1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
به مناسبت 29 خرداد، سال‌مرگ دکتر شریعتی

شریعتی و مساله خاتمیت (قسمت دوم)

پاسخ شهید دکتر بهشتی به ایرادات آیت‌الله مصباح یزدی بر آثار مرحوم دکتر شریعتی

جناب آقاى مصباح در بحثى كه با ايشان كردم فرمودند من به‏ عنوان اتمام حجت مى‏گويم. گفتم برادر، اتمام حجت چيست؟! قبل از اتمام حجت، هدايت مطرح است. اگر هدايت آسيب ديد چه اتمام حجتى؟ اگر قرار است در روحانيت كسى به‏ عنوان صاحب‏نظر در مسائل مربوط به نسلِ جوانِ درس‏ خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من كه يكى از آنها هستم. من به‏ عنوان كارشناس صاحبنظر اين فن مى‏ گويم اين خطرناك است. مى‏ گويم اين تمام رشته‏ هاى اين سى – چهل سال را پنبه مى‏ كند.

بسم الله الرحمن الرحيم

جناب آقاى مصباح در جلسه اخير درس «نهايه»ى خودشان مطلبى را با طلابى كه در آن درس شركت داشته‏اند مطرح كرده‏اند و به آنها تكليف كرده‏اند كه تكليف الهى‏شان ايجاب مى‏كند درباره اين مطلب تحقيق كنند و بعد از تحقيق ببينند چه وظيفه دينى بر سر راهشان هست و در انجام آن وظيفه مسامحه نكنند.

برخى از دوستانى كه در آن جلسه، يا خارج از آن جلسه، بوده‏اند و با اين بحث ارتباط داشته‏اند يك راه تحقيق را اين دانسته‏اند كه همين مطلب را با افراد و صاحبنظران ديگر نيز در ميان بگذارند و نظر آنها را بخواهند. بر همين اساس بود كه با من هم تماس گرفتند.از اين گذشته، طبيعى است كه تكليفى را كه ايشان در آن درس و بحثشان با طلاب مطرح كرده بودند، چيزى نبود كه منحصراً متوجه طلاب آن درس باشد؛ بلكه مى‏توانست متوجه هر انسان متعهد مسئولى باشد.

بنابراين، به دوستان قول دادم كه در اولين فرصت ممكن با آنها پيرامون اين مطلب تبادل‏نظر كنيم. و اولين فرصت ممكن همين ديدار مقرر و مسعودى بود كه در اين ايام با رفقا در اينجا داشته‏ايم.

مطلب اساسى جناب آقاى مصباح در اين گفت‏وگو اين است كه در اين ايام خطرى بزرگ اسلام و اصالت نهضت‏هاى اسلامى را تهديد مى‏كند، و اين خطر عبارت است از تحريف تعاليم اسلام در شكل نوآورى و نوپردازى به منظور قابل قبول كردن اسلام براى كسانى كه دستخوش افكار مادى شده‏اند؛ يا به منظورهاى غرض آلود ديگر.

راجع به اين مطلب اصلى بايد بگويم كه اصل اين خطر و مهم بودن و بزرگ بودن اين خطر مورد تأييد كامل من هم هست؛ با اين تذكر كه اين خطر مربوط به امسال و پارسال و چهار – پنج سال و هفت – هشت سال اخير نيست. اين خطر، لااقل در سال‏هاى زندگى من، سابقه‏اى خيلى طولانى داشته است. يعنى در عصر ما، در اين ايامى كه ما پشت سر گذاشتيم، سابقه طولانى داشته است. شاهد آنكه خود من در سخنرانى‏اى كه پانزده سال قبل در جشن مبعث انجمن‏هاى اسلامى دانشجويان دانشگاه تهران در اميرآباد ايراد كردم، به طرح همين خطر پرداختم و در آنجا مخصوصاً با صراحت روى دو نوع تحريف و خطر بزرگ تكيه كردم: يكى، خطر ارتجاعيون و ديگرى خطر نوپردازان – با همين تصريح. اين سخنرانى در همان سال در سالنامه »مكتب تشيع« تحت عنوان »مبارزه با تحريف، يكى از هدف‏هاى بعثت« چاپ شد، كه دوستان مى‏توانند سالنامه آن سال را پيدا كنند. الان دقيقاً يادم نيست كه چه سالى بود. اگر در جايى، مثل كتابخانه‏ها، دوره‏هاى سالنامه »مكتب تشيع« وجود داشته باشد، دوستان مى‏توانند آن را پيدا كنند و بخوانند.

بنابراين، اصل خطر از ديرباز مورد توجه ما بوده و روى آن تكيه داشته‏ايم. ولى جناب آقاى مصباح در بحث خودشان، علاوه بر اصل مطلب، اين خطر را اصولاً به اين شكل مطرح كرده‏اند كه خطر مربوط است به نوشته‏هاى مرحوم آقاى دكتر على شريعتى؛ و بعد روى سه مطلب اساسى انگشت گذاشته‏اند ويادآورى كرده‏اند كه آنچه دكتر شريعتى درباره اين سه مطلب نوشته، مصداق همين تحريف خطرناك است. ايشان در هر يك از اين سه مورد به عبارت‏هاى معينى استناد كرده‏اند و از طلاب و ديگران خواسته‏اند كه روى اين عبارت‏ها دقت بكنند و ببينند آيا آنها هم از اين عبارت‏ها اين تحريف را مى‏يابند يا نه. اگر آنها هم مى‏يابند كه در اين عبارت‏ها حقايق اسلامى تحريف شده، طبعاً بايد وظيفه‏اى را كه در برابر تحريف دارند انجام دهند؛ و اگر چنين نباشد و برداشت ديگرى داشته باشند، اين برداشت ديگرشان را با اين استاد مطرح كنند تا ايشان روشن شوند كه آيا مسئله آيا اين‏طور هست يا نه، و ايشان در موضع خودشان تجديدنظر كنند. دوستان اين عبارات را در نوشته‏اى كه به خط جناب آقاى مصباح بود آوردند و به من دادند. توضيحاتى هم در اين نوشته كه در شش صفحه بود وجود داشت. علاوه بر اين، نوار ]آقاى مصباح[ را نيز آوردند و من آن را گوش كردم. قرار شد كه در ديدار امروزمان در زمينه اين مطالبِ بخصوص با هم تبادل نظر كنيم.

مطلب اول درباره وحى و عقل است. من دو صفحه‏اى را از نوشته‏هاى ايشان كه مربوط به اين مطلب است عيناً مى‏خوانم.

اسلام‏شناسى، چاپ مشهد، صفحه 69:

«خاتميت مى‏خواهد بگويد انسان‏ها تاكنون احتياج داشته‏اند براى‏زندگى خودشان از ماوراء تعقل و تربيت بشريشان هدايت شوند. حالا در اين زمان، در قرن هفتم ميلادى، بعد از آمدن تمدن يونان، تمدن روم، تمدن اسلام، قرآن، انجيل و تورات تربيت مذهبى انسان تا حدى كه لازم بود انجام پذيرفته است و از اين پس انسان بر اساس اين طرز تربيتش قادر است كه بدون وحى و بدون نبوت جديدى خود روى پاى خودش به زندگى ادامه دهد و آن را كامل كند. بنابراين ديگر نبوت ختم است، خودتان راه بيفتيد.»

صفحه 70، سطر 6:

«پيغمبر اسلام مى‏گويد كه از حالا به بعد تربيت شده‏اى و شعورت تاحدى كه بتواند صلح و سازش و سعادت و تكامل و آسايش برقرار كند، رسيده است. تو مى‏توانى و مى‏فهمى، يعنى انديشه‏ات به مرحله‏اى از تكامل رسيده كه احتياج ندارد باز هم وحى دست تو را بگيرد و پا به پا ببرد. از اين پس، عقل جاى وحى را مى‏گيرد، البته عقلى كه با وحى در طول قرون پيش تربيت يافته و بالغ شده است.»

«نقد و بررسى از اين دو فقره بخوبى روشن است كه نويسنده بشر را به صورت طفلى تصور كرده كه مى‏خواهد راه بيفتد، ولى قدرت راه رفتن روى پاى خودش را ندارد. تمدن يونان و روم و اسلام هر يك به نوبه خود لله‏وار دست او را گرفته و پا به پا برده‏اند؛ تا قرن هفتم ميلادى، كه بالغ و از اين لله‏ها بى‏نياز شد و قدرت يافت كه روى پاى خودش راه برود. از اين پس به او گفته شد تو مى‏توانى و مى‏فهمى و ديگر احتياج به وحى ندارى. از اين پس، عقل جاى وحى را مى‏گيرد.»

اساساً بايد توجه داشت كه اصيل‏ترين جهت نياز به وحى، كه ركن برهان نبوت را تشكيل مى‏دهد، اين است كه عقل با همه تكاملش كافى نيست كه راه دقيق دنيا و آخرت را نشان بدهد.

اگر تمدن روم و يونان و ساير تمدن‏ها و فرهنگ‏ها و ايدئولوژى‏هاى بشرى مى‏توانست اين نياز را برطرف كند، دليلى بر لزوم نبوت وجود نمى‏داشت. اكنون در قرن بيستم – و نه در قرن هفتم – هنوز هم بشر قادر نيست با عقل تكامل يافته و تربيت شده‏اش طرح و برنامه‏اى براى زندگى خود ترسيم و تعيين نمايد كه سعادت ابدى او را تضمين نمايد. و سرّ خاتميت اسلام، بقاى اين آيين جاويدانى در ميان بشر است؛ كه به كمك آن مى‏تواند راه صحيح سعادت ابدى را تشخيص دهد، نه كامل شدن عقل و رسيدن انديشه به حدى كه بتواند صلح و سازش برقرار كند. و اگر اين است، كه ديديم بشر بعد از قرن هفتم ميلادى چقدر بهتر از قرن‏هاى قبل از آن صلح و سازش برقرار كرد!

نويسنده تصور كرده كه دستگاه نبوت دستگاهى است كه بشر در بعضى از دوره‏هاى تكاملى‏اش در كنار تمدن‏هاى يونان و روم به آن نياز داشته و اكنون ديگر دورانش سپرى شده و جاى خود را به عقل داده است. و نتيجه طبيعى چنين طرز فكرى اين است كه بشر از اين پس كه دوران جديد تكامل خود – دوران بى‏نيازى از وحى – را مى‏گذراند، مى‏تواند با عقل خود براى زندگى‏اش برنامه‏ريزى كند و حتى قوانين اسلام را لغو و نسخ نمايد. البته به اين نتيجه تصريح نكرده، ولى حتى در همين كتاب اسلام‏شناسى شواهدى بر توجه به آن و پذيرفتنش وجود دارد.

از جمله در صفحه 508 درباره تعداد زوجات مى‏نويسد:

«بى‏شك وجدان عصر ما از چنين اهانت زشتى نسبت به زن جريحه‏دار مى‏گردد؛ اما در گذشته، و بخصوص در جامعه‏هاى ابتدايى، اين اصل به بسيارى از زنان محروم و بى‏سرپرست {كه خود و احياناً فرزندان يتيمشان براى هميشه از زندگى گرم و امن و سالم خانوادگى محروم مى‏شده‏اند، }امكان آن را مى‏داده است كه آينده خويش را {كه فقر و پريشانى و فساد تهديدش مى‏كرد} در پناه مردمى {- كه در آن روزگار تنها پناهگاه زن و كودك بوده است – }نجات دهد.»

و در صفحه 530 مى‏نويسد:

«و تعدد زوجات را در گذشته، و آن هم در يك جامعه قبايلى و بدوى يا پدرسالارى كه هنوز تا مرحله بورژوازى و مدنيت پيچيده اجتماع شهرى و خانواده تك همسرى فاصله بسيار دارد، اگر با ديد حال، و آن هم به‏گونه‏اى كه گويا در جامعه متمدن اروپاى امروز مى‏گذرد بررسى كنيم، بى‏شك آن را مطرود خواهيم دانست.{و شايسته محكوميت و سرزنش. اما، چنين روشى به همان اندازه كه به كار تبليغات و هياهو و هوچيگرى مى‏آيد، براى علم و تحقيق زيان‏آور است و چشم محقق را از ديدن دقيق واقعيت نابينا مى‏سازد}.»

اين بحثى است كه ايشان درباره وحى و عقل آورده‏اند و نظر و استنباطشان صريحاً اين است، كه آقاى دكتر شريعتى مى‏خواسته بگويد با خاتميت و با آمدن قرآن و پيامبر اسلام – صلوات الله و سلامه عليه – بشر ديگر نياز به استفاده از تعاليم وحى و استناد به اين تعاليم ندارد؛ بلكه يكسره وحى را در كنار مى‏گذارد و با عقل و آنچه انديشه او به عنوان قوانين و آيين زندگى براى او روشن مى‏كند و مقرر مى‏دارد زندگى خود را برنامه‏ريزى و اداره مى‏كند.

من در اين عبارت‏ها دقت كرده‏ام؛ و در اصل مسئله هم به جوانب مختلفى كه به اين بحث مربوط مى‏شود دقت كرده‏ام، و انصافاً نيافتم كه نويسنده خواسته باشد چنين چيزى را بگويد. توجه كنيد، مردم در زمان پيغمبر اكرم – صلوات الله و سلامه عليه – يا در زمان هر يك از پيامبران – سلام الله عليهم اجمعين – اگر سؤالى يا مشكلى داشتند چه كار مى‏كردند؟ اگر سؤالى و مشكلى درباره آيين زندگى و درباره برنامه زندگى داشتند، يكسره مستقيماً به پيغمبر مراجعه مى‏كردند و از او سؤال مى‏كردند. لذا در قرآن مى‏بينيد: »يسئلونك عن المحيض«(8)، »يسئلونك عن الاهلة«(9)، »يسئلونك عن الروح«(10)؛ يعنى تا براى آنها سؤالى بالطبيعه پيش مى‏آمد، يا مخالفان و معاندان سؤالى را سر راه مردم مى‏گذاشتند، آنها چه كار مى‏كردند؟ يكراست به در خانه پيغمبر مى‏رفتند و سؤال مى‏كردند. آيا در اين مراجعه قدرت انديشه از طرف مردم به كار مى‏افتاد؟ آيا مردم در يافتن پاسخ اين سؤالات، بر انديشه و تعقل و تدبر و تجزيه و تحليل و نتيجه‏گيرى از آنها هيچ تكيه‏اى داشتند؟ يا همين‏طور كه از قرآن، از تاريخ، و از بررسى تاريخى روابط مردم با انبيا پيداست، مطلب مشكلى كه پيش مى‏آمد خودشان را راحت مى‏ديدند كه به در خانه پيغمبر بروند؟ خيلى خوب؛ اين روشن است. حالا سؤال: آيا پس از پيغمبر اسلام – صلوات الله و سلامه عليه – از اين نظر چه وضعى پيش مى‏آيد؟ آيا مردم همچنان تا مطلبى براى ايشان پيش مى‏آيد يك چنين ملجأيى در اختيار دارند، يا حتى براى استفاده از آورده‏هاى اين ملجأ هم بايد مقدار زيادى تلاش علمى و فكرى و انديشه‏اى و اجتهاد داشته باشند؟

از نظر شيعه، در عصر حضور ائمه – سلام الله عليهم اجمعين – باز يك چنين ملجأيى هست و امام نقشى مشابه نقش نبى دارد و در زمان وجود ائمه چنين ملجأيى حضور دارد. اما در عصر غيبت چه؟ – كه اين بحث هم در عصر غيبت مطرح است. آيا در عصر غيبت، كه براى مردم دنيا سؤال و مطلبى پيش مى‏آيد و حوادث واقعه براى انسان ده‏ها سؤال پيچيده پيش مى‏آورد و در سر راه انسان معماهاى گيج‏كننده به‏وجود آورده و به‏وجود ميآورد، مردم در اين دوره مى‏توانند به آن آسانى و سادگى و راحتى به سراغ وحيى بروند كه به تعبير جناب آقاى مصباح، لله‏وار آنها را در آغوش مى‏گرفت؟ يا در اين عصر چاره‏اى جز اين نيست كه با به كار انداختن انديشه و تدبر و قدرت تجزيه و تحليل، اولاً سراغ يافتن اصولى بروند كه در وحى آمده؛ ثانياً سراغ اينكه آيا خصوص اين واقعه هم )نه تنها اصول( در وحى و نصوص دينى مورد بحث قرار گرفته يا نه؛ و ثالثاً، اگر در نصوص دينى، متعرض اين مسئله خاص نشده‏اند، آن وقت حكم فروع را از اصولى كه آنها القاء فرموده‏اند استنباط كند؟

آيا ترديدى در اين وجود دارد كه بشر پس از ختم نبوت و پس از دورى و دست نيافتن به امامِ حاضرِ جانشين نبى، تنها راهش اين است كه بايد به تقويت انديشه‏اش و به كاربرد انديشه‏اش بپردازد و بر آن تكيه كند؟ – بى‏آنكه ديگر بخواهد متكى به وحى و نبوت جديدى باشد (كلمه »جديد« در همين عبارتى كه از مؤلف نقل كرده وجود دارد)و بى‏آنكه بتواند مثل گذشته در انتظار اين باشد كه شايد خداوند نبى جديد و وحى تازه‏اى بفرستد و باز دست او را بگيرد. اين درباره مسئله اول.

بحثى كه الان مى‏كنم صرفاً روى نكته مذكور(مسئله وحى جديد) تكيه دارد؛ چون، در بحث‏هاى قبلى اصلاً خواستيم فهم مطلب را براى رفقا باز كنيم و خاتميت را بيان كنيم، لذا طبعاً مسائلى پيش مى‏آمد كه بايد در مورد يك‏يك آنها گفته مى‏شد اين مورد تعرض ما نيست و آن مورد تعرض ما هست، و اصلاً ممكن بود در ادامه گفت‏وگو با دوستان هم به نتيجه روشنى نرسيم؛ چون بحث خيلى گسترده مى‏شد. ولى همان‏طور كه ملاحظه مى‏كنيد، در اين بحث صرفاً روى اين نكته و روى آنچه در اين زمينه بايد يادآورى كرد، تكيه مى‏شود.

حال، آيا اين عبارت‏هاى آقاى دكتر شريعتى ناظر به اين مطلبِ درستِ روشنِ واضحى است كه بنده عرض كردم، يا ناظر به آن برداشتى است كه آقاى مصباح دارند؟ من انصافاً نمى‏توانم بگويم اين عبارات ناظر به برداشت ايشان است. و احتمال قوى مى‏دهم كه اين مطلب در نظر او بوده و خواسته همين را بكند. اگر عبارت مبهم است، اگر عبارت رسا نيست، اگر عبارت اين شائبه را دارد كه آن مطلب انحرافى اول را به شنونده القاء بكند، روش پسنديده منطبق با تربيتى را كه اسلام، پيشوايان اسلام، قرآن، كتاب، سنت و عترت براى ما داشته‏اند اين است كه به هر كسى كه با اين كتاب سر و كار دارد يادآورى كنيم و بگوييم اى خواننده، اى شنونده، مبادا از اين عبارت دچار اين انحراف بشوى! اگر اين عبارت در ذهنت اين شائبه را به وجود آورد، بدان كه اين فكر، اين طرز فكر كه ما اصلاً دوران استفاده از وحى را پشت سر گذاشتيم و حالا يكسره از عقل استفاده مى‏كنيم، ضد اسلام و قرآن است و فكرى تحريفى است. اگر اين مطلب دوم باشد، البته مطلب صحيحى است. همچنين بايد به نويسنده هم يادآورى كنيم كه آقا، وقتى مى‏خواهى درباره اين مسائل حساس و ظريف چيزى بنويسى، اگر منظورت اين دومى است، كه اين كفر است و انحراف از اسلام است و انحراف از قرآن است؛ و اگر منظورت آن است كه بشر بعد از خاتميت، بعد از عصر ائمه، ديگر نمى‏تواند مثل بشر گذشته به نبوت مانند يك لله نگاه بكند، البته اين مطلبِ صحيحى است، اما بايد آن را با عبارت روشنى بيان بكنى كه شائبه اين انحراف و ضلال و اضلال در آن نباشد. اين را بايد به نويسنده يادآورى كنيم. و همين طور به عموم. مى‏پرسند با كتاب‏هايى كه اين نوع عبارت‏هاى مبهم در آنها هست چه بايد بكنيم؟ بايد به عموم يادآورى كنيم كه اين نوع كتاب‏ها )البته همه كتاب‏ها اين‏گونه نيست( كه حاوى اين نوع مطالب مبهم‏اند و در معرض ضلال و اضلالند، كتاب‏هاى عمومى نيستند. اين كتاب‏ها را كسانى بخوانند كه قدرت تشخيص اين را داشته باشند كه اين مطلب بايد آن معنى را افاده كند و نه اين معنى را. تنها آن كتاب‏هايى را از اين نويسنده مى‏توان بدون دغدغه به عموم معرفى كرد كه اين گونه شائبه‏ها در آن نباشد. من فكر مى‏كنم فرمولى كه با موازين مورد قبول و مورد علاقه ما سازگار است يك چنين فرمولى است.

اما، موضع‏گيرى جنجالى و جنجال‏آفرين و تحريكات‏دار، كه با شدت و حدت همراه است، به نظر من با توجه به مجموع جوانب مختلف مربوط به اين بحث و اين شخص و اين عصر، نتيجه عكس دارد. اين نوع موضع‏گيرى‏ها بسيارى از افراد را به ياد چماق‏هاى تكفيرى مى‏اندازد كه در تاريخ درباره عصر تفتيش عقايد كليسا و قرون وسطى خوانده‏اند.و موجب مى‏شود كه زمينه‏هاى مثبت و ارزنده هدايت نسل جوان كه امروز در دسترس دوستان علاقه‏مند قرار گرفته تباه شود و به زمينه‏هاى ضد تبديل شود، و باز به‏تدريج – (فكر نكنيد كه اين كار كارى است كه در ظرف يك روز يا دو روز مى‏شود)- به‏تدريج با تبليغات مسموم ديگرى كه نهضت‏هاى مادى – الحادى و قدرت‏هاى خودكامه سوء استفاده كننده از همه چيز (از جمله مذهب)دارند، بار ديگر ميان همه مردم جوان درس‏خوانده مطالعه‏كن و اهل علم، همان جدايى شوم كه بنده در شهر قم ناظر آن بودم (»ناظر«؛ يعنى ديگر خبر نيست كه كسى بخواهد براى من نقل كند) به‏وجود مى‏آيد.

در سال 1325 كه من به قم آمدم با كمال تأسف به چشم خودم مى‏ديدم در قم كوچك آن روز كه محدوده مركزى شهرى‏اش از بازار تا فلكه ارم بود و در آن موقع فقط يك دبيرستان در آن وجود داشت (دبيرستان حكيم نظامى)، معلم و محصل مدرسه از يك پياده‏رو خيابان مى‏رود و معمم از يك پياده‏رو ديگر، و براستى از هم پرهيز مى‏كردند.

آيا قرار است بار ديگر به چنين وضع شومى برگرديم؟ آيا نمى‏خواهيم مطالعه كنيم و ببينيم اين وضع شوم از كجا ناشى شده بود؟ آيا نمى‏خواهيم تلاش‏هاى‏مان را در زمان خودمان هدايت و رهبرى كنيم؟

جناب آقاى مصباح در بحثى كه با ايشان كردم فرمودند من به‏عنوان اتمام حجت مى‏گويم. گفتم برادر، اتمام حجت چيست؟! قبل از اتمام حجت، هدايت مطرح است. اگر هدايت آسيب ديد چه اتمام حجتى؟ من به‏عنوان يك فرد كارشناس اين فن مى‏گويم. اگر قرار است در روحانيت كسى به‏عنوان صاحب‏نظر در مسائل مربوط به نسلِ جوانِ درس‏خوانده در ارتباط با مذهب نام برده شود، لااقل من كه يكى از آنها هستم. عمرم را در اين راه گذراندم. من به‏عنوان كارشناس صاحبنظر اين فن مى‏گويم اين خطرناك است. اتمام حجت چيست؟! مى‏گويم اين تمام رشته‏هاى اين سى – چهل سال را پنبه مى‏كند. اتمام حجت يعنى چه؟

چه كسى گفته است اگر ما با بيان روشنگر نقطه‏هاى انحرافى را بيان كنيم كافى نيست؟ طول مى‏كشد؟ طول بكشد! كار مفيد طولانى بهتر است يا كار پرخطر فورى؟ كدام يك؟ به ايشان گفتم، من از اول كه كتاب‏هاى مرحوم دكتر شريعتى مطرح بوده همين موضع را داشتم كه الان دارم. گفتم دكتر شريعتى از ديد من يك محقق جامع‏الشرايط و جامع‏الاطراف در زمينه مسائل اسلامى كه داراى صلاحيت‏هاى فنى لازم براى اظهارنظر درباره مسائل اسلامى و فهم صحيح كتاب و سنت باشد نيست. او آشنا به معارف زمان و زبان زمان هست، ولى آشنايى‏اش با معارف اسلام در حد يك جستجوگرى است كه خواسته به اسلام بازگردد – با سرمايه‏اى غير كافى از نظر معارف تحقيقى اسلامى؛ از نظر صلاحيت‏هاى لازم براى يك نوآور اسلامى. من اين نظر را در پايان بحث، فرموله بيان خواهم كرد.

من اين را از اول درباره او گفته‏ام. گفتم‏بنابراين، در نوشته‏هاى او و سخنرانى‏هاى او و افكار او، حتى اشتباه فهمى‏هاى »كلى« وجود دارد. به خود مرحوم دكتر شريعتى، دو – سه بار مكرر اين را گفتم و يادآورى كردم. در آخرين ديدار دوبه‏دو كه با ايشان داشتم، در آن رمضان آخرى كه در حسينيه ارشاد سخنرانى مى‏كرد، – كه متأسفانه در آن اواخر بود – ايشان با صورتى كه من او را جدى يافتم، نه تعارف، گفت فلانى، من براستى در اختيار شما هستم؛ آن‏طور كه راهنمايى مى‏كنيد، آن‏طور كه مفيد مى‏دانيد، آن‏طور كه صحيح مى‏دانيد، روى گفته‏ها و نوشته‏ها اظهارنظر بشود و از اين به بعد هم هدايت شود. كه متأسفانه ايشان به فاصله كوتاهى بعد از آن گرفتار شد و نشد كه كارى در اين زمينه صورت بگيرد. به‏هرحال توجه بفرماييد، اين موضع‏گيرى، موضع‏گيرى اينكه طلاب، جوان‏هاى تحصيل كرده، مردم عادى، نبايد درباره مرحوم دكتر شريعتى و آثار او و كارهاى او غلو كنند، مبالغه كنند، گزاف‏انديشى كنند، اين مسئله‏اى است كه بايد گفته شود و بايد روشن شود.

اما، به‏نظر من، اين مجوز آن نيست كه بركات صحيح و آثار خوب و نتايج ارزنده و برداشت‏هاى بسيار جالب و خوش‏قريحه او را هم كه در نوشته‏ها و كارهايش دارد، يكسره كنار بگذاريم و بى‏ارزش قلمداد كنيم. من اين را با آن انصاف اسلامى كه خود در تربيت خويشتن از نخستين سال‏هاى زندگى تا امروز روى آن تكيه داشته‏ام سازگار نمى‏بينم.

نوشته‏هايى را نيز كه در مورد مسئله اول خواندم، با توجه به اين نكاتى كه در زمينه نقش عقل و اجتهاد عرض شد، چنين نيافتم كه مؤلف براستى با اين عبارات مى‏خواسته بگويد ما بايد يكسره از عقل استفاده كنيم و تعاليمى را كه وحى براى ما آورده كنار بگذاريم.


دیدگاه‌ها