1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
پاسخ های سیدعلیرضا بهشتی به پرسش های باران

برای شهيد بهشتی، گفتن «اشتباه کردم» خيلی آسان بود

آقای بهشتی آدم معتدلی بود. اما باید دقت شود که «اعتدال» هیچ بار گفتمانی ندارد. حتی ظرفیت این که بگوییم «گفتمان اعتدال» را هم ندارد. اعتدال، گفتمان نیست بلکه یک رویه است. اعتدال در برابر افراط گرایی است. اگر به این معنا حساب کنیم، ایشان آدم معتدلی بود. بخصوص در برهه های مختلف زندگی سی ساله سیاسی و اجتماعی،شهید بهشتی تسلیم افراط و تفریط نشد

آقای بهشتی به عنوان اولین سوال؛ رابطه شهید بهشتی با دانشجویان از چه تاریخی آغاز شد؟

بسم الله الرحمن الرحیم. رابطه شهید بهشتی با دانشجویان به زمانی بر می گردد که خود ایشان دانشجو بودند. ایشان تا سال دوم دبیرستان را در اصفهان خوانده بودند سپس رها کردند و به حوزه رفتند. سال 1333 تصمیم می گیرند که تحصیلات جدید را هم ادامه دهند. برای همین از سال دوم دبیرستان به بعد را به صورت متفرقه امتحان می دهند و دیپلم می گیرند. سپس در امتحان ورودی دانشکده معقول و منقول دانشگاه تهران  شرکت می کنند. اسم این دانشکده بعدها به دانشکده الهیات تغییر کرد. مکان این دانشکده هم در مدرسه سپهسالار بود که الان مدرسه عالی شهید مطهری شده است. شهید بهشتی در آزمون ورودی دانشگاه نفر اول می شود و آقای دکتر مهدی محقق هم نفر دوم شدند. آقای بهشتی، معقول که بیشتر فلسفه و کلام بود را انتخاب کردند و آقای محقق، منقول که فقه و حدیث بود را برگزید. اگر اشتباه نکنم رئیس دانشکده هم مرحوم فروزانفر بودند.

خب طبیعی است که ارتباط با دانشجو و دانشگاه اولین بار آنجا شکل گرفت. بیاد داشته باشیم در همین سال ها یعنی در سال 1333 آقای بهشتی دبیرستان دین و دانش را هم در قم تاسیس کردند و مدیر آنجا بودند. البته پیش از این هم ایشان در دبیرستان های قم تدریس می کردند. دبیر زبان انگلیسی بودند. بنابر این ارتباطشان با قشری که به تحصیلات جدید مشغول بودند؛ ارتباط با سابقه ای بود. بتدریج این ارتباطات بیشتر می شود به خصوص زمانی که انجمن های اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران تشکیل شده بود و این انجمن و گروه های دیگر جلسات ماهیانه ای را دائر کردند.سخنرانی های این جلسات  بعدا با عنوان «گفتار ماه» منتشر شد. برگزاری جلسات به صورت ماهیانه بوده و دانشجویان زیادی شرکت می کردند. شاید برای اولین بار سخنرانی ها، به صورت مکتوب در می آمد و همراه با پرسش و پاسخ بود.

افراد زیادی در آنجا صحبت می کردند؛ مرحوم مهندس بازرگان؛ مرحوم دکتر ابراهیم آیتی؛ مرحوم دکتر علی گلزاده غفوری، شهید مطهری و بسیاری دیگر… خب این ارتباطات از آن طریق بیشتر شد.

در سال 1340 که فوت آیت الله بروجرودی پیش می آید، وقتی دوستان نهضت آزادی و انجمن اسلامی دانشجویان برای چهلم آقای بروجردی به قم می روند در دبیرستان دین و دانش مستقر می شوند. تا آن زمان این ارتباط ها به این شکل بوده است. اما اگر بخواهیم ارتباط دقیق تر و بیشتر را بگوییم مربوط میشود به سالهایی که ایشان از قم به تهران تبعید می شوند.

یعنی تقریبا بعد از نهضت امام و زمانی که دبیرستان دین و دانش به عنوان یکی از مقرهای فعالیت این نهضت شمرده می شود. به همین دلیل ساواک حق سکونت در قم را از ایشان می گیرد. همچنین که از آموزش و پرورش هم منفصل از خدمت شدند. بنابراین شهید بهشتی به تهران می آیند و طبیعتاً در تهران ارتباطشان با قشر دانشجو بیشتر می شود.

تا اینکه در سال 1344 مرحوم بهشتی عازم آلمان می شوند. آنجا ارتباط با قشر دانشجو خیلی گسترده تر می شود. بخصوص با انجمن های اسلامی دانشجویان که بسیاری از آنها دانش آموزان مدرسه دین دانش قم بودند. این ها تصمیم به تشکیل «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان (گروه فارسی‌زبان)» می گیرند که آقای بهشتی در این زمان خیلی به آنها کمک کرد. این اتحادیه تا زمان انقلاب بزرگترین تشکل دانشجویی بود که در سراسر اروپا گسترده شده بود. همچنین انجمن های اسلامی دانشجویان آمریکا هم با اینها مرتبط بودند و آرام آرام اسم این اتحادیه شد انجمن های اسلامی ایرانی اروپا و آمریکا؛ این اواخر جاهایی از آسیا و آفریقا هم داشت اضافه می شد که انقلاب اسلامی ایران به پیروزی رسید.

وقتی شهید بهشتی به ایران برمی گردد چون بیشتر ارتباطشان با نو اندیشان دینی بود طبیعتا با قشر دانشجو هم ارتباط داشت. ایشان یک روز در هفته را برای همین دیدار ها گذاشته بودند. چهارشنبه‌شب‌ها که در همین جایی که هستیم انجام می شد. به تدریج  تصمیم می گیرند یک سری جلسات درس داشته باشند. از جمله مباحث این جلسات بحث شناخت از دیدگاه قرآن بود که ما بصورت یک کتاب منتشر کردیم.[1]

در طول انقلاب هم طبیعی بود ارتباط ایشان با فعالان دانشجویی که بدنه فعال انقلاب را تشکیل می دادند بیشتر شود. در جریان  انقلاب دانشجو ها بدنه اصلی سازماندهی ها و تشکیلات مربوط به راهپیمایی ها، مراسم ها و تظاهرات‌ها را بر عهده داشتند.

بعد از انقلاب هم یادم هست که گروهی از دانشجویان مسلمان اردویی سه ماه در منطقه لویزان داشتند. در آنجا هم آقای بهشتی یک کلاس مفصل برای دانشجویان برگزار کرد. وقتی حزب جمهوری اسلامی تشکیل شد، شاخه دانشجویی حزب هم فعال بود و در واقع این رابطه تا آخر حیات ایشان برقرار بود.

–     سابقه ارتباط شهید بهشتی با دانشجویان را توضیح دادید؛ نوع ارتباط شهید بهشتی با دانشجویان به چه شکل بود؟

درباره نوع فعالیت مرحوم شهید بهشتی؛ من خواهش می کنم حتما کتاب «اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا»[2] را تهیه کنید. کتاب خیلی خوبی است. چون تمام مسائل درباره اینکه یک تشکل دانشجویی چطور باید کار کنند در این کتاب آمده است. شهید بهشتی در طول مدتی که در اروپا بود همیشه می گفت: تشکل های دانشجویی باید استقلال خودشان را حفظ کنند. می گفتند من فقط نظر مشورتی می دهم. از نظر ایشان یکی از اسباب و علل استقلال  تشکل ها، استقلال مالی بود. ایشان تاکید داشتند که انجمن ها باید از طریق حق عضویت ها تامین گردند. می گفتند: ببینید هرکسی چه مقداری می تواند پول بدهد و با همان مقدار که جمع می شود چه کارهایی می توانید انجام دهید. شهید بهشتی معتقد بودند تشکل های دانشجویی نباید وابستگی داشته باشند و همینطور محل یارگیری برای احزاب و سازمان های دیگر نباشد. البته ایشان می گفتند: شما نمی توانید جهت گیری سیاسی نداشته باشید اما یادتان باشد تشکل های دانشجویی حزب سیاسی نیستند. انجمن اسلامی دانشجویی یک تشکل سیاسی نیست بلکه یک تشکل است که هر دانشجویی با هر مقدار علایق دینی و مطالعات دینی بتواند براحتی در آن عضو شود. اگر یک عده می خواهند کار سیاسی کنند باید یک تشکیلات جداگانه درست کنند و هرکسی را که مناسب تشخیص دادید عضو شود ولی بگذارید انجمن های اسلامی آغوششان باز باشد: هرکس به هر درجه ای خواست زیست مسلمانی داشته باشد به او کمک بکنید…

انصافا هم انجمن های اسلامی به بسیاری از دانشجویانی که از ایران می رفتند کمک می کردند. برای مسکن، برای ثبت نام، برای کار و…  نمی گذاشتند کسی تنها باشد و این نکته مهمی بود.

خود آقای بهشتی هم علاقه اش به دانشجویان یک علاقه دیرینه بود. من یادم هست که خیلی وقت ها در هامبورگ اگر دانشجویی مریض می شد؛ مرحوم مادر ما یک آشی چیزی درست می کرد و آقای بهشتی خودش برای دانشجو می برد. می دانست این دانشجو الان نمی تواند غذا درست کند. حتی در برخی از موارد مسائل درمان اینها را پیگیری می کرد. چون بهرحال انجمن های اسلامی دانشجویی تشکلی نبود که بخواهد از دانشجو استفاده ابزاری کند و خدماتی را برای دانشجویان انجام می داد. چون دانشجویان را یک خانواده بزرگ می دانستند که باید به مشکلات همدیگر رسیدگی می کردند. این نکته خیلی مهمی است.

 اما  نکته دیگری را مرحوم بهشتی همیشه به دانشجویان تذکر می دادند. ایشان می گفت: یادتان باشد شما یک انجمن ثابت به لحاظ اعضا نیستید. بهرحال افراد جدیدی می آیند و برخی از افراد هم فارغ التحصیل می شوند. دلیلی ندارد کسانی که فارغ التحصیل شدند سایه شان بر روی این تشکل سنگینی کند. این نکته مهمی است.ما بعد از انقلاب دیدیم که گروه های مختلف از دانشگاه فارغ التحصیل شده بودند. اما همچنان می خواستند نفوذ خودشان را در انجمن‌های اسلامی حفظ کنند. بعداً دیدید همین مساله باعث انشقاق شد. بنابر این تشکل دانشجویی باید متوجه باشد که حزب  سیاسی نیست. طبیعی است که حساسیت سیاسی داشته باشد. طبیعی است موضع گیری سیاسی داشته باشد. اما باید در درون خودش کاملا روابط دموکراتیک را رعایت کند و اجازه ندهد محل یارگیری افراد بیرون از تشکل شود.آقای بهشتی مرتب تذکر می داد اینجا را با حزب سیاسی اشتباه نکنید.

بعضی تشکل ها تا آخر یک پدر خوانده هایی دارند که سایه آنها سنگینی می کند. این درست نیست. حتی اگر این پدر خوانده ها، پدرخوانده های خوبی باشند. این مهم نیست. مهم این است که دانشجویان یاد بگیرند خودشان تصمیم بگیرند.

–        اساساً مهم ترین ویژگی  تشکل های دانشجویی چیست که آنها را از احزاب سیاسی متمایز می کند؟

توجه داشته باشید دانشجویان؛ قشر پیشرو جامعه محسوب می شود. دلیل عمده اش هم این است که اولا آگاه است. طبیعی است هرکس که آگاهی بدست می آورد نگاهش به زندگی، به روابط اجتماعی و نگاهش در روابط با دیگران در حال تحول است. ثانیا وارد مکانی شده است که بسیار علاقه مند است از طریق آن، جامعه پیشرفت بکند و اصلاح بشود و جامعه اش از وضعیت کنونی به وضعیت مطلوب پیش رود. ثالثا دانشجو به قول ما ها یک لا قباست. آدم های دیگر، که حالا در مراحل بعدی هستند وابستگی هایی دارند که آنها را محافظه کار می کند و اجازه نمی دهد کار مورد نظرشان را بکنند.  این نوع وابستگی ها هنوز به دست و پای دانشجویان بسته نشده است. دانشجو یک نوع وارستگی دارد. یک نوع عدم وابستگی دارد. بنابر این شور و هیجان و علاقه و صافی ها و پاکی ها و صمیمیت ها را که در قشر دانشجو است  در سایر قشر ها کمتر دیده می شود.

ویژگی دیگر تشکل های دانشجویی این است که معمولا اعضای آن از نقاط مختلف کشور و از طبقات مختلف هستند. در تشکل های دیگر اینقدر دسترسی به تنوع افراد وجود ندارد. من چیزی که در دانشجویان دیدم و پسندیدم، بخصوص هرچه آمدیم جلوتر، این است که همزیستی آنها با یکدیگر راحت تر شد، یعنی حتی اگر باهم اختلاف نظر پیدا کنند خیلی راحت می توانند باهم بنشینند و گویی اصلا اختلاف نظری باهم نداشتند. قهر و آشتی هایشان خیلی راحت است. در قشر های دیگر می بینید ظاهرا هیچ درگیری باهم ندارند ولی هیچ وقت حاضر به گفتگو و تعامل نیستند. سعی می کنند در منطقه حفاظت شده خودشان حرکت کنند و اجازه ندهند کسی به منطقه محافظت شده آنها وارد شود. اما قشر دانشجویی اینطور نیست. قشر دانشجو قشری است که می تواند با شور، با هیجان و در عین حال باشعور پیش رود.

انجمن های اسلامی اروپا در آن زمان هرکدام یک کتابخانه داشتند. معمولا توی همه اینها کتاب هایی مثل تفسیر المیزان بود. آثار دکتر شریعتی بود. آثار مهندس بازرگان بود.  کتاب های آقای مطهری کم و بیش بود. آثار افراد دیگر هم خوانده می شد. دانشجویان به جهان پیرامون خودشان آشنا بودند. در آن زمان شناخت آثار مارکسیستی مهم بود. زیرا گفتمان های رقیب موجود آن زمان را شکل می دادند. در عین حال آقای بهشتی تذکر دوستانه می داد که دانشجویان درس خود را خوب بخوانند. اصلا در اتحادیه این قانون شده بود که هیچ کس بیشتر از یک ترم نمی توانست بیافتد. اگر کسی درس نمی خواند عذرش را از اتحادیه می خواستند. یعنی باید همه درسشان را خوب می خواندند. در واقع هم درسشان را خوب می خواندند. هم تفریحاتشان را داشتند. برای مثال گردش و مسافرت می رفتند. همچنین نشست های سالانه ای داشتند که دستاورد های خیلی مهمی داشت.

–     آقای بهشتی شما به تاکید شهید بهشتی بر استقلال تشکل های دانشجویی اشاره کردید. تجربه سالهای اخیر به نسل ما نشان داد که بهرحال استقلال خود دانشگاه است که می تواند استقلال تشکل های دانشجویی را تضمین کند. آیا در دوران فعالیت شهید بهشتی همچین دغدغه ای وجود داشت؟ آیا شهید بهشتی در مورد استقلال خود دانشگاه ها نظری داشتند؟

در آن زمان مساله وابستگی دانشگاه ها  اینقدر طبیعی بود که چنین سوالی مطرح نبود. پیش از انقلاب دانشگاه ها همه وابسته بودند، هرچند یک استقلال نسبی داشتند اما بهرحال هرچه به انقلاب نزدیک تر می شدیم سیطره جو امنیتی بیشتر شد و خیلی از فعالیت ها را دیگر اجازه نمی دادند. ولی می بینیم که انجمن های اسلامی دانشجویان برای خودشان مستقلا عمل می کردند. می خواهم بگویم ضرورتاً اینها به همدیگر پیوند ندارند. بله اگر یک تشکل بخواهد متکی به دانشگاه باشد تاثیر دارد. مثلا در مساله مالی اگر انجمن بخواهد وابستگی به بیرون از خودش داشته باشد طبیعی است که وابستگی های دیگر هم برایش ایجاد می شود. نه فقط انجمن های دانشجویی بلکه هر تشکل دیگر نیز همینطور است. شما هر فعالیت اجتماعی را که در نظر بگیرید اگر به لحاظ مالی نتواند مستقل باشد دچار مشکل خواهد شد. به خاطر همین کار کوچکی که مستقل انجام شود از کار بزرگی که با وابستگی انجام شود دارای ارزش بیشتری است. در آلمان دانشجویان کار می کردند و بخشی از حقوقشان را واریز می کردند به صندوق انجمن تا انجمن بتواند فعالیت خودش را داشته باشد. با اینکه مرکز اسلامی هامبورگ این بضاعت را داشت که بتواند به انجمن های اسلامی دانشجویان کمک مالی کند ولی شهید بهشتی از این کار ابا می کرد. آقای بهشتی می گفت شما حتی به مرکز اسلامی هامبورگ هم نباید وابسته باشید. باید روی پای خودتان بایستید. خود این استقلال باعث شد نیروهایی که انجمن اسلامی رشد می کنند صاحب فکر بشوند. صاحب تشخیص بشوند. دیدگاه پیدا کنند. بتوانند مسائل را تحلیل کنند. برای همین وقتی وارد جامعه می‌شدند تاثیر می‌گذاشتند. بچه های انجمن اسلامی آن زمان اکثرا هر جا که هستند تاثیر گذارند. برای اینکه اساسا پرورش افراد در چنین محیط هایی ممکن خواهد شد. وگرنه شما بیایید یک تشکل دانشجویی درست کنید و یک بودجه از جایی بگیرید. خب فوقش چند نفری در شورای مرکزی فعال خواهند بود و میزبان بقیه می شوند. هدف این نیست جلسه ای برگزار شود و دیگران هم بیایند و شرکت می کنند. حالا همایشی هست؛ جشنی هست؛ سمیناری هست. کار جمعی کردن را باید در اینجاها یاد گرفت. کار جمعی انجام دادن معنی اش این نیست که یک عده تصمیم بگیرند و بقیه دنبالشان اجرا کنند.  معنی اش این است که همه در تصمیم گیری ها و جامه عمل پوشاندن به این تصمیم ها مشارکت کنند. متاسفانه ما در هیچ جایی از زندگی فردی و اجتماعی خودمان تمرین کار جمعی نداریم. بنابراین افراد مختلفی داریم که در مسند مسئولیت های مهمی نشستند ولی اصلا ظرفیت های لازم برای کار جمعی را ندارند. گفتگو کردن؛ تصمیم با مشورت گرفتن؛ هیچ کدام از این ها را بچه ها در جایی یاد نمی گیرند. در خانه و مدرسه یاد نمی گیرند. خود دانشگاه ها هم یاد نمی دهند. ولی تشکل دانشجویی محلی برای این کار است.

–     البته سوال من خیلی به وابستگی مالی تشکل ها مربوط نبود. بلکه شخصا معتقدم اگر حداقل استقلال نسبی دانشگاه ها وجود نداشته باشد عملا تشکل های دانشجویی توان فعالیت را ندارند. حداقل در دوره ما این طور بود. برای مثال حوزه های علمیه با این که پیوند عمیقی با نظام کنونی دارند ولی به صراحت از استقلال خودشان دفاع می کنند. اگرچه این هم نسبی است اما در دانشگاه ها هم باید لااقل همین حد از استقلال وجود داشته باشد. تا در حریم آنها تشکل های دانشجویی بتوانند فعالیت کنند. به نظر شما در وضعیت کنونی استقلال دانشگاه ها می تواند به عنوان مطالبه ای برای جنبش دانشجویی مطرح شود؟ زیرا برای فعالیت هایی که توضیح دادید به آن نیاز دارد؟

در مورد استقلال دانشگاه ها بحث شما درست است. دانشگاه ها وقتی مستقل نباشند عملا به همین وضعیتی که الان داریم دچار می شویم. اساساً شما هر جا استقلال را از فرد یا گروه بگیری خلاقیت ها و شکوفایی ها و  پیشرفت ها از آنها گرفته می شود. در همه جا همین طور است. در یک شرکت هم شما اگر این کار را بکنید همین اتفاق می افتد. شرکت های بزرگی هستند که هیچ وقت هیچ گونه خلاقیتی نداشتند. شرکت های کوچکی هم هستند که خلاقیت در آنها موج می زند. نمی شود شما از فرد بخواهید که نو آوری داشته باشد ولی به لحاظ فکری وابستگی کامل به شما داشته باشد. اما یک چیز هم توجه داشته باشید که همین دانشگاه ها با همه فیلتر هایی که ممکن است در گزینش وجود داشته باشد تاثیر گذارند. اساساً نفس دانشگاه و آنچه در دانشگاه می گذرد بر دانشجویان تاثیر می گذارد. خیلی ها وقتی فارغ التحصیل می شوند به طور کلی با سال اولی که وارد دانشگاه می شوند متفاوت اند. چون از محیط یاد می گیرند. باورهایشان را ارزیابی می کنند. می توانند اشکال مختلف دیگر زندگی را هم تجربه کنند. می توانند افکار دیگر را هم ببیند. من خیلی  ها را سراغ دارم که اینها نسبت به زمانی که ورود پیدا کردند بسیار عوض شدند. با همه محدودیت هایی که احتمال دارد وجود داشته باشد این را نمی شود از دانشگاه ها گرفت.. این ها نکات مثبت و خوبی است که تشکل ها باید ازش استفاده کنند.

–     با توجه به اینکه به ماه محرم نزدیک هستیم سوال بعدی ما در رابطه با این ماه است. همانطور که می دانید در ایران محرم و عزاداری برای امام حسین علیه السلام ، جایگاه ویژه ای دارد. تقریبا همه قشرهای جامعه مستقیما با این موضوع ارتباط دارند. اقشار و گروه های مختلف اجتماعی هر کدام روش و منش خاصی در ایام محرم دارند. بعضا شاهد ورود بسیاری از خرافات نیز در این قضیه هستیم. خیلی راحت می پرسم؛ آقای بهشتی چه نوع هیئت یا چه نوع فعالیت را در این ایام می پسندیدند؟ رویه خود ایشان در ایام محرم چه بود؟

ببینید عاشورا یا محرم مثل سایر مناسبت های مذهبی دیگر یک روح و یک ظاهر و کالبد دارد. خب در ظاهر و کالبد همان موقع هم خیلی از اتفاقات می افتاد که شهید بهشتی موافق نبود. ما به هیچ هیئتی نمی رفتیم. ما ایام محرم در منزل بودیم. آقای بهشتی مثل همیشه درکتابخانه مطالعه می کرد. شاید در ایام محرم گاهی رادیو را روشن می کردیم و چیزی می شنیدیم و خیلی اوقات هم این کار را هم نمی کردیم.  خیلی به ندرت پیش می آمد که در این مراسم ها شرکت کنیم. یک مورد الان خاطرم هست که یکی از دوستانشان اصرار کرد و ما برای صبحانه به هیئتی رفتیم. اگر چه هیئتی هم بود که در آن سخنرانی های خوب و روشن گرایانه ای می شد ولی با اصرار دوستشان رفتند. شهید بهشتی خیلی از چیز هایی که تحریفات تاریخی بود و در هیئت ها بیان می شد را نمی پسندیدند. با خیلی از چیزهایی که امروز به عنوان مداحی و مدیحه سرایی خوانده می شود مخالف بود. نه ایشان، بلکه خیلی از علما بودند که نه می پذیرفتند و هنوز هم نمی پذیرند. سلطه امروز مداحان بر عرصه دینی مسلماٌ شیوة مثمر ثمر و مفیدی نخواهد بود. حتی اگر مخرب نباشد که در بسیاری از موارد هست، ولی قطعا این سلطه، سلطه مفیدی نیست.

حتی وقتی به بحث علما و منبر ها و سخنرانی ها هم می رسید ایشان با خیلی از این منبر ها مشکل داشت.

–     در آن زمان اکثر نیروهای انقلابی از واقعه عاشورا تفسیر های جهادی داشتند و با پیوند این تفاسیر به مسائل روز از عاشورا و امام حسین برای ترویج فرهنگ انقلابی استفاده می کردند. نظر شهید بهشتی در این رابطه چه بود؟

بهترین معرف نگاه شهید بهشتی، تفسیر های قرآن ایشان است که در رابطه امر به معروف و نهی از منکر است و اتفاقا مصادف بوده با همین ایام محرم که ما منتشر کردیم. پدیده امر به معروف و نهی از منکر پدیده مهمی است که آن جهاد و نگاه جهادی که شما مطرح کردید یکی از شعبات آن است. در سالهای اخیر امر به معروف و نهی از منکر متاسفانه در نظام ما به شکل مبتذل و تقلیل یافته اش مورد توجه قرار می گیرد. این جای تعجب دارد که چطور کسی مثل امام حسین علیه السلام جان خود و خانواده  را برای امر به معروف و نهی از منکر به خطر می اندازد. خب این امر معروف و نهی از منکر یک مفهوم بالاتر و مهم تری دارد.چرا اینقدر تاکید هست؟ چرا اینقدر به واجب بودنش تاکید هست؟ اگر فقط برای لباس این آقا و آن خانم و .. باشد که آدم جانش را نمی دهد. باید یک مساله خیلی مهمتری باشد که اینقدر در آیات و روایات بر آن تاکید می شود. مرحوم بهشتی امر به معروف و نهی از منکر را یک دیده بانی اجتماعی می دانست. شهید بهشتی «مِن» در « ولتکن منکم امه یدعون الی الخیر» را به معنای «گروهی از شما » نمی دانست. بلکه به این عنوان می گرفت که «همه ی شما» باید تبدیل شوید به کسانی که به خیر دعوت می کنید. خب جامعه اسلامی دائم باید خودش را دیده بانی کند.  هم خودش را  و هم حکومت خودش را، و این مستمر است. به یک زمان خاص یا گروه خاص مربوط نمی شود. این همان چیزی است شما در مردمسالاری ها به عنوان برخی از نهاد هایی که این وظیفه به عهده آنها گذاشته شده است می بینید. مطبوعات، رسانه ها، نهاد های غیر دولتی و …اصلا آزادی بیان برای چیست؟ برای اینکه همین دیده بانی انجام شود. حالا این مهم از امر به معروف و نهی از منکر را در نظر بگیرید و بعد قیام امام حسین علیه السلام را بیاورید در این معنا تفسیر کنید. توجه داشته باشید در دوره ای که امام حسین قیام می کند اولا راه اصلاح بسته شده است. یعنی حکومت بنی امیه، راه اینکه حکومت بتواند اصلاح شود را بسته بود. مساله حاکمیت شمشیر بود و حکومت می گفت باید به زور شمشیر بیعت را بپذیری و هرچه ما می گوییم بگویی چشم یا اینکه کشته شوی. در چنین شرایطی اصلاحات دیگر به بن بست رسیده است. از طرفی دیگر حاکمان همه صاحب ادعای در دین هستند. ظاهرا متدین هستند اما دین را به چیز دیگری تبدیل کردند. یادتان باشد معاویه خال المومنین بود؛ کاتب وحی بود؛ این ها امام جمعه بودند. نماز جمعه می خواندند. نماز عید فطر و عید قربان می خواندند. در ادعای خود خلیفه مسلمین و جانشین پیامبر بودند. اینطور نبود که فکر کنید مانند یک نظام پادشاهی دستگاهی بوده باشد و در کنار آن روحانیت باشد. اینها خودشان روحانی بودند و حکومت می کردند. درهمان حال تمدن اسلامی در حال جنگ و جهاد با کفار هستند. در شمال آفریقا،در شامات، در جاهای مختلف شرق و غرب سرزمین اسلام دارند با کفار می جنگند. برای همین وقتی امام حسین  علیه السلام به عنوان امر به معروف و نهی از منکر قیام می کند، قیامش یک قیام اعتراضی است. اعتراض به اینکه میراث پیامبر نابود شده است.  تنها ظاهر و کالبدی از آن به جا مانده است و جانش را از آن گرفتند. امام حسین علیه السلام اینطور به این قضیه نگاه می کند و بعد چاره ای نمی بیند. خب چه کار کند؟ بالاخره باید حرکتی بکند، چون امام است، موظف است، یک دیدبان است که مستمر دارد نقد و بررسی می کند. آیا بگذارد گفتمان اسلام پیامبر (ص) کاملا بمیرد؟ پوستین وارونه ای را به نام اسلام معرفی کنند؟ یا اینکه بگوید یادتان نرود آنچه پیامبر برای آن انقلاب کرد چیزی نبود که الان هست، اسلام این نیست. خب امر به معروف و نهی از منکر هم ممکن است در یک جایی به جهاد بیانجامد. یکجا ممکن است که اگر راه اصلاح باشد به اصلاح بیانجامد. شهید بهشتی  این را در کتاب «باید و نباید ها»[3]  مفصلا بحث کردند. این کتاب دیدگاه  شهید بهشتی را در این زمینه نشان می دهد. بنابراین این وظیفه نقادی آزادانه دیگر ربطی به زمانی ندارد که ما حکومت اسلامی داریم یا نداریم بلکه همیشگی است. حتی زمان رهبری معصوم، مگر شما در نهج البلاغه کم دارید جاهایی که امام معصوم می گوید: نیازمند نصیحت شما هستم. نصیحت هایتان را به من متذکر شوید. ممکن است من اشتباه کنم. اگر این طور به مساله نگاه کنیم، نگاه ما به قیام عاشور و امام حسین علیه السلام کاملا متفاوت خواهد بود. البته آدم طبیعتا متاثر هم می شود. چیزی که اهل بیت علیه السلام را را شاخص می کند پرورش یافتن آنها در دامان پیامبر است. این ها زبدگان و پروش یافتگان مکتب اسلام بودند. طبیعی است که این واقعه موجب تاثر هم می شود، چنان که شهید بهشتی در یکی از سخنرانی های خودشان هم می گوید: من وقتی داشتم به بارگاه شهدا نزدیک می شدم[4] یاد این فداکاری ها و فعالیت های این ها می افتادم و تلاش هایی کردند و مجاهدت هایی کردند و رنج هایی که کشیدند می افتادم نا خود آگاه متاثر می شدم و اشک از چشمانم سرازیر می شد.

این بسیار متفاوت است با اینکه ما بخواهیم در بازگویی صحنه های تاریخی درست یا نادرست غلو کنیم و به هر قیمتی خلق الله را بگریانیم. این دو نگاه کاملا متفاوت است. بنابر این مساله جهاد یک شعبه ای از امر به معروف و نهی از منکر است. امربه معروف و نهی از منکر به اقسام مختلف و همیشه به عنوان دیده بانی در جامعه مطرح بوده است.

–     آقای بهشتی آخرین سوال ما کمی رنگ و بوی سیاسی دارد. آقای روحانی رئیس جمهور محترم کشور ما در سخنانی گفتند که الگوی اعتدال  دولت ما، شهید بهشتی هستند. با توجه به اینکه شما باید آقای روحانی را از خیلی  بیشتر بشناسید، منش و روش شخصی ایشان را چقدر به شهید بهشتی نزدیک می دانید؟ دوم اینکه گفتمان و روش دولت ایشان هرچند در این مدت کوتاه را چقدر مطابق سیره شهید بهشتی می بینید؟

البته این سوال را باید از آقای روحانی بپرسید. ولی آن چیزی که من می فهمم هم این است که آقای بهشتی آدم معتدلی بود. اما باید دقت شود که «اعتدال» هیچ بار گفتمانی ندارد. حتی ظرفیت این که بگوییم «گفتمان اعتدال» را هم ندارد. اعتدال، گفتمان نیست بلکه یک رویه است. اعتدال در برابر افراط گرایی است. اگر به این معنا حساب کنیم، ایشان آدم معتدلی بود. بخصوص در برهه های مختلف زندگی سی ساله سیاسی و اجتماعی،شهید بهشتی تسلیم افراط و تفریط نشد.

اگر از منظر میزان دافعه و جاذبه افراد مطرح می شود، آقای بهشتی خودشان می گویند من صلح کلی نیستم. صلح کلی یعنی اینکه بگوییم آقا هر کس هر کاری می کند خوب است. اما ایشان می گوید ما یک اصولی داریم. ملاک و معیارهایی داریم. در عین حال یک اصل مهم اجتماعی داریم و آن جاذبه حداکثری و دافعه حداقلی است. تا آنجا که می توانیم باید با همه کار کنیم.

اتفاقا روز پنجشنبه پیش که روز عید غدیر بود کانون دانش آموختگان مدرسه دین و دانش قم مراسمی در قم برگزار کرده بودند. یکی از فارغ التحصیلان حرف خوبی می زد. می گفت ما از مدرسه فارغ التحصیل شدیم و دانشجو شده بودیم. آقای بهشتی به ما می گفت بگردید در افراد نقاط مثبتشان را پیدا کنید. همان را بگیرید و کمک کنید که درست شود. این فرد از خود شهید بهشتی هم مثالی زد. می گفت یکی از دانش آموزان مدرسه بچه ی شری بود. درسش را خوب نمی خواند. اما آقای بهشتی فهمیده بود که این دانش آموز خط خوبی دارد. به او می گفت که شما بیا کمک کنید و این دفتر ها را بنویسید. بعد دست خط ایشان را جلوی خودش به سایر دبیران نشان می داد و می گفت ببیند این آقا چقدر خوش خط است. این  دانش آموز به تدریج متوجه شد که نکته مثبت هم دارد و این طور نیست که مثلا سرتا پا آدم بدی باشد. از طریق همین خوش خطی جذب شد و خیلی از رفتارهای دیگر او توسط خودش اصلاح شد. این یک نگاه پیامبرانه است. پیامبر وظیفه ندارد همه را به زور به بهشت ببرد. کار پیامبر یک کار تربیتی است. پیامبر بستر را مساعد می کند. شرایط را مساعد می کند تا فرد با فطرت خودش بتواند به راه زندگی، به راه خیر و سعادت هدایت شود. اصلا وظیفه ای بیشتر از این ندارد. خدا هم به پیامبران می گوید که شما نه می توانید و نه مطلوب است و نه اساسا ممکن است. اگر این نوع نگاه به اعتدال باشد بله شهید بهشتی این طور بودند.

اما اگر اعتدال به معنای محافظه کاری و مصلحت بینی های گسترده‌ای شود که بخواهد حقیقت را به پای مصلحت ذبح کند، به صراحت بگویم که شهید بهشتی این طور نبود. اگر جایی می دید که نمی شود یا نمی گذارند کار انجام شود اینطور نبودند که بگویند عیبی ندارد ما ادامه می دهیم و اصول خود را بگذاریم کنار. ایشان کار را رها می کرد و ادامه نمی دادند و دنبال فعالیت دیگری می رفتند که امکان پایبندی به اصول و عقاید باشد.

اگر منظور این است که در رویه ها معتدل بود یا انعطاف پذیر باشد. ایشان به انعطاف پذیری در جای خودش و ایستادگی روی اصول هم در جای خودش هم معتقد بود.

در حوادث سال های 59 و 60 گروهی که آقای بنی صدر به نوعی رهبری آن را بر عهده داشت معتقد بود که حکومت و جامعه باید به نحو دیگری اداره شود. خب شهید بهشتی با اینکه نسبت به امام خیلی ارادت و علاقه داشت اما نامه مفصلی برای امام نوشتند و گفتند ما فکر می کنیم که کشور باید طور دیگری اداره شود. اگر فکر می کنید ما اشتباه می کنیم خب ما کنار می رویم. اجازه بدهید ما برویم دنبال کارهای طلبگی خودمان برویم. در این قضیه هم صادق بود نه اینکه بخواهد قهر کند. می گوید شما اگر فکر می کنید کشور باید به شکل دیگری اداره شود ما میرویم دنبال کارهای دیگر خودمان، کارهای اجتماعی و فرهنگی و حزبی هم هست. اینجا جایی بود که ایشان فکر می کردند که باید اصول و عقاید و اندیشه های خودشان را حفظ کند. البته این به معنا نبود که ایشان آدم دگمی باشد. اتفاقا در همین مراسم پنجشنبه عید غدیر این نکته بسیار تکرار شد. شهید بهشتی شنونده خیلی خوبی بود. با حوصله و دقت گوش می کرد، حتی به ما که نوجوان بودیم. نه فقط من، بلکه هرکسی که بود.. و بعد فکر می کرد. اگر بلد بود جواب می داد اگر بلد نبود می گفت اجازه بدهید من فکر کنم، تحقیق کنم و بعد بنشینیم و با شما صحبت کنیم. اگر می فهمید که طرف مقابل درست می گوید بدون معطلی می گفت حق با شماست. یک مورد که الان به خاطرم رسید در کتاب «آزادی، هرج و مرج و زورمداری»[5] هم هست. یکی از آقایان طرف بحث می گوید شما در بحث تان  از زمان تعیین شده فراتر می روید ولی مراعات شما را می کنند. شما بیشتر از ما صحبت می کنید. ایشان قبول می کند و به مجری می گوید یادتان باشد از وقت بعدی من کم کنید. خب در یک جاهایی آقای بهشتی متوجه می شد که سوال، مطلب یا موضوع را اشتباه فهمیده است، در این صورت خیلی راحت و به صراحت می گفت اشتباه کردم. برای شهید بهشتی گفتن «اشتباه کردم» خیلی آسان بود. در مجموع آقای بهشتی معتدل و منصف بود. اجازه بدید بگوییم آقای بهشتی انسان منصفی بود. رعایت انصاف کار سختی است. انصاف یک تعریف بیشتر ندارد یعنی آنچه برای خود می پسندی برای دیگری هم بپسند و آنچه برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند. شهید بهشتی انسان با انصافی بود. مثال ها زیاد است. حتی بسیاری از مخالفانشان این را قبول دارند. ایشان اشتباه خودش را می پذیرفت. آقای بهشتی با افرادی که می خواستند افراطی گری کنند سازگاری نداشت. در هر جهتی می خواست باشد فرقی نمی کرد. شاید مهمترین دلیلش این بود که شهید بهشتی یک مفهوم خاصی از انسان در ذهنش داشت که در این جا فرصت بیان آن نیست و نیاز به یک زمان دیگری دارد. و در رویه اش هم از اول تا آخر عمر یک معلم و مربی باقی ماند. بنابراین همه چیز را در جهت تربیت افراد نگاه می کرد.


[1] – ششمین اثر از مجموعه آثار شهید ایت الله دکتر بهشتی، انتشارات بقعه و انتشارات روزنه

[2] – شانزدهمین اثر از مجموعه آثار شهید آیت الله دکتر بهشتی/ انتشارات بقعه- انتشارات روزنه

[4]–  ما سال 1348از آلمان به کربلا رفتیم.

[5] – یازدهمین اثر از مجموعه آثار شهید آیت الله دکتر بهشتی/ انتشارات بقعه – انتشارات روزنه

منبع: نشریه باران، شماره 3


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها