يك روز در خدمت آيتالله بهشتي، بعضي از طلبهها اعتراض كردند و گفتند: اين امتحاني كه شما ميگيريد، با قصد قربت منافات دارد. ما «لله» و براي خدا درس ميخوانيم و نه براي نمره و معدل. شهيد بهشتي مفصّل توضيح دادند كه اين مسئله با قصد قربت منافاتي ندارد. ميتوان هم قصد قربت كرد و براي خدا درس خواند و هم امتحان داد تا معلوم شود درس را درست خواندهايد يا نه؟ مگر خداوند فرموده است كه امتحان ندهيد؟ ما ميخواهيم بدانيم درست درس خواندهايد يا نه؟
شهید دکتر بهشتی یکی از شخصیت های مورد علاقه و راهنمای دکتر حسن روحانی بوده است. روحانی در جای جای خاطرات خود از سال های آغازین تحصیل در قم تا سالهای مبارزه و سخنرانیهای شورانگیز و خروج از کشور و تحصیل در دانشگاه لندن، تا تبعید امام خمینی به فرانسه و پیروزی انقلاب و سالهای اولیه تاسیس نظام جدید، به کرات از شهید بهشتی سخن میگوید و مشاورتها و همکاریهایی که با یکی از بزرگ ترین معماران نظام جدید داشته را باز میگوید. این متن گزارش خاطرات روحانی از آیتالله دکتر بهشتی در تمام این سالهاست که واجد نکات با اهمیت و سرنوشت سازی در انسان سازی، سیاست گزاری و مدیریت فرهنگی و رویکرد علمی شهید بهشتی است.
برنامهریزی نوین شهید بهشتی
در مدرسهی آیتالله گلپایگانی در سال 1340، برای اولین بار شیوهی جدیدی اعمال شد كه طراح آن، شهید بهشتی (ره) بود. شهید بهشتی در آن برهه از زمان، علاوه بر تدریس علوم دینی، با دوستان و یاران خود، دبیرستانی هم در قم به نام دبیرستان «دین و دانش» تأسیس كرده بود كه خودش مسئولیت آن را بر عهده داشت. در این دبیرستان غیر انتفاعی تعدادی از دبیران متدین تدریس میكردند و شماری از افراد مؤمن و متدین نیز بچههای خود را به آن دبیرستان كه در خیابان «باجك» بود، میفرستادند. شهید بهشتی به این فكر افتاده بود كه تحولاتی در حوزه به وجود آورد و متد درسی آن را تغییر دهد. ایشان برای این كار، مدرسهی علوی (مدرسهی آیتالله گلپایگانی) را انتخاب كرده بود و مسئولیت آن را خود او و آقای ربانی شیرازی بر عهده داشتند. آنان طرح خود را برای اولین بار در مدرسهی مزبور پیاده كردند. طبیعی بود كه چون مدرسه در اختیار آیتالله گلپایگانی بود، این برنامهریزی با ایشان هماهنگ شده بود. شهید بهشتی و مرحوم آقای ربانی، خدمت آیتالله گلپایگانی رفته و این فكر را كه فكر جمعی از مدرسین روشنفكر علمیهی قم بود، با وی در میان گذاشته بودند و ایشان نیز آن را پذیرفته بود.
در اولین روزهایی كه وارد این مدرسه شدم، برای اولین بار، آقای بهشتی را میدیدم. چهره، رفتار و سبك برخورد ایشان برای من خیلی جالب بود، چون آقای بهشتی برخلاف معمول فضلا و علمای حوزه، بسیار منظم، با ابهت و شیكپوش بود. من برای اولین بار یك شخص روحانی را میدیدم كه بسیار باوقار و شیكپوش بود. لباس وی بسیار تمیز بود و به جای نعلین، كفش میپوشید. شهید بهشتی با ویژگیهایی چون ابهت، تُن صدای تأثیرگذار، چهرهی بشّاش، مدیریت بسیار قوی، بیان سنجیده و آرام و آشنایی با علوم روز و زبان انگلیسی، خود را از دیگر فضلا و مدرسین متمایز كرده بود. آن موقع، مدرس یا طلبهای كه لباسش اتو شده باشد، دیده نمیشد. یادم هست كه آستین قبا و حتی عبای وی اتو داشت. برای من این مسئله خیلی جالب توجه بود. این نخستین بار بود كه ایشان را از نزدیك میدیدم و قبلاً با ایشان آشنایی نداشتم و حتی نام وی را هم نشنیده بودم. شهید بهشتی و آقای ربانی، در جلسهی اول برای همهی طلبههای مدرسه توضیح دادند كه هر كس میخواهد در این مدرسه بماند، باید طبق برنامه خاص این مدرسه درس بخواند. یعنی علاوه بر امتحان ورودی، در هر مقطعی هم باید امتحان (به صورت امتحان ثلثی) بدهد و اگر در امتحان پایان سال قبول شد، میتواند به كلاس بالاتر برود. غیر از درسهای معمول حوزه، درسهای جدیدی باید بخواند. هر كس هم كه این برنامه را نمیپسندد، باید از این مدرسه برود.
مدیران جدید با اولین مشكلی كه مواجه شدند، مقاومت طلبههایی بود كه در آن مدرسه بودند و حاضر نمیشدند شیوهی جدید آنها را بپذیرند. شماری از آنها نیز از لحاظ درسی در سطح بالایی بودند و برنامهی مدرسه، مناسب با سطح درسی آنها نبود. مدیریت مدرسه میگفت كه باید این عده مدرسه را ترك كنند كه البته عملاً یك سال طول كشید تا این كار انجام شد، چون پیدا كردن حجره در مدرسهی دیگر كار آسانی نبود، مخصوصاً كه سال تحصیلی هم آغاز شده بود، بنابراین به ناچار این گروه تا تابستان سال بعد در مدرسه ماندند.
(صفحات 103، 104 و 105)
شهید بهشتی برنامهای داشت كه طبق آن برنامه، همهی طلبهها میبایست در طول هفته، چند صفحه قرآن را حفظ كنند و آخر هفته در حضور ایشان امتحان بدهند. در امتحان حفظ قرآن، میبایست به صورت معكوس هم میتوانستیم آیات قرآن را قرائت كنیم. برای مثال از آیهی 20 به 19 و از 19 به 18. در سال اول، تقریباً سورهی بقره را حفظ كرده بودیم.
(ص 108)
مجموع مواد درسی ما در سال اول بدین قرار بود:
- كتاب سیوطی، مدرس: آقای آدینهوند؛
- كتاب شرح نظام، مدرس: آقای آدینهوند؛
- درس ریاضیات، مدرس: حجتالاسلام جعفری؛
- درس ادبیات فارسی، مدرس: حجتالاسلام جعفری؛
- درس خط، مدرس: حجتالاسلام صحفی؛
- درس انشا، مدرس: حجتالاسلام طالقانی؛
- درس تاریخ (سیرة النبی)، مدرس: آیتالله بهشتی؛
- درس فقه (عروه الوثقی)، مدرس: آیتالله حرم پناهی؛
- درس محاورهی عربی، مدرس: حجتالاسلام خاقانی؛
- درس اخلاق، مدرس: آیتالله مشكینی؛
- حفظ قرآن زیر نظر آیتالله بهشتی.
موضوع دیگری كه اصلاً در حوزه معمول نبود، بحث امتحانات كتبی و شفاهی بود. بعد از هر ثلث، یك امتحان داشتیم كه در حوزه كاملاً بیسابقه بود. امتحانات به صورت كتبی و شفاهی بود كه هر چند ماه یكبار انجام میشد. بحث تجدید شدن یا مردود شدن در امتحانات، نمره و معدل برای طلاب خیلی عجیب و غریب بود و كاملاً تازگی داشت. برخی از طلبهها فكر میكردند این كار اشكال شرعی دارد! به خاطر دارم، یك روز در خدمت آیتالله بهشتی، بعضی از طلبهها اعتراض كردند و گفتند: این امتحانی كه شما میگیرید، با قصد قربت منافات دارد. ما «لله» و برای خدا درس میخوانیم و نه برای نمره و معدل. شهید بهشتی مفصّل توضیح دادند كه این مسئله با قصد قربت منافاتی ندارد. میتوان هم قصد قربت كرد و برای خدا درس خواند و هم امتحان داد تا معلوم شود درس را درست خواندهاید یا نه؟ مگر خداوند فرموده است كه امتحان ندهید؟ ما میخواهیم بدانیم درست درس خواندهاید یا نه؟ برای سایر طلاب كه از مدرسههای دیگر به مدرسهی ما میآمدند نیز مسئلهی امتحانات، باور نكردنی بود. آنها گاهی ما را مسخره میكردند و میگفتند: شما در دبیرستان درس میخوانید،نه در حوزه!
یكبار یكی از طلاب برای چندمین بار مسئلهی امتحانات را مطرح كرد كه این كار شرعی نیست. آیتالله بهشتی در پاسخ گفتند كه مسئولین مدرسهی شما (عمدتاً مسئولیت بر عهدهی آیتالله بهشتی و آیتالله ربانی شیرازی بود) همه مجتهد هستند و كاملاً به مسائل شرعی توجه دارند. ما كاملاً به احكام فقهی و وظایف دینی آشنا هستیم و همهی برنامهها در چارچوب موازین اسلامی است.
وضعیت درسی
شهید بهشتی به مسائل اخلاقی، تربیتی و نظم و ترتیب و نظافت هم بسیار اهمیت میداد. مثلاً یك روز، اول ظهر كه شهید بهشتی به مدرسه آمده بود، با اذان گفتن دستهجمعی طلاب مواجه شد. آن وقت معمول بود كه موقع اذان، اكثر طلبهها اذان میگفتند. آقای بهشتی پرسید: چرا همه در یك زمان اذان میگویید؟ گفتند: چون اذان گفتن مستحب است. ایشان فرمود نه، اینطور نیست. مستحب این است كه یك نفر بلند اذان بگوید و بقیه هم آهسته جملات اذان را تكرار كنند. مؤذن وقتی با صدای بلند میگوید الله اكبر، بقیه هم آهسته بگویند «الله اكبر»، نه اینكه همه با هم اذان بگویند. چه كسی گفته كه این كار را بكنید؟ مدرسهی ما در یك محله مسكونی واقع شده بود و اطراف مدرسه، منازل مسكونی بود. فریاد اذان دستهجمعی خیلی معمول نبود و برای همسایگان نیز ایجاد مزاحمت میكرد، ضمن اینكه منظرهی جالبی هم نداشت.
(صفحات 109 و 110)
پس از امتحانات ثلث اول، نمرات بالای من در همهی درسها، باعث شد رابطهی ویژهای بین من و شهید بهشتی (ره) برقرار شود. من در آن هنگام سیزده سال داشتم و از این نظر از همهی افراد همكلاسی خود كمسنتر بودم.
(ص 111)
در پایان سال تحصیلی و برای آغاز فصل تعطیلات تابستانی، شهید بهشتی برای ما سخنرانی كرد و وظایف ما را برای تابستان مشخص نمود. ایشان به طلبهها گفتند كه در تابستان باید همهی درسهایی را كه امسال خواندهاند، دوره كنند؛ یعنی وقتی به شهرهای خودشان رفتند، این درسها را یكبار دیگر مرور نمایند تا برای سال تحصیلی بعدی آمادگی بیشتری داشته باشند.
حدود نیم ساعت بعد از این جلسه، شهید بهشتی من را به دفتر مدرسه فراخواند. وقتی وارد دفتر شدم، دیدم دكتر بهشتی و آیتالله مشكینی در آنجا نشستهاند. دكتر بهشتی به من گفت: آنچه كه به طلبهها برای مرور درسهای سال گذشته توصیه كردیم، شما نیازی به آن ندارید. خوب است شما در تابستان كتابهای غیر درسی بخوانید و من توصیه میكنم كتاب سخنرانیهای راشد را بگیرید و مطالعه كنید. سخنرانیهای مرحوم راشد در رادیو، به صورت مجموعهای در چند مجلد و تحت عنوان «سخنرانیهای راشد» چاپ شده بود. ایشان توصیه كرد كه این كتابها را در ایام تابستان مطالعه كنم. آیتالله مشكینی هم كه در جلسه بود، به من فرمود: پیشنهاد من این است كه در ایام تابستان، تفسیر آقای الهی قمشهای را مطالعه كنید. آقای الهی قمشهای ترجمهای از قرآن داشت كه توأم با تفسیر خلاصهای بود به نام «خلاصه التفاسیر». آیتالله مشكینی توصیه كرد كه من آن را در تابستان مطالعه كنم. من در حدّ توان به بخشی از هر دو توصیه عمل كردم.
(ص 113)
اوقات فراغت و تعطیل هفتگی
شیوهی جدید تدریس و دقت اساتید مدرسه و مخصوصاً دقتی كه شهید بهشتی بر دروس و اعمال و رفتار ما و بر كل برنامهی مدرسه داشت، برای ما خیلی جالب بود. ایشان حتی بر نظافت محوطه و حوض مدرسه هم نظارت میكرد. یادم هست یك روز طلبهها را جمع كرد و گفت: چرا شما تفالهی چای را از اتاق به باغچه پرتاب میكنید؟ یكی از طلبهها پاسخ داد: خادم مدرسه برای همین است كه اینها را جمع كند. شهید بهشتی فرمود: این چه حرفی است، پس ما باید ده نفر خادم استخدام كنیم تا شما هر لحظه اراده كردید، تفالهی چای را داخل باغچه بریزید و آنها جمع كنند. خادم مدرسه برای جارو و گردگیری و جمع كردن سطل زباله و رسیدگی به درختها و باغچه است. هر كسی باید در گوشهی اتاق خود یك سطل كوچك داشته باشد و آشغالها را در آن بریزد. ایشان در این امور هم مقید بود كه زندگی طلبهها توأم با نظم و نظافت باشد.
( صفحات 113 و 114)
در روزهای آغازین سال تحصیلی جدید، تعدادی از طلبهها که میخواستند برای دریافت شهریهی آیتالله گلپایگانی در امتحان سطحبندی شرکت کنند، به مدرسهی ما رفت و آمد میکردند. طبقهبندی شهریه، برای سطح، سطح عالی و خارج، از طریق امتحان شفاهی و توسط گروه ممتحنین انجام میشد. محل امتحان در مدرسهی ما بود و گروه ممتحنین عبارت بودند از: آیتالله شیخ لطفالله صافی که در حال حاضر از مراجع تقلید هستند، آیتالله علوی که داماد آیتالله گلپایگانی بودند، آیتالله ربانی شیرازی و دکتر بهشتی. من در آن مقطع، سیوطی را خوانده و مغنی را نیز تازه شروع کرده بودم. یک روز صبح که کلاس درس ما تعطیل شده بود و من در حجرهام بودم یکی از طلبهها آمد و گفت: آقای بهشتی شما را خواستهاند. من بلافاصله به مَدرس رفتم، در آنجا با حدود ده نفر از طلبههایی که حدود 25 تا 30 سال داشتند و اغلب آنها در سطح عالی تحصیل میکردند، روبهرو شدم. پس از سلام و عرض ادب، آقای بهشتی کتابی را به من داد و گفت: بخوان. من با آن کتاب اصلاً آشنا نبودم و بعداً فهمیدم که کتاب کفایه الاصول بوده است. شروع کردم به خواندن، و یکی دو صفحه از آن را خواندم. ایشان رو به طلبهها کرد و گفت: این آقا طلبهی مدرسهی ماست و فقط سیوطی را خوانده و امسال مغنی را شروع کرده است، آیا در این دو صفحهای که خواند، غلطی داشت؟ شما باید اینطور، ادبیات را یاد بگیرید.
اکنون به خاطر ندارم چه افرادی برای امتحان در آنجا حضور داشتند، فقط میدانم که از آنها حجتالاسلام و المسلمین آقای مدنی بود که اخیراً مدتی امام جمعهی کرج و قبلاً هم امام جمعهی بوشهر بودند. خود آقای مدنی چند سال پیش به مناسبتی ماجرای آن روز را یادآوری کرد و خاطرهی آن روز را تجدید نمود. موارد دیگری هم بود که شهید بهشتی وقتی میخواست نتیجهی کار این مدرسه را نشان بدهد و توضیح دهد چگونه طلبهها را تربیت کردهاند، من را صدا میزد و در جمع طلاب از من سؤالاتی میکرد. این مسئله نشان میداد، چقدر شهید بهشتی و مرحوم ربانی و دیگر مسئولین مدرسه، سرمایهگذاری روی طلبههای جوان و آیندهنگری نسبت به تحولات اجتماعی و سیاسی را جدی گرفته بودند.
شهید بهشتی که برای تربیت طلبههای این مدرسه خیلی تلاش میکرد، وقتی پس از پایان سال اول دید درسهایم خوب است، لطف ویژهای نسبت به من ابراز میکرد. در واقع رابطهاش با من تبدیل به رابطه با یک دوست و رفیق صمیمی شده بود. گاهی به حجرهی من میآمد و چند دقیقهای مینشست و صحبت میکرد و از وضع درسی من سئوال مینمود. گاهی موقع غروب که به منزل میرفت، من را صدا میزد و قدمزنان به سمت منزل ایشان که در خیابان باجک بود میرفتیم و با هم صحبت میکردیم. یکی از سئوالات شهید بهشتی دربارهی تلاش و کوشش درسی سایر طلبههای مدرسه بود. شهید بهشتی خیلی مقید بود که نیروها را شناسایی کند و بر روی نیروهایی که فکر میکرد علاقه و استعداد خوبی دارند، سرمایهگذاری کند. شهید بهشتی چه پیش از انقلاب و چه پس از آن و تا وقتی که در قید حیات بود، یکی از مسئولیتهای مهم خود را شناسایی و کشف نیروهای خوب و تربیت و اعتلای آنها میدانست. در واقع، یکی از رسالتهای خود را کادرسازی برای آینده میدانست؛ چه برای تبلیغ اسلام و چه برای مدیریت بخشهای فرهنگی و اجتماعی جامعه. من این مسئله را همان موقع به خوبی حس میکردم، چون ایشان در مورد وضع درسی و اخلاقی طلبهها از من سئوال میکرد که مثلاً آیا در جلسهی درس اشکال میکند و اخلاق و رفتارش چگونه است؟ حس میکردم ایشان میخواهد افراد شایسته را در آن جمع، شناسایی و روی آنها سرمایهگذاری کند.
کلاسهای ما در سال دوم در اواخر شهریورماه شروع شد. در آن سال، مدرسهی ما شلوغتر شده بود، بدینسبب در سال دوم، دو رتبه و دو سطح تشکیل شده بود به صورت کلاس اول و کلاس دوم. ما در کلاس دوم و تعدادی از طلبههای جدید هم در کلاس اول بودند. یکی از مسئولیتهایی که شهید بهشتی به من داده بود، این بود که برای چند روز در کلاس اول شرکت کنم و نحوهی تدریس اساتید را به ایشان گزارش دهم. من برای چند جلسه در همهی دروس اصلی کلاس اول شرکت کردم و وضع درسی آنها را به ایشان گزارش دادم. برای مثال میگفت: این استاد خوب است، آن یکی بیانش نامناسب است. در یک مورد که گزارش داده بودم استاد خوب تدریس نمیکند، ایشان آن استاد را تعویض کرد و برای استاد بعدی هم به من گفت که در کلاس او شرکت کنم و گزارش بدهم. معمولاً به نظراتم توجه میکرد و به من مسئولیت میداد و از این طریق میخواست من را بیشتر رشد و ارتقا دهد.
سال تحصیلی 41 ـ 1342 از اواخر تابستان شروع شده بود. در آن سال، کتاب مغنی را شروع کردیم که آقای آدینهوند آن را تدریس میکرد. قسمتی از شرح نظام را هم که باقی مانده بود، آیتالله جنتی تدریس میکرد. ایشان از یاران نزدیک شهید بهشتی بود و به مدرسه رفت و آمد داشت. کلاسهای ریاضی و غیره هم مانند سال اول ادامه داشت. کتاب دیگری که در این سال میخواندیم، کتاب «حاشیهی ملاعبدالله» بود که حجتالاسلام آقای کنی آن را تدریس میکرد. البته برای تدریس حاشیه، من حجتالاسلام محمدعلی گرامی را به آقای بهشتی معرفی کرده بودم. شهید بهشتی ایشان را نمیشناخت، بنابراین پرسشهایی دربارهی ایشان از من کرد و سپس از طریق من قراری با او در مدرسهی فیضیه گذاشت و با وی صحبت کرد. ایشان در پاسخ گفته بود کتابی به نام «ما هو المنطق و عند من هو» تألیف کردهام که میخواهم آن را تدریس کنم. شهید بهشتی کتاب او را مطالعه کرده و نپسندیده بود. به خاطر دارم همیشه در مناسبتهایی، آقای آدینهوند نسبت به اسم این کتاب انتقاد داشت و میگفت: این تعبیر «ما هو المنطق و عند من هو» از لحاظ ادبی اساساً غلط است. ضمناً محتوای این کتاب را هم قبول نداشت؛ بنابراین آقای کنی را که یکی از شاگردان امام (ره) بود، برای تدریس کتاب حاشیه انتخاب کردند، اما نحوهی تدریس ایشان برای طلبهها مناسب نبود. وی فرد بسیار باسواد و موقر و مؤدبی بود، اما بیانش کمی سنگین بود. از این رو طلبهها خیلی اعتراض میکردند و شکایت آنها سبب نگرانی آقای بهشتی شد. برای همین راجع به نحوهی تدریس ایشان، پرسشهایی از من کرد که در پاسخ گفتم: ایشان خوشبیان نیستند. طلبهها باید با دقت بیشتری به درس ایشان گوش کنند. این مسئله باعث شد که شهید بهشتی یک روز صبح موقع تدریس ایشان آمد و پشت درب اتاق روی یک صندلی نشست و تدریس ایشان را استماع کرد. فردای آن روز من را صدا زد و گفت: من دیروز آمدم و درس را گوش کردم. همانطور که شما گفتید، خوب است، اما مشکل این است که ایشان خوشبیان نیست، من هم نمیتوانم به ایشان بگویم درس را تعطیل کند؛ آقای کنی فرد بسیار محترمی است و تعطیل درس ایشان به مصلحت نیست. بگذارید درس را تا پایان اسفند ادامه دهد. بعد از عید نوروز ایشان نخواهد آمد و من از فروردینماه، خودم کتاب «حاشیهی ملاعبدالله» را از ابتدا برای شما تدریس میکنم.
شهید بهشتی از فرودین 1342 تدریس کتاب حاشیهی ملاعبدالله را برای ما شروع کرد و تا پایان خردادماه ادامه داد. در واقع بهترین کلاس ما، درس ایشان بود. نحوهی تدریس دکتر بهشتی فوقالعاده بود و واقعاً از آن لذت میبردیم. البته در شأن ایشان نبود که حاشیهی ملاعبدالله را تدریس کنند؛ شهید بهشتی همان وقت برای عدهای از طلبهها مکاسب و اسفار را تدریس میکرد. خیلی هم گرفتار بود و واقعاً فرصت این کار را نداشت و فقط برای جبران درس آقای کنی، تدریس حاشیه ملاعبدالله را پذیرفته بود. ما آن زمان و حتی بعد از آن هم استادی را به دقت، خوشبیانی، و با چهرهای گشاده، مانند ایشان ندیدیم. برخورد ایشان با طلبهها مثل برخورد یک پدر مهربان و دلسوز با فرزندانش بود. همه با اشتیاق در کلاس درس ایشان شرکت میکردند. البته ابهت ایشان باعث میشد کلاس کمی ساکت باشد و طلبهها در کلاس درس ایشان بسیار مؤدب بنشینند. شیوهی ایشان این بود که در شروع درس هر روز، ابتدا به یکی از شاگردان میگفت که خلاصهی درس دیروز را بیان کنند. آن فرد موظف بود که ظرف دهدقیقه درس روز قبل را توضیح دهد. اگر اشکالی در بیان او بود، شهید بهشتی آن را رفع و سپس درس جدید را شروع میکرد. بعد از تدریس هم نکتهای که برایش حائز اهمیت بود، از طلبهها میپرسید.
در توضیح برنامهی سال اول اشاره کردم، شهید بهشتی درس سیره را برای ما میگفت و در سال جدید ادامهی بحث سال گذشته را تدریس میکرد. سبک ایشان در تدریس سیره این بود که مطالب را با استفاده از الفاظی فاخر و بیانی شیوا شرح میداد. در ضمن درس، همهی طلبهها میبایست مطالب را دقیقاً بنویسند. شهید بهشتی درس را به نحوی بیان میکرد که پس از نوشتن مطالب درس، مجموعهی بحث یک جلسه، به صورت یک مقاله در میآمد. دکتر بهشتی معمولاً در صحبت عادی نیز جملههایی به کار میبرد که دربارهی آنها فکر کرده بود و عبارات را بسیار دقیق ادا میکرد.
(صفحات 117، 118، 119، 120، 121)
حادثهی فیضیه و تعطیلات یکی، دو هفتهای بعد از آن، برنامهی مدرسه ما را نیز تحت تأثیر خود قرار داد و باعث شد مشکل درس آقای کنی هم حل شود؛ یعنی بعد از تعطیلات دیگر از آقای کنی برای ادامهی تدریس دعوت نشد و دکتر بهشتی خود درس حاشیهی ملاعبدالله را برای ما شروع کرد که قبلاً در این باره توضیحاتی دادم. ضمناً درسهای مدرسهی ما چند روز زودتر از حوزه شروع شد. دکتر بهشتی طی ماههای فروردین، اردیبهشت و اوایل خرداد، حاشیهی ملاعبدالله را برای ما تدریس کرد. بنابراین دکتر بهشتی را خیلی بیشتر از قبل میدیدیم، زیرا ایشان برخلاف گذشته که فقط هفتهای یکی، دو روز به مدرسه آمد و شد داشت، هر روز به مدرسه میآمد. ایشان قبل از شروع درس روزانهی خود، معمولاً ما را نصیحت میکردند که در امر مبارزه و نهضت وارد نشویم و به درس خودمان مشغول باشیم. ایشان میفرمود: در این مقطع برای شما درس خواندن مهمتر است و دیگرانی هستند که کارهای مربوط به نهضت را انجام بدهند. منتها همانطور که اشاره کردم، شور و هیجانی که در حوزه ایجاد شده بود، نمیگذاشت که همهی حواس ما به درس باشد.
(ص 165)
حادثهی تلخ دوم این بود که ما احساس کردیم دکتر بهشتی و یارانش نمیخواهند کار خود را در مدرسهی ما ادامه دهند. آنها در سالهای 1340 و 1341 در این مدرسه کاملاً فعال بودند. در آغاز سال 1342، دکتر بهشتی و آقای ربانی شیرازی به مدرسه رفت و آمد میکردند. این دو نفر مسئولیت مدرسه را بر عهده داشتند. در آغاز سال تحصیلی شنیدیم که دکتر بهشتی و آقای ربانی دیگر به مدرسه نمیآیند. البته من یادم نیست که از خود آقای بهشتی در این زمینه سؤال کرده باشم، اما در مدرسه چنین شایع بود که آقای بهشتی برنامهی درسی را نزد آقای گلپایگانی برده (چون هر سال برنامهی درسی را خدمت آیتالله گلپایگانی میبردند) یکی از درسهایی که ایشان برای آن سال نوشته بود، درس «جبر» بود، چون ما درس ریاضیات داشتیم و لازم بود آن سال جبر بخوانیم. آقای گلپایگانی گفته بود این درس را خط بزنید. آقای بهشتی با ایشان بحث کرده بود که این جبر غیر از آن جبری است که در کلام و فلسفه مورد بحث است («لاجبر و لاتفویض» از دیدگاه شیعه نه جبر است و نه تفویض، «بل امر بین الامرین») اما هر چه آقای بهشتی توضیح داده بود که این جبر بخشی از ریاضیات است، آیتالله گلپایگانی قبول نکرده بود و آقای بهشتی هم خیلی ناراحت شده بود.
درسهای دیگری که دکتر بهشتی در فهرست گذاشته بود، زبان انگلیسی و فیزیک و شیمی بود که آقای گلپایگانی گفته بود اینها را هم خط بزنید. البته این مطالب را من از خود آقای بهشتی نشنیدم، اما در مدرسه این حرفها شایع بود. آقای طالقانی هم که معلم درس انشای ما بود، این داستان را برای ما به همین صورت نقل کرد.
چنانکه گفتیم، بعد از 15 خرداد در ماجرای مهاجرت علما و مراجع به تهران، آقای گلپایگانی در قم ماند و این مسئله فاصلهی بین مبارزین و آقای گلپایگانی را زیاد کرده بود. شهید بهشتی و مرحوم ربانی در رأس مبارزین و از شاگردان امام بودند؛ حتی آقای بهشتی را که دبیر آموزش و پرورش بود، چند ماه بعد از حادثهی پانزده خرداد مجبور کردند که از قم به تهران برود. یعنی ایشان را منتظر خدمت کرده و به تهران فرستادند. به هر حال ما فهمیدیم که در آن سال آقای بهشتی در مدرسه نیست و مدرسه شرایط دیگری خواهد داشت، همهی ما از این مسئله بسیار ناراحت بودیم. این در حالی بود که هنوز همهی طلبهها به مدرسه نیامده بودند. در اواسط شهریور که طلبهها آمدند و این ماجرا را فهمیدند، موجی از تأثر مدرسه را فرا گرفت.
(ص 196 و 197)
شاید دو عامل باعث شده بود که دکتر بهشتی مدرسه را ترک کند: یکی اختلاف نظر دربارهی مواد درسی مدرسه که بین ایشان و آیتالله گلپایگانی وجود داشت و دیگر اختلاف مربوط به مسائل نهضت اسلامی که در حوزه پیش آمده بود. مجموعهی این عوامل، دست به دست هم داد و دکتر بهشتی را بر آن داشت تا برای پیگیری برنامهی آموزشی خود، مدرسهی دیگری به نام مدرسهی «حقانی» را در نظر بگیرد. اسم قبلی آن مدرسهی «منتظریه» بود که بعد به مدرسهی حقانی تغییر نام یافت. این مدرسه در غرب رودخانهی قم و پشت قبرستان ابوحسین واقع شده بود و در واقع برنامهای که در مدرسهی علوی اجرا شده بود، به آنجا منتقل شد.
(ص 198)
دکتر بهشتی در اواخر شهریورماه برای من پیغام داد که میخواهم شما را ببینم. در آن هنگام ایشان هنوز در قم بود، ولی همانطور که گفتم بعداً وی را مجبور کردند که قم را ترک کند و به تهران برود. من برای دیدار با دکتر بهشتی به دبیرستان «دین و دانش» رفتم و وضع مدرسه و وضع درسی خودم را برای ایشان توضیح دادم. دکتر بهشتی در آن ملاقات به من گفت: دیگر به آن مدرسه نخواهد آمد. سپس بیآنکه به دلایل تصمیم خود اشارهای کند، گفت: ما میخواهیم این برنامه را در مدرسهی حقانی ادامه دهیم و از من خواست هفتهای یکبار (صبح پنجشنبه) به دبیرستان دین و دانش بروم و گزارش درس هفته را به ایشان بدهم. راجع به درسهایی که در آن چند هفته خوانده بودم، از کتاب «مختصرالمعانی» و «معالمالاصول» سؤالاتی کرد و با تفصیل در زمینهی این درسها من را راهنمایی کرد. برخی از نصایح ایشان را به خوبی به یاد دارم. ایشان توضیح دادند که اساساً درس «معانی بیان» برای چیست و فصاحت و بلاغت چه معنی میدهد و مبانی اصلی این گونه مباحث چیست؟ مطالب ایشان خیلی برای من جالب توجه بود و هنوز هم نکات مهمی را که در این زمینه بیان کردند، به یاد دارم. راجع به درس «اصول فقه» و کتاب «معالمالاصول» هم توضیحات مفصّلی دادند و اینکه اصول فقه چه جایگاهی دارد و به چه دلیل باید درس اصول را بخوانیم.
در این دیدار قرار شد من هر هفته پنجشنبه ساعت 11 صبح خدمت ایشان بروم. در یکی از هفتهها (ظاهراً هفتهی دوم بود) که خدمت ایشان رسیدم، پسرش محمدرضا هم در دفترش بود. آن زمان سنش حدود سه یا چهارسال بود. دیدم هر وقت محمدرضا سرش را پایین میانداخت، مرحوم بهشتی با مشت میزند زیر چانهاش تا عادت کند که سرش را بالا بگیرد. خود آقای بهشتی هم همینطور بود، همیشه سر را بالا میگرفت و در راه رفتن، نشستن و برخاستن بسیار منظم و مرتب بود. البته آن روز من از این برخورد ایشان با فرزند خردسالش کمی متعجب شدم. هفتهی سوم که خدمت ایشان رسیدم، محل ملاقات بعدی را منزل خودشان قرار دادند. ظاهراً حضورشان در دبیرستان دین و دانش با مشکل مواجه شده بود و از طرف ساواک به ایشان فشار آورده بودند که از قم خارج شود. به نظرم، از اواخر آبان، دیگر آقای بهشتی نتوانست در قم بماند و ایشان را مجبور کردند که به تهران برود. اجبار آقای بهشتی به ترک قم برای من بسیار تأثرآور بود، چون ایشان ملجأ مسائل درسی و تحصیلی و مسائل اجتماعی ـ سیاسی من بود و نوعی حالت سرپرستی نسبت به من داشت.
(ص 199 و 200)
چند هفته بعد در جلسهی روحانیت مبارز، شهید بهشتی همین مسئله را مطرح کرد و به من گفت: سخنرانی شما بسیار خوب و جالب بود، مخصوصاً کلمهی «امام». بعد فرمود: خیلی خوش ذوقی کردید که این عنوان را به کار بردید، زیرا بهترین لقب برای ایشان همین کلمهی «امام» است و سایر عناوین، جایگاه و شأن رهبری ایشان را به خوبی تبیین نمیکند. البته شهید بهشتی در جلسهی آن روز مسجد ارگ نبود، ولی بعداً نوار سخنرانی را گوش کرده بود.
(ص 420)
گرچه برای ریاست جامعهی روحانیت مبارز، انتخاباتی صورت نگرفت، ولی در مقام عمل، ریاست جلسات همواره بر عهدهی علامه مطهری بود و در غیاب ایشان دکتر بهشتی ادارهی جلسات را بر عهده داشت.
(ص 430)
آقای مطهری از لحاظ علمی و فکری و دکتر بهشتی از لحاظ جامعیت و مدیریتی جزو اندیشمندان استثنایی روحانیت بودند.
(ص 431)
تشکل روحانیت مبارز تهران قبل از پیروزی انقلاب با شخصیتهایی همچون شهید مطهری و شهید بهشتی شناخته میشد. بعد از پیروزی انقلاب نیز تا شهادت شهید مطهری همچنان با همان هویت فعالیت میکرد. ولی بعد از شهادت شهید مطهری و از طرفی با تأسیس حزب جمهوری اسلامی توسط آقایان دکتر بهشتی، آیتالله خامنهای، آیتالله هاشمی رفسنجانی، شهید دکتر باهنر و آیتالله موسوی اردبیلی، چهرههای دیگری در روحانیت مبارز بیشتر مطرح شدند.
(ص 432)