تنها فرد روحانی که بدون اغراق میتوانم عرض کنم معنی مدیریت را درک میکرد، مرحوم شهید بهشتی بود. اصطلاحی هم هست از خود ایشان که میگفت: «بورو دفتر درست است، بروکراسی بد است.» این عین جملهی ایشان است. یعنی میخواهم بگویم تنها کسی که میفهمید کار اداری چیست و نظم و نسق اداری یعنی چه، ایشان بود. نمونهای عرض میکنم تا بدانید که وقتی میگویم تنها کسی که میفهمید یعنی چه…
میثم محمدی: گفتگو با محمدجواد مظفر در دفتر نشر کویر صورت گرفت. او از جمله حاضران و فعالان در رخدادهای سال های اول انقلاب و نیز از جمله راویان دقیق حوادث آن روزگار است که در چندین جلسه برای ما از داستان تصرف سفارت آمریکا در ایران تا شکل گیری شورای انقلاب و دبیرخانه آن سخن گفت. روایتش دقیق و مصور و منصفانه است و حتی حالات و روحیات معماران انقلاب را بخوبی برای مخاطب توصیف می کند. این گفتگو با حضور دکتر سیدعلیرضا بهشتی، در زمره جلساتی است که به هدف بازخوانی تاریخ صدر انقلاب اسلامی برگزار می شود.
ضمن تشکر از دوستانی که این نشست را ترتیب دادند در مقدمه و در توضیح این که چگونه دبیرخانة شورای انقلاب شکل گرفت و چگونه ما به آن پیوستیم مطالبی را عرض میکنم. اما در ابتدا میخواهم خاطرهای را در ارتباط با اشغال سفارت آمریکا بگویم؛ زمانی که شاه با کمک کیسینجر به آمریکا عزیمت کرد، امام جملهای گفتند، که: «جوانان خود باید کاری بکنند»، این جمله محرک جوانان بود تا زمینهساز تحولات انقلابی شوند.
به دنبال فرار شاه و پیروزی انقلاب، جوانان انقلابی به ویژه دانشجویان خواهان بازگشت شاه و محاکمه عادلانه وی بودند و در این راستا فعل و انفعالاتی را نیز سامان میدادند.
روزی برادر بزرگم که بعدها به همراه ابوالفضل اجارهدار (برادر شهید حسن اجارهدار) به بخش اصناف دبیرخانه شورای انقلاب پیوستند. با کنایه خطاب به من گفت؛ شما دانشجویان چه کار میکنید! شما باید بروید توی حیاط سفارت آمریکا بنشینید و بگویید ما بیرون نمیرویم تا آمریکا شاه را بیرون کند. به همین سادگی…
این حرف، ایدهای را به ذهنم آورد؛ فردای آن روز دوازدهم آبانماه 1358 بود، در جمع تعدادی از دوستان دانشجو از جمله آقایان؛ سیدهمایون امیرخلیلی، وحید سینایی ، حسین عباسی نژاد و … گفتم برادر من چنین پیشنهادی دارد و ایده خودم را هم مطرح کردم و پرسیدم نظر شما چیست؟ بچهها خندیدند و گفتند بد فکری هم نیست، بنشینیم صحبت کنیم و وقت و مکان آن را تعیین کنیم و …
بین مجموعه دوستان، من از دیگران بزرگتر و سن و سالدارتر و همچنین متأهل بودم. بنابراین از همه دعوت کردم شب بیایند منزل ما. شب حدود ده پانزده نفر خانم و آقا آمدند منزل ما و نشستیم به بحث و گفتوگو پیرامون مناسبت سیزدهم آبانماه که اولین سالگرد کشتار دانشآموزان توسط رژیم مورد حمایت آمریکا بود. سال قبل (سال 57) دانشآموزانی در تظاهرات جلوی سفارت کشته شده بودند، همچنین سالگرد تبعید امام هم بود. از سوی مراجع رسمی بنا بود راهپیمایی شود. نیروهای انقلابی هم مایل بودند حرکت مستقلی را سروسامان دهند. یادم هست که در آن جمع همه میخندیدیم و میگفتیم اگر وارد سفارت آمریکا شویم، مهندس بازرگان همه ما را میاندازد زندان اوین؛ بنابراین همینطور که امشب اینجا همه دور هم نشستهایم فرداشب در زندان اوین هستیم.
طرح ما این بود که داخل حیاط سفارت شده و متحصن شویم و بگوییم بیرون نمیرویم تا شما شاه را از آمریکا بیرون کنید. طرح ما در همین حد بود. بر این اساس تعیین مسئولیت کردیم، یکی از دوستان که اهل شیراز بود مسئولیت یافت پلاکارد بنویسد، دیگری برای نگهبانی دم در تعیین شد و آن دیگری به گونهای دیگر … و مسئولیتها را تعیین کردیم. بعد بنا گذاشتیم حدود 9 صبح فردا جلوی سفارت باشیم.
یکی از دوستان به نام حسین عباسینژاد که الان رئیس مؤسسه مطالعات اقتصادی وابسته به دانشکده اقتصاد است، همان شب حدود ساعت 10 یا 11 با من تماس گرفت و گفت که آن برنامه کنسل است! شما فردا صبح یا ساعت 6 در نمازخانه دانشکده فنی باش و یا ساعت 10 همان جایی که با هم قرار گذاشتیم (مقصود سفارت آمریکا بود) به علت این که احتمال شنود مکالمات و تلفنها وجود داشت خیلی نمیشد توضیح داد، من هم از آن جایی که به ایشان اعتماد داشتم و میدانستم که ایشان با دانشجویان سایر دانشگاهها ارتباط دارد فکر کردم شاید این تصمیم جمعی باشد و نهایتاً قبول کردم.
همانطور که گفتم در آن زمان بنده متأهل بودم و دخترم، آزاده، یک سال داشت. دیدم نمیتوانم ساعت 6 صبح آنجا باشم، نهایتاً تصمیم گرفتم با همسر و فرزندم جلوی در سفارت حاضر شوم.
باران نمنم میبارید، یادم هست بادگیری آبیرنگ پوشیده بودم و موها و محاسنم هم خیلی بلند بود. رفت و آمد مردم عادی بود، باران هم همچنان ميبارید؛ کمی به اتفاق خانمم ایستادیم، دیدیم خبری نشد و کسی نیامد. چشم ما به خیابان طالقانی بود، ببینیم بالاخره اینها میرسند یا نه، هیچ راه ارتباط و تماسی هم نداشتیم؛ نهایتاً به این نتیجه رسیدیم که برنامه کلاً به هم خورده، بنابراین سوار ماشین شدیم تا برگردیم.
به تقاطع بزرگراه مدرس ـ مطهری که رسیدیم یک باره رادیو ماشین اعلام کرد: «توجه، توجه، هماکنون عدهای از دانشجویان مسلمان پیرو خط امام (اسم گروهشان را هم درست کرده بودند) وارد سفارت آمریکا شدند». با شنیدن این خبر به سرعت مسیر را عوض کردیم و برگشتیم به طرف سفارت آمریکا.
جلوی سفارت که رسیدیم، مقابل در بزرگی که به پیادهرو باز میشود، ماشین را پارک کردم و پریدم پایین، دیدم بچهها رفتهاند داخل حیاط سفارت؛ از دور دیدم یکی از آنها در حالی که پارچهنوشتهای به دستش بود با سرعت به سمت ما میآید. او میخواست پلاکاردی را به نردههای بیرون نصب کند. پلاکارد را از دستش گرفتم و مشغول بستن آن شدم. در همین حین اکیپ بچههای صدا و سیما هم رسیدند، از آنجایی که داخل حیاط سفارت تقریباً از دیدرس دوربینها دور بود و فقط به صورت لانگ شات میشد فیلم بردارند، تنها سوژهای که نزدیک و در دسترسشان بود، من بودم، بلافاصله دوربین را روی من زوم کردند و تا میتوانستند از صحنهی نصب پلاکارد با شعار «الله اکبر، خمینی رهبر» فیلم برداشتند. بنابراین به این صورت اولین فیلمی که آن شب از این اتفاق در همه تلویزیونها و ماهوارههای دنیا پخش شد تصویری از من در حال نصب پلاکارد به نردههای در خروجی سفارت بود. تا سالها بعد هم به مناسبت سالروز بزرگداشت سیزدهم آبان این جریان بارها و بارها از تلویزیون خودمان پخش شد.
من همانجا جلوی در خروجی سفارت ایستادم و به یکی دو نفری که به عنوان نگهبان آنجا بودند گفتم، بروند و اطلاع دهند که فلانی دم در است. بعد هم از خانوادهام خداحافظی کردم و رفتم داخل ساختمان.
ساعات اول هیچکس مسئولیت خود را به درستی نمیدانست، همه انگار گیج بودند، از آنجایی که به جای جدیدی وارد شده بودند، همه فقط در حال سرکشی به اتاقها و رفتوآمد بیهدف و به نوعی بلاتکلیف بودند.
ـ آيا همهی دوستانی که با هم قرار گذاشته بودید حضور داشتند؟
ـ خیر، بعضیها آمده بودند، خیلیها هم نیامده بودند، از جملهی آنان آقای حاتم قادری است. چندی پیش خانم خبرنگاری تماس گرفت و گفت برای انجام مصاحبهای با آقای دکتر حاتم قادری در ارتباط با اشغال سفارت به دیدن ایشان میرود، هرچه سعی کردم این خانم را از انجام این مصاحبه منصرف کنم ایشان کماکان مصر بود و میگفت که آقای قادری به مدت 24 ساعت در سفارت بوده است. نهایتاً هم خود آقای قادری حضورشان را در این قضایا تکذیب کردند. کسی که 24 ساعت داخل سفارت بوده من بودم، نه آقای قادری و گفتهی ایشان را به عنوان شاهد این ماجرا تصدیق میکنم. ایشان هیچ نقش و دخالتی در جریان اشغال سفارت نداشته است.
به هر حال ما تا غروب آنجا بودیم. نزدیک غروب دوستان جلسهای گذاشتند درباره این که چه باید بکنیم و چه نباید بکنیم، و برنامهها به چه شکلی باید باشد. اختلاف نظرها جدی بود، دانشجویان از دانشگاههای مختلف آمده بودند و بعضاً یکدیگر را نمیشناختند. به همین دلیل معلوم نبود کیبهکی است و چه کسی وابسته به چه جریانی است! هر کسی برای خودش چیزی میگفت … . شب شد و هرکسی روی یک صندلی و مبلی خوابید. صبح خیلی زود بلند شدیم، بچهها حیاط را آبپاشی کردند و آمدیم توی حیاط، دیدیم جمعیت زیادی روبهروی در سفارت در خیابان سرسختانه مشغول شعاردادن هستند. کمی بعد بچهها آمدند و گفتند فلانی بیا برویم داخل ساختمان، پرسیدم چرا؟ گفتند: عدهای از اجتماعکنندگان میگویند کسانی که داخل سفارت هستند، دارند با آمریکاییها خوشوبش میکنند (بهعلت قیافة ظاهری من که موهای بور و بلند داشتم مردم بیرون فکر میکردند من یک آمریکایی هستم). مایهی تعجب بود، اما به هر حال اجباراً رفتم داخل ساختمان و بیرون نیامدم. تا حدود ساعت 2 بعدازظهر روز چهاردهم آبانماه آنجا بودم. ساعت 2 بعدازظهر دیدم کاری نیست و ماندن آنجا هم وقت تلف کردن است و فایدهای ندارد. لذا به بچهها گفتم من میروم.
جلو درهای ورودی آنقدر ازدحام و شلوغ بود که امکان ورود و خروج وجود نداشت. در نتیجه از یکی دیگر از درهای سفارت که از پشت به اتاق بازرگانی و خانه هنرمندان کنونی باز میشد، بیرون آمدم و دیگر هیچ ارتباطی با این ماجرا نداشتم. بعدها از طریق تلویزیون آقایان میردامادی، اصغرزاده، عبدی و سایرین را شناختم. فردای آن روز مهندس بازرگان استعفا داد (پانزدهم آبانماه) و امام مسئولیت ادارهی کشور را به شورای انقلاب واگذار کرد.
منزل ما آن موقع اول خیابان شریعتی در محدودهی تجریش بود. آقای حسن اجاره دار با من تماس گرفت (حسن در دانشکده اقتصاد همکلاس ما بود)، گفت که میآیم منزل، کارت دارم. ایشان به همراه آقای همایون امیرخلیلی آمدند منزل ما. عصر جمعه هجدهم آبانماه بود، آمد و گفت که مسئولیت ادارة کشور به شورای انقلاب واگذار شده و لازم است دبیرخانه شورای انقلاب تشکیل شود. تا قبل از این شورای انقلاب هیچ تشکیلاتی نداشت؛ شورای انقلاب متشکل از افرادی بود که دور هم جمع میشدند و پیرامون مسائل کلان کشور تصمیم میگرفتند؛ یعنی نهادگونهای که بالای سر دولت بود و قوانین را تصویب میکرد.
همانطور که میدانید، مرحوم مطهری، یکی از اعضای شورای انقلاب، در خیابان فخرآباد، جلوی منزل مرحوم سحابی ترور و شهید شد، آن شب جلسه در منزل آقای سحابی بود، آقای مطهری وقتی از منزل ایشان بیرون آمدند ترور شدند.
قبلاً جلسات به این صورت و به طور سیار در خانهها تشکیل میشد و شورای انقلاب هیچ تشکیلاتی نداشت. حال اگر کسی آنجا به عنوان منشی جلسه صورتجلسه مینوشته و یا دبیر جلسه بوده، بنده اطلاعی در این زمینه ندارم. از آنجایی که امام مسئولیت ادارهی کشور را بر عهدهی شورای انقلاب گذارده بود، لازم بود جلسات در مکانی امن و دارای تشکیلات و دبیرخانه برگزار شود.
آن ایام حسن اجاره دار عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بود و جزء چند جوانی بود که در شورای مرکزی بودند. خیلی هم فعال بود. یادم هست روز راهپیمایی بزرگ شانزدهم شهریور 57 با موتور مرتب تردد میکرد. نزدیک ظهر گفت میروم آقای دکتر بهشتی را بیاورم پیچ شمیران تا نماز بخواند، رفت و ایشان را برای اقامهی نماز آورد.
از حساسیتهای بچههای حزب این بود که دبیرخانه باید دست نیروهای انقلاب باشد و مایل نبودند بنیصدر تیم خودش را بیاورد. از آنجایی که از نظر سنی من جای برادر بزرگتر بچهها را داشتم، به من احترام میگذاشتند. اینگونه بود که به همراه آقای امیرخلیلی و حسن رفتیم و درگیر کار دبیرخانه و شورای انقلاب شدیم.
آن روزها آخرین جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی در مجلس سابق در حال برگزاری بود. ما هم به آنجا رفتیم و برای اولین بار در عمرمان وارد یک ساختمان بزرگ دولتی شدیم. آنجا اتاقی مقابل اتاق رئیس مجلس سنای سابق (شریفامامی) که احتمالاً قبلاً هم دبیرخانه مجلس سنا بوده در اختیار ما گذاشتند.
همه فضای اتاق اعم از میز و صندلی ها و … پر از خاک بود و همه چیز درهم و برهم. عصر جمعه هجدهم آبانماه ما شروع کردیم به مرتب کردن اتاق و جابهجاییها و تمیزکاریها، با هم مشورت کردیم در ارتباط با اینکه مثلاً این اتاق روابط عمومی باشد، آن اتاق برای نشستها و این یکی دبیرخانه و … به هر حال سامانی به فضای آنجا دادیم. خاطرم هست همان روزهای اول، روز جمعهای بود؛ آقای بهشتی هم آنجا حضور داشتند، آمدند سلام و خوشآمدگویی کردند و خیلی محبت نشان دادند، و از این که فعالیت دبیرخانة شورای انقلاب در حال پاگرفتن و شکلگیری و پیگیری است، بسیار خوشحال شدند. ما هم تا دیروقت مشغول به کار بودیم. از فردای آن روز یعنی شنبه نوزدهم آبانماه دبیرخانه شورای انقلاب رسماً تشکیل شد.
ابتدا بحث بود که مسئولیت دبیرخانه با من باشد یا با آقای سیدهمایون امیرخلیلی، در نهایت با توجه به ویژگیهایی که همهی ما نسبت به تواناییهای آقای امیرخلیلی از زمان دانشکده سراغ داشتیم، مسئولیت دبیرخانه به ایشان واگذار شد و مسئولیت روابط عمومی را هم بنده عهدهدار شدم و به این شکل تقسیم کار کردیم.
از همان روز اول جهت جذب نیرو شروع به اطلاعرسانی کردیم. چند نفر از دوستان همایون آمدند که من نمیشناختمشان و آنجا برای اولین بار با آنان آشنا شدم. از جمله این دوستان آقایان ناصر حیرانی نوبری، آقای دکتر احمدی که نام کوچک ایشان خاطرم نیست، بعدها دانشجوی رشتهی مکانیک دانشگاه تربیت مدرس شد و از همانجا هم دکترا گرفت و الان عضو هیأت علمی در یکی از رشتههای مهندسی است. آقای سعید مؤمنی (برادر دکتر مؤمنی، استاد دانشگاه تربیت مدرس و برادر خانم دکتر مشایخی) که بعدها برادر خانم همین آقای امیر خلیلی هم شد. همینطور چند نفر از دانشجویان دانشگاه صنعتی شریف از طریق امیرخلیلی با مجموعه ارتباط پیدا کردند و چند نفر هم از بچههای خودمان، دانشجویان دانشکده اقتصاد و علوم سیاسی که از دوستان خودمان بودند، آمدند. چند نفر هم از خانمها به ما پیوستند. از همان موقع ابوالفضل اجارهدار آمد و واحد صنفی دبیرخانة شورای انقلاب را راهاندازی کرد که برادر بنده هم به این واحد پیوست. از همان روز هم ما شروع کردیم به تهیهی دفاتر و انجام کارهای اداری و …
ـ آیا کسی با شما در رابطه با این که روال کار شما به چه صورت باشد و … صحبتی انجام داد؟
ـ خیر، در این رابطه از جایی همفکری نمیرسید. میتوانم بگویم که در این بین فقط من، آن هم به این علت که پدرم اداری بود (ایشان رئیس اداره کشاورزی شهرمان بودند) از بعضی مسائل اداری سردرمیآوردم و مثلاً میدانستم کارگزینی چیست و دبیرخانه و نامه اداری یعنی چه، و از این قبیل مسائل سردرمیآوردم. البته یکی از نکات جالبی که بعد اشاره خواهم کرد، این است که در این رابطه برخی از دوستان روحانی از این مسائل آگاهی داشتند و برخی بیاطلاع بودند.
ـ تعدادی از همکارانتان را میتوانید نام ببرید؟
ـ بله، آقای بهرام قاسمی، آقای حسین عباسینژاد، خانم ملیحه آبام، خانم خادم، خانم رئیسی که از دانشکده ما نبودند و بعدها همسر آقای علیرضا ناصری شدند، خود آقای علیرضا ناصری، خانم پریچهر مؤمنی، خواهر آقای سعید مؤمنی، افراد دیگری همچون؛ حاتم قادری که تقریباً به صورت دائمی آنجا کار نمیکرد و به صورت جانبی میآمد و در کارها کمکمان میکرد. البته اسامی کاملترِ دوستان در کتاب «اولین رئیس جمهور» در پاورقیها آمده است. از دیگر دوستانی که در آن جلسات حضور داشتند و بعدها به ما پیوستند کسانی مثل سیدموسی هاشمی گلپایگانی، برادر دکتر هاشمی گلپایگانی که در دوران ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی وزیر علوم شد. ایشان شوهر خواهر آقای مسجدجامعی است، بخشی از کار دست ایشان بود. دیگر دوستان، آقای حسین فاضل بودند که بعدها رفتند کانادا و دکترا گرفتند، آن موقع دانشجوی رشتهی کشاورزی بودند و الان از اعضای هیأت علمی دانشگاه امیرکبیر هستند و دیگرانی که نامشان در ذهنم نیست.
بالاخره دوستان یکبهیک آمدند و آنجا مشغول به کار شدند. نحوهی تقسیمبندی اتاقها هم به این صورت بود که اتاق شریفامامی که اتاق بزرگ و وسیعی بود، شد اتاق تشکیل جلسات شورای انقلاب. اتاق دیگری در همان طبقه شد دبیرخانه؛ سالن گردی بود که دورتادورش اتاق است، پایین آن راهرویی بود که به سمت سالن اجلاس میرود. چند اتاق آنجا بود، اتاق مرحوم بهشتی هم یکی از همانها بود، آقای باهنر در اتاق جلسات شورای انقلاب مینشست. آقای خامنهای فقط زمان تشکیل جلسات حضور مییافت. آقای موسوی اردبیلی هم معمولاً در یکی از اتاقهای واقع در یکی از ضلعهای این دایره مینشست.
ـ آقای طالقانی و یا آقای مطهری چطور؟
ـ آقای طالقانی شهریور همان سال مرحوم شده بود، شهید مطهری نیز در 12 اردیبهشت همان سال ترور شده بود. دیگران را هم که در جریان هستید. به هر حال شورای انقلاب شروع کرد به تعیین وزرا، چراکه وزرای دولت موقت کنار رفته بودند. بنابراین وزرای جدید باید انتخاب میشدند. دوستان که از جلسه میآمدند بیرون، ما از آنان میشنیدیم که فلانی وزیر شده است. مرحوم عباسپور، مرحوم کلانتری، آقای نعمتزاده که ابتدا وزیر نفت، بعد هم وزیر کار شد. آقای هاشمی رفسنجانی به عنوان سرپرست وزرات کشور و آقای شیبانی هم به عنوان وزیر یا سرپرست وزارت کشاورزی تعیین شدند. اوایل شاید کسانی که در پستی منصوب میشدند، به طور تخصصی و حرفهای نمیدانستند در حوزهی مسئولیت خود چه باید بکنند، به هر حال برای هر کس مسئولیتی تعریف شد که برود جایی و پستی را بر عهده گیرد. البته مرحوم دکتر بهشتی آن موقع عملاً ریاست شورای انقلاب را عهدهدار بود.
نکتهی جالب این که جلسات مجلس خبرگان قانون اساسی همزمان اجرا میشد، آیتالله منتظری آنجا زندگی میکرد. تصور کنید از طبقهی پایین پلههای منتهی به خیابان امامخمینی (خیابان سپه)، روبهروی دانشکده افسری، پلههای مربوط به ساختمان مجلس را که بالا بیایید، دری هست که این در هیچوقت هم باز نیست اما زمانی که شاه میآمده برای برگزاری مراسم سالانه مجلس سنا، این در باز میشده است. به محض اینکه از این در و از پلهها وارد سالن شوید سمت راست اتاقی هست که اتاق شاه بوده، اینجا مینشسته و برای مراسم آماده میشده است. این اتاق درست پشت در خروجی هیأت رئیسه است. آقای منتظری در این اتاق زندگی میکرد. دیدن این محل این ایام تماشایی بود؛ ایشان پتویی پهن کرده بود کف زمین و همانجا زندگی میکرد.
آن ایام بدبینی مفرطی در میان ما وجود داشت که موجب شد حتی حاضر نشویم از آبدارچی مجلس سنا استفاده کنیم، آقای امیرخلیلی رفت، آبدارچی دانشکده اقتصاد، که مرد بلندقد و هیکلداری بود را راضی کرد و آورد. یعنی حتی قبول نداشتیم کسی را که قبلاً در مجلس سنا فقط چایی میداده را به میان خودمان بیاوریم.
یادم هست تنها کسی که آنجا بود و بچهها هم قبول کردند که با ایشان همکاری کنند، آقای محجوب، کارمند مجلس بود، مدیرعامل شرکت سهامی انتشار، شرکتی که مهندس بازرگان و دوستانش تشکیل داده بودند و کماکان کار انتشار کتابهای مهندس بازرگان را انجام میداد. ایشان الان پیرمردی هستند و البته همان موقع هم سنشان زیاد بود، پیرمرد قدبلندی که شقّ و رق راه میرفت و خیلی خوب از قوانین مجلس مطلع بود، از ایشان کمکهای زیادی گرفته شد و هیچ یک از اعضاء حساسیتی نسبت به ایشان نداشتند و خیلی هم با هم رابطه صمیمانهای داشتیم.
شاکله شورای انقلاب به این صورت شکل گرفت و کارها آرامآرام آغاز شد؛ دکتر چمران وزیر دفاع و مرحوم فیاضبخش رئیس سازمان بهزیستی شدند. مرحوم دکتر عباسپور خیلی جوان خوشبرخورد و آدم بسیار با استعدادی بود و ضریب هوشی بالایی هم داشت، بهعنوان وزیر نیرو تعیین شد. به این ترتیب معمولاً شبها همهی وزرا اول میآمدند پیش ما، خوش و بشی میکردند و ما کارها را به آنان اطلاع میدادیم تا آن که همه در موقعیتهای خودشان جا افتادند و آرامآرام کارها پیش رفت. پس از این که محل استقرار شورای انقلاب مشخص شد. تلفنها کمکم شروع شد و افراد از نقاط مختلف کشور پی بردند که کارها را باید به ما ارجاع دهند و با دبیرخانه شورای انقلاب تماس بگیرند و با ما هماهنگ کنند. ما هم مسئولیت رتق و فتق امور را بر عهده داشتیم.
روزها معمولاً آقای باهنر آنجا بود، البته آقای بهشتی حضور بیشتری داشتند، چراکه آقای بهشتی به عنوان رئیس شورا، عمدهی ارتباط را با ما داشتند و در کل ارتباط ما با این دو بزرگوار بود؛ البته با آقای بهشتی بیشتر.
ـ در ارتباط با روحیهی اعضاء شورا توضیحاتی بفرمایید؟
ـ تنها فرد روحانی که بدون اغراق میتوانم عرض کنم معنی مدیریت را درک میکرد، مرحوم شهید بهشتی بود. اصطلاحی هم هست از خود ایشان که میگفت: «بورو دفتر درست است، بروکراسی بد است.» این عین جملهی ایشان است. یعنی میخواهم بگویم تنها کسی که میفهمید کار اداری چیست و نظم و نسق اداری یعنی چه، ایشان بود. نمونهای عرض میکنم تا بدانید که وقتی میگویم تنها کسی که میفهمید یعنی چه…
کسی مثل آقای هاشمی رفسنجانی وقتی رفته بود وزارت کشور، کارتابل نامههای اداری را جلوی ایشان گذاشته بودند، ذیل نامههای تهیه شده نوشته شده بود «اکبر هاشمی رفسنجانی، سرپرست وزرارت کشور»، وقتی ایشان این نامهها را دیده بود با تعجب گفته بود کِی من گفتم این نامهها را بنویسید، من به چه کسی گفتم نامه بنویسد!؟ در واقع اطلاع نداشتند که در وزارتخانهها ابتدا نامهای نوشته میشود، بعد وزیر امضاء میکند. ایشان تصور میکرد که هر یک از نامهها باید توسط خود وزیر گفته و نوشته شود. پرسیده بود که این نامهها چیست که به نام من نوشتهاید! میخواهم بگویم در این حد هم آقایان از کار اداری اطلاعی نداشتند. اما آقای بهشتی به امور اداری وارد بود.
در دبیرخانه ما یک گرفتاری و مشکلی پیدا کردیم و آن این نبود که تا قبل از آن دولت موقت در ساختمان نخستوزیری سابق مستقر بود و ما اگر اطلاعاتی در ارتباط با مسائل کشور و مملکت را نیاز داشتیم همه آنها در آرشیو نخست وزیری بود. خاطرم هست یک بار با دفتر نخست وزیری تماس گرفتم؛ خانمی جواب داد، از لحن کلام ایشان پیدا بود که از عوامل پشت میزنشین قبل از انقلاب است و دل خوشی از این تغییرات ندارد، این خانم چنان آمرانه و بیادب با من صحبت کرد که انگار نه انگار از یک مقام بالادست به ایشان تلفن شده است؛ خیلی با صلابت و محکم به ما پاسخ منفی داد، و نهایتاً گفت؛ هر یک از آقایان شورای انقلاب و یا وزرا میخواهند بیایند اینجا و از اسناد استفاده کنند.
به خاطرم آمد که آقای دوزدوزانی هم به سمت وزرات ارشاد منصوب شده بود، آقای حسن حبیبی هم وزیر علوم شد.
آقای معادیخواه به صورت جانبی میآمد نزد آقای باهنر، سر میزد و به آقای باهنر کمک میکرد.
جلسات تقریباً ساعت 7 ـ 8 شب تشکیل میشد، آقایان میآمدند و جلسات شورای انقلاب که حال به تعبیری هیأت دولت محسوب میشد با حضور همهی وزرا و اعضای شورای انقلاب، افرادی امثال مهندس بازرگان، مهندس سحابی (رئیس سازمان برنامه و بودجه)، شهید رجایی (وزیر آموزش و پرورش)، تشکیل میشد. آن زمان قطبزاده وزیر امور خارجه بود، بنیصدر وزیر دارایی، وزارت نفت هم به آقای معینفر سپرده شده بود، برای صدا و سیما هم یک شورای سرپرستی درست کرده بودند که اگر اشتباه نکنم آقایان حداد عادل، علی لاریجانی و احمد توکلی مسئولیت این شورا را عهدهدار بودند.
کمکم به علت آن که خبرنگاران، هم از رادیو و تلویزیون، هم از روزنامهها و مطبوعات و هم خبرنگاران خارجی میآمدند و فشار میآوردند و درخواست گفتوگو میکردند، نیاز به سخنگو احساس شد. پس از مطرح شدن این موضوع در شورا، آقای حسن حبیبی به عنوان سخنگوی شورای انقلاب انتخاب شد. بنده هم به عنوان مسئول روابط عمومی تعیین شدم؛ شبها خبرنگاران را مینشاندم و اینها را سامان میدادم تا در اتاق جلسات شورای انقلاب باز شود و اعضا بیرون بیایند. آنان که بیرون میآمدند آقای حبیبی مینشست کنار من و خبرنگاران هم سؤال میکردند و پیرامون تصمیمات شورای انقلاب توضیح داده میشد.
یکی از مواردی که قابل توجه است، این که ما مدتها بود آنجا کار میکردیم و هیچ کس حقوق نمیگرفت. گویی در شأن هیچ کس نبود که تقاضای حقوق کند، انگار که درخواست حقوق کار قبیحی باشد. از همان اول هم در ارتباط با این موضوع صحبتی نشده بود، من به آقای بهشتی مسئله را در میان گذاشتم؛ ایشان گفتند، خودتان ببینید چه کار میتوانید بکنید. در این جا میخواهم فضای فکریِ آن زمان را بگویم. من یک طرحی تیتروار ارائه کردم؛ طرح به این شکل بود.
1- هر انسانی هر استعدادی دارد وظیفهاش است که در قبال آن پاسخگوی جامعه باشد. و نفعش به جامعه برسد، و حق ندارد در قبال این که این استعداد را برای جامعه و برای خلق خدا مصرف میکند وجهی دریافت کند و به نوعی هیچ انسانی حق ندارد استعدادش را حبس کند که در این صورت نزد خداوند متعال باید پاسخگو باشد.
2- خداوند عالم هیچ نگاه تبعیضآمیزی در ارتباط با ارتزاق بندگان ندارد. به این ترتیب که میزان بهرهمندی همهی بندگان از منظر پروردگار برای همه یکسان است.
بنابراین پایهی حقوق را برای همهی دوستان و همکاران بر مبنای 2000 تومان قرار دادیم و حق اولاد و همسر را به ترتیب 200 و 500 تومان تعیین کردیم. اجارهخانه و همهی هزینههای ماهیانه را برای هر فرد محاسبه کردیم و به این ترتیب آقای امیرخلیلی که رئیس دبیرخانه و مجرد بود حقوقش 2000 تومان شد و آبدارچی شورای انقلاب با هشت فرزند دریافتیاش 8000 تومان شد.!
به این شکل رفتیم و به آقای دکتر بهشتی اطلاع دادیم که ما برنامهریزی کردیم و محاسبهی حقوق بچهها بر این مبنا تنظیم شد.
همان ایام رؤسای دانشگاهها جهت برگزاری جلسهای از سراسر کشور به تهران فراخوانده شده بودند. شب که شد پس از گفتوگوی مطبوعاتی با خبرنگاران دکتر حبیبی، رو به من کرد و گفت: مظفر این جریان حقوق چیست؟ پرسیدم شما از کجا اطلاع دارید؟ گفتند: امروز آقای دکتر بهشتی آمد در جلسه رؤسای دانشگاههای سراسر کشور و گفت که: «ببینید! این را میگویند انقلاب! این را میگویند تحول! جوانان دبیرخانه شورای انقلاب برای خودشان یک چنین فرمول و طرحی را برای دریافت حقوق تنظیم کردهاند.» آقای حبیبی گفت: شما چطور حساب و کتاب کردهاید؟ من به ایشان توضیح دادم و آقای حبیبی گفت: مظفر اجاره را 500 تومان کم حساب کردهای! این را درست کنی طرحی که ریختهای عالی میشود!
در این طرح هیچگونه شأن و اولویتی برای پست و مقام و … در نظر گرفته نشده بود.
سلام! واقعا دستتون درد نکنه! سایت داره روز به روز جالب تر میشه. فقط اگه میشه خبرا رو از حالت صرفا سیاسی یه کم بیرون بیارید تا مخاطب عام هم جذب بشه. واقعا دست مریزاد. مراتب احترام بیشتر رو حضوری خدمتتون به جا میارم.