بهشتی خود به اهمیت این اصل اخلاقی بنیادین اشاره دارد: مسلمانی یک کلمه است و بس، آن هم انصاف است… . یعنی دشمنینورزیدن با حق، در برابر حق، سلم و صلح و تسلیمداشتن. موضعگیری مسلمان در برابر حق این است، ولو این حق به ضرر او باشد.
نوشتن درباره شهید بهشتی کاری است سهل و ممتنع: سهل است اگر با او زندگی کرده باشی و در همه سالهای پس از شهادتش، با اندیشههایش انس گرفته باشی؛ و ممتنع است چون از او تصاویر گوناگون و گاه متضادی ارایه شده که شناختن و شناساندنش را با دشواریهای فراوان همراه میسازد. وقتی میخواهی درباره بهشتی بنویسی، درباره کسی مینویسی که نامش را همه شنیدهاند و تصویرش را هر سال در هفتمتیر بر در و دیوار شهر آویخته میبینند، اما سخت ناشناخته است. گروهی او را تنها برای گفتهای علیه آمریکا میخواهند بدون اینکه به دیگر سخنش که اصل مذاکره را به شرط شفافیت و صداقت با مردم مجاز میدانست توجه کنند؛ جمعی هجمه خشونتطلبان معتقد به اسلام التقاطی علیه او و ترور شخصیتیاش را به یاد میآورند بدون آنکه از جفایی که متحجران خشکاندیش بر او روا داشتند یاد کنند؛ دستهای از تاثیر زندگی و شهادتش در تحکیم پایههای نظام جمهوری اسلامی میگویند بدون آنکه به دیدگاه مردممحورش به قانوناساسی و مبانی نظری آن و اهمیت بندبند فصل سوم آن، کوچکترین اشارهای کنند؛ و قلمهایی از پایبندیاش به اسلام فقاهتی مینویسند بدون آنکه فهم متفاوت او از فقاهت و ولایت و حکمرانی را مطرح کنند. بهشتی هنوز هم مظلوم است و تو میمانی که در این فضای غبارآلود پرجدل و آکنده از مدح و ذمهای بیاساس چه باید نوشت؟ شاید در مقابل
این همه بیانصافی که قرار میگیری، سخن از انصاف بهشتی، شایستهترین وظیفهای است که بتوان به قلم سپرد و اولین گام، تعریف واژه «انصاف» باشد. انصاف، در خلاصهترین و عامترین تعریفش به این معنی است که آنچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسندی و آنچه برای خود نمیپسندی، برای دیگران نیز نپسندی؛ شاید یکی از جهانشمولترین اصول اخلاقی که دستکم در این صورتبندی کلی، فارغ از تفاوتهای فرهنگی، برای همه انسانها در همه زمانها و مکانها ارزشی بنیادین شمرده میشود و تکیهگاهی شده است برای نظریههای عدالت اجتماعی. بهشتی خود به اهمیت این اصل اخلاقی بنیادین اشاره دارد: مسلمانی یک کلمه است و بس، آن هم انصاف است… . یعنی دشمنینورزیدن با حق، در برابر حق، سلم و صلح و تسلیمداشتن. موضعگیری مسلمان در برابر حق این است، ولو این حق به ضرر او باشد.
(حق و باطل در قرآن، صص 128-127) بهشتی در منش علمی و شیوه عملی، به این اصل پایبند بود. در بحث آزادی انسان و اهمیت اختیار و در اینکه او را موجودی «انتخابگر» بدانیم، با وجود آنکه بهعنوان یک عالم دینی در مرزبندی عقیدتیاش با مکاتب دیگر اهل مجامله نیست، بهعنوان یک اندیشمند از یادآوری وامداری بشر به آن مکاتب کوتاهی نمیکند: من با اگزیستانسیالیسم مادی هیچگونه قوم و خویشی فکری ندارم، اما چون مکتب فلسفی اگزیستانسیالیسم انسان را از شکل مهره یک ماشین بزرگ که در مکتبهای مادی بوده درآورده و صریحا او را بهعنوان یک تافته جدا بافته معرفی کرده، از این نظر واقعا حق بزرگی بر گردن روزگار ما دارد. جالب توجه این است که میگویم مکتبهای مادی و نمیگویم مارکسیسم، برای اینکه مارکس در نوشتهها و در افکار آخرش جز این نمیتوانسته فکر کند که انسان تافته جدا بافته است. این موضوع در دیگر مکاتب مادی خوب بیان نشده، ولی در مکتب اگزیستانسیالیسم خوب بیان شده است. به این دلیل است که من مکرر از آن یاد میکنم. (درسگفتارهای فلسفه دین، ص170) در رفتار سیاسیاش پس از حادثه، دلهای داغدارمان را تسلی دادیم به اینکه شهادتش گواهی بر حقانیت راه مصلحان دلسوز این آب و خاک خواهد بود و مهر ختامی بر عادت اتهامسازیهای نافرجام و بدفرجام و از این پس نه ترور شخصیتی در کار خواهد بود و نه بازار داغ شایعهپراکنی پرمشتری؛ آرزویی که تحقق آن را در راه پرامیدی که در آن گام نهادهایم، جستوجو میکنیم تا از این پس شاهد رخت بربستن آن از گفتمانهای رایج باشیم.
به نام خدا
با سلام وعرض ادب واحترام
با تشکر از استاد ارجمند آقای دکتر بهشتی در خصوص مطالب ارزشمند ونکات ظریف که بیان داشتند .
وآرزوی توفیق روز افزون .