خدایا به تو پناه میبرم، من نمیخواهم از زبان شما حرف بزنم. شما خودتان دلی دارید و با دل خود با خدایتان راز و نیاز کنید. اجازه دهید از اینجا به بعد بگویم من! در اینجا که جای اعتراف به نقص و خطاست، شایسته است بگویم من! خدایا به تو پناه میبرم که در این یک سال گذشته از سالهای پیشین بدتر شده باشم. قرآنها را باز کنید، این جمله را من هر سال سه شب تکرار میکنم چراکه باید همیشه در فکر ما زنده باشد. معنی بازنگهداشتن و جلوی رو نگهداشتن این است که خدایا ما مسلمانان فقط نباید با قرآن بستة داخل کتابخانهها سروکار داشته باشیم، قرآن باید برای ما کتابی باز باشد و پیش روی ما قرار داشته باشد و هادی و راهنمای زندگیمان باشد
منتقدین خوب است که این فراز از تاریخ اسلام را مطالعه کنند؛ در سال چهارم هجرت واقعة تلخی در تاریخ اسلام اتفاق افتاد. این واقعه حدود یک سال بعد از جنگ اُحد به وقوع پیوست، خود جنگ اُحد هم از وقایع تلخ بود. آن واقعه این بود که یکی از شیوخ عرب قبایل بادیهنشین آمد پیش پیغمبر و هدیهای برای ایشان آورد. پیغمبر(ص) به او فرمود: من از آدم مشرک هدیه قبول نمیکنم (حال اینکه آیا این یک قانون کلی در اسلام بوده و یا در سیاست پیغمبر این موضوع دخالت داشته است بماند.) پیغمبر به آن مرد فرمود: من تو را به اسلام دعوت میکنم. بیا مسلمان شو. آن فرد به پیغمبر پاسخ داد: من آمادگی مسلمان شدن را ندارم. وقتی خواست از پیغمبر خداحافظی کند گفت: یا محمد یک چیز به تو بگویم؛ این ایده و فکری که مردم را به آن دعوت میکنی ایدة خوبی است، یک عده از مبلغین زبردستت را بفرست به بادیه و بیابان تا مردم بادیهنشین را به اسلام دعوت کنند، مطمئن باش که در آنها اثر میکند. پیغمبر هم نخواست به او بگوید که اگر فکر خوبی است چرا تو خودت قبول نمیکنی! ممکن بود خطری جان مبلغین را تهدید کند. اما آن مرد (ابو براء عامری) که شیخ قبیله بود گفت؛ من به سهم خودم آنها را تحت حمایت قرار میدهم. پیامبر (ص) هم که خواستار زمینههای مناسب برای نشر دعوت اسلام بود پذیرفت و گفت که بسیارخوب میفرستم. چهل نفر، شصت نفر، و یا هفتاد نفر بر اساس نقلهای مختلف، از مسلمانان تقریباً زبده را پیغمبر برای نشر دعوت اسلام به این ناحیه فرستاد. یک نامه هم به رئیس قبیله یعنی عامربن طفیل نوشت. مسلمانان وقتی به بئر معونه یا همان چاه معونه که چاهی بود در بیابان و آبی داشت، رسیدند. یکی را از میان خود انتخاب کردند و نامه پیغمبر را به او دادند تا به عامربن طفیل برساند. پیغمبر بی هیچ تکلّفی نوشته بود که این عده برای نشر دعوت اسلام میآیند تا برای شما صحبت کنند که اسلام چیست. اما عامربن طفیل به نامه پیامبر (ص) اعتنا نکرد و حامل نامه را کشت. وی در حین کشته شدن فریاد میزد «فزت و رب الکعبه» به خدای کعبه رستگار شدم.
بقیه وقتی دیدند نماینده آنان به دست این مرد و اطرافیانش کشته شد بسیار ناراحت شدند و گفتند که ما برای جنگ نیامده بودیم، پیغمبر ما را بدون هیچ قصد حمله و تجاوزی و با یک پیام دوستانه فرستاد تا بگوییم اسلام چیست و آنان این طور با ما رفتار کردند. بنابراین آماده شدند برای دفاع، زیرا جان همه در خطر بود. قبیلهای هم که همسایه این قوم بود فقط به این اندازه به عهد خود وفا کرد که با آنان همدست نشده و گفتند؛ چون ما به اینان پناه دادهایم با آنان جنگ نمیکنیم. ولی افراد عامربن طفیل با سایر همپیمانان سیاسی خود به این عده حمله کردند و تا نفر آخر را کشتند. تنها یک نفر از آنها نیمهجانی به در برد. این یک نفر به پیغمبر خبر داد که بر سر فرستادگان چه آمده است. اتفاقاً اوضاع اجتماعی، سیاسی و نظامی مسلمانان در این شرایط خوب نبود. آن یک نفر که جانی خلاص کرده بود در راه که میآمد به دو نفر از مسلمان برخورد کرد، یکی از آن دو نفر هم در ادامه زد و خوردها کشته شد. یکی دیگر از آن دو نفر، به همراه فردی که خلاص شده بود، در راه دو نفر از افراد طایفة عامربن طفیل را دیدند و به تلافی این حادثه آنان را کشتند که کار نادرستی بود، چراکه آنان بیگناه بودند؛ اما طبق خوی جاهلیت قدیم این کار را کردند. اتفاقاً این دو نفر از مدینه میآمدند و با پیغمبر تفاهم کرده بودند. وقتی پیامبر این خبر را شنید اوقاتش تلخ شد. یک مسلمان آسیبدیده، بعد از آنکه چهل تا هفتاد نفر از مسلمانان برگزیده اینگونه در مقابل چشمانش از دم شمشیر گذرانده شده بودند نتوانسته بود اعصابش را کنترل کند و دست خود را به خون بیگناهانی آلوده بود. عامربن طفیل پس از این ماجرا به پیامبر پیغام داد که براساس مقررات این سرزمین باید دیه این دو نفر را بپردازی. اوضاع و احوال مسلمانان هم آنقدر خوب نبود که بتوانند چنین کاری را انجام دهند. یا باید میگفتند که شما هفتاد نفر از مسلمانان را کشتید، در مقابل مسلمانان هم دو نفر را کشتهاند. در این صورت جنگ در میگرفت که به مصلحت نبود و مصلحت سیاسی ایجاب میکرد که در آن مقطع با صحرانشینان جنگی در نگیرد. بنابراین باید یک پولی داد و این مشکل را حل کرد. مسلمانها که خیلی پولدار نبودند، در همسایگیشان چند طایفة یهودی پولدار و رباخوار زندگی میکردند، یکی از آنها بنیالنضیر بود. پیغمبر و علی(ع) و چند نفر از بزرگان مسلمان رفتند پیش بنیالنضیر و ماجرا را توضیح دادند. طایفه بنیالنضیر از قبل قرارداد آشتی و همزیستی مسالمتآمیز با پیغمبر بسته بودند. پیغمبر به آنان گفت؛ به ما کمک کنید، سران بنیالنضیر هم گفتند که بسیارخوب، کمک میکنیم و رفتند داخل قلعه خودشان تا در رابطه با این موضوع مشورت کنند. چند نفر از شیطانهای این طایفه گفتند؛ محمد با پای خودش آمده است در دام، بیایید او را بکشیم. چهار مرد میخواهیم بروند از بالای بام قلعه، روی محمد سنگی بیاندازند و کار را تمام کنند، تا برای همیشه راحت شویم. یکی گفت باشد، دیگری گفت نباشد، بالاخره چند جانی پیدا شدند و رفتند بالای بام قلعه به محض اینکه آنان به بالای بام قلعه رسیدند، پیغمبر به اطرافیان خود گفت من میروم مدینه کاری دارم و بلند شد و حرکت کرد، تو گویی وحی الهی به پیغمبر الهام کرد، خطری در کمین جان توست. طایفه بنیالنضیر با وجود اینکه با پیامبر پیمان عدم تعرض داشتند خدعه کردند و قصد جان پیامبر اسلام را کردند. طرح سیاسی پیامبر از ابتدا برای نشر اسلام، این بود که مدینه پایگاه اسلام بوده و این پایگاه کاملاً تحت تسلط مسلمانها قرار داشته باشد ولی طوایف یهود با مذاکرات سیاسی توانسته بودند از پیغمبر امان بگیرند و بگویند ما همینجا با شما زندگی میکنیم و پیمان عدم تعرض امضاء کردند. پیغمبر ابتدا به آنها امان نمیداد و دستور داده بود اول کار این دشمنان خانگی را یکسره کنید که داستان آن مفصل است؛ اما سرانجام به این نتیجه رسید که یهودیان بنیالنضیر را از جای خود حرکت دهد. عدهای از آنان به فلسطین و عدهای هم به خیبر رفتند که یک قلعة بزرگ یهودینشین بود. دو سه نفر از آنان که به خیبر رفتند، افراد کینهتوزی بودند؛ از جمله: حیّی بن اخطب، اینها راه افتادند اینطرف و آنطرف و گفتند؛ چنان جنگ ترسناک و همگانی علیه محمد در سرزمین عربستان به پا کنیم که کار یکسره شود. اول رفتند مکه، پیش سران قریش و ابوسفیان و گفتند حقیقت این است که ما تصمیم گرفتهایم یک جبهة متحد و متفقی علیه مسلمانها به وجود آوریم. از شما که قریش هستید، و از طایفة غطفان که همسایة ما در مدینه هستند و سایر یهودیان اطراف مدینه میخواهیم که با ما همراه شوید. بدینوسیله قریش را تحریک کردند، پیش سران طایفه غطفان آمدند، آنان را هم تحریک کردند، بنیقریظه و بنی وائل را هم که یک دستة یهودی بودند تحریک کردند و به صورت گروهی آمدند و جنگ احزاب را راه انداختند. در اتحاد کفار علیه مسلمین تنها از قریش حدود ده هزار نفر سپاهی شرکت کرده بودند، غطفان، بنیالنضیر و … هم هر یک عدة زیادی را بسیج کرده بودند. غرض من نکته آموزندة جنگ احزاب است نه شرح آن. این مطلب را فقط به دلیل شاهد مثال برای بحث امشبمان مطرح کردم. فقط این قسمت از مطلب را عرض میکنم، شاید مابقی مطلب را مواقع دیگر عرض کردم. اینها هجوم آوردند به سمت مدینه، خبر رسید به پیغمبر که کفار قریش به همراه یهودیان مدینه، با قصد جنگ به سمت مدینه میآیند. مسلمانها به تکاپو افتادند که چه کار کنند؟ بیرون مدینه با دشمن روبهرو شوند که در این صورت استعداد و نیروی کافی جنگی نداشتند. داستان اُحد هم برای آنان یک تجربة تلخی بود. سرانجام بنا شد در مدینه بمانند و دفاع کنند. سلمان فارسی که تازه مسلمان شده بود یک فنّ تازة جنگی را به پیغمبر پیشنهاد کرد و گفت که ما در کشور خودمان در چنین مواقعی دور شهر را خندق میکَنیم و آن را آب میاندازیم، اما اطراف مدینه آنقدر آب نیست که داخل خندق را با آب پُر کنیم بنابراین داخل خندقها را با خس و خاشاک پر میکنیم که در صورت لزوم بتوان آن را آتش زد. پیغمبر پیشنهاد سلمان را تصویب کرد و قرارشد خندقی در سه جناح مدینه کنده شود. یک جناح هم باغستانها و ارتفاعات بود. ابن اثیر در کامل مینویسد که جنگ احزاب در ماه شوال بوده است. ولی اغلب مورخین نوشتهاند در ماه رمضان بوده است. ماهی که مسلمانها روزهدار بودند. قرار شد روزهداران در فاصلهای کوتاه خندقی دور شهر حفر کنند. کاری که سابقهای در عربستان نداشت و این کار را باید در فاصلة بسیار کوتاه انجام میدادند و از خس و خاشاک و بوتة بیابان پُر میکردند. خود پیغمبر هم مثل یکی از افراد مسلمان در کار حفر خندق شرکت داشت. اسم سلمان را بردم پس به این مناسبت این جملة معروف را که در بارهاش است نقل کنم؛ پیغمبر گروههای کاری درست کرده بود، مهاجرین را یک دسته، انصار را یک دسته، به صورت واحدهای ده نفری، به هر واحدی یک قطعه از زمین را سپرده بود تا حفر کنند و خندق بکنند. سلمان که تازه رسیده بود، موضوع اختلاف شد که آیا باید جزء دستة مهاجرین باشد یا جزء دستة انصار؟ یعنی در دسته مسلمانان مدینه قرار گیرد یا در دسته مسلمانانی که از خارج به مدینه آمدهاند، البته سلمان از خارج آمده بود و روی این حساب باید جزء دسته مهاجرین میشد. ولی پیغمبر تاج کرامتی بر سر سلمان نهاد و فرمود که سلمان نه از مهاجرین است و نه از انصار، «سلمان منّا اهل البیت». سلمان از ما خاندان نبوت است، بنابراین در گروه ما قرار میگیرد.
به هر حال این مردم کم بضاعت و کم غذا با قدرت اراده و ایمان، نیروی کارشان بر افراد بهرهمند از مواد غذایی و ویتامینهای کافی ولی سست اراده، چربید و بالاخره هم این گروه بر آن عده دشمن به صورتی سیاسی و نیمهجنگی فائق آمد.
با این وصف چطور میتوانیم بگوییم که روزه به کار لطمه می زند؟ کاری از خندق کندن در روزهای گرم و هوای گرم مشکلتر وجود دارد؟ زمین کَندن و خاک آن را بیرون ریختن، خار کندن از بیابان و ریختن داخل خندق تا آنکه پر شود؟ اینها از جمله کارهای خیلی مشکل است. در یکی از جنگ های دیگر در سال نهم هجرت که دیگر وضع مسلمانان خوب شده بود، در تابستان گرم، ولی در یک سال قحطی، در یک سال خشکسالی، پیغمبر ناچار شد بزرگترین نیروهای اسلامی را به سمت شام بسیج کند. می گویند تا سی هزار نفر بسیج شدند. میدانید این تعداد سرباز جنگی غذایشان چقدر بود؟ آنانی که وضعشان خوب بود، شبانه روزی یک دانة خرما نصیبشان میشد. این ها نوشتههای مورخین است، افسانه نیست. در تاریخ تحقیق شده است. حد متوسط غذا در سپاه بسیج شده برای غزوه تبوک یک دانه خرما در روز بوده است. بعضیها از این هم کمتر بوده یعنی یک دانه خرما را قسمت میکردند و دو نفر از آن استفاده میکردند چه نیرویی اینها را از مدینه تا تبوک برد؟ در هوای گرم تابستان که همه هم سواره نیستند، باید به نوبت سوار شوند، به اندازه کافی مرکب ندارند. این همان نیرویی است که توانست مسلمانان را بر امپراطورهای بزرگ جبار آن زمان پیروز کند. باز هم تکرار میکنم کسی فکر نکند که ما میخواهیم ایدهآلیست باشیم، خیالپرور باشیم و بگوییم که بله آقا نیروی ایمان کافی است و غذا هیچی! نه چنین چیزی نمیگوییم. ولی میخواهم بگویم که به نیرو و عامل مؤثر ایمان و اراده توجه شود. این چه حرف ناحسابی است که بگوییم در ماه رمضان، یک ماه به نیروی کار ملتها لطمه وارد میآید. اگر در ماه رمضان به راستی توانسته باشیم یک صدم هم نیروی اراده ملتی را نیرومند کرده باشیم، برد اقتصادی هم کردهایم؛ برد معنوی و آخرتی که در جای خودش محفوظ. برد اقتصادی هم کردهایم، برد اجتماعی هم کردهایم. امیدوارم در بحث امشب توانسته باشم با واقعبینی با منطق وجدان پسند، مطلب را با برادران و خوهران عزیز مسلمانمان بررسی کرده باشیم و فکر و قلب ما پذیرفته باشد که روزه با کار سازگار است. و امیدوارم که هیچ یک از ما از عبادت پر ارزش روزه محروم نماند. در این شبهای قدر و شبهای دعا و شبهای توجه به خدا بر حسب معمول مراسم دعایی داریم که برگزار میکنیم. شبهای نوزدهم، بیست و یکم و بیست و سوم باید برای ما شب رسیدگی به حساب سالانة خودمان و اعمال و اخلاق و رفتارمان باشد. اینکه دور هم جمع میشویم و در تاریکی هر کدام بدون توجه به اطراف به راز و نیاز با خدا میپردازیم باید ما را پاکتر کند. خیلی روشن است و معنیاش این نیست که ما تنها همین سه شب به خدا روی میآوریم و مابقی سال از خدا رو میگردانیم که بدا به حال ما اگر اینطور باشیم. بلکه معنایش این است که ما احتیاج داریم به یک موعد مخصوص سالانه که در این موعد مخصوص با توجه بیشتر بدون آنکه کار ما جنبة عادت به خود گرفته باشد ببینیم که در این یک سال ما عقب رفتیم؟ جلو آمدیم؟ یا سر جایمان ماندهایم؟ کجاییم؟ آلودهتر شدیم؟ منحرفتر شدیم؟ بیشتر گناه کردیم؟ زندگیمان به زندگی کسانی که جز هوس و خودخواهی چیزی نمیشناسند شبیهتر شده است یا به زندگی آن مردان و زنانی که پاکی و فضیلت و اخلاق عالی انسانی هدف عالی زندگیشان است؟ در این یک سال بیشتر در خودمان فرو رفتیم یا از خود درآمدیم و به جانان پیوستیم؟ آخر از خود درنیامده که نمیشود به خدا پیوست. به قول مولانا از خود برون نیامده جانانت آرزوست؟ همهاش من، همهاش آسایش من، همهاش زندگی من، همهاش آبروی من! ببینید آیا به فکر آبروی دیگران هم بودهایم؟ آیا پردة آبروی دیگران را با بدگویی جلوی رو یا پشت سرشان پاره نکردیم!؟ گناه است، گناه؛ گناهی که با کمال تأسف در میان ما مسلمانان بسیار رواج دارد. با مشروبات الکلی چه کردیم؟ با قمار چه کردیم؟ با هوسبازیها و بیبند و باری چه کردیم؟ با ربا چه کردیم؟ با تملق و چاپلوسی چه کردیم؟ کاستیم از اینها یا خدای ناکرده زیادتر شده است؟ خدایا به تو پناه میبرم، من نمیخواهم از زبان شما حرف بزنم. شما خودتان دلی دارید و با دل خود با خدایتان راز و نیاز کنید. اجازه دهید از اینجا به بعد بگویم من! در اینجا که جای اعتراف به نقص و خطاست، شایسته است بگویم من! خدایا به تو پناه میبرم که در این یک سال گذشته از سالهای پیشین بدتر شده باشم. این مراسم برای ما مراسم پناه بردن به خداست، مراسم توجه بیشتر به خداست. قرآنها را باز کنید، این جمله را من هر سال سه شب تکرار میکنم چراکه باید همیشه در فکر ما زنده باشد. معنی بازنگهداشتن و جلوی رو نگهداشتن این است که خدایا ما مسلمانان فقط نباید با قرآن بستة داخل کتابخانهها سروکار داشته باشیم، قرآن باید برای ما کتابی باز باشد و پیش روی ما قرار داشته باشد و هادی و راهنمای زندگیمان باشد. حالا بگویید اللهم انی اسئلک بکتابک المنزل و ما فیه و فیه اسمک الاکبر و اسمائک الحسنی و ما یخاف و یرجی، ان تجعلنی من عتقائک من النار. بارالها به احترام این کتاب مقدس که بر پیغمبر گرامیات فرستادی، با این کتاب به درگاه تو آمدهام. با توجه به آنچه در این کتاب برای آموزش ما فرستادهای به بزرگترین نام مقدست، یا الله. به نامهای نیکویت یا رحمن، یا رحیم، یا حنّان، یا منّان، یا علیم و یا مستعان، یا قوی و یا ذیالجلال و الاکرام. به آن زشت و زیبا و خوب و بدی که در این کتاب برای زندگی انسان روشن کردی، خدایا با توجه به همة اینها از تو میخواهم که ما را از دوزخیان بدفرجام قرار ندهی. حالا قرآن را میبندیم و با احترام به سر میگیریم. اللهم بحق هذا القران و بحق من ارسلته به و بحق کلّ مؤمن مدحته فیه و بحقک علیهم فلا احد اعرف بحقک منک. خدایا تو را به این قرآنت، به پیغمبری که با او قرآنت را فرستادی، به ارزش مردان و زنان با ایمانی که در قرآن آنها را به نیکی یاد کردی. به حق بزرگ تو بر بندگانت. بارالها، قبل از هر چیز به نام تو به درگاه تو آمدهایم. بکَ یا الله، بکَ یا الله، بکَ یا الله …. خدایا و به پیروی از پیغمبر بزرگوارت محمد، الها بمحمد، بمحمد، بمحمد، … پروردگارا به بندة شایستهات به مولای متقیان علی، الها بعلیٍ، بعلیٍ، بعلیٍ، … و به بانوی اسلام به دخت بزرگوار پیغمبر، الها بفاطمهَ، بفاطمهَ، بفاطمهَ، … و به امام دوم، فرزند بزرگوار علی و فاطمه و پیغمبر، الها بالحسنِ، بالحسنِ، بالحسنِ، … و به سالار شهیدان، به آقای رادمردان، به امام سوم، به بندة شایستهات حسین(ع)، الها بالحسینِ، بالحسینِ، بالحسینِ، … و به فرزند بزرگوار حسین، امام چهارم، امام سجاد، آن نمونة تعبد، آن نمونة صبر و بردباری، الها بعلیبنالحسینِ، الها بعلیبنالحسینِ، الها بعلیبنالحسینِ، … و به امام پنجم، فرزند بزرگوار امام سجاد، بنیانگزار نهضت علمی شیعه، امام باقر، الها بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، … بارالها و به امام ششم فرزند گرامی امام محمد باقر، امام جعفر صادق، آن که نام نامیاش مایة افتخار ما شیعیان جعفری است، الها بجعفربن محمدٍ، بجعفربن محمدٍ، بجعفربن محمدٍ، … و به فرزند بزرگوار امام صادق، امام و پیشوای هفتم ما امام موسی کاظم، آن امام همام که سالهای متمادی زندانش نمونة مقاومت منفی در مقابل جباران زمان بود، الها بموسیبن جعفرٍ، بموسیبن جعفرٍ، بموسیبن جعفرٍ، … و به امام هشتم، فرزند بزرگوار امام کاظم، امام رضا، الها بعلیبن موسی، بعلیبن موسی، بعلیبن موسی، … و به امام نهم، فرزند بزرگوار امام رضا، الها بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، بمحمدبن علیٍ، … بارالها و به امام دهم به فرزند بزرگوار امام جواد، امام علی النقی، الها بعلیبن محمدٍ، بعلیبن محمدٍ، بعلیبن محمدٍ، … و به امام یازدهم، امام حسن عسگری، فرزند بزرگوار امام هادی، الها بالحسن بن علیٍ، بالحسن بن علیٍ، بالحسن بن علیٍ، … و به فرزند بزرگوار امام عسگری، به حجت زمانت امام زمان، الها بالحجه، بالحجه، بالحجه، … پروردگارا به ذات پاک یگانهات، به پیغمبر و این پیشوایان نمونهات و به قرآن کریم، کارنامه و برنامة زندگی سعادتمندانة انسان که بر ما فرستادی و بر همة اینها سوگند یاد میکنیم که در سال آینده بکوشیم و جدّ و جهد کنیم بهتر از سال گذشته باشیم. پروردگارا از تو میخواهیم به این ترتیب بر گناهان گذشتة ما قلم عفو و مغفرت کشی. خدایا ما را بیامرز. پدران و مادران و اموات ما را بیامرز. پروردگارا امت اسلام را به عزتی که خود برای آنان خواستهای سرفراز کن و دشمنان اسلام و مسلمین را با توفیق مسلمانان برای جهاد سرفراز کننده سرکوب و سرنگون کن. بیماران را شفا عنایت کن. درماندگان و بیچارگان را زندگی سعادتبخش عطا کن. مقروضین و وامداران را از آفت و رنج قرض و وام رها کن. خدایا به ما توفیق ده در تربیت کودکان و فرزندانمان وظیفهای را که بر عهدة ما گزاردهای انجام دهیم. پروردگارا ما دوست داریم با روح و دلی پاک بمیریم. ما را تا لحظة آخر زندگی از آلودگیها دور نگه دار. اللهم صل علی محمد و آل محمد
سلام خدمت آقای محمدی عزیز
در صورت امکان اگر فایل صوتی این مراسم قدر موجوده لطف کنید و برای دانلود در سایت قرار بدید.ممنون