1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
تحليل تاريخی نهضت عاشورای حسينی-3

راه زینب پس از عاشورا

انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارت‌كردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين می‏توانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شده‌اند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه به‌راستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين به‌پا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند.

 


پیش از این و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی دو سخنرانی منتشر نشده از شهید دکتر بهشتی در باب تحلیل تاریخی نهضت حسینی منتشر شد و وعده دادیم که دوسخنرانی دیگر ایشان را در ایام اربعین حسینی در دسترس مخاطبان محترم قرار خواهیم داد. شهید دکتر بهشتی در این سخنرانی به مناسبت ایام شهادت امام حسین (ع) به توضیح مطالبی پیرامون فلسفه قیام امام و نقد و ارزیابی تفاسیر مسیحی و سیاسی از حرکت حسین بن علی (ع) پرداخت و در پایان نیز چرایی و چگونگی شکل گیری سنت گریستن و عزاداری بر امام را توضیح داد و تاکید کرد که علاوه بر زیستن با یاد حسین باید فهم قیام حسین و حرکت در راه حسین نیز همیشه درس آموز مسلمانان باشد.

بسم الله الرحمن الرحيم

خلاصۀ مطالبی كه در اين دو شب خدمت خواهران و برادران عزيزم عرضه داشتم اين بود كه بايد در تلقی و تفسير و شناخت روح حادثه كربلا صحبت كنيم و بگوييم و بشنويم و تبادل نظر كنيم و اين واقعۀ آسمانی را، خيلی بهتر از آنچه تاكنون فهميده‏ايم، بفهميم. چون آنچه بسيار مهم است شناخت روح اين وقايع تاريخ است والاّ اين نمودهای برجسته اجتماعی را به صورت خواندن داستان و سرگذشت و گذشتن از آن كار صحيحی نيست. در شب اول عرض كردم معمولاً حادثه كربلا سه گونه تفسير می‏شود: يك، قيام سياسی؛ مردی كه می‏خواست از فرصت مرگ يك حاكم و روی‌كارآمدن پسر جوانش استفاده كند و خودش زمام امور را در دست بگيرد. دو، فدايی و قربانی‌شدن عزيزترين كسان پيغمبر خاتم برای اينكه كفارۀ گناهان امت باشد؛ اگر اين تفسير را بشكافيم، حسين نيز رنج كشيد و شربت شهادت نوشيد و حادثه كربلا را متحمل شد تا بقيه مسلمانان زن و مرد با خيال راحت و آرامش دل زندگی كنند. هر جور دلشان می‏خواهد و به هر صورت كه می‏خواهند در برابر قوانين آسمانی اسلام رفتار كنند و در عين حال مطمئن باشند كسی هست که بار گناهان آن‌ها را بكشد و این‌ها يكسره به بهشت جاودان بروند و جهنم را لابد برای همۀ غيرمسلمان‌ها خالی بگذارند. درست مثل يك عيسای شفيع تمام گناهان مسيحيان، بر طبق تفسيری كه فرقه‌های گوناگون از مسيحيان درباره عيسی و مصلوب شدن او دارند. سوم، قيام كربلا يك قيام عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی است و حسين پيشوای آزادمردان است.

اين فشردۀ عرايض شب اول بود. ديشب عرض كردم كه دقت‌کردن در سرگذشت كربلا نشان می‏دهد كه تفسير اول و دوم به‌کلی نارواست؛ ابا‌عبدالله نه برای رسيدن به مقام حكومت قيام كرد و نه می‏خواست از اين فرصت سياسی برای رسيدن به رياست استفاده كند و نه واقعه كربلا می‌تواند داستانی شبيه مصلوب‌شدن عيسی باشد. اما مسئلۀ قيام به‌خاطر آزادی و عدالت‌خواهی صحيح اما ناقص و كوتاه است. در شب اول تشبيهی كردم و گفتم درست مثل اين است كه يك پروفسور دانشگاه كه همه مدارج تحصيلی را گذرانده و الان استاد برجستۀ يك رشتۀ دانشگاهی است بياورم اينجا و به آقايان بگويم ایشان ديپلم رياضی دارند. دروغ نگفته‏ام، ايشان ديپلم دارند يا مثلاً از مدرسه فارغ‌التحصيل شده‌اند اما اين را يك نوع توهين نسبت به اين مرد می‏شمارند برای اينكه اين فقط گوشه‏‌ای از فضيلت‌های اوست و بايد همه فضيلت‌ها را در مقام او معرفی كنيم. در قيام حسينی مسئلۀ عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی هست اما خيلی چيزهای ديگر هم هست؛ همه را با هم بگوييم.

خلاصۀ عرض ديشبم اين شد كه دين مقدس اسلام پايۀ نوينی برای زندگی انسان و بشر آورد. به انسان گفت ای آدميزاد! قيمت گوهر تابناك وجود تو از خوردن و خوابيدن بيشتر است، از هوس‌بازی‏ها، از سرگرمی‏های زندگی و از علم و دانش مادی باز هم بيشتر است؛ از جوان‌مردی و عاطفه و محبت عمومی باز هم بالاتر است.

تو را ز کنگرۀ عرش می‌زنند صفير ندانمت که در اين دامگه چه افتادست

اسلام گفت ای بشر! بدان که روح و فطرت انسان همواره نوع ميلی فطری، که با هستی توأم است، به سوی كمال مطلق دارد. معتقد باش بشری خوش‌وقت است كه همواره رو به كمال مطلق داشته باشد. كمال مطلق كيست؟ خدا. و من احسن عونا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمين.

اين مطلبی بود كه ديشب عرض كردم. حقيقت امر اينك است که خيلی تفصيل و توضيح می‌خواهد تا به صورت مطلبی دلچسب و دلپذير خدمت آقايان و خانم‌ها مقبول افتد. اما اگر من امشب بخواهم به‌ تفصيل اين مطلب بپردازم، از نتيجه‌گرفتن از مطالب باز خواهم ماند و حال‌آنكه بنا دارم به خواست خدا در اين سی-چهل دقيقۀ سخن ديگرم، نتيجه‏‌ای را كه می‏خواستيم بگيرم.

اسلام گفت بشر بايد به ارزش عالی خودش معتقد باشد و زندگيش اصل داشته باشد. آدمی بايد به اصطلاح اروپايی در زندگی دارای عقيده باشد و اين عقيده از نظر اسلام عقيدۀ الهی است اما نه از آن عقيده‌های الهی انزواطلب كه هيچ كاری به زندگی فرد و اجتماع و اقتصاد و سياست نداشته باشد. آن عقيدۀ الهی كه بر تمام شئون زندگی فرد و جامعه چيره و مسلط است هم توضيح می‏خواهد. اجمالاً عرض می‏كنم و می‏گذرم. اسلام گفت بشر بايد بداند مبنای زندگيش بايد اعتقاد به چنين اصلی باشد و بعد در مسير زندگی همواره در رعايت اين اصل بكوشد و مجاهده كند. بنابراين فرمول زندگی بشر از نظر اسلام اين شد: انما الحياة عقيدة و جهاد.

پيغمبر اكرم اين اصل را آورد، مردها و زنانی نمونه و جوان‌ها و پیرهایی نمونه تربيت كرد، بعد مردم پليد و دنياطلب، به‌عنوان خلافت و جانشينی پيغمبر، زمام امور امت اسلام را در دست گرفتند و با تمام قوا در تحريف اين اصل عالی حيات انسانی كوشيدند؛ با تمام قوا، با زور، فشار، تبليغ، تضعيف، تحريف و با وسائل هوس‌انگيز و با هر چه از دستشان برآمد. سمبل برجستۀ اين كار معاويه است. به‌راستی اين مرد از نظر زيركی برای نگه‌داشتن مقام و موقعيت رياست‌مآبانۀ خودش بسيار مرد زيركی است؛ فوق العاده است اما از دريچۀ اسلام، كه همه چيز باید بر مبنای تقوی و فضيلت باشد و حتی رئيس امت اسلام بايد خدمتگذار تقوی و فضيلت باشد، مرد مطرود و منفوری است. اتفاقاً پريشب يكی از دوستان كتابی را كه من قبلاً هم ديده بودم به ارمغان برای من آوردند با نامی شبیه به النزاع التخاخذوا بين ‏الامويين و هاشمين. البته مضمونش نزاع بين بنی‌هاشم و بنی‌اميه است. نويسندۀ كتاب سنی است و آنچنان نسبت به اهل بيت عصمت، اخلاص و ارادت ورزيده و آنچنان مقاصد و زشتی‏های خاندان اميه و بنی‌عباس را از گوشه‌و‌كنار تاريخ‌هاي گوناگون بر طبق مآخذ عامه استخراج كرده كه ديدنی است. معاويه و هم‌مسلكانش از نظر اسلام مردمی مطرود و منفورند. بايد حاميان اسلام به‌پا خيزند و اين دشمنان تقوی و فضيلت را سركوب كنند. چه کسی بهتر از خاندان علی؟ علی به‌پا خاست؛ بعد از او حسنش به‌پا خاست و بعد از او حسينش. حسين به‌پا خاست تا اصل عقيده و جهاد را در راه خداپرستی زنده كند.

زنده‌کردن اين اصل همان طور كه ديشب عرض كردم ديگر با سخن و نوشتن و گفتن ميسر نبود. ابا‌عبدالله تشخيص داد بايد صحنه‌ای به‌وجود آيد كه در تاريخ بشريت و مجاهدات انسانی همواره جاودان بماند؛ درسی كه هميشه زنده باشد. واقعاً هم درس حسينی هميشه زنده ماند، پس قيام ابا‌عبدالله برای به‌وجودآوردن كلاس و مكتب مجاهده در راه عقيده برای هميشه است. اين است كه عرض كردم آن تعبير سوم هم نارساست و اين است كه عرض كردم آن تعبیر دوم تحريف است. اگر به‌راستی قرار است كه ابا‌عبدالله شهيد شده باشد تا مردم نه عقيده داشته باشند نه عمل، پس اینکه ابا‌عبدالله در راه «انما الحياة عقيدة و جهاد» به پا خيزد معنا ندارد. حالا بحث امشب ما اين است. بايد اين قيام حسينی همواره در تاريخ زنده و بانشاط بماند. در علم طبيعی و فيزيك قانونی هست به نام تناسب ميان كنش و واكنش نسبت مخصوصی برقرار است؛ هر عملی عكس‌العملی متناسب با خودش دارد. بايد ديد اين قيام حسينی چه قيامی بوده است. چه جنبش و چه حركتی بوده است كه اين عكس‌العمل عجيب و كشش‏دار و پرامتداد را در تاريخ انسانيت به‌وجود آورده است. گاهی اوقات ما می‌دانيم فلان عمل یا ضربه چقدر نيرو دارد و گاهی نمی‏دانيم. مثلاً ممكن است كه يك سير پنبه را كه حجم بزرگی هم دارد از فاصلۀ چند كيلومتری روی زمين رها كنند. آدم، اگر آشنا نباشد كه اين پنبه است و تو خالی، با خودش می‏گويد اين وقتی به زمين بخورد چقدر بالا می‌رود ولی بعد كه صبر می‏كند تا به زمين بخورد، می‏بيند همانجا روی زمين قرار می‌گيرد. اصلاً قدرت يك ضربه بايد از روی شناخت عكس‌العمل آن ضربه باشد. گاهی اين قدر قدرت ضربتش به زمين كم بوده كه از جايش تكان نخورده، گاهی اوقات هم می‏بينيد يك ماشين پرنيروی پرس چيزی را چنان با فشار به جايی پرتاب می‏كند كه در فاصله‌ای كوتاه چندين برابر اين فاصله باز می‏گردد و به سوی ديگر می‌رود. آن‌وقت آدم می‏فهمد اين ماشين پرنيرويی است که با فشار زياد ضربتی می‏آورد. بنابراين گاهی شناسايی ميزان قدرت و نيروی يك عمل از راه شناسايی ميزان قدرت و نيروی عكس‌العمل آن فهمیده می‌شود. به‌راستی ما كه از تاريخ كربلا دوريم، آیا نمی‏توانيم از خودمان بپرسيم قيام حسينی چه قيامی بوده است كه از آن روز اول تا حالا اين همه واكنش داشته است؟

مطلب ديگری هم هست و آن اينکه گاهی اوقات وقتی چيزی را با ضربۀ شديد به جايی می‏زنيم و برمی‏گردد و در سر راهش به موانعی برخورد می‏كند اگر به مانعی برخورد كرد، آن عكس‌العمل نيرومندی كه انتظار داشتيم در خارج به منصه ظهور برسد تجلی نمی‏كند. آيا بر سر راه عكس‌العمل نهضت ابا‌عبدالله مانعی بود يا نه؟ آيا سر راه تأثيری كه بايد قيام حسينی از همان روز نخست تا امروز و بعد از اين داشته باشد مانعی وجود داشت يا نه؟ بله، آن هم نه يك مانع و دو مانع؛ همان دستگاه مجهزی كه توانست حسين را با آن وضع پيش چشم سی هزار مسلمان شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست طفل شيرخوار حسينی را با آن قساوت و سنگدلی شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست دختر علی و نوه و خاندان پيغمبر اكرم را با آن وضع در كوچه و ديار بگرداند؛ همان دستگاه با تمام نيرو كوشيد تا خاطرۀ كربلا را از اساس محو كند. دستگاه بنی‌اميه آن‌قدر كوشش كرد تا اصلاً ديگر نام حسين هم در گوش‌ها و دل‌ها و زبان‌ها و مغزها نباشد. برويد مطالعه كنيد. در گوشه و كنار سرزمين اسلام آن‌قدر حديث ساختند، روايت پرداختند و تبليغات كردند تا قيام ابا‌عبدالله را قيام يك فرد گمنام و خروج او بر حكومت عادل وحی معرفی كنند.

ببينيد كار به كجا رسيده كه امام سجاد، جوان پانزده – شانزده سالۀ حسين‌بن‌علی و پيشوا و امام چهارم ما در شام سوار شتری برهنه است. پايش در زنجير، زنجيری هم به گردن مباركش آويخته، همراه با زينب كبری(س) و خاندان حسينی، همه به همين وضع، در شهر شام كشيده می‌شوند. پيرمردی جلو می‏آيد و اين وضع رقت بار را می‏بيند. نه به‌عنوان عاطفۀ دينی، بلکه به‌عنوان عاطفۀ انسانی ناراحت می‏شود و می‏گويد: جوان، می‏توانی بگويی شما اهل كجا هستيد؟ اهل روم هستيد يا اهل زنگ که شما را به اين وضع می‏آورند؟ علی بن حسين چه بگويد؟ دستگاه يزيد با اين تبليغات چه چیزی در مغز مردم شام فرو كرده است كه اين مرد شامی اين سوال را از اين جوان می‏كند؟ حضرت فرمود آیا تو مسلمانی؟ عرض كرد بله. فرمود قرآن خوانده‏‌ای؟ عرض كرد بله. فرمود اين آيه را خوانده‏‌ای «قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی‏القربی»؟ می‏دانی پيغمبر به امتش گفت من برای اين همه رنج و زحمتم پاداشی نمی‏خواهم جز اينكه اقلاً خاندان مرا دوست داشته باشيد؟ من كه از شما عوضی نمی‏خواهم. گفت بله اين آيه را خوانده‏ام ولی اين آيه به شما چه ربط دارد؟ فرمود مگر نمی‏دانی ذی‏القربی پيغمبر ما هستيم؟ حضرت تا اين جمله را گفت پيرمرد شروع كرد به اشك ريختن و ناراحت شدن. عرض كرد آقا پس به ما گفته بودند يك مشت مردم خارجی را كه بر حكومت خروج و قيام كرده بودند به شام می‏آورند. دستگاه تبليغات يزيد می‏خواهد حادثۀ كربلا را تا آن سطح نازل پايين بياورد، آن وقت چرا و چه‌ كاری بايد كرد و چه راهی بايد رفت كه اين موانع سهمگين از سر راه اين حادثه برخيزد و آن نيروی عجيبی كه از آن موقع به بعد در ميان امت اسلام در برابر هر نوع انحراف و ظلم و طغيان به‌وجود آورد سالم بماند و در مسير خودش پيش برود؟ ابتكار می‏خواهد، راه می‌خواهد.

بعد از حادثه كربلا كارها و تعليم‏هايی هست. اولاً نخستين كسانی كه با اين موانع جنگيدند و ميدان نفوذ عكس‌العمل حادثۀ كربلا را به مقدار زيادی گسترش دادند خود اهل بيت‌اند. زينب كبری (س) وقتی به كوفه می‏آيد، آن بانوی نمونه، آن خانمی كه بايد برای خانم‌های مسلمان سرمشق باشد، هم پاكدامن، هم دانا، هم سخنگو، هم شجاع و دلير و هم باتدبير. شما حساب كنيد رياست قافلۀ حسينی بعد از شهادت آن حضرت و دوستان و ياران و فرزندانش، از كربلا به شام و از آنجا به مدينه، با زينب است؛ چنين باكفايت، باقدرت و پاكدامن. به‌محض اينكه قافله و كاروان حسينی به كوفه آمد، مردم كوفه در گوشه‌و‌كنار كوچه‌ها و شوارع و بر بالای بام‌ها و بالاخانه‌ها ايستاده بودند تا اين كاروان را نظاره كنند. وقتی ديدند اين قافله اين طور آمد، شروع كردند به زارزار گريستن. زينب به صدا درآمد و فرمود: ای اهل كوفه! ای مردم مكار، ای كسانی كه سيرت و شيوۀ شما نيرنگ و خدعه است، ای كسانی كه قدرت و پايداری در نهضت‏ها نداريد، فقط با زبان می‏گوييد ما با نهضت‌ها همكاری می‏كنيم اما موقع عمل می‏گريزيد. اين شما هستيد كه پيشوايان بزرگ امت را به دست اين كشتاركنندگان ستمگر می‏دهيد. گريه می‏كنيد؛ ابكو. اشك و نالۀ شما آرام نگيرد. آيا می‏دانيد چگونه جگر پيغمبر را داغدار كرديد؟ سخن گفت و گفت و آن چنان سخنان زينب در كوفه ولوله ايجاد كرد كه فرماندۀ دسته‏‌ای كه بايد اسیران را به كوفه بياورد ديد اوضاع دارد خراب می‏شود. گفت بايد كاری كنيم زينب ساكت شود. گفتند زينب را نمی‏شود با تهديد ساكت كرد. اين زن داغديده و رنج‌كشيده است اگر بخواهيم در برابر اين جمعيت او را با شدت عمل ساكت كنيم، وضع بدتر می‏شود. چه كنيم؟ گفتند برويد سر برادرش حسين را بياوريد تا او آرام بگيرد و مشغول سر شود. زينب نخستين حركت را نشان داد برای اينكه آن وضع مرعوب‌كننده و خفقان‌آور -آن پرده سياهی را كه دستگاه حكومت در جلوی خورشيد تابان كربلا كشيده بود- مبادا به آن طرف پرتو افكند. بعد وقايعی در دستگاه ابن زياد رخ داد. علی بن حسين و زينب سخن گفتند و در اثناء راه چندين جا عكس‏العمل نشان دادند. وقتی به شام رسیدند، در حضور يزيد باز زينب به سخن ايستاد و در مقر ظلم و ستم، در آن پايگاهی كه يزيد خود را از هر جهت در امنيت و آرامش می‏ديد، چنان يزيد را شرمنده كرد كه يزيد ناراحت شد و پوزش خواست. گفت قسم به خدا همۀ تقصيرها به گردن ابن زياد است؛ خدا بگويم چكارش بكند؛ من راضی نبودم اين واقعه رخ بدهد. اما مگر زينب به اين عذر بدتر از گناه گوش كرد؟ فرمود يزيد می‏فهمی چه می‏گويی؟ آيا ابن زياد بدون پشتيبانی و فرمان تو جرأت داشت چنين اقدامی بكند؟ در مسجد اموی (يعنی در مسجد جامع آن موقعِ دمشق) وقتی همه جمع شدند، يزيد هم آمد علی بن حسين را هم آورد بعد می‏خواست استمالت كند، به آقا گفت می‏خواهيد چند كلمه‏‌ای هنگام نماز جمعه صحبت كنید؟ حضرت فرمود آری. او خيال می‏كرد اين جوان پانزده-شانزده سالۀ رنج‌ديده، قدرت سخن‌گفتن ندارد. اما امام سجاد آمد بر فراز منبر نشست و از همان اول خود را معرفی كرد. ای مردم می‏شناسيد من كی هستم؟ انا بن‏ مكة و المنی، منم فرزند مكه، منم فرزند منی، منم فرزند پيغمبر خدا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند فاطمۀ زهرا. يزيد ديد اوضاع خيلی خراب می‏شود. وضعیتی فراهم كرد كه مردم زودتر برای نماز به‌پا خيزند و اين جوان سخنور سخنش را زودتر تمام كند.

به‌اين‌ترتيب خود اهل بيت، در مسير كوفه تا شام و از آنجا تا مدينه، راه‌ها را برای نفوذ واكنش عجيب حادثۀ كربلا باز كردند. اما بر سر راه تفسير تاريخی واقعۀ كربلا موانع بيش از این‌ها بود. كار به جايی رسيده بود كه ديگر نمی‏شد به‌طور علنی نام حسين‌بن‌علی را بر زبان راند. قيام مختار و توابين در كوفه به‌قدری جالب است كه دیدیم چطور با سخنان زينب، از ميان همين مردم كوفه، عده‌ای پشيمان شدند؛ قيام كردند؛ اجتماعی عجيب تشكيل دادند و با حكومت جنگيدند تا آخرين نفر كشته شدند. داستان مفصلی دارد. قيام توابين، مختار و قيام‏های ديگر، بنی‌اميه را سخت ناراحت كرده بود. تصميم گرفته بودند تا آنجا كه برايشان ميسر است كاری كنند كه ديگر نام حسين هم برده نشود.

خوب، حالا تكليف پيشوايان مكتب حسين، امام سجاد و امام باقر و امام صادق و این‌ها چيست؟ بايد فكری كرد، بايد چاره‏‌ای انديشيد و راهی باز كرد. گفتند ای مسلمانان! ای دوستداران حسين! برای شما كاری پراجر و پرثواب است كه لااقل روز عاشورا به ياد حسين بيفتيد و گريه كنيد. اين گريۀ شما ثوابی فراوان دارد. رواياتی كه در باب ثواب‏های فراوان بر گريه بر ابا‌عبدالله است از نظر زنده نگه داشتن خاطره كربلا مسئلۀ مهمی است. كمترين و ساده‏ترين راه برای زنده نگه داشتن خاطره كربلا و نام حسين‌بن‌علی سه چيز بود: يكی تشويق دوستان حسين به زيارت قبر وی -چه از نزديك چه از دور. هر گوشۀ دنيا هستی رو به كربلا بايست و بگو «السلام عليك يا ابا‌عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائك و آنست برحلك عليكم منی سلام الله ابداً مابقيت و بقی اليل و النهار يا ابا‌عبدالله». رواياتی كه در باب ثواب زيارت حسين و گريه بر حسين وارد شده ابتكار بسيار عالی اجتماعی و دينی است. اين ماییم كه اشتباه می‏فهميم. راستی از شما می‌پرسم: در آن روزی كه اگر كسی نام حسين را بر زبان می‏آورد زبانش را در اجتماعات از حلقومش بيرون می‏كشيدند، آيا راهی بهتر از اين هم بود که عواطف درونی مردم را نسبت به حسين و قيام حسينی مستمر و مستدام و جاودان زنده نگه دارند؟ این مسئلۀ در جای خودش بسيار عالی است. اين ما هستيم كه گاهی چيزی را از جای خودش برمی‏داريم و به جای ديگر می‏بريم. اين اشتباه ماست وگرنه آنجا اشتباهی نيست به‌شرط آنكه زيارت، زيارت ابا‌عبدالله باشد. گريه، گريه بر اباعبدالله باشد.

لابد اسم مرحوم شيخ مرتضی انصاری، فقيه بزرگ را که در صد و چهار سال پيش وفات كرده، شنيده‏ايد. شيخ انصاری در كتاب فقه معروفش به نام مكاسب محرمه، ضمن نوحه بر باطل می‏گويد غالب گريه‌كنندگان بايد فكر كنند گريه‌شان بر اباعبدالله است يا نه؟ گاهی اوقات می‏بينيد در مجلسی که سخن از ابا‌عبدالله به ميان می‏آيد مرد يا زن گريه می‏كند اما واقعاً بر آلام درونی خودش. اين گفتار شيخ است‏، من نمی‏گويم. اين گريه، گريه بر اباعبدالله نيست؛ گريه بر ابا‌عبدالله، گريه‏‌ای است كه توأم با شناسايی و مقام و موقعيت اباعبدالله است. زيارت بر اباعبدالله زيارتی است كه توأم با معرفت حق ابا‌عبدالله و مقام و موقعيت ایشان و روح قيام و نهضتش باشد. لذا در بعضی روايات ‏آمده كسی كه اباعبدالله را زيارت كند عارف بحق است. بنابراين خاندان حسينی بر طبق همان تعاليم عالی اسلام و بر وفق سنن اسلامی با دستور بر گريستن بر ابا‌عبدالله و زيارت‌كردن او زمينه‏‌ای فراهم كردند كه هرگز اين چراغ خاموشی نمی‏پذيرد. برای اينكه اگر يك نفر روز عاشورا می‏نشست به ياد حسين می‏افتاد و گريه می‏كرد، واقعاً عمال حكومت دژخيم چكار داشتند كه بدانند چرا گريه می‏كند. ديگر فشار تا اين حد نمی‏شد. نمی‏شد بگویند چرا گريه می‏كنيد؟ چرا می‏ايستيد توی خانه‏تان و می‏گويید السلام عليك يا ابا‌عبدالله؟ بنابراين تفسير صحيح ثواب گريستن بر اباعبدالله اين است كه عرض كردم و به‌راستی هم ثواب دارد. هر وقت ما نتوانيم هيچ‌گونه پيروی از اباعبدالله بكنيم و راهی جز اظهار علاقه و مهر نسبت به آستان حسينی نداشته باشيم، گريستن بسيار بجاست. از راه همين جلسه‌های خانوادگی عاشورا بود كه شيعه نهضت حسين را منتقل می‏كردند. در يك خانه، روز عاشورا پدر و مادر می‏نشستند داستان كربلا را به‌طور خلاصه می‏گفتند وگريه می‏كردند. اين خاطره هر ساله در ذهن كودكان زنده می‏ماند و هر سال می‏گفتند باباجان روز عاشورا چه خبر بوده که شما می‏نشينيد گريه می‏كنيد؟ آن‌وقت داستان حسين را نقل می‏كردند و اين جور دست به دست به ما رسيد.

اما گريستن و زيارت‌کردن بايد در حد خودش باشد. انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارت‌كردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين می‏توانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شده‌اند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه به‌راستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين به‌پا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند. مادران مسلمانی كه می‏خواهند حق مادری خودشان را ادا كنند بدانند امروز ما در خانواده‌هامان بچه‌هایمان را بسيار بد تربيت كرده‌ايم. اين هم تربيت است ما داريم؟ ما دختر و پسرمان را از آغاز آن‌قدر سست‌اراده و ضعيف و زبون، آن‌قدر نازپرورده و اهل هوا‌و‌هوس بار می‏آوريم كه در زندگی سرنوشتی جز سواری‌دادن نبايد داشته باشند. اگر به‌راستی ما دوستدار حسين‌بن‌علی هستيم، علی اكبر تربيت كنيم. آن مادر یا خانمی كه می‏نشيند برای حسين گريه می‏كند برای چه کسی گريه می‏كند، برای حسين؟ حسينی كه علی اكبر در دامان او و همسرش تربيت شده؛ جوانی كه در بحبوحۀ جوانی همراه پدرش است. قبل از اينكه حرّ با كاروان حسينی برخورد بكند، در يكی از منزل‌ها، حضرت همان‌طور كه روی اسب می‏آمد چشمهايش گرم شد و در خواب ديد كه كسی از آنجا رد می‏شود و می‏گويد اين افراد دارند می‏روند و مرگ دارد از آن‌ها استقبال می‏كند. شايد كمی قبل از اين جريان يا كمی بعد از آن بود كه قصۀ شهادت مسلم و هانی را برای ابا‌عبدالله خبر آوردند. حضرت از آن خواب كوتاه روی اسب بيدار شد و فرمود: انالله و انا اليه راجعون. علی اكبر در كنار پدرش عرض كرد آقاجان چرا استرجاع می‏كنيد؟ انالله و انااليه راجعون می‏فرماييد. فرمود بله پسرم، الان چشمهايم گرم شده بود و به خوابی سبك رفتم. ديدم كسی اين حرف را می‏گفت و اين فرياد و ندا را می‏زد. می‏گفت این‌ها دارند می‏روند، مرگ دارد به سوی این‌ها می‏آيد. علی اكبر عرض كرد: بابا جان، مگر نه اینکه ما در راه حق می‏رويم و برحقيم؟ فرمود بله پدرجان ما برحقيم. عرض كرد آقا پس چه باك که در راه حق كشته شويم! زهی افتخار و سعادت ماست.

اگر ما به‌راستی دوست حسين باشيم، بايد در زيردست ما جوانانی اين چنين بار بيايند و تربيت شوند. آيا در جامعه‏‌ای كه همۀ جوانانش ضعيف و زبون و هوس‌باز و نازپرورده باشند ترقی، تكامل و جهش به سوی كمال پيدا می‏شود؟ حالا كمالات معنوی هيچ! از آقايان می‏پرسم آيا مردی نازپرورده می‏توانست مسافت ميان اسپانيا و آمريكا را طی كند و قارۀ جديدی كشف كند؟ اين تكامل صنعتی خيره‌كننده‏‌ای كه چشم و گوش و هوش مردم مشرق زمين را پركرده، آيا محصول دست نازپرورده‌های مردم اروپاست؟ آيا دست‌رنج جوانان و زنان و مردان هوس‌كيش اروپاست؟ اگر به‌راستی تكامل مادی هم می‏خواهید اين تربيت چیست که ما نسبت به فرزندانمان داريم؟ اگر ما دم از عدالت اجتماعی می‏زنيم، در بعضی از ممالك اروپا می‏گوييم اين مردم چنين و چنان‌اند؛ گوسفند و گرگ در كنار هم به‌راحتی زندگی می‏كنند. اگرهم چنين چيزی باشد، آيا اين وضع و امنيت اجتماعی محصول جوانان و مردان و زنان ناز‌پرورده و ترسو و زبون است؟ محال است! اين سنت و ناموس الهی است كه هر وقت مردمی به ناز و عيش و عشرت و آسايش و آرامش‏طلبی خو گرفتند، بدانند ذلت و خواری پشت سر آن‌ها و در انتظار آن‌هاست. بنابراين ما اگر برای حسين گريه می‏كنيم، گريه‏مان بايد معنا داشته باشد. تا آن روزی كه كاری جز گريه‌كردن از ما ساخته نيست، گريه كنيم و اين ميراث عاطفی را از نسلی به نسل ديگر منتقل كنيم. ولی وقتی موانع در محيط آزاد نسبی امروز ما برطرف شد، می‏توانيم خيلی كارهای ديگر به پيروی از حسين بكنيم. امروز اظهار ارادت به آستان مقدس حسينی صرفاً با گريستن و زيارت رفتن نيست و اگر مردمی پيدا شوند كه در اين اظهار ارادت صرفاً به گريستن و زيارت‌رفتن اكتفا كنند، يا جاهل و نادان و بی‏خبرند يا خودشان را گول می‏زنند. از قبيل گول‌زدن‌‏های ديگر و كلاه‌هايی كه خيال می‏كنند سر خدا می‏گذارند اما درحقیقت سر خودشان گذاشته‌اند. اين خلاصۀ عرايضی كه من داشتم. بنابراين انتظار داريم و اميدواريم كه از اين پس مردم ما اولاً در شناسايی مقام حسين‌بن‌علی و شهدای كربلا و خاندان حسين كمی بيشتر دقت كنند و بيشتر جديت كنند و بيشتر واقع بين باشند. ثانياً در اظهار اخلاص به آستان مقدس حسينی، به‌جای آنكه صرفاً بگريند و زيارت روند، كمی هم از اعمال و رفتار اين خاندان فضيلت و تقوا و حقيقت و جهاد پيروی كنند و تأسی بجویند. ثالثاً ما كوشش كنيم هميشه معنا و فضيلت و كمال الهی را درنظر داشته باشيم، همان‌طور كه حسين درنظر داشت. ببينيد مبارزۀ حسينی چگونه مبارزه‏‌ای است كه ظهر عاشورا كه می‏شود، در بحبوحۀ مبارزه، دو نفر از صحابۀ حسين به آقا پيشنهاد می‏كنند آقا ظهر است، می‏خواهيم نماز بگذاريم. ديگر نمی‏گويد مبارزه بس است ديگر، نماز می‏خواهيم چه‌كار؟ يا نمی‏گويد نماز بس است ديگر، مبارزه می‏خواهيم چه‌کار؟ حسين هم مبارزه می‌كند هم هنگام نماز به پيشگاه خدا نماز می‏گزارد و هر دو را با هم جمع می‏كند. حضرت در حق آن‌ها دعا كرد و فرمود: چه خوب گفتيد. خدا شما را در شمار نمازگزاران محشور كند. آن وقت دو نفر برطبق قانون نماز جنگ در عقب و دو نفر جلو ايستادند. حضرت با عده‏‌ای كه مانده بودند مشغول نمازگزاردن شد. در همان موقعی كه اباعبدالله مشغول نمازگزاردن بود، لشگر دشمن هم بيكار و آرام نماند. شروع كردند تك‌تك تيراندازی‌كردن و اذيت‌كردن و آزاررساندن. آن‌قدر تير انداختند كه يكی از اين دو نفر به نام سعيد همان‌جا شهيد شد. در آن لحظۀ آخر كه افتاده بود، رفيقش آمد سر او را به دامن گرفت و گفت برادر، اگر وصيتی داری به من بگو. گفت وصيتی ندارم جز يك مطلب. گفت چيست آن مطلب؟ گفت به تو سفارش می‏كنم دست از دامان اين پيشوای بزرگ و فرزند پيغمبر برندار و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظيم.

انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارت‌كردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين می‏توانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شده‌اند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه به‌راستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين به‌پا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند

پیش از این و در ایام تاسوعا و عاشورای حسینی دو سخنرانی منتشر نشده از شهید دکتر بهشتی در باب تحلیل تاریخی نهضت حسینی منتشر شد و وعده دادیم که دوسخنرانی دیگر ایشان را در ایام اربعین حسینی در دسترس مخاطبان محترم قرار خواهیم داد. شهید دکتر بهشتی در این سخنرانی به مناسبت ایام شهادت امام حسین (ع) به توضیح مطالبی پیرامون فلسفه قیام امام و نقد و ارزیابی تفاسیر مسیحی و سیاسی از حرکت حسین بن علی (ع) پرداخت و در پایان نیز چرایی و چگونگی شکل گیری سنت گریستن و عزاداری بر امام را توضیح داد و تاکید کرد که علاوه بر زیستن با یاد حسین باید فهم قیام حسین و حرکت در راه حسین نیز همیشه درس آموز مسلمانان باشد.

بسم الله الرحمن الرحيم

خلاصۀ مطالبی كه در اين دو شب خدمت خواهران و برادران عزيزم عرضه داشتم اين بود كه بايد در تلقی و تفسير و شناخت روح حادثه كربلا صحبت كنيم و بگوييم و بشنويم و تبادل نظر كنيم و اين واقعۀ آسمانی را، خيلی بهتر از آنچه تاكنون فهميده‏ايم، بفهميم. چون آنچه بسيار مهم است شناخت روح اين وقايع تاريخ است والاّ اين نمودهای برجسته اجتماعی را به صورت خواندن داستان و سرگذشت و گذشتن از آن كار صحيحی نيست. در شب اول عرض كردم معمولاً حادثه كربلا سه گونه تفسير می‏شود: يك، قيام سياسی؛ مردی كه می‏خواست از فرصت مرگ يك حاكم و روی‌كارآمدن پسر جوانش استفاده كند و خودش زمام امور را در دست بگيرد. دو، فدايی و قربانی‌شدن عزيزترين كسان پيغمبر خاتم برای اينكه كفارۀ گناهان امت باشد؛ اگر اين تفسير را بشكافيم، حسين نيز رنج كشيد و شربت شهادت نوشيد و حادثه كربلا را متحمل شد تا بقيه مسلمانان زن و مرد با خيال راحت و آرامش دل زندگی كنند. هر جور دلشان می‏خواهد و به هر صورت كه می‏خواهند در برابر قوانين آسمانی اسلام رفتار كنند و در عين حال مطمئن باشند كسی هست که بار گناهان آن‌ها را بكشد و این‌ها يكسره به بهشت جاودان بروند و جهنم را لابد برای همۀ غيرمسلمان‌ها خالی بگذارند. درست مثل يك عيسای شفيع تمام گناهان مسيحيان، بر طبق تفسيری كه فرقه‌های گوناگون از مسيحيان درباره عيسی و مصلوب شدن او دارند. سوم، قيام كربلا يك قيام عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی است و حسين پيشوای آزادمردان است.

اين فشردۀ عرايض شب اول بود. ديشب عرض كردم كه دقت‌کردن در سرگذشت كربلا نشان می‏دهد كه تفسير اول و دوم به‌کلی نارواست؛ ابا‌عبدالله نه برای رسيدن به مقام حكومت قيام كرد و نه می‏خواست از اين فرصت سياسی برای رسيدن به رياست استفاده كند و نه واقعه كربلا می‌تواند داستانی شبيه مصلوب‌شدن عيسی باشد. اما مسئلۀ قيام به‌خاطر آزادی و عدالت‌خواهی صحيح اما ناقص و كوتاه است. در شب اول تشبيهی كردم و گفتم درست مثل اين است كه يك پروفسور دانشگاه كه همه مدارج تحصيلی را گذرانده و الان استاد برجستۀ يك رشتۀ دانشگاهی است بياورم اينجا و به آقايان بگويم ایشان ديپلم رياضی دارند. دروغ نگفته‏ام، ايشان ديپلم دارند يا مثلاً از مدرسه فارغ‌التحصيل شده‌اند اما اين را يك نوع توهين نسبت به اين مرد می‏شمارند برای اينكه اين فقط گوشه‏‌ای از فضيلت‌های اوست و بايد همه فضيلت‌ها را در مقام او معرفی كنيم. در قيام حسينی مسئلۀ عدالت‌خواهی و آزادی‌خواهی هست اما خيلی چيزهای ديگر هم هست؛ همه را با هم بگوييم.

خلاصۀ عرض ديشبم اين شد كه دين مقدس اسلام پايۀ نوينی برای زندگی انسان و بشر آورد. به انسان گفت ای آدميزاد! قيمت گوهر تابناك وجود تو از خوردن و خوابيدن بيشتر است، از هوس‌بازی‏ها، از سرگرمی‏های زندگی و از علم و دانش مادی باز هم بيشتر است؛ از جوان‌مردی و عاطفه و محبت عمومی باز هم بالاتر است.

تو را ز کنگرۀ عرش می‌زنند صفير ندانمت که در اين دامگه چه افتادست

اسلام گفت ای بشر! بدان که روح و فطرت انسان همواره نوع ميلی فطری، که با هستی توأم است، به سوی كمال مطلق دارد. معتقد باش بشری خوش‌وقت است كه همواره رو به كمال مطلق داشته باشد. كمال مطلق كيست؟ خدا. و من احسن عونا ممن دعا الی الله و عمل صالحا و قال اننی من المسلمين.

اين مطلبی بود كه ديشب عرض كردم. حقيقت امر اينك است که خيلی تفصيل و توضيح می‌خواهد تا به صورت مطلبی دلچسب و دلپذير خدمت آقايان و خانم‌ها مقبول افتد. اما اگر من امشب بخواهم به‌ تفصيل اين مطلب بپردازم، از نتيجه‌گرفتن از مطالب باز خواهم ماند و حال‌آنكه بنا دارم به خواست خدا در اين سی-چهل دقيقۀ سخن ديگرم، نتيجه‏‌ای را كه می‏خواستيم بگيرم.

اسلام گفت بشر بايد به ارزش عالی خودش معتقد باشد و زندگيش اصل داشته باشد. آدمی بايد به اصطلاح اروپايی در زندگی دارای عقيده باشد و اين عقيده از نظر اسلام عقيدۀ الهی است اما نه از آن عقيده‌های الهی انزواطلب كه هيچ كاری به زندگی فرد و اجتماع و اقتصاد و سياست نداشته باشد. آن عقيدۀ الهی كه بر تمام شئون زندگی فرد و جامعه چيره و مسلط است هم توضيح می‏خواهد. اجمالاً عرض می‏كنم و می‏گذرم. اسلام گفت بشر بايد بداند مبنای زندگيش بايد اعتقاد به چنين اصلی باشد و بعد در مسير زندگی همواره در رعايت اين اصل بكوشد و مجاهده كند. بنابراين فرمول زندگی بشر از نظر اسلام اين شد: انما الحياة عقيدة و جهاد.

پيغمبر اكرم اين اصل را آورد، مردها و زنانی نمونه و جوان‌ها و پیرهایی نمونه تربيت كرد، بعد مردم پليد و دنياطلب، به‌عنوان خلافت و جانشينی پيغمبر، زمام امور امت اسلام را در دست گرفتند و با تمام قوا در تحريف اين اصل عالی حيات انسانی كوشيدند؛ با تمام قوا، با زور، فشار، تبليغ، تضعيف، تحريف و با وسائل هوس‌انگيز و با هر چه از دستشان برآمد. سمبل برجستۀ اين كار معاويه است. به‌راستی اين مرد از نظر زيركی برای نگه‌داشتن مقام و موقعيت رياست‌مآبانۀ خودش بسيار مرد زيركی است؛ فوق العاده است اما از دريچۀ اسلام، كه همه چيز باید بر مبنای تقوی و فضيلت باشد و حتی رئيس امت اسلام بايد خدمتگذار تقوی و فضيلت باشد، مرد مطرود و منفوری است. اتفاقاً پريشب يكی از دوستان كتابی را كه من قبلاً هم ديده بودم به ارمغان برای من آوردند با نامی شبیه به النزاع التخاخذوا بين ‏الامويين و هاشمين. البته مضمونش نزاع بين بنی‌هاشم و بنی‌اميه است. نويسندۀ كتاب سنی است و آنچنان نسبت به اهل بيت عصمت، اخلاص و ارادت ورزيده و آنچنان مقاصد و زشتی‏های خاندان اميه و بنی‌عباس را از گوشه‌و‌كنار تاريخ‌هاي گوناگون بر طبق مآخذ عامه استخراج كرده كه ديدنی است. معاويه و هم‌مسلكانش از نظر اسلام مردمی مطرود و منفورند. بايد حاميان اسلام به‌پا خيزند و اين دشمنان تقوی و فضيلت را سركوب كنند. چه کسی بهتر از خاندان علی؟ علی به‌پا خاست؛ بعد از او حسنش به‌پا خاست و بعد از او حسينش. حسين به‌پا خاست تا اصل عقيده و جهاد را در راه خداپرستی زنده كند.

زنده‌کردن اين اصل همان طور كه ديشب عرض كردم ديگر با سخن و نوشتن و گفتن ميسر نبود. ابا‌عبدالله تشخيص داد بايد صحنه‌ای به‌وجود آيد كه در تاريخ بشريت و مجاهدات انسانی همواره جاودان بماند؛ درسی كه هميشه زنده باشد. واقعاً هم درس حسينی هميشه زنده ماند، پس قيام ابا‌عبدالله برای به‌وجودآوردن كلاس و مكتب مجاهده در راه عقيده برای هميشه است. اين است كه عرض كردم آن تعبير سوم هم نارساست و اين است كه عرض كردم آن تعبیر دوم تحريف است. اگر به‌راستی قرار است كه ابا‌عبدالله شهيد شده باشد تا مردم نه عقيده داشته باشند نه عمل، پس اینکه ابا‌عبدالله در راه «انما الحياة عقيدة و جهاد» به پا خيزد معنا ندارد. حالا بحث امشب ما اين است. بايد اين قيام حسينی همواره در تاريخ زنده و بانشاط بماند. در علم طبيعی و فيزيك قانونی هست به نام تناسب ميان كنش و واكنش نسبت مخصوصی برقرار است؛ هر عملی عكس‌العملی متناسب با خودش دارد. بايد ديد اين قيام حسينی چه قيامی بوده است. چه جنبش و چه حركتی بوده است كه اين عكس‌العمل عجيب و كشش‏دار و پرامتداد را در تاريخ انسانيت به‌وجود آورده است. گاهی اوقات ما می‌دانيم فلان عمل یا ضربه چقدر نيرو دارد و گاهی نمی‏دانيم. مثلاً ممكن است كه يك سير پنبه را كه حجم بزرگی هم دارد از فاصلۀ چند كيلومتری روی زمين رها كنند. آدم، اگر آشنا نباشد كه اين پنبه است و تو خالی، با خودش می‏گويد اين وقتی به زمين بخورد چقدر بالا می‌رود ولی بعد كه صبر می‏كند تا به زمين بخورد، می‏بيند همانجا روی زمين قرار می‌گيرد. اصلاً قدرت يك ضربه بايد از روی شناخت عكس‌العمل آن ضربه باشد. گاهی اين قدر قدرت ضربتش به زمين كم بوده كه از جايش تكان نخورده، گاهی اوقات هم می‏بينيد يك ماشين پرنيروی پرس چيزی را چنان با فشار به جايی پرتاب می‏كند كه در فاصله‌ای كوتاه چندين برابر اين فاصله باز می‏گردد و به سوی ديگر می‌رود. آن‌وقت آدم می‏فهمد اين ماشين پرنيرويی است که با فشار زياد ضربتی می‏آورد. بنابراين گاهی شناسايی ميزان قدرت و نيروی يك عمل از راه شناسايی ميزان قدرت و نيروی عكس‌العمل آن فهمیده می‌شود. به‌راستی ما كه از تاريخ كربلا دوريم، آیا نمی‏توانيم از خودمان بپرسيم قيام حسينی چه قيامی بوده است كه از آن روز اول تا حالا اين همه واكنش داشته است؟

مطلب ديگری هم هست و آن اينکه گاهی اوقات وقتی چيزی را با ضربۀ شديد به جايی می‏زنيم و برمی‏گردد و در سر راهش به موانعی برخورد می‏كند اگر به مانعی برخورد كرد، آن عكس‌العمل نيرومندی كه انتظار داشتيم در خارج به منصه ظهور برسد تجلی نمی‏كند. آيا بر سر راه عكس‌العمل نهضت ابا‌عبدالله مانعی بود يا نه؟ آيا سر راه تأثيری كه بايد قيام حسينی از همان روز نخست تا امروز و بعد از اين داشته باشد مانعی وجود داشت يا نه؟ بله، آن هم نه يك مانع و دو مانع؛ همان دستگاه مجهزی كه توانست حسين را با آن وضع پيش چشم سی هزار مسلمان شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست طفل شيرخوار حسينی را با آن قساوت و سنگدلی شهيد كند؛ همان دستگاهی كه توانست دختر علی و نوه و خاندان پيغمبر اكرم را با آن وضع در كوچه و ديار بگرداند؛ همان دستگاه با تمام نيرو كوشيد تا خاطرۀ كربلا را از اساس محو كند. دستگاه بنی‌اميه آن‌قدر كوشش كرد تا اصلاً ديگر نام حسين هم در گوش‌ها و دل‌ها و زبان‌ها و مغزها نباشد. برويد مطالعه كنيد. در گوشه و كنار سرزمين اسلام آن‌قدر حديث ساختند، روايت پرداختند و تبليغات كردند تا قيام ابا‌عبدالله را قيام يك فرد گمنام و خروج او بر حكومت عادل وحی معرفی كنند.

ببينيد كار به كجا رسيده كه امام سجاد، جوان پانزده – شانزده سالۀ حسين‌بن‌علی و پيشوا و امام چهارم ما در شام سوار شتری برهنه است. پايش در زنجير، زنجيری هم به گردن مباركش آويخته، همراه با زينب كبری(س) و خاندان حسينی، همه به همين وضع، در شهر شام كشيده می‌شوند. پيرمردی جلو می‏آيد و اين وضع رقت بار را می‏بيند. نه به‌عنوان عاطفۀ دينی، بلکه به‌عنوان عاطفۀ انسانی ناراحت می‏شود و می‏گويد: جوان، می‏توانی بگويی شما اهل كجا هستيد؟ اهل روم هستيد يا اهل زنگ که شما را به اين وضع می‏آورند؟ علی بن حسين چه بگويد؟ دستگاه يزيد با اين تبليغات چه چیزی در مغز مردم شام فرو كرده است كه اين مرد شامی اين سوال را از اين جوان می‏كند؟ حضرت فرمود آیا تو مسلمانی؟ عرض كرد بله. فرمود قرآن خوانده‏‌ای؟ عرض كرد بله. فرمود اين آيه را خوانده‏‌ای «قل لا اسئلكم علیه اجرا الا المودة فی‏القربی»؟ می‏دانی پيغمبر به امتش گفت من برای اين همه رنج و زحمتم پاداشی نمی‏خواهم جز اينكه اقلاً خاندان مرا دوست داشته باشيد؟ من كه از شما عوضی نمی‏خواهم. گفت بله اين آيه را خوانده‏ام ولی اين آيه به شما چه ربط دارد؟ فرمود مگر نمی‏دانی ذی‏القربی پيغمبر ما هستيم؟ حضرت تا اين جمله را گفت پيرمرد شروع كرد به اشك ريختن و ناراحت شدن. عرض كرد آقا پس به ما گفته بودند يك مشت مردم خارجی را كه بر حكومت خروج و قيام كرده بودند به شام می‏آورند. دستگاه تبليغات يزيد می‏خواهد حادثۀ كربلا را تا آن سطح نازل پايين بياورد، آن وقت چرا و چه‌ كاری بايد كرد و چه راهی بايد رفت كه اين موانع سهمگين از سر راه اين حادثه برخيزد و آن نيروی عجيبی كه از آن موقع به بعد در ميان امت اسلام در برابر هر نوع انحراف و ظلم و طغيان به‌وجود آورد سالم بماند و در مسير خودش پيش برود؟ ابتكار می‏خواهد، راه می‌خواهد.

بعد از حادثه كربلا كارها و تعليم‏هايی هست. اولاً نخستين كسانی كه با اين موانع جنگيدند و ميدان نفوذ عكس‌العمل حادثۀ كربلا را به مقدار زيادی گسترش دادند خود اهل بيت‌اند. زينب كبری (س) وقتی به كوفه می‏آيد، آن بانوی نمونه، آن خانمی كه بايد برای خانم‌های مسلمان سرمشق باشد، هم پاكدامن، هم دانا، هم سخنگو، هم شجاع و دلير و هم باتدبير. شما حساب كنيد رياست قافلۀ حسينی بعد از شهادت آن حضرت و دوستان و ياران و فرزندانش، از كربلا به شام و از آنجا به مدينه، با زينب است؛ چنين باكفايت، باقدرت و پاكدامن. به‌محض اينكه قافله و كاروان حسينی به كوفه آمد، مردم كوفه در گوشه‌و‌كنار كوچه‌ها و شوارع و بر بالای بام‌ها و بالاخانه‌ها ايستاده بودند تا اين كاروان را نظاره كنند. وقتی ديدند اين قافله اين طور آمد، شروع كردند به زارزار گريستن. زينب به صدا درآمد و فرمود: ای اهل كوفه! ای مردم مكار، ای كسانی كه سيرت و شيوۀ شما نيرنگ و خدعه است، ای كسانی كه قدرت و پايداری در نهضت‏ها نداريد، فقط با زبان می‏گوييد ما با نهضت‌ها همكاری می‏كنيم اما موقع عمل می‏گريزيد. اين شما هستيد كه پيشوايان بزرگ امت را به دست اين كشتاركنندگان ستمگر می‏دهيد. گريه می‏كنيد؛ ابكو. اشك و نالۀ شما آرام نگيرد. آيا می‏دانيد چگونه جگر پيغمبر را داغدار كرديد؟ سخن گفت و گفت و آن چنان سخنان زينب در كوفه ولوله ايجاد كرد كه فرماندۀ دسته‏‌ای كه بايد اسیران را به كوفه بياورد ديد اوضاع دارد خراب می‏شود. گفت بايد كاری كنيم زينب ساكت شود. گفتند زينب را نمی‏شود با تهديد ساكت كرد. اين زن داغديده و رنج‌كشيده است اگر بخواهيم در برابر اين جمعيت او را با شدت عمل ساكت كنيم، وضع بدتر می‏شود. چه كنيم؟ گفتند برويد سر برادرش حسين را بياوريد تا او آرام بگيرد و مشغول سر شود. زينب نخستين حركت را نشان داد برای اينكه آن وضع مرعوب‌كننده و خفقان‌آور -آن پرده سياهی را كه دستگاه حكومت در جلوی خورشيد تابان كربلا كشيده بود- مبادا به آن طرف پرتو افكند. بعد وقايعی در دستگاه ابن زياد رخ داد. علی بن حسين و زينب سخن گفتند و در اثناء راه چندين جا عكس‏العمل نشان دادند. وقتی به شام رسیدند، در حضور يزيد باز زينب به سخن ايستاد و در مقر ظلم و ستم، در آن پايگاهی كه يزيد خود را از هر جهت در امنيت و آرامش می‏ديد، چنان يزيد را شرمنده كرد كه يزيد ناراحت شد و پوزش خواست. گفت قسم به خدا همۀ تقصيرها به گردن ابن زياد است؛ خدا بگويم چكارش بكند؛ من راضی نبودم اين واقعه رخ بدهد. اما مگر زينب به اين عذر بدتر از گناه گوش كرد؟ فرمود يزيد می‏فهمی چه می‏گويی؟ آيا ابن زياد بدون پشتيبانی و فرمان تو جرأت داشت چنين اقدامی بكند؟ در مسجد اموی (يعنی در مسجد جامع آن موقعِ دمشق) وقتی همه جمع شدند، يزيد هم آمد علی بن حسين را هم آورد بعد می‏خواست استمالت كند، به آقا گفت می‏خواهيد چند كلمه‏‌ای هنگام نماز جمعه صحبت كنید؟ حضرت فرمود آری. او خيال می‏كرد اين جوان پانزده-شانزده سالۀ رنج‌ديده، قدرت سخن‌گفتن ندارد. اما امام سجاد آمد بر فراز منبر نشست و از همان اول خود را معرفی كرد. ای مردم می‏شناسيد من كی هستم؟ انا بن‏ مكة و المنی، منم فرزند مكه، منم فرزند منی، منم فرزند پيغمبر خدا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند فاطمۀ زهرا. يزيد ديد اوضاع خيلی خراب می‏شود. وضعیتی فراهم كرد كه مردم زودتر برای نماز به‌پا خيزند و اين جوان سخنور سخنش را زودتر تمام كند.

به‌اين‌ترتيب خود اهل بيت، در مسير كوفه تا شام و از آنجا تا مدينه، راه‌ها را برای نفوذ واكنش عجيب حادثۀ كربلا باز كردند. اما بر سر راه تفسير تاريخی واقعۀ كربلا موانع بيش از این‌ها بود. كار به جايی رسيده بود كه ديگر نمی‏شد به‌طور علنی نام حسين‌بن‌علی را بر زبان راند. قيام مختار و توابين در كوفه به‌قدری جالب است كه دیدیم چطور با سخنان زينب، از ميان همين مردم كوفه، عده‌ای پشيمان شدند؛ قيام كردند؛ اجتماعی عجيب تشكيل دادند و با حكومت جنگيدند تا آخرين نفر كشته شدند. داستان مفصلی دارد. قيام توابين، مختار و قيام‏های ديگر، بنی‌اميه را سخت ناراحت كرده بود. تصميم گرفته بودند تا آنجا كه برايشان ميسر است كاری كنند كه ديگر نام حسين هم برده نشود.

خوب، حالا تكليف پيشوايان مكتب حسين، امام سجاد و امام باقر و امام صادق و این‌ها چيست؟ بايد فكری كرد، بايد چاره‏‌ای انديشيد و راهی باز كرد. گفتند ای مسلمانان! ای دوستداران حسين! برای شما كاری پراجر و پرثواب است كه لااقل روز عاشورا به ياد حسين بيفتيد و گريه كنيد. اين گريۀ شما ثوابی فراوان دارد. رواياتی كه در باب ثواب‏های فراوان بر گريه بر ابا‌عبدالله است از نظر زنده نگه داشتن خاطره كربلا مسئلۀ مهمی است. كمترين و ساده‏ترين راه برای زنده نگه داشتن خاطره كربلا و نام حسين‌بن‌علی سه چيز بود: يكی تشويق دوستان حسين به زيارت قبر وی -چه از نزديك چه از دور. هر گوشۀ دنيا هستی رو به كربلا بايست و بگو «السلام عليك يا ابا‌عبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائك و آنست برحلك عليكم منی سلام الله ابداً مابقيت و بقی اليل و النهار يا ابا‌عبدالله». رواياتی كه در باب ثواب زيارت حسين و گريه بر حسين وارد شده ابتكار بسيار عالی اجتماعی و دينی است. اين ماییم كه اشتباه می‏فهميم. راستی از شما می‌پرسم: در آن روزی كه اگر كسی نام حسين را بر زبان می‏آورد زبانش را در اجتماعات از حلقومش بيرون می‏كشيدند، آيا راهی بهتر از اين هم بود که عواطف درونی مردم را نسبت به حسين و قيام حسينی مستمر و مستدام و جاودان زنده نگه دارند؟ این مسئلۀ در جای خودش بسيار عالی است. اين ما هستيم كه گاهی چيزی را از جای خودش برمی‏داريم و به جای ديگر می‏بريم. اين اشتباه ماست وگرنه آنجا اشتباهی نيست به‌شرط آنكه زيارت، زيارت ابا‌عبدالله باشد. گريه، گريه بر اباعبدالله باشد.

لابد اسم مرحوم شيخ مرتضی انصاری، فقيه بزرگ را که در صد و چهار سال پيش وفات كرده، شنيده‏ايد. شيخ انصاری در كتاب فقه معروفش به نام مكاسب محرمه، ضمن نوحه بر باطل می‏گويد غالب گريه‌كنندگان بايد فكر كنند گريه‌شان بر اباعبدالله است يا نه؟ گاهی اوقات می‏بينيد در مجلسی که سخن از ابا‌عبدالله به ميان می‏آيد مرد يا زن گريه می‏كند اما واقعاً بر آلام درونی خودش. اين گفتار شيخ است‏، من نمی‏گويم. اين گريه، گريه بر اباعبدالله نيست؛ گريه بر ابا‌عبدالله، گريه‏‌ای است كه توأم با شناسايی و مقام و موقعيت اباعبدالله است. زيارت بر اباعبدالله زيارتی است كه توأم با معرفت حق ابا‌عبدالله و مقام و موقعيت ایشان و روح قيام و نهضتش باشد. لذا در بعضی روايات ‏آمده كسی كه اباعبدالله را زيارت كند عارف بحق است. بنابراين خاندان حسينی بر طبق همان تعاليم عالی اسلام و بر وفق سنن اسلامی با دستور بر گريستن بر ابا‌عبدالله و زيارت‌كردن او زمينه‏‌ای فراهم كردند كه هرگز اين چراغ خاموشی نمی‏پذيرد. برای اينكه اگر يك نفر روز عاشورا می‏نشست به ياد حسين می‏افتاد و گريه می‏كرد، واقعاً عمال حكومت دژخيم چكار داشتند كه بدانند چرا گريه می‏كند. ديگر فشار تا اين حد نمی‏شد. نمی‏شد بگویند چرا گريه می‏كنيد؟ چرا می‏ايستيد توی خانه‏تان و می‏گويید السلام عليك يا ابا‌عبدالله؟ بنابراين تفسير صحيح ثواب گريستن بر اباعبدالله اين است كه عرض كردم و به‌راستی هم ثواب دارد. هر وقت ما نتوانيم هيچ‌گونه پيروی از اباعبدالله بكنيم و راهی جز اظهار علاقه و مهر نسبت به آستان حسينی نداشته باشيم، گريستن بسيار بجاست. از راه همين جلسه‌های خانوادگی عاشورا بود كه شيعه نهضت حسين را منتقل می‏كردند. در يك خانه، روز عاشورا پدر و مادر می‏نشستند داستان كربلا را به‌طور خلاصه می‏گفتند وگريه می‏كردند. اين خاطره هر ساله در ذهن كودكان زنده می‏ماند و هر سال می‏گفتند باباجان روز عاشورا چه خبر بوده که شما می‏نشينيد گريه می‏كنيد؟ آن‌وقت داستان حسين را نقل می‏كردند و اين جور دست به دست به ما رسيد.

اما گريستن و زيارت‌کردن بايد در حد خودش باشد. انحصار و اقتصار و اكتفای بر گريستن و زيارت‌كردن مال زمانی است كه راه ديگری باز نباشد. آن موقعی كه راه باز است و دوستان حسين می‏توانند در زندگيشان به راه حسين بروند، اگر نرفتند و صرفاً گريه كردند و زيارت كردند، منحرف شده‌اند. بايد دوستان حسين چنان تربيت شوند كه به‌راستی در برابر هر انحراف از حق، هر انحراف از دين به‌پا خيزند و قدرت قيام و نهضت داشته باشند. مادران مسلمانی كه می‏خواهند حق مادری خودشان را ادا كنند بدانند امروز ما در خانواده‌هامان بچه‌هایمان را بسيار بد تربيت كرده‌ايم. اين هم تربيت است ما داريم؟ ما دختر و پسرمان را از آغاز آن‌قدر سست‌اراده و ضعيف و زبون، آن‌قدر نازپرورده و اهل هوا‌و‌هوس بار می‏آوريم كه در زندگی سرنوشتی جز سواری‌دادن نبايد داشته باشند. اگر به‌راستی ما دوستدار حسين‌بن‌علی هستيم، علی اكبر تربيت كنيم. آن مادر یا خانمی كه می‏نشيند برای حسين گريه می‏كند برای چه کسی گريه می‏كند، برای حسين؟ حسينی كه علی اكبر در دامان او و همسرش تربيت شده؛ جوانی كه در بحبوحۀ جوانی همراه پدرش است. قبل از اينكه حرّ با كاروان حسينی برخورد بكند، در يكی از منزل‌ها، حضرت همان‌طور كه روی اسب می‏آمد چشمهايش گرم شد و در خواب ديد كه كسی از آنجا رد می‏شود و می‏گويد اين افراد دارند می‏روند و مرگ دارد از آن‌ها استقبال می‏كند. شايد كمی قبل از اين جريان يا كمی بعد از آن بود كه قصۀ شهادت مسلم و هانی را برای ابا‌عبدالله خبر آوردند. حضرت از آن خواب كوتاه روی اسب بيدار شد و فرمود: انالله و انا اليه راجعون. علی اكبر در كنار پدرش عرض كرد آقاجان چرا استرجاع می‏كنيد؟ انالله و انااليه راجعون می‏فرماييد. فرمود بله پسرم، الان چشمهايم گرم شده بود و به خوابی سبك رفتم. ديدم كسی اين حرف را می‏گفت و اين فرياد و ندا را می‏زد. می‏گفت این‌ها دارند می‏روند، مرگ دارد به سوی این‌ها می‏آيد. علی اكبر عرض كرد: بابا جان، مگر نه اینکه ما در راه حق می‏رويم و برحقيم؟ فرمود بله پدرجان ما برحقيم. عرض كرد آقا پس چه باك که در راه حق كشته شويم! زهی افتخار و سعادت ماست.

اگر ما به‌راستی دوست حسين باشيم، بايد در زيردست ما جوانانی اين چنين بار بيايند و تربيت شوند. آيا در جامعه‏‌ای كه همۀ جوانانش ضعيف و زبون و هوس‌باز و نازپرورده باشند ترقی، تكامل و جهش به سوی كمال پيدا می‏شود؟ حالا كمالات معنوی هيچ! از آقايان می‏پرسم آيا مردی نازپرورده می‏توانست مسافت ميان اسپانيا و آمريكا را طی كند و قارۀ جديدی كشف كند؟ اين تكامل صنعتی خيره‌كننده‏‌ای كه چشم و گوش و هوش مردم مشرق زمين را پركرده، آيا محصول دست نازپرورده‌های مردم اروپاست؟ آيا دست‌رنج جوانان و زنان و مردان هوس‌كيش اروپاست؟ اگر به‌راستی تكامل مادی هم می‏خواهید اين تربيت چیست که ما نسبت به فرزندانمان داريم؟ اگر ما دم از عدالت اجتماعی می‏زنيم، در بعضی از ممالك اروپا می‏گوييم اين مردم چنين و چنان‌اند؛ گوسفند و گرگ در كنار هم به‌راحتی زندگی می‏كنند. اگرهم چنين چيزی باشد، آيا اين وضع و امنيت اجتماعی محصول جوانان و مردان و زنان ناز‌پرورده و ترسو و زبون است؟ محال است! اين سنت و ناموس الهی است كه هر وقت مردمی به ناز و عيش و عشرت و آسايش و آرامش‏طلبی خو گرفتند، بدانند ذلت و خواری پشت سر آن‌ها و در انتظار آن‌هاست. بنابراين ما اگر برای حسين گريه می‏كنيم، گريه‏مان بايد معنا داشته باشد. تا آن روزی كه كاری جز گريه‌كردن از ما ساخته نيست، گريه كنيم و اين ميراث عاطفی را از نسلی به نسل ديگر منتقل كنيم. ولی وقتی موانع در محيط آزاد نسبی امروز ما برطرف شد، می‏توانيم خيلی كارهای ديگر به پيروی از حسين بكنيم. امروز اظهار ارادت به آستان مقدس حسينی صرفاً با گريستن و زيارت رفتن نيست و اگر مردمی پيدا شوند كه در اين اظهار ارادت صرفاً به گريستن و زيارت‌رفتن اكتفا كنند، يا جاهل و نادان و بی‏خبرند يا خودشان را گول می‏زنند. از قبيل گول‌زدن‌‏های ديگر و كلاه‌هايی كه خيال می‏كنند سر خدا می‏گذارند اما درحقیقت سر خودشان گذاشته‌اند. اين خلاصۀ عرايضی كه من داشتم. بنابراين انتظار داريم و اميدواريم كه از اين پس مردم ما اولاً در شناسايی مقام حسين‌بن‌علی و شهدای كربلا و خاندان حسين كمی بيشتر دقت كنند و بيشتر جديت كنند و بيشتر واقع بين باشند. ثانياً در اظهار اخلاص به آستان مقدس حسينی، به‌جای آنكه صرفاً بگريند و زيارت روند، كمی هم از اعمال و رفتار اين خاندان فضيلت و تقوا و حقيقت و جهاد پيروی كنند و تأسی بجویند. ثالثاً ما كوشش كنيم هميشه معنا و فضيلت و كمال الهی را درنظر داشته باشيم، همان‌طور كه حسين درنظر داشت. ببينيد مبارزۀ حسينی چگونه مبارزه‏‌ای است كه ظهر عاشورا كه می‏شود، در بحبوحۀ مبارزه، دو نفر از صحابۀ حسين به آقا پيشنهاد می‏كنند آقا ظهر است، می‏خواهيم نماز بگذاريم. ديگر نمی‏گويد مبارزه بس است ديگر، نماز می‏خواهيم چه‌كار؟ يا نمی‏گويد نماز بس است ديگر، مبارزه می‏خواهيم چه‌کار؟ حسين هم مبارزه می‌كند هم هنگام نماز به پيشگاه خدا نماز می‏گزارد و هر دو را با هم جمع می‏كند. حضرت در حق آن‌ها دعا كرد و فرمود: چه خوب گفتيد. خدا شما را در شمار نمازگزاران محشور كند. آن وقت دو نفر برطبق قانون نماز جنگ در عقب و دو نفر جلو ايستادند. حضرت با عده‏‌ای كه مانده بودند مشغول نمازگزاردن شد. در همان موقعی كه اباعبدالله مشغول نمازگزاردن بود، لشگر دشمن هم بيكار و آرام نماند. شروع كردند تك‌تك تيراندازی‌كردن و اذيت‌كردن و آزاررساندن. آن‌قدر تير انداختند كه يكی از اين دو نفر به نام سعيد همان‌جا شهيد شد. در آن لحظۀ آخر كه افتاده بود، رفيقش آمد سر او را به دامن گرفت و گفت برادر، اگر وصيتی داری به من بگو. گفت وصيتی ندارم جز يك مطلب. گفت چيست آن مطلب؟ گفت به تو سفارش می‏كنم دست از دامان اين پيشوای بزرگ و فرزند پيغمبر برندار و لاحول و لاقوة الا بالله العلی العظيم.


دیدگاه‌ها