روش مرحوم شهيد بهشتي، طرد نبود و بيشتر نظرش به جذب بود
آيتالله مهدوي کني از مبارزان ديرينه انقلاب اسلامي هستند كه در سال 58 وزارت کشور را پذيرفتند و در کابينه شهيد رجايي و شهيد باهنر نيز عهدهدار اين مسووليت بودند و مدت کوتاهي نيز نخستوزير شدند.
به گزارش شفقنا، روزنامه اطلاعات گفت و گويي با محوريت آيتالله شهيد دكتربهشتي با آیت الله مهدوی کنی انجام داده است. متن این گفت وگو به این شرح است:
آشنايي شما با شهيد بهشتي از چه زمان و به چه نحو بود؟
آنطور که يادم هست، بنده از سال 1330ش در قم در مدرسه حجتيه که هر دو حجره داشتيم و درس مرحوم آيتالله بروجردي و درس مرحوم علامه طباطبايي ميرفتيم، آشنايي ما شروع شد و بعدها حتي هنگامي که ايشان به تهران آمدند و در کنار دروس حوزوي به دروس دانشگاهي هم ادامه دادند و نيز به هنگام تأسيس «مدرسه دين و دانش» در قم و بعد هم مسافرتشان به اروپا و آلمان، اين دوستي برقرار بود و هر وقت ايشان از خارج ميآمدند، جلساتي داشتيم تا رسيد به تشکيل جامعه روحانيت. تشکيل رسمي جامعه روحانيت چند سال قبل از انقلاب بود، وگرنه جمع غيررسمي آن از همان سال 42 توسط روحانيون اهل مبارزه که اغلب هم از شاگردان امام بودند و با يکديگر ارتباطات ديني و اجتماعي و سياسي داشتند، شکل گرفت، اما نام خاصي نداشت. دو سه سال قبل از انقلاب، اين جامعه رسميت پيدا کرد و شهيد بهشتي جزو اعضاي مؤسس آن بودند.
اين جريان تا قبل از تشکيل شوراي انقلاب در قبل از انقلاب، مسافرت امام به پاريس، مسافرت مرحوم آيتالله شهيد مطهري و نيز سفر شهيد مظلوم دکتر بهشتي به پاريس و ذکر مقدمات تشکيل شوراي انقلاب ادامه داشت و پس از بازگشت آنها به ايران در يکي دو ماه قبل از پيروزي انقلاب که به تشکيل شوراي انقلاب منجر شد، ادامه داشت. افرادي که براي شوراي انقلاب معرفي و منصوب شدند، به معرفي اين دو نفر بود. اين خلاصهاي از آشنايي ما بود تا پيروزي انقلاب.
شکلگيري شوراي انقلاب به چه نحو بود؟
دو نکته مهم در اين باب، يکي ساختار شوراي انقلاب بود و ديگري هدف از تأسيس آن. در مورد ساختار قرار شد نمايندگاني از اقشار مختلف مردم از جمله روحانيون، دانشگاهيها، ارتشيها و کساني که قرار بود در پيروزي انقلاب نقش داشته باشند، در اين شورا شرکت کنند؛ از جمله از روحانيون قم و تهران و نهضت آزادي، مرحوم مهندس بازرگان و مرحوم دکتر سحابي حضور داشتند. اين ساختار شوراي انقلاب قبل از پيروزي انقلاب بود، چون هنوز معلوم نبود که انقلاب پيروز خواهد شد يا نه. در آن زمان هدف شورا رهبري حرکت نهضت بود. امام در ايران نبودند و مردمي که در اين مبارزه از امام تبعيت ميکردند، نياز به هدايت داشتند و اين، مسأله بسيار مهمي بود.
بسياري از انقلابها چون کور حرکت ميکنند، به نتيجه نميرسند. به نظر من يکي از عواملي که موجب پيروزي شد، همين رهبري نهضت در سال آخر بود که مردم فهميدند چه کار بايد بکنند و وظيفهشان چيست: اعتصاب کنند؟ تظاهرات کنند؟ در مجالس جمع شوند؟ چه صحبتهايي بکنند، چه صحبتهايي نکنند؟ در عاشورا چه کنند؟ حتي شعارها هم از رهنمودهاي شوراي انقلاب به ميان مردم ميرفت و لذا رهبريهاي اين شورا بسيار تأثير گذاشت. اينکه در تظاهرات چه بگوييم و موضعگيري ما در برابر دشمن چه باشد و مخصوصاً اعتصابات، از جمله اعتصاب بسيار مهم صنعت نفت با رهبريهاي اين شورا برنامهريزي و اجرا شد. به دستور امام پنج نفر از اعضاي اين شوراي انقلاب معين شدند و به هدايت اعتصاب شرکت نفت پرداختند و گفتند اعتصاب شرکت نفت، مطلق نباشد و طوري باشد که در داخل کشور، مردم فلج نشوند؛ چون زمستان بود و سوخت لازم بود.
همچنين حقوق کارمندان از اين طريق به دستشان ميرسيد، چون از وقتي اعتصاب کرده بودند، دولت به آنها حقوق نميداد و امام دستور دادند از طرقي که ممکن هست، حقوق حداقلي آنها تأمين شود. واقعاً ميتوان گفت شهيد بهشتي در اين شورا نقش رهبري داشت. گرچه شهيد مطهري هم بودند، ولي ايشان بيشتر ذوق فرهنگي داشت. در آن ايام يادم هست هنگامي که انقلاب به پيروزي رسيد، ايشان پس از سه چهار جلسه گفتند: «هر چند من عضو اين شورا هستم، ولي اجازه بدهيد که دنبال کارهاي علمي خود بروم. من فيشهايي نوشته و مطالعاتي کردهام و اينها ناتمام ماندهاند.» که نشد و ايشان خيلي زود شهيد شدند و بسياري از نوشتهها و يادداشتهاي ايشان بعد از شهادتشان تنظيم و چاپ و شدند. در هر حال مرحوم شهيد بهشتي علاوه بر علم و اجتهاد و تقوا و شجاعت، مديريت بسيار خوبي داشتند و لذا در غيبت امام، شوراي انقلاب را هدايت ميکردند تا امام تشريف آوردند.
تحليل شما از نقش شهيدبهشتي در تصويب قانون اساسي چيست؟
در اين مورد هم مرحوم شهيد بهشتي در دو جهت نقش اساسي داشت: يکي در تنظيم محتوا و اصول. گرچه آقاي دکتر حبيبي در فرانسه پيشنويسي را براي قانون اساسي نوشته بودند، ولي خيلي از موارد آن با اصول ما منطبق نبود و فقط ميشد از آن به عنوان يک استخوانبندي براي قانون اساسي استفاده کرد، چون فرانسويها از نظر حقوقي در دنيا پيشرو و پيشگام بودند. حتي الگوي شوراي نگهبان ما هم از قانون آنها گرفته شده است. مرحوم شهيد بهشتي با مديريتي که داشت و با جمع کردن علما و دانشگاهيان، اصول قانون اساسي را جمعآوري و تنظيم کرد.
اين از جهت محتوايي بود؛ اما جهت ديگر، اداره جلسات بود، چون ميدانيد اداره جلساتي که در آن علما و دانشگاهيان باشند و بخواهند درباره مطالب به اين مهمي بحث کنند، کار سادهاي نيست. گاه در باره يکي از اصول قانون اساسي روزها مباحثه ميشد. به نتيجه رساندن اين بحثها و جمعبندي موضوعات و به تصويب رساندن آنها، آن هم غالباً با اکثريت آرا از جمله اقدامات کمنظير شهيد مظلوم مرحوم بهشتي بود که اين نقش را بهدرستي و کامل ايفا کرد.
شهيد بهشتي همواره با نفاق و التقاط مبارزه ميکردند. از اين جنبه نيز نقش ايشان را تحليل بفرماييد.
مرحوم شهيد بهشتي با آنکه يک روحاني روشنفکر دانشگاه ديده اروپا ديده و سالها در آلمان اقامت کرده بود، ولي اگر تعبير اصولگرايي تعبير درستي باشد، ايشان يک اصولگراي معتدل بود؛ به اين ترتيب که در تنظيم قانون اساسي که البته با همفکري و همراهي علما و متفکران و دانشگاهيان صورت گرفت، نهايت تلاش را داشت که اين اصول عاري از التقاط و در عين حال ديني، امروزي، سياسي و حکومتي باشد و فردي نباشد و اصولي در آن باشد که رعايت عدالت را ممکن سازد، از طبقه يا گروه خاصي طرفداري نشود و در عين حال محتواي آن اسلامي باشد. يادم هست که ايشان در اصول 43 و 44 ميگفت: «نبايد کاري کنيم که دولت به صورت يک کارفرماي بزرگ درآيد.» اين حرف در برابر افکار سوسياليستي و کمونيستي گفته شد. ايشان ميگفت که اقتصاد ما نبايد دولتي بشود. در عين حال در اصل 44 آمده بود که اقتصاد ما به بخشهاي دولتي و خصوصي و تعاوني تقسيم ميشود؛ ولي باز در ذيل همان اصل 44 ايشان نکتهاي را اضافه کرد تا مبادا اين تقسيمبندي سهگانه در بعضي از موارد منافي با اسلام يا مصالح کشور باشد، لذا آخر اين اصل نوشتند: «اين تقسيمبندي درست است و بايد رعايت شود، به شرط آنکه با منافع عاليه کشور منافات نداشته باشد.» همين کاري که مقام معظم رهبري کردند و خصوصيسازي را در ذيل اصل 44 آوردند، مستفاد از ذيل اصل 44 است، والا به اول اصل 44 که نگاه کنيد، خيلي چيزها را ميگويد دولتي است و به همين دليل هم اقتصاد ما عمدتاً دولتي شد. ذيل اين اصل هم باز از پيشبينيهاي مرحوم شهيد بهشتي بود. اگر ما بگوييم بازرگاني خارجي بايد در دست دولت باشد، با اصل 43 جور در نميآيد که گفتيم دولت نبايد تبديل به کارفرماي بزرگ شود. ايشان گفتند بايد دولتي شدن حدي داشته باشد و اين حد را بايد قانون معين کند. قانون ممکن است در زمانهاي مختلف تفاوت کند. يک زمان بگويند اين قدر بايد در دست دولت باشد، کيفيتش اين طور باشد، محدودهاش اين باشد و تمام اين نکات چيزهايي بودند که به نظر من مرحوم شهيد بهشتي پيشبيني کرد.
اين پيشبينيهاي مدبرانه در برخورد با گروهها هم بود. مرحوم شهيد بهشتي در خارج هم که بود، با سعهصدر با التقاطيون و مجاهدين خلق و گروههاي چپ برخورد ميکرد و اين طور نبود که دانشجويان را طرد کند. روش مرحوم شهيد بهشتي، طرد نبود و بيشتر نظرش به جذب بود، اما جذبي که اصول در برابر آن هضم نشود، يعني مرزها بايد مشخص باشد. ايشان همواره بر حفظ اين مرزها اصرار داشت. سعه صدر مرحوم شهيد بهشتي در حدي بود که دکتر پيمان و نيز يکي از سران منافقين را دعوت کرد که به شوراي انقلاب بيايند. جلسهاي در مجلس شوراي قديم تشکيل شد و بنده و شهيد باهنر هم بوديم. خدا خواست و آنها ديگر نيامدند، اما مرحوم شهيد بهشتي ميخواست که همه گروههاي کشور در جلسات شرکت داشته باشند و زير چتر انقلاب بمانند، منتها آنها آمدند و گفتند ما يک اصولي داريم که شما بايد آنها را بپذيريد تا ما به شوراي انقلاب بياييم. مرحوم شهيد بهشتي گفت: «اصول ما که همان اصول انقلاب است. ما اصول شما را نميپذيريم، بلکه اين شما هستيد که بايد اصول انقلاب را بپذيريد.» و به همين جهت هم آنها نيامدند.
ايشان فکر بازي و شرحصدري عجيبي داشت و ميخواست همه گروهها را زير چتر انقلاب جمع کند؛ اما معتقد بود که در عين حال بايد چارچوبها و اصول اسلامي خود را نيز حفظ کنيم و همين سبب شد که عدهاي نيامدند. امام در پاريس گفتند که: «کمونيستها هم ميتوانند بر اساس اصول پذيرفته شده يک حکومت اسلامي مشارکت و آراي خود را هم ارائه کنند»، ولي پذيرش آنها به معناي زير پا گذاشتن اصول اسلامي و گردن نهادن به اصول آنها نيست. مرحوم شهيد بهشتي هم سعي داشت اين کار را بکند؛ ولي آنها البته اين اصول را قبول نداشتند و ميخواستند اصول خود را تحميل کنند که شدني نبود.
علت و ريشه اختلاف بنيصدر با شهيد بهشتي در چه بود و او چرا با اين اصولي که همه در جهت خير و صلاح نظام بودند، مخالفت ميکرد؟ آيا اين مخالفتها به دليل ارتباط بنيصدر با بيگانگان نبود؟
اگر مقصود ارتباط فکري باشد، شايد، ولي ارتباط رسمي را من نميتوانم بگويم، چون اطلاعي ندارم. نميتوان انکار کرد كه آنها از بنيصدر سوءاستفاده ميکردند؛ ولي اينکه بگوييم جاسوس يا نوکر آنها بود، من نميتوانم چنين چيزي را بگويم. اين را ميتوانم بگويم که بنيصدر افکاري داشت که با انقلاب اسلامي سازگار نبود. در مورد تحصيلات عاليه، البته ايشان ادعا زياد داشت؛ ولي در هر حال در فرانسه تحصيل کرده بود و در همان حدي که بلد بود، افکار اقتصادي، فرهنگي، اجتماعي، سياسي و حتي ديني او اروپايي بود… به دليل همين اعتقادات، همکاراني را انتخاب ميکرد که همسنخ خودش باشند. مرحوم شهيد رجايي را نميپسنديد، ماها را هم نميپسنديد. در شوراي انقلاب به زور ما را تحمل ميکرد و ميگفت: «به هر حال آخوند هستيد. مبارزاتي هم کردهايد، اما سواد نداريد و به درد نميخوريد! من اصلاً شما را به اجتهاد قبول ندارم. من مجتهدم، چون 140علم بلدم و شما بلد نيستيد.» من که کوچکم، بزرگتر از من را هم قبول نداشت. امام را هم به عنوان رهبر سياسي و انقلابي قبول داشت، نه به عنوان يک رهبري ديني، و تقدسي را که ما براي ايشان قائل بوديم، قائل نبود. معتقد بود که ايشان کاريزمايي دارد و از آن جهت انقلاب را رهبري ميکند؛ لذا بعد از آنکه امام سکته کردند و پزشکان اعلام کردند ايشان بيش از شش ماه زنده نخواهند ماند، او به خودش وعده داد که بعد از امام زمام امور را در دست ميگيرد و ميگفت: «ملت پدر ميخواهد و آن پدر، منم!» او اصلاً افکار ما را قبول نداشت و لذا وقتي شهيد رجايي به عنوان نخستوزير معرفي شد، ميگفت ايشان خشکمغز است. براي رياست بانک مرکزي هم هر کسي را معرفي ميکرديم، نميپذيرفت و از افراد خودش سر کار ميگذاشت. براي وزارت دارايي همين طور. فقط کساني را قبول داشت که در امريکا و اروپا تحصيل کرده بودند و همفکر او بودند.
مرحوم شهيد بهشتي که انصافاً در حفظ اصول و روش اسلامي و انقلابي از همه ما پايداري بيشتري به خرج ميداد، طبيعتاً با مشاهده اين برخوردها و روشها معتقد بود کساني که ايشان منصوب کرده، انقلاب را به قهقرا ميبرند، انگار که انقلابي در کار نيست و يک شاهي رفته و شاه ديگري آمده! امام در ابتدا به اين سختي با بنيصدر برخورد نميکردند؛ اما شهيد بهشتي از همان ابتدا با او مخالف بود. البته در مواقعي که امام ميگفتند سکوت کنيد، ايشان سکوت ميکرد. حتماً قضيه هيأت حل اختلاف را شنيدهايد که من و جناب آقاي يزدي و مرحوم اشراقي بوديم و مربوط به همين قضيه بود که امام گفتند که آقايان، ديگر در روزنامهها و سخنرانيها دعوا و با هم مخالفت نکنند. دو سه ماهي هم آتشبس داده شد. امام ما را مأمور کردند که مواظب اين آقايان باشيم که هر کدام تخلف کنند، به آنان تذکر بدهيم و اگر گوش نکردند، به امام گزارش بدهيم.
مرحوم بهشتي واقعاً در آن سه ماهي که ما در اين هيأت بوديم، تخلف نکرد. ميگفت چون امام فرمودهاند سکوت، ما هم سکوت ميکنيم؛ ولي بنيصدر حرف خودش را ميزد و در روزنامه انقلاب اسلامي هر چه دلش ميخواست، مينوشت. احضارش ميکرديم و ميگفتيم آقا! نگو، ولي او به کار خودش ادامه ميداد. گاهي هم نهضت آزاديها در روزنامه ميزان حرفهاي او را بازگو ميکردند. طرز تفکر بنيصدر قبول ولايتفقيه و انقلاب اسلامي و اين حرفها نبود؛ به همين دليل مرحوم بهشتي احساس خطر ميکرد، ولي تحمل کرد تا سرانجام بنيصدر باطن خود را ظاهر کرد و امام هم راضي شدند تا او را بردارند.
يادم هست در مسأله رياست جمهوري، حزب ميخواست جلالالدين فارسي را بياورد که نشد، بعد هم صحبت از آقاي دکتر حبيبي شد. من و مرحوم شهيد باهنر ـ احتمالاً آقايهاشمي هم بود ـ رفتيم قم خدمت امام و عرض کرديم: «اجازه بدهيد آقاي بهشتي هم کانديدا شوند، حالا يا رأي ميآورند يا نميآورند.» يادم هست ما سه ربع خدمت امام صحبت کرديم. امام در آن وقت ميفرمودند: «عقيده من اين نيست که روحانيت وارد کارهاي حکومتي و اجرايي شوند؛ چون مردم فکر ميکنند که ما انقلاب کرديم که رئيس و حاکم بشويم. نگذاريد از اول انقلاب، فکر مردم به جاهاي بدي کشيده شود. شما ميتوانيد در مجلس، قانونگذاري، مسائل فکري و قوه قضائيه باشيد؛ اما به کار اجرايي وارد نشويد.» ما خيلي اصرار کرديم که ايشان کانديدا شود و ممکن هم هست رأي نياورد، ولي ايشان گفتند نميشود. نشد و بعد آقاي دکتر حبيبي کانديدا شد که رأي هم نياورد…
مرحوم بهشتي وقتي ميگفت: «ما شيفتگان خدمتيم نه تشنگان قدرت»، اعتقادش عميقاً همين بود، واقعاً اين طور بود. مجسمه خدمت بود، مجسمه تقوا بود، البته مقدسمآبي نميکرد؛ اما واقعاً تقوا داشت. در تمام جلساتي که بعد از انقلاب داشتيم، از شوراي انقلاب تا جلسات شوراي عالي قضايي که براي مسائل امنيتي شرکت ميکرديم، يک ربع به اذان ظهر که ميشد، ميگفت نماز. ميگفتند: «بحث تمام نشده و مسأله مهمي است.» ميگفت: «خدا دعوت کرده و بايد برويم.» گاهي بقيه دوستان مينشستند که بحث را تمام کنند؛ ولي ايشان براي تجديد وضو ميرفت و نماز را به جماعت يا فرادي انجام ميداد و هيچ وقت حاضر نبود نماز سر وقت را حتي براي بحثهاي انقلابي هم عقب بيندازد. ميگفت: «ما هر کاري که ميکنيم، بايد بر پايه نماز باشد.»
نظم و انضباط
يکي هم مسأله نظم و انضباط ايشان بود که کمنظير و فوقالعاده بود. قبل از انقلاب که کارهاي ايشان زياد نبود، ميگفت روزهاي جمعه من، مال خانواده است. هر وقت ميخواستيم روزهاي جمعه جلسه بگذاريم، مرحوم شهيد بهشتي ميگفت: «اينها هم حق دارند. فرزندان من بايد تحت تربيت من باشند. اگر قرار باشد من شبانهروز بيايم بيرون، تکليف بچهها چه ميشود؟ جمعهها مال خانواده است.» در اوقات ديگر هم مثلاً ساعت 7 قرار بود جلسه جامعه روحانيت در منزل ايشان برگزار شود و ما ساعت 5 دقيقه به 7 ميرسيديم. ايشان در را باز نميکرد و ميگفت: «من با شما رأس ساعت 7 قرار دارم. زودتر آمدهايد، به من ربط ندارد.» ساعت 8 هم که ميشد، ميگفت: «جلسه تمام شد.» همين نظم کمنظير بود که مجلس خبرگان قانون اساسي را مجلس خبرگان کرد. در نظم و انضباط و وقتشناسي خيلي عجيب بود. اين را همه ما بايد ياد بگيريم که دقايق زندگي بايد روي حساب و کتاب باشند.
امام فرمودند: «بهشتي مظلوم زيست و مظلوم مرد و خار چشم دشمنان اسلام بود.» تحليل شما از اين سخن چيست؟
من اين طور ميتوانم تحليل کنم که از همان روزي که بحث رياستجمهوري پيش آمد و بنيصدر مطرح شد، مظلوميت شهيد بهشتي هم شروع شد. گرچه امام از روي مصلحت فرمودند که از روحانيت کسي وارد امور اجرايي نشود، ولي ما ميگفتيم: «آقا! بهشتي نيايد، بنيصدر بيايد؟» اين مظلوميت نيست؟ امام روي مصلحت فرمودند که يک وقت افکار مردم به اين جهت نرود که آخوندها آمدند که خودشان حکومت کنند، ولي بعد خود امام صريحاً گفتند: «ما اشتباه کرديم. ما فکر کرديم اگر روحانيون را کنار بگذاريم، بهتر از آن است که اشراف عملي و اجرايي بر امور داشته باشند؛ ولي فهميديم اشتباه کردهايم.» اين يک نوع مظلوميت براي مرحوم آقاي بهشتي بود. بعد هم ايشان به خاطر رعايت مصالح ملت، حفظ حريم امام، حفظ حريم انقلاب صبر بسيار کرد. در آن سه ماهي که بحث هيأت حل اختلاف بود، مرحوم بهشتي همه حرفها را ميشنيد و سکوت ميکرد. پاسخ هم نميداد. سه ماه در روزنامهها و سخنرانيها به او تهمت زدند و يک کلمه جواب نداد.
ابتدا اين درحکومت و حاکميت و مجلس يا شوراي انقلاب و شوراي قضايي بود؛ اما بعد کشيده شد به مردم. دائماً تهمت زدند و ايشان جواب نداد. مردم که روي حساب و کتاب به حرفها گوش نميدهند و بالاخره شايعه کار خودش را ميکند. الآن هم چه در دنيا، چه در همين جا از اين شيوه استفاده ميشود. قرآن يکي از جاهايي که نهي شديد کرده و وعده به عذاب اليم داده، همين جاست که ميفرمايد: «ان الذين يحبون ان تشيع الفاحشه في الذين آمنوا لهم عذاب اليم: کساني که دوست داشته باشند چيزهاي بد در ميان مردم شيوع پيدا کند، بر آنان عذابي اليم است.» يک نفر ميتوانست در تاکسي بنشيند و شايعه را پخش کند. آن روزها که سايت و اين حرفها نبود. حالا که کار آسانتر هم شده! فلاني خورده، فلاني برده. نسبتهاي ناروا، نسبتهاي دروغ. يادم هست اواخر شوراي انقلاب بود و ما جلسات دورهاي گذاشته بوديم تا اعضاي شوراي انقلاب با هم باشيم. منزل آقاي مهندس نکوفر بوديم. در آنجا بنيصدر صريحاً سر مرحوم بهشتي داد زد که: «تو دروغگو هستي!» باز مرحوم بهشتي سکوت کرد. او بعدها هم دائماً تکرار ميکرد که اينها دروغگو هستند. مرحوم بهشتي ميگفت: «من که در خارج بودم، شما را ميشناختم، معذلک به خاطر حفظ انقلاب خيلي چيزهايي را که ميدانستم، نگفتم. اين طور برخورد نکنيد.» ولي او کار را ميکرد و باز ايشان سکوت ميکرد تا حدي که اين شايعات را ميان مردم بردند، بهطوري که خيليها بعد از شهادت مرحوم بهشتي سر قبرش ميرفتند و گريه ميکردند که: خدايا ما را بيامرز که چه نسبتها که به اين مرد بزرگ نداديم و چه تهمتهايي که به او نزديم!
اين مجموعه پديد آمده بود و ايشان نميتوانست صحبت کند و مظلوميت براي اين بود؛ يعني اگر اجازه داشت از خود دفاع کند، اين کار را ميکرد؛ ولي حفظ انقلاب وابسته به اين بود که صحبت نکند. امام ميفرمود به جان هم نيفتيد، اختلاف نکنيد. شايد کساني هم که اين کارها را ميکردند، توسط منافقين و بنيصدر و طرفدارانش شستشوي مغزي شده بودند. اين شهادت از يک طرف براي پاک شدن اسلام و تقويت انقلاب آثار زيادي داشت؛ اما از طرف ديگر مرحوم شهيدبهشتي با مظلوميت زندگي کرد و بلاتشبيه گاه مثل اميرالمؤمنين(ع) که ناچار ميشد نالههايش را با چاه بگويد، ايشان هم گاهي در خلوت با ما درددل ميکرد؛ ولي اغلب سکوت ميکرد و لذا با مظلوميت هم از دنيا رفت.
روز حادثه کجا بوديد و پس از آنکه خبر را شنيديد، چه حالي داشتيد؟
من آن موقع وزير کشور بودم. شب بود. محل حزب با وزارت کشور فاصله چنداني نداشت. جايي که الان شهرداري هست، آن موقع وزارت کشور بود و لذا صداي انفجار شنيده شد. من جويا شدم که چه شده و صدا از کجا آمد؟ از کميته خبر دادند که حادثهاي در حزب اتفاق افتاده. من زنگ زدم به مرحوم رجايي که در نخستوزيري بود و ديدم که ايشان زودتر از من خبردار شده. مرحوم شهيد رجايي گريه کرد و گفت: «همين قدر بدانيد که کمرمان شکست. بهشتي رفت.» اوضاع خيلي ناامن بود و به ما اجازه نميدادند که خودمان در اين حوادث شرکت کنيم. شهيد رجايي خودش در حزب نبود؛ ولي بعد از امام، پشتوانه انقلاب را شهيد بهشتي ميدانست.
منبع: روزنامه اطلاعات
انتهای پیام
www.shafaqna.com/persian