نشست خبری با اعلان موجودیت کانون دانشآموختگان دبیرستان دین و دانش در موزه یادگار بهشتیان برگزار شد.
من هيچوقت يادم نميآيد كه زنگ صبحگاه مدرسه بدون اينكه ايشان پايشان را به مدرسه بگذارند به صدا درآید. مرحوم آقاي كيوان پاي زنگ مدرسه ايستاده بود و به محض اينكه مرحوم آقاي بهشتي با همان شاكله بسيار موقر، دستانشان در زير عبا، عبايشان مرتب، پايشان را كه در دبيرستان ميگذاشتند آقاي كيوان زنگ را ميزدند و ايشان هم مستقيم سر صف ميآمدند در حالی که دانشآموزان هم سر صف ايستاده بودند. يك نفر چند آيه از قرآن ميخواند، ايشان هم ترجمه ميكردند و دو سه نكته را در چند دقيقه بيان ميكردند و دوباره زنگ را ميزدند و ايشان دم درب وردي سالن ميايستادند و دانشآموزان از مقابلشان به كلاس ميرفتند
داستان تاسیس مدرسه دين و دانش قم به مجوزی باز میگردد که دكتر محمود مهران وزير فرهنگ وقت در چهارم تيرماه سال 1334 به دکتر مهدي حائري يزدي ارائه کرد. در تاريخ 25 شهريورماه همان سال يعني دو ماه بعد، مهدي حائري يزدي فرزند موسس مدرسه فيضيه قم طي نامه يي به اداره فرهنگ شهرستان قم با اشاره به عارضه كسالت و ناگزيري اش از اقامت در تهران، آقاي سيد محمد بهشتي دبير مجتمع دبيرستان حكيم نظامي قم را به عنوان مسوول اين مدرسه اعلام كرد. اکنون نزديك 60 سال پس از آن تاریخ، كانون دانش آموختگان مدرسه دین و دانش همزمان با هشتاد و پنجمین سالروز تولد نخستين مدير اين مدرسه يعني شهيد آيت الله دكتر بهشتي، نشستي را برای اعلان موجودیت کانون در محل اين مدرسه واقع در خيابان باجك قم برگزار میكند. به همين مناسبت صبح روز شنبه 27 مهرماه نشست خبری در موزه خانه یادگار بهشتیان واقع در قلهك تهران برگزار شد. اين نشست با حضور خبرنگاران رسانه ها و سه تن از دانش آموختگان اين مدرسه؛ دکتر سیدمحمدصادق طباطبایی، محمدحسن اصغرنیا و نصرتالله شادنوش سه تن از شاگردان شهید دکتر بهشتی در دبیرستان دین و دانش قم برگزار شد.
محمدحسن اصغرنیا: اجازه دهید در همین ابتدای جلسه مطلب جالبی را خدمت حضار عرض کنم؛ در دوره امیرکبیر میخواستند مدرسهای بسازند به نام مدرسة فلاحت. برای ساخت این مدرسه در ابتدای امر شاه با ایشان مخالفت میکند و به اینها میگوید که این کار را نکنید، اینها میروند با شعور میشوند و برای ما مشکل ایجاد میکنند و جالب است که همانجا مطرح میشود که هرکس از این مدرسه فارغالتحصیل میشود باید بتواند وقتی زمین بایری را به او تحویل میدهیم حداقل کاری که میکند بتواند این زمین را دایر و خودکفا بکند.
کانون دانشآموختگان دبیرستان دین و دانش قم در نظر دارد که امسال همایشی را با همین عنوان (عنوان همایش هم دقیقاً همین است چون در قم مدرسهای هم هست به نام حکیم نظامی که آنها هر سال این بزرگداشت را برگزار میکنند) و برای اولین بار در محل این دبیرستان به مناسبت هشتاد و پنجمین سالروز ولادت شهید آیتالله دکتر بهشتی که امسال با عید سعید غدیر خم مصادف شده است برگزار کند. با توجه به اینکه همه کسانی که در این دبیرستان درس خواندهاند چه آنهایی که در قید حیات هستند و چه آنانی که شهید شدهاند تعدادشان زیاد است در نظر داریم که امسال این مراسم با اعلان موجودیت این کانون یعنی؛ کانون دانشآموختگان دبیرستان دین و دانش همراه شود.
در این مدرسه هم صبحها کلاس برگزار میشد و هم عصرها و مثلاً از ساعت 3 بعدازظهر به بعد که دبیرستان به صورت تعطیل درمیآمده است، آقای بهشتی برای یادگیری یک سری مباحث مثلاً ارث که در فقه بحث مشکلی است در نظر میگیردند و همچنین نام یک سری افراد را جهت یادگیری این مباحث که بیایند حساب یاد بگیرند، یادداشت میکنند. ( این اسامی که ذکر میکنم با دستخط خود آقای بهشتی هم اینجا به صورت سند موجود است) این کلاسهای فوقالعاده برای علی الخصوص طلاب که علاقهمند به علوم کلاسیک و روز بودند تشکیل میشد و اینها میتوانستند بیایند و به این صورت در این ساعتها از این کلاسها استفاده کنند؛ یک سری فلسفه یاد بگیرند یک سری زبان انگلیسی که تدریس زبان را خود آقای بهشتی عهدهدار بودند و دیگرانی مثل آقایان آیات سید علی خامنهای و سیدمحمد خامنهای، مصباح یزدی، ناصر مکارم، سبحانی، دکتر مفتح، شبیری که الان از مراجع هستند؛ که آقای بهشتی مسئولیت برگزاری کلاسها را به صورت دستهبندی شده بر عهده این آقایان گذاردهاند که با ذکر نام همه را مشخص کردهاند که مثلاً این گروه مربوط به کلاس زبان هستند، این گروه مربوط به کلاس فلسفه و … هستند و این گروهها صرفاً با هدف دانشافزایی میآمدند و نه به عنوان استاد و … و بعد یک دیسیپلین خاصی وجود داشت به این صورت که مثلاً آقای بهشتی میگفتند در ارتباط با مارکس باید متن اصلی را بخوانید یعنی آنجا متون به زبان فرانسه، آلمانی و انگلیسی تدریس میشد. اساتیدی که آنجا بودند و الان در قید حیات نیستند از جمله ایشان: آقای علیاصغر فقیهی بودند که ایشان استاد ادبیات و تاریخ اسلام بودند که کتاب وهابیت هم تألیف ایشان است همچنین آقای حقانی، آقای نیری (نه آقای نیری دادستان) و دیگر آقایان که آن زمان حضور داشتند.
صادق طباطبایی: من دانشآموز اولین سال تاسیس دبیرستان دین و دانش بودم. یعنی در سال 1336 که اولین سال تاسیس این دبیرستان و تنها با یک کلاس بود بنده دانشآموز این دبیرستان شدم و سال هفتم تحصلیم را، یعنی اولین سال دبیرستان را در این مدرسه که در حدود بیست و هشت تا سی نفر دانشآموز گرفته بود آغاز کردم؛ البته سال بعد اینها که کلاس اول بودند به سال دوم و بعد سال سوم و به این صورت تا تکمیل شدن دورة دبیرستان در همین مدرسه به پیش میرفتند و ادامه میدادند. سال سوم را که بنده گذراندم، آقای بهشتی سال چهارم را با رشتة ریاضی تأسیس کردند و چون بنده علاقه به ادامه تحصیل در رشتة طبیعی داشتم لذا از دبیرستان رفتم. اما نکتة دیگر قبل از اینکه بنده صحبتهایم را ادامه دهم این است که آقای بهشتی یک سخنرانی دارند در مدرسه حقانی قم که خطابشان به آقای مصباح یزدی و طلاب مدرسه حقانی است. گویا چند روز قبل، بحث تندی علیه دکتر شریعتی انجام شده بوده و تندرویها و افراطگریهایی علیه دکتر شریعتی انجام شده بوده و آقای مصباح یزدی هم نسبت به آثار دکتر شریعتی حالت بدی را بیان کرده بودند و طلاب و دانشجویان آنجا هم به همین روش نگاه میکردند و به تبع آن رفتار میکردند.
آقای بهشتی یک سخنرانی را در این رابطه آنجا انجام میدهند که انتشارات بقعه آن را چاپ کرده است. چنانچه میخواهید استفاده کنید، عرض میکنم که صحبتهای خواندنیای هست در کتابی با عنوان دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر شدن. نکتهای را آقای بهشتی در آن سخنرانی اشاره میکنند که بنده هم روی آن موضوع تمرکز بیشتری دارم و باقی صحبتهای ایشان در آن مراسم الان مورد نظر بنده نیست. ایشان خطاب به طلاب میگویند: «سال 1335 که من به قم آمدم، مشاهده میکردم که وقتی طلبهای از یک سمت خیابان رد میشد جوانان و یا مردم عادی سعی میکردند که از طرف دیگر خیابان تردد کنند؛ این وضع خیلی آزاردهنده بود برای من؛ این فاصله بین روحانیون و جوانان برای من آزاردهنده بود و لذا به فکر افتادیم و حالا ما این مدرسه را تأسیس کردیم که کسانی که اینجا علوم دینی را فرا میگیرند متناسب با علوم روز هم آموزش ببینند و شیوه تربیتی، مرام و سلوکشان نزدیک کردن این دو جریان به هم باشد.» که این در واقع همان تفکر کلیدی امام به قول آن تحلیل معروف ک.گ.ب که در سال 56 برای اعضای خودش تحلیلی داشت و در آنجا میگوید علت اینکه تلاشهایی که علیه این جریان سیاسی در این سالها اتفاق افتاد به ثمر نرسید و علت اینکه تمام قدرتهای جهانی با وجود همة حمایتهایشان از شاه و سلطنت تاکنون موفق نشدهاند، اینها همه معلول تفکر کلیدی امام خمینی در سال 42 است که آن تفکر کلیدی وحدت حوزه و دانشگاه و وحدت طلبه و دانشجو است. خوب، این دقیقاً همان صحبت آقای بهشتی است که میگوید: «سال 35 که من به قم آمدم یک همچین وضعی را دیدم حالا ما این مدرسه را تاسیس کردیم برای اینکه این طلاب با شرایط روز آموزش ببینند؛ اما اگر قرار باشد این برخوردها باشد و این جور بخواهد نگاه شود؛ این روشهای خشونت بارِ تندِ افراطی، صریحاً خدمت آقایان بگویم که این آخرین جلسهای خواهد بود که بنده در خدمت آقایان خواهم بود.» مطالبی دارند خطاب به آقای مصباح یزدی که بنده توصیه میکنم اصل مطلب را بخوانید اگر مستندتر نیاز به دانستن دارید.
به هر حال این انگیزة اصلی آقای بهشتی برای تأسیس مدرسهای بود که نام آن را هم به همین دلیل «دین و دانش» گذاشته بودند یعنی اولاً اینکه دین مخالفتی با دانش ندارد و در ارتباط با امور مسلم دانش هیچ مغایرتی با آموزههای قرآنی نمیبینیم و آموزشهایی را هم که در کلاسها داده میشد و گرفته میشد براساس همین تفکر ارائه میشد. به هر حال در سال 1336 این مدرسه تأسیس شد.
این نکته را هم بنده اضافه کنم که خود شهید بهشتی به همراه پنج، شش نفر دیگر در قم بودند که اینها از شاگردان حوزة درس مرحوم آقای داماد بودند؛ این افراد: آقای دکتر بهشتی ، امام موسی صدر، آقای محلاتی در شیراز و آقای شبیری که الان از مراجع هستند که این پنج، شش نفر سرآمد شاگردان حوزه فقه و اصول مرحوم داماد بودند که این افراد هر کدامشان هر جا که بودند منشاء آثار خیری بودند که از جملة آن میتوان به تأسیس این دبیرستان اشاره کرد. شما مثلاً در نظر بگیرید امام موسی صدر را در لبنان که همان تفکر، همان روال و همان روش در آقای دکتر بهشتی هم دیده میشود. تفاوتی که این دبیرستان با دیگر دبیرستانهای قم داشت این بود که در کنار دروس رسمی آموزش و پرورش (که آن روزها وزارت فرهنگ نامیده میشد)، تاریخ و جغرافیای اسلام و تکیه بر روی آموزش زبان خارجی بیش از آن حدی که در دبیرستانهای دیگر آن روز وجود داشت دیده میشد و خود آقای بهشتی هم معلم زبان انگلیسی ما بود. ایشان بهترین دبیران را برای فعالیت در این مدرسه استخدام کرده بودند و آن موقع هم حالتی داشت که بهترین دبیرها هم به قم میآمدند چراکه آنهایی که از دوره لیسانس یا فوقلیسانس فارغالتحصیل میشدند اینها میباید چند سال خارج از این مرکز فعالیت میکردند که از این لحاظ نزدیکترین شهر به تهران قم بود، بنابراین اینها میآمدند قم درس میدادند و آخر هفته هم مجدداً برمیگشتند تهران، از این رو آقای بهشتی بهترینها را استخدام کرده بودند.
از کسانی که آن موقع معلم ما بودند آقایان مکارم که زبان عربی تدریس میکردند، آقای مفتح شرعیات، همچنین دوستان از آقای علیاصغر فقیهی نام بردند که ایشان مرد بسیار عالم و دانشمند و فرهیختهای بودند که صاحب تألیفات بسیار زیادی هم هستند و تاریخ اسلام به ما آموزش میدادند.
از جمله مسائلی که در کنار این کارها شهید بهشتی به آن توجه داشتند و اهتمام میورزیدند توجه و نگاه به تک تک دانشآموزان و کشف نقاط برجسته و یا استعدادهای ویژهای بود که در هر یک از دانشآموزان میدیدند و تلاش در جهت پروراندن آنها بود و واقعاً هم به صورت خصوصی و خاص [در جهت رشد و شکوفایی این استعدادها] با این افراد برخورد میکردند. به عنوان مثال درباره خود بنده ایشان باعث شدند در من انگیزهای به وجود بیاید که در سال دوم دبیرستان دست به انتشار روزنامه دیواری بزنم. این روزنامه دیواری در دبیرستان هر دو ماه منتشر میشد و به دیوار زده میشد و بعد از اینجا هم که من به دبیرستان حکمت رفتم این کار را در آن مدرسه هم ادامه دادم که با مسئولین دبیرستانها هم صحبت کردیم که این روزنامهها در دبیرستانهای قم [به همین صورت انتشار یابد و در دست دانشآموزان و در این مدارس] میچرخید و در پایان هر سال هم یک مسابقه مقالهنویسی و انشاءنویسی برگزار میشد. یعنی میخواهم بگویم که به دلیل تشویق ایشان که حالا به چه علت بود و در بنده چه چیزی دیده بودند این انگیزه را در من فعال کردند و به این حالت یک چنین فعالیتهایی با تشویق ایشان خارج از برنامه آموزشی دبیرستان پیگیری و انجام میشد. عکسی هم وجود دارد که بنده از آن روزنامهها هنوز دارم.
در سال دوم دبیرستان بودم که باز به خاطر دارم آقای مکارم مسابقه مقالهنویسیای برگزار کردند با این موضوع که بهترین صفت یک مرد از دیدگاه شما چیست؟ که خوب خیلیها نوشته بودند از دارا بودن دانش، صداقت، وفاداری، علم و ثروت و … و من استقامت را عنوان کرده بودم و انشایی را در حدود بیست و اندی صفحه نوشته بودم که این نوشتة برنده شد و در جشن بعثت همان سال در همان دبیرستان مراسمی برگزار شد که آقای بهشتی همه اساتید را دعوت کرده بودند و من به صورت سخنرانی آن مقاله را ارائه کردم که یک دوره هم سخنرانیهای جناب آقای راشد را به ما در آن مراسم هدیه دادند.
از جمله خصوصیات و شیوه خاص ایشان این بود که کاری را که میخواستند انجام دهند سرسری نمیگرفتند؛ با نهایت دقت، با بلندنگری و با اتخاذ شیوهای که بعدها این کار متوقف نشود و اصولی پیش رود انجام میدادند و پیگیر میشدند.
منشأ اثر بودن ایشان فقط به دبیرستان دین و دانش منتهی نشد. میدانید که ایشان در سال 46 به آلمان رفتند. وقتی که ماجرای مبارزات روحانیت آغاز شد و در ادامه آن سال 42 و 43 و تبعید امام، آقای بهشتی هم که از یاران نزدیک امام بودند و در همان خط، اندیشه و تفکر میکردند ایشان هم از قم به تهران تبعید شدند.
دو سالی بود که مرحوم آیتالله بروجردی فوت کرده بودند یعنی سال 1340. ایشان در زمان حیاتشان یک مرکز اسلامی را در آلمان با نام مرکز اسلامی هامبورگ تأسیس کرده بودند که در واقع با محوریت تفکر و اندیشة شیعی تأسیس و اداره میشد. کسی که در ابتدا از طرف ایشان برای این مسئولیت به آنجا رفته بود آقای محققی بود (نه این آقای محقق داماد بلکه آقای محققی لاهیجانی که پدرشان از علما بودند و سه راه آذری هم یک کتابفروشی باز کرده بودند). هزینههای این مرکز در زمان حیات آقای بروجردی از ایران پرداخت میشد که با آن این مرکز را اداره میکردند ولی از زمانی که ایشان فوت کردند حدود یکی دو سالی بود که هیأت امناء آنجا هم نتوانستند هزینههای مرکز را تأمین کنند. اتفاقاً در همان سال هم حدود دو سال میشد که من به آلمان رفته بودم و یک تابستانی بود که من به ایران آمده بودم و در آن زمان قرار شد که برای تقویت و حمایت آن مرکز با چند تن از مراجع صحبت کنیم که به ثمر هم نرسید. تا اینکه بعد از اینکه آیتالله بهشتی از قم به تهران تبعید میشوند مرحوم آيتالله میلانی و مرحوم آقا سیداحمد خوانساری تدابیری اتخاذ میکنند که آقای بهشتی به هامبورگ اعزام شوند و ایشان سرپرستی این مرکز را عهدهدار شوند. آن زمان چند سالی بود که من آنجا بودم و به همراه چند تن از دانشآموختگان دین و دانش که در آلمان ساکن بودیم توانستیم در خدمت ایشان باشیم.
شهید بهشتی از بیخ و بُن نوع کار مرکز اسلامی هامبورگ را تغییر دادند و مبتنی بر یک اصولی قرار دادند که هنوز هم آنجا براساس همین اصول اداره میشود. آقای بهشتی برای خودشان یک لیست برنامه تنظیم کرده بودند که طبق آن برنامه بیش از پنج سال در هامبورگ نمانند و بنابراین از سال سوم که ایشان آنجا بودند آقای مجتهد شبستری را دعوت کردند بیایند آنجا که با شیوه کار و نحوه برنامهها و امور رایج آنجا آشنا شوند و به مدت دو سال در کنار ایشان باشند طوری که روزی که برمیگردند برای کار آنجا احیاناً خلائی ایجاد نشود. اصلاً این سیستم کار آقای بهشتی بود.
اعزام آقای بهشتی به آلمان هم صرفاً به جهت سرپرستی مرکز اسلامی هامبورگ انجام شده بود. هامبورگ شهر بسیار معتبر و مهمی است که تجار، مسلمانان و شیعیان زیادی آنجا ساکن هستند. آن زمان برای خروج آقای بهشتی هم در مقابل رژیم وقت تدابیری اتخاذ شد چراکه به راحتی با خروج ایشان موافقت نمیشد اما ایشان با یک زیرکی خاصی آمدند و همچنین با توجه به این موضوع که نوع رفتاری هم که ایشان داشتند خیلی خوشایند کنسولگری ایران در هامبورگ نبود اما با در نظر گرفتن این تدابیر و در همان مدت زمان پنج سالی هم که آقای بهشتی برای اقامتشان در آلمان در نظر گرفته بودند در همین مدت مأموریتشان را به انجام رساندند.
وقتی ایشان به آلمان تشریف بردند انجمن اسلامی آنجا عمدهشان از همین دانشآموختگان مدرسه دین و دانش بودند مثل خود بنده و حاج آقا رحیم کمالیان که ما انجمن را آنجا تأسیس کرده بودیم و اولین جلسهای را هم که گذاشته بودیم در آنجا به مناسبت مراسم عاشورا بود که با سخنرانی آقای بهشتی آنجا آغاز به کار کرد. همزمان در دو سه شهر دیگر آلمان هم انجمنهای اسلامی تأسیس شده بود که توسط دانشآموختگان مدرسه علوی و دین و دانش که از دوستان آقای بهشتی بودند [اداره میشد]. آن زمان ما در کنگره چهارم این انجمنهای اسلامی در آلمان بودیم که آقای بهشتی به آلمان تشریف آوردند و در آن کنگره شرکت کردند.
جالب اینجاست که ما هر سال که از ایشان دعوت میکردیم ایشان تأکید داشتند روی این نکته که باید انجمنهای اسلامی مستقل باشد. با وجود اینکه هر نوع کمکی از مرکز اسلامی هامبورگ بخواهند به ایشان داده خواهد شد اما حتی به مرکز اسلامی هامبورگ هم نباید وابسته باشند. به طوری که هم بتوانند [به طور مستقل] انتقاد کنند، هم عمل کنند و هم بدون مرکز اسلامی هامبورگ بتوانند روی پای خودشان بایستند.
سال 57 که ایشان برگشتند ایران، انجمنهای اسلامی در اوج قدرت خودش بود. یکی از توصیههای ایشان این بود که این انجمن یک سازمان دانشجویی است و یک سازمان دانشجویی یک سازمان صنفی است و یک سازمان صنفی بحث تغییر حکومت ندارد اما به این معنی هم نیست که فعالین این مراکز نسبت به مسائل روز بیاعتنا باشند و با اهدافی که دارد براساس آموزش قرآن که همان ایمان و عمل صالح است باید بداند که تعریف عمل صالح همان است که توسط مردم باید محقق شود؛ یعنی مبارزه با ظلم، مبارزه با فقر و … این آموزههایی بود که داده بودند که یک سخنرانی خیلی معروفی داشتند با عنوان «مراحل اساسی یک نهضت» که این سخنرانی هم به صورت کتاب توسط نشر بقعه یک بار به چاپ رسیده است و هماکنون هم گویا در حال گذراندن مراحل چاپ مجدد کتاب هستند. که اگر شما توجه کنید که این سخنرانی در چه سالی مطرح شده و چه نکاتی در آن هست این خیلی آموزنده است.
این نکات اصلیای بود که بنده از ویژگیهایی که در ایشان به نحو چشمگیر مشاهده میشد، الان به ذهنم رسید و برایتان مطرح کردم؛ نهایتاً اینکه اگر آقای بهشتی در چهرهای استعدادی را میدیدند آن فرد را رها نمیکردند تا حمایت و راهنماییاش کنند و به هر حال برنامه و هدفشان [از تأسیس این دبیرستان] این بود که تلفیقی از دین و دانش را پایهگذاری کرده باشند.
محمدحسن اصغرنیا: من مجدداً خیر مقدم عرض میکنم خدمت دوستان؛ و همچنین جناب آقای نصرتالله شادنوش که ایشان هم از جمع فارغالتحصیلان و دانشآموختگان مدرسه دین و دانش هستند.
ببینید بنده، شخصاً انگیزه این کار را از یونسکو گرفتم که یونسکو روزهای مرگ را به عنوان روزهایی برای برگزاری مراسم بزرگداشت در نظر نمیگیرد بلکه روزهای تولد را به مناسبتهای بزرگداشت اختصاص میدهد. الان بزرگداشت کسانی مثل مرحوم دهخدا، دکتر معین و … هم به این صورت است که دیگر روز تولدشان را جشن میگیریم.
لذا انگیزه ما از تشکیل این جلسه با عنوان کانون دانشآموختگان دبیرستان دین و دانش این است که هشتاد و پنجمین سالروز تولد آیتالله شهید جناب آقای دکتر بهشتی را میخواهیم جشن بگیریم در محلی که خودشان بنا کردهاند و آن دبیرستان دین و دانش است. دکتر بهشتی در دوم آبانماه 1307 به دنیا آمد و در هفتم تیرماه 1360 طی حادثة انفجار بمب در مرکز حزب جمهوری به شهادت رسیدند؛ خوب ببینید ایشان 53 سال بیشتر عمر نکرده بودند اما ببینید که چه 53 ساله با خیر و برکتی بوده است و امسال هم که این مناسبت با عید سعید غدیر خم مصادف شده است.
دکتر بهشتی یک تزی داشتند که اگر نهالی را میکاشت دوست داشت محصول آن درخت را هم خودش ببیند. دو سه نمونه از این مسئله را خود بنده دیدهام؛ مثلاً همین دبیرستان را که ایشان تشکیل دادند انگیزهشان این بود که افرادی را تربیت کند و سرمایههای اجتماعی را پرورده کند که همان نیروهای انسانی هستند. در این تشکیلاتی که ایشان به راه انداخته بودند در چهار گروه افراد برخورد داریم؛ یک گروه دانشآموختگان هستند که حالا ما هم جزؤ تعدادی از افراد این گروه هستیم.
در این دبیرستان آقای بهشتی حتی کارنامه دانشآموزان را خودشان امضاء میکردند و حتی نمرهها را هم خودشان وارد میکردند. تا این حد دیسیپلین داشتند.
دومین گروه مدیران و دبیران هستند.
سومین گروه از ساعت سه بعدازظهر که دیگر مدرسه خالی بود آقای بهشتی برای استفادة طلاب و دیگرانی که بتوانند بهره ببرند این زمان را در نظر گرفته بودند.
نکتة دیگر که میخواهم در ارتباط با دیسیپلین آقای بهشتی عرض کنم این است که آقای بهشتی همه مدارس قم را هر پانزده روز یکبار جمع میکردند در مسجدی به نام رضویه که امامِ مسجد آیتالله صافی گلپایگانی بودند که ما به این مناسبت که کانون دانشآموختگان در نظر دارد جلسهای بگیرد دو هفتة پیش خدمت ایشان هم رسیدیم. بعد جالب این است که آنجا را خود بچهها اداره میکردند و مدیر داخلی جلسه مرحوم شهید دکتر مفتح بودند و برنامهریز اصلی آن آقای بهشتی بود. در مورد دبیرهایی که آنجا بودند که با توجه به همین دستخط آقای بهشتی که طبق حروف الفبا لیست گرفته بودند؛ آقای ابوذبیح دبیر ورزش ما بودند، خود آقای محمد حسینی بهشتی مثلاً آنجا حقوق دریافتیشان چهارصد تومان بوده است. به این صورت که هم مدیر مدرسه بوده و هم دبیر زبان انگلیسی. یک بار از ایشان پرسیدم که آقای دکتر شما چرا تعلیمات دینی درس نمیدهید ایشان پاسخ داده بودند که بنده درسی را باید بگویم که جاذبه بیشتری برای جوانان داشته باشد.
آقایان میرابوالفتح دعوتی، محمدرضا دعوتی، آقای شاهمرادی، آقای فقیهی، آقای محمدحسن رضوانی، آقای مفتح و حقوق هر کدام مثلاً چهل تومان، بیست و هشت تومان، شصت تومان بوده است.
یک کار جالبی که من از ایشان دیدم و آقای طباطبایی هم به آن اشاره کردند که ایشان معتقد بودند حتی در آلمان هم آن را به اجرا گذاشته بودند اینکه میخواستند دین متکی به دولت نباشد. ممکن است دولتی در یک زمانی از این فعالیت خوشش بیاید و زمانی دولت دیگری خوشش نیاید. در مورد نحوة ادارة مرکز اسلامی هامبورگ، ایشان تجار شهر هامبورگ را جمع کرده بودند و دستخطهایشان را هم من دارم که اینجا باید به صورت مردمی اداره شود که برای همین مدرسه دین و دانش هم این وقفنامهای هست که خود آقای دكتر بهشتی با دستخط خودشان نوشتند که این مدرسه چگونه باید اداره شود و این مغازههایی که جلو هستند اینها باید هزینههای این مدرسه و سرقفلی اجاره را پرداخت کنند. متاسفانه الان مدرسه از آن حالت درآمده و به صورت مدرسه دولتی شده است که ما زمانی که رفتیم و آن مدرسه را دیدیم خیلی متاسف شدیم که بعد از انقلاب عوض اينكه منظمتر و مرتبتر شده باشد به اين صورت درآمده است لذا جلسهاي با آقاي فاني و جناب آقاي شادنوش داشتيم با سرپرست وزارت آموزش و پرورش كه بياييد ما آنجا را به صورت دبيرستان هيئات امنايي اداره كنيم و ما هم اميدواریم كه اين كانون شكل بگيرد و كاري را كه دكتر بهشتي بناي اوليه و ريل آن را پايهگذاري كردهاند مجدد بتوانيم در همان مسير به حرکت درآوریم و انشاءالله اين دبيرستان نمونهاي باشد برای دیگر مدارس نمونه مانند علوي، رفاه و نيكان و … که اینها زمانی همه بعد از این مدرسه قرار داشتند يعني دكتر بهشتي يك الگوسازي كرد كه البته در آن دوران يك مدارس تعليمات اجتماعي بود كه آن آقاي عباسعلي اسلامي آن را اداره ميكردند ولي متد آقاي دكتر بهشتي چيز ديگري بود. بنده خاطرهاي بيان ميكنم و ادامة صحبتها را به آقاي شادنوش ميسپارم.
یکی از برنامههایی که دکتر بهشتی دنبال میکردند این بود که مثلاً ایشان ميخواستند دانشآموزان را با نحوه ديالوگ آشنا كنند. من يادم هست در آن شهر كه جاي مناسبی هم نداشتيم كه مثلاً آمفي تئاتري باشد يا به اين صورت فضايي داشته باشيم، يك سالن كوچكي بود که آنجا آقاي دكتر بهشتي دو نفر از ما را یکی به عنوان نماينده گفتمان مادي و ديگري را به عنوان نماينده گفتمان معنوي انتخاب میکردند به اين صورت كه اينها با هم بحث ميكردند و داور هم خود آقاي دكتر بهشتي بود كه هر طرف برنده ميشد هم در نهایت خود آقاي بهشتي جايزهاي را به اين بچهها هديه ميدادند.
نصرتالله شادنوش: بسمالله الرحمن الرحيم. جناب آقاي دكتر طباطبايي و آقاي اصغرنيا مطالب را خيلي به صورت فشرده گفتند ولي واقعاً آنچه كه از صحبتهاي آقاي طباطبايي هم استنباط ميشد اين بود كه مرحوم آيتالله دكتر بهشتي زماني كه هيچ نوع تعاملي بين حوزه و جوانان دبيرستاني وجود نداشت مشخص بود كه با يك تفكر بسيار عميق اين تعامل را ايجاد كردند و نحوة ايجاد اين تعامل هم همين بود كه به آن اشاره شد كه تمام افرادي كه جزو بزرگان روحاني امروز كشور هستند از افرادي بودند كه به عنوان دانشآموزان خارج از وقت در بخش بزرگسالان بعدازظهرها ميآمدند و در حالي كه آن موقع در حوزه، تدریس دروس دبيرستاني مطرح نبود با این وصف آنجا را برای یادگیری این دروس فوق برنامه فراهم کرده بودند که طلاب آنجا زبان ميخواندند، زيست ميخواندند، ادبيات ميخواندند و حتی نسبت به مسائلي كه براي حضور روحانيت در جوامع ديگر غير از ايران لازم هست هم نسبت به اين مسائل نيز اقدام ميشد.
يك چيزي كه هميشه براي ما به عنوان دانشآموزان آن دبيرستان مطرح بود اين بود كه الگو و سمبل ما براي تربيت و ساختن خودمان مرحوم آقاي بهشتي بود. ورودشان به مدرسه آغاز يك نظم بود تا خروجشان. من هيچوقت يادم نميآيد كه زنگ صبحگاه مدرسه بدون اينكه ايشان پايشان را به مدرسه بگذارند به صدا درآید. مرحوم آقاي كيوان پاي زنگ مدرسه ايستاده بود و به محض اينكه مرحوم آقاي بهشتي با همان شاكله بسيار موقر، دستانشان در زير عبا، عبايشان مرتب، پايشان را كه در دبيرستان ميگذاشتند آقاي كيوان زنگ را ميزدند و ايشان هم مستقيم سر صف ميآمدند در حالی که دانشآموزان هم سر صف ايستاده بودند. يك نفر چند آيه از قرآن ميخواند، ايشان هم ترجمه ميكردند و دو سه نكته را در چند دقيقه بيان ميكردند و دوباره زنگ را ميزدند و ايشان دم درب وردي سالن ميايستادند و دانشآموزان از مقابلشان به كلاس ميرفتند. در ساعات درسی هم با توجه به اینکه روی تمام درهای کلاسها يك دريچه شيشهاي وجود داشت ميآمدند كنترل ميكردند كه وضعيت درس دادن و تدريس به چه نحوي است و به این صورت كوچكترين مسائل آموزشي هم از نظر ايشان مورد تغافل قرار نميگرفت.
خاطرم است که سالها بعد يك شب در كانون توحيد خدمت ايشان رسيديم كه بيست و دو نفر که هم از دانشآموختگان يك كلاس بودیم وارد كانون شديم. ايشان آمدند و آن زمان تمامی آن افراد در زمرة شاغلين دستگاههاي مختلف درآمده بودند. در این میان كوچكترينشان من بودم كه به بنده پيشنهاد كردند كه شما برو استانداري يكي از استانها را قبول كن. من گفتم آقا پدر ما يك كارگر بيشتر نبوده نه فرماندار بوده نه استاندار؛ من كجا بروم استاندار بشوم. ايشان گفتند كه من شماها را تربيت كردم براي امروز! خوب اگر شما نرويد پس چه كسي ميخواهد برود. من گفتم كه خوب شما اجازه دهيد من شش ماه بروم بخشدار جايي بشوم اگر ديدم ميتوانم از عهده برآیم خوب ادامه كار را هم قبول خواهم کرد. و بلافاصله ایشان از آنجا با آقاي مرحوم آقاي زوارهاي تماس گرفتند که ایشان معاون اداري مالي وزارت كشور بود. ایشان حتی تا اين حد در ريز مسائل آيندة بچههاي دبيرستان هم حتی دقت داشتند و پيگير بودند و آيندة نگري دانشآموختگان دبيرستان هم از نظرشان مورد غفلت قرار نميگرفت.
همان موقع هم مشخص بود كه در كنار كار دبيرستان با احزاب مقبول و مبارز آن زمان همكاري داشتند، رفت و آمد میکردند و روي افكار آنها مؤثر بودند. کمااینکه تمام دانشآموزان دبيرستان دين و دانش هم امروز از جمله افرادی شدهاند که موثرند و شاغلند و كارگزار. يعني آن چيزي كه آقاي هاشمي هم به آن اشاره کردند كه ساختن و پرورش نيروهای انقلاب مربوط به بيش از پنجاه سال قبل است و به حق يكي از آن مراكز همین دبيرستان دين و دانش بود و شعاعهاي بسيار گستردهاي كه در حوزه و دیگر مراكز داشت. حالا در اين شرايط آن مدرسه از حالت مركزي و كانوني خودش خارج شده و در اختيار دولت قرار گرفته و در اين راستا، مسلم این است که آموزش و پرورش هيچ كارايي براي اين دبيرستان ندارد در حاليكه بالاخره اين مدرسه ميراث بسيار گرانبهايي از مرحوم شهيد بهشتي است كه بايد همان مسير را هم انشاءالله طي كند. لذا به دنبال اين هستيم كه دبيرستان را انشاءالله به همان حالت گذشته برگردانيم، در اختيار بگيريم و از نظر آموزشي و تربيتي بتوانیم آنجا را با نيروهاي خوبي تربيت كنيم تا بلكه توانسته باشیم دينمان را به مرحوم شهيد بهشتي تا اندازهاي كه در توانمان باشد را ادا كنيم و جوابگوي سؤالهاي آيندة او باشيم.
در ارتباط با اساتيدي هم كه داشتيم همانطور كه گفتند و به عنوان مثال از آقاي فقيهي نام بردند و يك اوصافي از ايشان به عنوان دبير از ایشان شنیدیم اما باید توجه داشته باشیم که به واقع ايشان يك استاد بزرگ بودند كه حتی رسالة توضيحالمسائل آقاي بروجردي را ايشان تنظيم كرده بود. آقاي دكتر مفتح يك دبير بود ولي شما ديديد كه نقش ايشان بعد از انقلاب در چه حدي بود و البته ايشان با آن عظمت و بزرگواري كه داشتند در مقابل آقاي بهشتي فرمانبر بودند. همه دبيران و دانشآموزان به همين شكل بودند و امروز اگر بخواهيم دانشآموزان را بشماريم واقعاً افراد برجستهاي هستند، آقاي آل اسحاق، آقاي دكتر طباطبايي، آقاي محمدجواد لاريجاني، آقاي پورمحمدي، آقاي موسوي گرمارودي، پسر آيتالله گلپايگاني، پسران آقاي شرعي، فرزندان آقاي آيتالله صافي، شاگرداني كه آنجا تربيت شدند كه به حق هم دين خودشان را به آقاي بهشتي ادا كردند افراد كمي نيستند و الان هم در سطح كشور شاغلند و این دبیرستان آدم معتاد و بيكار تحويل نداد و بعيد ميدانم در آنها یک چنین افرادی پيدا شده باشد.
اینجایی كه شما تشريف آورديد منزل آقاي بهشتي بوده است. زمان دانشجويي ما بعد از اينكه ايشان از آلمان آمدند شبهاي شنبه يك جلسهاي داشتند در خيابان ايران به نام مکتب قرآن كه تفسير ميگفتند و شبهاي پنجشنبه هم يك جلسه خاص بود كه يك سري از دانشجويان و كساني كه از نزديكان ايشان بودند در آن جلسه حضور داشتند. توجه داشته باشید که هر جاي كه جاي پاي دكتر بهشتي باشد خير و بركت را در آن محل مشاهده کرده و احساس ميكنيد؛ حتي جلسات شوراي انقلاب هم آن زمان در اين مكان تشكيل ميشده است كه شما پايين تشريف ببريد ميبينيد.
من يك خير و بركتي در این دو سيد بزرگوار میبینم؛ يكي شهيد بهشتي هست و دیگری امام موسي صدر هستند و با توجه به اینکه اينها هم سن و سال هم هستند وقتي مكاتبات اينها را آدم ميبيند از نظر فكري و از نظر تشكيلاتي به قدري اين دو نزديك به هم هستند که گويا يك روح در دو بدن باشند. هر دو معتقدند به اینكه ما بايد تينك تانگ درست كنيم يعني از آدمها تانكهاي فكري درست كنيم. اين الان چيزي است كه در جامعه ما مغفول است دیگر!
مورد دیگر كه راجع به شهيد دكتر بهشتي مورد غفلت واقع شده اين است كه ايشان اگر در قم ميماند مرجع ميشد ولي مسائل روز برايش مهمتر بود. ايشان ميگفت كه من هر وقت اگر احساس كنم كه در يك سينما بايد بلند شوم و تبليغ ايدلوژي كنم لباسم را ميكَنم، ميروم روي سن و شروع به حرف زدن ميكنم. يعني كسي بود كه احساس وظيفه ميكرد. شما ببينيد اولين جامعه مدني بعد از انقلاب اسلامي باز هم توسط شهيد بهشتي تشكيل شد؛ یعنی وقتی در تاریخ بيست و دو بهمنماه انقلاب پيروز ميشود، در بيست و نه بهمن آقاي بهشتي موجوديت حزب جمهوري اسلامي را اعلان ميكند.
بنده دو مطلب ديگر عرض ميكنم و بعد ديگر دكتر طباطبايي فرمايشاتي داشتند بفرمايند. ببينيد اينجا مشخصاتي كه مثلاً آقاي آیت الله صانعي داشته نوشته شده است: يوسف صانعي، روحاني، مجرد و … يعني تمام زندگينامه و رزومه افراد را امروز هم ميتوانيم از روي نوشتههاي ایشان استفاده کنیم و داشته باشيم و به همين صورت در ارتباط با ديگر افرادي كه اطلاعاتشان در اينجا ذكر شده است. ديگر اينكه به نظر من مهمترين خصلتی که دكتر بهشتي داشتند مربيگريشان بود. الان خوب ديگر آيتالله و استاد و دكتر و اينها زياد شده است ولی دكتر بهشتي كسي بود كه پاي حرف شما مينشست. مثلاً در ارتباط با خود بنده در جلسات پنجشنبه مينشست و مثلاً از من ميپرسيد كه تو زندگيات چطور ميگذرد يعني به فكر دانشجویش بود كه مشكلاتش را برطرف كند. لذا ما باید بتوانيم با اين هشتاد و پنجمين سالگردي را كه برگزار میکنیم منشأ اثری باشیم برای انیکه انشاءالله بهشتيهاي جامعه ما بيشتر شوند و رغبت جوانان ما به اين قشر در عمل بيشتر شود.
صادق طباطبايي: بنده لابهلاي صحبتهاي شما دو سه نکته به ذهنم رسید در رابطه با شيوه تربیتی و کار سازماندهی آقای بهشتی كه بد نیست در اینجا درباره آنها توضيح دهم. یکی از ویژگی¬های ایشان این بود که برای اولیاء دانش¬آموزان پرسشنامه می-فرستادند؛ حدود بیست الی بیست و پنج تا سؤال، ميفرستادند كه اولیاء باید این¬ها را جواب می¬دادند و بعد ایشان نسبت به پاسخی که اولیاء میدادند با تکتک دانش¬آموزان بحث می¬کردند. که مثلاً پدر شما دفعه پیش این چنین نوشتند و اينجور شده است و این روند را دقت می¬کردند و نظارت می¬کردند. خود بنده در این باره دو سه خاطره¬ی بسیار زیبا دارم كه به اميد خدا فرصتي باشد مجدد خدمتتان عرض می¬کنم.
مطلب دیگر که من در آقای بهشتی به صورت شاخصه دیدم این است که زمانی که ایشان در هامبورگ به سر می¬بردند هنوز فتوکپی و این سیستم¬های تکثیر وجود نداشت و با این وجود آرشیو مرکز اسلامی هامبورگ را که نگاه کنید این مکاتبات را حتی مکاتبات خود بنده با آقای بهشتی به طور کامل و پرونده شده هنوز موجود است.به طوری که مثلاً در زمان دادن پاسخ به نامه¬ها ایشان زیر تمامی این برگه¬های پاسخ نامه، کاربن می¬گذاشتند و به این صورت بود که مجموعه این مکاتبات يعني مجموعه كامل نامههايي كه به ايشان ارسال شده است و همچنين پاسخهايي كه ايشان نوشتهاند، هنوز موجود است. و به این صورت تمام سوال و جواب¬های طرح شده در این آرشیو کماکان وجود دارد؛ چنانچه کسی بعد از مدت¬ها به این آرشیو رجوع کند متوجه ميشود كه موضوع مکاتبه چه بوده، سوال چه بوده و موضعگيري و پاسخ ايشان به آن مسئله چه بوده است و از روال این سوال و جواب¬ها کاملا مطلع ميشوند.
نکته¬ی سومی که ایشان در مورد آقای بهشتی گفتند اینکه اگر آقای بهشتی در حوزه مانده بودند قطعاً از مراجع می¬شدند که در آن هم تردیدی نیست و بنده عين همین تعبير را در مورد آقای صدر عرض میکنم که از پسرعمویشان شهید سیدمحمدباقر صدر شنیدم. ایشان به بنده میگفتند که سال 44 بود که آقا موسی میخواستند به مدت دو سه سالی بیایند اینجا، روزی که قرار بود از علمای نجف خداحافظی کنند و بیایند آقای خویی گفتند که وقتی سیدموسی آمدند خداحافظی کنند من دلم گرفت و ایشان گفتند که کاش من هیچ وقت این صحنه را ندیده بودم. بعد خود ایشان به امام موسی صدر گفته بودند که پسرعمو نرو، تو با این وضعیتی که الان داری، دو سه سال دیگر در حوزه بمانید جزو برجسته¬ترین فقهای روز می¬شوید. مرحوم پدر من میگفته¬اند که آقا موسی حتی قبل از اینکه بروند نجف مجتهد مسلم بودند. پاسخ آقای صدر به این جریان چه بود؟ ایشان گفته بودند که پسرعمو، این حوزه¬ها برای من انتهای راه نیست. ما باید برویم وارد اجتماع شویم و کار ناتمام سید جمال را به انتها برسانیم با این تفاوت که خطای او را مرتکب نشویم. چراکه سیدجمال¬الدین اسدآبادی اصلاحات را از رأس شروع کرد و از سران و ما با این روش به جایی نمی¬رسیم. ما باید برویم به اجتماع، در جامعه و پایین¬ترین قشرهای اجتماعی و دست مردم را بگیریم و بیاوریمشان بالا. این¬ها وقتی به جایگاه خودشان رسیدند حق خودشان را می¬توانند بگیرند.
شما ببینید این عزیزان وقتی در زمان حیاتشان یک مؤسسه¬ای را تأسیس می¬کنند و یک تشکیلاتی را راه¬اندازی می¬کنند تا زمانی که خودشان هستند خوب اداره می¬شود وقتی که از صحنه خارج می¬شوند این¬ها رفته رفته مضمحل و کم¬رنگ می¬شود. تمام سازمان¬هایی که آقای صدر در لبنان تأسیس کرده با این که الان سی و پنج شش سال از مفقود شدن ایشان گذشته است همچنان این نهادها با قدرت بیشتر فعالیت می¬کنند. تأسیساتی را هم که آقای بهشتی ایجاد کردند خودش و ثمراتش را امروز داریم مشاهده می¬کنیم.
محمدحسن اصغرنيا: يك چيزي كه يادم است اين است كه آقاي بهشتي رياضياتشان خيلي در سطح خوبي بوده است كه آيتالله محفوظي، آيتالله امينيان، آيتالله محمدي گيلاني و آيتالله ايماني يك ماه ميآيند پيش دكتر بهشتي و ميگويند كه در این مدت یک ماه رياضيات را نزد شهید بهشتی ميخواندهاند. بعد در اينجا آقاي ربّاني املشي (كه آقاي دكتر اينجا نوشتهاند ربّاني رشتي)، بعد آقاي ربّاني شيرازي كه ايشان هم جزو همين گروه بودند و آيتالله آقا سيدمجتبي رودباري كه الان در رشت هستند. بنابراین میبینید که نیروهای آقای بهشتی در همة ايران همين امروز هم حضور دارند و اینها میگویند ما استراكچر و سازماندهي را از آقاي دكتر بهشتي ياد گرفتهايم.
يكي از خبرنگاران: اگر اجازه دهيد دو سه تا سوال را خدمتتان مطرح ميكنم. در رابطه با اينكه حالا ما خودمان بچههاي بعد از انقلاب بوديم و متولد سال 60 هستيم و هميشه در تاريخي كه ميخوانيم گفته ميشود كه زمان شاه دوره اختناق و دوره بسته بودن فضا بوده است ولي ما ميبينيم كه در چنين شرايطي چنين تشكيلاتي اجازه فعاليت دارد و چنين بسترسازيهايي فراهم ميشود که در نتیجه آن هم به انقلاب اسلامی منتج می¬شود. در حالیکه بعد از انقلاب، ما میبینیم که چنین اتفاقی نمی¬افتد و در واقع همان مدرسه از آن شکل اجتماعی و مدنی آن در میآید و به صورت دولتی اداره می¬شود. سوالی که از محضرتان دارم یکی اینکه بعد از اینکه شهید بهشتی به هامبورگ اعزام می¬شوند مدیریت مدرسه را چه کسی عهده دار می شود و دیگر اینکه مفاد درسی که در آنجا مورد تدریس قرار می گرفته است چه بوده است. چون هر یک از مدارس فرهنگ، علوی و … مفاد درسیشان همه تحت نظر آموزش و پرورش تعیین می شود و آیا در مدرسه دین و دانش هم همین دروس تدریس می شدهاند یعنی مفاد درسی با نظر مستقیم و تحت نظر آموزش و پرورش و یا وزارت فرهنگ آن زمان مشخص میشده است و یا نه، یعنی متولیان تاسیس این مدرسه میتوانستند با نظر خودشان دروسی را به این مفاد درسی افزوده یا از آن کم کنند؟ و دیگر اینکه روال مدرک دادنها به چه صورت بوده است یعنی آن هم با نظارت اداره فرهنگ انجام میشده است و یا این مورد صرفاً تحت نظر مسئولین مدرسه انجام میشده است؟
نصرتالله شادنوش: بله، کلیه دروس مثل دروسی بود که در دیگر دبیرستانها و مراکز رسمی کشور تدریس میشد منتها ویژگی این مدرسه به دلیل دارا بودن اساتید شایسته و بنامی بود که این مدرسه از دارا بودن آن برخوردار بود یعنی اینها ضمن اینکه این کتب را تدریس میکردند اهداف و برنامههای زیبای خودشان را هم اجرا میکردند. حتی دکتر بهشتی همانطور که دوستان فرمودند دبیر زبان بودند و آقای رشیدپور یا آقای نیری آن زمانی که کلاس ما بودند تعلیمات دینی میگفتند و در ضمن آن مطالب دینی را به صورت انگلیسی هم ترجمه میکردند و ما را هم موظف می کردند که به آن شکل یاد بگیریم. و تعلیمات دینیای را که درس میدادند یک تعلیمات دینی عمیق و شایسته بود و هیچ چیزی را از نظر اعتقادات دینی فروگذار نمیکردند و در مسائل سیاسی هم کاملاً در حالی که نظمشان را رعایت میکردند خیلی عاقلانه و صحیح ورود میکردند. مثلاً من یادم است که یک روز امتحان تاریخ داشتیم و مصادف بود با سخنرانی حضرت امام که من به همراه یکی از هم شاگردیها (آقای محسن قدیری) به خاطر جاذبه سخنان امام نشستیم و سخنان امام را تا انتها و دقیق گوش دادیم. خوب وقتی که آمدیم مدرسه ایشان گفتند که شما از نظر من غایب بودید و من برای شما غیبت رد میکنم چون باید سر کلاس حضور پیدا میکردید. گفتیم که آقا سخنرانی آقای خمینی بود ما نشستیم گوش دادیم حتی حاضریم بنشینیم و متن کامل سخنرانی را هم برای شما بنویسیم ایشان گفتند که صداقت شما را قبول دارم اول آن را بنویسید و اما غیبت شما را درج کردم که الان هم در کارنامهها (این غیبتها) هست که مثلا آقای اصغرنیا 10 ساعت غیبت غیرموجه و یک ساعت غیبت موجه داشتند. که روی این مسائل خیلی دقیق بودند.
از دیگر اصول تربیتی ایشان این بود که این مدرسه تنها دبیرستانی بود که دانش آموزان به فکر تقلب و استفاده از معلومات دوستان نبودند و هر کس سعی میکرد طبق آنچه که آقای بهشتی از آنها میخواهند خودشان را وفق دهند و پیش روند و حتی آقای دکتر هم میشناسند که یک بار آقای کامکار که از وابستگان نزدیک وزیر تیمورتاش یعنی وزیر و رئیس آگاهی رضاشاه بود، ایشان آمده بود در دبیرستان که آقای بهشتی را بعد از جلسهای که با آقای مهندس بازرگان و آقای سحابی و اینها در تهران تشکیل داده بودند و تصمیمگیری کرده بودند به مراکز امنیتی ببرند. ما زودتر رفتیم در خانه آقای بهشتی و به ایشان گفتیم که اینها آمدهاند و در مدرسه نشستهاند منتظر شما. آقای بهشتی سریع لباسشان را پوشیدند و آمدند و بعد آقای کامکار دیدند که ایشان آمدند با توجه به اینکه ایشان خیلی هم آدم کاردان و در عین حال خیلی هم آدم خشنی بود برای اینکه هنگام ورود آقای بهشتی با تهاجم دانشآموزان مواجه نشود بلند شد و آمد بیرون. آقای بهشتی به ایشان گفتند که ببینید من هر روزی احساس کنم که این تابلوی دبیرستان را باید بیاورم پایین و تابلوی حزب را جای آن نصب کنم این کار را قطعاً انجام خواهم داد و شما مرا از این وظیفهام نمیتوانید دور کنید. یعنی یک آدمی با این ویژگیها بود و بنابراین با این شرایط بود که به ایشان اجازه میدادند که حتی در آن شرایط هم به کارشان ادامه دهند.
صادق طباطبایی: اهمیت کار آقای بهشتی این است که در آن فضای اختناق و در آن فضای حاکمیت به نوعی عمل کردند و انسان¬هایی را با این ویژگیها تربیت کردند که این ثمراتش است و به همین دلیل هم ایشان تبعید شدند. بنابراین اینگونه نبود که آزادی مطلق داشته باشند.
نصرتالله شادنوش: فکر میکنم سال 44 بود که ایشان تبعید شد که بعد سال 45 ـ 46 به هامبورگ آلمان آمدند. ببینید آقای دکتر بهشتی تحت تعقیب دولت شاهنشاهی بود دلیل آن هم این است که به ایشان مجوز تأسیس مدرسه را نداده بودند. ایشان هم [به این خاطر مجوز تأسیس دبیرستان را به نام] آقای دکتر مهدی حائری یزدی فرزند آقای شیخ عبدالکریم حائری یزدی، مؤسس حوزه علمیه قم، میگیرند و جالب است که در این جواز که به ایشان در تاریخ 4/4/1334 دادهاند که حالا یک کپی هم از آن خدمت آقایان از این برگه خواهیم داد، آمده که طبق مصوبه 679 اُمین جلسه شورای عالی فرهنگ مورخ خرداد 34 اجازه تأسیس یک باب دبیرستان کامل پسرانه به نام دین و دانش به شما داده میشود که در شهرستان قم به مدیریت خود دائر کنید مشروط به اینکه کلیه مقررات وزارت فرهنگ را دقیقاً اجرا نمایید و چنانچه بعداً بخواهید محل آموزشگاه را تغییر دهید باید قبلاً رضایت وزارت فرهنگ را جلب کنید. این امتیاز قابل انتقال به غیر نیست. با امضاء وزیر فرهنگ دکتر محمود مهران. بعد آقای حائری یزدی نامهای به آموزش و پرورش قم مینویسند که از این به بعد از طرف من به آقای بهشتی دبیر زبان انگلیسی مدرسه حکیم نظامی قم مجوز داده میشود که کارهای جانبی دین و دانش قم را (که آقای بهشتی قبل از اینکه به مدرسه دین و دانش بیاید در مدرسه حکیم نظامی قم زبان انگلیسی درس میدادهاند) پیگیر باشند و به جای این جانب میتوانند امضاء کنند؛ مهدی حائری یزدی.
یادتان باشد که در این سالهای حدود سال 34 زمان حضور مرحوم آیت¬الله بروجردی در قم بوده و حاکمیت مرحوم آیت¬الله بروجردی یک حاکمیت بسیار مقتدرانه بوده است و این طور نبوده که آقای بروجردی به هیچ مسئلهای کار نداشته باشند. ایشان در جایگاهی بودند که شاه درب خانه آقای بروجردی رسیدند و ایشان راهشان ندادند. ایشان در یک جایگاه بسیار والایی قرار داشتند و دبیرستانهای قم و افراد شایستهای مثل آقای بهشتی در آن محیط خیلی راحتتر میتوانستند کار کنند. پدر آیت¬الله طباطبایی، آیت¬الله سلطانی که در مسجد بازار هم نماز میخواندند و از افراد بسیار شایسته بودند از افراد اطرافیِ آقای بروجردی بودند. یعنی آقای بروجردی از اطرافیانشان هم [کسانی مثل] پدر مرحوم آیت¬الله فاضل و علمای بزرگی [بودند که] دور مرحوم آیت¬الله بروجردی بودند که [باعث میشد حتی] افراد برجستهی دربار مثل صدرالاشراف و افراد دیگر در مقابل آقای بروجردی بسیار خاضعانه عمل کنند و در آن شرایط در درس آقای بروجردی شرکت میکردند و شاگرد ایشان بودند و به این خاطر زمینه فعالیت برای ایشان آنطور که احساس میکنید ممکن بوده برایشان محدودیت ایجاد شود اینطور نبوده است. که حتی آقای بروجردی یک دفاع بسیار جانانه و وسیعی از روحانیت داشتند و حتی خودشان [برای رسیدگی به امور این قشر، یعنی روحانیت] دادگاه داشتند.
خبرنگار شبکه خبر: سوالی دارم راجع به بحث سادهزیستی شهید بهشتی با توجه به اینکه شما هم در فرمایشاتتان مطالبی را گفتید که در خاطرات آقای روحانی هم هست. میفرمایند که از جمله معممین که بنده خیلی به آنها گرایش داشتم و الگوی رفتاری و الگوی کاری من شدند از نظر سادهزیستی، موقر بودن و لباس شکیل پوشیدن آیتالله شهید دکتر بهشتی بود. راجع به این هم توضیحاتی بفرمایید. یعنی با توجه به اینکه ما که ایشان را ندیده بودیم اما لباسی را که میپوشیدهاند در عین اینکه خیلی ساده بود در عین حال خیلی هم شکیل و رسمی لباس میپوشیدهاند.
محمدحسن اصغرنیا: ببینید هر کسی را باید از خانوادهاش بشناسیم. دکتر بهشتی که از آلمان آمده بودند در مسجد امام علی اصفهان اولین سخنرانیشان آنجا بود، همه منتظر بودند که خوب چه مسائل مهمی را قرار است که از ایشان بشوند. ایشان میگویند: «بسم الله الرحمن الرحیم. من اول از هرچیز از همسرم تشکر میکنم…» و این اصلاً رسم نبود که هیچ آخوندی از همسرش تشکر کند و این نشاندهنده آن معرفت و منزلتی بوده است که این شهید بزرگوار برای همسرشان قائل بودهاند. ایشان دو پسر و دو دختر هم دارد شما توجه کنید که اینها همهشان یا عضو هیئات علمی دانشگاه هستند و یا محقق و پژوهشگر هستند. در مورد آقای دکتر بهشتی و دیسیپلینی که داشتند یادم است زمانی که من به دبستان امیرکبیر میرفتم آقای برقعی رئیس آن مدرسه بودند. و منزل ما روبهروی دبیرستان دین و دانش در همان کوچهای بود که آقای دکتر بهشتی منزلشان بود که بعد به باغ پنبه و اینها منتهی میشد و من روزی دو بار ایشان را میدیدم. آن موقع من کلاس چهارم ابتدایی بودم، خوب ایشان آن وقار و آن راه رفتنشان و آن لبّادهای که میپوشید و بعد هم به هر کس هم که میرسید آن سلام و علیکی که میکردند [خیلی جلب توجه ما را میکرد]؛ که چون ما دو نوع لباس آخوندی داریم که یکی آن لبّاده است که خیلی تشریفاتی و دیپلماتیک است و یکی هم قباست. جالب این است که ایشان همیشه منظم بود. در همین خانه من شاهد بودم که مصاحبههای قبل و بعد از انقلاب ایشان همین جا انجام میشد و تنها کسی بود که مترجم نمیخواستند، یعنی همه اینها جزو ویژگیهای ایشان است و همه این صحبتها را خودشان انجام میدادند.
مورد دیگری که من فکر میکنم آقای دکتر بهشتی داشتند که من آن شب آخر این مورد را دیدم که حالا از گفتن این مطلب متأثر هم میشویم، اتفاقا آقای حسن روحانی هم بود که گفتند آقای اصغرنیا اینها بهشتی را مگر با آر.پی.جی بزنند! ما دیدیم که اوضاع گویا خیلی خطرناک شده است که بعد روز یکشنبه که ما به جلسه دفتر مرکزی حزب آمدیم در آن شب من چیز عجیبی دیدم؛ از آن موارد یکی این است که آقای دکتر بهشتی عطر گل یاس میزدند و همیشه معطر بود (امام هم یکی از خصلتهایشان این بود که علاوه بر دمپایی ورنی که به پا میکردند، عطر و ادلکن میزدند) و آن شب من دیدم که آقای بهشتی یک قبای ارغوانی رنگ به تن دارد که خود آقای دکتر علیرضا بهشتی و محبوبه خانم میگویند که اصلاً آن روز ما را که بغل کرد گویی بوی وداع میداد و بنده این مطلب را در خاطرات ایشان خواندم. ولی آقای دکتر بهشتی آن روز قبل که آن حادثه پیش آمده بود که بنیصدر عزل شده بود و مجاهدین خلق فعال بودند و مجاهدین اعلان جنگ مسلحانه داده بودند و ما هم که خودمان میدانستیم که در میدان مین داریم میرویم ولی ما همان شب آخرین نماز را که با ایشان خواندیم و آقای دکتر بهشتی طوری بودند که سادگی را در ایشان در عمل میتوانستیم لمس کنیم. یکی همان نظاممند بودن ایشان، یکی دیسیپلینشان سر کلاس. به طوریکه چنانچه شما با ایشان 10 دقیقه وقت ملاقات گرفته بودید و دو دقیقه دیر میآمدید ایشان وقت ملاقات را 8 دقیقه اختصاص میدادند و میگفتند که چون شما دو دقیقه دیر آمدید و آن نفر بعد از شما حق دارد. از دیگر ویژگیهایشان که آن هم موضوعی است که الان عالمان دینی ما باید از ایشان یاد بگیرند از جمله این بود که آقای بهشتی در استخدام کلماتشان خیلی دقت به خرج میدادند که اصلاً گویا ریزهسنگهایی در دهانشان بود که کلماتشان را حساب شده انتخاب میکردند و ادا میکردند و به همین صورت هم برخوردها و رفتارهایشان بود که همه حساب شده بود که انشاءالله روی این بحث هم بیشتر کار شود. من وقت را به آقای دکتر طباطبایی میدهم که اگر در مورد سادگی آقای دکتر مطالبی دارند بفرمایند.
صادق طباطبایی: به این خاطر که فضا کمی تلطیف شود در مورد آراستگی شهید بهشتی که شما هم به آن اشاره کردید بنده هم مطلبی را عرض میکنم؛ ایشان خیلی آراسته بودند، پدر من هم همینطور بودند که من از دیگران شنیدهام که مثلاً فرض کنید در قم پنجاه سال پیش ایشان قبای ابریشمی سفید میپوشیدند و یا همچنین خود امام [که به بحث آراستگی اهمیت فراوان میدادند]. من خاطرهای را خدمتتان عرض میکنم؛ یک شب خدمت امام بودیم سال 61-62 بود که دو تا از خانمها هم حضور داشتند. یکیشان خواهر بنده بودند، مرحوم احمدآقا هم بودند و نشسته بودیم که یکی از خانمها که گویا خانم آقای بروجردی بودند گفتند که آقا تلویزیون را روشن کنید ببینیم چه میگوید که گویا یک نفر دارد در اوج زشتی و در اوج شلختگی در مورد زیباشناسی و زیبایی صحبت میکند. یکی از خانم ها گفت که اصلاً چنین آدمی نباید در تلویزیون در چنین موردی صحبت کند کسی باید در این باره حرف بزند که خودش هم آدم زیبایی باشد. در غیر اینصورت اگر کسی حرفی برای گفتن دارد باید بنویسد بدهد و یا در رادیو صحبت کند. خانم مرحوم اشراقی یعنی دختر بزرگ امام گفتند که آقا اصلاً به نظر من این رادیو و تلویزیون یکی از معیارهایش در انتخاب افراد زشتی است که یعنی میگردند زشتترین افراد را انتخاب کنند؛ هم برای مسئولیت و هم برای گفتوگوهایشان. خانم حاج احمدآقا گفت چه بدبختی! که اگر خارجیها بخواهند از طریق تلویزیون مردم ایران را بشناسند فکر میکنند که یک آدم زیبا در ایران وجود ندارد. امام که تا این لحظه ساکت بودند زبان باز کردند و گفتند که بحث بالاتر از این حرفهاست، من اعتقاد دارم قویترین نهضتی که بعد از انقلاب در ایران شکل گرفت نهضت ضد جمال است! یک روز آقای پرورش که وزیر آموزش و پرورش دولت مرحوم شهید رجایی بودند در کرمان سخنرانی داشتند؛ به مناسبتی در ارتباط با نظم و تمیزی و اینها صحبت میکردند و میگویند که توجه کنید که امام بهترین ادکلنها و شیکترین عطرها را استفاده میکند. هجوم میشود به ایشان که چرا امام را به این حرفها متهم میکنید. ایشان پیامی میدهد به امام که من را نجات دهید، من الان تحت فشارم به اینکه چرا شما را دارم متهم میکنم به استفاده از عطر! امام رو کردند و گفتند نگفتم که نهضت ضد جمال قویترین نهضتی است که پا گرفته است.
خود امام خیلی به آراستگی و این مسائل مقیّد بودند. به عنوان مثال اگر شما یکی دو ساعت مانده به ظهر در محضر امام بودید همین که مرتب به ساعت ظهر نزدیکتر میشد شما در چهره ایشان میدیدید که بشاشتر میشدند، جانمازشان را که باز میکردند شانه و آینه در جانمازشان بود. آرایش میکردند و بعد عطر میزدند. از عطرهای خوبی که داشتند یک شیشه کوچک درست میکردند و در جانمازشان میگذاشتند و ایشان با عطر نمازشان را شروع میکردند.
یک امری را در نجف من دقت کردم که سال 48 و 49 بود که امام هر سال ایام اربعین میرفتند کربلا و بنده تصادفاً آن سال آنجا بودم. من و خواهرم و احمدآقا هم قرار شد برویم کربلا. عصر که ایشان داشتند برای رفتن آماده میشدند من رفتم که از محضرشان خداحافظی موقتی بگیرم، وضو که گرفتند و آمدند در اتاق، داشتند خودشان را خشک میکردند. قبایشان را که پوشیدند یک جوراب برداشتند و آمدند نشستند بپوشند. جوراب را باز کردند، یک نگاهی به آن کردند، بستند و گذاشتند کنار و یک جوراب دیگر برداشتند. من اینجا تیز شدم که ببینم چرا ایشان چنین کاری کردهاند؛ دقت کردم دیدم که قبای ایشان سرمهای است، جوراب اولی که برداشتند قهوهای بود، جورابی که عوض کردند خاکستری بود و شما میدانید که رنگ سرمهای با خاکستری سِت میشود و با رنگ قهوهای سِت نمیشود و البته از این ریزهکاریها الی ماشاءالله در امور ایشان دیده میشود که این ها به هیچ وجه اصراف و یا بیش از حد مصرف کردن نبود. این رعایت آراسته بودن و تمیز بودن و هماهنگی است که امام موسی صدر هم همینطور بودند، ما را هم از بچگی همین جور و به همین شیوه تربیت کرده بودند.
خبرنگار شبکه خبر: حالا با توجه به صحبتهایی که در مورد رئیس آگاهی فرمودید و به اصطلاح صحبتی که بین شهید بهشتی و این فرد انجام شده بود که من هر جا که احساس تکلیف کنم همان کار را انجام میدهم با توجه به این شجاعت و استواری که در شهید بهشتی میبینیم و در ایشان موج میزند، یک صحبت خیلی معروفی هم ایشان دارند که درباره استکبارستیزی میگویند که «امریکا اگر از دست ما عصبانی هستی، عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر.» میخواستم بدانم که جغرافیای این حرف کجا بوده است و در چه زمانی ایشان به این صحبت وقوف پیدا کردند و این گفته را مطرح کردهاند و شاهد مثال این حرف چه بوده است؟
محمدحسن اصغرنیا: دقیقاً در خاطر ما نیست که کجا این حرف دقیقاً گفته شده است. سال 60 بود اگر اشتباه نکنیم اما توجه کنید که ما نمیخواهیم وارد این چنین بحثهایی شویم که متاسفانه یکی از ظلمهایی که نسبت به شهید بهشتی میشود همین است که تا حرف دکتر بهشتی را میزنیم میگویند که ای آمریکا از ما عصبانی باش و از این عصبانیت بمیر. باید در نظر گرفت که دکتر بهشتی متناسب با اوضاع روز صحبت میکرد. آن موقعی که لانه جاسوسی گرفته شد و فضاسازی که انجام شد شما ببینید که توسط دکتر بهشتی در مجلس خبرگان چه موضعگیری انجام میشود. در آن زمانی هم که دکتر بهشتی این صحبت را کرده بودند یک بحثی بود که دکتر بهشتی این جمله را گفتند و توجه داشته باشید که این یک جمله فرهنگی اسلامی است که با توجه به این آیه که میگوید: «موتوا بغیضکم»، بیان داشتهاند. لذا دکتر بهشتی در آن مقطع خاص این برخورد را داشتهاند و به نظر بنده اگر آقای دکتر بهشتی امروز باشند با این مسائلی که الان پیش آمده است در جهان امروز من فکر میکنم که امروز دکتر بهشتی مواضعش، مواضع امروز خواهد بود.
صادق طباطبایی: در مورد جغرافیای این حرف اجازه دهید توضیح دهم که آن زمان در خصوص نوارهای مرزی کشور از کردستان گرفته تا بروید بالاتر که حتی به ماهیگیران بندر انزلی سرایت کرده و بعد میآیید ترکمن صحرا، جالب است بدانید که در این مقطع مجاهدین خلق در ترکمن صحرا یک ستاد اجرایی و یک دولت تشکیل داده بودند، سربرگ و ستاد اجرایی جمهوری سوسیالیستی خلق ترکمنستان. در سیستان و بلوچستان که به هم ریخته بود من آن موقع وزارت کشور بودم که وزیر کشور به من گفتند که با آقای خامنهای صحبت کنید که ایشان با آن رهبران اهل تسنّن آشنایی و رفاقت دارند بروند آنجا ببینند چه کار میتوانند انجام دهند. ما هلیکوپتر را برایشان فراهم کردیم و ایشان رفتند آنجا و غروب از زابل با من تماس گرفتند که چشمت روشن! تا من پیاده شدم گفتند که به جمهوری سوسیالیستی بلوچستان خوش آمدید. این شرایطی بود که آن موقع به وجود آمده بود بعد میآمدیم در نوار مرزی جنوب در خوزستان، بعدها مشخص شد که اینها همه تحریکاتی است که گروهکها با حمایت امریکا، انگلیس و شوروی دارند انجام میدهند، و با توجه به عکسالعملی که مردم ایران نشان دادند اینجا بود که آقای بهشتی این کلام را میگویند که انقلاب ما چنین انقلابی است و اینکه: «ای امریکا یا از عصبانیت خود دست بردار و یا اینکه از دست ما عصبانی باش و … ». من اینجا از صدا و سیما گلایه دارم که حتی از امام در موقعیتهای مختلف که کلامی را پخش میکنند شأن نزول این بیان را ارائه نمیکنند. یک بلوا و شورشی در دانشگاه اتفاق افتاده بود و امام میگویند که خود دانشجویان ما این اراذل و اوباش را بیرون میکنند از دانشگاه که این مربوط به اردیبشهت سال 60 میشود که مجاهدین خلق دانشکده فنی دانشگاه تهران را اشغال کردند. این جا امام میگویند که دانشجویان خودشان این عده را می¬ریزند بیرون و پخش این مطلب در شرایط دیگری امکان سوءاستفاده را باز میکند و بهتر است که این کار انجام نشود.
همانطور که علمای ما هم باید به سیره مراجعه کنند و با توجه به آن عمل بکنند یعنی به این صورت باید باشد نه اینکه نگاه کنند که در چنین مسئلهای مثلاً پیامبر در آن زمان چطور برخورد میکردند بلکه باید به این توجه داشته باشند که پیامبر اگر امروز بودند با توجه به شرایط امروز چطور رفتار میکردند؛ یعنی باید در موارد دیگر و مشابه نسبت به عملکرد پیامبر و شخصیت ایشان چنان شناخت عمیقی پیدا میکردند که بتوانند تشخیص دهند که در مورد مشابه کنونی با این که شاید عین مصداق آن هم وجود نداشته باشد چطور رفتار میکردند.
خبرنگار: شبیه گفتار شهید مطهری که چنانچه شما نگران زنده ماندن درسهای کربلا و عاشورا هستید باید بفهمید با توجه به واقعه عاشورا، امروز درباره فلسطین چطور باید رفتار کنید.
محمدحسن اصغرنیا: از آقای بهشتی سوال شد که دکتر بالاخره یک سری تخلفاتی میشود. ایشان فرمودند که در روی زمین به دنبال فرشته نباشید. یعنی با توجه به اینکه میگویند که انسان جایزالخطاست و برخی میگویند که واجبالخطاست این شاید باید توجه دوستان ما در رسانهها به این موضوع توجه بیشتری دهد که ما باید کمی بازتر عمل کنیم.
توجه کنید که ما برای کانون دانش آموختگان دبیرستان دین و دانش حتی یک ریال کمک دولتی از هیچ کس نگرفتیم و خودمان داریم اداره میکنیم که انشاءالله به یاد شهید بهشتی بیاییم این باب کرسی آزاداندیشی را از امروز شروع کنیم.
سوال: بعد از رفتن آقای بهشتی مدرسه توسط کدام عزیزان اداره میشده است؟
محمدحسن اصغرنیا: بعد از رفتن شهید بهشتی به آلمان، آقای رشیدپور و بعد هم آقای غروی بوده و الان هم هنوز فعالیت این مدرسه ادامه دارد اما آموزش و پرورش آن را به صورت یک مدرسه معمولی تلقی کرده است. ما هستیم که میخواهیم با حضور این دانشآموختگان فضایی که در زمان حیات آقای بهشتی حاکم بوده است را تا حدودی در آن احیا کنیم. از آقایان، آقای رشیدپور در قید حیات هستند که گاهی هم مقالاتی در روزنامه از ایشان چاپ میشود. آقای میرابوالفتح دعوتی هم هنوز هستند.