وقتى براى وزارت خارجه نوبت به انتخاب آقاى مهندس موسوى، سردبير روزنامه و مسئول دفترِ سياسىِ حزب، رسيد، ما مقاومت كرديم. گفتيم آقاى رجايى ما يك قرارى گذاشتيم. گفتيم كه اين تشكيلات مىخواهد كار و خدمت بكند. آقاى مهندس موسوى كه بروند ما چه كسى را جايشان بياوريم؟ از ايشان صرفنظر كنيد. نهتنها آقاى بنىصدر با وزير خارجه شدن آقاى مهندس موسوى مخالف بودند، بلكه حزب جمهورى اسلامى هم با وزير خارجه شدن آقاى مهندس موسوى مخالف بود و اين آقاى رجايى بود كه اصرار كرد و گفت پاى مملكت و انقلاب در ميان است و حزب بايد قربانی انقلاب و پيشرفت انقلاب بشود. حزب براى انقلاب است نه انقلاب براى حزب. اينقدر بحث كردند تا سرانجام اين مقدار از حزب رأى گرفتند كه خيلىخوب اگر منحصراً نياز به ايشان شد و راه علاجِ ديگرى نبود، ديگر چارهاى نيست
شهید دکتر بهشتی درست 5 روز پس از پیروزی انقلاب در بهمن 57، به همراه دیگر همفکران و دوستان خود حزبی را تاسیس کرد که پایه و پیرنگ تشکیل آن را از مدتها پیش ایجاد کرده بود: حزب جمهوری اسلامی. بهشتی کوشید تا در جمهوری اسلامی با ایجاد یک حزب فراگیر به متشکل کردن نیروهای انقلاب و تجمیع توان این نیروها دست زند و کادرهایی برای اداره آینده انقلاب اسلامی و نظام برآمده از آن تربیت کند و نیز الگویی برای سیاست ورزی انقلابیون مسلمان در یک نظام سیاسی فراهم آورد تا آنان را از بی نظمی و درهم ریختگی بیرون آورد. با این همه وی هیچگاه از تذکر و انتقاد نسبت به سازمان و اعضای حزب خویش غافل نبود و میکوشید تداوم توان حزب را با وجود مخالفتها و احزاب رقیب، در کنار برحذر داشتن حزب از خودبرتربینی و غرور ناشی از قدرتمند بودن آن پیش ببرد. شهید بهشتی در این سخنرانی که به تاریخ 10/12/1359، در مسجد جامع نارمک تهران ایراد شده است، درباره مشکلات فراروی انقلاب و حزب جمهوری اسلامی و نیز راههای پیشاروی حزب در آینده نظام جدید سخن گفته است. بخشهایی از این گفتار پیش روی شماست.
امروز با دومين سالگرد تأسيس حزب جمهورى اسلامى مقارن است. ما از روزى كه انقلابمان پيروز شد، اين دغدغه را داشتيم. ما پيش از پيروزى انقلاب هم اين دغدغه را داشتيم و بهخاطر همين دغدغه است كه از پيش به فكر ايجاد يك تشكيلات اسلامى بوديم و مدتها بود درصدد سازماندهى آن بوديم و وقتى به تأخير مىافتاد، احساس نگرانى مىكرديم. همانطور كه مىدانيد، غير از تشكّلهاى كوچك ديگر، اولين تشكّل اسلامى كه در آن حضور داشتيم، هيأتهاى مؤتلفة اسلامى بود كه فعالترين گروه سياسى و نظامى مخفى سالهاى 1341 به بعد بود. در همان موقع، همين مردم و همين جوانهاى ما، از قشرهاى مختلف، درك مىكردند كه بايد تشكّل داشت، وگرنه حوادث مىآيد بر ما مسلط مىشود. اگر آدم بىبرنامه باشد، اگر نيروها بدون تشكّل باشند، اگر برنامهريزى و رهبرى مناسبى نباشد، حوادث مىآيند و ما را اينطرف و آنطرف مىبرند؛ در حالىكه شأن انسان اين نيست. شأن انسان اين است كه او مسلط بر حوادث باشد. ما در رابطة انسان با تاريخ مىگوييم انسان بيش از آنچه ساختة تاريخ باشد، سازندة تاريخ است. ديد ما در فلسفة تاريخ درست در مقابل ديد كسانى است كه به ماترياليسم تاريخى و جبر مادىِ تاريخ معتقدند. طرفداران تِز ماترياليسمِ تاريخى، مادىگرایىِ تاريخى و حاكميتِ يك روند جبرى مادى بر تاريخ، انسانها را بازيچة تاريخ مىدانند. ما مسلمانان عقيدهمان اين نيست. قرآن مىگويد: «اى انسان! سازندة تاريخ و آينده تو هستى. حتى قيامت را هم خودت مىسازى و بهشت و دوزخ به دست تو ساخته مىشود». اما اگر ما بخواهيم سازندة تاريخ باشيم، آيا بهصورت انفرادى ممكن است؟
چند روز قبل يزد بودم. در جلسة پرسش و پاسخى كه در مسجد حظيره برپا بود و مردم حضور داشتند (با اينكه روز كار هم بود و صبح بود، مسجد پُر بود از افرادى كه مشتاق و علاقهمند بودند)، گفتم مىدانيد چرا دشمنان نمىخواهند شما متشكّل باشيد؟ چون مىخواهند به سر شما همان را بياورند كه آن دو تا دزد به سر آن هفت نفر يزدى آوردند. هفت نفر يزدى مسافر بودند و با هم توى راه مىآمدند. قافلهاى كوچك بود. دو دزد به اين قافله برخورد كرد و همة آنها را تار و مار كردند و هرچه داشتند بردند. وقتى به يزد رسيدند، خانواده و آشنايانشانْ آنها را ملامت كردند كه شما هفت نفر چهطور از پس دو تا آدم بر نيامديد؟ گفتند: براى اينكه آنها دوتا بودند «همراه»، ما هفت تا بوديم «تنها». گفتم برخى از اين «دوتا»هاى «همراه»، مىخواهند شما سىوشش ميليون باشيد «تنها» و آنوقت برگُردة شما سوار بشوند. حوادث بر گردة ما سوار مىشود. اگر اين گروهكها هم بر گردة من و شما سوار نشوند، حوادث بر گردة من و شما سوار مىشود. بس است ديگر، ما از تاريخ چند بار بايد درس بگيريم؟ انسان باايمان و هوشمند دوبار دستش را توى يك سوراخ نمىكند كه مار و عقرب بگزد. چند بار مىخواهيم سرنوشتمان را دچار اين گزندها و آسيبها بكنيم؟ بايد نيروهاىمان متشكّل باشد. بايد سازماندهى داشته باشيم. با سازماندهى است كه مىشود بهتر رهبرى كرد. ما در كل جامعه يك مقام رهبرى داريم كه همان رهبرى ولايت فقيه است كه در قانون اساسى هم آمده. ولى وقتى رهبرى ولايت فقيه تصميم مىگيرد، آيا با بىسازمانى بهتر مىشود آن تصميمها را اجرا كرد يا با داشتن سازمان و تشكّل؟ خوب جواب خيلى روشن است كه وقتى مىخواهيم همان نقطهنظرها و خطوط كلى را كه رهبرى ترسيم مىكند، يا تصميماتِ جزئىِ حسّاسِ فورى و فوتى را كه در مواقع حساس مىگيرد و اعلام مىكند، اجرا كنيم، غير از حمايت عمومى و پشتوانة عمومى، يك نظام اجرايى لازم است. بايد با حوادث مقابله كرد و براى اين كار، سخت به متشكّل بودن نيازمنديم.
منتها تشكّل دوجور است. برادرها و خواهرها روى اين نكته خيلى دقت كنيد. تشكّل دو نوع است، يك نوعش ضد خدا و ضد اسلام است و يك نوعش خدايى و اسلامى است. ما اينجا بايد چشم و گوشهایمان را باز كنيم. تشكّل ضد خدا و ضد اسلام آن تشكّلى است كه دو نفر يا سه نفر يا ده نفر يا هزار نفر يا پانصدهزار نفر يا دوميليون نفر يا پنجميليون نفر دور هم جمع بشوند و بگويند «فقط ما». آقا آدمِ خوب كجا پيدا مىشود؟ «البته در داخل ما». بيرون چهطور؟ «خبرى نيست». آقا انديشة خوب كجا پيدا مىشود؟ «اگر مىخواهى سراغش را بگيرى، بيا همين جا دور و بر ما». آن طرفتر چهطور؟ «نه ديگر بيرونِ ما خبرى نيست». آقا برنامهريزى خوب كجا پيدا مىشود؟ «فقط ما». آن طرفها چهطور؟ «نه آنجا كسى عُرضة برنامهريزى ندارد». آقا اخلاص در نيّت كجا پيدا مىشود؟ «البته در جمع ما». بيرون جمع شما چهطور؟ «آنها همه شيطانى و اهريمنى فكر مىكنند». اين طرز تفكر، خودش شيطانى و اهريمنى است؛ مىخواهد مال يك فرد باشد، مىخواهد مال يك تشكيلات باشد. تشكّل انحصارطلب و انحصارانديش از جانب هر فرد و هر گروه و هر جمعى كه باشد، شيطانى از كار درمىآيد. طاغوت معنايش همين است. طاغوت مىگويد من و غير از من هيچ. آنوقت كارش در برابر حق و در برابر خلق به طغيان كشيده و سركش مىشود. ابليس همين را مىگفت. خدا به ابليس گفت: «به آدم سجده كن». گفت: «خدايا اگر قرار اصل و نسب هم باشد، خَلَقْتَنى مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طينً.
من از آتشم و او از خاك است. آتش كه برتر از خاك است». اگر يك جمع، يك حزب يا يك سازمان بگويد، «فقط من»، راهش به دوزخ و زندگى شيطانى است. اين تشكّلِ باطل است. هر قدر تشكّل در اين زمينه قوىتر باشد، باطل قوى شده است. تشكّل حق كدام است؟ تشكّل الهى كدام است؟ تشكّل الهى آن است كه نيروهاى مؤمن به خدا، نيروهاى مؤمن به ارزشهاى عالى الهى و انسانى بگويند ما متشكّل مىشويم تا در حد توانمان از اين ارزشها دفاع كنيم و صاحبان اين ارزشها در نظر ما هرجا كه باشند، محترم و معتبرند؛ خواه داخل تشكيلات ما باشند، خواه خارج از تشكيلات ما. اين مىشود تشكّل الهى. آن اولى حزبالشيطان است و اين حزبالله. آن تشكّل اهريمنى مىشود و اين تشكّل يزدانى. اين مهم است و اگر كسى از اين نكته غفلت كند، چوبش را مىخورد. هر فرد مسلمان بايد اينگونه فكر كند و بنابراين هر جمع مسلمان هم بايد اينگونه فكر كند.
ارزشها را مطرح کنید. ما بايد در مورد ارزشها سختگير باشيم. آنجا نمىتوانيم صلح كلى باشيم. اگر صلح كلى بشويم، خيلى بد از كار درمىآيد. ارزشها بايد كاملاً مشخص بشود. ديدگاهها بايد كاملاً مشخص بشود. سرِ ديدگاهها بحث، گفتوگو، مناظره، مباحثه و تبادلنظر مىكنيم تا معلوم شود كه ديدگاههاى حق كدام است. همة ديدگاهها كه نمىشود حق باشد. اگر معتقد باشيم كه همة نقطهنظرها باشد، اين همان صلح كلى است. با كسانى که جهانبينى و بينش اجتماعىشان اين است، سر ديدگاهها دعوا نكنيد. بگویيد: «لطفاً تشريف بياوريد برويد خانقاه و به مسجد هم نياييد». آنجا جاى صلح كل است. مسلماً هر مكتب جدىاى براى خودش بُرِشهاى مشخص دارد، ديدگاههاى مشخص دارد و با آن ديدگاهها مىخواهد مردم را به ساحل نجات برساند. بر سر ديدگاهها و مشخص كردن ديدگاهها بايد به بحث و گفتوگو بنشينيم. آن هم بحث و گفتوگو، نه كتك و كتككارى، نه چماق و چماقكشى و نه زد و خورد. بلكه با تبادل نظر، با استدلال. خوب دقت كنيد! عرض مىكنم با تبادل نظر و با استدلال، چون گاهى عدهاى هم دور يك ميز جمع مىشوند به عنوان مناظره اما مجادله مىكنند كه بد است، ما را به جايى نمىرساند. اين اصطلاح مباحثه كه ما طلبهها داريم، چه اصطلاح خوبى است. ما يك مباحثه داريم و يك مجادله. مباحثه معنايش اين است: من فكر كردم چيزهايى که به ذهنم و به فكرم رسيده و به نظرم مىآيد، افكار خوبى است. به شما برخورد میكنم و افكار خودم را عرضه مىكنم، ببينم آيا شما فكر بهترى داريد يا نه؟ يعنى با عرضه كردن فكرم بر شما، دارم فكر خودم را عيار مىزنم، كاوش مىكنم تا ببينم آيا غير از آنچه كه من فهميدم، چيزهاى بهترى هم براى فهميدن پيدا مىشود يا نه. من در حال كاوش هستم، شما هم در حال كاوش هستيد. شما هم وقتى حرف مرا گوش مىكنيد، حرف مرا مىشنويد. خوب با دقت گوش مىكنيد. بعد تأمل مىكنيد و روى آن فكر مىكنيد. اگر ديديد حرف خوبى بود، مىگوييد حرف خوبى بود، خدا به شما اجر بدهد كه يك چيز خوب و يك حرف خوب به من ياد داديد. اگر ديديد حرف من نقطة ضعفى دارد، در صدد برمىآييد ضعفش را بيان كنيد. پس شما هم در حال كندوكاو و كاوش هستيد. بحث، در ريشه به معنى كاوش و كاويدن است. مباحثه يعنى دو نفر يا چند نفر بنشينند با كمك يكديگر زمينههاى ذهنى و زمينههاى عينى جهان را بكاوند تا به حقايق تازهاى برسند و به معلومات تازهاى دست يابند. اين مىشود مباحثه. پس مباحثه يعنى كاوش مشترك. مثل دو نفر كه مىدانند زير اين زمين چيزى قيمتى هست، با هم تلاش مىكنند تا زودتر خاكها را كنار بزنند و ببينند زير اين زمين چيست. اين مىشود مباحثه. زمينها و زمينههاى ذهن و عين را در مباحثه اينگونه مىكاويم. اين سازنده و مثبت است. گفتوگوهاى ما هم بايد اينگونه باشد تا اسلامى باشد. وگرنه اگر چند نفر پشت يك ميز نشستيم و بنده شروع كردم هفت ـ هشت دقيقه حرفهاى خودم را بزنم، آن آقا هم شروع كرد حرفهاى خودش را بزند و منبر خودش را برود، آخر كار هم برخاستیم و رفتيم، اين چه مباحثهاى است؟ يا اگر در دور دوم نوبت رسيد به من و شروع كردم به جدال و ستيز و كوباندن حرفهاى او، اين مىشود كوبيدن مشترك. كوبيدن مشترك آدمى را به حق و حقيقت نمىرساند. ما با مجادلهها رشد نمىكنيم. مجادله بد است. مباحثه خوب است. مجادله ضد ارزش است. مباحثه ارزش است. حتى گفتوگوهايمان هم بايد آهنگ مباحثه داشته باشد. يعنى مىگوييد ما اصلاً جنگ و دعوا نداريم؟ چرا، در عالم اسلام جنگ هست، قِتال هم هست، كشتار هم هست. با چه كسانى؟ قِتال و كشتار براى كسانى است كه هرقدر با آنها گفتوگو مىكنيم، مباحثه مىكنيم، نصيحت مىكنيم، اندرز مىدهيم، مماشات مىكنيم تا بلكه در برابر حق تسليم بشوند، تسليم نمىشوند، كه هيچ، در راه حق كارشكنىها و توطئههاى خائنانه هم مىكنند. آنها را بايد با قدرت جلوشان را گرفت. اين همان جهاد و قتال است. همان «جادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ اَحْسَن» است كه در آن جدال هم بايد از بهترين راه استفاده كرد. اما در جمع خودمان ديگر چرا؟
من صريحاً عرض مىكنم در جمهورى اسلامى بايد بنا را بر اين بگذاريم كه تلاش كنيم اكثريت جامعة ما قدرت و توان لازم را براى با هم نشستن، ايستادن، راه رفتن، به گفتوگو و كاوش مشترك پرداختن و به نتايج قابل قبول براى همه رسيدن، بيابد. اين بايد بناى اصلى باشد. اين حال و هوايى كه الآن ما داريم، حال و هواى مناسبى نيست. حال و هوا، حال و هوايى است كه خطر سوءاستفادة دشمن را روزبهروز افزونتر مىكند.
باز هم عرض مىكنم كه شما مكرر به من گفتهايد كه تو اين حرفها را مكرر مىزنى، اما هستند جمعيتهايى كه گوششان به اين حرفها بدهكار نيست و از همان بيراههها مىروند و همان راههاى شيطانى را طى مىكنند. عرض من اين است كه بيدار باشيد و بفهميد كه آنها دارند راه شيطان مىروند، اما آلت دست آنها نشويد. ديدهايد گاهى بعضىها مىخواهند توى محله دعوا راه بيفتد. مىآيند كسى را پيدا كنند سربهسرش بگذارند، يك نيش به او بزنند، يك متلك به او بگويند تا او در جواب عربدهای بكشد، آنوقت اينها هم عربده مىكشند و بعد با هم گلاويز مىشوند؟ در جوّ اجتماعى ما وضع همينطور است. دستهايى مىكوشد تا انسانهاى پاكِ باايمانِ مخلصِ مؤمن به انقلاب اسلامى و رهبرىِ امام و خطِ امام و ارزشهاى اصيل اسلام را تحريك كند. آنها مىخواهند دعوا راه بيندازند؛ خيلى هم دلشان مىخواهد كه دعوا جورى راه بيفتد كه دست اول را شما بلند كنيد. آنوقت خيلى بهتر از آن بهرهبردارى مىكنند. خوب حالا شما اگر بخواهيد هوشيارى و آگاهى از خودتان نشان بدهيد، چه مىكنيد؟ در پى برنامههاى ساماندارِ سازمانيافتة رهبرىشدهاى مىرويد كه فكر شيطانى اينها را خنثى كند. بيكار نمینشينيد و حركت مىكنيد، چون بىحركتى مرگ است. بايد حركت داشت، اما از مجراى صحيح. ما براى همين منظور دست به تشكيل يك حزب اسلامى زديم. گو اينكه تا قبل از اينكه ما حزب درست كنيم، تَحَزُّب يك ارزش عالى بود. به محض اينكه حزب جمهورى اسلامى تأسيس شد، حالا ديگر اصلاً تَحَزُّب هم شده ضد ارزش. يك بام و دو هوا. تشكّلْ ضد ارزش شده و مقالاتى نوشته مىشود عليه اصل تَحَزُّب و سخنرانىهايى مىشود بر ضد اصل تشكّل. مىگويند تشكّلْ وحدت امت را به هم مىزند. تفرقه ايجاد مىكند. آيا بىتشكّلى وحدت بهوجود مىآورد؟ پس اين همه سالها که از زبان مولا على عليهالسلام مىگفتيد «نَظْمِ اَمْرِكُمْ» چه بود؟ اينها ديگر كهنه شد؟
مسأله همان مطلب اول است: آن تَحَزُّبى كه مىگويد من و غير من هيچ، بله اين ضد وحدت و عامل تفرقه است. اما اگر تَحَزُّب و تجمّع، تحزّب و تجمّعِ پاسداران ارزشهاى اصيل شد، از اين ارزشها نگهبانى مىكند نه از خود. يكى از مصيبتهاى زمان ما اين است كه اشخاص دارند كمكم جانشين ارزشها مىشوند. اين خطرناك است. انقلاب ما انقلاب ارزشهاست. من مكرر در رابطه با خودم و دوستانم عرض كردم كه دوستان عزيز! مبادا ما را بهجاى ارزشها بنشانند. عكس مسأله صحيح است. «اِعْرِفِ الْحَق تَعْرِفْ اَهْلِه». تعليم اسلام و تعليم مولا اين است. تو ارزشها را بشناس و اشخاص را با ارزشها بسنج. بحثها بايد بر محور ارزشها باشد، حمايتها بايد از ارزشها باشد، درودها بايد بر ارزشها باشد. «درود بر شهيدان!» اين مىشود درود بر يك ارزش، «درود بر انسانهاى مخلص!» اين مىشود حمایت از يك ارزش، «درود بر كسانى كه از بام تا شام مخلصانه براى مردم و در راه رضاى خدا زحمت مىكشند!» اين مىشود درود بر يك ارزش. ما بايد ارزشها را بشناسيم، اشخاص را هم البته بايد بشناسيم، شكى نيست. اما اول ارزشها بعد اشخاص، نه اول اشخاص بعد ارزشها. «اِعْرِفُوا مَنازِلَ الرِّجالِ بِالحَقّ»، منزلت مردان و انسانها را با محكِ حق عيار بزنيد و بشناسيد. معيارها بايد مطرح باشد. مبادا انقلاب ما به بيراهه كشانده شود. مبادا حركت شما مردمِ عزيزِ باايمان، كجرَوى پيدا كند و دچار كجروى بشود.
به همين دليل بود كه ما در حزب جمهورى اسلامى تلاش كرديم تا هرچه زودتر ارزشها را به صورت تفصيلىتر (همان روزهاى اول ارزشها را به صورت فشرده در مرامنامه آورده بوديم) در يك مجموعه گردآورى و منتشر كنيم. به خواست خدا از فردا تا چند روز در صفحهاى معين از روزنامة جمهورى اسلامى نظرهای اين تشكيلاتِ اسلامى دربارة مسائل و معيارها منتشر مىشود: «مواضع تفصيلى حزب جمهورى اسلامى». هدف ما از انتشار اين مواضع چند چيز است:
1. همة مردم رابطهشان را با اين تشكيلات اسلامى براساس اين ارزشها تنظيم كنند. كسانى كه اين ارزشها را قبول دارند، مىتوانند حزب جمهورى اسلامى را قبول داشته باشند. مىخواهد عضو آن باشند يا نباشند. كسانى كه اين ارزشها را قبول ندارند، نگويند حزب را قبول نداريم. صريحاً بگويند ما اين ارزشها را قبول نداريم. حرف ما هم این است که بیایید رُک و صریح حرف بزنیم. ما در مبانى ايدئولوژيك ــ در همين بحثى كه اتفاقاً فردا منتشر مىشود ــ مىگوييم خدا از ديدگاه جهانبينى اسلامى ما عينيتى است فوق همة عينيتها. اين جهان و اين نظام قانونى حاكم بر روند جهانِ ماده، جلوة اوست. قوانينِ ثابتِ حاكم بر طبيعت، خودشان خدا نيستند. اين قوانين جلوة اراده و مشيتِ ذاتِ لايزالِ متعالىِ خداوند است. اين يك نقطهنظر مهم است. بسيارند گروهها و اشخاصى كه وقتى نوشتههايشان را مىخوانيد، كاملاً معلوم است كه نام اين قوانين ثابت حاكم بر طبيعت را مىگذارند خدا. یعنی وقتی شما در شبهای جمعه و شبهای ماه مبارک رمضان مناجات میکنی و خدا را صدا میزنی، آیا منظورت از خدا همین قوانین ثابت حاکم بر طبیعت است؟ اين خداىِ سميعِ بصيرِ شنواىِ داناىِ حكيمِ لطيفِ خبيرِ آگاهِ كاردانِ پُرمهر و رحمان و رحيم و قهّارْ اين قوانين است؟ این مسألهای بنیادی است. وقتى انسان در اين مسألة بنيادى اختلاف نظر دارد، بايد صادق باشد و بیاید صراحتاً بگويد نظرگاه من اين است تا مردم بفهمند چه مىگويد و راه خودشان را پيدا كنند.
آنطور كه ما اسلام را مىفهميم، معاد يعنى انسان پس از مرگ، حيات جاودانة جديدی با شكل جديد دارد. يا در بهشت است يا در دوزخ است يا در شِبْهِ بهشت و دوزخ است. تکتک ما معاد داریم. حالا اگر كسى مىگويد معاد عبارت است از شكل اجتماعى، اگر جامعهای بىطبقه است مىشود بهشت، اگر جامعهای چندطبقه است مىشود دوزخ. جهنم کجاست؟ جامعة طبقاتی. بهشت کجاست؟ جامعة بیطبقه. جامعة بیطبقة توحیدیْ بهشت است، جامعة طبقاتی جهنم است. سرانجامِ بشر يا به سوى بهشت است يا به سوى جهنم و البته از جهنمها (يعنى از جامعة طبقاتى) بالاخره عبور مىكند و فرجام كار همه هم بهشت، يعنى جامعة بىطبقة توحيدى است. اين يك فهم از معاد است. شايد هم به ذائقة خيلىها شيرين بيايد. شايد براى خيلىها اصلاً معاد اينگونه قابل باور باشد. ولى اين فهم از معاد، عشقها، اميدها و بيمها را به همراه ندارد و به اين انسانى كه حالا مىميرد، ارتباطى ندارد. چون جامعة طبقاتى مربوط به بعد است، جامعة بىطبقه هم مربوط به آينده است. به من و شما هم هیچ ارتباطی ندارد. قرآن مىگويد هر فرد انسانی معادی دارد. یا اهل سعادت است و بهشت، یا اهل شقاوت است و دوزخ. آیا شما در تعلیمات اسلامی، غیر از این را فهمیدهاید؟ اينها آثار عملى دارد و در نظام اخلاقى، نظام اجتماعى، نظام فكرى، نظام احساسى و قلبى تأثير دارد. هر كس در هر تشكيلات اسلامى خواستار و پاسدار اين ارزشهاى متعالى باشد، روى چشم ماست؛ مىخواهد عضو تشكيلات حزب جمهورى اسلامى باشد، مىخواهد نباشد. و گفتيم كسانى كه اين اصل را باور ندارند و عمل نمىكنند، از معيارها و ارزشهاى اسلام متخلفاند. اين حزب اصلاً به خاطر اجرا و تحقق و عينيت بخشيدن به آن معيارها بهوجود آمد و اگر كسانى در داخل اين تشكيلات هستند که هنوز اين خُلْقِ عالىِ اسلامى را ندارند، بايد آنها را ساخت و اگر قابل ساختن نيستند، اخراج كرد. اين ارزشها را به تفصيل جمعآورى كردهايم كه انشاءالله بعداً هم در يك كتاب منتشر میشود تا همة مردم رابطهشان را با اين تشكيلات اسلامى براساس اين نقطهنظرها تنظيم كنند. آنها که مخالفاند، صریح و دقیق بگویند که نظر ما در این موارد با نظر این تشکیلات مخالف است. آنها هم که موافقاند، بگویند؛ خواه علاوه بر موافقت خواستار حضور و ورود در این تشکیلات هم باشند، خواه نباشند. این دیگر آزاد است.
ما در داخل تشكيلات هم مىخواهيم برادرها و خواهرها ضمن برنامههاى منظم، با اين مواضع به تفصيل آشنا شوند، بحث و انتقاد كنند و نقصهايش را بگويند تا برطرف شود. ما نمىگوييم اين مواضع وحى منزل است. ما مىگوييم طرح مفصّل سنجيدهاى است كه سالها روى آن كار شده است. شما مىدانيد كه ما 30 تا 35 سال روى اين مسائل اسلامى كار كردهايم. خود من از سال 1321 تحصيلات اسلاميم را شروع کردم تا حالا كه سال 1359 است، 38 سال است كه مطالعه، تحقيق، تدريس و تأليف در زمينة مسائل اسلامى كارم بوده و طبيعى است كه غير از آن سالهاى اول كه انسان مقدمات مىخواند، در اين 30 سال اخير و پس از گذراندن آن دورههاى اول تحصيلى، علاقه و رغبت و ميل و عشقمان اين بوده كه اگر روزى خواستيم يك نظام اجتماعى اسلامى داشته باشيم بايد چه كار كنيم؟ در سال 1342 رسماً واحدى را در قم براى تحقيق دربارة حكومت اسلامى با همكارى برادرها بهوجود آورديم كه البته بعد ساواك فهميد. اولِ سال 1344 بود كه به آلمان رفته بودم و هنوز كارمان را ادامه مىداديم كه برادرها گفتند حمله كردند و عدهاى را دستگير كردند. همين كار علمى را تبديل كرديم به يك كار مخفى كه راكد ماند. سال 1349 بود که برگشتم. باز با همكارى برادرها خواستيم زمينة تحقيق را دنبال كنيم. البته به توضيحاتش نرسيديم و روى مقدماتش كار مىكرديم؛ ولى عشق و علاقهمان باز در اين مسائل بود.
در زمينة اقتصاد اسلامى در جامعة اسلامى، ما بانك مىخواهيم يا نمىخواهيم؟ اگر بانك مىخواهيم بارِبا يا بىرِبا؟ يا بىربا اما با سود تضمين شده؟ چون اخيراً يك حيلة شرعى جديد هم بر حيلههاى قديم افزوده شده كه به جاى ربا مىگوييم «سود تضمين شده». سود تضمين شده همان رباست. ما كه مكرر گفتيم ربا را با آب كشيدن نمىشود پاكش كرد. ربا مثل فضلة سگ است، هر چه هم آب بكشى پاك نمىشود. به هر حال، آنچه جمع دوستان ما مىفهمند، اين است، اما وحى منزل نيست؛ قابل بحث، مطالعه و نقد است. اما با همة نقدهايى كه مىكنيم ممكن است چند درصد آن نياز به اصلاح داشته باشد كه مىتواند خطوط كلى ساخت جمهورى اسلامى را از ديدگاه ما مشخص كند و به يارى خداوند مىخواهيم بر همين اساس با همة برادرها و خواهرهايى كه اين طرح و انديشه را مىپسندند و مىپذيرند، براى ساختن امتِ وحدتِ اسلامى بر همین اساس حركت كنيم.
يكى از بحثهايى كه ما در اين نوشته آوردهايم، مواضع ما در رابطه با گروههاست. ما اينجا نظرمان را بهطور مشخص گفتهايم. البته من اين مطلب را در يكى از شهرهاى استان يزد گفته بودم و روزنامه هم دوسه روز قبل چاپ كرده، ولى در اين مجموعه با عبارتهاى دقيقتر بيان شده است كه ما در برابر گروهها چه موضعى داريم. آنجا گفتيم كه ما در برابر گروههاى مسلمان معتقدِ فعالِ مخلصِ در خط امام با آنها رابطة برادرانه داريم و هرگونه رابطة رشكآميز نسبت به اين گروهها را گناهى بزرگ و تباهىآور مىدانيم. اما در مورد گروههاى ديگر، آنها را به دو دستة اصلى تقسيم كرديم: يك دسته آنهايى كه ضد اسلام نيستند، هرچند طبق اسلام هم نيستند. گفتيم اينها آزادند، ولى ما با آنها مبارزة فكرى خواهيم داشت. ما مواضع آنها را نقد خواهيم كرد، انتقاد خواهيم كرد، رد خواهيم كرد، اما با استدلال. يك دسته آنهايى كه ضد اسلاماند اما به روى جمهورى اسلامى شمشير نمىكشند. آنها هم آزادىهايى دارند و سخت آنها را انتقاد خواهيم كرد. يك دستة ديگر، آنهايى هستند كه ضد اسلاماند، و به نام اسلام و بر ضد جمهورى اسلامى توطئه مىكنند و حتى شمشير مىكشند. دولت اسلامى بايد اين گروهها را غير قانونى اعلام كند و با آنها به عنوان يك جمعيت غير قانونى برخورد كند. ما نظرهایمان را خيلى روشن بيان كرديم. به هر حال، اين نقطهنظرها مشخص شده، بيان شده، روشن شده و اميدواريم كه بتوانيم به يارى خداوند آنهايى را كه روشن است و براى همهمان قابل قبول است، دنبال كنيم و آنهايى كه درخور انتقاد است، برادرانه انتقاد كنيم و اصلاحش كنيم. اما سرگردانى، حيرانى، بىعملى، ركود، توقف، دشمن انقلاب است. ما با هرگونه سرگردانى، با هرگونه حيرت و با هرگونه بىتفاوتى كه بخواهد در امتِ بهپاخاستة ما رخنه كند، بايد شديداً مخالف باشيم و بايد تلاش كنيم كه اين بيمارى خطرناك به جامعة ما نفوذ نكند.
مىدانم كه مطالبى كه منتشر مىشود شرح و تفسير و بحث مىخواهد. اميدوارم كه با همت و علاقة برادرها و خواهرها جلسات بحث سازنده (نه جلسات جدال) براساس اين متنى كه منتشر مىشود، در همهجا بهوجود بيايد و به يارى خداوند بتوانيم رو به شكفتن و رشد بيشتر برويم.
اينجا سؤالاتِ خيلى زيادى مطرح شده است. بنده در حدى كه فرصت باشد، جواب مىدهم. بعضی از این سؤالات انتقاد به خود من است که آنها را میخوانم. اما بعضی از آنها انتقاد به آقای بنیصدر و دیگران است که اینها را گویا باید نخوانم. لااقل اجازه بدهید جاهایی را که تعابیر نسبت به این آقایان بیادبانه و تند است، آنها را یا نخوانم یا با تعبیری مؤدبانه بخوانم. در برخی جاها اسم اشخاص را بدون «آقا» ذکر کردهاند و من «آقا»یی به آنها اضافه میکنم. این خیانت در امانت [پرسشگران] نباشد.
پرسش و پاسخ
* در كردستان تا به امروز سهبار دولت خواسته است ضد انقلابها را بيرون و حاكميت دولت را برقرار كند؛ ولى دقيقاً زمانى كه پاسداران و ارتش مىخواهند به پيروزى نهايى برسند، دستهايى فرماندهان را از كار بركنار مىكند و نتيجه اينكه دوباره شهرهاى كردستان بهدست ضد انقلاب مىافتد كه از آن جمله است بركنارى شهيد قرنى و بعد دستگيرى مشهدى زيباكلام حسنيت و بالاخره اكنون به حكم رياست جمهور، آقاى بنىصدر، سرهنگِ مكتبى، صياد شيرازى بركنار شده كه البته ايشان مقاومت كردند. شما چرا و چرا و چرا ساكت نشستهايد و در اين مورد سكوت مىكنيد و ملت را از جرياناتى كه تا به حال در كردستان اتفاق افتاده، آگاه نمىكنيد؟
پاسخى كه مىدهم اين است كه قبول كنيد كه تصميمگيرى در اينباره به عهدة شخص امام است. ما هرچه به نظرمان برسد با صراحت مىرويم خدمت ايشان بيان مىكنيم و تصميم نهايى را ايشان مىگیرند. بنابراين، انتظارتان اين باشد كه شوراى عالى دفاع به اين مسأله رسيدگى و نظر خودش را صريحاً براى مردم اعلام كند نه من؛ چون من عضو شوراى عالى دفاع نيستم. بنده اين نكته را بر طبق وظيفه به برادرها منتقل كردم، گفتم كه اين مسأله حساس است. با همين نگرانى كه حالا در همين نوشته بود، من هم مثل شمای نويسنده نگرانم. مطلب را به دو نفر از برادران عضو شوراى عالى دفاع گفتم و از آنها خواهش كرديم كه در اينباره متعهدانه و قاطع عمل كنند و تصميم بگيرند. امشب هم علىالقاعده طبق معمولْ شوراى عالى دفاع تشكيل مىشود. شايد حالا كه ما داريم اينجا صحبت مىكنيم، آنها هم دارند صحبت مىكنند. اميدوارم كه فردا بتوانند نتيجه را روشن كنند و به اطلاع امام برسانند و بعد از اينكه به اطلاع امام هم رسيد و نتيجة نهايى مشخص شد، به اطلاع ملت هم برسانند. ولى من اين مطلب را عرض مىكنم كه ما نسبت به اين تصميمات بايد دو حالت را با هم داشته باشيم. يك حالت، حساس بودن، دقيق بودن و از كنار مسائل بىتفاوت نگذشتن. اين بر همة ما واجب است. خدا نكند جامعة ما به آن سردى و بىتفاوتى سالهاى قبل برگردد. ما بايد اين حساسيت را حفظ كنيم. دوم، عمل به اين دستور قرآن كه مىگويد اين مسائل را، به خصوص مسائلى كه از نظر اسرار نظامى حساس است، فوراً به «اَلَّذينَ يَسْتَنْبِطُونَهُ مِنْهُم» بسپاريد. برويد سراغ آنهايى كه دستاندركارند و از ريزهكارىها باخبرند و مورد اعتماد شما هستند. از آن مجرا حركت كنيد. بنابراين، سعى كنيم بىتفاوت نباشيم، از مجراى خودش اين تفاوت داشتن و تعهد و مسئوليت و حساسيت را اعمال كنيم و اگر اينگونه عمل كرديم، آنوقت به يارى خداوند، بنبستها پيش نخواهد آمد.
* چه زمانى مىتوانيم شاهد آشتى و همكارى شما و ديگر برادران با رئيس جمهور باشيم؟
اين سؤال چون مربوط به خودم بود، آن را خواندم. برادر يا خواهر نويسندة اين يادداشت! من و ديگر برادران با رئيس جمهور قهر نيستيم كه بخواهيم آشتى كنيم. ما مىخواهيم تلاش كنيم و مىخواهيم ايشان هم تلاش كنند. میمانَد مسألة نقطهنظرها، كه به دوگونه است: نقطهنظرهايى كه فرعىاند. در اين صورت اگر ما يك نظر داريم و ايشان و همفكرانشان نظر ديگرى دارند، قابل گذشت است. حالا يا ما گذشت مىكنيم يا ايشان. اينجا راه حل گذشت است و بايد گذشت كنيم. ولى اگر به جايى رسيديم كه نقطهنظر اصلى مطرح است، يعنى ما اعتقاد داريم به گونهاى بايد براى آيندة جمهورى اسلامى ايران برنامهريزى كرد و ايشان براى آيندة جمهورى اسلامى ايران برنامهريزى ديگرى را در نظر دارند. شما بگوييد اينجا چه كار مىشود كرد؟ ما در اينجا مىگوييم دربارة اين نقطهنظرها كه بر سر آن اختلاف نظر هست (اختلاف نظر يعنى اختلاف شخصى نه اختلاف گروهى)، يا امام يا حداقل مجلسِ نمايندگان منتخب مردم تصميم بگيرند. هم ايشان و هم ما پيرو آن نظرى باشيم كه اكثريت قاطع مجلس آن را تأييد مىكند. ما به نظرمان اين راه حل، راه حل منصفانهاى مىآيد. اگر ايشان هم اين راه حل را بپذيرند، مشكلى باقى نمىماند. امام هم معمولاً تأكيد دارند كه اصلْ مجلس است. ايشان بنا دارند بار به دوش يك رهبر به عنوان يك فرد نيفتد. مىگويند مجلس يك مجموعه است و اين مجموعه منتخب ملت است. بنابراين، وقتى اكثريت نمايندگان رأیی را كه مطابق اسلام باشد، پذيرفت و شوراى نگهبان تشخيص داد كه اين تخلف از اسلام و قانون اساسى نيست، همان راه را برويد. همين راه به نظر ما راه حل صحيحى مىآيد. بنابراين، اگر ما اكثريت مجلس را حاكم كنيم، اشكالى نيست. اما اگر در مقابل نظر اكثريت قاطع مجلس خواستيم بايستيم، خوب به نظر ما اينجا ممكن است بنبست پيش بيايد و بايد در آينده در فكر راه حلی اساسى براى اين بنبستها باشيم.
* لطفاً نظرتان را دربارة سخنان آقاى مهندس بازرگان در اصفهان بفرماييد؟
من نظرم را در مصاحبة روز چهارشنبه گفتهام كه در بعضى از روزنامهها منتشر شده است. نمىدانم مطالعه فرمودهايد يا نه؟ آنجا گفتم كه شخص آقاى مهندس بازرگان، با آشنايى ديرينهاى كه من نسبت به ايشان دارم و سابقة خدمات ارزندهاى كه دارند، برايم مورد احترام هستند و رعايت حرمت ايشان را هم بر همه لازم مىدانم. اما بر روش و خطمشى سياسي ایشان انتقادهاى جدى داشتهام و دارم و اين انتقادها را هم گفتهام و هم در مقام عمل رعايت كردهام و اين يك انتقاد برادرانه است از همان قبيلى كه قبلاً عرض كردم. با كمال احترام مىشود اين انتقادها را بيان كرد. خطوطى كه ايشان براى آيندة ادارة جمهورى اسلامى ترسيم مىكنند، با خطوطى كه ما ترسيم مىكنيم، خيلى فرق دارد. پيش از پيروزى انقلاب هم اينطور بود. آن موقع هم خطوطى كه ايشان براى پيشبرد انقلاب ترسيم مىكردند، با خطوطى كه امام مىرفتند و ما هم در پى امام مىرفتيم، خيلى فرق داشت. آن موقعها مسألة شوراى سلطنت و انتخابات آزاد به عنوان يك راه حل براى ايشان و دوستان همفكرشان مورد قبول بود و از روى لطفى كه آقايان به من داشتند، بعدها فهميدم كه اسم بنده و آقاى دكتر سحابى را هم در آن شوراى سلطنتِ فرضى گذاشتهاند. حالا چهطور با مخالفتى كه من داشتم باز اسم من را گذاشتند، اين هم جاى حرف است. چون نقطهنظرهاى من روشن بود. آقاى سيدجلال تهرانى هم بود كه به همين عنوان هم به پاريس به خدمت امام رفت كه مثلاً دربارة اين راه حل صحبت كند. خوب آن موقع مىدانيد امام و همة كسانى كه با امام حركت مىكردند ــ يا از ابتدا، مثل خود امام، يا به تبعيت از نظر امام ــ مىگفتند بايد كار سلطنت را يكسره كرد و اينكه شاه برود و شوراى سلطنت بماند، كار غلطى است. خوب اين دو نقطهنظر است. خود اين آقايان هم نه اينكه سلطنت يا شوراى سلطنت را قلباً قبول داشتند. من بايد به شما بگويم كه آقاى مهندس بازرگان هم در صحبتهايشان قلباً اين را قبول نداشتند. صحبت بر سرِ راه و برنامه است. همين كه الآن عرض كردم. ايشان فكر مىكردند برنامه اين است كه ما فعلاً شوراى سلطنت را قبول كنيم تا بعد آماده شويم و آنوقت در آينده كار را يكسره مىكنيم. امام مىفرمودند كه دشمن بعد از آن به شما و من ديگر مجال نمىدهد. الآن وقت این کار است. خوب اين دو تا نقطهنظر است. در خيلى از مسائل ديگر هم بعد از پيروزى انقلاب از اين اختلافِ ديدگاهها داريم. اما معناي اين نبايد بىحرمتى به ايشان و به امثال ايشان باشد.
مطلبى را هم ايشان فرموده بودند كه چرا من كه سِمَت قضايى دارم، دربارة مسائل سياسى، اقتصادى و اجتماعى اظهار نظر مىكنم؟ من تعجب كردم. هر فردى در ايران مىتواند دربارة همة مسائل اظهار نظر بكند. مثلاً اگر شما آمديد اينجا و خواستيد دربارة سياست خارجى ما اظهار نظر بكنيد، بايد به شما بگويم آقا شما كه معلم مدرسه هستيد، چه كار به اين كارها داريد؟ ما در جمهورى اسلامى چنين قرارى نداريم. بنده هم مثل فردى از افراد ديگر دربارة همة مسائل اظهار نظر مىكنم و هر چه به ذهنم مىرسد مىگويم. بهخصوص كه من سالهاست در اين زمينه، در زمينههاى سياسى، اقتصادى، اجتماعى، آموزشى كار كردهام. بنده حالا يك كار قضايى دارم، سالها هم تجربة آموزشى دارم. لابد اگر جمعى از معلمين تشكيل شد و از من دعوت كردند كه آنجا سخنرانى كنم، آنوقت انتقاد مىشود كه آقا ايشان مسئوليت قضايى دارند، چرا در مجمع معلمين دربارة مسائل آموزشى صحبت كردند؟ به نظر من اين انتقاد غير وارد است. دخالت در قواى ديگر معنايش اين است كه من به عنوان مسئول ديوان عالى كشور با استفاده از مقام قضايىام در كارهاى قوة مجريه يا قوة مقنّنه دخالت كنم و حكمی بنويسم دربارة عزل فلان مدير كل. بعد يك مدير كل هم به جاى او نصب كنم. اين مىشود دخالت قوة قضاييه در قوة مجريه. بنابراين اينها دخالت نيست، اينها اظهار نظر است. يا نوشتند سفرا يا وزرا را مىپذيرد. خوب اگر سفرا با من كار دارند، بگويم نياييد اينجا؟ من كه نمىخواهم آنها بيايند. اگر آنها كار دارند، صحبتى دارند و مىخواهند ببينند نظر من راجع به مسائل چيست و نقطهنظرهاى ما چيست تا خودشان را با نقطهنظرهاى ما تطبيق بدهند، بگويم نياييد؟ آخر چرا؟ به چه دليلى؟ بنده به طور معمول ساعت هفتونيم صبح تا ساعت یکربع به سة بعدازظهر در محل كار قضايىام هستم؛ مگر گاهى كه كارهاى بيرون پيش میآيد، ولى بهطور معمول برنامهام اين است. هفتهاى يك روز هم تا ساعت 8 یا 9 بعدازظهر براى رسيدگى به كارهاى عقبمانده در دفتر كار قضايى مىمانم. روزهاى ديگر هم مىآيم به كارهاى اجتماعى و به كارهاى تشكيلاتى مىرسم. اينطور وقتم را تقسيم كردهام و فكر مىكنم كه بىرَويه نباشد. از نظر شما اگر كسى كار قضايى دارد، اگر صبح از ساعت هفتونیم تا نزديك سة بعدازظهر در كار قضايىاش بود، از كار قضايىاش كم گذاشته؟ هفتهای یک روز هم که تا ساعت 9 یا گاهی 10 همانجا میمانم. بقية اوقاتم را هم به كارهاى ديگر مىرسم. من يك روحانى هستم. قدری وظايف روحانيتى دارم كه آنها را هم انجام مىدهم. اينها منافاتى ندارد. چهطور ايشان فرمودند منافات دارد، نمىدانم. يا فرمودند من از رسانههاى گروهى استفاده يا سوءاستفاده (يادم نيست با چه تعبيرى) مىكنم. من از رسانههاى گروهى استفادهاى نمىكنم. من روزهاى چهارشنبه يك مصاحبه دارم. اين مصاحبه هم بدينجهت است كه در طول هفته روزنامهها و تلويزيونهاى داخلى و خارجى براى مصاحبه مراجعه مىكنند. من چون مىخواهم در وقتْ صرفهجويى كنم، گفتم بهطور معمول فقط هفتهاى دو ساعت وقت براى مصاحبه مىگذارم. مگر گاهى مسائل استثنايى پيش بيايد. معمول و برنامة عادى اين است. روزهاى چهارشنبه از ساعت 10 تا 12، يك ساعت مصاحبههاى اختصاصى، يك ساعت هم مصاحبة عمومى. آن مصاحبة عمومى اسمش شده مصاحبة مطبوعاتى و راديو ـ تلويزيونى. يعنى همة اين مراجعات را در اين دو ساعت خلاصه كرديم و هر روزنامهاى، هر راديويى و هر تلويزيونى علاقهمند بوده، آمده است، هر كه هم نبوده، نيامده. اين چه اشكالى دارد؟ من نمىدانم. به هر حال، نظرم را دربارة مطالب ايشان گفتم. اما تأكيد مىكنم كه اينگونه آقايان كه خدمات ارزندهاى به اسلام و به امت ما داشتند، هميشه حرمتشان محفوظ بماند.
* شما ديروز در راديو گفتيد كه چرا فقط حملهها يا چماقدارهاى ديگر را مىكوبيد و تجاوز و حمله به آن دانشآموز را محكوم نمىكنيد؟ آخر اين چه حرفى است؟ مگر امام نفرمودند نيش نزنيد؟ شما باید در دهان یاوهگویان بزنید نه اینکه حرف در دهانشان بگذارید.
از من دربارة مسألة چماقدارى سؤال كردند. گفتم من مكرر چماقدارى را محكوم كردهام و باز هم مىكنم. اما توصيه كردم كسانى كه چماقدارى را محكوم مىكنند، از هر دو سو محكوم كنند تا اين محكوم كردن اثر عميق بگذارد. نقد من اين بود كه ما اگر آمديم يك طرف را محكوم كرديم و يك طرف ديگر را محكوم نكرديم، آن تأثيرى را كه محكوم كردن ما بايد در جانها و دلها بگذارد، نخواهد داشت. نخواستم نيشى بزنم و در تعبيرم هم نيش نبود. تعبيرم اين بود كه كسانى كه اعلاميه مىدهند اين را رعايت كنند. چون اگر غير از اين كرديم، آن تأثير را نمىكند و باز هم صفبندى مىشود. آنجا اين نكته را عرض كردم كه كار بد را محكوم كنيد، ولو من بكنم. اين جمله را هم آنجا در همين مصاحبة روز چهارشنبه گفتم. بياييم كار بد را محكوم كنيم، ولو من بكنم تا تأثيرش در جامعه بيشتر باشد. نقطهنظر من اين بوده.
* نظر صريح امام را دربارة حزب جمهورى اسلامى بيان بفرماييد و فرمان و پيام امام را عيناً ذكر كنيد.
حقيقت اين است كه شخص من از اول نظرم اين بود كه امام در همان مقام بالاى شامل و عمومى رهبرىشان هستند و حزب يك تشكيلات است كه نقطهنظرهايش را مىگويد و كارهايش را مىكند. افرادى كه مؤثرند، جامعه از آنها شناختى دارد، به اعتبار آن نقطهنظرها و به اعتبار اعتمادى كه به اين افراد دارد، رابطهشان را با حزب تنظيم كنند. چه لزومى دارد كه ما پاى امام را همهجا به ميان بكشيم؟ اين نقطهنظر بنده بود. منتها ما از همان اول چون خودمان مقيّد بوديم كه اينگونه اقدامات را با امام، به عنوان رهبر، در ميان بگذاريم، مطلب را با ايشان در ميان گذاشتيم و ايشان فرمودند كه خوب است، اقدام كنيد. اين سابقة كار است. البته بعدها ايشان بيش از اين هم عنايت داشتند، ولى من نمىخواهم كسى يا كارى يا جريانى امام، نام امام، عنوان امام و تأييد امام را از همان مقام شامل رهبرى به اين كارهايى كه در درجات بعد قرار دارد، بكشاند. ما فعاليتى را برطبق وظيفه مىكنيم. برادرها و خواهرها به كار ما و به سابقة ما و ميزان قابليتِ اعتماد ما بنگرند و در اين حدود ترتيب اثر بدهند. فكر مىكنم اين اولاست. اگر ما شجرة طيبه شديم، آنوقت «اَصْلُها ثابِتٌ و فَرْعُها فِى السَّماء» مىشود و «تُؤْتى اُكُلَها كُلَّ حينٍ بِاِذْنِ رَبِّها»، اگر شجرة خبيثه شديم، «مِنْ فَوْقِ الْاَرْضِ» مىشود «مالَها مِنْ قَرار». چرا پاى امام را به ميان بكشيم؟ فكر مىكنم اين راه اولا باشد. نظر شما چيست؟
* حزب جمهورى اسلامى در اين مدت چه خدمتى به مردم كرده است؟ چرا بايد تمام پستها و مقامها را اعضاى حزب اشغال كنند؟ آيا افرادى بهتر از آنها در جامعه نيست؟ آيا اين حزب انحصارطلب نيست؟
حزب جمهورى اسلامى هر كارى در اين مدت كرده عيان است. خوب یا بد، چيز پنهانى ندارد. هيچوقت هم اگر خدمتى كرده نبايد بابت خدمتش طلبكار پست و مقام باشد. يعنى اگر تمام اين دو سال را سراپا خدمت كرده بود و حالا مىخواست اين خدمات را با پستها و مقامها معامله كند، باز حزبالشيطان مىشد. چه زمانى در حزب جمهورى اسلامى خواستهاند پستها و مقامها را به اعضاى اين حزب اختصاص بدهند؟ شما مىبينيد كه شوراى مركزى حزب وقتى خواست نخستوزير معرفى و نامزد كند، شور كرد و به اشخاص امتياز داد. در آن جلسه امتياز اول را آقاى رجايى آوردند كه عضو حزب جمهورى اسلامى نيستند. خوب اگر حزب جمهورى اسلامى حزبى است كه اينطورى كه اين سؤالكننده نوشته فكر مىكند، بايد لااقل ببيند كه در ميان افراد خودش چه كسى مناسبتر است نه اينكه از همان اول، فارغ از اينكه چه كسى عضو حزب است، ببيند چه كسى داراى امتيازات بيشتر است، امتياز بدهد و بعد امتيازها را جمع كند تا آقاى رجايى 40 امتياز بياورند. بالاترين امتيازى را كه نفرِ بعدى از حزب آورده 25 امتياز است. يعنى آقاى رجايى كه عضو نيست، در شوراى مركزى 40 امتياز آورد. نفر بعدى كه عضو حزب و عضو شوراى مركزى حزب بوده 25 امتياز آورد. شما از اين چه استنباطى مىفرماييد؟ بعد هم كه آقاى رجايى، كه مورد تأييد حزب هم بودند و هستند، نخستوزير شدند، به ايشان عرض شد آقاى رجايى شما در انتخاب وزرا، معاونان، مديركلها، استاندارها و ديگر مسئولان، آزادِ آزاد هستيد. حزب از شما هيچ توقعى ندارد. فقط ما يك توقع از ايشان داشتيم و آن اين است كه گفتيم اگر به دليل تنگناها خواستيد سراغ افرادى كه عضو حزب هستند برويد، طورى عمل نشود كه فعاليتهاى سازندة تشكيلاتى حزب متوقف شود. و لذا ايشان بعد از اينكه دو يا سه نفر را كه از اعضاى نسبتاً مؤثر حزب بودند انتخاب كردند، وقتى براى وزارت خارجه نوبت به انتخاب آقاى مهندس موسوى، سردبير روزنامه و مسئول دفترِ سياسىِ حزب، رسيد، ما مقاومت كرديم. گفتيم آقاى رجايى ما يك قرارى گذاشتيم. گفتيم كه اين تشكيلات مىخواهد كار و خدمت بكند. آقاى مهندس موسوى كه بروند ما چه كسى را جايشان بياوريم؟ از ايشان صرفنظر كنيد. نهتنها آقاى بنىصدر با وزير خارجه شدن آقاى مهندس موسوى مخالف بودند، بلكه حزب جمهورى اسلامى هم با وزير خارجه شدن آقاى مهندس موسوى مخالف بود و اين آقاى رجايى بود كه اصرار كرد و گفت پاى مملكت و انقلاب در ميان است و حزب بايد قربانی انقلاب و پيشرفت انقلاب بشود. حزب براى انقلاب است نه انقلاب براى حزب. اينقدر بحث كردند تا سرانجام اين مقدار از حزب رأى گرفتند كه خيلىخوب اگر منحصراً نياز به ايشان شد و راه علاجِ ديگرى نبود، ديگر چارهاى نيست. روش حزب با مسائل و مشاغل و مقامات اين بوده و شما از ايشان يا از هر وزيرى مىتوانيد سؤال كنيد. حزب تا كنون به يك نفر از اين آقايان به عنوان وابستگى به حزب اصلاً مراجعه نكرده چه رسد به اينكه تحميل كرده باشند. بنابراين، پاسخ اين سؤال اين است:
1. حزب جمهورى اسلامى اگر خدمت كرده يا نكرده، چيزى براى مخفى كردن ندارد.
2. اگر تمام كارهايش خدمت و خالى از عيب بود ــ كه خالى از عيب نيست و عيب هم دارد ــ و فقط همين يك عيب را داشت كه مىگفت چون همة كارهاى من خوب است، چند تا پست را در اختيار من بگذاريد، اين بزرگترين عيبش مىشد.
3. حزب در كابينة آقاى رجايى پيشنهاد اينكه چه كسى باشد چه كسى نباشد، نداشته است. هر فردى را ايشان لايق دانستهاند و عضو حزب بوده، اگر مورد نياز شديد كارهاى تشكيلاتى و سازنده نبوده، كه هيچ بحثى نداشتيم، انتخاب كردند و تمام شد. و اگر مورد نياز شديد بوده، مقاومت كرديم و گفتيم نمىشود. بعد كه ايشان گفتند حزب مقدم است يا انقلاب؟ گفتيم البته انقلاب مقدم است و حزب براى انقلاب است. گفتند پس بايد موافقت كنيد كه فلانكس باشد. گفتيم اگر علاجْ منحصر به فرد شد، خوب ديگر چارهاى نيست. موضعى اسلامىتر و متعهدانهتر از اين اگر هست به ما بگوييد تا موضع را آنطور انتخاب كنيم. چيزى غير از اين به نظرتان مىرسد؟ اسلامىتر، منصفانهتر، متعهدانهتر؟ اين يك مسألة مخفى نيست. اين مسألهاى است كه دهها شاهد و ناظر دارد، از جمله خود آقاى رجايی.
با سلام و تشکر. امکانش هست که به جای اینکه انقدر زحمت نوشتن این مطالب رو به خودتون بدین، فایل صوتی رو بگذارین؟
با سلام و ادب.
متاسفانه فایل صوتی بیشتر سخنرانی های شهید دکتر بهشتی موجود نیست یا از کیفیت صوتی بسیار پایینی برخوردار است وگرنه همراه متن منتشر می شد. متن این سخنان در سال های پیش از نوار پیاده شده و در دسترس مخاطبان قرار می گیرد.
خسته نباشید
سلام، تو رو به خدا ما رو از این سرچشمه ناب هر چه بیشتر بهره مند کنید . خدا ایشان را با جدش محشور فرماید.
یاد یه مقاله ای از اقای رحیم پور ازغندی افتادم که گفت: فضا بقدری سنگین بودکه انقلابیها هم حاضر به دفاع از بهشتی نبودند
الانم فضا بقدری سنگینه که انقلابی ها هم حاضر به دفاع از هاشمی رفسنجانی و موسوی نیستن. یاد حرف اقای هاشمی افتادم . ایشون نقل می کردن که شهید بهشتی در جوابشون گفتن : اسیاب به نوبت
الان نوبته هاشمی و یاران امامه
بهشتی به حق یک ملت بود