انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارتكردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين میتوانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شدهاند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه بهراستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين بهپا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند.
پیش از این و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی دو سخنرانی منتشر نشده از شهید دکتر بهشتی در باب تحلیل تاریخی نهضت حسینی منتشر شد و وعده دادیم که دوسخنرانی دیگر ایشان را در ایام اربعین حسینی در دسترس مخاطبان محترم قرار خواهیم داد. شهید دکتر بهشتی در این سخنرانی به مناسبت ایام شهادت امام حسین (ع) به توضیح مطالبی پیرامون فلسفه قیام امام و نقد و ارزیابی تفاسیر مسیحی و سیاسی از حرکت حسین بن علی (ع) پرداخت و در پایان نیز چرایی و چگونگی شکل گیری سنت گریستن و عزاداری بر امام را توضیح داد و تاکید کرد که علاوه بر زیستن با یاد حسین باید فهم قیام حسین و حرکت در راه حسین نیز همیشه درس آموز مسلمانان باشد.
بسم الله الرحمن الرحيم
خلاصۀ مطالبی كه در اين دو شب خدمت خواهران و برادران عزيزم عرضه داشتم اين بود كه بايد در تلقی و تفسير و شناخت روح حادثه كربلا صحبت كنيم و بگوييم و بشنويم و تبادل نظر كنيم و اين واقعۀ آسمانی را، خيلی بهتر از آنچه تاكنون فهميدهايم، بفهميم. چون آنچه بسيار مهم است شناخت روح اين وقايع تاريخ است والاّ اين نمودهای برجسته اجتماعی را به صورت خواندن داستان و سرگذشت و گذشتن از آن كار صحيحی نيست. در شب اول عرض كردم معمولاً حادثه كربلا سه گونه تفسير میشود: يك، قيام سياسی؛ مردی كه میخواست از فرصت مرگ يك حاكم و رویكارآمدن پسر جوانش استفاده كند و خودش زمام امور را در دست بگيرد. دو، فدايی و قربانیشدن عزيزترين كسان پيغمبر خاتم برای اينكه كفارۀ گناهان امت باشد؛ اگر اين تفسير را بشكافيم، حسين نيز رنج كشيد و شربت شهادت نوشيد و حادثه كربلا را متحمل شد تا بقيه مسلمانان زن و مرد با خيال راحت و آرامش دل زندگی كنند. هر جور دلشان میخواهد و به هر صورت كه میخواهند در برابر قوانين آسمانی اسلام رفتار كنند و در عين حال مطمئن باشند كسی هست که بار گناهان آنها را بكشد و اینها يكسره به بهشت جاودان بروند و جهنم را لابد برای همۀ غيرمسلمانها خالی بگذارند. درست مثل يك عيسای شفيع تمام گناهان مسيحيان، بر طبق تفسيری كه فرقههای گوناگون از مسيحيان درباره عيسی و مصلوب شدن او دارند. سوم، قيام كربلا يك قيام عدالتخواهی و آزادیخواهی است و حسين پيشوای آزادمردان است.
اين فشردۀ عرايض شب اول بود. ديشب عرض كردم كه دقتکردن در سرگذشت كربلا نشان میدهد كه تفسير اول و دوم بهکلی نارواست؛ اباعبدالله نه برای رسيدن به مقام حكومت قيام كرد و نه میخواست از اين فرصت سياسی برای رسيدن به رياست استفاده كند و نه واقعه كربلا میتواند داستانی شبيه مصلوبشدن عيسی باشد. اما مسئلۀ قيام بهخاطر آزادی و عدالتخواهی صحيح اما ناقص و كوتاه است. در شب اول تشبيهی كردم و گفتم درست مثل اين است كه يك پروفسور دانشگاه كه همه مدارج تحصيلی را گذرانده و الان استاد برجستۀ يك رشتۀ دانشگاهی است بياورم اينجا و به آقايان بگويم ایشان ديپلم رياضی دارند. دروغ نگفتهام، ايشان ديپلم دارند يا مثلاً از مدرسه فارغالتحصيل شدهاند اما اين را يك نوع توهين نسبت به اين مرد میشمارند برای اينكه اين فقط گوشهای از فضيلتهای اوست و بايد همه فضيلتها را در مقام او معرفی كنيم. در قيام حسينی مسئلۀ عدالتخواهی و آزادیخواهی هست اما خيلی چيزهای ديگر هم هست؛ همه را با هم بگوييم.
خلاصۀ عرض ديشبم اين شد كه دين مقدس اسلام پايۀ نوينی برای زندگی انسان و بشر آورد. به انسان گفت ای آدميزاد! قيمت گوهر تابناك وجود تو از خوردن و خوابيدن بيشتر است، از هوسبازیها، از سرگرمیهای زندگی و از علم و دانش مادی باز هم بيشتر است؛ از جوانمردی و عاطفه و محبت عمومی باز هم بالاتر است.
تو را ز کنگرۀ عرش میزنند صفير ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
اسلام گفت ای بشر! بدان که روح و فطرت انسان همواره نوع ميلی فطری، که با هستی توأم است، به سوی كمال مطلق دارد. معتقد باش بشری خوشوقت است كه همواره رو به كمال مطلق داشته باشد. كمال مطلق كيست؟ خدا. و من احسن عونا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمين.
اين مطلبی بود كه ديشب عرض كردم. حقيقت امر اينك است که خيلی تفصيل و توضيح میخواهد تا به صورت مطلبی دلچسب و دلپذير خدمت آقايان و خانمها مقبول افتد. اما اگر من امشب بخواهم به تفصيل اين مطلب بپردازم، از نتيجهگرفتن از مطالب باز خواهم ماند و حالآنكه بنا دارم به خواست خدا در اين سی-چهل دقيقۀ سخن ديگرم، نتيجهای را كه میخواستيم بگيرم.
اسلام گفت بشر بايد به ارزش عالی خودش معتقد باشد و زندگيش اصل داشته باشد. آدمی بايد به اصطلاح اروپايی در زندگی دارای عقيده باشد و اين عقيده از نظر اسلام عقيدۀ الهی است اما نه از آن عقيدههای الهی انزواطلب كه هيچ كاری به زندگی فرد و اجتماع و اقتصاد و سياست نداشته باشد. آن عقيدۀ الهی كه بر تمام شئون زندگی فرد و جامعه چيره و مسلط است هم توضيح میخواهد. اجمالاً عرض میكنم و میگذرم. اسلام گفت بشر بايد بداند مبنای زندگيش بايد اعتقاد به چنين اصلی باشد و بعد در مسير زندگی همواره در رعايت اين اصل بكوشد و مجاهده كند. بنابراين فرمول زندگی بشر از نظر اسلام اين شد: انما الحياة عقيدة و جهاد.
پيغمبر اكرم اين اصل را آورد، مردها و زنانی نمونه و جوانها و پیرهایی نمونه تربيت كرد، بعد مردم پليد و دنياطلب، بهعنوان خلافت و جانشينی پيغمبر، زمام امور امت اسلام را در دست گرفتند و با تمام قوا در تحريف اين اصل عالی حيات انسانی كوشيدند؛ با تمام قوا، با زور، فشار، تبليغ، تضعيف، تحريف و با وسائل هوسانگيز و با هر چه از دستشان برآمد. سمبل برجستۀ اين كار معاويه است. بهراستی اين مرد از نظر زيركی برای نگهداشتن مقام و موقعيت رياستمآبانۀ خودش بسيار مرد زيركی است؛ فوق العاده است اما از دريچۀ اسلام، كه همه چيز باید بر مبنای تقوی و فضيلت باشد و حتی رئيس امت اسلام بايد خدمتگذار تقوی و فضيلت باشد، مرد مطرود و منفوری است. اتفاقاً پريشب يكی از دوستان كتابی را كه من قبلاً هم ديده بودم به ارمغان برای من آوردند با نامی شبیه به النزاع التخاخذوا بين الامويين و هاشمين. البته مضمونش نزاع بين بنیهاشم و بنیاميه است. نويسندۀ كتاب سنی است و آنچنان نسبت به اهل بيت عصمت، اخلاص و ارادت ورزيده و آنچنان مقاصد و زشتیهای خاندان اميه و بنیعباس را از گوشهوكنار تاريخهاي گوناگون بر طبق مآخذ عامه استخراج كرده كه ديدنی است. معاويه و هممسلكانش از نظر اسلام مردمی مطرود و منفورند. بايد حاميان اسلام بهپا خيزند و اين دشمنان تقوی و فضيلت را سركوب كنند. چه کسی بهتر از خاندان علی؟ علی بهپا خاست؛ بعد از او حسنش بهپا خاست و بعد از او حسينش. حسين بهپا خاست تا اصل عقيده و جهاد را در راه خداپرستی زنده كند.
زندهکردن اين اصل همان طور كه ديشب عرض كردم ديگر با سخن و نوشتن و گفتن ميسر نبود. اباعبدالله تشخيص داد بايد صحنهای بهوجود آيد كه در تاريخ بشريت و مجاهدات انسانی همواره جاودان بماند؛ درسی كه هميشه زنده باشد. واقعاً هم درس حسينی هميشه زنده ماند، پس قيام اباعبدالله برای بهوجودآوردن كلاس و مكتب مجاهده در راه عقيده برای هميشه است. اين است كه عرض كردم آن تعبير سوم هم نارساست و اين است كه عرض كردم آن تعبیر دوم تحريف است. اگر بهراستی قرار است كه اباعبدالله شهيد شده باشد تا مردم نه عقيده داشته باشند نه عمل، پس اینکه اباعبدالله در راه «انما الحياة عقيدة و جهاد» به پا خيزد معنا ندارد. حالا بحث امشب ما اين است. بايد اين قيام حسينی همواره در تاريخ زنده و بانشاط بماند. در علم طبيعی و فيزيك قانونی هست به نام تناسب ميان كنش و واكنش نسبت مخصوصی برقرار است؛ هر عملی عكسالعملی متناسب با خودش دارد. بايد ديد اين قيام حسينی چه قيامی بوده است. چه جنبش و چه حركتی بوده است كه اين عكسالعمل عجيب و كششدار و پرامتداد را در تاريخ انسانيت بهوجود آورده است. گاهی اوقات ما میدانيم فلان عمل یا ضربه چقدر نيرو دارد و گاهی نمیدانيم. مثلاً ممكن است كه يك سير پنبه را كه حجم بزرگی هم دارد از فاصلۀ چند كيلومتری روی زمين رها كنند. آدم، اگر آشنا نباشد كه اين پنبه است و تو خالی، با خودش میگويد اين وقتی به زمين بخورد چقدر بالا میرود ولی بعد كه صبر میكند تا به زمين بخورد، میبيند همانجا روی زمين قرار میگيرد. اصلاً قدرت يك ضربه بايد از روی شناخت عكسالعمل آن ضربه باشد. گاهی اين قدر قدرت ضربتش به زمين كم بوده كه از جايش تكان نخورده، گاهی اوقات هم میبينيد يك ماشين پرنيروی پرس چيزی را چنان با فشار به جايی پرتاب میكند كه در فاصلهای كوتاه چندين برابر اين فاصله باز میگردد و به سوی ديگر میرود. آنوقت آدم میفهمد اين ماشين پرنيرويی است که با فشار زياد ضربتی میآورد. بنابراين گاهی شناسايی ميزان قدرت و نيروی يك عمل از راه شناسايی ميزان قدرت و نيروی عكسالعمل آن فهمیده میشود. بهراستی ما كه از تاريخ كربلا دوريم، آیا نمیتوانيم از خودمان بپرسيم قيام حسينی چه قيامی بوده است كه از آن روز اول تا حالا اين همه واكنش داشته است؟
مطلب ديگری هم هست و آن اينکه گاهی اوقات وقتی چيزی را با ضربۀ شديد به جايی میزنيم و برمیگردد و در سر راهش به موانعی برخورد میكند اگر به مانعی برخورد كرد، آن عكسالعمل نيرومندی كه انتظار داشتيم در خارج به منصه ظهور برسد تجلی نمیكند. آيا بر سر راه عكسالعمل نهضت اباعبدالله مانعی بود يا نه؟ آيا سر راه تأثيری كه بايد قيام حسينی از همان روز نخست تا امروز و بعد از اين داشته باشد مانعی وجود داشت يا نه؟ بله، آن هم نه يك مانع و دو مانع؛ همان دستگاه مجهزی كه توانست حسين را با آن وضع پيش چشم سی هزار مسلمان شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست طفل شيرخوار حسينی را با آن قساوت و سنگدلی شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست دختر علی و نوه و خاندان پيغمبر اكرم را با آن وضع در كوچه و ديار بگرداند؛ همان دستگاه با تمام نيرو كوشيد تا خاطرۀ كربلا را از اساس محو كند. دستگاه بنیاميه آنقدر كوشش كرد تا اصلاً ديگر نام حسين هم در گوشها و دلها و زبانها و مغزها نباشد. برويد مطالعه كنيد. در گوشه و كنار سرزمين اسلام آنقدر حديث ساختند، روايت پرداختند و تبليغات كردند تا قيام اباعبدالله را قيام يك فرد گمنام و خروج او بر حكومت عادل وحی معرفی كنند.
ببينيد كار به كجا رسيده كه امام سجاد، جوان پانزده – شانزده سالۀ حسينبنعلی و پيشوا و امام چهارم ما در شام سوار شتری برهنه است. پايش در زنجير، زنجيری هم به گردن مباركش آويخته، همراه با زينب كبری(س) و خاندان حسينی، همه به همين وضع، در شهر شام كشيده میشوند. پيرمردی جلو میآيد و اين وضع رقت بار را میبيند. نه بهعنوان عاطفۀ دينی، بلکه بهعنوان عاطفۀ انسانی ناراحت میشود و میگويد: جوان، میتوانی بگويی شما اهل كجا هستيد؟ اهل روم هستيد يا اهل زنگ که شما را به اين وضع میآورند؟ علی بن حسين چه بگويد؟ دستگاه يزيد با اين تبليغات چه چیزی در مغز مردم شام فرو كرده است كه اين مرد شامی اين سوال را از اين جوان میكند؟ حضرت فرمود آیا تو مسلمانی؟ عرض كرد بله. فرمود قرآن خواندهای؟ عرض كرد بله. فرمود اين آيه را خواندهای «قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فیالقربی»؟ میدانی پيغمبر به امتش گفت من برای اين همه رنج و زحمتم پاداشی نمیخواهم جز اينكه اقلاً خاندان مرا دوست داشته باشيد؟ من كه از شما عوضی نمیخواهم. گفت بله اين آيه را خواندهام ولی اين آيه به شما چه ربط دارد؟ فرمود مگر نمیدانی ذیالقربی پيغمبر ما هستيم؟ حضرت تا اين جمله را گفت پيرمرد شروع كرد به اشك ريختن و ناراحت شدن. عرض كرد آقا پس به ما گفته بودند يك مشت مردم خارجی را كه بر حكومت خروج و قيام كرده بودند به شام میآورند. دستگاه تبليغات يزيد میخواهد حادثۀ كربلا را تا آن سطح نازل پايين بياورد، آن وقت چرا و چه كاری بايد كرد و چه راهی بايد رفت كه اين موانع سهمگين از سر راه اين حادثه برخيزد و آن نيروی عجيبی كه از آن موقع به بعد در ميان امت اسلام در برابر هر نوع انحراف و ظلم و طغيان بهوجود آورد سالم بماند و در مسير خودش پيش برود؟ ابتكار میخواهد، راه میخواهد.
بعد از حادثه كربلا كارها و تعليمهايی هست. اولاً نخستين كسانی كه با اين موانع جنگيدند و ميدان نفوذ عكسالعمل حادثۀ كربلا را به مقدار زيادی گسترش دادند خود اهل بيتاند. زينب كبری (س) وقتی به كوفه میآيد، آن بانوی نمونه، آن خانمی كه بايد برای خانمهای مسلمان سرمشق باشد، هم پاكدامن، هم دانا، هم سخنگو، هم شجاع و دلير و هم باتدبير. شما حساب كنيد رياست قافلۀ حسينی بعد از شهادت آن حضرت و دوستان و ياران و فرزندانش، از كربلا به شام و از آنجا به مدينه، با زينب است؛ چنين باكفايت، باقدرت و پاكدامن. بهمحض اينكه قافله و كاروان حسينی به كوفه آمد، مردم كوفه در گوشهوكنار كوچهها و شوارع و بر بالای بامها و بالاخانهها ايستاده بودند تا اين كاروان را نظاره كنند. وقتی ديدند اين قافله اين طور آمد، شروع كردند به زارزار گريستن. زينب به صدا درآمد و فرمود: ای اهل كوفه! ای مردم مكار، ای كسانی كه سيرت و شيوۀ شما نيرنگ و خدعه است، ای كسانی كه قدرت و پايداری در نهضتها نداريد، فقط با زبان میگوييد ما با نهضتها همكاری میكنيم اما موقع عمل میگريزيد. اين شما هستيد كه پيشوايان بزرگ امت را به دست اين كشتاركنندگان ستمگر میدهيد. گريه میكنيد؛ ابكو. اشك و نالۀ شما آرام نگيرد. آيا میدانيد چگونه جگر پيغمبر را داغدار كرديد؟ سخن گفت و گفت و آن چنان سخنان زينب در كوفه ولوله ايجاد كرد كه فرماندۀ دستهای كه بايد اسیران را به كوفه بياورد ديد اوضاع دارد خراب میشود. گفت بايد كاری كنيم زينب ساكت شود. گفتند زينب را نمیشود با تهديد ساكت كرد. اين زن داغديده و رنجكشيده است اگر بخواهيم در برابر اين جمعيت او را با شدت عمل ساكت كنيم، وضع بدتر میشود. چه كنيم؟ گفتند برويد سر برادرش حسين را بياوريد تا او آرام بگيرد و مشغول سر شود. زينب نخستين حركت را نشان داد برای اينكه آن وضع مرعوبكننده و خفقانآور -آن پرده سياهی را كه دستگاه حكومت در جلوی خورشيد تابان كربلا كشيده بود- مبادا به آن طرف پرتو افكند. بعد وقايعی در دستگاه ابن زياد رخ داد. علی بن حسين و زينب سخن گفتند و در اثناء راه چندين جا عكسالعمل نشان دادند. وقتی به شام رسیدند، در حضور يزيد باز زينب به سخن ايستاد و در مقر ظلم و ستم، در آن پايگاهی كه يزيد خود را از هر جهت در امنيت و آرامش میديد، چنان يزيد را شرمنده كرد كه يزيد ناراحت شد و پوزش خواست. گفت قسم به خدا همۀ تقصيرها به گردن ابن زياد است؛ خدا بگويم چكارش بكند؛ من راضی نبودم اين واقعه رخ بدهد. اما مگر زينب به اين عذر بدتر از گناه گوش كرد؟ فرمود يزيد میفهمی چه میگويی؟ آيا ابن زياد بدون پشتيبانی و فرمان تو جرأت داشت چنين اقدامی بكند؟ در مسجد اموی (يعنی در مسجد جامع آن موقعِ دمشق) وقتی همه جمع شدند، يزيد هم آمد علی بن حسين را هم آورد بعد میخواست استمالت كند، به آقا گفت میخواهيد چند كلمهای هنگام نماز جمعه صحبت كنید؟ حضرت فرمود آری. او خيال میكرد اين جوان پانزده-شانزده سالۀ رنجديده، قدرت سخنگفتن ندارد. اما امام سجاد آمد بر فراز منبر نشست و از همان اول خود را معرفی كرد. ای مردم میشناسيد من كی هستم؟ انا بن مكة و المنی، منم فرزند مكه، منم فرزند منی، منم فرزند پيغمبر خدا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند فاطمۀ زهرا. يزيد ديد اوضاع خيلی خراب میشود. وضعیتی فراهم كرد كه مردم زودتر برای نماز بهپا خيزند و اين جوان سخنور سخنش را زودتر تمام كند.
بهاينترتيب خود اهل بيت، در مسير كوفه تا شام و از آنجا تا مدينه، راهها را برای نفوذ واكنش عجيب حادثۀ كربلا باز كردند. اما بر سر راه تفسير تاريخی واقعۀ كربلا موانع بيش از اینها بود. كار به جايی رسيده بود كه ديگر نمیشد بهطور علنی نام حسينبنعلی را بر زبان راند. قيام مختار و توابين در كوفه بهقدری جالب است كه دیدیم چطور با سخنان زينب، از ميان همين مردم كوفه، عدهای پشيمان شدند؛ قيام كردند؛ اجتماعی عجيب تشكيل دادند و با حكومت جنگيدند تا آخرين نفر كشته شدند. داستان مفصلی دارد. قيام توابين، مختار و قيامهای ديگر، بنیاميه را سخت ناراحت كرده بود. تصميم گرفته بودند تا آنجا كه برايشان ميسر است كاری كنند كه ديگر نام حسين هم برده نشود.
خوب، حالا تكليف پيشوايان مكتب حسين، امام سجاد و امام باقر و امام صادق و اینها چيست؟ بايد فكری كرد، بايد چارهای انديشيد و راهی باز كرد. گفتند ای مسلمانان! ای دوستداران حسين! برای شما كاری پراجر و پرثواب است كه لااقل روز عاشورا به ياد حسين بيفتيد و گريه كنيد. اين گريۀ شما ثوابی فراوان دارد. رواياتی كه در باب ثوابهای فراوان بر گريه بر اباعبدالله است از نظر زنده نگه داشتن خاطره كربلا مسئلۀ مهمی است. كمترين و سادهترين راه برای زنده نگه داشتن خاطره كربلا و نام حسينبنعلی سه چيز بود: يكی تشويق دوستان حسين به زيارت قبر وی -چه از نزديك چه از دور. هر گوشۀ دنيا هستی رو به كربلا بايست و بگو «السلام عليك يا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائك و آنست برحلك عليكم منی سلام الله ابداً مابقيت و بقی اليل و النهار يا اباعبدالله». رواياتی كه در باب ثواب زيارت حسين و گريه بر حسين وارد شده ابتكار بسيار عالی اجتماعی و دينی است. اين ماییم كه اشتباه میفهميم. راستی از شما میپرسم: در آن روزی كه اگر كسی نام حسين را بر زبان میآورد زبانش را در اجتماعات از حلقومش بيرون میكشيدند، آيا راهی بهتر از اين هم بود که عواطف درونی مردم را نسبت به حسين و قيام حسينی مستمر و مستدام و جاودان زنده نگه دارند؟ این مسئلۀ در جای خودش بسيار عالی است. اين ما هستيم كه گاهی چيزی را از جای خودش برمیداريم و به جای ديگر میبريم. اين اشتباه ماست وگرنه آنجا اشتباهی نيست بهشرط آنكه زيارت، زيارت اباعبدالله باشد. گريه، گريه بر اباعبدالله باشد.
لابد اسم مرحوم شيخ مرتضی انصاری، فقيه بزرگ را که در صد و چهار سال پيش وفات كرده، شنيدهايد. شيخ انصاری در كتاب فقه معروفش به نام مكاسب محرمه، ضمن نوحه بر باطل میگويد غالب گريهكنندگان بايد فكر كنند گريهشان بر اباعبدالله است يا نه؟ گاهی اوقات میبينيد در مجلسی که سخن از اباعبدالله به ميان میآيد مرد يا زن گريه میكند اما واقعاً بر آلام درونی خودش. اين گفتار شيخ است، من نمیگويم. اين گريه، گريه بر اباعبدالله نيست؛ گريه بر اباعبدالله، گريهای است كه توأم با شناسايی و مقام و موقعيت اباعبدالله است. زيارت بر اباعبدالله زيارتی است كه توأم با معرفت حق اباعبدالله و مقام و موقعيت ایشان و روح قيام و نهضتش باشد. لذا در بعضی روايات آمده كسی كه اباعبدالله را زيارت كند عارف بحق است. بنابراين خاندان حسينی بر طبق همان تعاليم عالی اسلام و بر وفق سنن اسلامی با دستور بر گريستن بر اباعبدالله و زيارتكردن او زمينهای فراهم كردند كه هرگز اين چراغ خاموشی نمیپذيرد. برای اينكه اگر يك نفر روز عاشورا مینشست به ياد حسين میافتاد و گريه میكرد، واقعاً عمال حكومت دژخيم چكار داشتند كه بدانند چرا گريه میكند. ديگر فشار تا اين حد نمیشد. نمیشد بگویند چرا گريه میكنيد؟ چرا میايستيد توی خانهتان و میگويید السلام عليك يا اباعبدالله؟ بنابراين تفسير صحيح ثواب گريستن بر اباعبدالله اين است كه عرض كردم و بهراستی هم ثواب دارد. هر وقت ما نتوانيم هيچگونه پيروی از اباعبدالله بكنيم و راهی جز اظهار علاقه و مهر نسبت به آستان حسينی نداشته باشيم، گريستن بسيار بجاست. از راه همين جلسههای خانوادگی عاشورا بود كه شيعه نهضت حسين را منتقل میكردند. در يك خانه، روز عاشورا پدر و مادر مینشستند داستان كربلا را بهطور خلاصه میگفتند وگريه میكردند. اين خاطره هر ساله در ذهن كودكان زنده میماند و هر سال میگفتند باباجان روز عاشورا چه خبر بوده که شما مینشينيد گريه میكنيد؟ آنوقت داستان حسين را نقل میكردند و اين جور دست به دست به ما رسيد.
اما گريستن و زيارتکردن بايد در حد خودش باشد. انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارتكردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين میتوانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شدهاند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه بهراستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين بهپا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند. مادران مسلمانی كه میخواهند حق مادری خودشان را ادا كنند بدانند امروز ما در خانوادههامان بچههایمان را بسيار بد تربيت كردهايم. اين هم تربيت است ما داريم؟ ما دختر و پسرمان را از آغاز آنقدر سستاراده و ضعيف و زبون، آنقدر نازپرورده و اهل هواوهوس بار میآوريم كه در زندگی سرنوشتی جز سواریدادن نبايد داشته باشند. اگر بهراستی ما دوستدار حسينبنعلی هستيم، علی اكبر تربيت كنيم. آن مادر یا خانمی كه مینشيند برای حسين گريه میكند برای چه کسی گريه میكند، برای حسين؟ حسينی كه علی اكبر در دامان او و همسرش تربيت شده؛ جوانی كه در بحبوحۀ جوانی همراه پدرش است. قبل از اينكه حرّ با كاروان حسينی برخورد بكند، در يكی از منزلها، حضرت همانطور كه روی اسب میآمد چشمهايش گرم شد و در خواب ديد كه كسی از آنجا رد میشود و میگويد اين افراد دارند میروند و مرگ دارد از آنها استقبال میكند. شايد كمی قبل از اين جريان يا كمی بعد از آن بود كه قصۀ شهادت مسلم و هانی را برای اباعبدالله خبر آوردند. حضرت از آن خواب كوتاه روی اسب بيدار شد و فرمود: انالله و انا اليه راجعون. علی اكبر در كنار پدرش عرض كرد آقاجان چرا استرجاع میكنيد؟ انالله و انااليه راجعون میفرماييد. فرمود بله پسرم، الان چشمهايم گرم شده بود و به خوابی سبك رفتم. ديدم كسی اين حرف را میگفت و اين فرياد و ندا را میزد. میگفت اینها دارند میروند، مرگ دارد به سوی اینها میآيد. علی اكبر عرض كرد: بابا جان، مگر نه اینکه ما در راه حق میرويم و برحقيم؟ فرمود بله پدرجان ما برحقيم. عرض كرد آقا پس چه باك که در راه حق كشته شويم! زهی افتخار و سعادت ماست.
اگر ما بهراستی دوست حسين باشيم، بايد در زيردست ما جوانانی اين چنين بار بيايند و تربيت شوند. آيا در جامعهای كه همۀ جوانانش ضعيف و زبون و هوسباز و نازپرورده باشند ترقی، تكامل و جهش به سوی كمال پيدا میشود؟ حالا كمالات معنوی هيچ! از آقايان میپرسم آيا مردی نازپرورده میتوانست مسافت ميان اسپانيا و آمريكا را طی كند و قارۀ جديدی كشف كند؟ اين تكامل صنعتی خيرهكنندهای كه چشم و گوش و هوش مردم مشرق زمين را پركرده، آيا محصول دست نازپروردههای مردم اروپاست؟ آيا دسترنج جوانان و زنان و مردان هوسكيش اروپاست؟ اگر بهراستی تكامل مادی هم میخواهید اين تربيت چیست که ما نسبت به فرزندانمان داريم؟ اگر ما دم از عدالت اجتماعی میزنيم، در بعضی از ممالك اروپا میگوييم اين مردم چنين و چناناند؛ گوسفند و گرگ در كنار هم بهراحتی زندگی میكنند. اگرهم چنين چيزی باشد، آيا اين وضع و امنيت اجتماعی محصول جوانان و مردان و زنان نازپرورده و ترسو و زبون است؟ محال است! اين سنت و ناموس الهی است كه هر وقت مردمی به ناز و عيش و عشرت و آسايش و آرامشطلبی خو گرفتند، بدانند ذلت و خواری پشت سر آنها و در انتظار آنهاست. بنابراين ما اگر برای حسين گريه میكنيم، گريهمان بايد معنا داشته باشد. تا آن روزی كه كاری جز گريهكردن از ما ساخته نيست، گريه كنيم و اين ميراث عاطفی را از نسلی به نسل ديگر منتقل كنيم. ولی وقتی موانع در محيط آزاد نسبی امروز ما برطرف شد، میتوانيم خيلی كارهای ديگر به پيروی از حسين بكنيم. امروز اظهار ارادت به آستان مقدس حسينی صرفاً با گريستن و زيارت رفتن نيست و اگر مردمی پيدا شوند كه در اين اظهار ارادت صرفاً به گريستن و زيارترفتن اكتفا كنند، يا جاهل و نادان و بیخبرند يا خودشان را گول میزنند. از قبيل گولزدنهای ديگر و كلاههايی كه خيال میكنند سر خدا میگذارند اما درحقیقت سر خودشان گذاشتهاند. اين خلاصۀ عرايضی كه من داشتم. بنابراين انتظار داريم و اميدواريم كه از اين پس مردم ما اولاً در شناسايی مقام حسينبنعلی و شهدای كربلا و خاندان حسين كمی بيشتر دقت كنند و بيشتر جديت كنند و بيشتر واقع بين باشند. ثانياً در اظهار اخلاص به آستان مقدس حسينی، بهجای آنكه صرفاً بگريند و زيارت روند، كمی هم از اعمال و رفتار اين خاندان فضيلت و تقوا و حقيقت و جهاد پيروی كنند و تأسی بجویند. ثالثاً ما كوشش كنيم هميشه معنا و فضيلت و كمال الهی را درنظر داشته باشيم، همانطور كه حسين درنظر داشت. ببينيد مبارزۀ حسينی چگونه مبارزهای است كه ظهر عاشورا كه میشود، در بحبوحۀ مبارزه، دو نفر از صحابۀ حسين به آقا پيشنهاد میكنند آقا ظهر است، میخواهيم نماز بگذاريم. ديگر نمیگويد مبارزه بس است ديگر، نماز میخواهيم چهكار؟ يا نمیگويد نماز بس است ديگر، مبارزه میخواهيم چهکار؟ حسين هم مبارزه میكند هم هنگام نماز به پيشگاه خدا نماز میگزارد و هر دو را با هم جمع میكند. حضرت در حق آنها دعا كرد و فرمود: چه خوب گفتيد. خدا شما را در شمار نمازگزاران محشور كند. آن وقت دو نفر برطبق قانون نماز جنگ در عقب و دو نفر جلو ايستادند. حضرت با عدهای كه مانده بودند مشغول نمازگزاردن شد. در همان موقعی كه اباعبدالله مشغول نمازگزاردن بود، لشگر دشمن هم بيكار و آرام نماند. شروع كردند تكتك تيراندازیكردن و اذيتكردن و آزاررساندن. آنقدر تير انداختند كه يكی از اين دو نفر به نام سعيد همانجا شهيد شد. در آن لحظۀ آخر كه افتاده بود، رفيقش آمد سر او را به دامن گرفت و گفت برادر، اگر وصيتی داری به من بگو. گفت وصيتی ندارم جز يك مطلب. گفت چيست آن مطلب؟ گفت به تو سفارش میكنم دست از دامان اين پيشوای بزرگ و فرزند پيغمبر برندار و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظيم.
انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارتكردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين میتوانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شدهاند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه بهراستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين بهپا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند
پیش از این و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی دو سخنرانی منتشر نشده از شهید دکتر بهشتی در باب تحلیل تاریخی نهضت حسینی منتشر شد و وعده دادیم که دوسخنرانی دیگر ایشان را در ایام اربعین حسینی در دسترس مخاطبان محترم قرار خواهیم داد. شهید دکتر بهشتی در این سخنرانی به مناسبت ایام شهادت امام حسین (ع) به توضیح مطالبی پیرامون فلسفه قیام امام و نقد و ارزیابی تفاسیر مسیحی و سیاسی از حرکت حسین بن علی (ع) پرداخت و در پایان نیز چرایی و چگونگی شکل گیری سنت گریستن و عزاداری بر امام را توضیح داد و تاکید کرد که علاوه بر زیستن با یاد حسین باید فهم قیام حسین و حرکت در راه حسین نیز همیشه درس آموز مسلمانان باشد.
بسم الله الرحمن الرحيم
خلاصۀ مطالبی كه در اين دو شب خدمت خواهران و برادران عزيزم عرضه داشتم اين بود كه بايد در تلقی و تفسير و شناخت روح حادثه كربلا صحبت كنيم و بگوييم و بشنويم و تبادل نظر كنيم و اين واقعۀ آسمانی را، خيلی بهتر از آنچه تاكنون فهميدهايم، بفهميم. چون آنچه بسيار مهم است شناخت روح اين وقايع تاريخ است والاّ اين نمودهای برجسته اجتماعی را به صورت خواندن داستان و سرگذشت و گذشتن از آن كار صحيحی نيست. در شب اول عرض كردم معمولاً حادثه كربلا سه گونه تفسير میشود: يك، قيام سياسی؛ مردی كه میخواست از فرصت مرگ يك حاكم و رویكارآمدن پسر جوانش استفاده كند و خودش زمام امور را در دست بگيرد. دو، فدايی و قربانیشدن عزيزترين كسان پيغمبر خاتم برای اينكه كفارۀ گناهان امت باشد؛ اگر اين تفسير را بشكافيم، حسين نيز رنج كشيد و شربت شهادت نوشيد و حادثه كربلا را متحمل شد تا بقيه مسلمانان زن و مرد با خيال راحت و آرامش دل زندگی كنند. هر جور دلشان میخواهد و به هر صورت كه میخواهند در برابر قوانين آسمانی اسلام رفتار كنند و در عين حال مطمئن باشند كسی هست که بار گناهان آنها را بكشد و اینها يكسره به بهشت جاودان بروند و جهنم را لابد برای همۀ غيرمسلمانها خالی بگذارند. درست مثل يك عيسای شفيع تمام گناهان مسيحيان، بر طبق تفسيری كه فرقههای گوناگون از مسيحيان درباره عيسی و مصلوب شدن او دارند. سوم، قيام كربلا يك قيام عدالتخواهی و آزادیخواهی است و حسين پيشوای آزادمردان است.
اين فشردۀ عرايض شب اول بود. ديشب عرض كردم كه دقتکردن در سرگذشت كربلا نشان میدهد كه تفسير اول و دوم بهکلی نارواست؛ اباعبدالله نه برای رسيدن به مقام حكومت قيام كرد و نه میخواست از اين فرصت سياسی برای رسيدن به رياست استفاده كند و نه واقعه كربلا میتواند داستانی شبيه مصلوبشدن عيسی باشد. اما مسئلۀ قيام بهخاطر آزادی و عدالتخواهی صحيح اما ناقص و كوتاه است. در شب اول تشبيهی كردم و گفتم درست مثل اين است كه يك پروفسور دانشگاه كه همه مدارج تحصيلی را گذرانده و الان استاد برجستۀ يك رشتۀ دانشگاهی است بياورم اينجا و به آقايان بگويم ایشان ديپلم رياضی دارند. دروغ نگفتهام، ايشان ديپلم دارند يا مثلاً از مدرسه فارغالتحصيل شدهاند اما اين را يك نوع توهين نسبت به اين مرد میشمارند برای اينكه اين فقط گوشهای از فضيلتهای اوست و بايد همه فضيلتها را در مقام او معرفی كنيم. در قيام حسينی مسئلۀ عدالتخواهی و آزادیخواهی هست اما خيلی چيزهای ديگر هم هست؛ همه را با هم بگوييم.
خلاصۀ عرض ديشبم اين شد كه دين مقدس اسلام پايۀ نوينی برای زندگی انسان و بشر آورد. به انسان گفت ای آدميزاد! قيمت گوهر تابناك وجود تو از خوردن و خوابيدن بيشتر است، از هوسبازیها، از سرگرمیهای زندگی و از علم و دانش مادی باز هم بيشتر است؛ از جوانمردی و عاطفه و محبت عمومی باز هم بالاتر است.
تو را ز کنگرۀ عرش میزنند صفير ندانمت که در اين دامگه چه افتادست
اسلام گفت ای بشر! بدان که روح و فطرت انسان همواره نوع ميلی فطری، که با هستی توأم است، به سوی كمال مطلق دارد. معتقد باش بشری خوشوقت است كه همواره رو به كمال مطلق داشته باشد. كمال مطلق كيست؟ خدا. و من احسن عونا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمين.
اين مطلبی بود كه ديشب عرض كردم. حقيقت امر اينك است که خيلی تفصيل و توضيح میخواهد تا به صورت مطلبی دلچسب و دلپذير خدمت آقايان و خانمها مقبول افتد. اما اگر من امشب بخواهم به تفصيل اين مطلب بپردازم، از نتيجهگرفتن از مطالب باز خواهم ماند و حالآنكه بنا دارم به خواست خدا در اين سی-چهل دقيقۀ سخن ديگرم، نتيجهای را كه میخواستيم بگيرم.
اسلام گفت بشر بايد به ارزش عالی خودش معتقد باشد و زندگيش اصل داشته باشد. آدمی بايد به اصطلاح اروپايی در زندگی دارای عقيده باشد و اين عقيده از نظر اسلام عقيدۀ الهی است اما نه از آن عقيدههای الهی انزواطلب كه هيچ كاری به زندگی فرد و اجتماع و اقتصاد و سياست نداشته باشد. آن عقيدۀ الهی كه بر تمام شئون زندگی فرد و جامعه چيره و مسلط است هم توضيح میخواهد. اجمالاً عرض میكنم و میگذرم. اسلام گفت بشر بايد بداند مبنای زندگيش بايد اعتقاد به چنين اصلی باشد و بعد در مسير زندگی همواره در رعايت اين اصل بكوشد و مجاهده كند. بنابراين فرمول زندگی بشر از نظر اسلام اين شد: انما الحياة عقيدة و جهاد.
پيغمبر اكرم اين اصل را آورد، مردها و زنانی نمونه و جوانها و پیرهایی نمونه تربيت كرد، بعد مردم پليد و دنياطلب، بهعنوان خلافت و جانشينی پيغمبر، زمام امور امت اسلام را در دست گرفتند و با تمام قوا در تحريف اين اصل عالی حيات انسانی كوشيدند؛ با تمام قوا، با زور، فشار، تبليغ، تضعيف، تحريف و با وسائل هوسانگيز و با هر چه از دستشان برآمد. سمبل برجستۀ اين كار معاويه است. بهراستی اين مرد از نظر زيركی برای نگهداشتن مقام و موقعيت رياستمآبانۀ خودش بسيار مرد زيركی است؛ فوق العاده است اما از دريچۀ اسلام، كه همه چيز باید بر مبنای تقوی و فضيلت باشد و حتی رئيس امت اسلام بايد خدمتگذار تقوی و فضيلت باشد، مرد مطرود و منفوری است. اتفاقاً پريشب يكی از دوستان كتابی را كه من قبلاً هم ديده بودم به ارمغان برای من آوردند با نامی شبیه به النزاع التخاخذوا بين الامويين و هاشمين. البته مضمونش نزاع بين بنیهاشم و بنیاميه است. نويسندۀ كتاب سنی است و آنچنان نسبت به اهل بيت عصمت، اخلاص و ارادت ورزيده و آنچنان مقاصد و زشتیهای خاندان اميه و بنیعباس را از گوشهوكنار تاريخهاي گوناگون بر طبق مآخذ عامه استخراج كرده كه ديدنی است. معاويه و هممسلكانش از نظر اسلام مردمی مطرود و منفورند. بايد حاميان اسلام بهپا خيزند و اين دشمنان تقوی و فضيلت را سركوب كنند. چه کسی بهتر از خاندان علی؟ علی بهپا خاست؛ بعد از او حسنش بهپا خاست و بعد از او حسينش. حسين بهپا خاست تا اصل عقيده و جهاد را در راه خداپرستی زنده كند.
زندهکردن اين اصل همان طور كه ديشب عرض كردم ديگر با سخن و نوشتن و گفتن ميسر نبود. اباعبدالله تشخيص داد بايد صحنهای بهوجود آيد كه در تاريخ بشريت و مجاهدات انسانی همواره جاودان بماند؛ درسی كه هميشه زنده باشد. واقعاً هم درس حسينی هميشه زنده ماند، پس قيام اباعبدالله برای بهوجودآوردن كلاس و مكتب مجاهده در راه عقيده برای هميشه است. اين است كه عرض كردم آن تعبير سوم هم نارساست و اين است كه عرض كردم آن تعبیر دوم تحريف است. اگر بهراستی قرار است كه اباعبدالله شهيد شده باشد تا مردم نه عقيده داشته باشند نه عمل، پس اینکه اباعبدالله در راه «انما الحياة عقيدة و جهاد» به پا خيزد معنا ندارد. حالا بحث امشب ما اين است. بايد اين قيام حسينی همواره در تاريخ زنده و بانشاط بماند. در علم طبيعی و فيزيك قانونی هست به نام تناسب ميان كنش و واكنش نسبت مخصوصی برقرار است؛ هر عملی عكسالعملی متناسب با خودش دارد. بايد ديد اين قيام حسينی چه قيامی بوده است. چه جنبش و چه حركتی بوده است كه اين عكسالعمل عجيب و كششدار و پرامتداد را در تاريخ انسانيت بهوجود آورده است. گاهی اوقات ما میدانيم فلان عمل یا ضربه چقدر نيرو دارد و گاهی نمیدانيم. مثلاً ممكن است كه يك سير پنبه را كه حجم بزرگی هم دارد از فاصلۀ چند كيلومتری روی زمين رها كنند. آدم، اگر آشنا نباشد كه اين پنبه است و تو خالی، با خودش میگويد اين وقتی به زمين بخورد چقدر بالا میرود ولی بعد كه صبر میكند تا به زمين بخورد، میبيند همانجا روی زمين قرار میگيرد. اصلاً قدرت يك ضربه بايد از روی شناخت عكسالعمل آن ضربه باشد. گاهی اين قدر قدرت ضربتش به زمين كم بوده كه از جايش تكان نخورده، گاهی اوقات هم میبينيد يك ماشين پرنيروی پرس چيزی را چنان با فشار به جايی پرتاب میكند كه در فاصلهای كوتاه چندين برابر اين فاصله باز میگردد و به سوی ديگر میرود. آنوقت آدم میفهمد اين ماشين پرنيرويی است که با فشار زياد ضربتی میآورد. بنابراين گاهی شناسايی ميزان قدرت و نيروی يك عمل از راه شناسايی ميزان قدرت و نيروی عكسالعمل آن فهمیده میشود. بهراستی ما كه از تاريخ كربلا دوريم، آیا نمیتوانيم از خودمان بپرسيم قيام حسينی چه قيامی بوده است كه از آن روز اول تا حالا اين همه واكنش داشته است؟
مطلب ديگری هم هست و آن اينکه گاهی اوقات وقتی چيزی را با ضربۀ شديد به جايی میزنيم و برمیگردد و در سر راهش به موانعی برخورد میكند اگر به مانعی برخورد كرد، آن عكسالعمل نيرومندی كه انتظار داشتيم در خارج به منصه ظهور برسد تجلی نمیكند. آيا بر سر راه عكسالعمل نهضت اباعبدالله مانعی بود يا نه؟ آيا سر راه تأثيری كه بايد قيام حسينی از همان روز نخست تا امروز و بعد از اين داشته باشد مانعی وجود داشت يا نه؟ بله، آن هم نه يك مانع و دو مانع؛ همان دستگاه مجهزی كه توانست حسين را با آن وضع پيش چشم سی هزار مسلمان شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست طفل شيرخوار حسينی را با آن قساوت و سنگدلی شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست دختر علی و نوه و خاندان پيغمبر اكرم را با آن وضع در كوچه و ديار بگرداند؛ همان دستگاه با تمام نيرو كوشيد تا خاطرۀ كربلا را از اساس محو كند. دستگاه بنیاميه آنقدر كوشش كرد تا اصلاً ديگر نام حسين هم در گوشها و دلها و زبانها و مغزها نباشد. برويد مطالعه كنيد. در گوشه و كنار سرزمين اسلام آنقدر حديث ساختند، روايت پرداختند و تبليغات كردند تا قيام اباعبدالله را قيام يك فرد گمنام و خروج او بر حكومت عادل وحی معرفی كنند.
ببينيد كار به كجا رسيده كه امام سجاد، جوان پانزده – شانزده سالۀ حسينبنعلی و پيشوا و امام چهارم ما در شام سوار شتری برهنه است. پايش در زنجير، زنجيری هم به گردن مباركش آويخته، همراه با زينب كبری(س) و خاندان حسينی، همه به همين وضع، در شهر شام كشيده میشوند. پيرمردی جلو میآيد و اين وضع رقت بار را میبيند. نه بهعنوان عاطفۀ دينی، بلکه بهعنوان عاطفۀ انسانی ناراحت میشود و میگويد: جوان، میتوانی بگويی شما اهل كجا هستيد؟ اهل روم هستيد يا اهل زنگ که شما را به اين وضع میآورند؟ علی بن حسين چه بگويد؟ دستگاه يزيد با اين تبليغات چه چیزی در مغز مردم شام فرو كرده است كه اين مرد شامی اين سوال را از اين جوان میكند؟ حضرت فرمود آیا تو مسلمانی؟ عرض كرد بله. فرمود قرآن خواندهای؟ عرض كرد بله. فرمود اين آيه را خواندهای «قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فیالقربی»؟ میدانی پيغمبر به امتش گفت من برای اين همه رنج و زحمتم پاداشی نمیخواهم جز اينكه اقلاً خاندان مرا دوست داشته باشيد؟ من كه از شما عوضی نمیخواهم. گفت بله اين آيه را خواندهام ولی اين آيه به شما چه ربط دارد؟ فرمود مگر نمیدانی ذیالقربی پيغمبر ما هستيم؟ حضرت تا اين جمله را گفت پيرمرد شروع كرد به اشك ريختن و ناراحت شدن. عرض كرد آقا پس به ما گفته بودند يك مشت مردم خارجی را كه بر حكومت خروج و قيام كرده بودند به شام میآورند. دستگاه تبليغات يزيد میخواهد حادثۀ كربلا را تا آن سطح نازل پايين بياورد، آن وقت چرا و چه كاری بايد كرد و چه راهی بايد رفت كه اين موانع سهمگين از سر راه اين حادثه برخيزد و آن نيروی عجيبی كه از آن موقع به بعد در ميان امت اسلام در برابر هر نوع انحراف و ظلم و طغيان بهوجود آورد سالم بماند و در مسير خودش پيش برود؟ ابتكار میخواهد، راه میخواهد.
بعد از حادثه كربلا كارها و تعليمهايی هست. اولاً نخستين كسانی كه با اين موانع جنگيدند و ميدان نفوذ عكسالعمل حادثۀ كربلا را به مقدار زيادی گسترش دادند خود اهل بيتاند. زينب كبری (س) وقتی به كوفه میآيد، آن بانوی نمونه، آن خانمی كه بايد برای خانمهای مسلمان سرمشق باشد، هم پاكدامن، هم دانا، هم سخنگو، هم شجاع و دلير و هم باتدبير. شما حساب كنيد رياست قافلۀ حسينی بعد از شهادت آن حضرت و دوستان و ياران و فرزندانش، از كربلا به شام و از آنجا به مدينه، با زينب است؛ چنين باكفايت، باقدرت و پاكدامن. بهمحض اينكه قافله و كاروان حسينی به كوفه آمد، مردم كوفه در گوشهوكنار كوچهها و شوارع و بر بالای بامها و بالاخانهها ايستاده بودند تا اين كاروان را نظاره كنند. وقتی ديدند اين قافله اين طور آمد، شروع كردند به زارزار گريستن. زينب به صدا درآمد و فرمود: ای اهل كوفه! ای مردم مكار، ای كسانی كه سيرت و شيوۀ شما نيرنگ و خدعه است، ای كسانی كه قدرت و پايداری در نهضتها نداريد، فقط با زبان میگوييد ما با نهضتها همكاری میكنيم اما موقع عمل میگريزيد. اين شما هستيد كه پيشوايان بزرگ امت را به دست اين كشتاركنندگان ستمگر میدهيد. گريه میكنيد؛ ابكو. اشك و نالۀ شما آرام نگيرد. آيا میدانيد چگونه جگر پيغمبر را داغدار كرديد؟ سخن گفت و گفت و آن چنان سخنان زينب در كوفه ولوله ايجاد كرد كه فرماندۀ دستهای كه بايد اسیران را به كوفه بياورد ديد اوضاع دارد خراب میشود. گفت بايد كاری كنيم زينب ساكت شود. گفتند زينب را نمیشود با تهديد ساكت كرد. اين زن داغديده و رنجكشيده است اگر بخواهيم در برابر اين جمعيت او را با شدت عمل ساكت كنيم، وضع بدتر میشود. چه كنيم؟ گفتند برويد سر برادرش حسين را بياوريد تا او آرام بگيرد و مشغول سر شود. زينب نخستين حركت را نشان داد برای اينكه آن وضع مرعوبكننده و خفقانآور -آن پرده سياهی را كه دستگاه حكومت در جلوی خورشيد تابان كربلا كشيده بود- مبادا به آن طرف پرتو افكند. بعد وقايعی در دستگاه ابن زياد رخ داد. علی بن حسين و زينب سخن گفتند و در اثناء راه چندين جا عكسالعمل نشان دادند. وقتی به شام رسیدند، در حضور يزيد باز زينب به سخن ايستاد و در مقر ظلم و ستم، در آن پايگاهی كه يزيد خود را از هر جهت در امنيت و آرامش میديد، چنان يزيد را شرمنده كرد كه يزيد ناراحت شد و پوزش خواست. گفت قسم به خدا همۀ تقصيرها به گردن ابن زياد است؛ خدا بگويم چكارش بكند؛ من راضی نبودم اين واقعه رخ بدهد. اما مگر زينب به اين عذر بدتر از گناه گوش كرد؟ فرمود يزيد میفهمی چه میگويی؟ آيا ابن زياد بدون پشتيبانی و فرمان تو جرأت داشت چنين اقدامی بكند؟ در مسجد اموی (يعنی در مسجد جامع آن موقعِ دمشق) وقتی همه جمع شدند، يزيد هم آمد علی بن حسين را هم آورد بعد میخواست استمالت كند، به آقا گفت میخواهيد چند كلمهای هنگام نماز جمعه صحبت كنید؟ حضرت فرمود آری. او خيال میكرد اين جوان پانزده-شانزده سالۀ رنجديده، قدرت سخنگفتن ندارد. اما امام سجاد آمد بر فراز منبر نشست و از همان اول خود را معرفی كرد. ای مردم میشناسيد من كی هستم؟ انا بن مكة و المنی، منم فرزند مكه، منم فرزند منی، منم فرزند پيغمبر خدا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند فاطمۀ زهرا. يزيد ديد اوضاع خيلی خراب میشود. وضعیتی فراهم كرد كه مردم زودتر برای نماز بهپا خيزند و اين جوان سخنور سخنش را زودتر تمام كند.
بهاينترتيب خود اهل بيت، در مسير كوفه تا شام و از آنجا تا مدينه، راهها را برای نفوذ واكنش عجيب حادثۀ كربلا باز كردند. اما بر سر راه تفسير تاريخی واقعۀ كربلا موانع بيش از اینها بود. كار به جايی رسيده بود كه ديگر نمیشد بهطور علنی نام حسينبنعلی را بر زبان راند. قيام مختار و توابين در كوفه بهقدری جالب است كه دیدیم چطور با سخنان زينب، از ميان همين مردم كوفه، عدهای پشيمان شدند؛ قيام كردند؛ اجتماعی عجيب تشكيل دادند و با حكومت جنگيدند تا آخرين نفر كشته شدند. داستان مفصلی دارد. قيام توابين، مختار و قيامهای ديگر، بنیاميه را سخت ناراحت كرده بود. تصميم گرفته بودند تا آنجا كه برايشان ميسر است كاری كنند كه ديگر نام حسين هم برده نشود.
خوب، حالا تكليف پيشوايان مكتب حسين، امام سجاد و امام باقر و امام صادق و اینها چيست؟ بايد فكری كرد، بايد چارهای انديشيد و راهی باز كرد. گفتند ای مسلمانان! ای دوستداران حسين! برای شما كاری پراجر و پرثواب است كه لااقل روز عاشورا به ياد حسين بيفتيد و گريه كنيد. اين گريۀ شما ثوابی فراوان دارد. رواياتی كه در باب ثوابهای فراوان بر گريه بر اباعبدالله است از نظر زنده نگه داشتن خاطره كربلا مسئلۀ مهمی است. كمترين و سادهترين راه برای زنده نگه داشتن خاطره كربلا و نام حسينبنعلی سه چيز بود: يكی تشويق دوستان حسين به زيارت قبر وی -چه از نزديك چه از دور. هر گوشۀ دنيا هستی رو به كربلا بايست و بگو «السلام عليك يا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائك و آنست برحلك عليكم منی سلام الله ابداً مابقيت و بقی اليل و النهار يا اباعبدالله». رواياتی كه در باب ثواب زيارت حسين و گريه بر حسين وارد شده ابتكار بسيار عالی اجتماعی و دينی است. اين ماییم كه اشتباه میفهميم. راستی از شما میپرسم: در آن روزی كه اگر كسی نام حسين را بر زبان میآورد زبانش را در اجتماعات از حلقومش بيرون میكشيدند، آيا راهی بهتر از اين هم بود که عواطف درونی مردم را نسبت به حسين و قيام حسينی مستمر و مستدام و جاودان زنده نگه دارند؟ این مسئلۀ در جای خودش بسيار عالی است. اين ما هستيم كه گاهی چيزی را از جای خودش برمیداريم و به جای ديگر میبريم. اين اشتباه ماست وگرنه آنجا اشتباهی نيست بهشرط آنكه زيارت، زيارت اباعبدالله باشد. گريه، گريه بر اباعبدالله باشد.
لابد اسم مرحوم شيخ مرتضی انصاری، فقيه بزرگ را که در صد و چهار سال پيش وفات كرده، شنيدهايد. شيخ انصاری در كتاب فقه معروفش به نام مكاسب محرمه، ضمن نوحه بر باطل میگويد غالب گريهكنندگان بايد فكر كنند گريهشان بر اباعبدالله است يا نه؟ گاهی اوقات میبينيد در مجلسی که سخن از اباعبدالله به ميان میآيد مرد يا زن گريه میكند اما واقعاً بر آلام درونی خودش. اين گفتار شيخ است، من نمیگويم. اين گريه، گريه بر اباعبدالله نيست؛ گريه بر اباعبدالله، گريهای است كه توأم با شناسايی و مقام و موقعيت اباعبدالله است. زيارت بر اباعبدالله زيارتی است كه توأم با معرفت حق اباعبدالله و مقام و موقعيت ایشان و روح قيام و نهضتش باشد. لذا در بعضی روايات آمده كسی كه اباعبدالله را زيارت كند عارف بحق است. بنابراين خاندان حسينی بر طبق همان تعاليم عالی اسلام و بر وفق سنن اسلامی با دستور بر گريستن بر اباعبدالله و زيارتكردن او زمينهای فراهم كردند كه هرگز اين چراغ خاموشی نمیپذيرد. برای اينكه اگر يك نفر روز عاشورا مینشست به ياد حسين میافتاد و گريه میكرد، واقعاً عمال حكومت دژخيم چكار داشتند كه بدانند چرا گريه میكند. ديگر فشار تا اين حد نمیشد. نمیشد بگویند چرا گريه میكنيد؟ چرا میايستيد توی خانهتان و میگويید السلام عليك يا اباعبدالله؟ بنابراين تفسير صحيح ثواب گريستن بر اباعبدالله اين است كه عرض كردم و بهراستی هم ثواب دارد. هر وقت ما نتوانيم هيچگونه پيروی از اباعبدالله بكنيم و راهی جز اظهار علاقه و مهر نسبت به آستان حسينی نداشته باشيم، گريستن بسيار بجاست. از راه همين جلسههای خانوادگی عاشورا بود كه شيعه نهضت حسين را منتقل میكردند. در يك خانه، روز عاشورا پدر و مادر مینشستند داستان كربلا را بهطور خلاصه میگفتند وگريه میكردند. اين خاطره هر ساله در ذهن كودكان زنده میماند و هر سال میگفتند باباجان روز عاشورا چه خبر بوده که شما مینشينيد گريه میكنيد؟ آنوقت داستان حسين را نقل میكردند و اين جور دست به دست به ما رسيد.
اما گريستن و زيارتکردن بايد در حد خودش باشد. انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارتكردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين میتوانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شدهاند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه بهراستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين بهپا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند. مادران مسلمانی كه میخواهند حق مادری خودشان را ادا كنند بدانند امروز ما در خانوادههامان بچههایمان را بسيار بد تربيت كردهايم. اين هم تربيت است ما داريم؟ ما دختر و پسرمان را از آغاز آنقدر سستاراده و ضعيف و زبون، آنقدر نازپرورده و اهل هواوهوس بار میآوريم كه در زندگی سرنوشتی جز سواریدادن نبايد داشته باشند. اگر بهراستی ما دوستدار حسينبنعلی هستيم، علی اكبر تربيت كنيم. آن مادر یا خانمی كه مینشيند برای حسين گريه میكند برای چه کسی گريه میكند، برای حسين؟ حسينی كه علی اكبر در دامان او و همسرش تربيت شده؛ جوانی كه در بحبوحۀ جوانی همراه پدرش است. قبل از اينكه حرّ با كاروان حسينی برخورد بكند، در يكی از منزلها، حضرت همانطور كه روی اسب میآمد چشمهايش گرم شد و در خواب ديد كه كسی از آنجا رد میشود و میگويد اين افراد دارند میروند و مرگ دارد از آنها استقبال میكند. شايد كمی قبل از اين جريان يا كمی بعد از آن بود كه قصۀ شهادت مسلم و هانی را برای اباعبدالله خبر آوردند. حضرت از آن خواب كوتاه روی اسب بيدار شد و فرمود: انالله و انا اليه راجعون. علی اكبر در كنار پدرش عرض كرد آقاجان چرا استرجاع میكنيد؟ انالله و انااليه راجعون میفرماييد. فرمود بله پسرم، الان چشمهايم گرم شده بود و به خوابی سبك رفتم. ديدم كسی اين حرف را میگفت و اين فرياد و ندا را میزد. میگفت اینها دارند میروند، مرگ دارد به سوی اینها میآيد. علی اكبر عرض كرد: بابا جان، مگر نه اینکه ما در راه حق میرويم و برحقيم؟ فرمود بله پدرجان ما برحقيم. عرض كرد آقا پس چه باك که در راه حق كشته شويم! زهی افتخار و سعادت ماست.
اگر ما بهراستی دوست حسين باشيم، بايد در زيردست ما جوانانی اين چنين بار بيايند و تربيت شوند. آيا در جامعهای كه همۀ جوانانش ضعيف و زبون و هوسباز و نازپرورده باشند ترقی، تكامل و جهش به سوی كمال پيدا میشود؟ حالا كمالات معنوی هيچ! از آقايان میپرسم آيا مردی نازپرورده میتوانست مسافت ميان اسپانيا و آمريكا را طی كند و قارۀ جديدی كشف كند؟ اين تكامل صنعتی خيرهكنندهای كه چشم و گوش و هوش مردم مشرق زمين را پركرده، آيا محصول دست نازپروردههای مردم اروپاست؟ آيا دسترنج جوانان و زنان و مردان هوسكيش اروپاست؟ اگر بهراستی تكامل مادی هم میخواهید اين تربيت چیست که ما نسبت به فرزندانمان داريم؟ اگر ما دم از عدالت اجتماعی میزنيم، در بعضی از ممالك اروپا میگوييم اين مردم چنين و چناناند؛ گوسفند و گرگ در كنار هم بهراحتی زندگی میكنند. اگرهم چنين چيزی باشد، آيا اين وضع و امنيت اجتماعی محصول جوانان و مردان و زنان نازپرورده و ترسو و زبون است؟ محال است! اين سنت و ناموس الهی است كه هر وقت مردمی به ناز و عيش و عشرت و آسايش و آرامشطلبی خو گرفتند، بدانند ذلت و خواری پشت سر آنها و در انتظار آنهاست. بنابراين ما اگر برای حسين گريه میكنيم، گريهمان بايد معنا داشته باشد. تا آن روزی كه كاری جز گريهكردن از ما ساخته نيست، گريه كنيم و اين ميراث عاطفی را از نسلی به نسل ديگر منتقل كنيم. ولی وقتی موانع در محيط آزاد نسبی امروز ما برطرف شد، میتوانيم خيلی كارهای ديگر به پيروی از حسين بكنيم. امروز اظهار ارادت به آستان مقدس حسينی صرفاً با گريستن و زيارت رفتن نيست و اگر مردمی پيدا شوند كه در اين اظهار ارادت صرفاً به گريستن و زيارترفتن اكتفا كنند، يا جاهل و نادان و بیخبرند يا خودشان را گول میزنند. از قبيل گولزدنهای ديگر و كلاههايی كه خيال میكنند سر خدا میگذارند اما درحقیقت سر خودشان گذاشتهاند. اين خلاصۀ عرايضی كه من داشتم. بنابراين انتظار داريم و اميدواريم كه از اين پس مردم ما اولاً در شناسايی مقام حسينبنعلی و شهدای كربلا و خاندان حسين كمی بيشتر دقت كنند و بيشتر جديت كنند و بيشتر واقع بين باشند. ثانياً در اظهار اخلاص به آستان مقدس حسينی، بهجای آنكه صرفاً بگريند و زيارت روند، كمی هم از اعمال و رفتار اين خاندان فضيلت و تقوا و حقيقت و جهاد پيروی كنند و تأسی بجویند. ثالثاً ما كوشش كنيم هميشه معنا و فضيلت و كمال الهی را درنظر داشته باشيم، همانطور كه حسين درنظر داشت. ببينيد مبارزۀ حسينی چگونه مبارزهای است كه ظهر عاشورا كه میشود، در بحبوحۀ مبارزه، دو نفر از صحابۀ حسين به آقا پيشنهاد میكنند آقا ظهر است، میخواهيم نماز بگذاريم. ديگر نمیگويد مبارزه بس است ديگر، نماز میخواهيم چهكار؟ يا نمیگويد نماز بس است ديگر، مبارزه میخواهيم چهکار؟ حسين هم مبارزه میكند هم هنگام نماز به پيشگاه خدا نماز میگزارد و هر دو را با هم جمع میكند. حضرت در حق آنها دعا كرد و فرمود: چه خوب گفتيد. خدا شما را در شمار نمازگزاران محشور كند. آن وقت دو نفر برطبق قانون نماز جنگ در عقب و دو نفر جلو ايستادند. حضرت با عدهای كه مانده بودند مشغول نمازگزاردن شد. در همان موقعی كه اباعبدالله مشغول نمازگزاردن بود، لشگر دشمن هم بيكار و آرام نماند. شروع كردند تكتك تيراندازیكردن و اذيتكردن و آزاررساندن. آنقدر تير انداختند كه يكی از اين دو نفر به نام سعيد همانجا شهيد شد. در آن لحظۀ آخر كه افتاده بود، رفيقش آمد سر او را به دامن گرفت و گفت برادر، اگر وصيتی داری به من بگو. گفت وصيتی ندارم جز يك مطلب. گفت چيست آن مطلب؟ گفت به تو سفارش میكنم دست از دامان اين پيشوای بزرگ و فرزند پيغمبر برندار و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظيم.