قرار نيست در جامعة انسانهاى آزاد هيچگونه بلندگوى ضلالى وجود نداشته باشد. بلندگوى ضلال هست. قرار نيست سانسور آنقدر شديد باشد كه اصلاً آوا و آهنگ مخالفى نباشد. اينطور نيست. اينگونه سانسور در جامعة اسلامى نيست. آواى مخالف به گوش مىخورد، وگرنه انسانها در جهت انسانيتشان ساخته نمىشوند. همين است که يكى از مسائل عصر ماست. عالم دينى خودپرست و متكبر كه به شكوه و جلالش بيش از هر چيز ديگر مىانديشد. در يك معركه و نزاع بين حق و باطل به يكى از اينگونه افراد گفته شد آقا، شما در سمتى قرار داريد كه وظيفهتان در حل اين مشكل بسى سنگينتر است. اجازه ندهيد در پيرامون شما حقى پايمال و باطل قلمداد شود.
پاسخش اين بود كه اى آقا ! شما مىخواهيد در خانة مرا ببنديد. معلوم شد درِ بازِ خانة این آقا از حق پرارزشتر است. اثر چنین رفتاری اين است كه اين آقا بخواهد يا نخواهد با تمام دستگاه و علم و همه چيزش، خودبهخود پشتوانة باطل قرار خواهد گرفت، ولو خودش دوست نداشته باشد.
بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ
در این جلسه آيات 102 و 103 سورة بقره تلاوت مىشود.
«وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْرَ وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوتَ وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُرْ فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّهِ وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُون. وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُونَ».
«و به دنبال چيزى رفتند كه شياطين در قلمرو سليمان بر مردم مىخواندند». «وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا»: «سليمان به راه كفر نرفت، شياطين بودند كه به راه كفر رفتند». «يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْر»: «به مردم سحر و جادو ياد مىدادند». «وَ مَا أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَكَيْنِ بِبَابِلَ هَارُوتَ وَ مَارُوت»: «و آنچه بر دو فرشته در بابل، به نام هاروت و ماروت فرو فرستاده شد». «وَ مَا يُعَلِّمَانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى يَقُولا إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَكْفُر»: «اما اين دو فرشته به هيچكس چيزى ياد نمىدادند مگر اينكه به او مىگفتند ما وسيلة آزمايشى هستيم. ما در حال آزمايشى هستيم مبادا تو به راه كفر بروى و به دنبال اين آزمايش منحرف شوى». «فَيَتَعَلَّمُونَ مِنْهُمَا مَا يُفَرِّقُونَ بِهِ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِه»: «اما اينان از آن دو فرشته نيز چيزى مىآموختند كه به وسيلة آن، دو به هم زنى كنند و ميان مرد و همسرش جدايى افكنند». «وَ مَا هُمْ بِضَارِّينَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلا بِإِذْنِ اللَّه»: «در عين حال معلوم باشد كه آنها نمىتوانند هيچكس را از اين راه دچار آسيب و زيان كنند، مگر به اذن و ارادة خدا». «وَ يَتَعَلَّمُونَ مَا يَضُرُّهُمْ وَ لا يَنْفَعُهُم»: «ياد مىگيرند و ياد مىگرفتند آنچه برايشان زيان داشت و سودى نداشت». «وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَرَاهُ مَا لَهُ فِي الآخِرَةِ مِنْ خَلاق»: «مىدانستند آنها كه هر كس خريدار اين كالا باشد، در سراى جاويد و بیپايان بهرهاى نخواهد داشت». «وَ لَبِئْسَ مَا شَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُون»: «خود را به چيز بدى فروختند اگر مىدانستند و اگر هشيار بودند». «وَ لَوْ أَنَّهُمْ آمَنُوا وَ اتَّقَوْا لَمَثُوبَةٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ خَيْرٌ لَوْ كَانُوا يَعْلَمُون»: «اگر آنها در اين راه به راه ايمان مىآمدند و به راه تقوى، پاداش خدا بسى بهتر بود از آنچه آنها به دست آوردند اگر مىدانستند».
دوستان از ترجمۀ این آيات چه فهميديد؟ به چه مطلبى در اين آيات برخورديد كه توجهتان را جلب كند؟ اين یک سؤال است.
مطلب اول كه بخش اول آيه است، بازگوكنندة يك اصل بسیار جالب توجه در ساختمان جامعة ايدهآل است. جامعة ايدهآلى كه عرض مىكنم منظورم يك جامعة ايدهآليستى نیست، منظور جامعهاى است كه يك گروه هدفدار مىتوانند در پى ساختنش باشند. «وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْر». به دنبال راهها و تعليماتى رفتند كه شيطانها در قلمرو زمامدارى و پاسدارى سليمان بر مردم مىخواندند و مردم را بدانها دعوت مىكردند و آن اينكه مردم را به راه سِحر و جادو مىخواندند. خوب عنايت بفرماييد که اين يكى از بزرگترين مسائل یا شايد بزرگترين مسألة عصر ماست. اين مسألهاى كه با الهام از اين بخش اول آيه مطرح مىكنيم. آيا يك جامعه و محیط و حكومت خوب، جامعه و محيط و حكومتى است كه در نظام تعليم و تربيت و حقوق جزايى و حقوق مدنى و نظام اقتصادي و ادارياش هيچ راه و امكانى براى انحراف احدى باقى نگذارد؟ در تعليم و تربيت، نظامى انتخاب كند كه هيچكس دچار تربيت فاسد نشود. از نظر حقوق جزايى چنان نظام جزا و كيفرى درست كند كه احدى جرأت فكر به گناه و تجاوز و انحراف را پيدا نكند. نظام حقوق قضايى و مدنىاش چنان باشد كه هيچكس نتواند از چنگال قانون بگريزد و حقى را پايمال كند. نظام اقتصادياش چنان باشد كه هيچكس نتواند از دايرة محدودى پا فراتر نهد. نظام ادارياش چنان متقن و عادل باشد كه هيچكس در اين سازمان از اصول و مقررات تخلف نتواند كرد. يك سلسله نتواندها. آيا نظام اجتماعى مطلوب و ايدهآل براى انسانها آن نظامى است كه سرانجامش يك سلسله نتواندها باشد؟ شايد انسان تنآسا و آسایشطلب بگويد بله، بدون شك ايدهآل همين است. انسان باید در جامعهاى زندگى كند كه اصلاً راهى براى گناه و فساد و تجاوز و تعدى و انحراف باز نماند. ولى با كمال تأسف طبع آدمى با چنين نظامى هماهنگى ندارد. امروز اتفاقاً بزرگترين مسألة اجتماعى زمان ما، عصيان نسل جوان عليه نظامهاى قالبى است. نظام قالبى كدام است؟ نظام قالبى اين است كه يك انسان را در جهتهاى مشخص بسازد و به او امكان انتخاب كمتر بدهد. در حدود سالهای پایانی دهة شصت میلادی در فرانسه يك سلسله فعاليتهاى وسيع و پهناور توأم با عصيان و سركشى به وجود آمد كه به وسیلة نسل جوان، بخصوص جوانان تحصيلكرده، اداره مىشد و تا مدتى در اين كشور، بحران اجتماعى سختى پدید آورد. در آنجا با عدهاى از رهبران و سلسلهجنبانان اين عصيانها مصاحبههايى مىشد و انتشار مییافت. فراز اصلى اين مصاحبهها اين بود كه نسل جوان مىگويد ما از اين زندگى قالبى خستهايم. همهچيز زندگى ما قالبى شده است: تعليم و تربيتش، انتخاب كارش، حتى لباس پوشيدن و خانه و وسيلة نقليه داشتنش. چند قالب معيّن هست که بايد درون آنها رفت و ريخته و ساخته شد و درآمد. فشردة آن مطالب اين است که فرصتى براى بروز انسانيت ما به چشم نمىخورد. ما مىخواهيم قبل از هر چيز انسان باشيم و حاضر نيستيم تا مرحلة يك پيچ و مهره در ماشين اجتماع تنزل كنيم. اين دو جملة اخير فشردة مطالب سران اين اعتصابها و تلاشها و عصيانها بود كه به صورت كم و بيش صريح در این عبارات یا بعضى عبارات ديگر میآمد.
حالا سؤال مىكنیم مگر انسان چه مىخواهد كه مىگويد ما حاضر نيستيم از مرحلة انسانيت به اين مرحله از زندگى كه در اختيار ما گذاشتهاند تنزل كنيم؟ مگر جهت اصلى زندگى انسان چيست كه چنين برداشتى از زندگياش دارد؟ از او سؤال مىشود آيا شما از نظر اقتصادى كمبودى در وضع زندگىتان احساس مىكنيد و عامل اصلى عصيان و سركشى شما این است؟ با صراحت بايد گفت كه كشورهاى سرمايهدار غرب، بخصوص در بخشى از اروپاى غربى، مىكوشند گِلِههاى اقتصادى طبقات كارگر و رنجبر را قبل از اينكه به صورت يك عصيان درآيد حل كنند. امروز سرمايهگذار و سرمايهدار و كارگر در اين بخش از اروپاى غربى هر دو با هم متفق و هماهنگ هستند كه به صورت يك دنياى صنعتى پيشرفته، دنياهاى غير صنعتى را به كمك يكديگر چپاول كنيم و سهمى از آن ما و سهمى از آن شما. به زحمت انسان مىتواند در فكر كارگران اين بخش از دنيا، آن كارگرانى را بیابد كه در قرن نوزده با شعار اتحاد رنجبران جهان حضور داشتند. او دیگر همزنجير رنجبران آفريقا و آمريكاى لاتين به حساب نمیآید. او همكار درجه دو و سه و چهار همان سرمايهداران و صاحبان صنايع بزرگ استثمارگر كشور خود است. اين در آنجا خيلى خوب به چشم مىخورد و در برخورد با اينگونه افراد و در ضمن مصاحبهها و نامههاى آزاد در نشريات و امثال اينها منعكس مىشود. اگر در آنجا اعتصابى هست، بر سر اين است كه ما از اين نمد كلاه بيشترى مىخواهيم. اما اگر صحبت شود که حالا بياييد اين نمد را بين همة رنجبران دنيا تقسيم كنيم، گمان نمىكنم در آنجا آمادگى دیده شود. بسيار نادر است. اين راهى است كه در اينگونه جامعههاى سرمايهدارى رایج است و به صورت يك راه ابتكارى نو در قسمتهاى ديگر دنيا هم شروع شده است. شروع کردهاند به خريدن كسانى كه ممكن است روزى فيلشان ياد هندوستان كند و به ياد همدردى با همة رنجبران جهان بيفتند. بنا بر اين، گلة اين عصيانگرها، كمبودهاى متعارف زندگى نيست يا لااقل گلة اصلى اين نيست. گلة اصلى چيز ديگری است. گلة اصلى اين است كه انسان در صورتى انسان است كه بينديشد و بسنجد، آنگاه تصميم بگيرد و خود را در جهت تصميمى كه خودش گرفته بسازد. معلوم مىشود خواست بزرگ انسان اين است. همان چيزى كه به آن مىگوييم اختيار. باز مىافتيم در دامان بحث پيچيدة جبر و اختيار. ولى به قول ملاى رومى صاحب مثنوى، از اين بحثهاى فلسفى صرف نظر كن: «اينكه گويى اين كنم يا آن كنم». اينكه حالت ترديد دارى كه اين كار را بكنم يا آن كار را، خود دليل اختيار است. از اختيار فعلاً جز اين مورد بحث ما نيست. فعلاً نمىخواهيم به جنبههاى پيچيده و فلسفى اين بحث دست بزنيم، تا در فرصتى مناسب. آنچه ما اکنون در اين بحث جارى با آن سر و كار داريم اين است كه يك وقت اصلاً انسان در حالتى قرار مىگيرد كه به ندرت مىگويد آيا اين كار را بكنم يا آن كار را. به هر راهى مىرود مىبيند راه باز منحصر به فردى پیش پايش قرار دارد. مىگويد آقا از اين راه و از اين خط و نشان برو. انسان احتياج دارد به ترديد و تأمل و سنجش و مقايسه و انديشه و تطبيق. اين جزء نيازهاى انسان است. شما دقت كردهايد افرادى كه فعاليتها و مشاغل آزاد دارند بانشاطترند؟ اگر خودشان را بيش از حد خسته نكنند، نشاط آنها بيشتر است. تجليات برجستة انسان هوشمند در آنها بيشتر است. چرا؟ مىبينيد كه حتى يك پيشهور كه شغل آزاد دارد از يك پروفسور یا يك مدير كل كه شغل مشخص و مسير فرمايشى دارد، سرزندهتر است. چرا؟ چون يك جهت از انسانيت ــ يك جهت ولى حساس، جهتى كه از بزرگترين مزاياى انسان و انسانيت است ــ در او بيشتر تجلى مىكند. ترديد، تأمل، مطالعه، سنجش، انتخاب، و تصميم در زندگى او بيشتر وجود دارد. زندگى او كمتر قالبى است. زندگى او بيشتر با سازندگى همراه است. و انسان چنين موجودى است. انسان موجودى است كه احتياج دارد زندگىاش را بر اين مبنا بسازد و بپردازد. اين نسل جوان عصيان مىكند و مىگويد اين نظام اجتماعى بيش از حد به ما خوراك آماده مىدهد. ما به اين مقدار خوراك آماده نبايد تن در دهيم. بگذاريد خودمان انتخاب كنيم و بسازيم. در يك تحليل مفصل كه چندى پيش در يك نشرية سالانه در زمينة نهضت هيپى گرى1 كنونى دنيا به وسيلة يكى از كارشناسانى كه قسمتهاى زيادى از دنيا را در اين زمينه گشته و تكه به تكه به صورت فشرده و كوتاه گزارش داده بود، منتشر شد هم اين مطلب به چشم مىخورد كه يكى از مهمترین عواملى كه جوانان را به اين مسیر انحرافى كشانده، خستگى از زندگى ماشينى و قالبى است. معلوم مىشود زندگى قالبى با مزاج انسان چندان سازشى ندارد. بنا بر اين آنچه در آغاز سخن عرض كردم كه آيا نظام اجتماعى مطلوب عالى و ايدهآل ما آن است كه هيچ امكان چپ و راست رفتنی به هیچكس ندهد يا نه، پاسخش اين است كه وقتى انسان كمى دقت مىكند مىبيند نهخير چنين نظامى مطلوب و عالى نيست. نظام عالى آن است كه بينش بدهد، محيط اجتماعى مساعد بسازد، امكانات در اختيار اشخاص بگذارد، اما جنبة الزام و اجبار و يكسوگرايى در جامعه حاكم نباشد. راه تخلّف براى انسانها باز بماند، مگر در مواردى كه تخلّفها فسادهاى بزرگ به وجود مىآورد. در آن موقع هم در درجة اول امكان تخلّف را مىدهد، اما بعد متخلّف را سخت مجازات مىكند. وگرنه اگر بخواهد تمام راههاى احتمالى همان تخلّفهاى بزرگ را هم از پیش ببندد، خودبهخود منجر به نظام قالبى مىشود و نظام قالبى با طبع بشر سازگارى چندانى ندارد. اگر نظام قالبى ساخته شد، عصيانى بس خطرناكتر به وجود مىآيد به صورتى كه امروز ملاحظه مىكنيد. اگر مىبينيد در نظامهای مختلف اسلامى این بستنهاى قالبى محكم وجود ندارد، آيا نمىتواند ناظر به چنين حقيقت و واقعيتى از طبيعت بشر باشد؟ آيا با اين بيانى كه عرض كردم قابل تفسير و توجيه و تبيين و فهم نيست؟ اگر نظام اقتصادى اسلام به هر حال نوعى امكان به اشخاص مىدهد كه احياناً به راه استثمار و بهرهكشى هم بروند، آيا نمىتواند ناظر به اين مطلب باشد؟ من نمىخواهم بگويم اسلام به استثمار صحه مىگذارد. هرگز نبايد اينطور فهميده شود. ولى مىگويم اگر امكان استثمار را از هر طرف نمىگيرد، آيا ناظر به اين نيست كه میدان را كم و بيش آزاد میگذارد تا ببينيم شناگر قابل كيست؟
آنچه اسلام در كنار اين امكان استثمار به هر كس میدهد، امكانات لازم براى پرورش استعدادهاى همگان از نظر اقتصادى است. اتفاقاً آنچه بيش از همه خطرناك است و به استثمارهاى كشندة جوامع بزرگ كاپيتاليستى منجر مىشود، اين است كه در آن جوامع سردمداران مىكوشند امكان رشد را براى مردم ضعيف كنند تا آنان همواره قابل بهرهكشى بمانند. اين را اسلام سخت مىكوبد. در نظام اقتصادى اسلام، حتى همانهايى كه در عصر خود پيغمبر اجرا شد ــ من فعلاً به آن كلياتى كه در زمان ما شرايط و نظامهاى ديگرى را هم مىتوان از دل آن بيرون كشيد، وارد نمىشوم ــ كاملاً در اين جهت قرار داشت كه به همهكس امكان زندگى توأم با شكوفايى استعدادها را بدهد. اين مهم است و بايد تضمين شود. اگر تضمين نشود، زندگى در این جهت قالبى شده است. زندگى برای اين مردمى كه امكانات شكوفايى استعدادها از دستشان گرفته شده، قالبى میشود و این باز نقض غرض است. اما در نظاماتى كه در كتابها به عنوان نظام اجتماعى اسلام یاد شده و در آنچه از ظاهر آيات و روايات برداشت میشود، نوعى گريزگاه براى مردمى كه احياناً طبعى سركش داشته باشند، وجود دارد. اين گريزگاهها بر همين اساس است كه اگر نباشند، نظام قالبى مىشود و نظام قالبى اگر براى بشر بهشت هم بسازد، خستهكننده است. اگر بهشت لازم بود كه خدا در همين دنيا برايمان مىآفريد. خدا بهشت را براى دورهاى گذاشته است كه بشر ديگر تلاشگر نيست. اين دوره، دورة تلاش است؛ دورة تلاش بايد نشيب و فراز و راههاى پر پيچ و خم داشته باشد. رفتن راههاى همواری كه همهاش با علامتهاى مشخص معيّن شده و حتى جهت هم به آن داده شده، اينقدر تلاش نمىخواهد. و لذا در بسيارى از آيات قرآن خطاب به پيغمبر و مسلمانها گفته مىشود اگر خدا مىخواست، همه را يكپارچه خوب مىكرد. اما خدا از ازل چنين خواستى نداشته است. قرار بر اين بوده است كه يكپارچگى كه همان زندگى قالبى است با شكل و قالب مشخص، در زندگى بشر نباشد. بنا بر اين «وَ اتَّبَعُوا مَا تَتْلُو الشَّيَاطِينُ عَلَى مُلْكِ سُلَيْمَانَ وَ مَا كَفَرَ سُلَيْمَانُ وَ لَكِنَّ الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْر». به دنبال الهامبخشىهاى رهبران ضلال و گمراه رفتند، اما توجه كنيد و نگویيد مگر سليمان چه مىكرد؟ مگر سليمان زمامدار خوبى نبود؟ نكند سليمان در ايفاء وظايف زمامدارى كوتاهى كرد و نعمت خدا را كفران كرد و جلو اين رهبران ضلال را نگرفت؟ نه، او در كارش كوتاهى نكرد. قرار نيست در جامعة انسانهاى آزاد هيچگونه بلندگوى ضلالى وجود نداشته باشد. بلندگوى ضلال هست. قرار نيست سانسور آنقدر شديد باشد كه اصلاً آوا و آهنگ مخالفى نباشد. اينطور نيست. اينگونه سانسور در جامعة اسلامى نيست. آواى مخالف به گوش مىخورد، وگرنه انسانها در جهت انسانيتشان ساخته نمىشوند. زمينة تكامل در آن جهت اصلى انسانيت ضعيف مىشود. پس سليمان در ايفای وظايف زمامدارىاش كوتاهى نكرده بود. لكن «الشَّيَاطِينَ كَفَرُوا». اين انسانهاى گمراه بودند كه سراغ كفر رفته بودند. حالا اينها چه مىكردند؟ «يُعَلِّمُونَ النَّاسَ السِّحْر».
مطلب دوم كه در اين آيه آمده دربارة سِحر است. يكى از دوستان میگفت آن روزها مردم دنبال سحر مىرفتند. باید گفت متأسفانه امروز هم دنبال سحر مىروند؛ منتهى اولاً سحر رنگش را عوض كرده، ثانياً سحر به همان رنگ پيشين هم در بخشهايى از جامعة ما هنوز هست. گوشه و كنار خيابانها اين همه فال نخودى و فال قهوه و از اين قبيل چيزها هنوز به چشم مىخورد. امروز در همين جامعة خودمان كفبينى و طالعبينى و پيشگويى هست که دفترهاى پررواج و پررونقی هم دارند. مادام كه مردمى در سطح پايين از معرفت زندگى وجود دارند، چنين دكانهايى باز مىماند و رونق هم دارد. عرض كردم مردمى پايين در سطح معرفت زندگى. من مكرر اين را گفتهام كه شخصاً استادان عوام دانشگاه كه سطح معرفتشان از زندگى بسیار پايين است، زياد ديدهام. عالم دينى و واعظ شهير و نويسندة زبردست عوام هم زياد ديدهام. عوام يعنى از معرفت صحيح زندگى كم بهره بودن. از اين عوامها در جامعة ما ماشاءالله فراوان است و تا هست اين دكانها هم باز است. اگر مىخواهيد با اينگونه انحرافها مبارزهای صحيح بكنيد، در بالا بردن معرفت صحيح نسبت به زندگى در جامعه كوشش فراوان داشته باشيد. بنده اين را در جهت مبارزات اجتماعىام مكرراً به دوستان گفتهام. مبارزات اجتماعى موقعى مىتواند مثمر ثمر قرار گيرد كه قبل از هر چيز در داخل نظام مبارزه، كوشش درجه اول صرف بالا بردن معرفت خود اين مبارزان نسبت به زندگى گردد، وگرنه مبارزات به زودى از مسيرش منحرف مىشود. همان مبارزهاى كه مىخواست بتشكن باشد، بتساز مىشود. اينها چيزهايى است كه در تاريخ بشريت آنقدر تكرار شده كه اگر ما بخواهيم مجدداً تجربهشان كنيم، خيلى نادان هستيم. يعنى آدمهايى هستيم كه يا خيلى كودنيم يا خیلی لجوج.؛ لجوج در برابر تجربة تاريخ. بنا بر اين، راه اصلى پيشگيرى اين انحرافها بالا بردن سطح معرفت انسانها و اعضاى جامعه است نسبت به زندگى.
زندگى چيست؟ اين مسأله خيلى عالى و اين معرفت بسيار پرارج است. اگر در روايات ما علم اديان فوق همة علوم تلقى مىشود، نه به خاطر آن است كه من كه اسمم را مىگذارم عالم دينى، به همة علماى ديگر تَبَختُر كنم و بگويم آقا علم من فوق همة علمهاست و من هم كه عالم اين علم هستم، فوق و تاج سر همة علما هستم. اصلاً چنين چيزى نبوده است. اگر گفته مىشود علم دين در رديف اول قرار دارد، منظور علم آيين زندگى است. يعنى تمام علوم و اطلاعات ديگرى كه بشر دارد، اگر در چهارچوب آگاهى صحيح از آيين و شيوة زندگى قرار بگيرد، منشأ خير است، وگرنه همان علوم منشأ شر و فساد مىشود. عالىترين اطلاعات فيزيكى و اتمى را در نظام غلط زندگى وارد كنيد. محصولش چه میشود؟ بمبهاى آتشزا. همين اطلاعات اتمى و فيزيكى را در نظام و آيين صحيح زندگى وارد كنيد. محصولش چيست؟ از بين بردن آفات نباتى و بيماريهاى انسانكُش وخانمانسوز. علم فيزيك اگر در نظام صحيح زندگى قرار گرفت خدمتگزار است. همان علم اگر در نظام غلط قرار گرفت، ديگر خدمتگزار نيست بلکه شَرساز است. چرا نوبل2 كه نخستین ديناميت را ساخت، از كارش آنقدر ناراحت و پشیمان شد كه تمام آنچه را از اين راه به دست آورده بود، صرف ايجاد موقوفهاى كرد كه هنوز هم در دنيا هست؟ آن موقوفه جايزة نوبل است. بزرگترين جوايز اين مؤسسه كه امروز بسیار گسترش یافته، جايزة صلح است، جايزة خدمت به انسانهاست، جوايزى است كه كفارة استفاده از ديناميت در جنگ باشد. چه چيز وجدان او را آزار داد؟ اينكه علمش در خدمت شر قرار گرفت نه در خدمت خير. بنا بر اين، علم دين يعنى علم به آيين راستين زندگى. این خيلى طبيعى است و ماسواى آن هر چه حساب كنيد در درجة دوم قرار دارد؛ آن هم نه درجة دومى كه فاصلهاش با درجة اول كم است، درجة دومى كه اصلاً بايد گفت فرع است و اين اصل. «علمالاديان» علم به آيين زندگى است. بايد زن و مرد اين جامعه را با آيين راستين زندگى آشنا كرد. زندگى كردن يعنى چه؟ خودمان، همسرانمان، دخترانمان، و پسرانمان بايد درك كنيم زندگى كردن يعنى چه؟ آيين راستين زندگى چيست؟ قبل از هر چيز بايد اين تعليمات به ما داده شود. ما هم سعى مان اين است كه قرآن و تفسير قرآن در درجة اول در اين جهت قرار گيرد. آگاهتر شدن ما بر آيين راستين زندگى. قرآن در اين آيه مىگويد اى انسانها دنبال سِحر و جادو رفتن اساساً انحراف است. اگر مىبينيد خداوند اين امكان را در اختيار بعضى نهاده است كه سِحر ياد بگيرند، اگر مىبينيد در نظام خلقت و آفرينش خدا اين امكان گرفته نشده، براى اين است كه زندگى نظام قالبى پيدا نكند. آنها مىگفتند «إِنَّمَا نَحْنُ فِتْنَه». ما وسيلة آزمايش هستيم. ما براى اين هستيم كه معلوم شود انسان هوشيار كيست، انسان ناهوشيار كيست. وگرنه به شما مىگوييم مبادا كسى گمان كند ساحر با كمك سحرش قدرتى مافوق طبيعت دارد. اگر كسى چنين بپندارد، اشتباه فهميده است. مبادا انسان جاهل و نادانى به سحر و جادو پناه ببرد تا از این راه مشكلى در زندگياش بگشايد. اين راه راستين زندگى نيست. حالا اين را كه عرض كردم، ممكن است بفرماييد سحر با ارزشی مثل گذشته دیگر رونق ندارد. اما ملاحظه كنيد این بيچارههايى را كه مىخواهند از راه خريد بليط بختآزمايى پولدار شوند و زندگيشان سامان بیابد. آن راه مگر چيست؟ مگر غير از اين راه است؟ يك راه انحرافى است ديگر. بحث حرام و حلالش بحث دیگری است. قطعاً حرام است. كسى كه بخواهد بليط بختآزمايى بخرد تا برنده شود. گمان مىكنم عموماً همينگونه است. وگرنه به قول كسى که مىگفت اگر خيلى علاقهمنديد، به اين مؤسساتى كه از اين راه مثلاً مؤسسات درمانى به وجود مىآورند، خدمت كنيد. از اِشكالات ديگرى كه در اين زمينه هست، اگر مطلب را خيلى سطحى تلقى كنيم، در اين صورت باید بگوییم چرا نمىروى این پول را به حساب بانك بگذارى؟ بليط كه مىخرى خودت را فریب نده؛ مىخواهى چيزى ببرى. و اين از نظر اسلام قطعاً حرام است و جاى هيچگونه سؤال و ترديد هم ندارد. مبانى در اين زمينه خيلى روشن است. حالا من حكم شرعىاش را از اين نظر خواستم فقط عرض كنم. البته بحث من از جنبة ديگر است و آن اينكه اصلاً اين انسان بيچاره راه راستين تأمين نيازمنديهاى زندگياش را اشتباه مىرود. اين اصل مهم است که انسانها بايد در راه راستين زندگى و صراط مستقيم حرکت کنند، چيزى كه هر روز در نماز از خدا خواهش مىكنيم. «اهْدِنَا الصِّرَاطَ الْمُسْتَقِيم»
: «خدايا راه راست زندگى را به ما بنما». به شرط اينكه خودمان براى شناخت و پيمودن اين راه مصمم باشيم. مهمترين اشكال پناه بردن به سحر اين است كه انحراف از راه راستين زندگى است. آنچه از اين قبيل است، هر چه مىخواهد باشد، انحراف است: طلسمها، پناه بردن به چيزهايى به عنوان اينكه مىتواند مرا عافيت دهد، تندرستى و موفقيتم را در زندگى و كسب و كار ضمانت کند. همة اينها انحراف است. مىخواهى در كارت موفق باشى، اولاً درست باش، ثانياً از روى حساب كاسبى كن، ثالثاً انصاف داشته باش، آرامآرام يك كاسب موفق مىشوى. نمىگويم يك كاسب ميلياردر مىشوى، مىگويم يك كاسب موفق مىشوى. فرق است بين كاسب موفق و كاسب ميلياردر. معلمى و مىخواهى موفق باشى؟ درس را خوب ياد بگير، طرز درس دادن را هم خوب ياد بگير، كلاسدارى را هم خوب ياد بگير، براى بچههاى مردم هم دلسوز باش، یک معلم موفق مىشوى. مىخواهى پزشك موفقى باشى؟ نسبت به مسائل پزشكى دقيق باش، اطلاعات روز پزشكى را كسب كن، با مردم و بيماران با خوشرويى رفتار كن، با مريضداران و پرستاران خوشخو باش، در دریافت حق ويزيتت انصاف داشته باش، در دارو دادنت قبل از هر چيز به فكر اشانتيون ها و پورسانتاژ ها نباش، مىشوى یک دكتر موفق. دنبال چه مىگردد؟ دائماً به اين در و آن در مىزند و مىخواهد از طرق ديگر موفق شود. گاهى هم به حساب خدا مىگذارد. تا آنجا كه به حساب خدا گذاشته نمىشود، فقط يك انحراف است. واى از آنجا كه ديگر مىشود به حساب خدا ! الله اكبر! مگر انسان چقدر مىتواند جاهل باشد كه ضد خدا را به حساب خدا مىگذارد !؟ همة اينها از همين قبيل است؛ همهاش راههاى انحرافى زندگى است. توصية اكيدى كه من هميشه به دوستان عزيزم داشتهام، اين است که قبل از هر چيز بياييم در زندگى واقعبين باشيم. راستىها را درك كنيم و به راههاى راستين زندگى مؤمن و پايبند باشيم. اين اصل نخستين است. هر كار ديگری که مىخواهيم بكنيم بايد بعد از اين باشد. و بعد بر سر اين موضوع با دوستانمان همواره بايد در حال تذكر و هشدار باشيم: «وَ ذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِین»
بدین مناسبت نکتة جالبى عرض میکنم. من آن موقع كه حديث را انتخاب مىكردم، هيچ يادم نبود كه در ضمن اين بحث، ذكرى از علمالاديان خواهم کرد. واقعاً چنین چيزی به يادم نيامد كه اين مسأله مرا به اين فكر مىاندازد. اما حديثى انتخاب كردم كه ظاهراً بسیار متناسب اين مطلب است. حديثى است از كتاب كافى كه در جلد يازدهم وسائل، صفحة 219 نقل شده است. حديث از معاويه بن وهب است كه مىگويد: «سَمِعْتُ اَباعَبْدِاللهِ يَقُولُ اُطْلُبِوا الْعِلْمَ وَ تَزَيَّنُوا مَعَهُ بِالْحِلْمِ وَ الْوَقارِ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْمَ وَ تَواضَعُوا لِمَنْ طَلَبْتُمْ مِنْهُ الْعِلْمَ وَ لا تَكُونُوا عُلَماءَ جَبّارينَ فَيَذْهَبَ باطِلُكُم بِحَقِّكُم». معاويه بن وهب مىگويد: «از اما صادق عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود دانش بجوييد و به دنبال علم و آگاهى برويد و با دانش خود را به حلم، بردبارى، وقار، سنگينى، و متانت آرايش دهيد». به محض اينكه امام راهنمايى مىكند كه بردبار و متين و سنگين باشيد، این امكان پيش مىآيد كه اين وقار و سنگينى به تكبر تبديل شود. پس فوراً مىفرمايد: «وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْم». در برابر شاگردان خود فروتن باشيد. در برابر مردمى كه به آنها چيز ياد مىدهيد متواضع باشيد. چهار تا كلمه دانستن كه ديگر اينقدر باد به غبغب انداختن ندارد. همانطور كه داشتن پول و ثروت تكبر ندارد، چهار تا كلمه اطلاعات هم تكبر ندارد. باز به محض اينكه صحبت از اين مىشود كه آنها كه علم دارند و معلم هستند، تكبر نكنند، اين مطلب پيش مىآيد كه حالا ممكن است آنها كه علم ندارند و مىخواهند علم بیاموزند، پا از گليم خود فراتر بگذارند. آنگاه مىفرمايد «وَ تَواضَعُوا لِمَنْ تُعَلِّمُونَهُ الْعِلْم». شما هم در برابر كسى كه طلب علم از او مىكنيد و معلوماتتان را زياد مىکند، فروتن باشيد. چيز ياد گرفتن هم تكبر ندارد. البته معلوم است آن بندههاى خدا كه مىآيند دنبال چيز ياد گرفتن، غالباً متواضعاند، حتى گاهى از تواضع هم قدمى فراتر مىگذارند. بايد سراغ آنهايى رفت كه چيزى دارند و به آنها بيشتر توصيه كرد. بالاخره حديث با اين جمله پايان مىپذيرد: «وَ لا تَكُونُوا عُلَماءَ جَبّارين». از عالمان متكبر و خودپرست نباشيد. اگر عالم خودپرست شديد، خودپرستى شما كه باطل است، اثر علمتان را كه حق است از بين مىبرد. و همين است که يكى از مسائل عصر ماست. عالم دينى خودپرست و متكبر كه به شكوه و جلالش بيش از هر چيز ديگر مىانديشد. در يك معركه و نزاع بين حق و باطل به يكى از اينگونه افراد گفته شد آقا، شما در سمتى قرار داريد كه وظيفهتان در حل اين مشكل بسى سنگينتر است. اجازه ندهيد در پيرامون شما حقى پايمال و باطل قلمداد شود. پاسخش اين بود كه اى آقا ! شما مىخواهيد در خانة مرا ببنديد. معلوم شد درِ بازِ خانة این آقا از حق پرارزشتر است. اثر چنین رفتاری اين است كه اين آقا بخواهد يا نخواهد با تمام دستگاه و علم و همه چيزش، خودبهخود پشتوانة باطل قرار خواهد گرفت، ولو خودش دوست نداشته باشد.
يك بار دیگر حديث را ترجمة پى در پى روان مىكنم: «دانش بجوييد و به همراه دانش خود را با بردبارى و سنگينى و وقار آرايش دهيد. نسبت به كسانى كه به آنها چيزى ياد مىدهيد فروتن باشيد و نسبت به كسى كه از او دانشى مىطلبيد و فرا مىگيريد، فروتن باشيد و دانشمندانى جبّار و سركش و متفخر نباشيد كه اگر چنين شديد، جهت باطل در شما، يعنى آن تفخر، اثر جهت حق شما، يعنى علم و دانشتان را از بين مىبرد».