تا زنده بود “سرمایه دار” و”کاپیتالیست” خوانده می شد و بعد از مرگ “چپ گرا” و دارای گرایش های سوسیالیستی لقب گرقت. امروز اما؛ با گذشت سی سال از شهادتش عده ای اندیشه هایش را”التقاطی” و عده ای دیگر وی را منادی “اسلام لیبرالی” می دانند. و آنچه که پس از شنیدن این همه قصه پر غصه در ذهن تداعی می شود، مگر می تواند چیزی جز مظلومیت “سید محمد حسینی بهشتی” باشد. اما آنچه داغ بزرگتری است از چپ و راست خواندنش، متروک و مطرود ماندن اندیشه های پویای، منش و روش بهشتی است.
آری در روزگاری که شناخت کلیما و ژیژک یا دریدا و فوکو می شود اعتبار روشنفکری؛ سخن گفتن از اندیشه های یک اسلام شناس کم نظیر و روشنفکر، ساز ناکوک به حساب می آید. اما به حکم ناسازی کوک و نا آشنایی گوش نمی توان سکوت کرد و نگفت و ننوشت از کسانی که دلشان برای این سرزمین می تپید. چه، آن که تاریخ درباره همه ما و آنچه با اندیشمندان مان کرده ایم به قضاوت خواهد نشست.
گویی که امروزنیز همچنان ناشناخته ماندن سرنوشت محتوم بهشتی است. بهشتی امروز بیش از هر چیزدرکار تبلیغات رسمی،بر ساخته شیفتگی ها و دل زدگی هاست. از طرفی، آنچه امروز گروهای خاص در راستای آن تلاش می کند هم چیزی جز “پرگویی برای فراموش شدن” در قبال وی نیست. جای تاسف و تعجب و پرسش دارد که چگونه می شود افرادی که در طی فعالیت های سیاسی خود در طول حیات بهشتی همواره در رکاب و مدیون وی بوده اند، امروز اینگونه از اعتلای نام بهشتی هراس و کراهت داشته باشند!
زمانی که اعلامیه اعلام موجودیت” حزب جمهوری اسلامی” منتشر شد، بسیاری از جوانان انقلابی از سر در گمی نجات یافتند. “فرشاد مومنی” جزء اولین دسته از این افراد بود که در ۲۳ سالگی به حزب پیوست و عضویت در دفتر سیاسی، مسؤولیت واحد دانش آموزی و سردبیری “عروه الوثقی” را تجربه کرد.
گفتگوی ما با وی در دفتر کارش درموسسه مطالعات دین و اقتصاد واقع درمیدان ولیعصر با پرسش از راز نهفته در ناشناخته ماندن دکتر بهشتی آغاز شد. هم چنین این گفتگو به این محور محدود نماند و از عملکرد اقتصادی دهه اول انقلاب و اندیشه توسعه در افکار شهید بهشتی نیز حرف به میان آمد. آنچه امروز از روایت ها و حکایت های صحبت مان بر خاطر نگارنده این سطور به یادگار مانده است، خاطراتی از مشی و قاموس بهشتی است که هرشنونده ای را به وجد می آورد. تا آنجا که “دکتر مومنی” در اثنای گفتگو و با بیان برخورد هایی که خود با”معلمش” داشته، بغض گلویش را فشرد و اشک در چشمانش حلقه زد. این اشک ها و بغض های فرو خورده، همان نشانی است که به ما می گوید امروز اندیشه های بهشتی حلقه مفقوده چاره اندیشی در باره مشکلات هویتی نسل ماست.
دکتر فرشاد مومنی هم اکنون عضو هیئت علمی دانشکده اقتصاد دانشگاه علامه طباطبایی و عضو موسسه مطالعات دین و اقتصاد است.
متن گفت و گوی خبرنگار ما با دکتر مومنی بدین شرح است.
از اینکه وقتتان را در اختیارما قرار دادید متشکریم. مسلما یکی از مهم ترین نیاز های امروز جامعه، مسئله بازخوانی اندیشه ها و آراء بزرگان انقلاب، همچون شهید بهشتی است. هنگامی که در خصوص ایشان تامل می کنیم، یک نکته شاخص ایشان را از تمامی بزرگان انقلاب تمیز می دهد. آنچه مسلم است، امروز شخصیت ایشان ساخته عشق ها و نفرت هاست. تقریبا می توان گفت که نسل امروز جامعه ما هیچ گونه آگاهی و شناختی نسبت به شهید بهشتی ندارد. تا آنجا که اینگونه به ذهن می رسد که یک اراده ای در پی فراموش شدن ایشان وجود دارد. به عنوان مدخل بحث، شما راز این ناشناخته ماندن را در چه می بینید؟
خاطره ای را، در جهت تایید نکته ای که اشاره کردید، نقل می کنم: در سال ۱۳۸۵ که ربع قرنی از شهادت آیت الله شهید دکتر بهشتی گذشته بود، دوستی به واسطه آگاهی از ارادت بنده به ایشان، اطلاع دادند که واحد فرهنگی بنیاد شهید به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد شهادت دکتر بهشتی یک فیلم مستند راجع به ایشان تهیه کرده اند، که هر طور می توانی آن راتهیه و نگاه کن. فیلم ساده ای بود. بدین سیاق که یک مصاحبه گر و یک فیلمبردار در سه نقطه از تهران وجه تسمیه آن مکان را می پرسیدند. این سه محل خیابان شهید بهشتی، میدان هفتم تیر و دانشگاه شهید بهشتی بود. تقریبا سه چهارم افراد مورد سوال جوانان ۲۰ تا ۳۰ ساله بودند که بیش از ۷۰ درصد آنها یا به طور کلی شهید بهشتی را نمی شناختند یا آدرسهای پرت میدادند.
بنده فکر می کنم این فیلم دقیقا تایید کننده نکته ای است که می فرمایید. صرف نظر از اراده ای که وجود داشته یا نداشته اثر عملی این نحوه ای که در طی این ۳۰ سال شهید بهشتی را معرفی کرده است، بازخوردی است که در فیلم مذکور مشاهده می شود. در کنار اینکه ازاین نتیجه حاصل، با وجود هزینه هایی که به اسم معرفی شهید بهشتی نهادها و رسانه های رسمی انجام داده اند، باید بسیار متاسف بود.
رویکرد دیگر اینست که از خود بپرسیم در این میان ما چه نقشی می خواهیم ایفا کنیم تا این نقش در آینده کشور بسیار مهم و راهگشا باشد. تا قبل از دیدن آن فیلم خود ما هم هیچ اقدام جدی ای در راستای شناساندن آیت الله شهید دکتر بهشتی نمی کردیم. اما پس از آن هر سال به مناسبت سالروز شهادت ایشان طی برگزاری جلساتی، با اشاره به وجوه مختلف اندیشه ای ایشان و پیشگامی ها و راهگشایی های آن اندیشه، هم برای فهم چرایی وضعیت موجود کشور، و هم برای جستجوی راهکارهایی برای خروج از بن بست ها برگزار کرده وهرچند اندک، قدم هایی برداشتیم ، که بعضا بخش هایی از محتوای آن جلسات در رسانه های غیر دولتی بازتاب داده شده است. اگر بخواهیم توضیح بدهیم که چرا فرم معرفی ایشان در تبلیغات رسمی اینگونه است که فقط شبحی تقطیع شده باگزینش های بسیار بد سلیقه از ایشان مطرح می شود، اما در مورد چرایی وچگونگی بزرگ شدن او و مبانی اندیشه ی او که او را بزرگ کرده بحثی نمی شود؛ شاید یکی ازریشه های مهم این قضیه در این باشد که ایشان هم در تاسیس نظام جمهوری اسلامی نقش ممتاز و برجسته ای داشتند، و هم پس از شهید مطهری ریاست شورای انقلاب را بر عهده داشتند، و از همه مهمتر اینکه نقش منحصر به فردی در به سرانجام رساندن قانون اساسی ایفا کردند. آن مظلومیتی که اشاره کردید سبب می شودچنین به نظر میرسد که گویی اراده ای وجود دارد که در مورد اندیشه های شهید بهشتی و صلاحیت هایش نوعی سکوت برنامه ریزی شده رقم بخورد. هرچند می توان درک کرد که بخش هائی ازحاکمیت به اعتبار اینکه بخش های قابل توجهی ازآنچه در دستور کار قرار داده با آموزه هایی که انقلاب مدعی آن بود و در اندیشه های شهید بهشتی و مطهری به آشکاری بروز داشت، فاصله پیداکرده، نمی خواهد شاهد دامن زدن به تعارض بین قول و فعل و وعده ها و عملکرد ها باشد. اما قائله به اینجا ختم نمی شود، بلکه همه کسانی که به نحوی از اصل پدیده انقلاب اسلامی جریحه دارند به اعتبار نقش های تعیین کننده ای که شهید بهشتی داشته اند، بخشی از حسابهای خود راهمچنان با ایشان تسویه می کنند . بنابراین وقتی چنین گستردگی غیر متعارفی در اهتمام بر مطرح نکردن آرا شهید بهشتی وجود دارد، می توان گفت گروه اخیر اگر نقششان بیشتر از حکومتی ها نباشد، کمتر نیست. شهید بهشتی از خیلی جهات چهره ای استثنایی و منحصر بفرد بودند. برای مثال بنده کرارا از خودشان و بستگان شان می شنیدم که ایشان ازبدو ورود به حوزه علمیه مقید بودند که از راه دین ارتزاق نکنند و این برای یک طلبه تازه کار مساله بسیار مهمی است. بخش بزرگی از نوآوری هایی که به انتخاب ایشان به عنوان عضو شورای انقلاب منجر می شد، مربوط به فعالیت های قبل از انقلاب ایشان است. به طور مثال؛ ایشان اولین کسی بودند که مدرسه ای مدرن به نام دین ودانش در قم تاسیس کردند وجالب اینجاست که در آن مدرسه، زبان انگلیسی تدریس میکردند. چرا که به زعم ایشان تدریس تعلیمات دینی نیز همان حکم ارتزاق از دین را داشت. حد ایشان به گونه ای بود که در سنین جوانی وقتی که قرار شد کسی برای اداره مرکز اسلامی هامبورگ انتخاب شود، تقریبا همه مراجع مهم تقلید که در این انتخاب دخیل بودند، شایسته ترین فرد را که مثل اعلای انسان مسلمان مدرن باشد و بتواند از عهده دفاع خردورزانه و منصفانه از اندیشه اسلامی در اروپا بربیاید، متفق القول روی ایشان به اجماع نظر رسیدند. با مراجعه به آثار ایشان که در سالهای اخیر به وفور منتشر شده، نظم فکری منحصر بفرد و قدرت اقناعی قوی وحلاوت خارق العاده اندیشه های ایشان به وضوح آشکارمی شود.
با اطمینان می گویم که در ماجرای کودتای ۵۴ که در سازمان مجاهدین خلق اتفاق افتاد، شاید هیچ دوره تاریخی را که بزرگی یک بحران عقیدتی در میان دانشجویان مسلمان بوجود آمد را نتوانیم با آن دوره مقایسه کنیم و هیچ کس را به صلابت و قدرت پاسخگویی به شبهاتی که مرتدین سازمان مجاهدین مطرح می کردند، در اندازه ی شهید بهشتی مشاهده نکردیم. و هیچ کدام از افراد شناخته شده ی آن دوران “زمان آگاهی” شهید بهشتی و هم چنین “روش مندی” ایشان در پاسخ به سوالات را نداشتند.
این را هم باید عرض کنم که طیف این کودتاچی ها در سازمان، که دست به تصفیه درونی اعضای خود می زدند، شهید بهشتی را در زمره نام کسانی قرار داده بودند که در بیرون از سازمان به جمع بندی برای ترور وی رسیده بودند. و من فکر می کنم ذکر این مسئله پیام خیلی جالبی است برای کسانی که آگاهانه یا نا آگاهانه سعی در حذف شخصیت شهید بهشتی دارند. تا ببینند و بفهمند که با چه کسانی هم راستا شده اند. در کتاب جالبی که چند سال پیش وزارت اطلاعات در خصوص سازمان مجاهدین به چاپ رساند که به گمانم جامع ترین کتاب در این خصوص است در آنجا چند دست نویس از وحید افراخته و بهرام ارام آمده که آنها به برنامه ریزی برای به ترور شهید بهشتی تصریح می کنند.
در حقیقت می خواهم عرض کنم که ما امروز ازمیراث نظری وعملی شهید بهشتی در دو حوزه به طور جدی میتوانیم استفاده کنیم. یکی در حوزه ی اسلام شناسی که ایشان با تکیه بر “منطق فطرت” مبانی اسلام را مطرح می کنند وبررسی های موجود نشان می دهد کمترکسی از منظر الگوی تبیینی به اندازه شهید بهشتی در میان اسلام شناسان معاصر قدرت افناعی دارد. به طور مثال باید در اوایل پیروزی انقلاب من مسئولیت واحد دانش آموزی حزب جمهوری اسلامی را داشتم. در خاطرم هست که بعد از استعفای دولت مرحوم مهندس بازرگان، امام(ره) دیگر رییس دولت جدیدی را معرفی نکردند و بار مسئولیت اداره دولت را بر عهده ی شورای انقلاب گذاشتند و طبیعتا شهید بهشتی به عنوان رییس شورای انقلاب مسئولیت شان خیلی سنگین تر شد. به طوریکه تقریبا بیش از دو ماه، ایشان حتی یک بار هم به دفتر مرکزی حزب تشریف نیاوردند و طبیعتا چون مستقیما زیر نظر ایشان کار می کردم، هر از گاهی از ایشان وقت می گرفتم و خدمت ایشان در محل سابق مجلس شورای اسلامی می رسیدم. بخاطر دارم که یک بار که من به خدمت ایشان رسیدم و به ایشان به خاطر عدم حضورشان گله کردم. چراکه در کیفیت کار ما تاثیر گذاشته بود و من به ایشان عرض کردم که اگر در قیامت بخواهم در قبال مسئولیتم پاسخگو باشم آن قسمت از بار مسئولیت را که به خاطر نداشتن دسترسی کامل به شما هست در قیامت نخواهم پذیرفت. ایشان به من گفتند که فلانی دعا کن که خداوند به من وقت بدهد که اگر من فرصت کافی داشته باشم حتی رجوی را هم اصلاح خواهم کرد. بعد در ادامه گفتند این را از سر رجز خوانی نمی گویم، بلکه براساس تجربه عملی به شما می گویم که من بزرگانی از افراد بالا رتبه حزب توده را اصلاح کردم که رجوی در برابر آنها چیزی به حساب نمی آید. و من می دیدم افرادی که به دنبال فرصت می گشتند تا عناد خود را نسبت به شهید بهشتی بروز دهند، در صورت ملاقات و مواجهه با ایشان به طور کلی جهت گیری شان نسبت به آقای بهشتی تغییر می کرد و شیفته وی می شدند.
شاید یکی از بهترین خاطرات من در این خصوص که به جنبش دانشجویی مربوط می شود، به زمانی برمی گردد که چند ماه قبل از شهادت ایشان، دانشجویان هوادار مجاهدین خلق در دانشگاه صنعتی شریف ایشان را دعوت کردند تا بابرخی از اعضای کادر مرکزی سازمان مناظره کنند. آقای بهشتی از آنجایی که شدیدا به کار جمعی و تشکیلاتی مقید بودند این دعوت را در حزب مطرح کردند. بعد از آنکه اکثر کسانی که در آن جلسه بودند به دلیل عدم صداقت و سلامت اعضا مجاهدین خلق و احتمال تخریب و لطمه به شخصیت ایشان نظر منفی دادند. اما ایشان در پاسخ فرمودند که من نظرم خلاف شماست و استدلال های خود را مبنی بر حضور در مناظره مطرح کردند. یکی از موارد این بود که وقتی یک سری جوان که به گمان ما گمراه شده اند خودشان خواستند که سخن حق را بشنوند، باید این فرصت را برای آنها ایجاد کنیم. ایشان می گفت که من در قیامت مطمئن نیستم که بتوانم جواب خدا را بدهم که در مقابل دعوت آنها سکوت کرده باشم. و گفتند چون اصل بر برائت است من به نیت کار آنها کاری ندارم و در نهایت ایشان همه را متقاعد کردند و همه اعلام موافقت کردند.
زمانیکه ایشان وارد سالن شدند، دانشجویان به ایشان گفتند که برای آن دو نفر از اعضای کادر سازمان کاری پیش آمده و شما باید با ما مناظره کنید. عده ای که همراه شهید بهشتی بودند گفتند که پیش بینی ما درست بودوهدف اینها تخریب شخصیت شماست و می خواهند قدر شما را پایین بیاورند که با عده ای دانشجو هم کلام شوید.
اما ایشان فرمودند که در قرآن آمده “من احیا نفس فکانما احیا الناس جمیعا”. برای ما چه فرقی می کند که اسم و رسم اینها چیست؟ و ما اصلا به اینکه چه کسانی در برابر ما حضور دارند اهمیتی نمی دهیم. وقتی که جلسه شروع شد حدود سه چهارم سالن را کسانی تشکیل می دادند که بر علیه شهید بهشتی شعار می دادند، شاید برای شما قابل تصور نباشد؛ اما بعد از آنکه جلسه تمام شد یک صف طولانی تشکیل شد تا این افراد بیایند و از شهید بهشتی حلالیت بطلبند و شاید اگر اغراق نکرده باشم بیش از سه چهارم افراد در همان جلسه حامی صحبت های ایشان شده بودند و ایشان خیلی از این که توانستند در افراد تغییری ایجاد کنند راضی بودند و متن این سخنرانی اخیرا در کتاب مجموعه سخنرانی های ایشان به چاپ رسیده است.
اما جنبه دوم مراجعه به آثار شهید بهشتی به گمان من به بنیان های روش شناختی ایشان برمی گردد، که البته چون مفصل در جای دیگری در این خصوص توضیح دادم، فقط اجمالا این را خدمتتان مطرح می کنم که ایشان از نظر مبانی روش شناختی؛ وظیفه مسلمانان در زمینه نشر و تبلیغ اسلام، تکیه بر منطق و فطرت همه انسانها اعم از مسلمان و غیر مسلمان را تجویز می کردند و پس از آن تصریح می کنند که این شیوه تبلیغ یک مجموعه ای از استلزامات و پیش نیاز ها دارد.که در آن عقل محوری ،قران محوری،ترکیب خردمندانه ایمان و عممل صالح،توجه به نقص اطلاعات انسان ها در توجه به اهمیت دانش چگونی در زمره مهمترین مولفه هاست
با اغتنام فرصت اینجا هم یک بار دیگر این ادعا را مطرح می کنم که اگراسلوب روش شناختی شهید بهشتی را در فهم و عرضه اسلام بپذیریم و به کار بگیریم، شاهد تغییرات بنیادین در نظام آموزشی حوزه هایعلمیه و نظام تبلیغات دینی خواهیم بود.
به طور مثال ایشان از طریق همین روش شناسی، نظریه اسلام در خصوص مالکیت، حرمت ربا و شناخت را صورت بندی و عرضه می کنند.
نظر شما به این نکته را جلب می کنم؛ زمانیکه ایشان نظریه “حرمت ربا” را صورت بندی می کردند، چند جلسه به دعوت انجمن اسلامی پزشکان و انجمن اسلامی مهندسین، در حضور شهید مطهری مسائلی را در این خصوص مطرح کردند که مجموعه این بحث ها در کتاب “ربا، بانک، بیمه” شهید مطهری چاپ شده است.
شهید بهشتی در پی آن بودند تا با تکیه برقرآن تفاسیر عقلانی، وعلمی از حرمت ربا ارائه دهند. ادعای ایشان این گونه است که اگر اسلام بخواهد به عنوان دین جهانی موضوعیت پیدا کند فقط با این الگو میتوان روی داعیه جهانی شدن اسلام کار جدی انجام دهیم و انتظار پذیرش عمومی اسلام را داشته باشیم.
با توجه به این ملاحظات مشخص می شود که فراتر از فهم نگاه ایشان در هر زمینه معین، آنچه به عنوان میراث اندیشه ای شهید بهشتی برای ما به یادگار مانده است، همین مبانی روش شناختی ایشان است که بویژه مبتنی بر دو رکن رجوع به عقل و دانش چگونگی پاسخ گویی به مسائل مختلف است. آقای بهشتی این قدر انسان روادار و دموکراتی بود و به کار جمعی اهمیت می داد. همه اینها پس از شناخت مبانی روش شناختی ایشان به خوبی قابل درک است.
در صحبت های شما دو محور اصلی بیان شد. یکی تشریح محورهای روش شناختی شهید بهشتی و دیگری نحوه برخورد ایشان با مخالفان و جریان هایی که سعی در تخریب ایشان داشتند. اما مسئله قابل تامل اینجاست که حتی پس از گذشت سه دهه از شهادت ایشان، امروز هم شاهد هستیم دو جریان که در ظاهر هم با یکدیگر سنخیتی ندارند، با اتهام زدن به شهید بهشتی ماهیت خود را برملا می سازند. از طرفی برخی ایشان را نماینده اسلام لیبرالی می خوانند و از طرفی پرویز ثابتی شهید بهشتی را پس از سی سال متهم به همکاری با ساواک میکند! آنچه مطرح است این پرسش است که چه مولفه هایی در شخصیت شهید بهشتی این دو جریان را بر علیه کسی که امام وی را تکیه ملت می خواند هم صدا می کند؟
راجع به ویژگی های شخصیتی و سوابق و اخلاقیات و نقاط ضعف و قوت افرادی که با آقای بهشتی چنین برخوردی دارند اصلا صحبتی نمی کنم. ولی سعی می کنم تا مبانی و مبادی فکری را اصالت دهم، تا بتواند منشا رشد شود. چون کسانی که داعیه مسلمانی دارند و به شهید بهشتی اهانت می کنند طیف وسیعی هستند. وقتی که ما صلاحیت ها و سوابق آنها را ردگیری می کنیم به مسائل خیلی جالبی می رسیم.
اما چون مشی شهید بهشتی یک مشی پیامبرانه است و در صدد ارتقا و اعتلای شخصیت افراد بودند، من از همین مشی استفاده می کنم و به همه کسانی که این صحبت ها در اختیارشان قرار می گیرد توصیه می کنم که کتاب “شریعتی؛ جستجوگری در مسیر شدن” را با دقت مطالعه کنند. چرا که شما می توانید در این کتاب دو رویکرد کاملا متفاوت نسبت به اسلام را به وضوح در ارزیابی جایگاه ونقش استاد فقید دکتر علی شریعتی ملاحظه کنید
چرا که شهید بهشتی دیدگاه خود را نسبت به دکتر شریعتی و در برابر دیدگاه آقای مصباح که شریعتی را منکر ضروریات دین میداند، بیان میکند. و نشان می دهد که آن رویکردی که می خواهد اسلام را به صورت یک حقیقت جهانی عینیت ببخشد با رویکردی که در جهت تخریب و حذف و تکفیر است چه تفاوت هایی در روش شناسی با هم دارند. هم چنین می توان در این کتاب، ادب نقد و آداب پژوهش را هم به وضوح مشاهده کنیم. می توانید به صورت نظام وار برای این سوال که مطرح کردید در آن کتاب پاسخ هایی پیدا کنید.
آنچه که همه ی افراد در طیف های مختلف در مورد شهید بهشتی اتفاق نظر دارند شجاعت، صراحت و قدرت اقنایی کم نظیر شهید بهشتی است که موجب می شود تا مورد بغض و نفرت این جریانات که ذکر کردید قرار بگیرد.
من یاد دارم در سال ۵۴ موج گرایش به مارکسیسم در میان دانشجویان مذهبی گسترش پیدا کرده بود. شهید بهشتی هم در آن دوران در جلسات هفتگی در منزلشان، به نقد بیانیه ی تغییر مواضع سازمان مجاهدین خلق می پرداختند. می خواهم با اطمینان به شما بگویم که شاید هیچ جلسه ای مانند جلساتی که ایشان برگزار می کردند در پا بر جا ماندن دانشجویان مذهبی بر موازین دینی اثر گذار نبود. واقعا منحصر به فرد بود. بنابراین اگر بخواهیم در پاسخ به این سوال مشی و منش همین افراد را در نظر بگیریم که بدون مبنا فقط به تخطئه می پردازند و یا حتی در مواقعی ژست و لباس دوستی و طرفداری هم بعضا به تن می کنند و حرف های نامربوط می زنند، آمیزه ای از حسادت و احساس حقارت و ضربه خوردن از اندیشه و عمل شهید بهشتی در این واکنش ها قابل رویت است. و همانطور که شما اشاره کردید طیف گسترده ای از افراد را در این موضعگیری های خلاف اخلاق و علم در بر می گیرد.
باتوجه به بنیان های روش شناختی که مطرح کردید آیا می توان گفت اگر بنیان های روش شناختی را به عنوان زیر بنا بگیریم می توان روبنای اندیشه های ایشان را با تجربه سالهای پس از انقلاب که دیگر آقای بهشتی حضور نداشتند به گونه ای دیگر خواند؟ یعنی شاید آرا در حوزه هایی کارکرد خود را نشان داده باشد و ناگزیر به تغییر دادن برخی آرا شویم که این به معنای ناکارامد شدن آنها است.
شاید یکی از شانس های نظام جمهوری اسلامی در این است که مشکلات و بن بست هایی که نظام اجرائی وفکری کشور با آن برخورد داشته، پس از مشکلاتی است که برای بلوک شرق سابق پدید آمده و این باعث شده که ما الان یک ادبیات خیلی وسیعی داشته باشیم که بتوانیم از آن تجربه ها در این خصوص استفاده کنیم.
یکی از مولفه های تجربه مزبور این بود که وقتی یک سیستم با داعیه های ایدئولوژیک دچار سرنگونی می شود؛ باید به این پرسش پاسخ دهد که این مشکلات به خاطر مشکلات ذاتی آن ایدئولوژی است و یا اینکه این مشکلات به خاطر عدول از رهنمون های آن ایدئولوژی است. خوشبختانه حال و روز جمهوری اسلامی هنوز چندان شباهتی با حال و روز شوروی سابق ندارد و از آنجا که سه دهه یک دوره طولانی است که ما در طول آن نتوانستیم هنوز همه اصول قانون اساسی را در جامعه پیاده کنیم و بسیاری از وعده ها را نتوانستیم محقق کنیم؛ این پرسش به ذهن می رسد که آیا نظام اندیشه ای و اصول ما مشکل داشته و یا اینکه بخش عمده ای از مسائل به این بر می گردد که ما هر بار با مصلحت اندیشی های گاه و بیگاه سعی کرده ایم تا از این آموزه ها عبور کنیم؟
به طور مثال؛ در حوزه اقتصاد با اطمینان به شما می گویم بخش اعظم مشکلات امروز در اقتصاد جمهوری اسلامی نه به دلیل پایبندی عملی تمام عیار به قانون اساسی بلکه اتفاقا به خاطر عدول از آن اتفاق افتاده است.
نکته ای که می خواهم به آن اشاره کنم این است که شهید بهشتی را در طول حیات خودشان کاپیتالیست می خواندند اما پس از زمانی که ایشان شهید شدند متهم به گرایشات سوسیالیستی شدند!
می خواهم به شما عرض کنم مقایسه تجربه دهه اول انقلاب با دهه دوم و سوم پس از پیروزی برای شما می تواند خیلی جالب باشد. در نهایت اختصار عرض کنم، در پاسخ آنهایی که ادعا می کنند به اعتبار جهت گیری های قانون اساسی آقای بهشتی تمایلات سوسیالیستی داشت؛ که ما در اقتصاد شاخصی به نام دخالت دولت در اقتصاد داریم. که این شاخص اینگونه سنجیده می شود که مجموع هزینه های حاکمیتی و هزینه های تصدی گری دولت را به تولید ناخالص ملی داخلی تقسیم می کنند و که این نسبت میزان مداخله دولت در اقتصاد را نشان می دهند. برای پی بردن به عظمت شهید بهشتی وراه گشائی اندیشه های ایشان باید بگویم که گزارش های رسمی در این خصوص میزان این شاخص را در سال ۱۳۵۶ معادل۶۳ درصد نشان می دهد. با پیروزی انقلاب یک طیف متنوعی از مسائل به طور طبیعی سبب می شود که مداخله دولت در اقتصاد فوق العاده افزایش یابد. عواملی از قبیل گسترش مسئولیت های اجتماعی دولت، مصادره اموال سرمایه داران فراری، جنگ تحمیلی از مهم ترین عوامل در این خصوص است. اما وقتی گزارش اقتصادی سال ۶۷ را ملاحظه کنید می بینید که این شاخص در سال پایانی جنگ به ۴۰ درصد رسیده است. یعنی علی رغم این مولفه ها که دخالت دولت را به سمت گستردگی می کشاند، اما چون پایبندی نسبی به قانون اساسی از دو دهه بعد خیلی بیشتر است، می بینیم تن در دادن به اصول اقتصادی قانون اساسی باعث شده تا بخش خصوصی مولد ما علیرغم شرایط جنگی و تغییرات نهادی بزرگ فربه تر شود. شما می بینید در پایان دوره پهلوی مداخله دولت در اقتصاد ۶۳ درصد است، اما در دهه اول بعد انقلاب ۴۰ درصد می شود. به این خاطر است که می گویم با دور زدن قانون اساسی به بحران خوردیم. نه به واسطه عمل صادقانه به اصول آن به طور مثال در سال ۶۸ که یک تیم مدیریتی جدید آمدند، اینها ادعایشان بر این بود که میزان مداخله دولت در اقتصاد بسیار زیاد است و البته می پذیرفتند که این به خاطر شرایط جنگ است. اینها می گفتند ما یک برنامه ای می ریزیم که مداخله دولت در اقتصاد را کاهش دهد که معروف به برنامه تعدیل ساختاری است و پس از جنگ اجرا شد. ملاحظه می کنید که از همه ابزارهای شناخته شده در این جا استفاده شده مانند آزاد سازی تجاری، خصوصی سازی، تعدیل نیروی انسانی و… اما نتیجه عمل این شد که از سال ۷۱ تا امروز شاخص دخالت دولت در اقتصاد هرگز از ۶۰ درصد کمتر نشده است. یعنی در فاصله۶۸ تا ۷۱ در شرایط صلح اینها مداخله دولت را از ۴۰ به ۶۰ درصد رسانده اند و الان هم از ۸۰ درصد عبور کرده است! آنچه که ژرفا و عمق اندیشه شهید بهشتی را نشان می دهد همین بحث پایبندی به قانون اساسی و ثمرات عمل به آن است.