در جامعهاي كه انسانها را به جرم حقگويى و حقپويى از هستى ساقط كنند، در چنين جامعهاي امكان سالم رشد استعدادهاى حقجويى و حقپرستى بالا ميرود يا پايين ميآيد؟ براى زبدهها ممكن است بالا برود (چون زبدهها هر چه آبديدهتر شوند پرارجتر ميشوند؛) ولى براى تودهها چطور؟ براى تودهها عامل لغزش نيست؟ «اَضَرَّت بالعامّة.» اينجا خطرى است بر سر راه تودهها؛ بر سر راه عموم؛ آنها در معرض لغزش قرار ميگيرند. براى اينكه نوع مردم در معرض تازيانههاى انتخابگرى بر جاده ستم، فساد، تباهى، هوس و شهوت قرار نگيرند بايد محيط علنى اجتماع از اين گونه انحرافها پاك باشد. نظام اجتماعى اسلام محيط را براى رشد فضيلتها پاك ميكند؛ اما راه فاسد شدن را به طور صد درصد بر روى فرد نميبندد. اين است آن فرمول اجتماعى اسلام.
شهید دکتر بهشتی به جد معتقد بود راه زندگی سالم با حفظ حقوق و آزادیهای فردی و حفظ حق نقد و پرسش از صاحبان قدرت و رهبران حکومت میسر است. از نظر او جامعه اسلامی جامعه برهها نیست که کسی را با کسی در آن کاری نباشد. همه در قبال هم مسئولیت متقابل دارند و نسبت به آنچه در جامعه می-گذرد بی تفاوت نیستند. بهشتی در فرازی از سخنان خود در این باره میگوید: «آقايى كار خلافى ميكند و فردى عامى به او ميگويد آقا، اين كار شما خلاف است؛ چرا كردى؟ پاسخ ميشنود:»برو! عالم را با جاهل بحثى نيست.« بنده خدا هم سرش را زير مياندازد و ميرود. امير مرتكب خلافى ميشود؛ يك فرد عادى به او ميگويد آقا، چرا اين خلاف را كردى؟ پاسخ ميشنود: »پس انضباط اجتماعى كجا رفته! به من ميگويند مافوق و به تو ميگويند مادون. مادون را با مافوق بحثى نيست!« برو بابا با آن علمت اى عالم! برو بابا اى رئيس و مافوق با آن انضباط تشكيلاتىات! برو كشكت را بساب! اينها به درد اسلام نميخورد. به تو ميگويند عالم، نميگويند معصوم؛ به تو ميگويند مافوق، نميگويند معصوم. در نظام اسلامي فقط يك مقام غير مسئول است كه آن هم خداست.» بر اساس خوانش بهشتی از متن تعالیم اسلامی، مسؤلیت انتقادی مردم در قبال «زبدگان» جامعه و حاکمان و عالمان، یکی از راههای اساسی ساختن جامعهای سالم و آزاد و برخوردار از حق نقد و پرسش است و جامعهای که حق اعتراض نسبت به انحرافات نداشته باشد نه سالم است نه اسلامی.
انسان از ديدگاه اسلام
انسان اسلام موجودى است كه بايد انتخابگر به دنيا بيايد، انتخابگر بزرگ شود، انتخابگر زندگى كند، انتخابگر به راه فساد برود، انتخابگر به راه صلاح برود، و تا لحظه مرگ هرگز زمينه انتخاب از دستش گرفته نشود. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام را، نظام تربيتى اسلام را، نظام كيفر و مجازات و حقوق جزايى اسلام را، نظام مدنى و حقوق مدنى و ادارى اسلام را، همه را بايد پس از توجه به اين اصل شناخت. هر جا انسان از انتخابگرى بيفتد ديگر انسان نيست؛ ديگر ارج انسانيت او رعايت نشده است. در اين حال يا حيوان باركش و باربرى است كه به او خوب ميدهند بخورد، بپوشد، بنوشد، عيش و نوش كند، هرزگى كند، اما خوب بار بكشد و خوب بار بدهد. او ديگر انسان نيست. حتى اگر بتوانند اين را هم به او نميدهند، بلكه فقط به اندازه رمق داشتن به او ميدهند و با تازيانه از او كار ميگيرند. اين بدتر از او، او بدتر از اين. هيچ كدام از اينها انسان اسلام نيست. عدالت اجتماعى اسلام اين نيست. انسان اسلام نه زير ضربات تازيانه تبليغات شهوتبرانگيز انتخابگرىاش را از دست ميدهد، (نظام اجتماعى اسلام نميگذارد چنين ضرباتى بر روح او وارد شود تا انتخابگرى از دستش گرفته شود)، و نه زير ضربات كشنده فقر و نادارى و ضربات مهلك اقتصادى – كه: كاد الفقر ان يكون كفراً. او انسانى است در يك مدار جالب. انسانى است كه آواى حق درست به گوشش ميرسد. انسانى است كه مناظر برانگيزنده فطرت حقجويى و حقپرستى در برابر ديدگانش فراوان به وجود ميآيد. انسانى است كه در عين حال راه فاسد شدن به روى او صد درصد بسته نميشود، بلكه ميتواند فاسد شود چون ارزش انسان در اين است كه بتواند فاسد شود، ولى نشود؛ والا اگر نتواند فاسد بشود چه هنرى است!
خوب، چه كنيم كه اين طور شود؟ اين روايت ميگويد امر به معروف و نهى از منكر جامع ميتواند اين مسائل را با هم تغيير بدهد. ميگويد جلو علنى شدن فسق و فساد را بگير. ميگويد همان راه فساد فردى كه باز است بايد بسته شود. اگر خواستى زمينه را براى انتشار و علنى شدن و تجاهر به فسق و فجور باز بگذارى، عملاً آمدهاي عامه مردم و تودهها را در معرض يك فشار سنگين قرار دادهاي كه چه بسا راه انتخاب را به روى آنها ببندد. مگر يك جوان معمولى تا چه حد ميتواند در برابر عوامل گمراه كننده جنسى، اجتماعى، اقتصادى مقاومت كند؟ در جامعهاي كه انسانها را به جرم حقگويى و حقپويى از هستى ساقط كنند، در چنين جامعهاي امكان سالم رشد استعدادهاى حقجويى و حقپرستى بالا ميرود يا پايين ميآيد؟ براى زبدهها ممكن است بالا برود (چون زبدهها هر چه آبديدهتر شوند پرارجتر ميشوند)؛ ولى براى تودهها چطور؟ براى تودهها عامل لغزش نيست؟ «اَضَرَّت بالعامّة.» اينجا خطرى است بر سر راه تودهها؛ بر سر راه عموم؛ آنها در معرض لغزش قرار ميگيرند. براى اينكه نوع مردم در معرض تازيانههاى انتخابگرى بر جاده ستم، فساد، تباهى، هوس و شهوت قرار نگيرند بايد محيط علنى اجتماع از اين گونه انحرافها پاك باشد. نظام اجتماعى اسلام محيط را براى رشد فضيلتها پاك ميكند؛ اما راه فاسد شدن را به طور صد درصد بر روى فرد نميبندد. اين است آن فرمول اجتماعى اسلام.
ما در زمانى زندگى ميكنيم كه عدهاي يك بعدى به مطلب نگاه ميكنند و ميگويند اى آقا، مردم را آزاد بگذاريد: آزادى، آزادى، آزادى! پدران ما يا پدربزرگها در دورهاي در اين آب و خاك زندگى ميكردند كه از آن طرف غلتيده بودند. اگر كسى خبر ميشد كه در خانه فلان كس يك تنبك درست كردند و ميزنند از ديوار بالا ميرفت تا آن را بگيرد و پاره كند و به اين ترتيب نهى از منكر كند! آن از آن سو غلتيده بود؛ نه به اين حديث توجه كرده بود و نه امروز به اين حديث توجه ميشود. آن روز از اين حديث غفلت كرده بود كه اى كسى كه به عنوان حمايت از سنت رسول خدا، صلوات الله و سلامه عليه، از ديوار مردم بالا ميروى براى اينكه ببينى اگر تنبك ميزنند آن را بگيرى و پاره كنى، «ان المعصية اذا عمل بها العبد سراً لم تضرّ الا عاملها»، و امروز كه از هر كوى و گذرى ميگذرى آواهاى فساد بر گوش پير و جوان، زن و مرد، زمزمه ميكند و آنها را به سوى تباهى ميخواند. به او بايد گفت، «و اذا عمل بها علانيةً و لم يغير عليه اَضَرّت بالعامة». چرا؟ «و ذلك انه يذل بعمله دين اللّه.» حريم حرام و حلال بايد در جامعه محفوظ باشد. حريم حق و باطل بايد در جامعه محترم بماند. اين احترام سدى است در برابر سيلى هولناك. آن شب سد را در برابر رودخانه طغيانگر مثال زدم… «و يقتدى به اهل عداوة الله.» خيليها در جامعه مزاجشان آماده است كه ببينند راه براى الدنگى باز ميشود تا آنها از همه الدنگتر شوند. خيليها مزاجشان آماده است كه ببيند راه براى زورگويى و قلدرى باز است تا آنها يك درجه و يك پله قلدرتر شوند. بايد راه را بر روى آنها بست. باطلگرايان منتظر چنين فرصتهاى بيبند و بارمآبانه هستند.- اين يك طرف.
حديث بعد در كتاب نهجالبلاغه است. اين حديث و اين مطلب هم در اين زمينه است. «و قال عليه السلام: فَرَضَ اللّه الايمانَ تطهيراً من الشرك، و الصَّلاةَ تَنْزيهاً عن الكِبر، و الزكاه تَسبيباً لِلرّزق، و الصيام ابتلاءً لاخلاصِ الخَلق، و الحجَّ تقربةً للدّين، و الجهادَ عزاً للاسلام، و الامرَ بالمعروف مصلحةً للعوام، و النهىَ عن المنكر رَدعاً للسفهاء.»(37) خدا بر ما لازم كرده است به آفريدگار يكتا و آورندگان وحى او و روز پاداش و كيفرش ايمان آوريم تا از شرك و بتپرستى و غير خداپرستى پاك و پاكيزه شويم. نماز را مقرر كرده تا از كبر و خودپسندى و خودپرستى درآييم و خداپرست باشيم. زكات را مقرر كرده تا وسيلهاي براى فراوانى رزق و روزى همگان باشد. روزه را مقرر كرده تا وسيلهاي براى آزمايش اخلاص مردم باشد. حج را مقرر كرده تا وسيلهاي براى نزديك كردن و به هم پيوستگى دين و دينداران باشد. جهاد را مقرر كرده تا مايه عزت و شكوهمندى اسلام باشد. امر به معروف را مقرر كرده در جهت مصلحت تودهها. نهى از منكر را مقرر كرده براى اينكه بند و سدى باشد در برابر مردم نابخردى كه از حقشكنى و تجاوز به حق و قانون خوششان ميآيد؛ – بيمارى روانى و اخلاقى آنها اين است.
روايت بعد، روايتى است كه صاحب وسائل از على عليهالسلام نقل ميكند، (در جلد يازده صفحه 407). در اين روايت به يك گوشه ديگر مطلب پرداخته شده است. عالمان اين روايت را گوش كنند! مسئولان امور اين روايت را گوش دهند! مسلمانان عادى متعهد اين روايت را گوش دهند! مردان و زنان باايمان وظيفهشناس مسئوليتشناس اين روايت را گوش دهند! ولى بيش از همه همان دو گروه علما و امرا بايد به اين روايت گوش دهند. از صدوق در كتاب علل [الشرائع] از امام صادق، عليه السلام. «قال: قال اميرالمومنين عليه السلام: ان اللّه لا يعذب العامة بذنب الخاصة الا اذا عملت الخاصة بالمنكر سرّاً من غير ان تعلم العامة، فاذا عملت الخاصة بالمنكر جهاراً فلم تغير ذلك العامة استوجب الفريقان العقوبة من اللّه عزوجل.» خدا تودهها را به كيفر گناه زبدهها مشمول عقاب و كيفر خويش نميكند. اما چه وقت؟ وقتى كه زبدهها فقط گناهان شخصى سرّى داشته باشند؛ گناهانى داشته باشند سرّى، كه آثارش به خارج سرايت نميكند، بلكه فقط يك تخلف شخصى سرّى است. اما وقتى زبدهها آشكارا مرتكب كارهاى ناپسند شوند و توده در صدد جلوگيرى از اين زبدهها برنيايد، هر دو مستحق كيفر خداى عزوجل خواهند بود.
اين حديث ناظر به مسئوليت تودهها براى نگهدارى زبدهها در راه خير و صلاح است و از آن حديثهاست كه بايد زمينه اصلى يك بخش عمده از مسائل مربوط به نظام ادارى و اجتماعى و اصلاح كار قرار ميگيرد… آقايى كار خلافى ميكند و فردى عامي به او ميگويد آقا، اين كار شما خلاف است؛ چرا كردى؟ پاسخ ميشنود: «برو! عالم را با جاهل بحثى نيست.» بنده خدا هم سرش را زير مياندازد و ميرود. امير مرتكب خلافى ميشود؛ يك فرد عادى به او ميگويد آقا، چرا اين خلاف را كردى؟ پاسخ ميشنود: «پس انضباط اجتماعى كجا رفته! به من ميگويند مافوق و به تو ميگويند مادون. مادون را با مافوق بحثى نيست!» برو بابا با آن علمت اى عالم! برو بابا اى رئيس و مافوق با آن انضباط تشكيلاتىات! برو كشكت را بساب! اينها به درد اسلام نميخورد. به تو ميگويند عالم، نميگويند معصوم؛ به تو ميگويند مافوق، نميگويند معصوم. در نظام اسلامي فقط يك مقام غير مسئول است كه آن هم خداست. اوست كه: «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون»(38)؛ بقيه همه مسئولاند. پيغمبر و امام هم در آن درجاتى كه غير مسئولاند به دليل اعتقاد به عصمت آنهاست؛ اما اين چه ربطى دارد به ديگران؟ بقيه همه مسئولاند. هيچ زيربناى اجتماعى از آن زيربناى شوم خطرناكتر نيست كه انسانى، يا انسانهايى، بتوانند هر چه ميخواهند بكند بيآنكه بشود بر آنها خرده گرفت و بيآنكه بشود از آنها بازخواست كرد. مسئوليت در جامعه اسلامى مسئوليت متقابل است. همه نسبت به يكديگر مسئولاند. «كُلّكُم راع و كلّكم مسئولٌ عَن رعية»
بنابراين، آن عامى كه به عالم خرده ميگيرد و ميگويد اين كار شما خلاف به نظر ميرسد، اگر در پاسخ انتقادش شنيد كه «برو، عالم را با جاهل بحثى نيست»، يك وظيفه بيشتر ندارد؛ به نظر من وظيفهاش اين است كه ديگر به ديده عالم به آن فرد ننگرد، چون او جاهلى است اصطلاحدان، نه عالمى رهشناس. آن فرد مادون كه از زبان مافوقش در برابر هر انتقاد ميشنود كه «من رئيس تو هستم، پس انضباط ادارى و تشكيلاتى يا حزبى كجا رفته؟» بايد به او به ديده مافوق ننگرد. اين طاغوتى است كه بر مسند كبريايى تكيه زده و شايسته اطاعت و فرمانبرى نيست. جامعه اسلامى جامعه هوشيارها و زباندارهاست. جامعه اسلامى جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهايى بيجا و نه زباندار به اين معنا كه بره نيست. جامعه برهها نيست؛ جامعه آدمهاست. آدمي كه انتقاد ميكند و در كار همه دقت ميكند. اما به خاطر چى؟ به خاطر پاسدارى از محترمترين چيزها: حق و عدل. حق و عدل از همه كس محترمتر است؛ پاسدارى از آيين حق و آيين عدل، فضيلت و عدالت و حقپرستى و خداپرستى، نورانيت و روشنى، مبارزه با ظلمت و حمايت از نور. البته يك شرط اصلى در امر به معروف و نهى از منكر شناخت معروف و منكر است. كسى كه اصلاً خودش نميداند معروف و منكر چيست، به چه چيز دعوت كند؟ چه چيز را امر كند و نهى كند؟ يك وقت است كه اختلاف شما با آن عالم يا با آن مافوق بر سر اين است كه آيا اين كار منكر هست يا منكر نيست. احراز اين امر راه ديگرى دارد. براى اينكه اگر آدم شك كرد در اينكه شناخت خودش درست است يا شناخت اين عالم، ميتواند بگويد عالم كه منحصر به اين آقا نيست. آدم عالم زياد پيدا ميشود؛ آدم سراغ ده عالم ديگر ميرود و از آنها ميپرسد. ولى بعد از اينكه معلوم شد اين كار منكر است، آن وقت ديگر بهانه «عالم را با جاهل بحثى نيست» را پيش كشيدن و يكهتاز ميدان زندگى بودن و بيمدعى آنچنان عمل كردن كه دل ميخواهد، در جامعه اسلامي نيست. در جامعه اسلامي آن بهشتى كه آزارى در آن نباشد و كسى را با كسى كارى نباشد وجود ندارد. جامعه اسلامي جامعهاي است كه همه با همديگر كار دارند، چون سرنوشتشان به هم بسته و پيوسته است و همه داراى سرنوشت مشتركاند. عرض كردم اين حديث را اول به گوش كسانى بخوانيد كه انتظار دارند آنچه ميكنند كسى بر آنها خرده نگيرد. بعد به گوش مردم عوام، يعنى تودهها كه خيال ميكنند فقط براى اطاعت و باركشى و باربرى و فرمانبرى آفريده شدهاند، بخوانيد. انسانها فرمان ميبرند اما از فرماندهاي كه براى ديگران حق انتقاد نسبت به خود را محفوظ ميداند. فرمان ميبرند، ولى با حفظ حق انتقاد؛ با حفظ حق رسيدگى و پرسش.
يك حديث ديگر هم ميخوانيم و بخش احاديث را به پايان ميرسانيم. ولى خيال نكنيد كه همين چند حديث بوده. اينقدر روايت هست و اينقدر در آنها مطلب هست! اينك جلسه چهاردهم است و ما در اين بحث هستيم. نميخواهيم از روال كارمان دور شويم. روايتى است كه بالمآل نشان ميدهد چگونه امر به معروف و نهى از منكر برپادارنده نظام صحيح است. صاحب وسائل روايت را از على، عليه السلام، نقل ميكند كه فرمود: «اعتبروا ايها الناس بما وعظ الله به أوليائه من سوء ثنائه على الأحبار، اذ يقول لو لا ينهاهم الربانيون و الأحبار عن قولهم الاثم و قال: لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل الى قوله: لبئس ما كانوا يفعلون و انما عاب الله ذلك عليهم لأنهم كانوا يرون من الظلمة المنكر و الفساد فلا ينهونهم عن ذلك رغبة فيما كانوا ينالون منهم، و رهبةً مما يحذرون، واللّه يقول: فلا تخشوا الناس واخشونى و قال: المؤمنون بعضهم اولياء بعض يأمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر فبدا الله بالأمر بالمعروف والنهى عن المنكر فريضة منه لعلمه بانها اذ اُدّيت و اُقيمت استقامت الفرائض كلّها هنها و صعبها، و ذلك أنّ الامر بالمعروف و النهى عن المنكر دعاء الى الاسلام مع ردّ المظالم، و مخالفة الظالم و قسمة الفىء و الغنائم، و أخذ الصدقات من مواضعها و وضعا فى حقها.«
آى مردم! عبرت گيريد از اندرزى كه خدا به اوليائش ميدهد. اين اندرز چيست؟ نكوهشى كه خدا از ملاهاى جامعه يهود ميكند. ميگويد، چرا ملاها و دانشمندان و روحانيون جامعه يهود آنها را از گفتار ناروايى كه داشتند و كارهاى ناپسندشان باز نداشتند؟ در آيه ديگر ميفرمايد كافران بنیاسرائيل و… همه ملعون شدند و محروم از رحمت خدا. ميدانيد چرا خدا اين مطلب را بر آنها خرده گرفت؟ براى اينكه آنها از ستمگران تجاوزگر كارهاى ناپسند و منكر و فساد و تباهى ميديدند اما جلو آنها را نميگرفتند. چرا؟ براى اينكه نميتوانستند از هدايا و از پولها و از احترامهايى كه همين ظالمان به اين ملايان مينهادند و ميدادند صرفنظر كنند، و براى اينكه ميترسيدند از جانب اين ستمگران قدرتمند به آنها آسيبى برسد، – با اينكه خدا ميگويد از مردم نترسيد، از من بترسيد. خدا در قرآن به شما راه را نشان داده است؛ فرموده: «المؤمنون بعضهم اولياء بعض»، مردم با ايمان همسرنوشت هستند، به يكديگر پيوسته هستند و چون پيوستهاند و سرنوشت آنها به هم بسته، لذا امر به معروف و نهى از منكر ميكنند. در اين آيه اولين چيزى كه خدا به عنوان اثر ولايت اجتماعى ذكر كرده عبارت است از امر به معروف و نهى از منكر، كه واجبى است بزرگ از جانب خدا. چرا؟ چون خدا ميداند كه وقتى اين واجب عمل شد همه واجبات ديگر، از آسان و سخت، رو به راه ميشود. چرا؟ چون دايره امر به معروف و نهى از منكر وسيع است: دعوت به اسلام است، رد مظالم است، مخالفت با ظالم و تجاوزگر است، تقسيم كردن اموال عمومى در ميان مستحقان است، گرفتن صدقات و مازادها و مالياتها از كسانى است كه بايد بدهند، و پرداختنش در موارد و مصارفى است كه بايد به مصرف آنها برسد. اين هم ترجمه اين حديث. به همين مقدار اكتفا ميكنم و وارد شرح و توضيح حديث نميشوم. ان شاء الله جلسه آينده دو كار داريم: بخش اول جمعبندى مطالب است كه سعى ميكنم در مدتى خيلى كوتاه انجام بگيرد؛ و بخش دوم پاسخ به بقيه سؤالات رسيده از آقايان و خانمهاست.
[…] بهشتی حق را معیار می داند نه اشخاص او در نظام اسلامی فقط یک فرد را بری از انتقاد شدن می داند و آن هم خداست. عدم حق انتقاد به واسطه اینکه یکی امیر است و دیگر شهروند عادی در قاموس آیت الله راه ندارد! چنان چه می گوید: […]