عروس مرحوم امام خمینی آمده است که شما برای ایشان تعریف کرده اید هتلی که محل اقامت دوستان و یاران نزدیک امام در نوفل لوشاتو بود، مکان مناسبی برای اقامت نبوده است و به دلیل سرو مشروب، شما در آنجا صبحانه نمی خوردید تا آنکه آیت الله بهشتی به دیدار امام آمدند و در یکی از اتاق های هتل مستقر شدند و یک روز به اتفاق ایشان در آن محل صبحانه خوردید. خاطره ای درباره این موضوع به یاد دارید؟

در ایامی که شهید بهشتی در پاریس بودند، بعضی از شبها در همان محلی که ما برای استراحت در شب تهیه کرده بودیم استراحت می کردند. رستورانی بود در کنار جاده (شبیه قهوه خانه های ایران) و بیشتر مراجعه کنندگان، رانندگان بین جاده ای بودند و شاید حداکثر دو کیلومتر تا اقامتگاه امام فاصله داشت. صاحب این محل از فضای بالای سقف رستوران و زیر شیروانی استفاده کرده بود و تعدادی تخت گذاشته بود که بیشتر یک استراحتگاه اضطراری بود برای مسافرانی که بین راه مانده بودند. یک روز صبح ما (بنده، مرحوم حاج احمد آقا، حسین آقا و مرحوم صدوقی) که از این اتاق زیر شیروانی پایین آمدیم تا به اقامتگاه امام برویم، داخل رستوران شهید بهشتی را دیدیم. پس از سلام و تعارفات گفتند که مایلید همینجا صبحانه را صرف کنیم و به یک میز و صندلی های اطراف آن اشاره کردند و نشستیم. یکی از حاضران، شاید مرحوم صدوقی پرسید شما قائل به طهارت اهل کتاب هستید؟ جواب دادند بله. مجددا پرسید نسبت به نجاست عرضی آنها چه نظری دارید؟ مرحوم بهشتی متوجه شد که مشکل ما در رابطه با صبحانه ای است که صاحب رستوران خواهد آورد و با توجه به این دغدغه، ایشان گفتند آن آبی که در آن سماور می جوشد مستقیما از آب لوله کشی است که دست کسی به آن اصابت نمی کند و استکان و قوری هم داخل ماشین ظرفشویی شسته می شود و دستی با رطوبت به آنها نمی خورد. نان و پنیر هم تولید کارخانه ای است و بدون دخالت دست تهیه می شود. بنابراین مشکل نجاست عرضی هم در میان نیست. سپس صبحانه را دسته جمعی صرف کردیم.

در فرانسه که بودید آیا با شهید بهشتی ارتباط داشتید و پیامی رد وبدل می شد؟

در اقامتگاه حضرت امام در نوفل لوشاتو، اختیار تلفن ها در دست آقایان حجج الاسلام جناب آقای محتشمی و مرحوم آقای فردوسی بود و پیامها از ایران و سایر نقاط توسط این آقایان ضبط و یادداشت و خدمت امام داده می شد و متقابلا پیامهای حضرت امام اعم از عمومی یا خصوصی توسط این آقایان به ایران یا سایر نقاط مخابره می شد. یک روز یکی از آقایان بنده را صدا زد و گفت که مرحوم بهشتی می خواهند با شما صحبت کنند. من گوشی را گرفتم. پس از سلام و تعارفات گفتند سه مطلب است که از قول من به عرض امام برسانید و جواب ایشان را به من بگویید. خدمت امام رسیدم و گفتم شهید بهشتی می گویند مردم خصوصا جوانها به نمادهای رژیم در داخل میادین شهر حمله می برند تا آنها را تخریب کنند و ماموران مسلح هم به سمت آنها تیراندازی می کنند و گاهی چند نفر کشته می شوند. نظر ما این است که حضرت امام بفرمایند جوانان و مردم این کار را بگذارند برای بعد از سقوط رژیم. قبل از آنکه مطلب دوم را بگویم، امام فرمودند من نمی توانم چنین کاری بکنم. مردم کشته داده اند، احساسات جریحه دار است و عصبانی هستند. من نمی توانم به اینها بگویم شما فعلا کاری نکنید و بماند برای بعد. من خواستم چیزی بگویم تا جواب مثبتی بگیرم، گفتم مثل مقبره رضا شاه، بلافاصله امام گفتند آن را که من بیست سال پیش گفته ام باید خراب شود! عرض کردم مطلب دوم که شهید بهشتی گفته اند این است که بعضی از افراد موثق به ما مراجعه می کنند و اجازه می خواهند برابر جسارت و گستاخی ارتش در حمله و تیراندازی به سوی مردم، آنها هم به سوی ارتش تیراندازی کنند تا بترسند و اینقدر در تیراندازی به سوی مردم بی باک نباشند. امام فرمودند این کار صلاح نیست. الان افکار عمومی دنیا به نفع مردم ایران است چون دنیا می بیند که مردم در خیابان ها راه می روند و فقط می گویند که ما این شاه را نمی خواهیم و ارتش در مقابل این حرف به آنان تیراندازی می کند و می کشد. الان دنیا ارتش شاه را محکوم می کند و می گوید جواب حرف که گلوله نیست. مردم کاری نمی کنند جز اینکه فقط حرف می زنند، اما اگر از طرف مردم به سوی ارتش تیراندازی بشود این افکار عمومی برعکس می شود چون در همه جای دنیا پذیرفته اند که اگر ارتش مورد حمله قرار گرفت حق دارد که از خودش دفاع کند و کشتار مردم در نظر مردم دنیا موجه جلوه داده می شود. بنابراین این کار به نفع ارتش است و به زیان مردم.

متاسفانه الان مطلب سوم را فراموش کرده ام ولی وقتی از حضور امام بیرون آمدم ذهنم به این جمله امام مشغول بود که گفتند من بیست سال پیش گفته ام اینجا باید خراب شود تا اینکه پس از پیروزی انقلاب روزی حضرت آقای صانعی که خدمتگزار امین و مورد اعتماد امام بود و سال ها پیش از آغاز نهضت در خدمت ایشان بوده اند نقل کردند که “حضرت امام بعضی از سالها در فصل تابستان می رفتند به امامزاده قاسم و آخر تابستان من ماشینی تهیه می کردم و می رفتم امامزاده قاسم، ایشان را به قم می بردم. در یکی از این سالها هنگامی که از امامزاده قاسم حرکت کردیم و اتومبیل ما به خیابانی رسید که آن زمان خیابان آرامگاه گفته می شد، پیش از آنکه وارد جاده قم بشویم چشم امام به مقبره رضا شاه افتاد و گفتند اینجا باید خراب بشود”. البته این مقبره پس از پیروزی انقلاب توسط مرحوم خلخالی خراب شد و مخالفت اعضای شورای انقلاب هم نتوانست مانع کار وی شود.

چند روز پس از بازگشت از پاریس، شهید بهشتی تلفن زدند و گفتند در ادامه آن جلسات (منظورشان جلساتی بود که اساسنامه تشکیلات سامان را بررسی و تنظیم کردیم) فردا ساعت چهار بعدازظهر بیایید فلان مکان و اینطور در خاطرم مانده است که طبقه دوم ساختمانی را آدرس دادند و گفتند طبقه اول دفتر حقوق بشر وابسته به سازمان ملل است که البته من با این آدرس آشنایی قبلی نداشتم.

آن روز ارتش حکومت نظامی اعلام کرد و حضرت امام هم دستور لغو آن را دادند و اوضاع شهر به گونه ای بود که همه در فکر هرگونه حرکتی برای شکستن حکومت نظامی بودند و حوادث یکی پس از دیگری به گونه ای رخ داد که نه من ایشان را دیدم و نه ایشان به من اطلاعی دادند تا اینکه یک روز خبر تاسیس حزب جمهوری اسلامی پخش شد و گویا تاسیس این حزب در ادامه همان بحث و تشکیلات سامان بود.

در مورد نحوه شكل گيري جامعه روحانيت هم بيشتر توضيح مي دهيد، جلسه هسته مرکزی این تشکل در منزل شهید بهشتی برگزار شده بود. آیا در آن جلسه حضور داشتید؟

در رابطه با جلسات روحانیون که پیشتر درباره سابقه تشکیل آن توضیح دادم باید اضافه کنم که از زمانی که من به پاریس رفتم اطلاعی از چگونگی کار و توسعه این جلسات نداشتم تا به ایران برگشتم. پس از مراجعت به ایران هم در جلسات آن شرکت نکردم و تنها شنیدم که تعداد اعضا شرکت کننده به دویست نفر رسیده است و با توجه به چگونگی افزایش تعداد اعضا به نظرم رسید در چنین جمعی برقرار کردن نظم تشکیلاتی اگر غیرممکن نباشد بسیار دشوار است. ولی مرحوم شهید بهشتی به دلیل توان مدیریت و قدرت سازماندهی و اعتماد به نفسی که داشت برخلاف نظر من فکر می کرد. من پس از بازگشت به ایران در جلسات شورای مرکزی شرکت نکردم لیکن در چند جلسه روحانیون شاخه شمیران شرکت کردم که آن هم ادامه نیافت و مرحوم شهید بهشتی هم برای ایجاد تشکیلاتی منسجم به تاسیس حزب روی آوردند و اساسنامه ای هم که برای روحانیت مبارز نوشتند هرگز بدان عمل نشد.

در خاطرات آِیت الله مهدوی کنی آمده که پس از موضوع اشغال سفارت آمریکا، شهید بهشتی با شما تماس گرفته اند و در مورد اشغال لانه جاسوسی نکاتی را گفته اند، روایت شما از این موضوع چیست؟

در رابطه با اشغال لانه جاسوسی ( سفارت سابق آمریکا در ایران) تا آنجا که به خاطر دارم شنیده ام شهید بهشتی در بعد ازظهر همان روز (13 آبان ماه 1358) در آغاز جلسه مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی سخنان قاطعی در حمایت از این حرکت ایراد کرده اند و پس از آن هرگز نشنیده ام که ایشان در جلسه ای خصوصی یا در نطقی یا مصاحبه ای سخنی در تخطئه این حرکت گفته باشند و با من هم هرگز در این باره سخنی در نقد این حرکت و تخطئه آن در میان نگذاشتند.

در خاطرات آقاي هاشمي آمده است که شما در بازجویی ساواک گفته اید شهید بهشتی افکار انقلابی نداشته است و جزو روشنفکران است ولی آقایان منتظری و طالقانی جزء مخالفین و انقلابی ها هستند. همچنین آقايان مفتح و هاشمی را تا حد زیادی تحت تاثیر مطهری و بهشتی دانسته اید. در این مورد نکته ای به یاد دارید و آیا اساسا این موضوع چنین بوده است؟

در رابطه با مطلبی که من در بازجویی ها در بازداشت سال 1354 درباره شهید بهشتی نوشته ام هرچند الان چیزی به خاطرم نمی رسد لیکن اگر نوشته ام ایشان روحانی روشنفکر است و افکار انقلابی ندارد گمان می کنم بهترین پاسخی بوده است که من باید به ساواک می دادم. بدیهی است که من اگر می نوشتم شهید بهشتی روحانی انقلابی است صفحه ای بر پرونده ایشان در نزد ساواک افزوده بودم و دیگر اینکه با این پاسخ صفحه دیگری بر پرونده خودم افزوده بودم و اصولا هر کسی در بازحویی باید سعی می کرد تا از ناحیه اظهارات او برای دیگران مشکلی ایجاد نشود و به همین علت من هیچ فردی را عنصری انقلابی معرفی نکردم.

آیا خاطره و موضوعی از هفتم تیر و شهادت آیت الله بهشتی و 72 تن از یاران انقلاب به یاد دارید؟

روز هفتم تیر به اتفاق مرحوم حاج احمد آقا رفتیم منزل آقای هاشمی رفسنجانی که در خیابان دولت، خیابان نشاط بود، مرحوم حاج احمد آقا رحمت اله علیه، در رابطه با موضوع ریاست جمهوری گفتگویی را آغاز کردند؛ هنوز صحبت ما چندان پیش نرفته بود که متوجه شدیم بی سیمها در داخل حیات منزل آقای هاشمی به صدا درآمدند و مرتبا پیام هایی بین محافظان آقای هاشمی و کسانی که آن طرف خط بودند رد و بدل می شد. آقای هاشمی هم حساس شدند و سوال کردند چه خبر است؟ آنها ابتدا خبر مبهمی دادند و به تدریج در طول چند دقیقه متوجه شدیم که فاجعه ای رخ داده است. چون وفتی محافظان خبر دادند دفتر مرکزی حزب منفجر شده است، آقای هاشمی گفتند قراربود امشب جلسه بزرگی در آنجا برگزار شود و از آقای بهشتی نام بردند و دیگر امکان ادامه گفتگو نبود. من و مرحوم حاج احمد خداحافظی کردیم و برگشتیم منزل؛ تاچندین ساعت پی در پی اسامی شهدا به دفتر حضرت امام مخابره می شد و تا بعد از نماز صبح که بیدار بودیم تعداد شهدا به بیش از 70 نفر رسید؛ مرحوم حاج احمد چندین بار گفت نمی دانم اول صبح این خبر را چگونه به اطلاع آقا برسانم. همان روز عصر مرحوم احمد آقا برایم نقل کرد وقتی خدمت امام رسیدم پیش از آنکه چیزی بگویم امام فرمودند به جز آقای بهشتی از سایر آقایان چه کسی شهید شده است؟ ضمن آنکه احساس کردم بار سنگین دادن خبر فاجعه از روی دوشم برداشته شده پرسیدم آقا شما از کجا خبردارید که فرمودند من پیش یا پس (تردید از بنده است) از نماز صبح از رادیو اسراییل شنیدم.

به نظر شما اگر شهيد بهشتي زنده بود آرمانهاي انقلاب تا چه حد پيش مي رفت چه سرنوشتی می یافت؟

هرچند پس از شهادت آقای بهشتی برای حفظ روحیه مردم و برای ناکام گذاشتن دشمن در این جنایت همه جا فریاد می زدند “دشمن در چه فکریه؟ ایران پر از بهشتیه”؛ ولی واقعیت این بود که ایران از بهشتی خالی شد. به گمانم اگر شهید بهشتی می ماند و زیر فشار متحجران، منزوی نمی گردید بهترین نقشی که برعهده می گرفت این بود که عقلانیت را هرچه بیشتر بر جریان امور حاکم می کرد وساختار مدیریت را از هرگونه خرافه گرایی و تحجر پالایش می کرد. امیدوارم خداوند آن سید بزرگوار را با سید الشهدا محشور بفرماید.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها
  • سیدرضا حسینی

    سلام به اهالی خوش ذوق سایت.این جمله آقای خویینی که گفتند( اگر شهید بهشتی میماند و زیر فشار متحجران منزوی نمیگردید)کاملا اشتباه ونشان از شناخت کم ایشان از آیت الله دکتر بهشتی است.اگر بتوان گفت جدش حسین بن علی در آن زمان منزوی بوده ،آنوقت میتوان گفت که حرف آقای خویینی هم درست است.عزیزان، فرق است بین انزوا و مظلومیت !!!
    اگر سئوال آخر را از من بپرسند خواهم گفت :اگر آنحضرت میماند (که تا قیام جدش مانده است) همگی ما شاهد عینی جامعه ای صددرصد اسلامی و قرآنی میبودیم ،جامعه ای خالی از هرگونه انحراف و فساد وگردنکشی …. عدالت اسلام ،شمشیری قاطع و بران می بود بر گردن متجاوزین به حقوق ملت…. هیچ فرد یا گروهی حتی در بالاترین مقام مسئولیت دیگر جرات ..!!؟
    آری اینچنین می بود.

  • محمدرضا

    خیلی خوب بود
    ممنون

  • حسین

    خائن ، این سایت رو تبدیل کردید به سایت موسوی خوئینی ها ، افکار این آدم ها بود که شهید بهشتی رو کشتند .
    همین آدم ها بودند که باعث مظلومیت شهید بهشتی شدند .
    خائن

  • وفا عسگری

    دوست عزیزجناب سیدرضا حسینی.قضایا را هم خیلی ساده گرفته اید وهم هنوز که هنوز است فردی وشخصی می بینید.شما فکر می کنید اگر بخشی از روحانیت میدان دار کنونی(جناح راست وبه ویژه رسالتیها وبخشی از جامعه مدرسین، حامی شهید بهشتی بودند،بنی صدر می توانست این همه علیه بهشتی کار کند؟پس جناب خویینیها دقیق وبجاگفته اند