فعل اقتصادی در خدمت اِعمال اهداف عالیۀ خلقت انسان است که در آن وسیلۀ حیات دیگری بودن یک اصل است و با تنازع نسبتی ندارد. در حقیقت این بدان معناست که انسان در چنین بینشی به مثابه یکی از عوامل خلقت ارادة مفوض به خود را آگاهانه در خدمت ارادة صاحب امر، یعنی، خداوند قرار میدهد و نسبت به کل خلقت مسؤلیتی آگاهانه میپذیرد. در این نگرش، هر موجود دیگری به اندازة خود «من» مهم است، خواه آن موجود انسان باشد که در تکاپوی معیشت است و خواه سایر موجودات باشند که انسان آنها را تسخیر و وسیلة معیشت خویش قرار میدهد. همة اشیاء دستکم از آن جهت که برای انسان مهم هستند و عبث نیستند، برای فرد متدین مسؤل مهمند. آثار مدنی الطبع بودن انسان در همین معنا ظهور پیدا میکند
چکیده
نوشتار حاضر در پی آن است که از طریق تحلیل مواضع اقتصادی آیت الله شهید دکتر بهشتی نظام اقتصادی مورد نظر او را پیش رو نهد و ساختار نظام را نمایان سازد. برای اینکار نخست لازم بود که تفاوتهای مهم میان نظام سازی عقلی و نقلی تبیین گردد. زیرا ایشان همانطور که خودشان تصریح دارند، به عنوان یک اسلام شناس وارد حیطههای اقتصادی و سیاسی و اجتماعی میشوند و نه یک اقتصاددان متعارف. در همین جهت صلاحیتهای علمی ایشان برای دست یازیدن به این نظام سازی نیز مورد اشاره قرار گرفته است. سپس بنیانها و آکسیومهای نظام بررسی و در نهایت تحت عنوان عمودهای خیمۀ نظام اقتصادی مطلوب و منظور ایشان فهرست شده است.
منابع مورد استفاده: در این نوشته کتابهای: «ربا در اسلام»، «حزب جمهوری اسلامی» و «مواضع ما» که آثار منسوب به ایشان هستند مبنای کار بوده است.
به مناسبت از کتابهای: «شؤون و اختیارات ولایت فقیه»ترجمۀ «مبحث ولایت فقیه از کتاب البیع امام خمینی(ره)» توسط وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مدخل New class از Wikipedia، کتاب قواعد فقه، جلدهای اول و سوم، اثر دکتر سید مصطفی محقق داماد استفاده شده است.
مقدمه
فقدان شهید مظلوم از همان شب شوم انفجار، گذشته از دوستان و دستدارانش، بدخواهان احساسی او را هم عمیقاً متأثر ساخت. این عده غالباً تحت تأثیر هوای نفس یا تبلیغات مسموم دیگران و البته شایعهپذیری خودشان برانگیخته شده بودند.
تأثیری که این شهید بزرگوار در فرایند شکلگیری و تداوم انقلاب اسلامی داشت و تأثیر ماندگاری که در همان مدت اندک حضور پر صلابتش در ایام پس از پیروزی و بویژه در شورای انقلاب و تدوین قانون اساسی در مجلس خیرگان اول از خود برجای نهاد، هرچند به بهای ریخته شدن خون آن زندهیاد تمام شد، در مقابل آیت الله شهید را به معیاری برای برداشتی از اسلام پویا و همگام با زمانه و نیازهای امت در مسیر تعالی خویش مبدل ساخت. این همه رهآورد درک فقدان بزرگی بود که امت ما پس از او بتدریج و با دیدن کژیها و تفاسیر متحجر از شعارهای انقلاب «اسلامی» که در ابتدای اوجگیریاش و مقارن با پیروزیاش در زمینههای اجتماعی وسیاسی و اقتصادی مطرح کرده بود، به درک آن نایل میآمد. همگان بدرستی بر این باور بودند و هستند که قانون اساسی تبلور روشهای عملی و اجرایی همۀ آن شعارها است و ایشان با اهتمام در تدوین قانون اساسی وفاداری خود را به این شعارها و وعدهها بخوبی ایفا کرده است. این درک از آن روز تا به امروز گسترش یافته و پرسشهای متعددی را برانگیخته است، جستجوی اقشار مختلف و پرس و جوهای جوانان از راه آن شهید فزونی یافته و روز بروز افزونتر میشود. آنچه در بطن و متن جامعۀ ایران امروز میگذرد با تعابیر بزرگانی چون او سنجیده میشود، بویژه در آن تصمیمات و سیاستهایی که بر زندگی جاری مردم اثر منفی میگذارند، از آنجائی که مردم نمیتوانند آن را به اسلام ناب نسبت دهند، برای درک برداشتهای درستتر سراغ مواضع افرادی چون او میروند. این کار اصولاً از منظر سیاسی صورت نمیگیرد، بلکه مردم مایل نیستند با دیدن کژیها دین خود را آلوده ببینند. این تطبیق و قیاس از سر دینداری است و در جهت تأیید این و تکذیب آن حرکت نمیکند. مردم مسیر آتی خود را از این تطبیقها تعیین و تنظیم میکنند، چرا که هنوز به موفقیت انقلاب اسلامی با آن شعارها دلبستهاند و نمیخواهند از روی عمل دیگران و وسوسۀ شیاطین مأیوس شوند.
نوشتة پیش رو جستاری است در بارة مواضع اقتصادی آن شهید معظم؛ و البته از آنجا که به خاطر شخصیت دینی آیت الله بهشتی ناگزیر موضوعات فقهی وارد در بحث خواهد شد، لازم به نظر رسید که نخست به پیشنیازهایی اشارت شود. اما پیش از آن نویسنده لازم میداند متذکر شود که به جای نقل قول غیر مستقیم، بدانگونه که مرسوم این گونه تحلیلهاست، ترجیح داده است قطعاتی از سخنان آیت الله شهید را تنظیم و برای ترسیم نظر ایشان ارائه کند، هر چند این کار ممکن است سبب تطویل گردد.
پیش نیازهای بحث:
تحلیل مواضع یک اقتصاددان دانشگاهی بسیار سادهتر و کم هزینهتر از تحلیل مواضع اقتصادی (یا هر مقولۀ دیگر) یک مجتهد و کارشناس دینی است. از این رو، اصول کلی معینی باید مد نظر بوده باشند.
الف) اصل شکاکیت علمی: نظرات کارشناسان اقتصادی در «فضای گفتمان»ی صورت میگیرد که کاملاً در فضای حقیقت عرفیه قرار دارد. کارشناس اقتصادی از طریق کنار هم نهادن «تجربه»های متعدد و بحث «عقلی» به استناد اصولی که حاصل آن تجربهها هستند، نظریهاش را ارائه میدهد. در مقابل، از آنجا که نظریۀ اقتصادی یک مجتهد دینی در فضای حقیقت شرعیه تدوین شده یا مبتنی بر لوازم آن است و این حقیقت شرعیه با اینکه جنبۀ اثبات تجربی ندارد عین حقیقت اخذ میشود، تفاوتی بنیادین با نظریۀ به اصطلاح “کارشناسان اقتصادی” یا کارشناسان در سایر رشتههای علوم امروزی دارد.
در حقیقت یکی از رهآوردهای با ارزش رنسانس غربی این بود که فضا را برای گفتگوی بدور از حربۀ تکفیر برای اهل نظر باز نمود. پیش از آن دانشگاه و حوزه به یک معنا بود و در این حوزهها هر بحثی پیرامون تدوین روشهای زندگی و از جمله گفتگو در باب سیاست و اقتصاد به عنوان بخشی از علم کلام مطرح میشد. متکلم یا درصدد استخراج راه و رسمی برای این مقولات از منابع دینی بود یا به رد سبکهایی برمیخاست که از سوی دیگران ابراز شده بود. نخستین گام در فضای بحث کلامی رد مدعی با عنوان تکفیری بود، هنوز هم در حوزههای دینی ادیان مختلف این روش جریان دارد. رنسانس و تحولات پس از آن سبب گردید یا در واقع اصلاً با چنین هدفی پا گرفت که سخن انسان، هر که باشد و در هر لباسی و مقامی که باشد، گفتار انسانی تلقی گردد و از خفتان قداست برهنه شود؛ تا امکان نقد و بررسی و در نتیجه جستارها عمق بیشتری پیدا نمایند و از ابعاد گوناگونی برخوردار شوند. شاید منتقدینی باشند که بدرستی دگماندیشی این گروه پس از رنسانس را هم قابل نقد بدانند که بجای خود درست هم هست، اما نمیتوان انکار نمود که این روش به داغ شدن فضای گفتگو بدون مایه گذاشتن از مقدسات و در نتیجه حفظ آبروی دین و دینمداری مؤثرتر بوده است[i]. گفتگو کنندگان جدید و خارج از حیطۀ روش متکلمین برچسب “علمی-معرفتی” بودن به جستارهای خود زده و میزنند و علم در این برچسب به معنای یک امر یقینی نیست – بدانگونه که در فلسفۀ سنتی وجودشناسی معنا میدهد، بلکه جای شک در صحت آن برای همیشه محفوظ است. همین امکان شک در بحثهای علمی است که راه هرگونه تقدس مآبی را برای طرفین گفتگو میبندد و دغدغۀ خروج از باورهای دینی را هم میزداید. تطبیق این تعاملات عقلی شک بردار با تعالیم متقن دینی نیز به عهدۀ دستگاه دینی واگذار میشود بی آنکه در این خصوص اصرار و ابرامی در بین باشد[ii].
در اینجا شاید کسانی با توسل به اصل «للمخطی اجر و للمصیب اجران» استدلال کنند که در فضای گفتمان حقیقت شرعیه هم فقها و متکلمین ادیان مختلف جا را برای خطای مفتی یا مستنبط باز گذاشتهاند. این اصل که با عنوان «The principle of double affect»[iii] در کلام مسیحی و یهودی شناخته میشود پیشینهای تا الواح حمورابی و نوشتههای هیروگلیف مصری دارد. ظاهراً نخستین بار اصل مزبور در خصوص کار پزشکان و بویژه جراحان مطرح شده است که در جریان اقدام به نجات جان بیمار ممکن است به دلیلی ناشناخته به مرگ وی منتهی شود. اکنون اگر پزشک به عنوان جانی و عامل مرگ بیمار محاکمه شود، آیا دیگر کسی جرأت کار پزشکی خواهد داشت؟ اصل تأثیر دوگانه مصونیتی برای این پزشکان فراهم مینمود. همین اصل راه را برای روحانیان و کاهنان که احکام و اموری را به خدا نسبت میدادند و میدهند دارای اهمیت بیشتری بوده و هست. از این رو عملاً از اصل مزبور برای تشجیع مؤمن به اقدام به استنباط و تفسیر و افتاء استفاده شده است، هرچند میباید به مثابه اصلی برای شکاکیت علمی شناخته میشد و در این مسیر بکار میرفت. در کتب اصولیین ما هم از این اصل بحث میشود، در نوشتههای متکلمین و فقهای ما هم با ذکر عبارت «والله العالم» یا «الله اعلم» اشارتی تلویحی به این اصل میکنند. همچنین بحث مطول اصولیها در باب ظن و یقین و ظن قریب به یقین و اینکه استنباطات «بقدر طاقت البشریه» هستند همگی ناشی از اصل مزبورند. در آنجا بحث بر سر این است که استنباط در غیاب پیامبر و شارع با علم به نقص توانایی درک مستنبط و نیز نقص و عیب در مدارک و مآخذ، از آنجا که منتهی به استناد قول نادرست به خدا و پیامبر میگردد، امری ناصواب خواهد بود. از سوی دیگر اضطرار مؤمنین برای دستیابی به سند دینی برای تکلیف خودشان در موضوعی خاص اقدام به استنباط را ناگزیر و گریزناپذیر میگرداند. در واقع مخالف و مدعی میگوید: تو که میدانی دستت از دامن شارع برای کسب تکلیف مستقیم کوتاه است و از سوی دیگر دروغ بستن به او گناهی سنگین است، هرچند میخواهی «ما امر به المولی» را دریابی و به دیگران هم بگویی، اما مصون از خطا نیستی و ممکن است چیزی را بگویی که خواست شارع مقدس نباشد. جاهل متنسک و سلفی در اینجا ممکن است قداره هم بکشد و در برابر مستنبط بایستد. اصحاب استنباط با توسل به عبارت فوق نه تنها او را ساکت میکنند بلکه منتظر اجری درخور از ناحیۀ شارع هم میمانند. در این میان آنچه مفقود است و مغفول نگهداشته میشود آن است که خطای صادقانه اگر مأجور باشد برای فقیه و مستنبط و مکلف بیکسان اجر دارد. کما اینکه گفته میشود اگر مکلف به اشتباه فردی غیر اعلم را اعلم بگیرد و از او پیروی کند باز مأجور است. اما هیچ یک از این بحثها مانع از این نمیشود که در هر حال موضوع استنباط به خدا نسبت داده نشود و بلکه همین اصل راهی است برای انتساب و در نتیجه قدسی ساختن آن، که به نوبۀ خود راه شک را برای مکلف میبندد و راه تکفیر را برای هوادارانش باز میگشاید. هرچند مراد از این اصل باز گذاشتن جایی برای شکی نیست که مکلف را از عمل باز بدارد؛ اما راه بحث نظری و ایراد و اشکال به مبانی اندیشۀ متکلمین و مفسران دینی را میتوانست باز نماید، لیکن متأسفانه توسل به حربۀ تکفیر این راه روشنی بخش را غالباً مسدود نموده است.
در بحثهای به اصطلاح علمی امروزه هر کسی میتواند نظری بدهد و یا اشکالی مطرح کند، در بحثهای دینی حتی ایراد اشکال از سوی به اصطلاح عوام، یعنی غیر فقیه و متکلم “مجاز!” تا حد جرمی نابخشودنی پیش میرفته است. ماجرای فهرست (Index) و ادارۀ مقدس (Holly office) که کار تکفیر افراد را در مسیحیت به عهده داشت و دارد و جنایاتی که در این راه مرتکب شده است، برای مثال در مورد گالیله و کپلر و آدرنو، ناشی از همین برداشتها بوده است. رنسانس کوشید این سد را از سر راه بردارد، هرچند از زاویهای دیگر بر عملکرد آن انتقاداتی وارد کرده و میکنند[iv].
ب) همگان به استوار گردیدن هر فضای گفتمان بر پایۀ پیشدانستهها و پیشفرضها لزوماً اعتراف دارند. فضای گفتمانی (موضوع یا universe of discourse) که نتواند پایههای بحث را تبیین نماید و به اصطلاح مبادی یا اکسیومهای خود را نشان دهد، یا نسبت خود را با مبادی از پیش مفروض آشکار نماید، قابل انعقاد و نقد و بررسی نیست[v]. آیا فضای گفتمانی که کاملاً در یک فضای دیگر جای بگیرد ممکن است؟ به استناد مثالهای متعددی، برای نمونه مثالی از نظریۀ مجموعههای کانتور، یا مباحث کلیها در منطق و فلسفه، که یکی دیگری را پوشش میدهد، پاسخ مثبت است. اما اینکه سلسله مراتبی از نظریات یا فضاهای گفتمانی وجود دار(ن)د که سر انجام همۀ فضاها را پوشش بدهد، امری است که در فلسفۀ مشائی و افلاطونی و نوافلاطونی و عرفان و کلام طرفداران زیادی دارد. لیکن در مباحث نظری که ناظر بر رفتارهای انسانها باشد یا رفتار و اخلاق و کردارهای سودمند و زیانبار را نشان دهد، یا حتی در کنکاشهای علمی در طبیعت و فیزیک به نتیاج مثبت و «بدردخور» برسد، اگر هم هودارانی داشته باشد، آنها مجهز به هیچ مدرک و دلیلی که در این فضاها قابل قبول بنماید، نیستند.
ما اگر چه «هست»ها را برای رسیدن به بایدها مورد مطالعه قرار میدهیم و یا دستکم بایدهای حاکم بر علل وجودی هستها را از این راه درمییابیم، اما همیشه قادر به تبیین بایدهای ناشی از یک یا چند «هست» معین نیستیم. «نظریه» در معنای امروزین آن بیشتر به تبیینی ممکن از بایدهای ناشی از چند «هست» مشهود اطلاق میشود که همواره در معرض نقض قرار دارد. این نه تنها به خاطر جریان اصل شکاکیت علمی است که در بالا توضیح داده شد، بلکه بیشتر به جهت عدم اشراف ما به جوانب کامل یک یا چند «هست» مورد مطالعه است. کنکاشهای ما در این مسیر حرکتی در دالانی تاریک است که برداشتهای تجربی از گذشته تنها کورسوی موجود در این راه است، در حالی که هیچ اطمینانی به پایندگی روغن این چراغ تا آخر مسیر وجود ندارد.
فضای حقیقت عرفیه از ابتدا بر اساس درک تجربی عقل بشری بنا نهاده میشود، مبانی این فضا همواره اصل موضوعی است حتی اگر امکان ابطال آن در زمان بحث ممکن نباشد، با این حال همیشه میتوان نقطة شکی بر آن وارد دانست؛ فضای عرفی با پذیرش این شک به عنوان یک پایة محرک هرگونه جستاری منعقد میشود. در حالی که در فضای مباحث و موضوعات مرتبط با دین، یک حقیقت شرعی شک ناپذیر و پذیرفته شده از پیش وجود دارد که بدون باور به آن سخن گفتن از «حکم دینی» بی مورد میشود. در فضای حقیقت شرعی شخص پیشاپیش معتقد است که هر حکم جزئی بخشی از یک حقیقت کلی است که از طریق نقل به او رسیده و این حقیقت کلی از آنجا که ناظر بر تمامی ابعاد زندگی بشری و نسبت او با هستی است، تنها بر پروردگاری که این احکام را صادر کرده معلوم است و عقول ما از چیدن همۀ درایههای یک چنان ماتریسی در ابعاد بسیار زیاد برای نمودار ساختن همۀ نسبتهای وجودی انسان و درک وضعیت هر درایه در درون آن ماتریس ناتوان است. از این رو، فضای حقیقت شرعیه در بستری شکل میگیرد که از «ما حَکَمَ به المولی» حکایت دارد و در این فضا استدلال برپایۀ حجیت مرجع تنها روش صحیح برهانی است. در حالی که در فضای حقیقت عرفیه توسل به برهان از طریق حجیت بخشیدن به مرجع یک مغالطه است[vi]. برای مثال در فضای حقیقت عرفیه این استدلال که 1) ارسطو دانشمند است، 2) ارسطو میگوید خورشید دور زمین میچرخد، 3) پس خورشید دور زمین میچرخد، یک استدلال مغالطی است. اما در فضای حقیقت شرعی چنین استدلالی بسیار منطقی است، برای مثال: 1) شارع بر همه چیز داناست، 2) شارع میفرماید خاک باعث تطهیر است، 3) پس خاک باعث تطهیر است؛ اگرچه ما نمیتوانیم آن را اثبات عقلی بکنیم اما خود را ملزم به پذیرش و در نتیجه اطاعت از آن میدانیم.
البته در فضای حقیقت عرفیه هم – بویژه در امور عملی و رفتاری – به دلیل عدم امکان تحقیق شخصی همۀ امور چنین وضعی جاری است، هرچند به لحاظ منطقی یک مغلطه محسوب میشود. برای مثال ما همگی در زندگی روزانه به این روش بارها استدلال کرده و تصمیم میگیریم: فلانی پزشک است، او میگوید فلان دارو برای بهمان بیماری سودمند است، پس فلان دارو برای بهمان بیماری سودمند است. اما میان این دو مثال فرق اساسی نهفته است: یکی اینکه اگر بهدستور پزشک عمل نکنیم و آن را باور ننمائیم لزوماً خود را گناهکار و زیانکار نمیدانیم، در حالی که در مورد حکم دینی چنین نیست؛ دوم اینکه تردیدی در درستی حکم شرعی به دل راه نمیدهیم، اما در مورد حکم پزشک با آگاهی از احتمال نادرست بودن و ناقص بودن «تجربۀ» بشری به عنوان تنها راه اضطراری در پیش رو تصمیم به اجرا میگیریم و اگر دلیلی پیدا کنیم که احنمال خطا بودن آن را بیشتر کند یا عدم ضرورت آن را نشان دهد از اجرای آن خودداری میکنیم[vii]. برای مثال ممکن است به یک آمار معینی متوسل شویم که میگوید بسیاری با وجود استفاده از این دارو باز از رنج آن بیماری نرستهاند چرا من علاوه بر تحمل درد بیماری، رنج خوردن این داروی تلخ را هم بر خود هموار نمایم بیآنکه اطمینانی به نتیجه داشته باشم. عمل به استنتاجات عقلی همواره مانند راه رفتن در تاریکی است و شاید زیانبار هم باشد، چون تضمین کافی برای درست بودن آنها نیست، لوگوس (در برابر میتوس) کاری جز قیاس دانستههای تجربی نمیکند. در مقابل دینباوران معتقدند که عمل به استنباطات دینی همواره درست است، حتی عمل از روی ایمان به یک استنباط نادرست (غیرعمدی) احتمالی مأجور است و بنا بر این در هیچ جهتی زیان متصور نیست.
ج) همچنانی که پیشتر اشاره شد، در فضای حقیقت شرعیه فرض بر یکپارچگی حقیقت است که برای خدای دانای راهنمای احکام دینی بیکباره و تماماً مکشوف است، اما در فضای حقیقت عرفیه پژوهشگر هر چه توانا باشد، بیش از جمیع تجربیات انسانی را نمیتواند به خدمت نظریهپردازی خود بگیرد و بالاتر از آن نمیتواند بر درستی آن، یعنی مطابقتش با مُرّ حقیقت، استدلال نماید. هرچند حتی برای محقق غیر معصوم در فضای حقیقت شرعیه هم «حقیقت» تماماً مکشوف نیست[viii]، اما این پژوهشگر نگرانی از این بابت ندارد چون میداند که یک حلقۀ وصل پنهان میان احکام شریعت وجود دارد. اگرچه هر پژوهشگری در این فضای دینی ممکن است با وجهی از حقیقت رو برو باشد و بتواند به درک آن نائل شود، اما برای او حقیقت پاره پاره نیست. در مقابل، یک پژوهشگر اقتصادی در فضای حقیقت عرفیه بخوبی میداند که با یک درک نسبی از حقیقت سر و کار دارد و تازه نمیتواند استدلال کند که آنچه او یافته است با مرّ حقیقت سازگار است. از سوی دیگر، این پژوهشگر با توجه به آگاهی خودش از ناتوانیهای عقل بشری ناگزیر است در فضای گفتمانی که طراحی میکند محدودیتهایی را هم اعمال نماید. یعنی، اقتصاددان عرفی بیتوجه یا کم توجه به سایر ابعاد زیستی انسان تنها تجربیات قابل دستهبندی از زندگی معیشتی انسان را مورد بررسی قرار میدهد. با اینکه او نیز میداند که کنشها و واکنشهای انسان به عنوان عامل بازار ناشی از خلقیات و اخلاقیات و عرف زیستی و شرایط سیاسی و میزان دانشوری اوست، اما چارهای ندارد که در بررسیهای خود این همه را کنار بگذارد. از نظر اقتصاددان همانگونه که آدام اسمیت یا کینز باور داشت، روح حیوانی، عامل ضرورت بخش حیات حیوانی، هدایتگر انسان بسوی رفتارهای اقتصادی اوست و این رفتار بر اساس قواعدی است که خود حیات متضمن آن است، به عبارت بهتر اقتصاد مبتنی بر تنازع بقاست.
در برابر این نگاه، دیدگاه دینی قرار دارد که حیات را هبه و هدیۀ الهی میداند و خداوند خود را در این اعطاء حیات ضامن روزی قرارداده است. فعل اقتصادی در خدمت اِعمال اهداف عالیۀ خلقت انسان است که در آن وسیلۀ حیات دیگری بودن یک اصل است و با تنازع نسبتی ندارد. در حقیقت این بدان معناست که انسان در چنین بینشی به مثابه یکی از عوامل خلقت ارادة مفوض به خود را آگاهانه در خدمت ارادة صاحب امر، یعنی، خداوند قرار میدهد و نسبت به کل خلقت مسؤلیتی آگاهانه میپذیرد. در این نگرش، هر موجود دیگری به اندازة خود «من» مهم است، خواه آن موجود انسان باشد که در تکاپوی معیشت است و خواه سایر موجودات باشند که انسان آنها را تسخیر و وسیلة معیشت خویش قرار میدهد. همة اشیاء دستکم از آن جهت که برای انسان مهم هستند و عبث نیستند، برای فرد متدین مسؤل مهمند. آثار مدنی الطبع بودن انسان در همین معنا ظهور پیدا میکند[ix].
د) به اقتضای آیات متعددی از قران مجید و برای نمونه سورة مبارکة دهر و بویژه سه آیة اول آن که میفرماید:
هَلْ أَتَى عَلَى الإنْسَانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئًا مَذْكُورًا (١) إِنَّا خَلَقْنَا الإنْسَانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشَاجٍ نَبْتَلِيهِ فَجَعَلْنَاهُ سَمِيعًا بَصِيرًا (٢) إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا (٣)
ممکن نیست شارع مقدس ما را در مسألهای بلاتکلیف رها کرده و راهنمایی لازم را نکرده باشد. این سه آیه در واقع نخست به عدم کفایت عمر انسان برای تجربة کل امور هشدار داده و سپس یادآور میشود که انسانِ گرفتار میرایی در دورة اندک تجربة زیستن از همان نخست مدام در هبوط است و در میان نسبتها و ربطها فرو فتاده، و تنها وسیلهاش برای تعامل با این نسبتها و ربطها قوة دراکه یا شنوا و بینا بودنش است. گویی گفته میشود که او تنها واجد این دراکه است اما هنوز چیزی نمیداند و بنا بر این برای شروع و حتی ادامة راه باید راهنمایی داشته باشد تا بتواند زیستن در این مجموعة ناشناختة روابط را بدرستی تجربه کند.
چنین باوری به دین اسلام، مستلزم پذیرفتن آن به مثابه یک «مکتب» تمام عیار است که تکلیف هر “رطب و یابسی” در آن مشخص است. در نتیجه شخص باور دارد که مکتب همة اجزائش با او و با خود ملائم و سازگار است. باور به این تلائم موجب میشود، فرد درک خود از “هر” موضوع را در تناسبی سازمند با سایر درکهایش از کلیت مکتب سازگار گرداند و بنا بر ابن، عدم تلائم و سازگاری برای او موجب دقت دوباره و کشف علت ناسازگاری خواهد شد. به هر حال، اقتضای باور پیشینی به «مکتب» بودن اسلام، پرهیز از کلی سازی برخی استنباطات از دین و تسری آن به همة امور است. قاعده سازی حد اکثر تا آنجا که به امور «خاص» دارای حکم روشن و بظاهر مشمول آن قاعده سرایت نکند مجاز تلقی میشود.
شهید بهشتی(ره) در نوشتهها و گفتههایش بسیار به «مکتب» بودن اسلام اشاره نموده و باورمندانه در این خصوص سخن گفته است[x]؛ مهمترین این موارد در مبحث حاکمیت مکتب در کتاب مواضع ما مشهود است.
تذکر ارجحیت «خاص» به عام در اینجا از آنجهت ضروری بود که، بیان یک نظریه در بستر دینی لزوماً به معنای این نیست که چنین نظریهای قادر است جزئیات احکام عملی را بدست دهد، زیرا دست کم در فقه اسلامی[xi] از آنجا که در مورد امور جزئی احکامی وارد شده است که خود آن امر ذیل یک نظریه قرار میگیرد اما حکمش با مقتضیات و الزامات قابل استنتاج از همان نظریه سازگار نیست. شخص شهید بهشتی حتی هنگامی که از شورای افتاء دفاع میکرد، لزوم داشتن استقلال در فتوا برای فقیه را قبول داشت و نمیخواست فقیه به صِرف نظر اکثریت شورا، نظر و فتوایش را تغییر دهد[xii].
اما آیا این اصل ضروری در اجتهاد فقهی مانع از اکسیوم قراردادن برخی از اصول و قواعد عقلی امضاء شده توسط دین میشود تا آنجا که نتوان و نباید به بهرهگیری از اصول و قواعد مصرح در متن دین و بویژه آیات قران مجید دست یازید تا با استفاده از اصل مقدمة واجب ساختاری از یک نظام فکری دینی تدوین نمود؟ برای مثال:
اشتغال به واجب به وجوب کفائی واجب است[xiii]. این حکم بنیادین علاوه بر برخورداری از پشتوانة نقلی، در حد بداهت است[xiv]. امر واجب هم تنها قضاوت یا خواندن نماز میت نیست که به عنوان مثال در کتب فقهی ذکر میشوند، رفتگری، آموزگاری، قصابی و … بسیاری از مشاغل مورد نیاز جامعه از این قسمند. اما تحقق این امور اجتماعی متوقف به انجام مقدماتی است که مهمتر از همة آنها وجود مرجعی مورد اطمینان جامعه برای احصاء مشاغل واجب و بیان شرایطی است که شغل و شاغل باید داشته باشند. به گمان روشن است که مقدمات لازم برای همین مقدمات واجب امور بسیاری را ایجاب میکنند که با مختصر تأملی برای اهل بحث روشن هستند و نیازی به تطویل نیست. به مناسبت بحثی که در زیر خواهد آمد لازم است در اینجا به ذکر یکی از ضروریات اولی و مؤسس این حکم اشاره شود. چگونه میتوان از کسی خواست که امر واجب اجتماعی را متقبل شود ولی جامعه تأمین نیازهای دیگر او را تعهد ننماید. اگر خلبانی برای دفاع از کیان جامعه مدام در گشت پروازی باشد، آیا میتوان اجازه داد نانواها به صرف آزادی ارادة خود قیمت نان یا وقت پخت آن را تعیین کنند و به فکر تأمین نان برای این خلبان و خانوادهاش نباشند؟ همة آنچه در کتب فقهی در مورد معاش قاضی وارد شده است، در خصوص همة مشاغل واجب قابل تسری است و دلیلی ندارد که منحصر به قاضی باشد.
از مباحث اصولیین – برای مثال بحثهای شیخ انصاری(ره) در باب اصل لاضرر و لاضرار – و نیز گفتار برخی از فقها، مانند شهید صدر و شهید مطهری و شهید بهشتی، که در مقام بحث کلامی بویژه در قرن معاصر، به پردازش طرح گونههایی از نظریة اقتصادی و اجتماعی و سیاسی دست یازیدهاند، میتوان استنباط کرد که چنین اقدامی نه تنها راهگشا برای فهم بسیاری از مسائل زندگی انسان در بستر دینی است، بلکه زمینة خوبی برای طرح پرسشهای تازهای است که باید فقه به تهیة پاسخهای مناسب آنها قیام کند[xv].
فقها در بحث از همین قاعدة لاضرر تقریباً همگی در خصوص معنای ضرر و میزان آن، عرف را ملاک دانستهاند؛ اما کمتر مطرح شده است که عرف از طریق صاحبان عرف تعیین و تبیین میشود و نه از طریق یک قاضی، در هر درجه از جامعیت که بوده باشد[xvi]. تحلیل این موضوع لزوماً در خصوص تعیین زیان و مصادیق آن و حتی تطبیق ادعا با یک زیان عرفاً مورد قبول جامعه به لزوم وجود هیئت منصفهای میانجامد که عهدهدار تأیید وارد بودن ادعای زیان و نیز تعیین میزان آن بوده باشد. وجود مرجعی مانند یک مجلس نمایندگان ملی برای تعیین برخی از موارد زیان و مقادیر آن و نحوة تأدیة خسارت در ذیل همین فقره ضرورت خود را نشان میدهد. همچنین است در مورد قاعدۀ عقلی و نقلی «درأ» که ظاهراً رسول اکرم(ص) مقرر فرمودهاند. اصل یا حکم «تُدرأ الحدود بالشبهات» در مقام قضاوت مستلزم آن است که موضوع جرم و نحوۀ انتساب و صلاحیت مدعی و متهم روشن و بدون شبهه باشد. اما شبههناک بودن یا نبودن لزوماً کار قاضی نیست و درک توأمان عموم و قاضی از آن ملاک کار است. قاضی باید به استناد اینکه عموم چنین بزهی را منسوب میدانند حکم مقتضی بدهد.
طرح نظریة ولایت فقیه از سوی امام خمینی ، نمونة بارز و مطرح در این خصوص است که مهمترین دلیل آن را دلالت عقلی قرار دادهاند و دلایل نقلی را مؤید چنین برداشتی اخذ کردهاند[xvii] – مثلاً همین دلیل عقلی که شارع مقدس جامعه را بلاتکلیف رها نکرده است (قاعدة لطف[xviii]) یا استناد به فاعدة لاضرر که گفتهاند کاربرد حکومتی دارد. و تازه خود ایشان و بسیاری از هواداران نظریه– مانند شهید مظلوم آیت الله بهشتی – در ذیل این عنوان بسیاری از احکام را توجیه کرده یا فهم تازهای از آنها را ارائه دادهاند.
- آیا شهید بهشتی نظریه ای درباب اقتصاد و با عنوان اقتصاد اسلامی داشته است؟
ذیل این عنوان لازم است از دید خود ایشان اولاً صلاحیتهای علمیشان برای چنین ادعایی بازگو شود، ثانیاً چارچوب چنین نظریهای روشن گردد.
آیت الله بهشتی در سخنرانی مراسم دومین سالگرد حزب جمهوری اسلامی با معرفی اجمالی و بیان فهرست عناوین محتوای کتاب «مواضع ما»[xix] که مشتمل بر تعریفی از ساختار و اصول حاکم بر یک نظام اجتماعی اسلامی است به مناسبت با تأکید بر اینکه مواضع اعلام شده وحی منزل نیست هر دو بخش از پرسش بالا را یکجا پاسخ دادهاند، یعنی هم صلاحیتها و سوابق مطالعاتی خود را در این زمینه اجمالاً توضیح داده و هم بر داشتن چنین نظریهای تصریح فرمودهاند:
“…طرح مفصل سنجیدهای است که سالها روی آن کار شده است. شما میدانید که ما 30 تا 35 سال روی این مسائل اسلامی کار کردهایم. خود من از سال 1321 … تا حالا (سال 1359) … 38 سال است که مطالعه، تحقیق، تدریس و تألیف در زمینة مسائل اسلامی کارم بوده و طبیعی است که … در این 30 سال اخیر … علاقه و رغبت و میل و عشقمان این بوده که اگر روزی خواستیم یک نظام اجتماعی اسلامی داشته باشیم باید چه کار کنیم؟ … در زمینة اقتصاد اسلامی در جامعة اسلامی، ما بانک میخواهیم یا نمیخواهیم؟[xx]” همانجا و در جریان پاسخ به پرسشهای مدعوین میفرمایند: “… [در پاسخ به ایراد قبلی مرحوم مهندس بازرگان] مطلبی را هم ایشان فرموده بودند که چرا من که سمت قضایی دارم، دربارة مسائل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی اظهار نظر میکنم؟ … ما در جمهوری اسلامی چنین قراری نداریم، بنده هم مثل فردی از افراد دیگر دربارة مسائل اظهار نظر میکنم …، به خصوص که من سالهاست در این زمینه[ها]، در زمینههای سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، آموزشی کار کردهام.[xxi]”
متون بالا علاوه بر اینکه نشان میدهند کتاب «مواضع ما» اصلاً انشاء ایشان بوده است، چنانچه از این متن و سایر گفتارهای ایشان بتوان نظریهای در باب اقتصاد اسلامی استخراج نمود، اصولاً بیراه نخواهد بود؛ بخصوص اینکه ایشان خود را در خصوص مسائل مختلفی از جمله در حیطة اقتصاد صاحب نظر میدانستند.
در جلسات پاسخ به پرسشهای حاضرین در سخنرانیهای مربوط به ربا در اسلام که طی سالهای 52 و 53 ایراد شده[xxii] دربارۀ اقتصاد به مثابه یک علم و مطالعات خودشان توضیحات مفیدی دادهاند:
“بدون شک … مطالعات ما در زمینۀ مسائل گوناگون، و آگاهی ما بر آراء و عقاید گوناگون، در تمام زمینههای عقیدتی و عملی، اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی، فلسفی بیشتر باشد، و با این آگاهی بیشتر به مآخذ اسلامی و کتاب و سنت مراجعه کنیم، برداشتهای روشنتر، و جاافتادهتر و کاملتری از اسلام خواهیم داشت. اما به یک شرط و آن اینکه نخواهیم اسلام را بر هیچ چیزی تطبیق کنیم. … اسلام را … دستکاری کنیم. بشرط اینکه اسلام را تفسیر به رأی نکنیم. … و الاّ اصالت یک مکتب را فدای توجیهات سلیقهای کردهایم. آن وقت دیگر اسلام … یک مکتب نیست، بلکه چیزی میشود که با هرچیزی جور در میآید و بستگی دارد بهدست چه کسی بیفتد! مارکسیست … کاپیتالیست … اگزیستاسیالیست … صوفی … [بدلخواه] اسلام را تطبیق میکند. به همین دلیل … بنده و عدهای از دوستان اصلاً وظیفۀ خود دانستیم که پا بپای مطالعات اسلامی در همۀ زمینههایی که به اسلام ارتباط دارد، تا آنجائی که برایمان میسر است، مطالعه داشته باشیم، از جمله در مارکسیسم و زیربنای فلسفی آن، ماتریالیسم دیالکتیک، … در مکاتب دیگر اقتصادی جهان هم … سعی کردیم … مطالعه کنیم[xxiii].” میدانیم که ایشان با نگرش نحلۀ تحلیلیهایی از قبیل ویلیام جیمز آمریکایی آشنا بوده و هم فلسفۀ هگل [از بلوک فلسفی کونتینانتال] را با توجه به آشناییشان به زبانهای انگلیسی و آلمانی مطالعه و تدریس کردهاند. فلسفۀ هگل بر اساس تعبیر تحریف شدهای از سوی فویرباخ توسط مارکس زیربنای اندیشۀ ماتریالیستیاش قرار داده شده است. در همین راستا همراه با گروهی[xxiv] از اقتصاددانها به بحث و بررسی کتاب کاپیتال (در دهۀ پنجاه) مبادرت کرده و حاشیههایی بر بخشی از این کتاب مهم نوشتهاند.
در مورد این که نظریۀ اقتصاد اسلامی وجودارد و نمیشود نباشد، به صراحت در جای دیگری سخن گفتهاند. آیت الله دکتر بهشتی حد اقل در یکجا صریحاً از داشتن یک «تز» نو برای اقتصاد جامعة اسلامی سخن به میان آورده است: “…موضع ما در زمینة عدل این است که جهان، این طیعت زیبا و این انسان میداندار طبیعت … برپایة عدل و اعتدال و هماهنگی آفریده شده اند. … [بموجب آیة 25 سورة حدید] مسؤلیت انسان، مسؤلیت شما تودة بشر، مسؤلیت شما خلق، این است که در پر تو قرآن و در پرتو بینات الهی و به پیروی از انبیاء خدا و ائمة هدی قسط را برپا دارید. … بنا بر این در جامعۀ اسلامی، جامعهای که بهراستی جامعۀ اسلامی باشد، هیچ چیز ضد عدلی نباید وجود داشته باشد.
… ما در عین قبول اصل مالکیت شخصی، در عین اعتقاد و احترام به آثار مشروع مالکیت، در عین اعتقاد به این که اقتصاد دولتی [کمونیستی] نمیتواند یک اقتصاد متناسب با انسان آزاد باشد، در عین آن که معتقدیم باید بخش آزاد و خصوصی در نظام اقتصادی هر چه بیشتر دامنه[xxv] داشته باشد، … معتقدیم این وضع موجود و این فاصلۀ فراوان درآمدها و زندگیها به هیچ عنوان با عدل اسلامی سازگار نیست. … تو گران نفروش، خمسش را هم نمیخواهم بدهی، مسجد هم نمیخواهم با آن بسازی. این سیستم توزیع کالا که امروز به نام سیستم آزاد توزیع کالا وجود دارد، فقط برای پولدارهاست. برای بیپولها کمال تنگناست. … جمهوری اسلامی [بیاید] سیستم تازهای را ابتکار و اختراع کند که هرچه را در این مملکت برای خوردن و پوشیدن و زندگی کردن داریم، سر یک سفرۀ گسترده بگذارند و همۀ این مردم در کنار آن سفره بنشینند تا بتوانند برادروار زندگی کنند. … مطلب را بر جامعه عرضه کردم و در اولین مقطع زمانی ممکن آن را با همت و یاری همۀ شما و با همکاری نمایندگان مردمی شورا دنبال خواهیم کرد. عدل باید در روابط اجتماعی ما تجلی کند.[xxvi] …
موضع ما در اقتصاد همان است که در قانون اساسی آمده. ما معتقدیم راه عملی مبارزه با استثمار این است که طی یک برنامۀ چند ساله، اولاً به هر انسانی که دارای نیروی کار است، سرمایه و ابزار کار بدهیم تا بدلیل این که خود سرمایه و ابزار کار ندارد، اجیر و مزدور دیگران نشود (بند 2 از اصل 43 قانون اساسی[xxvii]). چه کاسب باشد ، چه آهنگر، چه … به دو هزار نفر سرمایه میدهیم با هم بروند بر اساس شرکت تعاونی، یک کارخانة اتومبیل سازی[xxviii] به وجود بیاورند و استثمار هیج کس نشوند. تا اگر کسی خودش هم سرمایه دارد، بداند با کارگری سر و کار دارد که مجبور نیست مزدور آن سرمایهدار باشد. اگر سهم عادلانهای از سود و درآمد را به او بدهد، میایستد، و الاّ میرود از دولت سرمایه میگیرد. هم آزادی در کسب و کار تأمین شود و هم استثمار ریشه کن شود. این یک تز جدید است. میگویید [چنین تز جدید] را تا حالا کسی نگفته، خوب نگفته باشد. مگر آن روز که مارکس آمد و مارکسیسم را مطرح کرد چه کرد؟ چه طور دیگران اگر حرف نو بیاورند خوب است ولی ما اگر حرف نو بیاوریم بد است؟ تو که میگویی من نه شرقیام و نه غربی، چهطور اگر ما یک تز نه شرقی نه غربی را عرضه کنیم، میگویی آقا این تز هنوز تجربه نشده؟ کدام تز نو در دنیا روز اول تجربه شده؟ … خوب بگذار ما این را تجربه کنیم، بعد حرفت را بزن و مزاحمت بکن. تز اقتصادی ما و موضع اقتصادی ما نفی زمینههای استثمار و بهرهکشی است؛ ولی با حفظ آزادی هر چه بیشتر محیط کار. نه اینکه استثمار افراد نشوی، اما یک غول سرمایهدار از همه غولتر، بنام دولت، همۀ شما را برده کند. این نفی استثمار نیست؛ این استثمار دولتی است به جای استثمار طبقاتی یا، به قول ژیلاس[xxix] طبقۀ جدید به جای طبقات قبل.
ما معتقدیم همۀ مواهب طبیعی از آن همۀ مردم است. هیچکس نمیتواند با دستاندازی روی منابع طبیعی، خود را مالک آنها بداند. ما معتقدیم نظام کنونی توزیع کالا خودبخود به گرانی کالاها میانجامد. این نظام توزیع باید یکباره عوض شود و به-جای آن نظام توزیع کالا به صورتهای جدیدی که در دست تهیه است درآید که فاصلۀ میان تولید و مصرف به حداقل ممکن برسد، آن هم با حقالزحمۀ معقول و نه با سود سرشار سرمایۀ بازرگانی. … من [به بازاریها] گفتم اگر شما میخواهید در خط اسلام باشید، باید درآمد هر یک از شما در روز به اندازۀ مخارج خودتان باشد نه بیشتر [جنین توصیهای از مولای متقیان نیز وارد شده است]. … البته کدام حرف است که از همان روز اول اجرا شده است؟ وضع شوروی پس از انقلاب اکتبر 1917 تا چند سال متلاطم بود؟ مسألۀ زمین در شوروی چه زمانی حل شد؟ تا لنین هم زنده بود حل نشد. … معلوم است یک نظام نو، یک روزه مستقر نمیشود. … من اکنون به شما میگویم که مدتها باید بجنگیم [با مخالفان طرح]. … ما مرد جنگیم و این جنگ بیامان را تا تحقق بخشیدن به این آرمانهای متعالی اسلام ادامه خواهیم داد. مگر آنکه عزیزان من، بگویید که این طرح اصلاً غلط است. عرضی نیست، با کمال میل میآییم، مینشینیم، صحبت میکنیم، ما دلایل و شواهدی میآوریم که این طرح، طرح صحیح امیدبخشی است. … ما صریح و صادق میگوییم که اینها طرحهایی است که به تجربهاش میارزد و آمادۀ تجربهاش هستیم.[xxx]”
امروز که پس از آن همه حوادث تلخ این متون را برای چندمین بار مرور میکنم میبینم باید همان روزها صدای تیک تاک بمب ساعتی شبپرههای دشمن آفتاب که در 7 تیر سال 60 منفجر گردید، شنیده میشد و علاج واقعه قبل از وقوع به عمل میآمد، ولی افسوس اینک سی سال است که او دیگر در میان ما نیست تا طرحهایش را تجربه کرده باشد و به نقدش نشسته باشیم و ایشان با سعۀ صدر و التزام به شنیدن نقدها پای سخن ما نشسته باشد! روحش شاد و خدایش از او راضی باد.
- آیا از اسلام تنها همین یک نظریه قابل استنباط است؟
پاسخ به این پرسش دارای اهمیت زیادی است. در فضای حقیقت عقلیه اصولاً ارائۀ یک نظریه – بخصوص در علومی مانند اقتصاد و سیاست و جامعهشناسی – مستلزم رد متعصبانۀ هر نظر دیگر است. با اینحال مقتضای دموکراسی یا به اصطلاح مردمسالاری این است که جامعه در فرصتهای مختلف امکان برگزیدن و استقرار یک نظریه از میان سایر نظریات به اصطلاح «معقول» را داشته باشد. تا کنون چنین اقتضائی در بلوکهای شرق و غرب دموکراسیخواه عملی نشده است. یعنی یا متعصبانه اقتصاد دولتی با حاکمیت شعاری پرولتاریا و نفی سایر نظریات، حاکم بوده یا اقتصاد آزاد مبتنی بر تنازع بقا و آنهم تنازع میان افراد همکیش و همسو و همملیت. البته در جوامعی که گرایشات سوسیالیستی نسبی وجود دارد، مانند برخی کشورهای اروپایی، مثلاً اسکاندیناوها، فرصت بهتری برای آزمون نظرات تعدیل کننده دیده میشود؛ در حالی که برای مثال در آمریکا اقتصاد آزاد فردی با حاکمیت مطلق سرمایه نوعی کیش ملی تلقی میشود که هرگونه تلاش برای تغییر در آن در حکم ارتداد و کفر است. در یک حکومت دینی، همانگونه که تجربیات سی سالۀ خود ما هم گواهی میدهد، گرایش به سمت حاکمیت نوعی تعصب که هرگونه إن قلت در نظریۀ حاکم را بر نتابد، بیشتر مورد انتظار است تا در آن نوع حکومتهای به اصطلاح مبتنی بر اعلامیۀ حاکمیت خرد انقلاب فرانسه یا بیانیۀ جفرسون رهبر استقلال آمریکا.
چنین مشابهتی نشان میدهد که نظریهپردازی (عقلی یا نقلی) در فضایی غیر از فضای عملی و فضای فکری حاکم بر مدیران سیاسی جامعه که مسؤل پیاده کردن نظریه هستند، جریان مییابد. اصولاً در هر نظام مردمسالار طبقۀ حاکمه که با نظر مردم یا پرولتاریا بر سرکار بیایند، به خاطر بستگی عمیق به نظریه به حکومت میرسند و ظاهراً طبیعی است که در برابر نطریات مخالف بایستند و از هر امکانی برای سرکوب آن استفاده نمایند و همین امر موجب میشود که دیدگاه انتقادی ژیلاس زمینۀ ظهور پیدا کند[xxxi]. شهید بهشتی معتقد است که عدالت حاکم جامعۀ اسلامی مانع از این گونه امور میشود و او ضامن حفظ فضای گفتگوی آزاد برای ممکن ساختن انتخاب نظریات در بستر دینی است. متنی که در بالا عرضه شد متضمن آن بود که باید نظریه اجرائی شود و سپس مورد نقد قرار گیرد و حک و اصلاح یا تغییرات بنیادین در آن اعمال شود. آیا در دیدگاه حکومتی شهید بهشتی این نظریه از چه طریقی میتواند اجرایی شود؟ از طریق کودتا یا روشهای مشابهی که به هر حال بدون دخالت و رأی آزاد مردم است یا نه[xxxii]؟ به عبارت دیگر، مراد از این پرسش آن است که آیا برای اجرایی شدن نظریۀ اسلامی قبول مردم و جامعه شرط است یا اینکه چنین نیست؟ فایدۀ داشتن پاسخ به این پرسش در آنجایی پدیدار میشود که جامعۀ مورد نظر شهید بهشتی، یعنی «جامعۀ مبتنی بر امامت که هر چه از قاعده به سوی بالا در هرم مدیریت میروی، اسلامیت و الگو بودن برای پائین دست بوضوح معلوم باشد[xxxiii]»، آیا اجازه دارد که از طریق نمایندگان خودش نظریۀ مناسب و مورد پذیرش خود را در جامعه اجرایی کند، ولو اینکه مدیران جامعه با آن نظر موافق نباشند. از سوی دیگر آیا مدیران حق دارند به اعتبار حکومت شرعی نظریۀ مورد قبول خود را تحمیل نمایند بیآنکه از مردم استفسار کرده باشند؟ از آنچه ایشان در باب تشکیلات حزبی مورد نظر خودشان صحبت کردهاند چنین برمیآید که اولاً در زمینۀ اقتصادی دو برداشت رایج از اسلام در مورد ضرورت نرخگذاری و ضرورت آزاد بودن جامعۀ اقتصادی در نرخگذاری را مبنای تقسیم جامعه به دو گروه به اصطلاح چپ و راست میدیدند و خودشان را در جناح چپ تعریف میکردند، ثانیاً مبارزۀ پارلمانی برای استقرار یکی از دو نظریه را لازم میشمردند. از آنچه دربارۀ امامت و ولایت فقیه در همان کتاب گفتهاند نیز بر میآید که به نظر ایشان حکومت اسلامی نباید راه را بر حاکمیت نظرات مورد قبول مردم ببندد تا ایراد ژیلاس پیش نیاید؛ یعنی گروهی همواره تا رهبر هست در اقلیت (به معنای عدم حضور در حاکمیت) بمانند و گروهی میداندار بشوند.[xxxiv]
1.5. نظریۀ اقتصادی مبتنی بر «فقه طبیعی»
شهید بهشتی در کتاب ربا در اسلام که میتوان آن را رسالۀ ایشان در باب «تز» اقتصاد اسلامی نامید و در سال 1352 ارائه شده است، تکیه کلامشان را «لزوم نرخگذاری» و «هدایت» و «کنترل» قرار دادهاند؛ همچنین در بخش اقتصادی کتاب «مواضع» ما. ایشان از طریق اصل ضرورت نرخگذاری بر محور اصول خداباوری، عدلباوری، معادباوری و اخلاقباوری که زیربنای تفکر اقتصاد اسلامی مورد نظرشان است، لوازم عقلی این مبنای مهم را میچینند که زندگی انسان در جامعه برای پرورده شدن ابعادی از اوست که در طبیعت و سرشتش برای خداگونه شدن نهاده شده است. بنا بر این در نظر این اندیشمند اسلامی، جامعه بخودی خود یک اصل نیست بلکه از آن جهت که «مادر» و رشددهنده و بارور سازندۀ استعدادهای نهادینۀ اوست دارای اهمیت میشود. این نگرش جامعه را یکی از اسباب تکوین میبیند که انسان را در سیر تکوینیاش بسوی «کمال» مورد نظر دین اسلام میباید همراهی نماید. اگرچه نگاه اقتصادی شهید مظلوم در دیدگاه نخست او را یکی از علاقمندان به اردوگاه سوسیالزم (و نه کمونیزم) نشان میدهد، اما این اندیشمند «اسلامی» چنان خط فارق روشنی دارند که نمیتوان ایشان را در چنین قالبی قرارداد[xxxv]. در حقیقت روش محققین غربی در تقسیم افراد به بلوکهای اندیشه در مورد یک شخصیت مکتبی اسلامی کارآمد نیست. سوسیالیست دانستن یک چنین اندیشمندی در مبنای اندیشۀ آنها اگر درست باشد، در بستر اساسی اندیشۀ متکلم و فقیه اسلامی صادق نخواهد بود. همانطور که اندیشمندان و متکلمین مسیحی یسوعی یا پروتستان را نمیشود در قالب «ism»های جدید دستهبندی نمود، آنها خود را مفسر یک متن میدانند و در بستر این متن گرایشات خود را تعریف میکنند.
خود ایشان مسأله را مطرح فرمودهاند تا رفع شبهه شود: “انسان دارای بینش ماتریالیستی و مادیگری -بحثی که یکی از بنیادیترین بحثهای ایدئووزیکی و عقیدتی است- با انسان دارای بینش الهی، از یکسو متصل به مبدأ و از سوی دیگر به معاد، خوبخود و بصورتی اجتناب ناپذیر معیارهای فکری و مقیاسهای بررسیشان نمی تواند کاملاً و صد در صد یکسان باشد.حتی [هنگام] بحث از یک مسألۀ مادی هم … باز معیار و مقیاسشان با هم کم و بیش متفاوت است و اساساً نمی تواند تفاوت نداشته باشد. این ها نمیتوانند از یک دیدگاه و از یک نقطه نظر، به مسائل بنگرند، بالاخره دو دیدگاه است. یعنی وقتی مثلاً دربارۀ مسألۀ اقتصاد یا سیاست معیشت بحث میکنند، با اینکه زمینۀ بحث، اقتصادی و مادی، و زندگی همین دنیائی است، اما نمیتوان گفت که اینها در این زمینه با مقیاس کاملاً مشترک در حال بحث با یکدیگرند. شدنی نیست، دو مقیاس است. با هم نزدیک است، قدر مشترکها و همانندیهایی دارد، بکلی از هم جدا نیست، اما بکلی با هم یکسان نیست. این مسأله کاملاً طبیعی و منطقی است.[xxxvi]” جامعهگرایی مطلوب حرکتی از سوی «من» آگاه و هدفدار و آخرتنگر از طریق «ما شدن» برای رضای خدا و خلق توصیف میشود، چرا که : خدا را بر آن بنده بخشایش است**که خلق از وجودش در آسایش است.
اگر ما بودیم و متن زیر که در کتاب ربا در اسلام زیر عنوان “پول چگونه کار انباشته شده است؟” ایراد شده و در آن به رئوس و عناوین برخی از مسائل مطرح در اقتصاد سوسیالیستی اشارت رفته است، بدون در نظر گرفتن سایر مبادی گوینده و بدون توجه به مطالب بالا، ممکن بود که آیت الله بهشتی را در شمار جامعهگرایان در اقتصاد محسوب کنیم:
“… یک کوزۀ سفالی از خاک بیمصرف توسط کاری که بر روی آن انجام میشود ده برابر ارزشمندتر میگردد که این را اجتماع نرخگذاری میکند. … کار هنرمند [سفالگر در مقایسه با آجرپز سفالگر] ضریب دویست درصدی دارد [دوبرابر ارزش دارد، البته بطور مثال]. این برمیگردد به اینکه کارها ارزش یکسان ندارند. … پرسش این است که اگر عادلانه است که ما همه را [کار هرکسی اعم از طبیب و هنرمند و نساج را] یکجور قیمتگذاری بکنیم، خوب بگذاریم و اگر میگوئید نه این درست نیست و به شکوفا شدن استعدادها لطمه میزند، خیلی خوب، ضریبها را عوض کنید. اما بازهم در چه جهتی؟ در جهت حفظ تعادلی که بیان شد و بالاخره اینکار را چه کسی انجام دهد؟ بحث به اینجا برمیگردد که: آیا تعیین ارزشها باید بر اساس اقتصاد آزاد یعنی عرضه و تقاضای آزاد باشد یا خیر؟ مسأله آنجاست. اگر ما عرضه و تقاضای آزاد را ملاک تعیین قیمتها و نرخها گذاشتیم، همین هرج و مرجها و انحرافها هست. اگر ما نرخگذاری هدایت شده و اقتصاد هدایت شده در چهارچوب مصلحت … عموم را محور قرار دادیم، مسأله حل است. … بالاخره برمیگردد به یک نوع کنترل حکومت [منظور حکومت اسلامی است و نه حکومت زمان ایراد سخنرانی، ص 41]. … بنا بر این باز مطلب برمیگردد به «هدایت» و «کنترل». … بطور کلی نرخگذاری بحثی مستقل در اقتصاد است که بهتر است شیوههایش چطور باشد و … بعد هم میرسیم به اسلام. اما حرف ما – آنچه فعلاً از دید اسلامی میگوییم – این است که آیا تشریع این مقررات خودبخود فراهم ساختن زمینۀ بیماری اقتصادی اجتماعی است [آنگونه که مخالفین کنترل حکومت در کتابهایی که بویژه بر رد مارکسیسم نوشتهاند بدان متمسک میشوند]؟ یا نه اینها اساساً جزء طبیعت زندگی انسان است [انسان اجتماعی که از طریق تقسیم کار و اعتماد به حسن انجام وظائف از سوی همگان کار تعهد شدۀ خودش را انجام میدهد و باید بدهد.] اینها همهاش فقه طبیعی است. کمبود مربوط به نظام عادل صحیح اجتماعی است.[xxxvii]”
گویی آیت الله با اشراف به استدلالهای سوسیالیستها و در مقام رد آنها مصطلحات و مباحث را بگونهای برمیگزینند که جایگاه آن مباحث را در فقه خودشان معین نمایند. به هر حال کاربرد اصطلاح «فقه طبیعی» در همین یکجا دیده میشود. در جای دیگری تعریف یا بسط داده نشده است. آیا فقه طبیعی، یعنی فقهی که موافق سرشت انسان است و او را در جهت کمال تکوینی سوق میدهد؟ سایر متون ایشان چنین تعبیری را روا میدارند. با وجود همین یک مدرک اگر ما عنوان تز اقتصادی ایشان را (دستکم تا آنجا که به بعد اقتصادی انسان خداباور مربوط میشود) «فقه اقتصاد طبیعی» نامگذاری کنیم بیراه نرفتهایم.
در همانجا، بعد دیگری از نظریه را میشکافد و از اصطلاح «طبیعی» مکرر بهره میگیرد: “نتیجۀ این بحث: سرمایه به معنای کار انباشته، از نظر حقوق طبیعی و محاسبات عادی میتواند و حق دارد در بازده کار تازه و نتیجۀ کار جدیدی که با استفاده از آن کار انباشته صورت میگیرد، سهیم باشد، اما بحث بر سر مقدار آن است. این مقدار را اگر بخواهیم از نظر طبیعی بیان کنیم باید ببینیم این چه نوع و چقدر کار برده است و آن دیگری چه نوع و چه مقدار، تا به آن یک تقسیم طبیعی و عادلانه بگوئیم. و اگر بخواهیم بر اساس رضایت [فرد] بیان کنیم – آنهم آن رضایت کذائی آزاد در جامعهای که عرضه و تقاضایش آزاد باشد – که دیگر حد و اندازه ندارد.[xxxviii]”
تا اینجای متن میفهمیم که مراد ایشان از «فقه طبیعی» یعنی فقهی که تکلیف عوامل کار را عادلانه معین کرده و موافق طبیعت انسانی است.
اهداف نظریۀ اقتصادی آیت الله بهشتی
هر عامل بازدارندهای که خاطر فرد را از دغدغۀ اصلی و اصیلش، یعنی حرکت الی الله و رسیدن به مراتب بالای معرفت خدا و خداگونگی[xxxix]، منصرف میکند، میباید از پیش پای انسان در جامعۀ اسلامی برداشته شود[xl]. دغدغۀ داشتن ابزار کار و امکان معیشتی مناسب از مهمترین عوامل بازدارندۀ آن هدف والای اصیل است. زیرا از آنجا که «کاد الفقر أن یکون کفراً»، انسان مسلمان درگیر کمبودها و رها شده به حال خود دچار یأس گشته و راه را گم خواهد کرد: “بنا بر این مبارزۀ بیامان با فقر و تبعیض اقتصادی با برنامۀ وسیع و همه جانبه و سازنده باید یک بخش اساسی از انقلاب اسلامی ما باشد. [xli]” در نظام اقتصادی حاکم بر جامعۀ مورد نظر آن شهید والامقام، فرد ضمن رضایت از سهمی که در فعالیت اقتصادی جامعۀ خودش بر عهده دارد و در پرتو این رضایت خاطر به ابتکارات و ابداعات در جهت تحصیل معاش سالمتر و بهتر جامعه نیز میپردازد، به خودسازی برای هدف بالاتری مبادرت میورزد[xlii]. زیرا اقتصاد و اخلاق رابطهای دوسویه در این نظام دارند و یکی مقوم دیگری است، همانطور که از روایت مزبور نیز استفاده میشود[xliii]. نقص نظامهای دیگر که قادر به پر کردن خلأهای اجتناب ناپذیر میان سطوح بهرهمندی افراد از مواهب طبیعی نشده و نمیشوند، در نظام مورد نظر آیت الله شهید از طریق دلبستگی انسان به معاد و زندگی جاوید پر نعمت جبران شده و بهرهمندها را به سوی انفاق و همسفرگی با ندارها دعوت میکند. در واقع این نظام موفقیت خود را در گرو اعتلای ایمان مردم به سنتهای الهی قرار داده است. چنانچه جامعه و در رأس آن حکومت نتواند به استحکام پایههای ایمانی مردم کمک نماید و مردم را در گیر روزمرگیها سازد، چین نظام اجتماعی قادر نیست که آن نظام اقتصادی را پیاده کند و در نتیجه به زعم شهید بزرگوارمان چنان جامعه و حکومتی اسلامی نیست:
“در جامعهای که دارای نظام صحیح حکومتی است، ضریبهای مناسب با زمان و مکان – با توجه به تمام واکنشها و آثار این تقسیم – برای هر یک معین میشود و به هرکدام سهمی داده میشود که بالمآل متناسب با سامان زندگی اقتصادی اجتماعی باشد، و در این سامان به همۀ واکنشهای روحی، قلبی، معنوی، مادی و نیازها توجه میشود و اینهم قانون یکنواخت ندارد. بلکه باید حکومت، متناسب با رابطۀ زمان و مکان این قانون را عرضه کند و چون قانون الهی هم نیست، خیلی راحت قابل فسخ است. با تمام این احوال، در چنین اقتصادی، باز گروهی با استعدادتر، و بهرهمندتر و گروهی کمتوانتر و کم بهرهتر بوجود خواهد آمد. پس باز فاصلهای در کار خواهد بود و در اینجاست که اسلام به انسان مسلمان میگوید: تو که بهرهمندی، میتوانی از این بهرهمندی صرف نظر کنی و آن را به انسان کمبهرهتر بدهی، برای رسیدن به رضای خدا.[xliv]”
او میداند که چنین کاری باید تدریجی صورت گیرد و انقلاب اقتصادی از نوع مارکسیست کمونیستی آن راه حل مناسبی برای اقامۀ نظام قسط اقتصادیاش نیست. انقلابی که با هدفهای اقتصادی شکل بگیرد اسیر دست آن طبقۀ جدید مورد اشارۀ ژیلاس خواهد شد. از این گذشته در نظام اجتماعی مورد نظر آیت الله شهید، یک تز اقتصادی «وحی منزل» نیست و جای تجدید نظر هم دارد. او میداند که اصول و قواعد تشریع شده اگر چه لایتغیراند و بنا بر روایت وارده از اواخر عمر حضرت نبی اکرم(ص) که فرمود: «ما من شیء يقرّبکم إلی الجنّة و يبعّدکم من النار إلّا و قد أمرتکم به و کلّ شیء يبعّدکم من الجنّة و يقرّبکم إلی النار إلّا و قد نهيتکم عنه»، اما انتخاب راهکارها و بالاتر از آن، استخراج و استنباط نظامات و سامانههای متناسب با زمان و مکان، به خود ما واگذار شده و در اثر تحقیق و تتبع حاصل میشود. چنین تحقیقاتی همیشه نقصی دارد که کسانی میتوانند در عمل آنها را اصلاح نمایند. از این رو، معتقدند اساساً محل ظهور کامل نظام اقتصادی مورد نظرشان در جامعۀ امام زمانی خواهد بود و انسانیت امروز در حال رشد و رفتن بسوی چنان وضعیتی است. در این زمان به قدر درک امروز باید نظام را پیاده کرد و در آن زمان هم بقدر آن روز، نه اینکه کار را متوقف به ظهور حضرت بکنیم:
“جامعۀ بیطبقه و بیتبعیض توحیدی بسیار زیبا و شبیه بهشت است، اما خود بهشت نیست. ما بهشت و دوزخ و معاد انسانها را مربوط به تکتک انسانها میدانیم. هر یک از ما معاد دارد؛ نه این که کل جامعه در یک روند و پروسۀ تاریخی به جلو برود تا به بهشت جامعۀ بیطبقۀ توحیدی برسد. یک وقت دربارۀ اقتصاد بحث میکنیم، یک وقت میکوشیم تا به سوی جامعۀ یگانۀ ایمانی اسلامیِ عصر ولی عصر (ع) به جلو برویم. این حرف بسیار خوبی است. اما این به معاد چهکار دارد؟ … این سر جای خود، آن هم سر جای خود. [xlv]” همین متن به روشنی صراحت دارد که جامعۀ سالم برای معاد «فردی» فرد لازم است نه آنکه هدف صرفاً یک اقتصاد جمعی باشد. برای توضیح بیشتر به کتاب ربا در اسلام، صفحات 128 تا142 رجوع شود.
در آن متن [که از ص 48 کتاب «حزب جمهوری اسلامی» در پاورقی نقل شد] ایشان از آرمان مارکس فاصله میگیرد که به نظر او در زمان استقرار کمون ثانویه همه هنرمندند و همه عاشقند و فارغ از هر غصهای، زیرا همۀ گرفتاریها از مالکیتهای فردی بویژ مالکیت کارافزار است. ایشان معتقد است، در زمان استقرار حکومت یگانۀ ولی عصر(عج) فراغت از گرفتاریهای این دنیایی زمینۀ بهتری است برای عبور از عالم طبیعت و رسیدن به عالم حقیقت الهی، که مضمون شعر حافظ هم این است: تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون**کجا زکوی حقیقت گذر توانی کرد. نمونۀ روشن ایشان به اینکه در کمون ثانویۀ مارکس بیهدفی حاکم میشود، این است که در آنجا هدفی متعالیتر از اقتصاد دلخواه تعریف نشده است تا فرد خود را در حفظ همین نظام حاکم بر کمون مسؤل بداند. اگر در اثر یک اتفاق طبیعی مانند سیل و زلزله عدهای آسیب ببینند، مردم این کمون مسؤلیتی برای خودشان در رفع آلام آسیبدیدگان نمیشناسند. به عبارت دیگر، ارتفاع دیالکتیک بین الاذهانی دلیلی بر ارتفاع همیشگی دیالکتیک طبیعی نیست، در حالی که انگلس این دو را در راستای هم میدید. کشاکش درونی طبعیت پیرامونی هرگز از تب و تاب نمیافتد حتی اگر همه خانه و معونه داشتهباشند، همیشه نگرانی هست و چنان کمونی محقق نمیشود. کمون مفروض فقط با ایثار و علاقمندی جامعه ممکن است و نه با صرف رفع دغدغۀ اقتصادی جامعه. این فاصله، زمانی خوب قابل درک است که نقش تاریخ در تکامل انسان از دید هر دو اندیشمند بررسی شده باشد. مارکس تا پیش از بروز زمینۀ انقلاب کوبندۀ پرولتاریا به هیچ انقلاب معنوی در درون انسان که او را متحول کرده و از زمان جلوتر اندازد به گونهای که تاریخساز گردد اعتقادی ندارد. نزد آیت الله بهشتی پیامبران چنین نقشی در روند تکامل «تاریخی» انسان دارند. انسانها دارای قدرت ارادۀ تفویضی از ناحیۀ خالقاندکه اگر شرایطش فراهم شود مسیر تاریخ را عوض میکنند و بجای منفعل بودن از تاریخ به تاریخسازی میپردازند. اختلاف تعبیر هگلی و مارکسی با تعبیر آیت الله شیهد از حوالت تاریخی [destiny]، معاد فرد و جامعه، به چنین فاصلۀ عمیقی میانجامد. نظریات رایج در این زمینه میان فیلسوفان و اندیشمندان مسائل اجتماعی قادر نیست به این پرسش پاسخ دهد که آیا حوالت تاریخی فرد و جامعه در جامعۀ فعلی ملتی مانند آمریکا که اکثراً مسیحیاند، همان خواهد بود که اگر همگی بیکباره مسلمان گردند؟
1. نکات کلیدی و عمودهای خیمة نظام اقتصادی مد نظر شهید مظلوم
همانطور که پیشتر اشارت رفت، نظام مورد نظر ایشان باید در جامعهای به اجرا در آید که در آن «حکومت صالح اجتماعی» مستقر شده باشد. نظام مبتنی بر ولایت فقیه اما نمایندۀ ملت از نظر ایشان همان نظام صالح اجتماعی است[xlvi]. با این پیشفرض مؤلفههای نظام اقتصادی آیت الله اصولاً شامل موارد زیر است:
7.1. «تعلق ارزش اقتصادی به کار مورد نیاز تعریف شده در جامعة اسلامی و نه هرکاری و نه برای هر نیازی».
7.2. «هدایت و کنترل اقتصاد توسط دولت اسلامی».
7.3. «نرخگذاری همه شمول برای کلیة کالاها و خدمات».
7.4. «گسترش شبکة اقتصاد تعاونی و حرکت بسوی نوعی از جامعهگرایی».
7.5. «عدم انحصار و احتکار ابزار کار تحت عنوان مالکیت فردی».
7.6. «لزوم اتخاذ تدابیری که انسان را از اجیری و مزدوری و کارگری برای دیگر افراد بینیاز کند یا برای جامعه اجیر باشد یا برای خودش کارکند».
7.7. «نگاه به “پول” به مثابه واحد اندازهگیری کار که بخودی خود هرگز واجد ارزش نمیشود و بلکه سنجة ارزش کار است».
7.8. «سرمایه به مثابه تبلور ارزش کار انباشته شده، هر چند این تبلور از طریق «پول» میسر شود و نه کالا، سهمی از ارزش تولید و توزیع را خواهد داشت. اما این سهم تا حدی است که عوامل اجرای کار قدرالسهم کافی و متعارف تعیین شده از سوی حکومت صالح را برده باشند.
خاتمه:
شهید بهشتی با اینکه در مورد بیمه و مسائلی نظیر آن سخنانی در کتاب ربا در اسلام داشته است، لیکن در مورد ورشکستگی بدون تقصیر و مسألۀ مهم خمس وزکات و محلهای کاربردی آنها سخنی دستکم در این منابع نگفتهاند؛ هرچند منابع فقهی ما در مورد مسألۀ ابن سبیل و ورشکسته و زیان دیدگان بسیار غنی است. با اینحال آنچه دربارۀ مسؤلیت دولت در مورد تقویت تعاونیها گفتهاند و نیز آنچه در مورد مسؤلیت جکومت در خصوص تأمین ابزار و امکان کار فرمودهاند و در قانون اساسی هم آوردهاند (اصل 43 و اصل 44) نشان میدهد که به مسؤلیت تأمین زیان دیدگان بیتقصیر در طراحی نظامشان توجه داشتهاند، اگرچه نیازمند تصریح بوده و هست.
یکی از نکاتی که در گفتارها و نوشتارهای ایشان به روشنی باز نشده است، موضوع رابطۀ دولت اسلامی و تعاونیهاست که طرف مشورت حکومت برای تعیی نرخها باید باشد[xlvii]. ایشان روشن نمیکنند که ضمانت اجرایی این مسأله و چگونگی ملزم بودن دولت به این مشورت چیست؟ نمیفرمایند که اگر دولت اسلامی خود را نیازمند مشورت نداند و رأساً اقدام به نرخگذاری و کنترل نرخها نماید، مردم چه تکلیفی دارند. اگر طبقۀ مورد نظر ژیلاس به هر دلیلی روی کار آمد و به تعهدات نانوشته پشت کرد چه باید کرد؟ دیگر نظامسازها هم پاسخ روشنی به چنین پرسشهایی ندادهاند. اما منابع اسلامی در اینباره ساکت نیستند و اهمیت تصریح به این موضوع بیش از اهمیت توصیف یک نظام نظری است.
با گرامیداشت یاد و آموزۀ آن شهید بزرگوار این نوشته برای اینکه شروعی در این زمینه برای پژوهش بوده باشد تهیه و تقدیم شده است و البته نیازمند تنقیح و نقد علاقمندان نیز هست.
اسفند سال 90
[i] مدخل humanity در بریتانیکا در این خصوص بحث ارزشمندی دارد.
[ii] اینگونه تلاشها اختصاصی به رنسانس غربی ندارد، از لحاظ تاریخی نقدها و طنزهای گزندۀ سقرطی که در رسالات افلاطون و کتاب «خاطرات سقراطی memorabilia» گزنفون منعکسند همانطور که ورنر یگر Werner Jaeger فیلسوف آلمانی تبار در کتاب خواندنی و ارزشمند Paideia مبحث مربوط به پارمنیدس مطرح کرده است، حاکی از کوشش اندیشمندان پیشسقراطی یونانی به عرضۀ افکارشان بیرون از دایرۀ تنگنظرانۀ تفاسیر مورد تأیید «دلفی» معبد مرکزی یونان است. همین وضعیت را در قرن دهم میلادی یا قرن سوم و چهارم هجری دورۀ درخشان تبلور اندیشه در پهنۀ حکومت مسلمانان میتوان مشاهده نمود.
[iii] به توضیحی درخصوص این اصل در کتاب The Cambridge dictionary of philosophy ص 644 رجوع شود.
[iv] ادعاهای بدعتگذارانۀ آگوست کونت Auguste Komte در دین خودساختهاش با عنوان «دین انسانی» The humanity religion تا حد تبیین مراسمات و آیینهای خاص آن، تبلور آنچیزی است که منتقدین به تفکرات بعد از رنسانی وارد میسازند. جالب آنکه خود کونت معتقد بود پس از انقلاب کبیر فرانسه و بلبشوی ناشی از خردگرایی افراطی در پی اعلامیۀ حکومت خرد آن و بیانیۀ مشابه جفرسون اولین رئیس جمهور آمریکا در حدود سالهای 1776 تا 1778 تدوین چنین دینی را ضروری یافته است.
[v] عمده منظور شیخ الرئیس در فصل هشتم از باب اول کتاب الهیات شفا با عنوان “في بيان الحق والصدق والذب عن أول الأقاويل في المقدمات الحقة” همین معناست و البته اگر با زبان و اصطلاحات امروزی خوانده شود نکات مفید دیگری نیز دارد.
[vi] The fallacy of authority of author.
[vii] بحث رنه دکارت در فصل چهارم از کتاب تأملات تاظر به همین معناست.
[viii] گفتار شهید بهشتی در ذیل عنوان «تشکیلات» که در کتابی با عنوان «حزب جمهوری اسلامی» از سوی بنیاد نشر آثار آن شهید مطلوم منتشر شده، صص 138 و 139بسیار رساست: “انسانها مطلق که نیستند هیچ، مطلق هم که نمیشوند هیچ، انتظار مطلق بودن را هم از انسانها نباید داشت. … خیلی طول میکشد تا انسان ادعا کند «من»ام را خرد کردهام و فکر میکنم صد در صد نشود. گفته میشود که این مقام مخصوص انبیا و معصومین (س) است. واقعاً هم همین طور است.”
[ix] مبحث «راهی دیگر جهت حل “من” و “ما”، کتاب ربا در اسلام، شهید بهشتی، نشر بنیاد آثار شهید بهشتی، ص 139 را ببینید؛ مطالب کتاب مواضع ما، ص 12 به بعد، در تعریف انسان تا حدود زیادی قابل بیان به شرح بالاست.
[x] از جمله خواندن سخنرانی ایشان با عنوان «تشکل، پاسدار مکتب» در کتاب گردآوری شده تحت عنوان «حزب جمهوری اسلامی، گفتارها، گفتگوها، نوشتارها» کاری از بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید آیت الله دکتر بهشتی، 1390، ص 211 توصیه میشود. همچنین ملاحظة گفتار ایشان در ص 310 و 311 همان کتاب بسیار سودمند است. آنچه معمولاً از این واژه و مصطلحاتی همچون «جهان بینی» در سخنان ایشان فهمیده میشود مراد یک نظام یکپارچه و همساز است و نه صرفاً یک «خط فکری» کلی. این معنا را از مطالعة کتاب مواضع ما بهتر میتوان برداشت نمود.
[xi] این موضوع اختصاصی اسلام نیست و در فقه یهود سابقه دارد و آنها پیچیدگیهایی هم در این مسأله ایجاد کرده اند که بحث از آن بیرون از دایرة کار این پژوهش است، برای نمونه بنگرید: نقد و نگرشی بر تلمود، ص 65 به بعد، ظفرالاسلام خان، ترجمة محمد رضا رحمتی، مرکز مطالعات و تحقیقات اسلامی، 1369.
[xii] برای مثالی در این خصوص از زبان شهید بهشتی به ص 209 از کتاب ربا در اسلام، گردآوری شورای احیاء آثار شهید بهشتی، چاپ دفتر نشر فرهنگ اسلامی سال 79 رجوع کنید.
[xiii] گفتار ایشان در صص 114، 115 و 116 کتاب ربا در اسلام بر همین حکم مبتنی است و صراحت دارد.
[xiv] روایت مشهور در میان فرق مسلیمن از رسول اکرم(ص) که به طرق و بیان متعددی وارد شده و کافی به مقصود نیز هست: “من اصبح و لایهتم بأمور المسلمین فلیس بمسلم.”این روایت آشکارا بر ضرورت تقسیم کار اجتماعی و اشتغال به امور مردم دلالت دارد، هرچند غالباً از آن برای القاء لزوم انفاق و خدمت رایگان به مردم استفاده میشود.
[xv] کتاب ارزشمند تنبيه الامة و تنزيه الملة از علامة نائینی (ره) نمونهای مثال زدنی در این خصوص است و آیت الله بهشتی نیز به همین ویژگی آن کتاب در گفتارهای ربا در اسلام، ص 184، اشاره کرده است.
[xvi] «دِین را به مبلغ کمتر فروختن، معاملهای متعارف نیست. با کمال تأسف دیده میشود که در مسائل فقهی، در یکجا همهاش سراغ عرف میرویم و میگوئیم عرف را حاضر کنید (بیش از حد متوسل به عرف میشویم) … بعد در جاهائی با یک تیتر (عنوان و مستمسکی) که پیدا کردیم، چنان بیاعتنا به عرف، میتازیم و تعمیم میهیم آن سرش ناپیداست! نظر بنده این است که اصلاً از نظر عرف این خرید و فروش نیست. … فارسی زبانان در این مورد کلمة خرید و فروش را بکار نمیبرند.» از کتاب ربا در اسلام، ص 160. توجه دارید که این متن اساس تعیین مصادیق اعمال اجتماعی را درک عرف از آن عمل موکول میکند و عرف باید توسط صاحبان آن تعیین و تقریر و تبیین شود.
[xvii] استناد امام خمینی(ره) به دلائل امامت و اینکه همان ادله در مورد اثبات ولایت فقیه نیز کاربرد دارد، از مهمترین موارد تمسک به دلیل عقلی است، در این مورد به ترجمة مبحث ولایت فقیه از کتاب بیع ایشان تحت عنوان «شئون و اختیارات ولایت فقیه» مراجعه شود. بطور کلی همة کسانی که در اثبات ولایت فقیه به روایت مقبولة عمر بن حنظله تمسک جستهاند آن را مؤید سایر دلایل عقلی قرار دادهاند. در این مورد به کتاب ولایت فقیه، ولایت عدالت و فقاهت« اثر آیت الله جوادی آملی، بویژه بخش «پاسخ به شبهات ولایت فقیه» رجوع شود. در آنجا ایشان اصل استدلال عقلی به لزوم نبوت را مثبت لزوم ولایت فقیه دانستهاند. آیت الله منتظری(ره) نیز در کتاب «دراسات فی ولایة الفقیه» نیز نه تنها اشکالات وارده بر نظریة ولایت فقیه را در نهایت با توسل به دلیل عقلی حل میکند، بلکه اصل تأسیس نظریه را از دلیل عقلی اخذ کرده است.
[xviii] آنچه فقها و اصولیین و متکلمین در باب لزوم لطف الهی به بندگانش گفته اند با استفاده از مقدمة واجب از آیة شریفة “مَنِ اهْتَدَى فَإِنَّمَا يَهْتَدِي لِنَفْسِهِ وَمَنْ ضَلَّ فَإِنَّمَا يَضِلُّ عَلَيْهَا وَلا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ أُخْرَى وَمَا كُنَّا مُعَذِّبِينَ حَتَّى نَبْعَثَ رَسُولاً” (اسراء 15) قابل استنباط و استنتاج است؛ بویژه از فراز پایانی آیه.
[xix] از جمله “… جامعه و ساخت جامعه، … سیاست اقتصادی، مسائل اقتصادی،اصول برنامهریزیهای آیندة اقتصادی، اقتصاد کشاورزی، اقتصاد صنعتی، اقتصاد بازرگانی، …”
[xx] کتاب حزب جمهوری اسلامی از انتشارات بنیاد نشر آثار، صص 106 و 107.
[xxi] همان ص 113.
[xxii] این سخنرانیها از سوی «شورای احیای آثار شهید مظلوم آیت الله بهشتی» گردآوری و توسط دفتر نشر فرهنگ اسلامی در سال 1369 چاپ و نشر شده است.
[xxiii] کتاب ربا در اسلام، صص 201 و 202.
[xxiv] آقایان دکتر حسین نمازی و دکتر محمد نهاوندیان و دکتر حسن توانائیان فرد و احتمالاً مرحوم دکتر محسن نوربخش و شاید کسانی دیگر جلسات هفتگی در منزل آن شهید برای خواندن کتاب کاپیتال مارکش داشتهاند. این جلسه پس از مطالعۀ اصل آلمانی کتاب کاپیتال با این گروه مباحثه داشتهاند. در این جلسه به ترجمههای عربی و انگلیسی کتاب نیز رجوع میشد.
[xxv] چنانکه خواهیم دید مراد ایشان از این دامنۀ گسترده برای بخش خصوصی گستردگی دامنة فعالیت فرد نیست که او را به یک عول تبدیل نماید، بلکه گسترة مشاغل خصوصی است.
[xxvi] ایشان پیشنهاد را چنانکه از ظاهر متن پیداست مقید به دوران مبارزه با آمریکا و استکبار میکنند، اما اصولی که در زیر گفته خواهد شد این طرح را از چنان قیدی میرهاند. این پیشنهاد و حتی صورت تفصیلی نظریۀ اقتصادی ایشان در همین سخنرانی که مشتمل بر توضیح خداباوری و اخلاق و سپس اقتصاد و سایر مسائل است، شنونده را به سوی تفسیری جامع و گسترده از سورۀ ماعون هدایت میکند. ماعون معانی متعددی دارد که در فرهنگنامۀ دهخدا آمده است و بهتر است با دیدن این معانی تفسیر آن را در المیزان و بخصوص بحث روائی آن ببینید. این رویاتها همگی از مصادیق سخن کلی رسول اکرم هستند که فرمود: «من اصبح و لایهتم …».
[xxvii] خود متن اصل چهل و سوم قانون اساسی را سالها پیشتر در سخنرانیهای خودشان با عنوان ربا در اسلام مطرح کرده بودند. در این مورد به ص 115 از کتاب ربا در اسلام نشر بیاد اثار شهید بهشتی رجوع کنید.
[xxviii] از آنجا که این سخنرانی مدتها پس از تصویب قانون اساسی از سوی ملت بوده، معلوم میشود که صنایع بزرگ اشاره شده در اصل 44 اگر بصورت تعاونی تشکیل نشوند یا نشود تأسیس گردند باید از سوی دولت مباشرت شود.
[xxix] Milovan Djilas که تلفظ آن در زبان مادری وی (زبان صربها) ژیلاس است، یار غار تیتو رهبر مشهور انقلاب کمونیستی یوگوسلاوی سابق (عضو سوم از مثلث پایه گذاران جنبش غیر متعدها در کنار جمال عبدالناصر و جواهر لعل نهرو) و معاون وی در اوان ریاست جمهوری بود که پیدایی طبقۀ جدید کمونیستهای مدیر جامعه با امتیازات خودسرانه را در تضاد با شعار جامعۀ بیطبقۀ کمونیستی مارکس میدید و با نوشتن کتاب جنجالی «طبقۀ جدید new class» در جهان غرب و شرق آن روز ولولهای راه انداخت. او در کتابش میکوشد نشان دهد که این طبقۀ پر ادعا برای تدوام بخشیدن به سلطۀ مدیریتیاش بر جامعه و طبقۀ کارگر و بهرهمندی از مواهب آن در نظام توتالیتر کمونیستی از هیچ کاری رویگردان نیست. تلاش این طبقه برای کنترل امور دیوانی و حکومتی تقابل مهمی را با طبق] پرولتاریا که بانی انقلاب کمونیستی تلقی میشود ایجاد مینماید. اعتقاد ژیلاس به اینکه حکومت پرولتاریا نافی هر طبقۀ دیگر است و حکومت باید متکی بر رأی آزاد همین پرولتاریا باشد عاقبت شومی برایش آفرید و سرانجام توسط مارشال تیتو طرد گردید.
[xxx] این متن طولانی از کتاب «حزب جمهوری اسلامی» سخنرانی شهید مطلوم با عنوان «موضع حزب جمهوری اسلامی» برگزیده و نقل شده است. صص 53 تا 64 کتاب، نشر بنیاد آثار شهید بهشتی.
[xxxi] به نظر میرسد فراز آیۀ مبارکۀ 109 سورۀ انعام از این خصلت حکایت دارد: «کذالک زيّنا لکل امة عملهم ثم الی ربهم مرجعهم فينبئهم بما کانوا بعملون.» ما بدین گونه کار هر امت و اجتماعی را در نظرشان آراسته نمایاندهایم.
[xxxii] کتاب مواضع ما، ص 36، ذیل عنوان آزادی عقیده را ببینید: «آزادی عقیده امری است طبیعی، که اعتقاد و باور اصولاً قابل تحمیل نیست.»
[xxxiii] کتاب «حزب جمهوری اسلامی» سخنرانی شهید مطلوم با عنوان «موضع حزب جمهوری اسلامی» صص 49 و 50، نشر بنیاد آثار شهید بهشتی.
[xxxiv] کتاب «حزب جمهوری اسلامی» سخنرانی شهید مطلوم با عنوان «تشکیلات» ص 133.
[xxxv] کتاب «حزب جمهوری اسلامی» سخنرانی شهید مطلوم با عنوان «تشکیلات» ص 46. بخصوص توصیه میشود ص 48 مبحث معاد با دقت بررسی شود. آنجا باور برخی به جامعۀ بیطبقۀ توحیدی را که با تأسی به مدعیات مارکس به عنوان نهایت کار طبیعت برای بشر میدانند که کمون ثانویهای بوجود خواهد آمد و در آن همه با هم برای هم خواهند بود، ایشان باور به یک حوالت دینی (یا تاریخی اما غیر فلسفی) نهایی را برای هر فرد جدا جدا مورد تأکید قرار میدهند.
[xxxvi] کتاب ربا در اسلام، صص 128 تا142.
[xxxvii] کتاب ربا در اسلام، صص 54 و 55.
[xxxviii] همانجا ص 72. چند سطری از بقیۀ متن نامفهوم است، شاید در پیاده کردن نوار سخنرانی اهمال شده باشد.
[xxxix] کتاب مواضع ما ص 16: «تخلقوا باخلاق الله»
[xl] همانجا ص 69
[xli] در کتاب مواضع ما در بیان اهداف اقتصادی به این روایت «کاد الفقر أن یکون کفراً» استناد فرموده و فراز بعدی را آوردهاند، ص 80.
[xlii] کتاب مواضع ما ص 15.
[xliii] کتاب مواضع ما ص 80 و نیز بنگرید به: کتاب ربا در اسلام، ص 70.
[xliv] کتاب ربا در اسلام، ص 73.
[xlv] کتاب «حزب جمهوری اسلامی»، ص 48
[xlvi] در این مورد علاوه بر مباحثات مجلس خبرگان مطالب کتاب ربا کاملاً گویاست از جمله در ص 180 آن کتاب. این موضوع در کتاب مواضع به تفصیل بیان شده است. در کتاب ربار در اسلام ص 115 میفرماید: “تازه در این موقع میرسیم به تز اقتصادی عالیتر. آن تز چیست؟ سرمایهداری در صنایع بزرگ و وسیع و تولیدها و توزیعهای بزرگ و وسیع، از حدود امکانات فرد، افراد، گروهها، شرکتها بیرون است. حالا که بیرون است، بصورت واجبی از واجبات (همان وجوب اشتغال به واجب) حکومت اسلامی درمیآید. حکومت اسلامی باید مستقیماً عهدهدار انجام این واجب گردد، نه این که واجب بر زمین بماند.” این همان مطلبی است که در اصل 43 قانون اساسی هم آمده و در کتاب مواضع ما اشاره نمودهاند که کار خودشان بوده است. در ادامه میفرمایند: “… [پس] چه کسی باید این کار را بکند؟ … حکومت. با چه سرمایهای؟ با سرمایهای که از منابع عمومی بیتالمال اسلامی بدست میآید. … تازه میرسیم به آن چیزی که در مکاتب اقتصادی بعنوان یک تز پیشرفتۀ عالیتر شناخته میشود یعنی اقتصادی که صنایع مادرش ملی باشد، یعنی در دست حکومت نمایندۀ ملت. البته یادتان نرود، در دست حکومت نمایندۀ ملت و نه حکومت نمایندۀ اجانب.”
[xlvii] کتاب مواضع ما، ص 78 مبحث نرخگذاری.
سلام و خسته نباشید!
یه عرض کوچیک داشتم، میشه لطفا در مورد حرفهای اخیر آقای هاشمی رفسنجانی در مورد حزب جمهوری توضیح بدید. من گیج شده ام:
“عضو مجلس خبرگان با توجه به ضرورت و اهمیت تقویت تحزب و تشکّل در کشور گفت: در دوران مبارزه با طاغوت، هرچند آمادگی و اعتقاد برای تشکیل حزب وجود داشت، ولی امام(ره) بنا به دلایلی که در آن شرایط منطقی بود، اجازه تأسیس حزب را نمیدادند، ولی به محض پیروزی انقلاب اسلامی، پیشنهاد تأسیس حزب توسط بنده به امام(ره) داده شد و با اذن و کمک ایشان حزب جمهوری اسلامی ایران تأسیس شد.
آیتالله هاشمی رفسنجانی به خواست حاضران برای تقویت تحزّب با اشاره به آثار بسیار مثبت حزب جمهوری اسلامی برای کشور در آن مقطع زمانی گفت: احزاب فعال و قوی ضربهگیر نظام هستند.”
منبع سایت کلمه است. ممنون
با سلام و عذر از تاخیر در پاسخ.
البته اگر این توضیح قاعدتا از جانب آیت الله هاشمی داده شود روشنتر خواهد بود و ای کاش از ایشان چنین توضیحی خواسته میشد. ولی ذکر چند نکته کوتاه شاید برای شما مفید باشد:
1- حزب جمهوری اسلامی با همت و پایمردی شهید بهشتی و برخی یاران مبارز و تشکیلاتی ایشان همچون آیت الله هاشمی و شهید باهنر شکل گرفت و از بنیان به اعتقادت حزبی و روحیه همواره تشکل خواه شهید بهشتی بازمی گشت. این فکر از سالها پیش در ذهن آیت الله بهشتی و برخی همراهان ایشان همچون آیت الله هاشمی بود ولی تاسیس آن با همت جمع اولیه ای از روحانیون مبارزی صورت گرفت که در سال های منتج به انقلاب در جریان فعالیت های انقلابی موثر بودند.
2- شهید بهشتی برای تشکیل حزب جمهوری هیچگاه از امام خمینی یا هیچ مرجع و مقام دیگری اجازه نگرفت بلکه تشکیل حزب را پس از آن، به اطلاع امام رساند. ایشان برای تشکیل حزب که فعالیتی مشروع و معقول بود منتظر تایید یا عدم تایید هیچ مقامی نبود و خود بارها به این موضوع اشاره کرده است. برای مطالعه دو موضوع فوق می توان به دو جلد کتاب حزب جمهوری اسلامی که توسط بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید دکتر بهشتی منتشر شده مراجعه کرد.