بهشتي را متعلق به جريان نوانديشي ديني ميدانم
يكي از دوستان مشاركتهاي شهيد بهشتي در حوزه مدني را شمرده بود و تا حدود 30 مورد را ثبت كرده بود، از كارگاههاي كوچك و صندوقهاي قرضالحسنه تا مدارس و تشكلهاي مدني و سياسي. البته شهيد بهشتي تنها كسي نيست كه در اين زمينه فعال بوده است. جا دارد كه از چهرههايي مانند مهندس بازرگان نيز ياد شود كه در نهادسازي و فعاليتهاي مدني و اجتماعي بسياري فعال بودند
محسن آزموده. دكتر بهشتي ويژگي هاي شخصيتي متفاوتي داشت كه مجموع آن ها از ايشان شخصيتي فرهمند يا كاريزماتيك مي ساخت. نخست اين كه ايشان به لحاظ ظاهري و رفتار فردي انساني مبادي آداب، مرتب و منظم، سخت كوش، جدي و پيگير است كه گفتاري محكم و استوار دارد. دوم اين كه ايشان از نظر علمي هم در حوزه و هم دردانشگاه حضور داشت و در كنار تحصيلات فقهي و حوزوي، فلسفه غرب را تا سطح دكتري در دانشگاه خوانده بود. ويژگي سوم شهيد بهشتي توجهش به كارهاي تشكيلاتي و نهادسازي است، همواره در زندگي ايشان شاهديم كه تشكل هايي پايدار و با ثبات ايجاد و اداره مي كند. ويژگي چهارم تحول خواهي ايشان به ويژه در ساختار حوزه هاي علميه است. شهيد بهشتي در كنار گروهي ديگر از حوزيان بعد از شهريور 1320 بر ضرورت تغييرات بنيادين در ساختار حوزه تاكيد داشت و در اين باره اقداماتي انجام داده بود. نقش ايشان در انقلاب 57 نيز مشهود است. با توجه به موارد مذكور شما كدام يك از وجوه شخصيتي ايشان را بر جسته تر مي دانيد؟
به نظر من براي شناخت شخصيت او بايد خودمان را در شرايطي كه ايشان در آن زندگي كرده، قرار دهيم. سال هاي تولدش مصادف با نيمه اول دهه نخست از حكومت پهلوي اول است. ايران در اين سال ها با يك تجدد و توسعه پرشتاب و در عين حال آمرانه و از بالا به پايين مواجه است. مظاهري از تجدد وارد مي شود كه بهره مندي هايي را نصيب همه جامعه مي كند و بسياري از نابساماني ها را از بين مي برد، اما بسترسازي فرهنگي براي اين كه تجدد ريشه بدواند و توسعه ای پايدار قوام یابد، صورت نمي گيرد. به خصوص هر چه به پايان دوره پهلوي اول نزديك مي شويم، استبداد راي و تصميم گيري هاي متكي به شخص اول حکومت افزايش مي يابد و طبعا اين امر در جامعه بازخورد داشته است. بهشتي كه در سال 1307 به دنيا آمده، در شهريور 1320 يك نوجوان سيزده ساله است. او در خانواده اي پرورش يافته كه هم از طرف پدر و هم از طرف مادر روحانی هستند. با اين همه، در وهله نخست سراغ طلبگي نمي رود و به مدرسه مي رود. مي دانيم كه تعليم و تربيتش به دليل استعداد شخصي، از چهارسالگي شروع مي شود. البته اين ها ويژگي هاي شخصي است. اما آن چه مهم است اين است كه از اولين خاطراتي كه از او نقل مي شود، تا آخر يعني تا پايان عمر 53 ساله اش، دغدغه محوري و اصلي بهشتی آن است كه اين وضع بسامان نيست و بايد اوضاع را اصلاح كرد. بنابراين من شهيد بهشتي را يك مصلح مي دانم. انديشه ورزی و عمل مصلحانه، همه جا براي او حرف اول را مي زد. بهشتي مي فهميد كه براي اصلاح بايد همزمان در دو حوزه عمل و نظر كار كرد. هر دو اين حوزه ها بر يكديگر رابطه تاثير و تاثری دارد. بهشتی اسلام را به عنوان آيين و الگوي زندگي به عنوان مسلمان مي نگرد. اما براي چنين الگوسازي بايد ابزارهاي لازم را فراهم آورد. در حوزه انديشه شهيد بهشتي متوجه مي شود كه خوانشي كه از اسلام در آن زمان رایج است، پاسخگوي زيست يك مسلمان در جهان متجدد نيست. البته بهشتي تنها كسي نيست كه متوجه چنين نقيصه اي مي شود، بلكه باید او را در كنار گروهي ديگر از نوانديشان و متفكران دینی که همین دغدغه ها را داشتند قرار داد. در هر صورت، او متوجه مي شود كه براي اين كه انديشه اسلامي بتواند تاثيرگذار باشد، بايد به ابزارهاي لازم مجهز گردد. بهشتي معتقد است براي اين کار، هيچ تبليغي بالاتر از اين نيست، كه ما يك جامعه كوچك نمونه، یک الگوی عملی، درست كنيم. جامعه اي كه در عمل و در نظر بازخواني در معرفت اسلامي را مد نظر قرار دهد و الگويي بسازد كه هم براي زندگي فردي و هم زندگي جمعي پاسخ داشته باشد. تلاش در اين زمینه را در فعاليت اجتماعي سي ساله دكتر بهشتي، چه در زندگي فردي و چه در زندگي اجتماعي، شاهديم. در حوزه نظر، تحقيق و تدبر عمدتا با روش هاي جديد صورت مي گيرد. به خصوص كه شهيد بهشتي در اوايل دهه 1330 و بعد از شكست نهضت ملي نفت و كودتاي 28 مرداد 1332 گروهي را در قم ايجاد مي كند تا در مورد حكومت اسلامي بيانديشند. در آن زمان فيش برداري و خلاصه كردن و گزارش از كتاب ها به صورت جمعی، امري بديع بود. در همين دوره به دقت به مباحث دنياي جديد توجه و آن را منصفانه ارزیابی و بررسي مي كند، يعني برخوردش با تجدد، كلامي و تدافعي صرف نيست، بلكه نگاهي فلسفي به مسائل دارد، يعني به دنبال كشف حقايق بودن. منش دكتر بهشتي در مباحث نظري، فيلسوفانه است.
يعني در حوزه نظر بيش از هر چيز ايشان را يك فيلسوف مي دانيد؟
خير، من در حوزه نظر شهید بهشتی را بيشتر قرآن پژوهي مي دانم كه معتقد است بايد قرآن را بايد بازخواني كرد و حقايق آن را استخراج كرد، تا به عنوان راهنماي عمل مطرح گردد. اما در این راه، به ذهنی تحلیل گر و نقاد مجهز است که به ابزارهای تجزیه و تحلیل فلسفی متکی است. در حوزه عمل نيز شهيد بهشتي به دنبال تربيت نيرو است. دكتر بهشتي در سال1333 دبيرستان دين و دانش را به همين منظور تاسيس مي كند. بعدا مدرسه حقاني نيز با همين هدف تاسيس مي گردد. وقتي به مدرسه آيت الله گلپايگاني براي سر و سامان دادن امور مي رود، باز هم با همين هدف است.
البته در آن جا گويا به مشكل بر مي خورند.
بله، عملا در آن جا او و دوستانش متوجه مي شوند كه برنامه اي كه دارند، به دليل برخي محدوديت ها و قيوداتي كه نظام مرجعيت در جامعه ما دارد، قابل اجرا نيست. البته اين نظام گاه خود مرجع را نيز تحت تاثير قرار مي دهد و محدود مي كند. چنان كه بسياري معتقدند كه شمار زيادي از ايده هاي تحول خواهانه آيت الله العظمي بروجردي تحت تاثير دستگاه مرجعيتي كه اطرافش شكل گرفته بود، عملي نشد. اما در شهيد بهشتي شاهديم كه بعدا كه به اروپا سفر مي كند، به شكل گيري اتحاديه انجمن هاي اسلامي دانشجويان ایرانی كمك مي كند. در بازگشت به شكل گيري مدرسه رفاه كمك مي كند. همزمان با اين فعاليت ها كار فكري مي كند و مركز تحقيقات اسلامي را با همکاری آیت الله موسوی اردبیلی و جمعی دیگر تأسیس می کند كه كار عظيمي بود و متاسفانه به علت وقوع انقلاب ناتمام ماند. اگر آن كار صورت مي گرفت، ما الان با خوانش ديگري از معارف اسلامي مواجه بوديم که دامنه اش به اجتهاد در اصول هم کشیده می شد. شهيد بهشتي همچنين به دامنه تاثير كارهايش توجه دارد، به همين دليل به جاي دانشگاه، به آموزش و پرورش مي آيد و در تألیف كتاب هاي تعليمات ديني كه ميليون ها دانش آموز آن ها را مي خوانند، نقشی محوری ایفا می کند. واقعا هم نسل جواني كه با انقلاب همراه شد، تا حد زیادی با ارائه گونه ای از اسلام كه در اين كتاب ها بود، يعني اسلام به عنوان گفتماني كه در حوزه های فردي و اجتماعي و نظر و عمل در دنیای کنونی حرفي براي گفتن دارد، آشنا شده بودند. اين شيوه را دكتر بهشتي بعد از انقلاب با تاسيس حزب جمهوري اسلامي پي مي گيرد. قبل از آن البته با گروهی از همفکرانش، روحانيت مبارز تهران را تشكيل داده بودند. اين وجوه مختلف شخصيت او با يكديگر ارتباطی تنگاتنگ دارند. هر جا در حوزه عمل مشكلي مي بيند، به حوزه نظر مراجعه مي كند و هر جا كه راه حل نظري مي يابد، به دنبال اين است كه ببيند اين راه حل عملي هست يا خير. از این جهت است که شهید بهشتی را مي توان دارای شخصيتي متمايز خواند. او از معدود افرادي است كه مطابق برنامه اي كه در جواني براي خودش ترسيم كرده، تا آخر حیاتش حركت كرده است.
دوره پهلوي مصادف است با دورانی که بعد از ناكامي پروژه مشروطه در آشتي ميان سنت و تجدد پیش آمد. در اين دوران در ميان نخبگان گرايش هاي متعددي ظهور مي كند. گروهي به سراغ تجدد فارغ از سنت مي روند و از تعطيل سنت سخن مي گويند. گروهي نيز به دنبال اصلاح در سنت روي مي آورند. در اين دسته عده اي به اصلاح در خود دين روي مي آورند، مثل گرايش هايي چون كسروي و امثال او كه بديل آن ها گروه هاي تندرويي است كه بر خوانش افراط گرايانه از اسلام تاكيد دارند، مثل نواب صفوي. اما در اين ميان گروهي ميانه نيز هستند كه برخي بر سياست ورزي تاكيد دارند، مثل آيت الله كاشاني و برخي نيز بر پرهيز از دخالت مستقيم در سياست اشاره دارند، مثل آيت الله بروجردي. در اين دوران شهيد بهشتي در دهه سوم و جواني زندگي خود است. او در ميان اين رويكردها به كدام يك گرايش دارد؟
من شهيد بهشتي را شخصي مي دانم كه نسبت به شرايط پيرامونش نه تنها بي تفاوت نيست بلكه مي كوشد در آن مطالعه دقيق داشته باشد و با تحليل مناسب، برنامه خودش را با آن تنظيم كند. طی اين سال ها، يك ناظر دقيق است. قبل از پرداختن به پرسش شما مايلم يك جريان شناسي دقيق تر از گرايش هاي به وجود آمده در فضای انديشه ديني در سال هاي بعد از شهريور 1320 ارائه دهم. سه جريان را مي توانیم تشخيص دهیم. نخست جريان ديني سنتی است كه نماينده روحانيت محافظه کار است، یعنی به حفظ و تثبیت وضعیت خود بیشتر متمایل است. اگر در مباحث مربوط به روحانيت سه حوزه فهم دين، فهماندن يا تبليغ از دين و سازمان روحانيت را از يكديگر تميز دهيم، در مي يابيم كه جريان سنتي در اين سه حوزه مي كوشد وضعيت موجود را تثبيت كند، يعني حتي اگر ابزارهاي جديد را در امر تبليغ به كار ببرد، باز در چارچوب سنتي باقي مي ماند. اين جريان فکری در حوزه نقد و بازسازي سازمان روحانيت گامي بر نمي دارد. در حوزه فهم دين معتقد است كه ما به لحاظ معرفتی همین حالا هم برای زندگی در دنیای جدید، همه چيز داريم. نسبت به تجدد بدبين است و معمولا مدافع تفكر سنتي در مقابل امواج سياسي تجددخواهي است. البته در امر تبليغ گام هايي هم را بر مي دارد، مثلا تحول گفتاري به نوشتاري را در امر تبليغي شاهديم. در اين جريان كارهاي خوبي هم صورت مي گيرد و بيان من به معناي تخطئه اين جريان نيست. اقدامات آيت الله بروجردي به عنوان نماينده اصلي اين جريان در جاهاي مختلف ستايش برانگيز است. تاسيس دارالتقريب در مصر و تثبيت شيعه به عنوان مذهب پنجم در جهان اسلام كار بزرگي است. ديگر اقدامات ايشان در سامان دادن به حوزه علميه قابل توجه است. مدارس متعددي كه در زمان ايشان در سراسر كشور ايجاد مي شود، از ديگر اقدامات مهم زمان ایشان است. همچنين است تاسيس مركز اسلامي هامبورگ كه بعدها اين سنت گسترش مي يابد. حتي در زمينه معرفتي نيز آيت الله بروجردي به لحاظ توجه به ماهيت فقه و اصول فقه كارهاي قابل توجهي صورت دادند. اين جريان به دلايل مختلف به اسلام سياسي باور ندارد و معتقد است كه در زمان غيبت معصوم تكليفي بر روحانيت براي تشكيل حكومت نيست. اين جريان در آن زمان اكثريت روحانيت ما را در بر مي گرفت.
جريان دوم در سه حوزه معرفت ديني، تبليغ و سازمان روحانيت چگونه مي انديشد و چه نمايندگاني دارد؟
جريان دوم در زمينه معرفت ديني نيازي به تغيير نمي بيند، بلكه صرفا مي كوشد پاسخ هايي براي تجدد از دل دين استخراج كند. در حوزه سازمان روحانيت حرف زيادي براي گفتن ندارد. در مسئله تبليغ مي كوشد كارهايي را انجام دهد، ولي به اسلام سياسي باور دارد، منتها فهمش از ساختار سياسي محدود است. اگر برنامه فداييان اسلام كه به قلم شهيد نواب صفوي را مطالعه كنيد، مي بينيد كه حد مطالبات نشانگر آن است كه نويسندگان تصور روشني از چگونگي عملكرد ماشين سياست ندارند. مثلا سطح پيشنهادات اين است كه نماز جماعت در تمام ادارات اقامه شود، صندوق هاي قرض الحسنه همه جا داير باشد، دواير امربه معروف و نهي از منكر تاسيس شود و … به اعتقاد من اين مطالبات كاملا از روی دلسوزي و با دغدغه اصلاح جامعه طرح می شده، اما چندان عميق نيست. البته نسبت به مسائل جهاني و توطئه هايي كه نسبت به اسلام صورت مي گيرد، آگاهند و نوعي جهان وطني اسلامي در انديشه هايشان دارند.
وجه تمايز جريان سوم از دو جريان پيش در چيست؟
جريان سوم به لحاظ تعداد افراد كم است، اما توان گفتمان سازي و در نتيجه تاثير اجتماعي و برقرار ارتباط با مخاطبان جوان را بيشتر از دو جريان قبلي دارد. من اين جريان را نوانديشي ديني مي خوانم. اين جريان حاصل تعامل مستمر ميان روشنفكران ديني و عالمان نوانديش است. در اين جريان از ميان روحانيت مي توان به آيت الله طالقاني، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، شهيد باهنر، دكتر گلزاده غفوري، علامه جعفري، شهيد مفتح اشاره كرد و از ميان روشنفكران مي توان مرحوم بازرگان، دكتر سحابي، دكتر شريعتي و … را نام برد. اين افراد موسسات و جريان سازي هاي خاص خود را دارند که خیلی هم تأثیرگذارند. مثلا تأثیر جريان انجمن های اسلامي دانشجويان و مهندسان و پزشكان را نمي توان ناديده گرفت. كانون نشر حقايق اسلام در مشهد و در تهران حسينيه ارشاد، مسجد جاوید، کانون توحید و مسجد جاويد تنها نمونه هاي اندكي از نایج تلاش های این جريان هستند. اين ها يك جريان فكري هستند كه معتقدند اولا در حوزه معرفتي بايد تا حد اجتهاد در اصول فقه نيز پيش برويم و نيازمند يك بازنگري در فهم دين هستيم، به خصوص از اين جهت كه اساسا موضوع هايي كه فقيه يا اسلام شناس در دنیای جدید با آن ها سر و كار دارد، باید عمیقا شناخته شود. به همين خاطر است كه نياز به شناخت دقيق تجدد هست. براي مثال، شهيد بهشتي براي پرداختن به موضوع بيمه، اول چند ماه درباره آن از نزديك تحقيق مي كند و با طرز کار شرکت های بیمه از نزدیک آشنا می شود. همچنين است در بانكداري. باز در موضوع توقيت اوقات شرعي. آقاي بهشتي بارها به رصدخانه هامبورگ سر مي زند و با دانشمندان آن جا درباره تعیین زمان و محاسبه طلوع و غروب خورشید بحث و گفت و گو مي كند. بنابراين اين جريان به بازخواني و بازنگري اسلام بر اساس مقتضيات زمان كاملا اعتقاد دارد. در حوزه تبليغ نيز به شدت نوگراست. به همين خاطر است كه روحانيت اين گروه غالبا اهل منبر نيست و بيشتر اهل كلاس هاي درس و ارائه درسگفتار است. مثلا مي دانيد كه در سال هاي 1337 تا 1341 سلسله بحث هايي با عنوان گفتار ماه در تهران شكل گرفته بود. در اين جلسات روحاني و غيرروحاني نگاه خود را نسبت به مسائل ديني مطرح مي كردند كه بعدا به صورت نشريه هایی منتشر مي شد. در مورد سازمان روحانيت نيز اين جريان به اصلاح اساسي اعتقاد دارد. هنوز به جرات مي توان گفت كه هيچ مجموعه مقاله اي به لحاظ عمق و به لحاظ احساس ضرورت تجديد سازمان روحانيت و مرجعيت بهتر از مجموعه «مرجعيت و روحانيت» كه در سال 1341 يعني در سالگرد درگذشت آيت الله العظمي بروجردي منتشر شد سراغ نداريم. در اين مجموعه علامه طباطبایی، آيت الله طالقاني، شهيد مطهري، شهيد بهشتي، مرحوم جزايري و … مقاله دارند و مباحثي جدي مطرح مي شود. مسائلي چون عدم سازگاری اسلام با داشتن صنفی به نام روحانيت، ساماندهي مسائل مالي حوزه ها، مزيت ها و آفات مرجعيت و … در اين كتاب به صراحت و منصفانه بحث مي شود. بنابراين اين جريان درباره سازمان روحانيت حرف هاي جدي دارد.
با توجه به اين جريان شناسي به نظر مي رسد كه شما شهيد بهشتي را متعلق به جريان سوم مي دانيد.
بله، من شهید بهشتی را متعلق به جریان نوانديشي دینی می دانم. واقعیت این است که گفتمان انقلاب اسلامی بیش از هر چیز متاثر از جریان نواندیشی دینی بود، هر چند در مراحل پیشرفته نهضت، جریان دوم هم به آن می پیوندد، یعنی اسلام سنتی ای که به اسلام سیاسی اعتقاد دارد. اما آن چه حرکت اولیه را شکل می دهد و تا سال ها محور حرکت است، جریان نواندیشی دینی است. به تدریج بعد از انقلاب این جریان نواندیشی دینی به انزوا می رود که علل متفاوتی دارد و موضوع بحث ما نیست.
درباره جريان سوم به تجديد سازمان روحانيت اشاره كرديد. برخي معتقدند اين تجديد سازمان كه آن را بوروكراتيزه كردن سازمان روحانيت نيز خواندهاند، از تجربههاي تحزب جديد در ايران مثل سازمان حزب توده الگو گرفته است. البته بعد از شهريور 1320 حزبسازي اهميت مييابد و عموم سياستمداران و نخبگان ايران به اهميت اين موضوع پي ميبرند. نمونه آشكار حزب دموكرات قوامالسلطنه است. در ميان روحانيون نيز اين نياز احساس ميشود. شهيد بهشتي براي مثال كتابي درباره نحوه عملكرد حزب دارد. نگاه شهيد بهشتي در سازماندهي و تحزب متاثر از چه الگوهايي است؟
من ابتدا ميان سازمان روحانيت و بحث تحزب تمايز ميگذارم. مشكلات سازمان روحانيت در ارتباط با تحولاتي است كه در زمانه رخ داده است. وقتي شهيد بهشتي از آلمان بازميگردد، در امر تبليغ برنامه مفصل 14 ساله تدوين ميكند و گروه اندكي را نيز گزينش ميكند كه از اين عده سه نفر انتخاب ميشوند كه در نهايت دو نفر تا پايان راه يعني تا وقوع انقلاب برنامه را ادامه ميدهند. تجديدنظر در سازمان روحانيت از اين جنس است. يا مثلا هدف مدرسه حقاني مثل حوزههاي سنتي پرورش مرجع نيست، بلكه ميخواهد قشري از اسلامشناسان كه با مسائل روز آشنا هستند را تربيت كند. اينكه اين پروژهها تا چه اندازه موفق بوده يا اساسا پروژههايي ناتمام باقي ميمانند نياز به بررسي و تجزيه و تحليل دارد.
الگوي تحزبي كه شهيد بهشتي مد نظر داشت از كجا نشات ميگيرد؟
قطعا تجربيات تاريخي از مشروطه به بعد مد نظر همه كساني كه ميخواستند حزب ايجاد كنند، از جمله شهيد بهشتي، بوده است. يعني شكلگيري احزاب دوره مشروطه، حزب توده، سازمان مجاهدين خلق، سازمان چريكهاي فدايي خلق، جمعيت فداييان اسلام، حزب ملل و… جزو تجربياتي بوده كه فهم عمومي نخبگان از تحزب را شكل ميداده است. اما بايد توجه كرد كه در تقسيمبندي كلاسيك درباره احزاب يك تفكيك مهم داريم: احزاب موسمي و احزاب مستمر. احزاب موسمي احزابي هستند كه تنها در زمان انتخابات معنا پيدا ميكنند. البته اين احزاب گاهي در بين انتخاباتها نيز سعي ميكنند كه كابينه سايه تشكيل دهند. اما احزاب مستمر، احزاب ايدئولوژيك هستند. بايد توجه داشت كه ايدئولوژي مفاهيم متفاوتي دارد. امروزه در ادبيات ژورناليستي، ايدئولوژي بار معنايي منفي دارد. در حالي كه اين فقط يكي از معاني ايدئولوژي است. بر اين اساس شايد بهتر باشد كه به جاي ناميدن آنها به احزاب ايدئولوژيك، بگوييم احزابي كه بر اساس گفتماني خاصي شكل ميگيرد. به تعبير فلاسفه سياسي و به معناي دقيق جان رالز، اين احزاب بر اساس يك مكتب و آموزه فراگير و جامع شكل ميگيرند. طبيعي است كه اگر كسي اعتقاد داشته باشد كه اسلام نهتنها براي حوزه فردي كه براي حوزه جمعي و نظامات اجتماعي هم حرفي براي گفتن دارد، اگر حزبي هم تشكيل دهد، به اسلام به عنوان آموزهيي فراگير باور دارد. بنابراين شكلگيري احزاب در ميان متدينين بر اساس همين الگوها است، ضمن آنكه تجربيات تاريخي در شكل دهي به ذهنيت ايشان درباره تحزب تاثيرگذار است. اما وقتي ميگويند كه حزب توده الگوي ساير احزاب بوده بايد در نظر گرفت كه چه چيز از آن مورد الگوبرداري است. اگر منظور سازماندهي آن باشد، كه آن شكل كار حزبي در تمام احزاب دنيا رايج است. اگر منظور تدوين ايدئولوژي حزب باشد، اين هم در تمام احزاب دنيا مرسوم هست. طي كردن سلسله مراتب براي بالا رفتن از جايگاههاي حزبي نيز در همه جا هست. وقتي احزاب به تدريج و از پايين به بالا شكل بگيرند، اساسا طي كردن اين مراتب طبيعي است. البته ما در جامعهمان هميشه اين روند را طي نكرديم. بايد به تقسيمبندي احزاب دولتساز و احزاب دولتساخته توجه داشت و احزاب دولت ساخته اين روند را طي نميكنند. بنابراين نميتوان گفت كه تنها تجربه حزب توده يا حتي احزاب ايراني در شكلدهي به ذهنيت شهيد بهشتي در تجربه تحزب تاثير داشته است. بهشتي وقتي در اروپا حضور داشت، با دقت تمام جلسات حزبي و منازعات حزبي آلمان را دنبال ميكرد و با طرز كار احزاب جديد آشنا بود. نگاهي به كتاب ارزشمند «اتحاديه انجمنهاي اسلامي در اروپا» كه در مجموعه آثار منتشر شده، ميزان آشنايي او با كار تشكيلاتي را به خوبي نشان ميدهد.
شهيد بهشتي در فعاليتهايش به تمايز ميان سياست و اجتماع آگاه است و سازمانها و نهادهايي كه ايجاد ميكرد، به اين تمايز توجه جدي داشت و همواره تلاش ميكرد با ايجاد سازوكارهايي ضمن تداوم اين نهاد، مانع از وابستگي نهاد مزبور به دولت و سياسي شدن آن شود. در رابطه با اين تفكيك از نگاه ايشان ارزيابي شما چيست؟
من بهترين نمونه را اتحاديه انجمن اسلامي دانشجويان در اروپا ميدانم. برخي از اعضاي انجمن چهرههاي شاخصي بودند كه به علت فعاليتهاي سياسيشان امكان بازگشت به ايران را نداشتند و خواستار سياسي شدن فعاليت اتحاديه بودند.
به خاطر دارم كه در سالهاي آخر و در نشست آخر در هامبورگ در تابستان سال 1357 ناظر بحثي بودم درباره اينكه آيا اتحاديه بايد به سمت سياسي شدن پيش برود يا خير؟ شهيد بهشتي تاكيد و اصرار داشت كه اجازه بدهيد اتحاديه انجمن اسلامي دانشجويان به همين شكل غيرسياسي بماند تا هر ايراني كه به خارج از كشور ميآيد، احساس كند پناهگاهي براي دريافت كمكهاي فكري، روحي، صنفي يا درسي دارد. در انجمنها تاكيد ميشد كه اگر اعضاي اتحاديه در درس شان موفق نباشند، نتوانند در عضويت آنها تجديد نظر شود. بهشتي ميگفت اگر قرار است سازمان سياسي تشكيل شود، ميتواند از اعضاي اين اتحاديه يارگيري كند، اما بايد يك سازمان جداگانه باشد. توجه داشت كه دانشجوها قرار است به ايران بازگردند و ايران به حضور اين افراد نياز دارد. براي آينده نيز به حضور اين افراد نياز است. پس بايد اين مرزبندي را رعايت كرد. به لحاظ تامين منابع مالي هم تاكيد داشت كه حتي نبايد جايي مثل مركز اسلامي هامبورگ به اتحاديه كمك كند و اتحاديه از نظر مالي نيز مستقل باشد. اين مسائل در همان كتاب «اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا» منعكس شده است. اين كتاب به لحاظ طرح ظرايف كار تشكيلاتي بسيار برجسته و فوقالعاده است. در آنجا مطرح ميشود كه امورات اتحاديه بايد با دريافت حق عضويتها بگذرد. هميشه خودش را يك مشاور از طرف مركز اسلامي هامبورگ ميخواند. به خاطر دارم در همان نشست آخر كه سه روز هم به طول انجاميد، شهيد بهشتي در آخرين ساعات روز آخر صحبت كرد و ديدگاههاي خودش را بيان كرد. اين شيوه باعث شده بود كه اتحاديه براي خودش هويت و استقلال داشته باشد. حتي وقتي كه صحبت شد كه براي كمك به فلسطين كاري صورت بگيرد، بهشتي پيشنهاد كرد صندوقهاي كمك به فلسطين را خود دانشجويان با كمكهاي ماهانه خودشان تامين كنند. مهم اين بود كه اين اتحاديه روي پاي خودش بايستد. اين نوع كار تشكيلاتي موجب ميشود كه اعضا خيلي چيزها ياد بگيرند و بتوانند بدون داشتن وابستگي مالي و سياسي به خارج از تشكيلات خود، استقلال و آزادي عمل داشته باشند. معمولا هر تشكيلاتي كه آزادي عمل ندارد، از نظر مالي به جايي ديگر وابسته است. بنابراين براي من اتحاديه، بارزترين نمونه از اين دست است. بعدها هم كه حزب جمهوري شكل ميگيرد، اجازه داشته كه از برخي كمكهاي متدينين براي شكلگيري استفاده كند. اما بلافاصله ميبينيم كه برنامهريزي بهگونهيي صورت ميگيرد كه اين وابستگي به حداقل برسد. يكي از دوستان مشاركتهاي شهيد بهشتي در حوزه مدني را شمرده بود و تا حدود 30 مورد را ثبت كرده بود، از كارگاههاي كوچك و صندوقهاي قرضالحسنه تا مدارس و تشكلهاي مدني و سياسي. البته شهيد بهشتي تنها كسي نيست كه در اين زمينه فعال بوده است. جا دارد كه از چهرههايي مانند مهندس بازرگان نيز ياد شود كه در نهادسازي و فعاليتهاي مدني و اجتماعي بسياري فعال بودند.
32 سال از زمان شهادت دكتر بهشتي ميگذرد. در اين سالها نگاهها تغيير كرده و گفتمان رايج نيز دچار تحولات جدي شده است. امروز كدام وجه از وجوه شخصيت شهيد بهشتي بيشتر ميتواند و بايد مورد توجه قرار بگيرد؟
توجه داشته باشيم كه گفتمانها وقتي شكل ميگيرند كه رابطه منطقي ميان عمل و نظر شكل ميگيرد. از اين جهت، يعني در زمينه ارتباط منطقي برقرار كردن ميان نظر و عمل و شيوه گفتمانسازي، امروز هم ميتوانيم از شهيد بهشتي بهره ببريم. نوانديشان ديني از جمله شهيد بهشتي در بازنگري معارف اسلامي تا جاي خوبي پيش رفتند. ما ميتوانيم دنباله آن كار را پي بگيريم و با توجه به پرسشهاي جديدي كه پيش آمده، معرفت ديني را گسترش بخشيم. اين امر نيازمند كار جدي است. در زمينه فعاليتهاي مدني هم ميتوانيم از تجربيات ايشان استفاده كنيم. اگر ميخواهي م كه يك جامعه رشد يافته داشته باشيم، چارهيي جز اين نداريم كه اين تصور را كه همه كار را حكومت ميتواند يا بايد انجام دهد را كنار بگذاريم. حكومتها نميتوانند و نبايد وارد همه حوزهها شوند.
به همين خاطر است كه اگر ميخواهيم به شرايط داشتن اجتماعي متعادل، در حال رشد و باثبات برسيم، يكي از مهمترين كارها آن است كه در گسترش جامعه مدني كوشش كنيم و گرنه با آمد و رفت دولتها در زندگي فردي و اجتماعيمان دچار تلاطم ميشويم. حوزه مدني، به اشكال سنتياش، پيش از اين در جامعه ما حضور داشته است و امروز به علل تاريخي و فرهنگي كم شده است. به طور سنتي معمولا همسايهها و اهل محل به وضعيت همديگر رسيدگي ميكردند. كارآفريني قبلا يك فرهنگ بود. احساس تعلق به جامعه و احساس مسووليت نسبت به جامعه قبلا احساس ميشد. در حالي كه امروز بيشتر به سمت خانواده هستهيي و نوعي فردگرايي آميخته به خودخواهي پيش ميرويم. اين متفاوت است با آن فردگرايي كه حقوق افراد را محترم ميشمرد. محور اين فردگرايي كنوني، عمدتا خودپرستي است. اگر بخواهيم اين وضع اصلاح شود، چارهيي جز اصلاح جامعه مدني و گشايش و گسترش نهادهاي آن نيست. گسترش نهادهاي مدني الزامات خاص خودش را دارد. نميتوان بودجه سازمانهاي غيردولتي را از دولت گرفت. با بخشنامه هم نميتوان NGO ساخت. ضمن آنكه اين كار نه به نفع مردم و نه به نفع دولت است. شاهديم كه بسياري از مديران خوب نظام جمهوري اسلامي وقتي وارد كار در حوزه مدني ميشوند با شكست مواجه ميشوند، چون عادت كردهاند كه منابع مالي را از دولت دريافت كنند. اين در همه حوزهها صادق است. روزنامهها زماني ميتوانند مستقل باشند و رشد پيدا كنند كه نيازمند كمكها و يارانههاي فرهنگي دولت نباشند، و گرنه، با انتشار صدها روزنامه و مجله كه براي خريد كاغذ و ساير موارد به دولت وابسته باشند، هيچ توسعه فرهنگي و سياسي اتفاق نميافتد. حركت مستقل ممكن است بطئي باشد، اما ماندني است. ما بايد گاهي برگرديم و نهادهاي سنتي خودمان را بازسازي بكنيم. ضمن آنكه تنوع و تكثر در حوزه مدني بايد به رسميت شناخته شود. فضاي مدني گستره احترام به يكديگر است. همچنين كار در فضاي مدني بايد براي دستيابي به اهداف خود فضاي مدني باشد. نبايد از فضاي مدني براي اغراض سياسي سوءاستفاده شود.
اگر مايل باشيد سوال پاياني را با توجه به دغدغه روز به بحث نگاه ديپلماتيك دكتر بهشتي و نگاهشان به عرصه بينالملل اختصاص دهيم. برخي با استناد به گفته ايشان درباره امريكا كه «اي امريكا از دست ما عصباني باش و از اين عصبانيت بمير» سعي ميكنند به تفسير نگرش ايشان به مسائل بينالمللي بپردازند. تا چه اندازه با توجه به اين گفته ميتوان ديدگاه ديپلماتيك شهيد بهشتي را شناخت؟
بزرگترين خطايي كه در يك بازگويي يا تفسير ميتواند صورت بگيرد، اين است كه گفته يا عملي را جداي از بافتار تاريخياش برجسته كرد. اين مثل آن ميماند كه در تيتر اول يك روزنامه به نقل از امام خميني بنويسيم «من توي دهن اين دولت ميزنم»! طبيعتا بلافاصله همه اعتراض ميكنند كه اين جمله مربوط به يك شرايط تاريخي خاص بوده و نميتوان و درست نيست كه آن را در وضعيت ديگري بيان كرد. يا اگر كسي در شرايط پذيرش قطعنامه 598 به نقل از امام تيتر بزند كه «صلح بين اسلام و كفر معني ندارد»، كار صددرصد اشتباهي كرده است. اين امر درباره آيات قرآني و روايات ديني نيز صحت دارد. اين امور زمانمند هستند، نه به اين معنا كه تاريخ مصرفشان گذشته، بلكه تغيير موضوع حادث شده است. در فقه گفته ميشود كه بسياري از احكام تعطيل ميشود، به اين دليل كه موضوع تغيير كرده است. براي مثال ما درباره بردگي احكام زيادي داريم، اما وقتي موضوع از بين رفته احكامش هم تعطيل ميشود. درباره جمله معروف شهيد بهشتي هم بايد به ظرف زمان و شرايط بيان آن توجه كرد. اين حرف در مقابل خط و نشان كشيدنهاي دولت ريگان براي ايران گفته شد. در سالهاي 1358 مساله گروگانگيري و حمله نظامي امريكا به طبس پيش آمده است. مساله حمايت همهجانبه غرب از صدام در تجاوز به خاك ايران پيش آمده است. طبيعي است كه سياستمداران از اين دست موضعگيريها بكنند. البته ممكن است تندرويهايي هم وجود داشته. مثلا شهيد بهشتي اعتقاد داشت كه مساله گروگانگيري بايد هرچه زودتر با مذاكره و از طريق روشهاي ديپلماتيك فيصله داده شود. بد نيست بدانيد كه در يكي از سفرهاي شهيد بهشتي به استان يزد كه در زماني صورت گرفت كه دولت موقت مورد هجمه بود، از دكتر بهشتي سوال ميشود كه نظر شما درباره مذاكره دولت موقت با امريكا چيست؟ آقاي بهشتي ابتدا ميگويد كه اين آقايان يعني آقاي بازرگان، آقاي سحابي و… مورد اعتماد ما هستند و ما
در اينكه ايشان مسلماناني معتقد و با سابقه مبارزاتي درخشان هستند، ترديد نداريم. درباره اصل مذاكره هم مشكلي نيست، مشروط به آنكه عزتمندانه باشد و مردم در جريان آن باشند. تنها گلهيي كه ميكند، اين است كه چون مجلس شوراي ملي تشكيل نشده و شوراي انقلاب كار قوه مقننه را انجام ميدهد، چرا گزارش آن به شورا ارائه نميشود. بنابراين، شهيد بهشتي به اصل ضرورت مذاكره و روابط دپيلماتيك منطقي باور داشت و با استناد به يك جمله در يك فضاي تبليغاتي كه در جواب تهديدهاي امريكا گفته شده نميتوان نگاه او را به مسائل ديپلماتيك فهميد. ضمن آنكه سالها فكر ميكردم كه اين جمله با ادبيات شهيد بهشتي تناسب ندارد. از ادبيات اين جمله تعجب ميكردم چون شهيد بهشتي در هيچ جا و نسبت به هيچ كس اهل دشنام دادن نبود. تا اينكه در يكي از ماههاي رمضان در حين قرائت قرآن در سوره بقره به بيان قرآني «قل موتوا بغيظكم» برخوردم. اين آيه خطاب به مشركين و كفار است كه عليه مسلمانان اتحاد كرده بودند و خشم خودشان را عليه مسلمانان ابراز كردند.
قرآن به پيامبر(ص) ميگويد به آنها بگو عصباني باشيد و از اين عصبانيت بميريد. ضمن آنكه بايد ديد كه همين تعبير در عصر پيامبر(ص) چه معنايي داشته است. نكته جالبتر اينكه امروز اين جمله شهيد بهشتي برجسته ميشود، در حالي كه در همان زمان تا به امروز گروهي او را مورد انتقاد قرار ميدهند كه كه چرا در جريان انقلاب و بعد از انقلاب با مقامات امريكايي مذاكره كردهيي؟! در جواب ميگويد اصل ديدارها را انكار نميكند، هر چند نسبت به هويت همه اعضاي گروههاي مذاكرهكننده اطلاع نداشته است. آنچه مهم است استفاده از اين فرصتها براي فهماندن اصول و منافع ملي به طرف مقابل و تعيين دايره دادوستدهاست. از گزارشهاي آن زمان نشريات و روزنامهها هم برميآيد كه بهشتي زبان ديپلماسي را ميفهميد و گفتهها و رفتارهايش ديپلماتيك است، بر اصول و چارچوبهايي ايستادگي ميكند و در جاي خود هم فضا را براي تعامل باز ميكند. بهشتي برخلاف بسياري ديگر از رهبران انقلاب، تجربه زندگي در كشورهاي غربي را داشت. در همه سخنرانيها و طبيعتا در گفتوگوها به يكايك كلمههايي كه ميگفت، ميانديشيد و آنها را انتخاب ميكرد. بنابراين با حفظ چارچوبها و اصول بايد به شرايط نگريست و تصميمگيري گرفت. يكي از راههاي آشنايي با نگاه ديپلماتيك و نحوه بحث شهيد بهشتي گفتوگوي او با چريكهاي فدايي خلق (اكثريت) است كه در سايت بنياد نشر آثار موجود است. در اين گفتوگوها به خوبي با بيان ايشان آشنا ميشويم. مهم، داشتن درك صحيح از شرايط است. البته در تاريخ صدر اسلام هم برميخوريم به مقاطعي كه بسياري از صحابه پيامبر (ص) نميتوانستند در اين زمينه فهم درستي داشته باشند. به عنوان مثال، در جريان صلح حديبيه، برخي از ياران نزديك پيامبر (ص)، آن را يك عقبنشيني ذلتبار و شكست تلقي ميكردند، تا جايي كه از خود آنها نقل شده كه در پيامبري رسول خدا (ص) شك كردند. گذشت زمان نشان داد كه آن صلح، به تعبير قرآن، فتحالمبين بود. البته در آن موارد ميشد به عصمت رهبري امت اسلام تكيه زد، كه حالا و در زمان غيبت معصوم (ع)، وجود ندارد و به جاي آن، بايد به سازوكارهاي عقلانيت جمعي متكي بود.