عباس منوچهری، دانشگاه تربیت مدرس
شهید بهشتی از یکسو، قائل به برتری وحی نسبت به عقل است، و از سوی دیگر، “منافاتی” بین این دو نمی بیند. به گفته ایشان، “ميان علم و عقل و وحي تا اين لحظه هيچگونه منافات بافتي نيست. وی بر این اساس بین عقل و وحی رابطه ای بنیادین برقرار می کند.
كتاب الله حبل ممدود من السما الی الارض (حديث نبوي)[1]
مقصد قرآن و حديث تصفيه عقول و تزكيه نفوس است براي حاصل شدن مقصد اعلاي توحيد. (امام خمینی ره)[2]
… حق تعالی او را سخنی داد که جمله عالم از زمان او تا بدین عهد در شرح آن چندین مجلد ها ساختند (مولوی)[3]
زبان، آن “بودن” ی است که می توان فهمید. (گادامر)
چکیده
انديشه شناسي حوزه اي از تاملات انساني است كه از پيشينه تاريخي طولاني برخوردار است. در طول تاريخ شيوه هاي گوناگوني براي فهم و ارزيابي آراء متفكران بزرگ بكار رفته است, به گونه اي كه خود اين شيوه ها بخشي از سير تحول انديشه شده است. این مقاله به همسازی عقل و نقل بعنوان مقومات معرفتی در اندیشه سیاسی شهید بهشتی می پردازد و تلاش دارد تضمنات آراء وی درباره رابطه عقل با وحی را، با رویکرد زبانی شرح و بسط دهد.
مقدمه
انچه در بازگوئي يك انديشه حائز اهميت است، توجه به وجوه گوناگوني است كه هم در خود انديشه قابل توجه است و هم درچگونگي شكل گرفتن آن. التبه رابطه بين تفكر و عوامل دخيل در شكل گيري ان رابطه اي بسيار پيچيده اي است و اكنون مكاتب معرفت شناسي متعددي به بحث و جدال در اين زمينه مشغولند، تا آنجا كه شايد بتوان گفت انديشه در باب اين عوامل اكنون خود به انديشه ورزي مبدل شده است. علت اين امر شايد در اين باشد كه تميز بين تفكر انساني و انچه بر انديشه ورزي انساني تاثير ميگذارد مستلزم تامل در باب خود ماهيت تفكر است. ارائه پاسخ به پرسشهائي چون تاثير شخصييت مولف, تاثير ساختار زباني, ارتباط بين سنت يا سنتهاي فكري با تفكرات جاري و نقش شرايط اقتصادي _ اجتماعي در شكل گيري ارائ و افكار ميتواند هم در فهم يك انديشه خاص موثر واقع شود و هم اينكه در شيوه انديشيدن به معناي عام مثمر ثمر باشد. مجادلات جاري ميان ساختار گرائي، هرمنوتيك، ساخت شكني، تبار شناسي و ديگر گونه هاي انديشه شناسي به خوبي بيانگر اهميت اين مطلب است.
اندیشه سیاسی، یکی از انواع تفکر است که در باب آن مباحث گوناگونی ارائه شده است. آنچه علی رغم تفاوت میان انواع شرح و تبیین های گوناگون در باره اندیشه سیاسی میتوان در باره آن گفت این است که هر اندیشه سیاسی مشتمل بر پنج دلالت است که عبارتند از دلالت وضعی، دلالت معرفتی، دلالت هنجاری، دلالت عملی-کاربردی، و دلالت فکری. دلالت اول این است که هر اندیشه سیاسی به معضل عمده جامعه می پردازد. این را می توان دلالت وضعی نامید. هر اندیشه سیاسی وضع موجود و شرایط و موقعیت و وضعیت معینی که در آن اندیشه می شود را بیان می کند. دلالت وضعی همانا تبیین وضع موجود و تحلیل شرایطی است كه در آن انديشه ورزی صورت میگیرد و هر انديشه سياسي معين در پاسخ به این ضرورتها یا بحرانها اندیشیده شده است. شاخصترین بحرانهائی که در طول تاریخ اندیشه سیاسی مشخص شده اند، عبارتند از: “بحران ثبات”، “بحران مشروعیت”، “بحران امنیت”، و بحران اقتدار. تشخیص مسائل و بحرانها در هر شرایط تاریخی و اجتماعی معین از طریق مقومات نظری صورت می گیرد.
دلالت معرفتی، شامل جهان بینی، انسان شناسی، و اخلاق است. دلالت معرفتی همانا منابع و مبانی فکری در هر اندیشه سیاسی است. این مقومات نظری می توانند متکی بر تعالیم وحیانی، تاملات فلسفی، تفکرات اجتماعی یا دیگر صور اندیشه باشند. بنابراین انواع اندیشه سیاسی متکی بر مقومات نظری معینی هستند. فلسفه سیاسی، کلام سیاسی، ادبیات سیاسی، شریعتنامه سیاسی، ایدئولوژی سیاسی هر یک از انواع مبانی معرفتی خاصی بهره می برند. شاخصترین انواع مبانی معرفتی در تاریخ اندیشه سیاسی انسان شناسی آنهاست که شامل انسان چونان “حیوان ناطق”، “گرگ انسان”، “موجودی عاقل”، و “موجودی زبانی” می شود. به عبارت دیگر، مقومات نظری هم تبیین وضعیت و معضلات (دلالت وضعی)،را و هم ترسیم راه حلها و مطلوبیتها (دلالت هنجاری) را تمهید می کنند.
دلالتهاي هنجاری، اما، بر وضعی که موجود نیست دلالت دارد. دلالت هنجاری در هر اندیشه سیاسی گونه ی معینی از وضع هنجاری را ترسیم و تدوین (روایت، …) می کند. هر انديشه سياسي برای برطرف کردن معضلات موجود، الگوهای سیاسی، اصول، و معیارها و هنجارهای معینی را تدوین و توصیه می کند. از شاخصترین دلالتهای هنجاری در تاریخ اندیشه می توان به “آرمانشهر” افلاطون، “مدینه فاضله” فارابی، “اتوپیای” توماس مور، “دولت مدنی” جان لاک، اشاره کرد؛ و از مهمترین هنجارهای سیاسی میتوان “عدالت”، “قانون” ، “آزادی”، “حق”، “وفاق”، و “همبستگی” را نام برد. این الگوها و هنجارها بصورت عملی مورد استفاده قرار گرفته اند که همان دلالت کاربردی اندیشه سیاسی می شود.
دلالت کاربردی برای ارائه راه حلهای عملی در وضعیت معین اجتماعی – سیاسی پردازش می شود. بدین معنا، انديشه سياسي مبناي خط مشی ها و راهکارها در سیاستگذاری اجتماعی است. کاربرد اندیشه سیاسی بصورت قوانین اساسی، قوانین موضوعه و استراتژی های کلان سیاسی اقتصادی همچون “نظام نمایندگی”، “دولت تک حزبی”، “نظام جمهوریتی”، “دولت رفاه”،”حقوق اساسی”، “حقوق شهروندی”، و “اقتصاد برنامه ریزی” در تاریخ تجربه شده است.[4]
دلالت فکری نیز تضمناتی است که هر اندیشه سیاسی برای تفکر سیاسی بعدی دارد.
عقل و نقل در مقومات معرفتی
همانگونه که گفته شد، دلالتهای معرفتی از مقومات هر اندیشه سیاسی است. در تفکر سیاسی شهید بهشتی میتوان به جایگاه عقل و رابطه آن با دلالتهای هنجاری وی پرداخت. البته، در اندیشه دینی بطور اعم می توان چهار نحله را در رابطه با جایگاه عقل و نسبت آن با نقل مشخص کرد که در میان آنها کار دو گروه به نسبت آسان تر است: اهل نقل، که اصالت را به نص و نقل می دهند، دوم اهل عقل، که در نهایت اصالت را به عقل می دهند. اما، کار دو گروه دیگر به نسبت سخت تر است. اهل ذوق، که عقل را مرتبه فروترِ از ذوق می دانند و همچنین نص را دارای ساحتی ورای ظاهری که اهل نقل بر آن مصر اند. گروه آخر، اما، آنان که اهل همسازی عقل با نقل اند. آنها نقل و نص را نه دو قطب متضاد، که دو منبع همسو و همساز برای نجات بشر و کمال انسانی می دانند. شهید بهشتی از اصحاب این نحله چهارم است، چنانچه استاد وی امام خمینی (ره) و نیز سنت فکری متعالیه چنین بوده است.[5]
جایگاه عقل و نقل را میتوان در نسبت هر دو با وحی مورد تدقیق جدی قرار داد. در اندیشه اسلامی، و بخصوص در کلام و فقه شیعی، سنت پر باری از اعتبار عقل تا به امروز وجود دارد.[6] از جمله بحثهای ملاصدرا در شرح بر اصول کافی، و حضرت امام (ره) در جنود عقل و جنود جهل، و همچنین مباحث اخیر آیه الله جوادی آملی در منزلت عقل.
مولوي در همين رابطه در فيه مافيه ميگويد:
عقل جزوي قابل آن نيست كه از خود چيزي اختراع كند كه آن را نديده باشد و اينك مردم تصنيفها كردهاند و هندسهها و بنيادهاي نو نهادهاند تصنيف نو نيست، جنس آن را ديدهاند بر آن جا زيارت مي كنند آن ها كه از خود نو اختراع كنند ايشان عقل كامل باشند، عقل جزوي قابل آموختن است ، محتاج است به تعليم عقل كل، معلم است محتاج نيست و هم چنين جمله را چون بازكاري اصل و آغاز آن وحي بوده است از انبيا آموختهاند و ايشان عقل كليه … جمعه حرفتها هر كه را عقل جزوي است محتاج است به تعليم و عقل كل واضح همه چيزهاست و ايشان انبيا و اوليااند كه عقل جزوي را به عقل كل متصل كردهاند و يكي شده است…
امام خمینی (ره) در مورد وحی و عقل، قرآن کریم را “رابطه روحانیه و واسطه معنویه” نامیده و عقل را یک “وسیله باطنییه”، و بدینسان رابطه ای بنیادین برای مقصد الهی بین وحی و عقل برقرار می کند:
قران رابطه روحانيه و واسطه معنويه بين عالم قدس و ارواح انس است.[7] خدای تبارک و تعالی تمام وسائل ترقیات و تکاملات معنویه و وصول به سعادات را برای او (آدمی) فراهم فرموده – چه وسائل باطنییه، که عقل و قوه تمییز و استعداد وصول به غایات و عشق فطری به کمال و جمال است، و چه وسائل ظاهریه که عمر و وقت و محیط مناسب و اعضای سالم و عمده آنها… .[8]
آیت الله جوادی آملی نیز به بیان دیگری همین مطلب را تبیین نموده است. در مورد نسبت عقل و نقل با وحی در منزلت عقل آمده است:
حق این است که عقل و نقل بعد از وحی و تحت شعاع آن، هر دو منبع معرفت شناختی دین را تامین می کنند….. (البته) که عقل صرفا عهده دار ادراک و فهم قوانین دینی است و به هیچ رو سهمی در بعد هستی شناختی دین ایفا نمی کند.[9]
بر این اساس، معنا و جایگاه عقل، بر اساس قرآن کریم این است:
….. در موارد متعددی که قرآن از عقل یاد می کند گاه عقل نظری را مورد توجه دارد و گاه عقل عملی را. بسیاری از جملات “افلا تعقلون” در قرآن که به تعقل در اموری نظیر مبدا و معاد عالم و حقانیت قرآن و بی اثر بودن بتها و بطلان ربوبیت غیر خدا فرا خوانده، به عقل نظری ناظر است؛ اما، آیات فراوانی نیز هست که معطوف به عقل عملی است، عقلی که منشا عزم و اراده و نیت و اخلاص و تصمیم است.[10]
در تعریف از عقل و نقل آمده است:
منظور از عقل همانا علم یا طمانینه علمی است که از برهان تجربی محض یا تجریدی صرف یا تلفیقی از تجربی و تجریدی حاصل شده باشد. در قبال نقل، که همانا مدلول معتبر متون دینی مانند قرآن و روایت است … [11]
در این رابطه از چهار نوع عقل سخن گفته شده است: “عقل تجربی” (در علوم تجربی وانسانی)، “نیمه تجریدی” (در ریاضییات)، “تجریدی” (فلسفه و کلام)، و “ناب” (عرفان).[12]بر همین اساس رابطه ای نیز بین عقل و نقل می توان متصور بود. در رابطه بین عقل و نقل آمده:
بشر عادی به الفاظ حاکی از محتوای وحیانی که خود این الفاظ نیز عین وحی است دسترسی دارد، نه حقیقت آن محتوا و مضمون وحیانی. … عقل با نقل “همتای هم اند، نه عقل و وحی”. … . [13] … نقل موید عقل و عقل ، موید نقل باشد، اما، خود وحی از حریم بحث بیرون است.[14]
وحی، عقل، و زبان در اندیشه شهید بهشتی
شهید بهشتی از یکسو، قائل به برتری وحی نسبت به عقل است، و از سوی دیگر، “منافاتی” بین این دو نمی بیند. به گفته ایشان، “ميان علم و عقل و وحي تا اين لحظه هيچگونه منافات بافتي نيست.”[15] وی بر این اساس بین عقل و وحی رابطه ای بنیادین برقرار می کند:
قرآني كه سرتاسرش دعوت به تفكر و انديشه و تعقل ميكند و ميگويد عقلت را به كار بينداز تا بفهمي محمد (ص) بر حق است. آيا ميشود گفت قرآن آمده تا بر پيشانيِ عقل داغ باطل بزند؟ اصلاً ميشود این را تصور كرد؟ پس خيلي روشن است كه وحي براي از ميدان به در كردن عقل و انديشه نيست.[16]
بنابراین، رابطة بین علم و عقل و وحي اینگونه است که:
وحي يك نورافكن است براي خودش، علم و عقل هم نورافكنهایی هستند براي خودشان. هم ميدان مشترك دارند و هم هر كدام ميدان اختصاصي.[17]
عقل، انسان، و زبان
در توضیح و استدلال برای “اندیشه ورز” بودن آدمی، به یاد دادن اسماء به انسان توسط خداوند اشاره و تاکید می شود:
«و علم ادم الاسماء كلها ثم عرضهم علي الملائكه فقال انبئوني باسماء هولاء ان كنتم صادقين»[18] خدا به انسان نامها را ياد داد. «و علم آدم الاسماء كلها» همه اين نامها را به ياد آدم داد؛ پس آدم از نظر برخورداري از علم و آگاهي، حسابش از حساب موجودات ديگر جداست.[19]
بهشتی در پاسخ به این پرسش که در صورت عقلانی بودن فطرت و توانش اخلاقی در تشخیص “زشت و زيبا و خوب و بد و معروف و منكر” نقش وحی چیست می گوید:
ما ميگوييم «كلما حكم به الشرع، حكم به العقل.» اصلا بين دين و وحي و بين عقل ناسازگاري وجود ندارد. هر دو با هم آشتياند. منتها، آن بينش فطري، آن برداشتهاي نخستين بشري، ميتواند انسان را تا مقداري جلو ببرد، بهطوري كه راه را از بيراهه به صورت كلي باز بشناسد. بعد وقتي اصل راه را بازشناخت و مختصات كلي آن را بازشناخت، آن وقت وحي به كمكش ميآيد و ميگويد حالا آنجاهايي را كه آگاهيات هنوز بدان حد نرسيده كه بتواني ريزهكاريها را هم بشناسي به تو كمك ميكنم.[20]
شهید بهشتی در انسان شناسی به آفرینش انسان و متمایز شدن او از دیگر مخلوقات و نهایتا جانشینی خداوند می گوید.
آن آغاز كار، خداوند چه جور انساني آفريد؟ انساني كه «علم آدم الاسماء كلها»[21] انساني كه «و اذا قلنا للملائكه اسجدو الادم»[22] پس آن آغاز و آن سرشت اصلي، آدم مسجود فرشتگان است. ….
آنچه در این میان بسیار اساسی است این است که همه اینها در بنیان بر یاد دادن زبان به انسان مبتنی است. خداوند با بخشیدن توان “نامیدن”، که همانا توانش زبانی برای مفهوم سازی توسط انسان است او را قادر به درک و فهم و نهایتا دارای ظرفیت برای جانشینی (خلیفه اللهی) می داند:
… همه نامها را به آدم ياد داد آن وقت آنها را بر فرشتگان عرضه كرد گفت اگر راست مىگفتيد به من نام اينها را خبر دهيد بگوييد گفتند منزه و والايى تو ما علم و معلوماتى نداريم مگر آنچه تو به ما ياد دادهاى تويى داناى كاردان گفت اى آدم تو به آنها اسماء اينان را خبر ده … .
در توضیح چیستی اسماء و یاد دادن آن توسط خداوند به انسان می گوید:
…….. اسماء معلومات است، به آدم نامهايى را ياد داد …… چه نامهايى ياد داد…….. اسماء هر چه مىخواهد باشد هر چه هست يك مقدار آگاهى خدا به انسان داده است و اين آگاهى، آگاهى گستردهاى است كه حتى فرشتگان از اين همه آگاه بودن انسان در شگفت مىشوند پس يك آگاهى گستردهاى است.[23]
بهشتی با برقراری رابطه آشکار بین بادگیری اسماء با “علم” و “عقل” و اندیشه ورزی و آگاهی، تاکید می کند که بخاطر همین خصوصیت انسان، که خود عطیه الهی به او بوده است، وی جانشین خداوند شد:
قال يا ادم انبهم به اسمائهم خدا به آدم فرمود اى آدم اينان را به نام اين اشياء خبر ده فلما انبهم به اسمائهم وقتى كه به آنها خبر داد نام اشياء را قال الم اقل لكم انى اعلم غيب السموات و الارض و اعلم ما تبدون و ما كنتم تكتمون. خدا به فرشتگان فرمود به شما نگفتم كه من نهان آسمانها و زمين را مىدانم و مىدانم آنچه شما آشكارا، آشكار كنيد و آنچه پنهان سازيد. … . نكته اول: انى جاعل فى الارض خليفه من در زمين خليفه و جانشينى . …. . در اين دوره از هستى جهان يعنى دوره قبل از قيامت فرمانروايى جهان باخداست، سر رشتهها در دست اوست اما خود خدا، خود خدا يك موجود تلاشگرى كه در دايره محدود فرمانروايى داره آفريده و اين موجود تلاشگر انسان مسلماً هست. آيا غير از انسان چيز ديگه هم هست يا نه ممكنه باشد؟ ولى انسان نمونه شاخص اين موجود تلاشگره، نه تنها هست نمونه شاخص اوست. اجمالاً قرآن كريم در زمينه انسان اين بيان رو دارد. انسان موجود و نمونهاى است شاخص از مخلوقى كه در دايره محدودى فرمانروايى اجمالاً دارد هر چند فرمانرواى كل خداست. … . پس اگر گفته شود كه انى جاعل فى الارض خليفه، خليفة الله است، با تعليم قرآن سازگار هست با اون ذيل آيه هم سازگاره كه وقتى خداوند گفت من مىخوام يك كسى رو با اختيارات روى زمين بيافرينم.[24]
ذکر آیات مربوط به توبه انسان نقش مخاطبتی انسان در رابطه با خداوند وساطت زبان در این میان را برجسته کرده است: آدم از خدايش كلماتى گرفت يا به كلماتى از خدايش برخورد كرد و …. توبه كرد و بازگشت. كه خداى بازگردنده و مهربان است. … [25]
زبان، عقل، و نبوت
به گفته بهشتی، بحث نبوت را معمولا با اين استدلالِ كلامي شروع ميكنند كه عقل ما آدمها به همهچيز نميرسد. زیرا، تصور می شود که “عقلمان كوتاه است”، و لذا، قانون كامل خدا لازم است تا راه زندگي را براي انسان روشن كند.[26] اما، بهشتی در همین جا باز نقش عقل انسانی را مطرح می کند:
انسان از كجا بفهمد كه موسي (ع) پيغمبر است يا نه؟ با چه ابزاري؟ باز با ابزار انديشه. چطور ميشود كه انساني ميفهمد موسي پيغمبر است و زير بار ميرود و يك انسان ديگر نميفهمد و زير بار نميرود؟ طرز فكرشان با هم فرق دارد. گام اول را هم باز همان عقل و انديشه بايد بردارد. قدرتِ شناختِ انسان. پس مسلّم است كه نبوت و پيامبري براي بيكاره كردن و داغ باطل زدن بر عقل و خِرَد نيامده است. مسلّم است كه پيامبري و نبوت نيامده تا بگويد عقل بيكاره است. اگر نبوت بگويد عقل بيكاره است، زير پايِ خودش را هم خالی كرده. براي اينكه اصلاً من از كجا بفهمم كه اين آقا نبی است؟ باز بايد عقلم را به كار بيندازم. ميگوييد معجزه، خيلي خوب، از كجا فرق بين معجزه را با سِحر و جادويِ جادوگر و با چشمبندی و تردستيِ بندباز بفهمم؟ باز بايد محاسبه كنم و بينديشم. قرآن كه خيلي روشن است.[27]
در همین راستا، همچنین می گوید:
«قل لو شاءالله ما تلوته عليكم و لاادراكم به، فقد لبثت فيكم عمرا من قبله، افلا تعقلون»؛ بگو، اگر خدا ميخواست من اين قرآن را بر شما فرا نميخواندم و اصلا خدا شما را در جريان قرآن قرار نميداد. من پيش از بعثت عمري را در ميان شما گذراندم. …. . . من پيش از آن عمري در ميان شما بودم، آيا تعقل نميكنيد؟ … . يعني چه تعقل نميكنيد؟ يعني، از اين مطلب روشن كه من چهل سال در ميان شما بودم، بدون هيچ داعيه رهبري و حكيم بودن و فرزانه بودن والشمس (سوره 91).[28]
زبان، عقل، و اخلاق
بهشتی در حکمت عملی نیز قائل به همسوئی وحی و عقل است. اما، مهم این است که نشانه و دلیل برای عقل را در یادگیری اسماء توسط انسان می داند. و در همین جاست که فطرت را هم با توانش زبانی – عقلانی تعریف می کند. بدین ترتیب، وحی، با عقل، و فطرت، که توانش عقلانی است، و اخلاق که توانش تشخیص عقلانی حسن و قبح است، همگی یک خصیصه مشترک دارند که همین خصیصه آنها را به یکدیگر پیوند می زند، و آن همانا یادگیری اسماء است:
اسلام ميگويد اي انسان! تو توانايي داري كه اين مقصد و مقصود را بشناسي و در راستا و صراط مستقيمش به حركت، جنبش، تلاش و كوشش درآيي. .. .[29]
هدايت الهي چراغي است كه او را از تاريكي اشتباه و حيرت بيرون ميآورد. و زمينه را براي بهرهگيري از خصلتهاي ذاتي انسان در خط تكامل فراهم ميسازد. اين هدايت هم از درون انسان و هم از برون، به وسيله پيامبران تامين ميگردد و آدمي را در گزينش راه حق كمك ميكند هدايت دروني انسان به وسيله شناخت فطري او از خير و شر و قدرت خداداد او بر تشخيص حسن و قبح مايه ميگيرد.[30]
«و نفس و ما سواها، فالهمها فجورها و تقواها»[31] به او شناخت فطري از فجور و تقوي، از شر و خير داده و به او قدرت داده كه خير را بشناسد و لذا دائما ميگويد «افلا تعقلون» … همين دريافت فطري و وجدان سالم و طبيعي انسان است كه دستگير و راهنماي او ميگردد و وي را از سقوط در زشتيها باز ميدارد. شناخت خير و شر، يك زمينه براي هدايت دروني است…..[32]
اما زمينه اصلي هدايت در انسان از اين نيز عميقتر است: در سرشت آدمي چيزي است كه او را به سوي حق روانه ميسازد. «حقجويي» محرك اصلي انسان در نيل به آرمانهاي شريف انساني و كشف رازهاي جهان است.[33]
…. قرآن با صراحت ميگويد بشريت بايد به كمك شناخت روشن انكارناپذيري كه از همين خوبهاي نشاندار و بدهاي نشاندار دارد، حق و راه حق و اسلام و آيين راستين را بشناسد.
تعاليم انبيا، پاسخ به فطرت است و آنچه انبيا ميآورند با فطرت هماهنگ است. اگر فطرت را به همان عقل عملي و به همان پيامبر باطن و به همان مايهها و خميرمايههاي عقل عملي انسان نه خود عقل عملي، به اصطلاح فلسفي به آن عقل عملي بالقوه، و اگر بخواهيم با زبان عادي بگوييم، مايههاي عقل عملي – معني كنيم، ميان تعاليم پيغمبران و مايههاي عقل عملي خير و شرشناس و زشت و زيباشناس بشر هماهنگي وجود دارد. آنچه انبيا به واسطه وحي ميگويند خوب يا بد است، هماني است كه فطرت سالم انساني هم با همان حسن و قبح عقلي ميگويد خوب يا بد است، «كل ما حكم به العقل حكم به الشرع و كل ما حكم به الشرع حكم به العقل» ميان آوردههاي شرع الهي و ميان احكام عقل عملي، عقل خير و شرشناس، هماهنگي وجود دارد. ….. . اينها همان مايههاي آفرينش انسانند، هماهنگي ميان تعاليم انبيا و ميان فردها و خواستههاي وجدان و فطرت بشري، وجدان اخلاقي يا به تعبير ديگر عقل.[34]
زبان، عقل، و آزادی
در اندیشه شهید بهشتی، اندیشه ورزی انسان و ظرفیت عقلانی او، وی را مستعد انتخابگری و مسولیت در زندگی خود می کند. در دلالتهای هنجاری اندیشه سیاسی شهید بهشتی، آزادی و مسولیت سیاسی برجسته هستند. تعبیر وی از انسان بعنوان موجودی دارای اختیار و نیز آزادی از بارزترین تضمنات هنجاری در اندیشه او می باشند که برآمده از نگرش وی در باب رابطه عقل و وحی است. به تعبیر شهید بهشتی، تكيه اساسى اين آيات بر ” آگاهى گسترده انسان و انتخابگرى اوست”، که نقش قاطعی در شیوه زندگی انسان دارد:
اى انسان هر جا قرار گرفتهاى باز هم قدرت انتخاب دارى و لذا مىگه الذين ان الذين تتوفى هم الملائكه ظالمى انفسهم قالوا فيم كنتم قالوا كنا مستضعفين فى الارض قالوا الم تكن ارض اليه واسع و تهاجروا فيها مگه پاتو بسته بودند كه اينجا بمونى خوب ديدى اينجا مستضعفى پاشو برو برو يه جايى كه آزادتر باشى اين مقدار آزادى رو كه دارى لااقل پس جبر كامل محيطى …….. . اون موقعى كه حالت طبيعى داره مثل ساير چيزهايى طبيعى هست مثل شمس و قمر و شب و روز و فلان مثل اينها مجبوره ولى وقتى كه فالهمها فجورها و تقوها مىشه قد افلح من زكها و قد خاب من دسها يعنى اين مسأله انتخاب بعد از اونه ما واقعاً به اين چيزها اصلاً كارى نداريم.
… عوامل برونى روى ساختن انسان نقش دارند نه اينكه نقش ندارند ولى نقش تنها و منحصر به فرد ندارند يعنى جبر اجتماعى به طورى كه اختيار فرد رو به طور كلى از بين ببره وجود نداره .
انسان اسلام انسانى است پراستعداد استعدادهايى در خور شكفتن آگاه آگاهى بس وسيع و بر…. و انتخابگر و بالاتر از اين انسان اسلام انسانى است برخوردار از روح الهى و فروغ الهى انسان بايد موجودى نورانى باشد و جامعه انسانى اسلام جامعهاى نورانى كه الله نور السموات و الارض .[35]
بر همین اساس، وی مقوله آزادی را بعنوان یکی از مقولات بنیادین مطرح کرده که در نهایت یکی از شاخصترین هنجارهای سیاسی در اندیشه وی می باشد:
بزرگترین ویژگی انسان از دیدگاه اسلام این است که جانداری است آگاه، اندیشمند، انتخابگر، و مختار.[36] ….. اولین مساله این است که انسان از بردگی و بندگی طبیعت آزاد است. قوانین طبعیت بر موجودات دیگر حاکمیت مطلق دارد، یاچیزی نزدیک به مطلق است. اما به انسان که میرسد این آزادی نسبی است. خداوند انسان را طوری ساخت که توانست از اسارت، بردگی و بندگی طبیعت آزاد شود. آن چیزی که خداوند در جوهرهی انسان و در گوهر انسان به او عنایت کرده، یکی این است که میتواند خودش را از حاکمیت طبیعت و قوانین طبیعی آزاد کند.[37]
اولین مساله رهایی انسان از بردگی و بندگی طبیعت است….. مسالهی مهم این است که انسان از بردگی و بندگی طبیعت آزاد گردد؛ و در پرتو اعمال آزادی خود محیط زندگی خود را در هرجایی که می خواهد ایجاد کند[38].
آدمی مسئول است که طبیعت را بشناسد، کشف کند و به تسخیر خود در آورد. انسان باید دامنهی این تسخیر و تسلط بر طبیعت را توسعه بدهد. تا بتواند بر رونق آن بیفزاید و بهرهی بیشترگیرد..[39] انسان در برابر جبر طبیعت آزاد است. خیلی از چیزها را که طبیعت محدود کرده، انسان گستردهتر میکند. در طبیعت، به طور معمول جوجه مرغ چگونه بدست میآید؟…… [این عمل بسیار محدود بود، اما امروزه با تکنولوژی جدید] با وسعت مورد دلخواه خود [میتواند تولید کند]. بنابراین انسان با چیره شدن بر طبیعت و با این آزادی که برای حرکت در طبیعت دارد، توانست یک بنبست را بشکند و خود را از یک محدودیت آزاد کند.[40]
نتیجه گیری
شهید بهشتی در مباحث گوناگون خود که عملا اصول بنیادین ایمان دینی را تبیین کرده است. در این میان وی توجه خاصی به نسبت عقل و نقل داشته است و اندیشه سیاسی خود را نیز با ابتناء به آن ساخته است. وی، رابطه عقل و عمل (وجود و زندگی) با زبان (علم اسماء) را در هستی شناسی، بصورت جانشینی خداوند، در انسان شناسی بصورت فطری بودن عقل، در شناخت شناسی، بصورت اندیشه ورز بودن انسان، در اخلاق (حکمت عملی) بصورت انتخاب خیر، و در اندیشه سیاسی بصورت آزادی نشان داده است. بهشتی، برای شاهد و دلیل آوردن در مورد ماهیت و جایگاه عقل و اندیشه از زوایای گوناگون به یادگیری زبان اشاره دارد. البته خود این اصل از متن مقدس قرآن کریم و آیه و علم آدم الاسماء . شهید بهشتی، این کار را دقیقا هم در شناخت شناسی و هم در بحث “عقل عملی” انجام می دهند. نکته این است که وی به سه صورت بطور همزبان بین عقل و وحی پیوند برقرار کرده است: اول اینکه، عقل را عطیه الهی به انسان می داند همانگونه که در بحث چیستی “وحی” نیز آنرا عطاء الهی به انسان می داند. دوم اینکه عقل را مانند وحی زبانی می داند. (پیش از وی، سنائی در بحث”قال کن فیکون”، سهروردی در”آواز پر جبرئیل”، مولوی در”سمع و سماع”، به رابطه زبان با عقل اشاره کرده اند). و سوم اینکه مرجع او برای نشان دادن اندیشه ورزی و عقل داری انسان خود وحی است، یعنی خود متن مقدس توسط انسان با قوه عقل و ادراک فهمیده می شود. به عبارت دیگر، خداوند دو هدیه زبانی به انسان داده است، یکی در خلقت انسان که عقل را با یاد دادن اسماء هدیه کرد، و یکی هم وحی را به صورت عالی ترین شکل و محتوای زبانی –که معجزه است – داده است.
در مجموع می توان گفت، در نسبت بین وحی با عقل و نقل، زبان از چند جهت اهمیت دارد:
-با آن انسان موجود اندیشه ورز و صاحب درک و آگاهی شده است و موجودی متمایز یعنی این شاخص انسان بودن می شود.
-دوم اینکه رابطه انسان با خداوند از همین طریق است.
-سوم اینکه انسان به یمن آگاهی که از طریق یاد گیری اسماء کسب کرده است جانشین خداوند می شود.
-چهارم اینکه او به همین جهت موجود انتخابگر و سرنوشت ساز (سازنده سرنوشت خویش – نوع بشر) می شود.
آنچه مهم است این است که، نتیجه ای که میتوان گرفت این است که در مجادله “عقل و نقل” گریزی از این نیست که عقل در عقلانیتش به همان میزان زبانی است که نقل در زبانی بودنش عقلانی است. شاید بتوان گفت، ایندو، دو مرتبه یا دو صورت از توانش زبانی هستند که خداوند با اعطاء آن به انسان، و “انسان شدن” آدمی در تمایز از دیگر موجودات، به وی امکان شدنِ آنچه می تواند باشد را داده است. وحی، که خود والاترین شکل ممکن برای زبان است، تمهیدگر این امکان است. البته به مرتبه سومی که در شعر متجلی است نیز باید اشاره کرد. لذا، عرفان (وصل) می تواند در کنار قرآن (نقل) و برهان (عقل)، قرار می گیرد. در همین جا لازم به توضیح است که آنچه بعنوان “چرخش زبانی”، که در نیم قرن اخیر اندیشه در غرب را بطور بنیادین از خود متاثر کرده بود … هنوز در جهت گیری فکری شهید بهشتی تعیین کننده نبوده است. نکته این است که چرخش زبانی، که اکنون کاملا تفکر در غرب را فراگرفته است، راه گشا به مسیرهائی جدید از جمله، و شاید مهمتر از همه، گذار از سکولاریسم، و ملازم با آن یا حتی بخاطر آن، توجه به معنویت دینی و گفتگو با دین است.[41]
منزلت عقل: در هندسه معرفت دینی آیه الله جوادی آملی. اسراء 1386 قم.
[3] فیه ما فیه: 264
[4] برای توضیح بیشتر این مطلب، نگاه کنید به شماره 6 مجله پژوهش سیاست نظری از انتشارات جهاد دانشگاهی.
[5] نگاه کنید به کتاب جنود عقل و جنود جهل اثر امام خمینی (ره)
[6] بدیهی است که این وجوه ارتباط متضمن مباحث دیگری نیز هستند (از جمله مباحث کلامی در باب حسن و قبح، و جبر و اختیار) که اینجا مورد بحث نیستند.
[7] جنود عقل، ص. 4
[8] همان
[9] جوادی آملی ص. 25:
[10] منزلت عقل، ص. 69
[11] همان، ص.36.
[12] همان، ص. 25
[13] همان، ص. 34
[14] همان، ص.36.
[15] نبوت، ص. 99.
[16] وحی و نبوت ، 103
[17] همان، 110.
[18] سوره بقره، آيه 31.
[19] مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی، ص. 96.
[20] باید و نباید ها، ص. 81.
[21] سوره بقره، آيه 31.
[22] سوره بقره، آيه 34.
[23] ص 3
[24] نوار 508/1 صفحات 28.
[25] از ص 2
[26] وحی . نبوت، 102
[27] همان.
[28] شناخت در قرآن، ص. 126.
[29] مواضع حزب، ص. 207.
[30] همان.
[31] سوره شمس، آيه 7 و 8.
[32] مواضع حزب، ص. 208.
[33] همان.
[34] همان، ص. 330.
[35] تفسیر قرآن، نوار 221، ص. 44.
[36] بهشتی، نقش آزادی در تربیت کودکان: 19
[37] همان:28-29.
[38] همان.
[39]بهشتی، نقش آزادی در تربیت کودکان :230.