در قانون اساسى كسانى كه در جامعهشناسى، اقتصاد، حقوق و حتى روانشناسى اجتماعى تخصص داشته باشند حضورشان لازم است. منتها اضافه كردم كه همه اين كارشناسان بايد اين شرط را دارا باشند كه كارشناسانى باشند كه اسلام را به عنوان يك ايدئولوژى زنده پذيرفته باشند.
از آنجا که مقدمه قانونی اساسی چهارچوبی برای تعبیر و تفسیر قانون اساسى محسوب مىشود، در مقدمه پيشنهادى آمده است: “در حقيقت بر پايه رقابت، حدود و عمل هر فرد را توانائى رقيب تشكيل مىدهد و كار قانون، در تنظيم اين رقابتها خلاصه مىشود “با در نظر گرفتن اين تعريف آيا رقابت بعنوان يك اصل و يك عامل محركه برسميت شناخته مىشود؟
رقابت دو جنبه دارد: يكى جنبه منفى و تخريبى و ديگر جنبه مثبت. رقابتى كه جنبه تخريبى داشته باشد از نظر اسلام مردود است، چون در حقيقت يك نوع حسد و رشك است.
ولى رقابتى كه جنبه مثبت داشته باشد نوعى مسابقه است. قرآن همه مردمى را كه به خدا و به وحى معتقدند اما بينشهاى مختلف دارند، دعوت مىكند كه در راه نيكى و بسوى نيكىها با يكديگر مسابقه داشته باشند و سرانجام خداوند درباره اختلاف بينشها در جهان ديگر داورى خواهد كرد. اين بدين معنى است كه همه گروههاى اجتماعى و همه افراد كه به يك مكتب و به يك راه معتقدند در آن مسير رقابت مثبت يعنى مسابقه داشته باشند. بنابراين رقابت به معناى مسابقه مثبت بله ولى در مسير تخريب و كارشكنى در كار ديگران خير.
به نظر شما عامل محركه انسان در جامعه اسلامى چه چيزهايى مىتواند باشد؟
در جامعه اسلامى عوامل محركه انسان متنوع است. در بخشى از فعاليتها انسان تحت تأثير نيازهاى مادى تلاش و حركت دارد، و در جاى ديگر تحت تأثير نيازهاى عالى معنوى، بطور كلى پاسخ به اين سؤال كه در جامعه عامل محركه انسان چيست روشن است: تأمين خواستهاى خودش. اين خواستها هستند كه محرك انسانند. حالا بستگى دارد ببينيم انسان در هر جامعهاى چه نوع خواستهايى دارد، يك انسان پيشرفته ساخته شده بر طبق فرهنگ اسلام و مبانى اسلامى خواستههايش تنها در ماديات خلاصه نمىشود بلكه خواستههاى عالىترى هم دارد. عاليترين خواست در انسان عشق به خدا، عشق به خير و حق و عدل مطلق است كه به دنباله آن، علاقه خدمت به انسانها، خدمت به خلق در راه رضاى خالق را هم مىتوان نام برد. بنابراين در جامعه اسلامى پيشرفته، بايد تقرب الىالله بعنوان مهمترين و مؤثرترين انگيزه محسوب شود ولى اين بدين معنى نيست كه ما انسانهايى پيدا نمىكنيم كه كارهاى عادى انجام مىدهند و همه كارهايشان تقرب الىالله نيست، بلكه فراوانند آنها كه كارهايشان را براساس همين انگيزههاى مادى انجام مىدهند. ولى دقت كنيد حتى در مورد كارهايى كه جنبه معنوى دارد به هر حال نوعى مسابقه است كه هر انسانى سعى مىكند يك درجه بالاتر و جلوتر از ديگران باشد و تكامل يابد، نظير مسابقه براى دانستن. كسانى هستند كه مايلند هر چه بيشتر بدانند. چه اشكالى دارد انسانهايى باشند كه هر چه بيشتر به خدا نزديك بشوند و از كمالات مورد رضاى خدا بهرهمند شوند. اما توجه داشته باشيد كه اين عمل هيچگاه نبايستى جنبه تخريبى و منفى داشته باشد. يعنى وقتى من مىبينم كه انسان ديگرى توانسته است به اين مرحله از كمال برسد، برانگيخته مىشوم كه من هم به اين مرحله يا بالاتر برسم. چرا كه دريافتهام مىتوان به اين مرحله رسيد.
قانون اساسى اصالت را به چه چيز مىدهد: فرد، جامعه يا نظام؟
قانون اساسى بر مبناى نظر اسلام قائل به اصالت آميخته فرد و اجتماع است يعنى از ديدگاه اسلام نه فرد اصل است به معناى اينكه نظام و محيط اجتماعى هيچ نقشى ندارند و نه فرد بازيچه سرنوشتى است كه محيط اجتماعى برايش تعيين مىكند. بلكه هر انسانى خود سرنوشتساز است. همان “لا جبر و لا تفويض بل امر بين الامرين” در اينجا شكل ديگرى پيدا مىكند يعنى انسان نه محكوم جبر اجتماعى و جبر محيط اجتماعى است و نه صددرصد حاكم بر محيط اجتماعى است بلكه انسان، تا حدودى ـ كه اين حدود هم هندسى نيست، حدوديست كه نوسان دارد ـ مىتواند سرنوشت خود را بسازد. هم در بدترين نظامات اجتماعى و هم در بهترين آنها انسان سرنوشت ساز است. انسان هم خودساز است و هم محيط ساز. اما تسلطش بر خودسازى و محيط سازى مطلق نيست و بالاخره به جائى مىرسد كه عوامل ديگر تسلط او را محدود مىكنند.
در رابطه با نظام اجتماعى اگر موردى پيش بيايد آيا اصالت با نظام است يا فرد؟
منظورتان مصلحت است؟ در اينجا مسئله اين است كه در اسلام مصلحت فرد يا مصلحت جامعه كدام مقدم است؟ بىشك مصلحت جامعه بر مصلحت فرد مقدم است، اما دقت كنيد باز مصلحت جامعه برمىگردد به مصلحت فرد در جامعه. موضوع مصلحت به هر حال افراد انسان هستند اما مصلحت فردى، به فرد برمىگردد و به ديگران هم چندان ارتباطى ندارد و مصلحت اجتماعى يعنى اينكه به فرد بر مىگردد ولى نه به يك فرد بلكه به مجموعه افراد.
بىشك در آنجا كه مصلحت جامعه مطرح باشد، مصلحت جامعه مقدم بر فرد است.
در مقدمه پيشنهادى قانون اساسى ضابطه تشخيص رهبرى اسلامى عدالت ذكر شده آيا اين تمام جوانب را در برمىگيرد؟ يا آن كه ضوابط جامعترى لازم است؟
ضابطه رهبرى و اسلام عبارت است از ايمان به اسلام بعنوان يك نظام عقيده و عمل، يك جهانبينى و ايدئولوژى زنده و يك ايدئولوژى تاريخى شده و ايمان به مسئوليت، احساس مسئوليت و تعهد، بينش اجتماعى و آگاهى به مسائل زمان، قدرت تدبير و مديريت و ارايه راه حل مناسب و مقيد بودن به وظايف الهى اخلاقى و اجتماعى. حالا اگر عدالت به همه اين وجوه اطلاق شود، كه مىشود، مشكلى پيش نمىآيد. ولى اگر از عدالت، بينش و قدرت مديريت فهميده نمىشود، كه ظاهراً فهميده نمىشود، بايد گفت عدالت همراه با قدرت و مديريت و بينش معيار رهبرى است.
امام نيز در “ولايت فقيه” معيارهاى رهبرى را عدالت و آگاهى ذكر كردهاند ولى در مقدمه قانون اساسى پيشنهادى تنها عدالت ذكر شده است.
اينكه ما مقيد بوديم كه قانون اساسى در معرض افكار عمومى گذاشته شود و بوسيله خبرگان منتخب مردم بار ديگر تكميل بشود براى همين است كه معتقديم كه هيچ فرد يا گروهى نمىتواند ادعا كند كه كارش بىنقص است و اين كمبودها در مراحل بعدى بايستى برطرف شود.
گفته مىشود مسائل موجود و مشكلاتى كه دولت با آنها دست به گريبانست ناشى از نبودن قانون اساسى نيست، حتى دولت اساسىترين تصميمات را از جمله در زمينه مالكيت اتخاذ كرده است بدون آنكه قانون اساسى وجود داشته باشد. اين نكته تا چه حد واقعيت را بيان كرده است و آيا اساساً تمام مسئله اين است كه باعث تسريع در صويب قانون اساسى شده است؟
تسريع در تصويب قانون اساسى به خاطر اين است كه دولتى سر كار باشد كه مطمئن باشد كه مىتواند براى دراز مدت برنامهريزى كند. مشكل بزرگ دولت موقت در همان موقت بودن آن است و چون تا قانون اساسى تصويب نشود دولت از موقت بودن خارج نمىشود، اين است كه در اتخاذ تصميم، برنامهريزى و سازماندهى آنطور كه لازمه كارست دستش باز نيست.
منظور از اصل پنجاه و نه چيست؟ اين اصل مىگويد “تغيير در خطوط مرزى كشور در صورتى ممكن است كه به تصويب سه چهارم مجموع نمايندگان مجلس شوراى ملى برسد”
گاهى مىشود بين همسايهها اختلافات جزئى پيش مىآيد و ديده مىشود با يك مصالحه جزئى مىتوان يك خط مرزى كه شكستگىهايى دارد، را تغيير داد و به عكس يك خط مستقيم كه مشكلاتى به وجود آورده، با ايجاد شكستگىهايى مشكلات را برطرف مىكند. مثلاً گاهى خط مستقيمى نشان دهنده مرز بين دو كشور است و اين خط از وسط يك آبادى مىگذرد و حتى در شهرهاى اروپايى گاهى مىبيند در يك شهر و در يك خيابان، آن طرف خيابان از آنِ يك كشور و اين طرف از آنِ كشور ديگر است. اين واقعاً مشكلاتى به وجود مىآورد. بنابراين گاهى لازم مىشود تغييرات جزئى در شكستگىهاى خطوط مرزى ايجاد شود. اين براى آن است كه براى اين نوع اصلاحات جزئى راهى وجود داشته باشد.
در اصل هفتاد و شش و صد و شش در مورد رئيسجمهور و هيئت وزيران گفته شده و هيئت وزيران بايستى مسلمان، ايرانىالاصل و تابع ايران باشند ولى در مورد اين كه همسر آنها نيز داراى چنين شرايطى باشند ذكر نكرده است. آيا فكر نمىكنيد چنين صراحتى لازم باشد كه همسرشان هم ايرانى باشند؟
جاى مطالعه است، نه، هنوز مسلماً نمىتوانم اين نظر را بدهم، ولى تذكر بهجايى است كه رئيسجمهور حتى همسرش هم لازم باشد كه ايرانى باشد و وابستگىاش به ايران كاملتر باشد.
اخيراً نظرات مختلفى درباره صلاحيت افراد در زمينه اظهار درباره قانون اساسى ارايه مىشود. گروهى مىگويند فقط متخصصين اسلامى مىتوانند نظر بدهند و عدهاى بر اين عقيدهاند كه در مسائل تخصصى از جمله موارد حقوقى، اقتصادى و اجتماعى متخصصين فنون بايستى اظهارنظر كنند. نظر شما چيست؟
من نظر خودم را در مصاحبه تلويزيونى كه چند روز قبل داشتم به طور روشن بيان كردم.
گفتم در قانون اساسى كسانى كه در جامعهشناسى، اقتصاد، حقوق و حتى روانشناسى اجتماعى تخصص داشته باشند حضورشان لازم است. منتها اضافه كردم كه همه اين كارشناسان بايد اين شرط را دارا باشند كه كارشناسانى باشند كه اسلام را به عنوان يك ايدئولوژى زنده پذيرفته باشند. چون ممكن است جامعهشناس يا روانشناس يا اقتصاددانى در آن جمع باشد كه به مسايل جامعهشناسى و اقتصادى و حقوقى از ديدگاه ماترياليستى نگاه كند و يا از ديدگاههاى غير اسلامى بررسى كند. اين نظرات مىتواند براى يك مجلس بحث سودمند باشد، ولى در يك مجلس تصميمگيرى طبعاً نمىتواند رأى او رأى سودمندى تلقى شود. اين هم به اين جهت است كه مردم بر پايه اسلام انقلاب كردهاند. درست است كه در اين انقلاب گروههايى هم بودند كه اسلامى نبودهاند و آنها هم كمك كردهاند، اما توده مردم و محور انقلاب، اسلام بود و رهبرى عالى انقلاب هم اسلامى است. به دنبال آن پيروز شديم و رفراندومى برگزار شد كه در آن مردم اصل رژيم و نظام ايران را معين كردند و گفتند كه رژيم و نظام حكومتى ايران جمهورى اسلامى است. حالا قدم سوم اين است كه عدهاى بيايند قانون اساسى جمهورى اسلامى را بنويسند و مردم به آن رأى بدهند. چه كسانى مىتوانند قانون اساسى جمهورى اسلامى را بنويسند؟ كسانى كه در درجه اول اين مبنا را پذيرفته باشند. اسلام به عنوان يك دين زنده و دارنده نظام پايه براى نظام حكومتى آينده است. اين عده مىتوانند جامعهشناس، حقوقدان و اقتصاددان باشند و علماى صاحبنظر در علوم اسلامى هم باشند.
روز جمعه عدهاى ميتينگى را كه بنا بود در آن درباره قانون اساسى اظهارنظر شود بهم زدند. آيا چنين روشى منطقى است؟ يا آنكه بايستى فرصت اظهارنظر به همگان داده شود؟
باز در اين زمينهها مكرر نظر خود را اعلام كردهايم و بدان عمل كردهايم. در نظام اجتماعى ما بايستى به همه گروهها فرصت اظهارنظر داده شود و امكان آن داده شود كه بتوانند نظرهاى خود را بهصورت فردى و جمعى بيان كنند. اين نه تنها ديدگاه شخص من است بلكه نظر حزب جمهورى اسلامى هم هست. حزب جمهورى اسلامى معتقد است كه بايد در محيط اجتماعى سالم، افراد و گروهها توانايى اظهارنظر خودشان را درباره مسايل مختلف داشته باشند. حتى اگر نظراتشان مخالف نظر انقلاب اسلامى ماست. بنابراين آنچه در اين اجتماع روى داده كه عدهاى مانع شدهاند اينها اجتماعشان را تشكيل بدهند بايد مورد رسيدگى قرار گيرد و معلوم شود اينها چه گروههايى بودند، چه كسانى بودند، انگيزهشان چه بوده و چرا حساسيت داشتهاند؟ به هر حال تا تمام قضايا روشن نشده نمىتوان نظر قطعى داد ولى نظر كلى حزب جمهورى اسلامى در اين زمينه روشن است: در جامعه اسلامى، همه افراد گروهها، هر چند مخالف اسلام باشند، امكان دارند رأى و نظر خود را بيان كنند.
موضوعى كه در متن پيشنهادى به عهده قانون محول شده شرايط انتخابكنندگان و انتخاب شوندگان مجلس شوراى ملى است. اين شرايط در اولين دوره مجلس توسط چه مقامى تعيين مىشود و شرايط احتمالى به نظر شما به چه صورتى خواهد بود و با توجه به بالا رفتن رشد سياسى و اجتماعى جوانان، آيا سن انتخاب شوندگان و بخصوص انتخاب كنندگان تغيير مىكند؟
من نظرم اين است كه سن انتخابكنندگان همان شانزده سالى كه براى رفراندوم تعيين شده بود حفظ شود و در مورد انتخاب شوندگان براى مجلس شوراى ملى هم من فكر مىكنم بايد حداقل سن را پائين آورد و شايد بيست و پنج سال حد معقولى باشد. افرادى هستند كه اگر تحصيل مىكردهاند تحصيلاتشان به پايان رسيده و اگر كار مىكنند، تجربه اجتماعى دارند و اين براى آن است كه بيست و پنج سالهها هم بتوانند به مجلس راه پيدا كنند و مجلس بتواند همواره از فكر جوان هم برخوردار باشد. البته اينها مسائلى است كه در آينده در موردشان تصميم گرفته خواهد شد.
اما اينكه شرايط انتخاب شوندگان و انتخاب كنندگان براى نخسين انتخابات از چه راهى تعيين مىشود، جواب معلومست: از راه شوراى انقلاب. بدين ترتيب نخستين انتخابات با شرايطى كه شوراى انقلاب تعيين مىكند برگزار مىشود و براى انتخابات بعدى، نخستين مجلس، آئيننامه انتخابات را تصويب مىكند.
در متن مقدمه آمده است كه زنان كشور از موقعيت دون انسانى، هم به عنوان “شيئى جنسى” و هم بعنوان “نيروى كار” رها شوند. آيا كار كردن را براى زن يك موقعيت دون انسانى تلقى مىكنيد؟
نه، منظور اين نبوده. منظور اين است كه به زن صرفاً به عنوان يك نيروى كار اقتصادى نگاه نشود. به اين معنى كه همانطور كه مىدانيد در قرن نوزده تلاش براى كشاندن زن به ميدان فعاليتها، از طرف سرمايهدارها تعقيب مىشد و سرمايهدارها احساس مىكردند كه براى ارزانتر كردن نيروى كار بايستى مقدار بيشترى نيروى كار به بازار كار بياورند تا عرضه بيشتر شود و محصولات ارزان شود. بخصوص اينكه حتى به اين هم اكتفا نمىكردند و اصولاً به زنان مزد كمترى پرداخت مىكردند. به همين جهت يكى از خواستههاى اتحاديهها و سنديكاهاى كارگرى اين بود: “مزد مساوى براى كار مساوى اعم از زن و مرد”. بيان اين مطلب بدين منظور است كه گفته مىشود با آن نگرش، تحت عنوان آزاد كردن زن و بالا بردن مقام زن، در حقيقت مىخواستند آن را بعنوان يك نيروى كار قابل بازخريد وارد ميدان كنند، اين يك كار دون انسانى است. ولى نه اينكه كار برخاسته از انتخاب انسان را تأييد نمىكنيم. ببينيد، كار دو نوع است: يكى كار برخاسته از انتخاب هر انسان كه اين تجلى شخصيت و سازنده شخصيت انسانيت است و دوم كار صرفاً اقتصادى كه غالباً توسط قدرتهاى غالب و قاهر ديگر و سلطههاى اجتماعى و اقتصادى بازخريد مىشود و طبيعى است كه در اين صورت انسان را آرام آرام به صورت شيئى در مىآورد، يك ماشين توليدى.
ر اصل هفتاد و چهارم كه راجع به دخالت شوراهاى منطقهاى در زمينه امور سياسى است، اين اصل صراحت ندارد كه آيا در زمينه امور سياسى و ارتباط با اتباع و كشورهاى بيگانه اين شوراها اختياراتى دارند يا آن كه تابع و زيرنظر حكومت مركزى عمل خواهند كرد.
نه، سياست خارجى و برنامههاى كلى اقتصادى و نظامى كشور با حكومت مركزى است و از حدود اختيارات شوراها خارج است.
منبع: مبانی نظری قانون اساسی، شهید آیتالله دکتر بهشتی، تهران، 1390، صص 92 تا 101
[…] بهشتی در اویل انقلاب که بحث از آزادی بحث نماز جمعه و منبرها بود این گونه می گفت: […]