در مصاحبهها و سخنرانیها بارها از مردم میخواست بر كار حكومت و روند امور نظارت دقیق داشته باشند و فكر نكنند كه با پیروزی انقلاب، دیگر وظیفهیی ندارند.
ایشان بارها به خطر بازگشت استبداد به جامعه در چهره جدید هشدار میداد. این نگرانی از نخستین مصاحبه تلویزیونی ایشان درباره رفراندوم جمهوری اسلامی تا آخرین جلسهیی كه انفجار آن به شهادتش منجر شد، باقی بود
بابك مهدیزاده
دكتر علیرضا بهشتی، فرزند آیتالله بهشتی است. از این رو شاید بهترین فرد برای توصیف نقش پدر در انقلاب باشد. خود در آن سالها تنها 16 سال داشت اما هم انقلاب را به خوبی درك كرد و هم از رابطه آیتالله با دیگر انقلابیون خبر داشت. فرزند آیتالله به سوالات «اعتماد» درباره گروههای شركتكننده در انقلاب و نقش و پایگاه اجتماعیشان ، همچنین دیدگاه آیتالله بهشتی به انقلاب و ارتباطش با گروههای انقلابی و نظر آیتالله درباره آینده انقلاب پاسخ داد.
ما شاهد تنوع گروههای فكری در انقلاب بودیم. از چپها گرفته تا ملیگرایان و اسلامگرایان. نقش هركدام در انقلاب چه اندازه بود؟
مطلبی كه میخواهم عرض كنم به هیچوجه به این معنی نیست كه بخواهم منكر مشاركت گروههای ملیگرا یا حتی ماركسیست در انقلاب بشوم. اما توجه به یك نكته مهم است و آن اینكه در سال 1355، عملا فعالیت گروههای سیاسی ملیگرا و ماركسیست در سطح اجتماعی متوقف شده بود.
این سال همچنین مصادف است با افول شدید حضور اجتماعی و فعالیتهای عملیاتی گروههای نظامی زیرزمینی مانند سازمان مجاهدین خلق، چریكهای فدایی خلق، پیكار و گروههای كوچك دیگر. اعلام موجودیت حزب رستاخیز از سوی محمدرضا پهلوی، تكیه به درآمدهای نفتی بسیار زیاد، پذیرش نقش ژاندارمی منطقه از سوی غرب و شرق، این تصور را به وجود آورده بود كه باید برای همیشه، فكر مبارزه علیه رژیم ستمشاهی را فراموش كرد.
یأس و نومیدی شدید حاصل از كودتای ایدئولوژیك درون سازمان مجاهدین خلق، به سراسر نیروهای مبارز مسلمان تسری پیدا كرده بود.
حبسهای طولانی برای چهرههای مبارز مذهبی مانند آیتالله طالقانی و آیتالله منتظری، برخورد شدید ساواك با مراكز مذهبی و مساجدی مانند حسینیه ارشاد، مسجدالجواد و مسجد جاوید و اتفاقات ناگواری مانند درگذشت دكتر شریعتی كه بعدا پیش آمد، از یك طرف نیروهای مبارز را با چشمانداز تاریكی مواجه كرده بود و از طرف دیگر، رژیم و شخص شاه را سرمست از سیطرهیی كه گمان میرفت شكستناپذیر است گردانده بود.
تنها صداهایی كه به گوش میرسید، حاصل كانونهای مبارزاتی در عراق و لبنان، اتحادیه انجمنهای اسلامی دانشجویان در اروپا و امریكا و به درجه كمتری، كنفدراسیون دانشجویان ایرانی بود كه با توجه به كمبود ارتباط رسانهیی، بازتاب زیادی در میان عموم مردم نداشت.
هنگامی كه سالگرد درگذشت دكتر شریعتی و درگذشت حاج آقا مصطفی خمینی و تحولات سیاست خارجی ایالات متحده امریكا دست به دست هم داد و سخنرانیهای امام خمینی در نجف و سپس در فرانسه جانی دوباره به نهضت بخشید، گروههای اسلامگرا بلافاصله و گروههای ملیگرا و چپ با فاصله زمانی اندك، به نهضت پیوستند. تاثیر دمیده شدن روح دوباره را به عنوان مثال میتوان در سخنرانیها و شعرخوانیهای كانون نویسندگان در مركز فرهنگی گوته مشاهده كرد.
هر كدام از مكاتب فكری كدام یك از طبقات اجتماعی را مدنظر قرار داده و در كدام طبقه پایگاه اجتماعی داشتند؟
گروههای ملیگرا به لحاظ سابقه مبارزاتی دوران نهضت ملی شدن نفت، بیش از همه با مبارزان نسل قبل ارتباط داشتند.
گروههای چپ، پایگاه نسبتا وسیعی در میان دانشجویان و روشنفكران داشتند، اما در تاثیرگذاری بر اقشار زحمتكش، توفیق زیادی به دست نیاورده بودند. اسلامگرایان را باید به سه دسته تقسیم كرد: اسلامگرایان سنتی كه با عامه مردم مرتبط بودند اما اساسا به مبارزه سیاسی اعتقاد چندانی نداشتند و بیشتر در حوزه اجتماعی و فرهنگی فعال بودند؛ اسلامگرایانی كه به لحاظ فكری سنتی بودند اما به اسلام سیاسی معتقد بودند و با قشر متوسط جامعه و نیز اقشار محروم ارتباط داشتند؛ و جریان نواندیشی دینی مركب از عالمان نواندیش و روشفكران دینی كه بیشتر با قشر متوسط و دانشجویان مرتبط بودند.
هركدام از این مكاتب فكری به دنبال چه چیزی در انقلاب بودند؟
طبیعتا هر گروه، گفتمان خود را دنبال میكرد. جریانات ملیگرا، ابتدا میخواستند شاه را ترغیب كنند كه به قانون اساسی مشروطه بازگردد و سلطنت كند و نه حكومت، حركتی كه هم با لجاجت شاه و هم با شتاب گرفتن و وسیع شدن دامنه نهضت در جهت سرنگونی رژیم شاهنشاهی به محاق رفت. به هر حال، ملیگرایان بیشتر به دنبال حكومتی سكولار بودند كه بیش از هر چیز به آزادی، استقلال و پیشرفت كشور كمك كند و در عین حال، حرمت و ارزش زندگی دینداران را محترم بشمارد.
جریان چپ ماركسیستی، طبیعتا به دنبال سرنگونی رژیم شاهنشاهی و استقرار حكومتی بودند كه فضای مناسبی برای ترویج اندبشههای سوسیالیستی فراهم سازد تا به تدریج راه برای شكلگیری حكومتی مبتنی بر گفتمانشان باز شود.
در جریان اسلامگرا، دینداران سنتی بیش از هر چیز مبارزه با مظاهر فساد اخلاقی، گسترش زمینه برای فعالیت در حوزه تبلیغ دینی و مانند آن را در نظر داشتند. اسلامگرایان سنتی معتقد به اسلام سیاسی، پا را فراتر از آن نهاده و خواستار شكلگیری حكومت اسلامی بودند. الگوی آرمانی آنها كمتر تبیین شده و بیشتر بر اسلام فقاهتی استوار بود.
جریان نواندیشی دینی، درك عمیقتری از فعل و انفعالات اجتماعی و نهادهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و اقتصادی داشت. تاكید آنها بر شكلگیری جمهوری اسلامی، نشاندهنده آرزوی آنها برای سازگاری زندگی اجتماعی مبتنی بر آموزههای دینی و دموكراسی بود. با این همه، هیچ یك از جریانات مذكور، آمادگی شكلگیری حكومت را نه از لحاظ نظری و نه از لحاظ نیروی انسانی آموزش دیده نداشتند. پیروزی سریع انقلاب، همه را غافلگیر كرد.
چطور شد نیروهای اسلامگرا دست بالا را در انقلاب گرفتند با اینكه دیرتر از سایر گروههای دیگر معترض و خواستار تغییر رژیم شده بودند؟
نیروهای اسلامگرا، چه سنتیهای معتقد به اسلام سیاسی و چه جریان نواندیشی دینی، دستكم دو دهه بود كه مبارزاتشان را در این جهت هدایت كرده بودند. برای همین، شعار «شاه باید برود» امام خمینی را خیلی سریع پذیرفتند. البته دیگر گروهها هم كمكم همین پذیرش را نشان دادند چون شاه عملا همه راههای اصلاح مسالمتآمیز در چارچوب نظام را دچار بنبست كرده بود؛ اشتباهی كه همه خودكامگان مرتكب میشوند و وقتی به فكر چارهاندیشی میافتند كه دیگر خیلی دیر شده است.
نیروهای اسلامگرای انقلابی آیا از قبل از انقلاب هم به دو گروه راست و چپ تقسیم شدند یا اینكه این تقسیمبندی به سالهای بعد از انقلاب برمیگردد؟
نه، این تقسیمبندیها مربوط به بعد از انقلاب است. در آن زمان، به دینداران سنتی محافظهكار عنوان «ولایتی ها» اطلاق میشد. در مقابل، جریان نواندیشی دینی، اعم از روشنفكران دینی یا عالمان دینی روشنبین، به گرایش به وهابیگری و مخالفت با تشیع متهم میشدند.
با توجه به مقتضیات و شرایط امروزه آیتالله بهشتی را به كدام یك از طیفهای فكری اسلامگرا میتوان نزدیكتر دانست؟
با مطالعه مجموعه آثاری كه تاكنون از ایشان منتشر شده، آیتالله بهشتی را باید از اندیشمندان موثر جریان نواندیشی دینی دانست.
آیتالله بهشتی از انقلاب به دنبال چه بودند؟
برنامههای ایشان برای اصلاح اجتماع، بلندمدت بود كه در دو جهت در جریان بود: اول، بازنگری در معارف دینی به صورتی كه بتواند پاسخگوی نیازهای بشر امروز باشد؛ دوم، تربیت نیروی انسانی بر اساس آن معارف دینی بازنگری شده. به همین دلیل، ایشان انقلاب را حادثهیی زودرس میدانست. اما به هر حال، نمیشد گذاشت این اتفاق زودرس در مسیری نادرست بیفتد. به ناچار سعی كرد در حد توان خود، در مراقبت از انقلاب و آرمانهایش بكوشد.
تفكرات آیتالله بهشتی چه تاثیری روی انقلابیونی كه بعدها وارد دولت شدند گذاشت؟
نمیدانم منظورتان دقیقا چیست. ولی بخشی از كسانی كه در دهه 60 در مصدر امور اجرایی قرار گرفتند، مانند شهید آیتالله دكتر باهنر، شهید رجایی و مهندس میرحسین موسوی، به لحاظ فكری با ایشان نزدیك بودند.
نزدیكترین افراد از لحاظ فكری در آن دوران به آیتالله بهشتی چه كسانی بودند؟
اتفاقا یك بار قبل از انقلاب و یك بار پس از انقلاب از ایشان این سوال را كردیم. ایشان گفت آقای باهنر.
آیا هیچگاه از ایشان نشنیدید كه نگران انحراف در انقلاب باشند؟ نگرانی ایشان چه بود؟
چرا، خیلی زیاد. حتی در مصاحبهها و سخنرانیها بارها از مردم میخواست بر كار حكومت و روند امور نظارت دقیق داشته باشند و فكر نكنند كه با پیروزی انقلاب، دیگر وظیفهیی ندارند.
ایشان بارها به خطر بازگشت استبداد به جامعه در چهره جدید هشدار میداد. این نگرانی از نخستین مصاحبه تلویزیونی ایشان درباره رفراندوم جمهوری اسلامی تا آخرین جلسهیی كه انفجار آن به شهادتش منجر شد، باقی بود. من شخصا آن روزها برداشتم این بود كه این صحبتها بیشتر در جهت جلب حمایت مردم از حكومت است، اما حالا كه بار دیگر آن صحبتها را مرور میكنم در مییابم كه بهشتی به عنوان یك تحلیلگر دقیق و كنشگر اجتماعی، نسبت به انحراف مسیر انقلاب و فراموش شدن آرمانها و اهداف آن، نگرانی جدی داشت.