1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
شرح آیت‌الله بهشتی بر چگونگی وقوع انقلاب

انتقاد؛ پاسداری از حق و عدل

به مردم ايران فرصت بدهيد تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبناى معيارهاى اسلامى بسازند و اين خودسازى را بر مردم ما تحميل نكنيد. به مردم ما یاری كنيد و آگاهى بدهيد، براى رشد اسلامى آنها زمينه‏ سازى كنيد، ولى هيچ چيز را تحميل نكنيد. انسان بالفطره خواهان آزادى است. مى ‏خواهد خودسازى داشته باشد، اما خودش خودش را بسازد. مبادا بر خلاف دستور قرآن، مسلمان بودن و مسلمان زيستن را بخواهيد بر مردم تحميل كنيد كه اگر تحميل كرديد، آنها عليه اين تحميلتان طغيان خواهند كرد

میثم محمدی

برای نسلی که انقلاب اسلامی 57 را ندیده و در آن نقشی نداشته، اما محصول سیستم برآمده از آن است، نمی توان حکم کرد که آن واقعه انسانی را با مشاهدات امروز قضاوت کند. نمی توان انقلاب را برای او نفی کرد و بدور انداخت. چنانکه نمی توان انقلاب را برای او به تابویی بدل کرد که درباره اش نیندیشد و نگاه انتقادی نداشته باشد. برای نسل ما، انقلاب پدیده ای همچنان ناشناخته و شگفت انگیز است؛ سرشار از ستایش و ستیز. آیا می توان به چنین نسلی گفت که کاری به انقلاب نداشته باشد یا آن را دربست از هر راوی ناموثقی بپذیرد؟ همان رویکردی که خود از موجبات انقلاب پدران و مادران ما بود؟ برای آنها، قالب سازی از انسان و نفی آزادی و انتخاب او از موجبات انقلاب بود. نپذیرفتن تحمیل، رد تحقیر و تردید در درستی تبعیض، نسلی را شوراند و عصیان زد و از خانه امن و امان به خیابان بی امان آورد تا به دنبال آرمان هایش بدود و حیاتش را در مشت نگه دارد منتها «انتخاب» کند و نگه دارد! آنچه انتخاب او را حرام کرده بود و اطاعت و پرستش می طلبید محکوم به فنا بود و انقلاب جایی رخ داد که یک فناپذیر گمان خدایی برد و مردمان آزاد را به فنا در ازای پرسش یا بقا در ازای پرستش مخیر کرد. انقلاب جایی رخ داد که ثناگویی شاه شغل شهیری شد و نانی چرب در کاسه متملقان نهاد. انقلاب البته جایی رخ داد که آزادی انتقاد از رهبران از دست رفت و دستور جای منطق را گرفت و امریه بر مسند گفتگو نشست و دست دادن به دست بوسی بدل شد. جایی که باید اقناع می شدند اسکات شدند پس سخن خود به دیگر زبان از سر گرفتند. جایی که متر و میزان حق، «من» شد، «ما» نتوانست تاب بیاورد و زندگی در اسارت یک من پر اشتباه را بر خرد جمعی میلیون ها ما ترجیح دهد.

محمدی

انقلاب، برای حفظ ارزش هایی بود که ما ارزش می دانستیم و می خواستیم و آن یک من نمی دانست و نمی خواست وما را در خطا می دانست. انقلاب شورش آگاهی ما بود بر عقل فردی من تنها که روز بروز تنهاتر می شد. تنهایی اش را توهم، بی اعتمادی و خطاناپذیری و بی همتایی بیشتر می کرد. او خود را ناجی ایران می دانست. نظرات کارشناسان و متخصصان را تمسخر می کرد و از آنها می خواست بر مبنای نظریات و عبارات خودساخته و فاقد معنای او نظریه بسازند و متن تولید کنند و کار کارشناسی صورت دهند. تخصص می بایست در خدمت منویات ملوکانه قرار می گرفت و نسل انقلاب این را نخواست. تا کجا تحمل می کرد؟ هجرت، اصلاح، انقلاب. راه طی شد. منادیان اصلاحات آخرین منتقدانی بودند که با دیکتاتور به زبان قانون اساسی سخن گفتند. آنها اجرای تمامی قانون اساسی را می خواستند. حقوق ملت، حکمرانی مشروطه، مجلس مستقل، رادیوتلویزیون ملی. احزاب آزاد و منتقد. مطبوعات آزاد و مستقل. آنها یک حزب نمی خواستند. احزاب صوری و دست ساخته نیز نمی خواستند. مجلس فرمایشی که از مطیعان و علاقه مندان و دست بوسان و مریدان و معتقدان اعلی حضرت تشکیل می شد را نمی خواستند؟ پول کلان نفت که معلوم نبود کجا می رفت و چه می شد و چرا وضع جامعه به سامان نبود را نمی خواستند. می پرسیدند آنهمه فساد نتیجه کدام نهادها و سازمان های بی نظارت و مدیریت های روابطی و حکومت مادام العمر و غیرقابل نظارت و پرسش از حاکم علی الاطلاق بود که حتی یکبار پس از کودتای 28 مرداد یک مصاحبه مطبوعاتی آزاد نداشت. کسی حق پرسشی آزاد از او نداشت و پرسش ها همه از پیش نوشته و معین شده بود. حتی پرسش کنندگان معلوم و گزینش شده بودند. شیدایی، شیوه شاهنشاهی بود و پرسش ها از آن شیدایان که می خواستند بیشتر ستایش کنند و تملق آن میز و صندلی را بگویند و بر طبل توخالی قدرت نظامی بی رقیبش بکوبند. گوش او نیز به شنیدن این تحسین و تمجیدها بیشتر می گرایید. بیشتر می پسندید و بیشتر می شنید و هرچه می گذشت از قوه سامعه منتقدانه اش می کاست و بر ضخامت پرده گوش می افزود و به قوه دلچسب اشک شوق عاشقان خویش، آنان را فهیم و بصیر و عمیق می دانست که رسالت سخت او را درک می کنند و مدام غرغر و نق نق روشنفکری و نقادی نمی کنند!  ایران ملک کسی بود که می خواست ایران را بزرگ ترین تمدن جهان کند.

این همه که نوشتم تبیین نسل ما از انقلاب است. ما از انقلاب این را فهمیدیم که چه شد که «انقلاب» شد. ما هم می دانیم که انقلاب 57 یا انقلاب اسلامی یا هرچه بنامیم، در این خصیصه مشترک است که در حدفاصل مرگ ارزش های بنیادین زندگی انسانی رخ داد. از منظر اسلام گرایان، جهاد برای احیای اسلام سیاسی و آزادی و هویت بود و از منظر سکولارها جدال برای آزادی و و عدالت و جمهوری و نتیجه اش شد: جمهوری اسلامی.

اکنون جمهوری اسلامی برآمده از انقلاب اسلامی، 35 ساله شده است. چیزی در قواره سن و سال ما نسل جمهوری اسلامی. نسلی که جمهوری اسلامی پرورده است با همه آرمان ها و رنگارنگی که این جمهوری نوپا برای ایران و جهان داشت. نسل ما دستآورد انقلاب دینی است. نتیجه انقلاب ارزش هاست. این نتیجه به صورت طبیعی عاشق و شیفته هر ارزشی است که فطرتش را فرامی خواند و سیرابش می کند. انقلابی برای ارزشها فطرت نسلی را سیراب می کند که تشنه آزادی، هویت، عدالت، تکثر، حق، خیر و دوستی و پذیرش دیگری است. پس شیفتگی نسل ما به این ارزش های بنیادین را به حساب دیگری واریز نکنید. این شیفتگی و عشق از همان غباری برخواسته که با انقلاب اسلامی 57 برخواست و ما آنجا فهمیدیم که انقلاب چطور رخ می دهد! چرا انقلاب می شود و حکومت پیشین چه کرد که به انقلاب انجامید.

«ما» برای اینکه پاسخ سوالمان را دریابیم بسیار متن ها را خواندیم و فیلم ها دیدیم. گزینش بیداد می کند و سانسور اجازه نمی دهد بفهمیم انقلاب اسلامی چگونه رخ داد. ما نسلی هستیم که هرچه از عمرش گذشت برشی از گذشته عمرش بریده شد. نسلی که می خواهد بداند اکنون در نظامی 35 ساله چه می کند و تولد این انقلاب بر چه بستری بوده اما نمی تواند. متن ها مغشوش و مولفان مغموم اند. ما فقط می بینیم که از سویی نکوهش بیداد می کند و از سویی ستایش. ما فرزندان این انقلابیم. نباید بدانیم مولد فرهنگ و هویت و آرمان ما از سر آغاز چه می خواسته است؟

برای ما که فرزندان جمهوری اسلامی هستیم انقلاب همچنان معنادار است، همچنان قابل دفاع است و همچنان واجد تولید و تداوم امید. برای ما به همین معنا انقلاب محترم و والاست؛ با اینکه در وقوع آن بی نقش بوده ایم و خود از نتایج واقعه آنیم و از این نظر محق به نقد آن یا مخالفت با آن. اما با همه چیزش، از ترور و جنگ و تبعیض تا تحریم و انزوا و اصلاحات بزرگ شدیم و ارزش های موجده و مبقیه اش را در طول زندگی مان تا امروز به روح و جان خویش عجین کردیم. از همین رو آنچه بر سر ارزش های انقلاب ارزشها می آید برای ما واجد اهمیت و تعیین کننده است. نمی توانیم بی اعتنا به انحراف یا استهزای انقلاب باشیم چون هویت ما با آن رشد کرده و گره خورده است. گرچه بی انصافان مدافع و بی منطقان مخالف انقلاب، از ما بخواهند دست از انقلاب بکشیم و محصولش را به کناری نهیم. اما انقلاب به چه عنوان برای ما مهم است؟ به عنوان یک حادثه تاریخی؟ به عنوان یادبود؟ سرگرمی آخر سال؟ قطعا اینها که نیست. انقلاب به مثابه یک الگوی نظری و عملی سیاسی اخلاقی اجتماعی برای ما مهم است. برای «ما»یی که محصول انقلابیم، درس های انقلاب و چراهای انقلاب مهم تر از واقعه تاریخی آن است. اما این درس ها را باید از چه کسانی گرفت و خواند؟

در این متن می خواهم از زبان کسی بگویم چرا و چگونه انقلاب شد که بسیاری از ما او را به عنوان معلم انقلاب یا فردی با ویژگی های انقلابی نمی شناسیم بلکه حداکثر، به شرط کمی تاریخ خواندن، او برای نسل ما یک «معمار» است. یک سازنده است. یک طراح است. برنامه ریز است و مدیری دقیق و منظم که شاید چندان با شلوغی و در هم ریختگی ایده های انقلابی نخواند. اما جالب و مهم است که او درس های جدی و واجد معنایی برای توضیح انقلاب به ما می دهد. وقتی «چگونه انقلاب می شود» را از زبان آیت‌الله دکتر بهشتی می خوانید می دانید که از زبان یک معلم اسلام شناس و سیاستمدار حزب گرا از انقلاب می شنوید. یعنی کسی که آموزش برای او مقدم بر وعظ و نظم و دقت برای او مقدم بر انقلابی گری و بی نظمی و حزب و تکثر برای او مقدم بر جناح و تمرکزگرایی است. بهشتی با نفی تمرکزگرایی انقلاب را توضیح می دهد. از منظر یک اسلام شناس نظیر دکتر بهشتی، انقلاب نتیجه دو رویکرد مشخص از جانب حکومت و جامعه است: از جانب حکومت، وقتی آزادی «انتقاد از رهبران» از مردم سلب می شود و دین یا عقیده به آنان تحمیل می شود. از جانب جامعه، وقتی امر به معروف و نهی از منکر ترک می شود و مردم می پذیرند که اشخاص را جای ارزش ها بگذراند. این خلاصه آراء شهید بهشتی است که اگر بخواهم بگویم از منظر وی انقلاب چگونه تحلیل می شود باید به آن اشاره کنم. اما بهشتی بی مقدمه و بی مبنا به این نتیجه رسیده است؟ از سر ذوق آزادی خواهی یا اسلام گرایی چنین می گوید؟ یا اینکه در طول زندگی با طی مقدماتی در منظومه فکری خود به مجموعه ای از نظریات می رسد که از انسان شناسی شروع شده از اسلام شناسی می گذرد و به حوزه سیاسی اجتماعی و تربیتی می رسد و رویکردهای او را اینجا تبیین می کند. رویکردهایی برای انسان سازی، سیاست گزاری و برنامه ریزی. این مقاله البته مجال طرح کامل ایده های شهید بهشتی در باب چگونگی وقوع انقلاب اسلامی نیست اما راهی را می گشاید برای مطالعه انقلاب از نظر او.

با این مقدمه باید بگویم که نخست اشاره ای به انسان شناسی بهشتی خواهم داشت سپس تحلیل وی را از موضع حکومت و جامعه نسبت به چگونگی انقلاب گزارش می کنم. در این تحلیل هم اسلام شناسی بهشتی و هم خوانش وی از سیاست نهفته است و نکته مهم اینکه برای ما فرزندان جمهوری اسلامی و تولیدات انقلاب اسلامی، شهید بهشتی یکی از مهم ترین منابع برای فهم و شناخت انقلاب است. او می تواند شرایط وقوع یک انقلاب و مقدمات آن را به ما نشان دهد. می تواند راه های پیشاروی ما را در وضعیت های مشابه روشن کند و تجربه های پرارزشی در اختیارمان گذارد که به عنوان یک مسلمان طالب آزادی و زیست مدرن، به عنوان یک جستجوگر دارای قدرت انتخاب و شاهد راه خیر و راه شر، به عنوان یک مسئول آگاه و متعهد، نسبت به وضعیت سیاسی اجتماعی مان حساس و نکته بین و منتقد باشیم تا از برترین فضیلت ها که حق و عدل باشد، پاسداری کرده باشیم. از نظر شهید بهشتی این حق فردفرد شهروندان جمهوری اسلامی و هم تکلیف آنان است که بر صاحبان قدرت در نظام سیاسی شان نظارت کنند و از آنان بازخواست نمایند و از آن سو این تکلیف مسئولان و دولتمردان است که بی ابهام و بی مجامله و بی منت و بی تاخیر پاسخ دهند. مخاطبانشان را اقناع و نه اسکات کنند از آنجا که مخاطبان آنان از حق بازخواست و پاسخ طلبی برخوردارند؛ آنان شهروندان این کشورند نه خصم کشور که شیوه مواجهه اسکات خصم با آنان در پیش گرفته شود. برای شناخت انسان در اسلام از بهشتی می آموزیم که:

«انسان اسلام موجودى است كه بايد انتخابگر به دنيا بيايد، انتخابگر بزرگ شود، انتخابگر زندگى كند، انتخابگر به راه فساد برود، انتخابگر به راه صلاح برود، و تا لحظه مرگ هرگز زمينه انتخاب از دستش گرفته نشود. نظام اجتماعى و اقتصادى اسلام را، نظام تربيتى اسلام را، نظام كيفر و مجازات و حقوق جزايى اسلام را، نظام مدنى و حقوق مدنى و ادارى اسلام را، همه را بايد پس از توجه به اين اصل شناخت. هر جا انسان از انتخابگرى بيفتد ديگر انسان نيست؛ ديگر ارج انسانيت او رعايت نشده است. در اين حال يا حيوان باركش و باربرى است كه به او خوب مي‌‏دهند بخورد، بپوشد، بنوشد، عيش و نوش كند، هرزگى كند، اما خوب بار بكشد و خوب بار بدهد. او ديگر انسان نيست.» (1)

در این تلقی انتخابگری برترین شاخصه انسان اسلام شمرده شده است. اما انسان اسلام باید آزاد باشد تا بتواند انتخاب کند. شهید بهشتی این آزادی را به نحوی توضیح می دهد که برترین شاخصه اش عدم تحمیل دین و عقیده به انسان است. او تحمیل دین و عقیده را موجب طغیان انسان می داند و جالب است که این توصیه را پس از انقلاب، در سالگرد واقعه 19 دی به طلاب حوزه علمیه قم می کند. از آنان می خواهد:

«به مردم ايران فرصت بدهيد تا آگاهانه و آزادانه خود را بر مبناى معيارهاى اسلامى بسازند و اين خودسازى را بر مردم ما تحميل نكنيد. به مردم ما یاری كنيد و آگاهى بدهيد، براى رشد اسلامى آنها زمينه‏ سازى كنيد، ولى هيچ چيز را تحميل نكنيد. انسان بالفطره خواهان آزادى است. مى‏خواهد خودسازى داشته باشد، اما خودش خودش را بسازد. مبادا بر خلاف دستور قرآن، مسلمان بودن و مسلمان زيستن را بخواهيد بر مردم تحميل كنيد كه اگر تحميل كرديد، آنها عليه اين تحميلتان طغيان خواهند كرد. انسان عاشق آزادى است. مى‏خواهد خودش به دست خود و با انتخاب خود، خود را بسازد: «إِمَّا شَاكِرًا وَإِمَّا كَفُورًا». آن‌قدر تحميل اين راه و عقيده بر انسان‌ها نامطلوب است كه خدا به پيغمبر اكرمش خطاب مى‏ كند. پيغمبر اصرار داشت و پافشارى مى‏كرد و زحمت مى‏كشيد و خودش را به رنج و تعب مى‏ انداخت تا مردم را به راه خدا بياورد. اما قرآن به پيغمبر گفت اى پيغمبر! كار تو هم حدی دارد. «أَفَأَنْتَ تُكْرِهُ النَّاسَ حَتَّى يَكُونُوا مُؤْمِنِين». تو مى‏خواهى مردم را وادار و مجبور كنى به اين‌كه مؤمن باشند. اين كه راه پيغمبر نيست. توصية من به طلاب عزيز و فضلاى ارجمند اين است كه منادى حق باشید، دعوت‌كننده به حق باشيد، آمر به معروف و ناهى از منكر با رعايت تمام معيارهاى عالى اسلامي‌اش باشيد، اما مجبوركنندة مردم به راه اسلام نباشيد.»  (2)

مسئله ساختن انسان قالبی آسیب شناسی دیگری است که دکتر بهشتی در سیر بررسی مسئله آزادی انسان به آن اشاره می کند و آن را مردود می داند. وقتی این آسیب را در آموزه دینی بازخوانی می کند علت را در خودمحوری می داند و خودمحوری را نوعی شرک تلقی می کند که تعبیر راهگشایی است. از نظر بهشتی، کسی که خود را محور ترازوی حق و باطل می داند به شرک گراییده است:

 «بسيارى از نظام‌هاى اجتماعى، حتى امروز، در اين صدد هستند و براى از بين بردن تفاوت‌ها مغزها را شست‌وشو مى‏دهند. مغز و انديشه و انسان قالبى می‌سازند. همه‌چيز را در پرتو يكنواختى مى‏خواهند. می‌خواهند امت واحده به وجود آيد. مطالعات علمى روى انسان و الهام دينى اسلام به ما مى‏گويد چنين چيزى ممكن نيست و اگر ممكن باشد به سود انسان و در جهت تكامل انسان نيست. چون انسان را فقط از يك راه مى‏شود قالبى و هم‌شکل ساخت و آن سلب كلية آزادي‌هاست. بايد همة آزادي‌ها را از انسان گرفت تا انسان قالبى ساخت، و سلب آزادى از انسان يعنى سلب انسانيت انسان، يعنى گرفتن انسانیت از انسان. اين راه حل مردود است. شرك فقط بت‌پرستى نیست … بزرگ‏ترين شركى كه مسلمان‌ها گرفتارش هستند، شرك خودرنگى و خودمحورى است. من محور حق و باطلم. هر كس انديشه‏اش سر مویى از نظر من منحرف باشد، در راه باطل است. چرا؟ چون محور ترازوى حق و باطل منم.» (3)

برای مخاطب این سخنان، آنچه تعیین کننده است نگرانی شهید بهشتی از رشد آفت ریشه سوزی است که به وقوع انقلاب در نظام پیشین انجامید: سلب آزادی و به تبع سلب انتخابگری. بهشتی در سخنرانی سال ها پیش از انقلاب در مجمع عمومی اتحادیه دانشجویان مسلمان در اروپا سه دگم را در اسلام بر می شمرد که تحت هیچ شرایطی، قابل تعطیل کردن نیست. دگم اول و سوم به ترتیب «ویژگی‌های افراد مسئول» و «مسئولیت طبقة آگاه‌تر» است اما دگم دوم «آزادی انتقاد از رهبران» است. دکتر بهشتی درباره این دگم در دیگر سخنرانی های خود، پیش و پس از انقلاب، بارها سخن گفته است اما لحن و صراحت او اینجا از همیشه بیشتر است. «آزادی انتقاد از رهبران» هیچ تبصره ای بر نمی دارد حتی ترور رهبران عالی و از نظر شهید بهشتی جامعه ای که آنچنان وابسته به یک رهبر باشد جامعه از دست رفته ای است!

متن این فقره را نیز با وجود طولانی بودن به عینه می آورم تا توضیح اندیشه وی نارسا و ناقص نباشد:

««آزادی انتقاد از رهبران» در اسلام دگم است. هیچ حكومتی تحت هیچ عنوانی، تحت شرایط فوق‌العاده و غیرعادی و به طور كلی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از مردم بگیرد. حیف كه نمی‌توانم خیلی با اصطلاحات فقهی حرف بزنم و الاّ می‌گفتم. چون چیزهایی هست كه فقها می‌گویند به عنوان اولی واجب است ولی به عنوان ثانوی حرام می‌شود. بعضی چیزها هست كه عنوان ثانوی برنمی‌دارد. این‌ها عنوان ثانوی برنمی‌دارد. یعنی برطبق آنچه كه ما از اسلام می‌شناسیم هیچ حكومتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از دست مردم بگیرد. این در اسلام دگم است. رفقا، این مهم است. «ما در شرایط فوق‌العاده هستیم، با دشمن‌های مختلف روبه‌رو هستیم، حكومت نظامی اعلام می‌كنیم»؛ این در اسلام نیست. برای اینكه می‌دانید علی(ع) با دشمنان گوناگون روبه‌رو بود؛ در حال جنگ با معاویه هم بود؛ هیچ هم حكومت نظامی اعلام نمی‌كرد. نه تنها حكومت نظامی اعلام نمی‌كرد، حتی برای خودش حرس و پاسبان هم نگذاشته بود. آزاد در میان مردم می آمد و صریحاً می‌گفت: «آن روزی فساد در جامعه رخنه می‌كند و زمامداران به صورت بت در می‌آیند كه رابطه مستقیم میان مردم و زمامداران بكلی بریده شود.» از نظر فقه اسلامی «حجاب» حرامِ مطلق است. حجاب یعنی چه؟ یعنی اینكه زمامدار طوری زندگی كند كه هر كس می‌خواهد پیش او برود باید از دربانی، مأمور تشریفاتی یا رئیس دفتری اجازه بگیرد. باید حداقل هفته‌ای یك بار، روزی یك بار، مقداری كه برای شرایط زمان و مكان كافی باشد؛ در اختیار عموم باشد. «آقا، ترورش می‌كنند!» بكنند؛ چه كسی از علی(ع) ارزنده‌تر، كه ترور شد. خوب، ترورش كنند. جامعه‌ای كه بخواهد روی كاكل زری یك آقا پایش بند باشد، اصلاً، مرگ بر این جامعه! خوب، ترورش كنند؛ چه می‌شود؟ یكی دیگر سر جای او می‌آید. اگر جامعه، جامعه است، یكی دیگر سر جای او می‌آید. اگر بنده از جان خودم می‌ترسم؛ اصلاً نباید زمامدار بشوم. كسی كه از جان خودش می‌ترسد نباید زمامدار شود. این‌ها در اسلام دگم است. من می‌گویم دگم، دگم، دگم؛ برای این‌كه بدانید این‌ها هیچ قابل انعطاف نیست.» (4)

 مسئله بعدی برای دکتر بهشتی این است که برای تدبیر امور جامعه و سیاستگزاری حکومت، روش حل اختلافات چیست؟ با کدام راه می شود از وقوع انقلاب که پدیده ای همه جانبه و واجد هزینه های سنگین برای جامعه و تاریخ است پیشگیری کرد و از کدام طریق می توان خطاهای حکومتی را تا آنجا به پیش برد که راهی جز سرنگونی پیش پای حاکمیت باقی نباشد؟ آستانه تحمل حوزه عمومی را با کدام اشتباهات پی در پی می توان لبریز کرد. راه حل شهید بهشتی برای رفع این مشکل که در اکثر نظامات سیاسی واقع می شود، مبتنی بر اصل انصاف است. با نگاه منصفانه و متخلقانه می توان مخالفان را دسته بندی کرد و برای مواجهه با هرکدام راهی عقلایی و اخلاقی برگزید و بهشتی این راه را رفته است. او آنقدر برای مخالفان عقیدتی سیاسی اهمیت قائل است که تاکید دارد برای فهم مجموعه رفتارهای هر گروه باید با آنها سخن بگوییم و طبیعتا از انگ و برچسب که غیراخلاقی و غیرمنصفانه و به تبع مضر و تباه کننده است پرهیز کنیم. در این باره می گوید:

«با دقت در اعمال هرکس اگر مجموعة اعمال هر شخص را بررسى ‏كنيم، مى‏توانيم بفهميم چه‌كاره است. اگر با او به سخن بنشینيم، مى‏توانيم بفهميم كه از كدام‌هاست. بى‏دينى است منافق و ملحد كه براى رد گم كردن به زبانْ سخن از اسلام مى‏گويد یا متديّنی فقيه است در اشتباه؟ گروه سومی هم داريم: انسان‌هایی با ايمانِ متوسط و نه اشتباه. خيلى از دوستان اين گروه‏ را هم محلق مى‏كنند به منافقان. چون در آن دو دستة اول گمان نمى‏كنم چندان اختلاف نظرى بين بنده و دوستان باشد، اما در اين يكى چرا. آنهايى كه از نظر دينى و فهم دين متوسط‌اند. متوسط يعنى چه؟ اینها در جمع معاندان نيستند و دلشان هم برای اسلام می‌سوزد، اما گاهی به اشتباه. موضع ‏ما در برابر اينها روشنگرى است و اين‌كه حتى‌الامكان آنان را به دامن ديگران نيندازيم. اگر ما و شما اختلاف نظرى داريم، چرا از هم جدا بشويم؟ با وجود اين اختلاف در موضع‏گيرى، باز هم ما نباید از هم جدا بشويم؛ چون اگر ما بر اساس اين اختلاف از دوستان متديّن و بسیار دوست‌داشتنى‏مان جدا مى‏شويم، پس چرا از آنهايى كه ضعيف‌الدّين‌اند جدا نشويم؟ ما به جای جدا شدن، دوست داشتيم فرصتى باشد که اينها روشن بشوند. اين موضعی كه ما داريم، موضعی است مطالعه و حساب شده و برخاسته از تأمل در موازين اسلامى.

بر این اساس، موضع ما در مواجهه با این سه گروه باید بر اين سه قاعده استوار باشد:

1. اگر كسى را يافتيم که منافق واقعى است، در جبهة دين با او رو در رو هستيم. به هيچ عنوان هم كلاه سرمان نمى‏رود و فریب هم نمى‏خوريم و راهش نمى‏دهيم.

2. اگر متديّنی عميق و جدى است كه با او در تاكتيك اختلاف داريم، نور چشم ماست و انشاءالله مشکلمان را در آينده با او حل مى‏كنيم.

3. اگر متديّن متوسطى است كه در اشتباه است و گاهى هم كارى شبيه منافقين از او سر مى‏زند، باز هم او را رها نمی‌كنيم و رو در رویش نمی‌ايستيم، بلکه سعى می‌كنيم او را به راه بكشانيم، نه این‌که طردش كنيم و كنارش بگذاریم.» (5)

به نظرم نمی رسد که رویکرد شهید بهشتی در این باب نیاز به توضیح اضافی داشته باشد. او با اتخاذ این رویکرد هم به سلامت اخلاقی جامعه و حاکمیت و هم به ثبات سیاسی جامعه و حاکمیت و هم به رشد سیاسی و حقوقی جامعه و حاکمیت و احقاق حق شهروندان در جامعه و ایفای تکلیف حکومت در قبال مردم یاری شایان توجهی می کند. برای بهشتی به واقع مهم است که جامعه در حکومت اسلامی ارتقای کیفیت زندگی و شکوفایی و نشاط بی شعار را در عمل تجربه کند. رستگاری به درستی اینجاست و از این رو بهشتی این راه را فدای هیچ مانع و معونه ای نمی کند.

برای شهید بهشتی انقلاب اسلامی انقلاب ارزش ها بود. او از این رو چنین تبیینی از انقلاب داشت که اسلام را واجد این ظرفیت و توانایی برای خلق و احیای ارزش های فطری و انسانی می دانست. خوانش او از اسلام به وی رخصت می داد تا این آئین را بستری برای زندگی بهتر و نه فقط مانعی – حتی –  برای جلوگیری از فساد بداند. بهشتی اسلام را نه فقط مانع که جامع می دانست و از این جامعیت، زندگی انسان آزاد با کرامت را سراغ می کرد. نگرانی او برای انقلاب جز این نبود که نکند روزی رسد که انقلاب ارزش ها، در ارزش ها انقلابی به پا کند و اشخاص را جای ارزش ها بنشاند. در سخنرانی به مناسبت دومين سالگرد تاسیس حزب جمهورى اسلامى به صراحت این رخداد را مصیبت نامید و گفت:

«یكى از مصيبت‏هاى زمان ما اين است كه اشخاص دارند كم‌كم جانشين ارزش‌ها مى‏شوند. اين خطرناك است. انقلاب ما انقلاب ارزش‌هاست. من مكرر در رابطه با خودم و دوستانم عرض كردم كه دوستان عزيز! مبادا ما را به‏جاى ارزش‏ها بنشانند. عكس مسأله صحيح است.» (6)

 نگرانی او در نظام تازه پای اسلامی این بود که «سفت گرفتن» ها در «هدایت» نظام موجب شود که «انقلاب ما به زودی به یک فاشیسم ضد اسلامی تبدیل ‌شود. به یک استالینیسمی که خود نوعی از فاشیسم است.» شهید بهشتی در این سخنان به مسئولان نظام و معلمان مخاطب خود گفت: «ما نمی‌خواهیم اینطوری شود. نمی‌خواهیم چون نظامتان نمی‌خواهد. اسلام هم نمی‌خواهد. اسلام اساسش بر این است که انسان باید آزادانه و آگاهانه شکفته شود و تربیت معنایش همین است. اساس اسلام این است که انسان باید آزادانه و آگاهانه شکفته شود.» (7)

بحث شهید بهشتی درباره انقلاب و چگونگی آن آنگاه تکمیل می شود که از نظریات وی درباره حوزه مسئولیت اجتماعی و تکالیف مردم در آموزه های اسلام بحث شود. بحثی که به جای خود مفصل و مستقل است. با این حال اشاره به این نکته لازم است که از نظر شهید بهشتی، انتقاد در جامعه اسلامی با هدف «پاسدارى از محترمترين چيزها: حق و عدل» صورت می پذیرد و منتقد برای چنین هدف مقدس و متعالی از آرام و راحت خویش می گذرد تا جامعه سالم و زندگی رو به رشد باشد. نقد مراکز قدرت که بیت المال و قدرت سیاسی و نظامی را در اختیار دارند با هدف جلوگیری از فساد اقتصادی است. وقتی چشم ناظران اجتماعی باز و دست آنها بر عمل به نظارت خویش یعنی گزارش فساد به جامعه و پرس و جو از مسئولان گشوده باشد دیگر چه کسی جرات برداشت یا جابجایی میلیاردها واحد پولی از حق ملت خواهد داشت و چه کسی می تواند قوانین و قواعد حاکمیتی را بی هیچ توجیه و تفسیری دور بزند و به نهادهای نظارتی پاسخگو نباشد؟ نقد به هدف پاسداری از حق و عدل اینجا متولد می شود و گرنه غرض ناظران اجتماعی از نقد مناسبات قدرت و سیاست و اقتصاد، ایجاد هرج و مرج و سیاه نمایی نیست. پاسداری از حق و عدل است. زیر پانهادن حق و عدل، از نظر دکتر بهشتی مترادف با ترک امر به معروف و نهی از منکر به مثابه برترین فضیلت هاست که موجب سلطه حاکمیت ناکارامد و شرور بر جامعه خواهد شد. او در بحث «نتایج قانونمند ترک امر به معروف ونهی از منکر در جامعه اسلامی» روایاتی را بازخوانی می کند که در آن خداوند از مؤمنی که دین ندارد بدش می آید! کدام مؤمن چنین است؟ مؤمنی که امر به معروف و نهی از منکر نکند و نسبت به هرچه پیرامونش می گذرد «بی تفاوت و بی رگ و بی مسئولیت» باشد! (8)

آخرین جمله شهید بهشتی را در این باب می آورم تا نشان داده باشم که مراد وی از امر به معروف و نهی از منکر به مثابه برترین فضیلت ها چیست و چرا «هيچ زيربناى اجتماعى» را «از آن زيربناى شوم خطرناكتر» نمی داند «كه انسانى، يا انسانهايى، بتوانند هر چه مي‌‏خواهند بكنند بي‌‏آنكه بشود بر آنها خرده گرفت و بي‌‏آنكه بشود از آنها بازخواست كرد.»

این سخن بهشتی درد همیشه تاریخ ماست؛ لااقل برای کسانی که گمراه و مغرضمان می دانند گواه باشد که نسل ما به عنوان متولدین انقلاب و پرورده جمهوری اسلامی آنگاه که از امربه معروف و نهی از منکر سخن می گوییم به واقع و به کدام دلیل، کدام اهداف متعالی را مراد کرده ایم و چرا نخواستیم که اهداف دین پیش پای احکام دین قربانی شود:

« آقايى كار خلافى مي‌‏كند و فردى عامي‌ به او مي‌‏گويد آقا، اين كار شما خلاف است؛ چرا كردى؟ پاسخ مي‌‏شنود: «برو! عالم را با جاهل بحثى نيست.» بنده خدا هم سرش را زير مي‌‏اندازد و مي‌‏رود. امير مرتكب خلافى مي‌‏شود؛ يك فرد عادى به او مي‌‏گويد آقا، چرا اين خلاف را كردى؟ پاسخ مي‌‏شنود: «پس انضباط اجتماعى كجا رفته! به من مي‌‏گويند مافوق و به تو مي‌‏گويند مادون. مادون را با مافوق بحثى نيست!» برو بابا با آن علمت اى عالم! برو بابا اى رئيس و مافوق با آن انضباط تشكيلاتى‏‌ات! برو كشكت را بساب! اينها به درد اسلام نمي‌‏خورد. به تو مي‌‏گويند عالم، نمي‌‏گويند معصوم؛ به تو مي‌‏گويند مافوق، نمي‌‏گويند معصوم. در نظام اسلامي‌ فقط يك مقام غير مسئول است كه آن هم خداست. اوست كه: «لا يسئل عما يفعل و هم يسئلون»؛ بقيه همه مسئول‌اند. پيغمبر و امام هم در آن درجاتى كه غير مسئول‌اند به دليل اعتقاد به عصمت آنهاست؛ اما اين چه ربطى دارد به ديگران؟ بقيه همه مسئول‌اند. هيچ زيربناى اجتماعى از آن زيربناى شوم خطرناكتر نيست كه انسانى، يا انسانهايى، بتوانند هر چه مي‌‏خواهند بكنند بي‌‏آنكه بشود بر آنها خرده گرفت و بي‌‏آنكه بشود از آنها بازخواست كرد. مسئوليت در جامعه اسلامى مسئوليت متقابل است. همه نسبت به يكديگر مسئول‌اند. «كُلّكُم راع و كلّكم مسئولٌ عَن رعية»

آن فرد مادون كه از زبان مافوقش در برابر هر انتقاد مي‌‏شنود كه «من رئيس تو هستم، پس انضباط ادارى و تشكيلاتى يا حزبى كجا رفته؟» بايد به او به ديده مافوق ننگرد. اين طاغوتى است كه بر مسند كبريايى تكيه زده و شايسته اطاعت و فرمانبرى نيست. جامعه اسلامى جامعه هوشيارها و زبان‏دارهاست. جامعه اسلامى جامعه مردم فضول است؛ نه از آن فضولهايى بيجا و نه زبان‌‏دار به اين معنا كه بره نيست. جامعه بره‌‏ها نيست؛ جامعه آدمهاست. آدمي‌ كه انتقاد مي‌‏كند و در كار همه دقت مي‌‏كند. اما به خاطر چى؟ به خاطر پاسدارى از محترمترين چيزها: حق و عدل. حق و عدل از همه كس محترمتر است.» (9)

منابع: همگی منابع در سایت نشر آثار و اندیشه‌های شهید بهشتی موجود است.

1-    http://www.beheshti.org/?p=1673

2-    http://www.beheshti.org/?p=2862

3-    http://www.beheshti.org/?p=2974

4-    http://www.beheshti.org/?p=3824

5-    http://www.beheshti.org/?p=2974

6-    http://www.beheshti.org/?p=1711

7-    http://www.beheshti.org/?p=1872

8-    http://www.beheshti.org/?p=1687

9- http://www.beheshti.org/?p=1673


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها
  • اصفهان.

    امیدوارم یک دوره از این کتابها وصحبتهای وسخنرانی های شهید بهشتی را برای اساتید هم بگذارند

    ومسئولین هم گذاشته شود شاید به خودشان بیایند وجوانان را به خاطره پست ومقام ومنزلتشان سرخورده ننمایند .ولی خیلی خوشحالم با اندیشه های شهید بهشتی آشنا شدم وباز امیدوارم اندیشه های ایشان و سخنرانی های ایشان به عنوان واحد درسی در دانشگاه ها تدریس شود یا دوره ای برای علاقمندان گذاشته تا بتوانند با اندیشه های شهید بهشتی که به تعبیر امام خمینی ره)شهید بهشتی یک ملت بود بیشتر آشنا شده ودر راه جامعه سازی اسلامی بکوشند.تشکر ازمقالات پربارتان

  • اصفهان.93

    امروز زمانی که برای کتابی از ایشان به سمت خانه فرهنگ می رفتم در مسیر با خانمی برخوردم صحبت که شد گفت شما تا کجا می روید گفتم خانه فرهنگ شهید بهشتی گفتم : چقدر شما از ایشان اطلاع دارید گفت ایشان از بهترین روشنفکران بودندوکاش امثال اینگونه افراد درجامعه باز باشند واز من پرسید اجازه می دهند من که مانتویی هستم وارد خانه فرهنگ شوم گفتم تا جایی که اطلاع دارم مشکلی ندارد گفت خیلی دوست دارم کتابهای ایشان را مطالعه کنم.از این بابت خوشحال بودم که مردم اصفهان بزرگ مرد انقلابی واسلامی را در ذهن دارندو خودواندیشه ها وآثارش را دوست دارند اما افسوس خوردم ازاینکه چرا ان طور که باید وشاید از دیدگاه ایشان اطلاع کافی ندارند.وارد خانه فرهنگ که شدم جمله های زیبای از ایشان روی دیوار بود نظرم را جلب کرد(هرکس بخواهد جلوی انتقاد سازنده را بگیرد از اسلام منحرف است))روحش شاد یادش گرامی