1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
گفتگو با محمد پیشگاهی فرد / قسمت اول

ناگفته هايی از رويکردها و رفتارشناسی شهيد دکتر بهشتی

ایشان برای نماز صدا می‌کردند منتها نه صدایی که آزاردهنده باشد. ایشان هم اطلاع داشتند که من علاقه دارم صبح‌ها نمازم را بخوانم. بعضی اوقات چون معمولاً محل استراحت من در اتاق جداگانه‌ای بود و آنجا می‌خوابیدم، ایشان نمازشان را آنجا می‌خواندند که البته خیلی هم با طمأنینه و آهنگ آرام و بسیار زیبایی نماز را می‌خواندند. من دیده بودم که ایشان بدون عبا هم نماز می‌خوانند، با همان پیراهن و شلوار سپید. بعضاً عبا هم استفاده می‌کردند. همین نماز خواندنشان باعث می‌شد که من بیدار شوم. بعضی اوقات هم یادم است که می‌آمدند در را می‌زدند و خیلی آرام فقط یک بار صدا می‌کردند که اگر من خوابم خیلی سنگین بود دیگر صدایم نمی‌کردند

 

 محمد پیشگاهی فرد، خواهرزاده همسر شهید آیت الله دکتر بهشتی، مرحومه حاجیه خانم عزت الشریعه مدرس مطلق است. شهید بهشتی همواره به او علاقه نشان می داد، مانند بسیاری دیگر از نوجوانان و جوانان مستعد و تلاشگر. شهید بهشتی، به خصوص پس از بازگشت از آلمان که با درگذشت پدر او، مرحوم حاج مهدی پیشگاهی فرد، مصادف بود، توجه و پیگیری نسبت به خانواده باجناق خود را از نظر دور نداشت. حاج مهدی پیشگاهی فرد سرکارگری بود هوادار مرحوم دکتر مصدق که در این راه مبارزه کرده و پس از کودتای 28 مرداد 1332 دورانی را در زندان گذرانده بود. به واسطه همین توجهات بود که در اوایل  دهه 1350، به وساطت و معرفی شهید بهشتی، محمد پیشگاهی فرد داماد شهید آیت الله دکتر محمد مفتح شد. پیش از انقلاب، در حرکت های سیاسی و اجتماعی اصفهان فعالیت داشت. پس از پیروزی انقلاب نیز به سرپرستی مراکز صدا و سیما در اصفهان و یزد و سپس به مدیریت پشتیبانی تولید سازمان و مدتی نیز معاونت پارلمانی صدا و سیما منصوب شد. وی در حال حاضر، مدیر عامل شرکت صوتی و تصویری سروش است.

 

پیشگاهی فرد: بسم‌الله الرحمن الرحیم. چند خاطره‌ای از شهید بزرگوار مرحوم آیت‌الله دکتر بهشتی خدمت شما عرض می‌کنم. یکی از خصوصیات اخلاقی این شهید بزرگوار این بود که معمولاً در مجامع مختلفی که ایشان شرکت می‌کردند، چه در یک جلسه‌ی خصوصی چندنفره، چه در جلسه‌ای نسبتاً بزرگ‌تر با افراد چنان برخورد و رفتار می‌کردند که دیگران فکر می‌کردند ایشان آن‌ها را سال‌هاست می‌شناسند. بسیار صمیمی بودند و حتی سعی داشتند اگر محفل خصوصی بود از یک یک این‌ها سؤال می‌کردند که کجا هستید، چه می‌کنید و مقداری در مورد وضعیت کار و فضای آن‌جا از افراد سؤالاتی می‌کردند. حالا با توجه به اینکه آنجا کجا باشد؛ مثلاً اگر در دانشگاه بودند از این‌ها می‌پرسیدند وضعیت دانشگاه چطور است و … با این نوع برخورد اولاً افراد احساس می‌کردند که ایشان یک حرمت خاص و شخصیتی برای دیگران قائل هستند. ثانیا ایشان از این موقعیت استفاده می‌کردند و همیشه در هر جایی و در هر محفلی به این طریق اطلاعات جمع‌آوری می‌کردند. به جای بحث‌ها و گپ‌زدن‌هایی که افراد غالباً در مجالس با هم دارند و از اخبار روز می‌گویند و معمولاً هم مسائلی که غالباً دیگران هم با آن درگیر هستند را مطرح می‌کنند ایشان از وقت حداکثر استفاده را می‌کردند و با افراد صحبت می‌کردند، دیدگاه‌هایشان را می‌پرسیدند، سؤال می‌کردند که هم به آن افراد شخصیت می‌دادند و هم خودشان به این طریق اطلاعاتی را جمع‌آوری می‌کردند.

باز یکی از خصوصیات مردمی ایشان که به عنوان نمونه خدمتتان عرض می‌کنم، خاطرم است که ایشان بعد از آن سفر چند ساله‌ای که به آلمان داشتند از آلمان برگشته بودند و حتماً خبر دارید که نحوه‌ی استقبال از ایشان چگونه بود. ایشان توسط دو گروه استقبال شدند؛ یکی گروه بازار بودند که مرحوم آقای جزایری در رأسشان بود که از دوستان قدیم آقای بهشتی بودند و یک گروه هم آقای مطهری و هم‌فکران ایشان که البته شهید بهشتی آن روز نیامدند و روز بعد آمدند.

آمدن ایشان به ایران در محافل مختلف خیلی سروصدا کرد و بعد از آن به هر شهری که می‌رفتند معمولاً علما، دانشجویان، اساتید دانشگاه و دوستان هم‌فکر ایشان، آنها که با ایشان سابقه‌ی مبارزاتی و غیره داشتند، به دیدار ایشان می‌آمدند. من یادم است که سال 1349 بود که ایشان تازه آمده بودند و سفری به اصفهان کردند و به من گفتند که من می‌خواهم شماها چند برنامه را تنظیم کنید.

 

–   : در ارتباط با استقبال از ایشان شما فرمودید که دو دسته به استقبال ایشان آمدند، ایشان با کدام دسته رفتند؟

البته من آن زمان تهران نبودم ولی شنیدم اولین باری که اعلان شد ایشان با هواپیمایی که از فرانکفورت می‌آید می‌آیند، شنیدم که عده‌ای در دو گروه غیر از اقوام و دوستان نزدیک و این‌ها رفتند برای استقبال. یک دسته دوستانی بودند مثل آقایان شهید مطهری، آقای هاشمی، شهید مفتح، شهید باهنر، آقای اردبیلی و این تیپ افراد که سال‌ها با ایشان بودند و حالا اسامی را هم من دقیق نمی‌دانم. یک دسته هم با آقایی بودند به نام سیدمرتضی جزایری که ایشان در بازار مستقر بودند و عده‌ای از علما هم با ایشان بودند. حالا آن زمان که مثلاً حدود سال‌های 50 بود یک تقسیم‌بندی ذهنی میان جوانان وجود داشت که یک گروهی به نام ولایتیون معروف بودند که این‌ها تفکر خاصی داشتند و حتی بعضاً در بعضی از استان‌ها علیه شهید مطهری و شهید بهشتی و دکتر شریعتی و این‌ها موضع می‌گرفتند و حرفشان هم این بود که این‌ها تندروی دارند و وحدت شیعه و سنی یعنی چه و آن تفکرات خاصی که بعضی از حجتیه‌ای‌ها هم به شکلی شاید همین تفکر را داشتند را مطرح می‌کردند و این گروه به نام ولایتیون مطرح بودند. برای برنامه ی استقبال، این گروه ولایتیون بازار و در رأس آن‌ها آقای سیدمرتضی جزایری هم رفته بودند که ظاهراً این مسئله مطرح شده بود که ایشان بالاخره منزل کدام دو دسته بروند، چون هر دو دسته هم برای ایشان محل اقامتی در نظر گرفته بودند. چراکه ایشان منزلی نداشتند. حالا به هر تقدیر هر چه بود هواپیما نیامد و به طور کلی پرواز آن روز تأخیر کرد و کنسل شد و به فردا موکول شد. گفتند که پرواز بعد را خبر می‌دهیم که خبر بعدش را آقای مطهری‌ متوجه شدند و فقط این‌ها رفتند و آن گروه دیگر نیامدند. البته بعدها شنیدم که آن‌ها برنامه‌شان این بود که آقای بهشتی را ببرند،. بعد از آن هم دقیقاً به آقای بهشتی اعتراض داشتند و صحبت‌هایشان این بود که چرا شما آن صحبت‌ها را در آلمان کردید. جالب این است که همین آقایانِ استقبال‌کنندگان، بعدها چهره‌شان را نشان دادند. یعنی اولین سخنرانی تهران آقای بهشتی، در حسینیه ارشاد بود که دارودسته‌ی همین آقاسیدمرتضی جزایری بودند در آنجا بلند شدند و شروع کردند با آقای بهشتی جدال کردن که آقا ما شنیدیم که خانم شما آنجا چادر سر نمی‌کرد. شنیدیم که شما در اذان و اقامه «اشهد ان علی ولی الله» به کار نمی‌برید. شنیدیم که می‌گویید که نباید نسبت به عمر و ابوبکر و عثمان چه کرد و مانند آن. حالا آن نوار هست و اصلاً نوع برخورد آقای بهشتی با این افراد دیدنی است.

بعد از تهران، ایشان وقتی وارد اصفهان شدند به من گفتند دوستان و علما که می‌آیند، دو روز اول را برای این دیدارها برنامه‌ریزی کنید. بعد فرمودند یک جلسه‌ای را ترتیب دهید که یک شب اهالی محل را به صرف شام ببینم. من یک مقداری برایم عجیب بود. به ایشان ‌گفتم شما که سال‌هاست از این محل و اصلاً از اصفهان رفته‌اید و قم هستید و حالا دعوت از اهالی محل ضرورتی ندارد، حالا درست است که پدر شما زمانی امام جماعت این‌ها بودند اما خوب شما که بعد این سال‌ها دیگر با این مردم آنچنان قرابتی نداشته‌اید و … بالاخره در نهایت پذیرفتم. دو روز اول آقایان مرتب می‌آمدند،‌ اساتید و علما می‌آمدند و رفت‌وآمد زیادی منزل آقای بهشتی بود. تا اینکه شب دوم شد و در منزل بزرگی که کنار منزل ایشان بود میز و صندلی چیدیم و غذایی و میوه‌ای گذاشتیم و بعد ایشان توسط دوستانی که می‌شناختند گفتند که همه را از کسبه و حتی داش مشتی ها دعوت کنید. مریدان مرحوم پدرشان از مسجد لنبان اصفهان که مسجد خیلی معروف و خاصی هم است، همه آمدند. جمعیت زیادی شد و ایشان فرمودند که هیچ‌یک از آقایان دیگر را امشب راه ندهید. من امشب می‌خواهم در مراسم شام با این‌ها باشم. علما که رفتند و خداحافظی کردند، ایشان آمدند داخل جمع. همه ریختند دست‌ و روبوسی و خیلی هم به ایشان علاقه داشتند چراکه همه مرید پدر ایشان بودند. آن شب اصلاً برای من عجیب بود. اصلاً من همین‌طور بهتم زده بود که آقایان علما اصلاً‌ با این تیپ آدم‌ها کاری ندارند که حالا ما بخواهیم به فکر این‌ها باشیم. اما ایشان یکی یکی رفتند با این‌ها احوال‌پرسی کردند و آنها‌ها هم آشنایی می‌دادند که مثلاً فلانی هستم. در حدی هم شناسایی کمی از قدیم داشتند و مرتب آشنایی می‌دادند و خیلی شارژ شده بودند که آقای بهشتی این‌ها را این‌طور تحویل گرفته بودند. شب‌های عجیبی بود، درست دو سه شب، دو سه ساعت ایشان وقت گذاشتند و تک تک کنار صندلی‌ این‌ها می‌نشستند و با این افراد صحبت می‌کردند.

 

–      : این ماجرا مربوط به چه مدت بعد از بازگشتشان از آلمان می‌شود؟

شاید مثلاً دو ماه بعد بود.

 

–      : در ارتباط با سفرشان به آلمان صحبتی نمی‌کردند؟

چرا، کمی صحبت کردند، منتها هر زمان که اقتضا می کرد.

 

–      : برای روحانیونی که می‌آمدند صحبت‌های خاصی نمی‌کردند؟

هر کس بنا به نظر خودش از ایشان سؤالاتی می‌کرد که بعضی از سؤالات راجع به وضعیت آنجا و مسلمانان آنجا بود و نوع برخورد ایشان و اینکه مثلاً مسیحیت در چه وضعی است یا اینکه چطور شما عده‌ای را مسلمان کردید. ایشان در این موارد توضیحاتی می‌دادند.

 

–   : در ارتباط با اساتید آقای بهشتی، از آقای غروی نام برده شده. آیا شما چیزی از سلوک ایشان که از زبان شهید بهشتی بیان شود نشنیدید؟ قاعدتاً با توجه به اینکه آقای بهشتی آدم مؤدبی بودند حتماً‌ از استادشان یاد می‌کردند.

آقای غروی یک سید روحانی و شاگرد حاج‌آقا رحیم ارباب بودند و از شخصیت‌های تقریباً برجسته‌ و روحانی اصفهان بودند. البته یک خصوصیتی که ایشان داشتند نوگرایی‌های خاصی بود که در تفکرات و کتاب‌های خودشان ارائه می‌دادند که این باعث شد عده‌ای از علما نسبت به ایشان موضع بگیرند. از جمله مرحوم شمس‌آبادی و بعضی از آقایان علمای دیگر مثل آقای منصورزاده و همین طور برخی منبری‌هایی که آن زمان بودند و بعضی از این علما مثل حاج‌آقا حسن امامی که هنوز هم در قید حیات هستند و حاج‌آقا احمد امامی و عده‌ای از علمای حوزه‌ی اصفهان نسبت به ایشان موضع گرفتند. حتی خود آیت‌الله خادمی هم که رئیس حوزه بودند نسبت به ایشان معترض بودند که بحث‌های ایشان بحث‌هایی هست که بعضاً خارج از محدوده‌های تعیین شده در تفکر رایج دینی است و خوب جوان‌ها را هم جذب می‌کرد.

 

–      : چه مطالبی در کتاب‌های ایشان گفته می‌شد؟

ایشان یک نوع اندیشه‌هایی درباره‌ی مسائل اسلامی داشتند که یک چیزی شبیه و نزدیک به دکتر شریعتی بود،‌ بعضی از برداشت‌های ایشان که خاص خودشان بود و البته جوان‌ها را هم جذب می‌کرد. مثلاً نسبت به مسئله‌ی ولایت که کلاً ایشان یک بحث خاصی داشت، ولایت تکوینی را ایشان به شکلی زیر سؤال می‌برد و بیشتر روی ولایت تشریعی تکیه داشتند. روی مسئله‌ی عصمت ائمه‌ی اطهار ایشان بحث و حرف داشت و نوعی رفتار می‌کرد که این‌ها بعضاً او را به شرک و کفر متهم می‌کردند. منتها خوب فرد بسیار باسوادی بود و خصوصاً در ادبیات عرب خیلی از دوستان می‌گفتند که ایشان در ایران بی‌نظیر بود. خود همین آقای پرورش یک‌وقتی شاگرد ایشان بودند و واقعاً در کلاس‌های نهج‌البلاغه در حدی که ما ایشان را شناختیم در ایران کم‌نظیر بودند. آقای بهشتی هم این‌طور که من شنیدم بخشی از ادبیات عرب را زیر نظر ایشان درس خوانده بودند، منتها نه به عنوان شاگرد، چون که ادبیات عرب ایشان خیلی خوب بود. وقتی آقای بهشتی از آلمان آمدند، آقای غروی هم به دیدنشان آمدند و خوب آن زمان در عین حال برای ما خیلی هم قابل توجه بود که آقای بهشتی چه نوع برخوردی با ایشان دارند. بعضی‌ها توقع داشتند که آقای بهشتی به خاطر این بحث‌ها خیلی ایشان را تحویل نگیرد، ولی آقای بهشتی مثل همه‌ی علما ایشان را تحویل گرفتند و به ایشان احترام کردند. بعد هم که ایشان رفتند من سؤال کردم و گفتم که آقا روی این آقای غروی خیلی بحث هست. ایشان گفتند که بله اطلاع دارم، به هر حال ایشان هم یک تفکراتی دارد و البته جای اشکال و ایراد هم هست ولی ایشان استاد ادبیات عرب من بوده و من باید به ایشان احترام بگذارم.

 

–      : می‌شود گفت که آن روحیه‌ی آزاداندیشی شهید بهشتی از ایشان متأثر شده بود؟

در وهله‌ی اول می‌خواهم بگویم که اصلاً روش برخورد ایشان با این مسائل به طور کلی با خیلی از آقایان فرق داشت. در جریان شهید جاوید و در جریان دکتر شریعتی هم همین‌طور.

 

–      : شما چقدر احتمال می‌دهید که آزاداندیشی در ایشان از آقای غروی تأثیر پذیرفته باشد؟

خیر، ایشان به آن معنا از آقای غروی تأثیرپذیری نداشتند، چراکه به نظر من میزان تفکر و بینش‌ آقای بهشتی خیلی از آقای غروی بازتر بود. درست است که آقای غروی یک تکه‌های روشن‌فکری خاصی داشت ولی در یک تکه‌هایی هم خیلی دُگم و یک‌طرفه با مسائل برخورد می‌کرد. آقای بهشتی آن موقع یک طلبه‌ای بوده و بیشتر ادبیات عرب را نزد ایشان می‌آموختند و می‌شود گفت که استعدادهای ایشان خودجوش بود و ما کمتر کسی را داریم که بگوید ایشان از او تأثیر پذیرفته باشد.

به نکته‌ای اشاره می‌کنم که مربوط به پیش از رفتن ایشان به آلمان است. آن زمان، بعد از جریان دستگیری امام و قبل از تبعید ایشان، آیت‌الله خادمی از حوزه اصفهان به دیدار امام رفتند که خود این رفتن آیت‌الله خادمی به دیدار امام اصلاً بازتاب وسیعی در اصفهان داشت، با توجه به اینکه خیلی از علما و همان کسانی هم که حوزه بودند و طرفدار آقای خادمی بودند خیلی نسبت به امام ارادتی نداشتند و می‌گفتند که ایشان حالا درست است که سید هستند، اما خوب مرجعیت‌شان هم جای سؤال است و بعد هم ایشان این کارهایی را که می‌کنند و مردم را به کشتن می‌دهند و این‌ها فایده‌ای ندارد و علما و مراجع اصلاً نباید به این مسائل ورود بکنند. منتها دیدار آیت‌الله خادمی که از عدول علما بودند از امام و بعد برگشت ایشان به اصفهان و استقبال عجیبی که بعد از بازگشت از ایشان شد، همه را به یکباره منقلب کرد و در همه یک تغییر نگاه کلی نسبت به امام به وجود آورد و همه شدند طرفدار امام. به طوری که تقریباً‌ داغ‌ترینشان هم همین سه چهار نفر بودند که حاج‌آقا احمد امامی بود که خیلی منبرهای داغی داشت. آقای ابطحی بود که البته بعداً عقب‌نشینی کردند و عکس از آب درآمدند و دیگر آقای منصورزاده بود که خوب بود. آقای مظاهری هم نسبتاً ‌خوب بود.

 

–      : این‌ها نظیر آقای منصورزاده و … شخصی بودند؟

خیر. این‌ها روحانی بودند و الان هم هستند.

 

–      : آقای میردامادی هم همین‌طور؟

آقای میردامادی هم روحانی بودند و الان هم هستند.

 

–      : چون فرمودید که ایشان دبیر بودند؟

بله، ایشان دبیر بودند و تدریس هم می‌کردند. آقای منصورزاده دبیر بودند، آقای میردامادی دبیر بودند و آقای مظاهری هم دبیر بودند.

 

–      : آقای بهشتی ارتباطشان با این‌ها چطور بود؟

این‌ها خیلی به ایشان علاقه داشتند. آقای خطیبی که دبیر بودند وقتی آقای بهشتی می‌آمدند ایشان به عنوان یک روحانی محلی از آقای بهشتی استقبال می کردند. منتها از این نظر که این‌ها کار تشکیلاتی بخواهند بکنند توقعی از این‌ها نداشتند. چون این‌ها اصلاً اهل کار تشکیلاتی و مبارزاتی نبودند و در حد روشن‌گری مثلاً به این‌ها توصیه‌هایی می‌کردند.

 

–      : اگر در ارتباط با بحث شهید جاوید و راجع به دکتر شریعتی خاطره‌ای دارید بفرمایید.

من یادم است زمانی که قضیه شهید جاوید اوج گرفت در اصفهان گروهی بودند از جمله آقای شمس‌آبادی و خیلی از علما نسبت به این موضوع و علیه شهید جاوید موضع گرفتند و حتی موضعشان به جایی رسید که تقریباً علیه آقای منتظری شد. به طوری که بچه‌های انقلابی آن زمان که خود ما هم جزوشان بودیم با هم‌فکران آقای شمس‌آبادی درگیر شدیم که چرا آقای شمس‌آبادی به آقای منتظری توهین می‌کنند و همچنین نسبت به آقای مشکینی. این‌ها شخصیت‌هایی هستند که سال‌ها شاگردهای امام بودند و نباید به این‌ها توهین کرد و عصبانی بودیم خلاصه!

وقتی با دوستان مسئله را مطرح می‌کردیم، می‌گفتیم که بالاخره این‌ها تفکراتی دارند. ما چه کار بکنیم؟ حالا کاری ندارم که دیگران مثل سیدمهدی هاشمی و این‌ها اصلاً کمر به قتل بستند، ولی انصافاً این طرف هم می‌توانیم بگوییم بچه‌های متدین انقلابی که طرفدار و مقلد امام بودند از این موضع‌گیری‌هایی که آقایان می‌کردند خیلی دل خوشی نداشتند.

نهایتاً به طور کلی این قضایا ادامه پیدا کرد تا زمانی که آقای بهشتی تازه آمده بودند ایران و مشغول شده بودند و من با آقای بهشتی در تهران تماس گرفتم که آقا این ماجرا دارد به مشکل تبدیل می‌شود، به خصوص در اصفهان که خیلی درگیری فکری به وجود می‌آید. دو مقوله است، یکی مقوله کتاب‌های دکتر شریعتی و یکی مقوله کتاب شهید جاوید. آقای بهشتی گفتند که شما مراقبت کنید و نگذارید این اتفاق بیفتد و بروید و به آقایان بگویید که این خواست هیأت حاکمه هست که ما به جان هم بیافتیم. البته عیناً همین جمله را هم گفتند که آقای صالحی نجف‌آبادی یک روحانی عالم مورخ هستند که بالاخره مطالعات فقهی دارد، مطالعات تاریخ اسلام دارد، دیدگاهی را مطرح کرده که البته من همه دیدگاه های ایشان را قبول ندارم و خود من هم انتقاد دارم. این کتاب را خوانده‌ام و نکته‌ها و اشتباهاتی در آن هست، اما این نوع برخورد که آقایان دارند می‌کنند صحیح نیست. این چه نوع برخوردی است که ما بیاییم مردم را به جان هم بیندازیم! خوب روحانی‌ای بحث دارد، بیایند بنشینند داخل اتاق و با هم بحث کنند. ‌گفتند که من اصلاً با این نوع برخورد موافق نیستم. بعد به من گفتند که هر مسئله‌ای‌ که پیش می‌آید شما اطلاعات را به من برسانید. بار دیگر یک روز من به ایشان زنگ زدم و گفتم که آقا من رفتم پیش حاج آقا حسن امامی و ایشان گفتند که من دارم یک ردّیه‌ای نسبت به شهید جاوید می‌نویسم. خوب ایشان هم آدم محقق و باسوادی است و هرچی می‌نویسد خیلی اصولی کار می‌کند. خلاصه گفتند که حدود دویست سیصد صفحه هم مطلب نوشته‌اند و دارند آماده می‌کنند. آقای امامی به من گفتند که حالا شما این مطلب را به آقای بهشتی بگویید. ما این اخبار را از حاج حسن به آقای بهشتی رساندیم که این‌ها دارند یک چنین کاری می‌کنند و اقای امامی گفتند که تا به حال کتاب ردّیه‌ای به این صورت کار نکرده‌ام اما حالا دیگر خیلی دلم سوخت و وقتی این کتاب را دیدم احساس وظیفه کردم. آقای بهشتی گفتند شما از قول شخص من به ایشان پیغام دهید و بگویید که من اصلاً فرض می‌کنم که تمام مطالبی که آقای صالحی نوشته‌اند دارای اشکال و اشتباه بوده و تمام کتاب و این مطالبی که شما نوشته‌اید درست است. بنده اصلاً به صلاح نمی‌دانم شما چنین کتابی بنویسید. یک سری چیزهایی نوشته شده که بعضی‌هایش سبک بوده، بعضی‌هایش هم خوب بوده. آقای بهشتی به من گفتند که من تمام این ردّیه‌ها را خوانده‌ام و گفتند که فقط یکی از این ردّیه‌ها عالمانه است که آن ردّیه آقای لاری صافی هست. آن را من آگاهانه و بدون غرض دیدم. به ایشان بگویید یک چنین کتابی قبلاً نوشته شده، حالا دومرتبه اگر این هم بخواهد نوشته شود، با این کار اصفهان را به هم می‌ریزید. آمدم و این مطلب را به آقای حاج حسن امامی گفتم و آقای امامی گفت چون من دیدگاه‌های سیاسی آقای بهشتی را قبول دارم این کتاب را تمامش می‌کنم و شما بدهید خود ایشان بخوانند، اگر دیدند خوب است من پخش کنم. گفتم بسیار خوب. کتاب را که ایشان دست‌نویس کرده بود دادم به آقای بهشتی و بعد از آن هم کلاً‌ جریانات دیگری پیش آمد و سرعت کار آن‌قدر تند پیش رفت که اصلاً این مسائل فراموش شد.

در مورد دکتر شریعتی هم خاطره‌ای دارم که آن خاطره هم خیلی جالب است و آن اینکه منزل شهید مفتح بودم که یک دفعه تلفن زنگ زد و به آقای مفتح چیزی گفتند که شهید خیلی ناراحت شد. گوشی را گذاشت و گفت خبری به من دادند خیلی ناراحت کننده! گفتم چی؟ گفتند شنیدم که آقای مطهری و آقای بازرگان با هم یک اطلاعیه علیه دکتر شریعتی دادند. گفتم جدی می‌گویید؟! چه بکنیم؟ این ماجرا به سال 56 و بعد از جریان فوت دکتر شریعتی مربوط است. آن زمان مسئله دکتر شریعتی داغ شده بود. آقای مفتح خیلی ناراحت شدند. زنگ زدند به آقای بهشتی و گفتند که آقای بهشتی آيا چنین چیزی را شنیده‌اید؟ حالا یادم نیست که گفتند بله یا اینکه نه نشنیدم. به بنده گفتند بلند شوید بیایید اینجا ببینیم باید چه کار کرد. من با ایشان رفتیم منزل آقای بهشتی و یک صحبتی با هم کردند و گفتند با آقای مطهری تماس می‌گیریم. با آقای مطهری تماس گرفتند و ایشان گفته بودند که خب! من نسبت به آقای شریعتی از قبل هم انتقاداتی داشتم و اعتقاد داشتم که جوانان باید اشکالات ایشان را بدانند و همیشه در همه جا گفتم، ولی حالا دیگر آقای بازرگان با من تماس گرفتند و گفتند که بیایید با همدیگر یک مطلبی را تهیه کنیم چراکه به من هم خیلی مراجعه می‌شود و دیدگاه‌های مرا نسبت به دکتر شریعتی می‌خواهند، اگر موافق باشید بیایید با هم مشترکاً در یک نامه دیدگاه‌هایمان را نسبت به دکتر شریعتی بنویسیم. آقای بهشتی خیلی نسبت به ایشان موضع گرفت. ایشان به شهید مطهری گفتند که آقای مطهری شما خودتان استادید! در این زمان اصلاً‌ صلاح نیست چنین چیزی به نام شما منتشر شود. الان دستگاه در شرایطی است که می‌خواهد همه را به جان هم بیندازد و حالا یک چنین نامه‌ای و آن هم از طرف شما؟! خلاصه صحبت‌هایی با ایشان کردند که ظاهراً آقای مطهری گفتند حالا دیگر دیر شده است، چه کار کنم! البته هنوز پخش نشده بود. ظاهراً دست‌نویسی بود که چندتا کپی ازش گرفته شده بود و داشت در دانشگاه پخش می‌شد. بعد آقای بهشتی گفتند که آقای مفتح چه کار می‌توانیم بکنیم برای جمع شدن این غائله؟ گفتند دیگر خودمان باید راه بیفتیم. من گفتم که آقا تا آنجا که بتوانیم سرنخ‌ها را پیدا می‌کنیم و رفتیم.

به هر حال آن زمان آقای بهشتی روی این مسائل حساسیت شدید داشت. من می‌گفتم که خوب آقا پس شما بروید جلوی این‌ها را بگیرید. بعضی از این‌ها فحش می‌دهند و این آقای کافی دارد این طوری برخورد می‌کند و آقای اشرف کاشی این‌طور و دیگران طور دیگر. ایشان می‌گفتند که این‌ها دیگر کار ازشان گذشته است و دیگر تغییرپذیر نیستند. این طرفی‌ها باید حواسشان را جمع کنند. ایشان می‌گفتند که من خودم به آقای شریعتی می‌گفتم که آقای دکتر! شما این همه حرف حسابی دارید، ناغافل بند می‌کنید به برخی از این مسائل که برایتان مشکل ایجاد می‌شود. در مسئله‌ی روحانیت و بعضی مسائل که حساسیت‌هایی را برمی‌انگیزد ورود می‌کنید، حال آنکه دلیل ندارد. به هر حال مسئله‌ای بود که آقای بهشتی انصافاً از همه در این قضیه فعال‌تر بود.

من در اصفهان که بودم به دلیل علاقه‌ای که به دکتر شریعتی داشتم کتاب‌های ایشان را مطالعه می‌کردم و یکی از کارهای مهم آن زمان این بود که می‌آمدم تهران، کتاب های مختلفی را از شهید مفتح می‌گرفتم و به اصفهان و از آنجا به شهرهای دیگر می‌بردم. سال های 52 و 53 به بعد هم دیگر نمایشگاه‌ها شروع شد و کار خیلی بهتر انجام می‌شد. جزوات مرحوم دکتر شریعتی را هم می‌بردم اصفهان و بین دوستان پخش می کردم. مرحوم شریعتی خیلی علاقمندان زیادی پیدا کردند و تقریباً اکثر بچه‌هایی که انقلابی بودند، کتاب  های دکتر شریعتی دیگر برایشان مسئله‌ی روز شده بود. خیلی تأثیرگزار بود. تا اینکه یک روز دیدم که گفتند آقای مصباح می‌خواهند بیایند اصفهان و صحبت‌هایی را راجع به دکتر شریعتی انجام دهند. محل بحث را هم احمدیه گذاشته بودند. احمدیه هم از جمله جاهایی بود که معمولاً پاتوق انقلاب بود و تیپ‌های انقلابی و جوانان علاقمند در آن شرکت می‌کردند. این در حدود سال 54 بود. نهایتاً آقای مصباح تشریف آوردند. من قبلا هم خیلی پای سخنرانی ایشان می‌رفتم، ولی ایشان خیلی تند علیه دکتر شریعتی صحبت کردند طوری که مسئله شرک و کفر را مطرح کردند و‌ گفتند که ایشان سخنان شرک‌آمیز و کفرآمیز دارند. بچه‌ها کم‌کم جوش آوردند و خورده خورده صدایشان درآمد و خیلی جلسه حاد شد و طوری شد که یک وقت دیدم درگیری شد و شعارهایی هم می‌دادند. بعد از این جریان بچه‌ها خیلی ناراحت بودند و آقای پرورش هم خیلی عصبانی شد. جمعی از این بچه‌ها با ایشان بودند و خود ایشان هم خیلی علاقه‌مند بود و کلیه‌ی جزوات دکتر شریعتی را خوانده بود و خیلی در سخنرانی‌هایش نقش داشت، یعنی معمولاً‌ در سخنراني‌هایش تکه‌هایی از آن‌ها را می‌گفت و خیلی هم جالب بود. این‌ها روی دکتر شریعتی تعصب شدید داشتند و رفاقت هم با ایشان داشتند. آقای پرورش هم خیلی عصبانی شد و گفت که آقا این چه وضعی است که ایشان دارد. نهایتاً من یادم است که در این حرف و نقل‌ها (درحالی که آقای مصباح هم آنجا بودند) بعد از منبر بچه‌ها جمع شدند که بیایید جلسه‌ای و صحبتی داشته باشیم. بعد آقای قرائتی آمد. بچه‌ها خیلی علیه آقای مصباح داغ بودند. آقای قرائتی جلوی بچه‌ها را گرفتند و گفتند ایشان استاد ما هستند و خوب، تفکرشان این است. شما هم حالا این قدر تند نباشید. این‌ها نمی‌پذیرفتند. بعد آقای پرورش گفتند که آقای قرائتی! قرار نیست که ایشان بیایند و این مطالب را بگویند. ما هم مطالب دکتر را خوانده‌ایم و چنین احساسی نداشته‌ایم. ما هم دیدگاه اسلام را می‌شناسیم. این‌طوری نیست. این چه نوع برخوردی است که ایشان دارند. آقای قرائتی گفتند خوب کاری ندارد! ایشان الان خودشان در منزل آقای حاج‌آقا احمد امامی هستند، من جلسه‌ای ترتیب می‌دهم که شما بیایید و با ایشان بحث کنید. گفتیم بسم‌الله. آن جلسه طوری شد که حتی آقای قرائتی هم به آقای مصباح می‌گویند شما دارید تند می‌روید! البته آقای پرورش دیدگاه‌هایی داشتند و جلسه به هر حال به این شکل تمام شد و ایشان برگشتند. به دنبال آن قضیه شنیدم که بین طلاب مدرسه حقانی هم چنین درگیری ایجاد شده، یعنی آقای مصباح بحث‌هایی علیه دکتر شریعتی می‌کنند و از آنجا که بین طلاب عده‌ای شدیداً طرفدار دکتر شریعتی و عده‌ای هم شدیداً طرفدار آقای مصباح بودند، یک دو دستگی عجیب پیش ‌آمد. مرحوم آقای قدوسی که این وضع را دید این‌ها را جمع کرد و گفت آقا این‌طور که نمی‌شود. آقای مصباح استاد شما هستند و مطالبی دارند و بالاخره این درست نیست و دودستگی نباید باشد. این‌ها گفتند که آقا باید تکلیف روشن شود. یک فردی را بیاورید که روی این مسئله قضاوت شود. ایشان گفتند از اساتید روشن و آگاه و خوب ما آقای مطهری هستند، اما آقایان طرفدار دکتر شریعتی قبول نکردند و گفتند که آقای مطهری هم علیه دکتر شریعتی موضع دارد، البته نه مثل آقای مصباح. نهایتاً آقای قدوسی آقای بهشتی را معرفی کردند که پذیرفتند. بعدها آقای بهشتی به من هم گفتند که من یک مسافرت به مشهد داشتم. در آنجا که اتفاقاً طلاب هم بودند، زمینه‌ای فراهم شد که مرحوم دکتر بهشتی ورود کردند و یک بحث بسیار رسایی را در ارتباط با این موضوع ایراد کردند که مجموعه آن در کتاب دکتر شریعتی جستجوگری در مسیر شدن توسط بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی منتشر شد.

خاطرم هست که جزوات دکتر شریعتی را خود من می‌بردم به ایشان می‌دادم و بعضی وقت‌ها هم از ایشان نظر می‌خواستم. به من گفته بودند از حسینیه اول بروم خانه‌ی شهید بهشتی جزوات ایشان را به شهید بهشتی برسانم. بعضی وقت‌ها می‌دیدم که در حاشیه‌هایش مطلب نوشته‌اند که مثلاً این قسمت انحراف دارد و یا این بخش اشتباه تاریخی است و … و دیدگاه‌هایشان را هم تقریباً در این کتاب گفته‌اند. این کتاب را بنده اخیراً خوانده‌ام و دیدم که دیدگاه‌هایشان که در این کتاب وارد شده تقریباً کامل است.

 

–   : بحث بعدی در ارتباط با تبعید به تهران است و سؤال این است که ایشان اصلاً چرا کارمند آموزش و پروش شدند؟ چطور شد که یک روحانی انگلیسی هم تدریس می‌کرد؟

پیشگاهی فرد: بله، البته انگیزه ایشان نسبت به مسئله‌ی شروع تحصیلاتشان را نمی‌دانم اما بعداً این‌طور مشهود می‌شود که ایشان استعداد بسیار بالایی داشتند. شنیده ام در دوران دبیرستان بعضاً دو کلاس را در یک سال طی می‌کردند و در زمینه‌های دروس حوزوی هم از نوع بحث‌هایی که ایشان می‌کرده‌اند شاخص بوده‌اند.

 

–      : می‌شود این‌طور استنباط کرد که ایشان نسبت به کار با جوانان حساس بوده‌اند؟

پیشگاهی فرد: بله اما به این دلیل نبوده است. حالا خدمتتان عرض می‌کنم. خوب یک بخش مربوط به استعداد ایشان است که شاید مجموعه‌ی دبیرستان و حوزه آن نیاز روحی ایشان را پر نمی‌کرده و از طرفی تیزبینی و ریزبینی ایشان را نشان می‌دهد که وقتی عالم اسلامی یک زبان خارجی را کامل بداند به دنبال آن چه اثراتی در آینده می‌تواند داشته باشد که این باعث شد ایشان دنبال این بروند که زبان انگلیسی را بخوانند.

 

–      : اصلاً شما نپرسیدید که چه شد ایشان انگلیسی خواندند؟

پیشگاهی فرد: نه، بنده این سؤال‌ها را نکردم. ولی من با حاج‌خانم ایشان صحبتی داشتم که به هر حال ایشان در مجموعة کارهایشان همیشه یک نوگرایی خاصی داشتند که بعضاً مورد سؤال همه قرار می‌گرفت و ایشان هم توجه نمی‌کردند که دیگران انتقاد می‌کنند و واقعاً راهی که خودشان انتخاب کرده بودند همان راه را می‌رفتند. یک مسئله هم استعداد ایشان است که بعضی‌ها اصلاً استعداد زبان دارند. مثلا همین که ایشان در طول نزدیک به شش سال در آلمان آن زبان سخت آلمانی را طوری مسلط شدند که بتوانند در کلیسای آلمان بروند و سخنرانی مذهبی بکنند این نشان‌دهنده‌ی این است که استعداد خوبی داشتند. با توجه به اینکه ما خیلی‌ها را داریم که پنج شش سال در کشورهای دیگر هستند و فقط در حد معمول می‌توانند حرف بزنند.

اما در ارتباط با ورود ایشان به آموزش و پرورش، نه فقط ایشان بلکه دوستان دیگری هم که هم‌فکران ایشان بودند همزمان به آموزش و پرورش ورود کردند. این ظاهراً نشان می‌دهد این‌ها با هم یک تصمیم جمعی گرفته بودند. مرحوم شهید مفتح هم همزمان با ایشان رفتند. خود آقای مکارم شیرازی همزمان تدریس در دبیرستان‌ها را شروع کردند و آقای سیداحمد بهشتی هم همین‌طور و دیگر دوستانی که آن زمان با ایشان بودند. منتها جالب این است که ایشان فقط برای تدریس به آموزش و پرورش نرفتند. بلافاصله برای گرفتن امتیاز دبیرستان اقدام کردند تا یک مجموعه درست بکنند، چراکه معتقد بودند کار تشکیلاتی همیشه از واحدهای کوچک شروع می‌شود. ایشان در مدرسه‌ی رفاه هم در یک جمعی به این مطلب اشاره کرده بودند که همه گفته بودند آقا الان وقت مبارزه است، وقت این مسائل نیست که ما حالا بیاییم مدرسه درست کنیم. دوستانی که تعریف می‌کردند می‌گفتند که در همان هیأت مؤسس رفاه می‌گفتند که ما باید مدرسه درست کنیم و فرزندانی در آنجا تربیت کنیم که ده-پانزده سال دیگر بتوانیم از آنها بهره‌برداری کنیم؛ خیلی اصولی. جالب است که این مطلب را خودم از آقای مکارم شنیدم که وقتی صحبت آقای بهشتی شد می‌گفتند آقا هر وقت در هر جلسه‌ای که آقای بهشتی آمدند و یک مسئله‌ای مطرح می‌شد که باید فلان فعالیت را بکنیم و مثلاً سازمانی برای تبلیغات بود یا می‌خواستیم مثلاً کتابخانه‌ای یا مدرسه‌ای را راه‌اندازی کنیم، می‌گفتند که آقا! آقای بهشتی را دعوت نکنید. آقای مکارم چیزی گفتند قریب به این مضمون که آقای بهشتی می‌گفتند اول بیایید یک دختر و پسر جوان را پیدا کنید و این‌ها را مزدوج کنید بعد روی فرزندان این‌ها کار کنید تا به آن مرحله برسیم! این تعریفی که ایشان می‌کردند که البته تا حدودی هم شکل انتقاد داشت اما از طرفی هم نشان می‌داد که واقعاً ایشان همیشه ریشه‌ای روی مسائل فکر می‌کردند و این یکی از خصوصیات آقای بهشتی بود.

 

–      : در رابطه با تبعید از قم به تهران ایشان بفرمایید.

پیشگاهی فرد: بعد از جریان دستگیری و تبعید امام، برای دستگاه مشخص شد که ایشان آدم فعالی است و از شاگردان تراز اول امام هست و در همان زمان با سخنرانی‌هایی که در اصفهان و جاهای دیگر انجام داده بودند، احتمال اینکه ایشان یک تشکیلاتی دارند و با برخی از تشکیلات سیاسی و انقلابی مرتبطند. تا حدودی هم برای ساواک مسجّل شده بود. به هر حال برای اینکه بتوانند ایشان را از محیط قم دور کنند تا بعداز امام ایشان محوریتی پیدا نکنند، ایشان را از قم به تهران تبعید کردند. چون قاعدتاً بعد از امام از جمله شخصیت‌های بارزی که علاوه بر اینکه خیلی اصولی باشد، خیلی هم جاذبه داشته باشد، مرحوم بهشتی بود. این‌ها نمی‌توانستند با آقایان دیگر برخورد کنند چون آنها روحانی بودند و در حوزه، اما ایشان چون در آموزش و پرورش رئیس دبیرستان بودند دیدند بهترین راهش این است که ایشان را بدون سروصدا به تهران منتقل  و بعدت منفصل از حدمت کنند. آنها به قول خودشان ایشان را منتقل کردند ولی در حقیقت این حرکت‌شان تبعید نامیده می‌شد، چون این انتقال به زور انجام شده بود. علتش هم این بود که فکر می‌کردند در تهران فضا به آن صورت باز نیست و ایشان نمی‌توانند به آن شکل فعالیتی داشته باشند، در صورتی که عکس این مطلب شد، یعنی اتفاقاً فضا برای ایشان بازتر شد و گروه‌های مختلف ‌توانستند به راحتی با ایشان در تهران ارتباط برقرار کنند.

 

–   : درباره خاطرات مربوط به عید سال 35 36 که ایشان به قم رفتند توضیحاتی بفرمایید؟

پیشگاهی فرد: بله، به هر صورت به لحاظ اینکه مرحوم خاله‌ی ما همسر محترم ایشان، تنها بودند و به هر حال در قم در تنهایی به سر می‌بردند و ایشان مرتب از صبح تا شب دنبال برنامه‌ها و جلساتشان بودند، بعضاً از من می‌خواستند – چون مَحرم بودم- که در مواقع تعطیلات بروم قم و در منزل ایشان باشم که ایشان تنها نباشند. بعضی اوقات می‌شد یک ماه یا دو ماه و یا بعد از تعطیلات عید من در قم منزل ایشان بودم. یادم هست که یک سال تعطیلات تابستان که شد ایشان گفتند یکی از دوستان دعوت کرده اند به یک ده ییلاقی که نزدیک قم هست که شما بیایید و مدت ده پانزده روز اینجا استراحت کنید. می‌گویند که جای بسیار خنکی است. همسر آقای بهشتی گفتند که آخر در تابستان که مردم می‌روند شمال یا جایی که خنک باشد، آن وقت شما یک ده در تعطیلات داغ قم پیدا کرده‌اید؟!  گفتند که نه، شما بیایید، خیلی از آنجا تعریف می‌کنند. به هر حال یک مقدار وسایل و تجهیزات را جمع و جور کردیم و با هم رفتیم آنجا. دهی بود به نام کِرمجقون که الان هم معروف است و یکی از نقاط ییلاقی آنجاست. خانه‌ای روستایی بود و باغی و درخت گردوی زیادی هم داشت که ما آنجا ساکن شدیم. خوب طبیعتاً ساکنینی که آنجا بودند با اینکه خیلی هم نسبت به ایشان شناخت نداشتند می‌آمدند و به این عنوان که ایشان سید هستند ازشان دیدار می‌کردند. مسجدی می‌رفتند و …

یکی از خاطراتی که من با ایشان دارم این بود که من را صبح‌های زود صدا می‌زدند که فلانی بلند شو می‌خواهیم برویم پیاده‌روی! این جا که نمی‌شود بگیری بخوابی! هوای به این خوبی دیگر گیرمان نمی‌آید! من هم صبح‌ها بلند می‌شدم بعد از نماز، همان تاریک و روشن می‌رفتیم به تپه‌های اطراف و آنجا طبیعتاً ما هم از فرصت استفاده می‌کردیم و در حد همان سن و سال خودم مطالبی از ایشان می‌پرسیدم. یادم هست که ایشان هم از همین فرصت استفاده می‌کردند و روی مسائل اعتقادی با من کار می‌کردند. سؤال می‌کردند که مثلاً خدا را چگونه می‌شناسی؟ اثبات وجود خدا را از من می‌پرسیدند یک چند تا اشکال از من می‌گرفتند و من دوباره پاسخ می‌دادم و همین طور که با هم راه می‌رفتیم، من متوجه می‌شدم که این زمان مناسبی است که ایشان به طور غیر مستقیم روی مسائل اعتقادی اسلامی یک جوان کار کنند. این یکی از خصوصیاتی بود که من از آقای بهشتی سراغ دارم.

 

–      : این زمان پیاده‌روی شما چه مدت طول می‌کشید؟

پیشگاهی فرد: معمولاً حدود یک ساعت و نیم. ایشان عادت داشت. به طور کلی هر جا که می‌رفتند به این شکل بود، حتی در تهران و قبل از انقلاب که فشار کار روی ایشان زیاد بود.‌ بعد از انقلاب که آنقدر در حصار بودند و پاسدار داشتند ، کار سخت بود و هر وقت می‌گفتم که سؤال دارم و یا مسائلی از اصفهان دارم و یا رهنمودهایی از ایشان می‌خواستم، می‌گفتند بیایید منزل ما، شب بخوابید و صبح به اتفاق در راه صحبت می‌کنیم. شب می‌رفتم آنجا، شام را می‌خوردم و می‌خوابیدم و صبح، بعد از نماز به اتفاق ایشان راه می‌افتادیم. از این خیابان‌ کنار رودخانه که منزل ایشان بود می‌آمدیم پایین و برمی‌گشتیم که کلاً حدود نیم ساعت تا یک ساعت طول می‌کشید.

 

–   : آیا پیش آمده بود که صبح‌ها برای نماز شما را صدا بزنند؟ و یا کلاً در ارتباط با نوجوانان و جوانانی که سن‌شان از شما کمتر بود و احتمال خستگی در رابطه با ایشان می‌دادند و برای نماز صبح بیدار نمی‌شدند رفتارشان در وقت نماز با این‌ها چگونه بود؟

پیشگاهی فرد: ایشان برای نماز صدا می‌کردند منتها نه صدایی که آزاردهنده باشد. به هر حال ایشان هم اطلاع داشتند که من علاقه دارم صبح‌ها نمازم را بخوانم. بعضی اوقات چون معمولاً محل استراحت من در اتاق جداگانه‌ای بود و من آنجا می‌خوابیدم، ایشان اصلاً می‌آمدند نمازشان را آنجا می‌خواندند که البته خیلی هم با طمأنینه و آهنگ آرام و بسیار زیبایی نماز را می‌خواندند.

 

–      : ایشان برای نماز عبا می‌انداختند؟

پیشگاهی فرد: بله، البته من دیده بودم که ایشان بدون عبا هم نماز می‌خوانند، با همان پیراهن و شلوار سپید. بعضاً عبا هم استفاده می‌کردند که همین نماز خواندنشان باعث می‌شد که من بیدار شوم. بعضی اوقات هم یادم است که می‌آمدند در را می‌زدند و خیلی آرام فقط یک بار صدا می‌کردند که اگر من خوابم خیلی سنگین بود دیگر صدایم نمی‌کردند.

 

–      : به چه صورتی شما را صدا می‌زدند؟

پیشگاهی فرد: با توجه به اینکه من را در خانه عباس صدا می‌زنند که البته این هم خودش جزو خاطراتی است که مربوط می‌شود  به سفری که ما به کربلا داشتیم و ماجرایی که آنجا برای ما پیش آمد و مادربزرگم نذر کردند که اگر سالم بمانم نام مرا عباس بگذارند. دیگر خانواده ما در اصفهان بنده را به نام عباس صدا می‌زدند و آقای بهشتی هم به ما می‌گفتند عباس آقا!

اصلاً به طور کلی روش ایشان در کار تشکیلاتی و مبارزاتی آنچنان دقیق بود که همه را وامی‌داشت به اینکه در ارتباط با نحوه‌ی رفتارشان از ایشان سؤال بکنند، یعنی این‌طور نبود که حالا ایشان بگویند شما بیایید یا نیایید. جوری رفتار شده بود و جوری من را عادت داده بودند که احساس می کردم هر چیزی را باید اجازه بگیرم. مثلاً باید می‌پرسیدم آقای بهشتی من بروم چایی بیاورم؟ و ایشان می‌گفتند که شما مثلاً فلان کار را انجام دهید یا چایی را بیاورید و حالا بعدش اگر خواستید می‌توانید بروید. یا حالا خواستید بنشینید، می‌توانید بنشینید. یعنی ایشان نوع رفتاری که می‌باید داشته باشم را مشخص می‌کردند.

یکی از اولین خاطرات جالب من این بود که سال 1349 که ایشان از آلمان آمدند من رفتم منزل ایشان. حاج‌خانمشان چایی درست می‌کردند و من برای افرادی که می‌آمدند دیدار ایشان چایی می‌بردم. یک بار من دیدم سید بزرگواری آمدند و بعد من چایی را گرفتم و بردم برای ایشان و دیدم که ایشان عینکی داشتند و پیپی هم گذاشتند و دارند پیپ می‌کشند. من چایی را تعارف کردم و سلامی کردم و ایشان هم احترام کردند و آقای بهشتی بنده را معرفی کردند و گفتند که ایشان خواهرزاده‌ی خانم هستند. من برگشتم از خاله‌ام پرسیدم ایشان که بود؟ گفتند ایشان آقای سیدعلی خامنه‌ای هستند که از دوستان آقای بهشتی‌اند و از مشهد آمدند. دیدم که ایشان هم مثل خود آقای بهشتی خیلی شیک هستند و البته خاله‌ام گفتند که ایشان هم عجیب به آقای بهشتی علاقه دارند. آقای بهشتی هم خیلی به آقای خامنه‌ای علاقه دارند و این‌ها با هم رفیق هستند. بعد که من چایی را دادم و رفتم شیرینی آوردم از آقای بهشتی سؤال کردم که فرمایش دیگری دارید؟ ایشان گفتند خیر و من پنج دقیقه اجازه دارم که آنجا بنشینم. این یکی از خاطرات من بود.

یک خاطره‌ی دیگری هم از آقای هاشمی در همان خانه دارم. قضیه به این شکل بود که آقای بهشتی بعد از اینکه از آلمان آمدند، منزل یک آقای اخوان نامی بود که ایشان در آلمان تاجر فرش بودند. هر چه دوستان می‌گفتند بیایید منزل ما، ایشان می‌گفتند که فعلاً آقای اخوان دعوتمان کرده و خانواده با ایشان مأنوسند و از آنجا که ما آن سال‌ها هم با هم بودیم، فعلاً می‌رویم آنجا تا یک محل پیدا کنیم. رفتند آنجا و در مدتی که آنجا بودند آقای هاشمی رفسنجانی در کوچه‌ی حسینی در خیابان دولت‌ چهار تا خانه ساخته بودند. یک خانه‌اش را فروخته بودند به روحانی ای به نام آقای طاهری، خانه‌ی دوم را به آقای مفتح فروخته بودند و خانه سوم را هم خودشان نشسته بودند و این خانه‌ی روبه‌روی بن‌بست که بزرگتر از دیگر خانه‌ها بود، خالی بود و هنوز نفروخته بودند. گویا آقای هاشمی رفسنجانی رفته بودند پیش ایشان و گفتند آقای بهشتی شما برای چه می‌خواهید خانه تهیه کنید؟ من یک خانه دارم، بیایید شما بردارید! آقای بهشتی گفته بودند که می‌خواهید اجاره بدهید؟! گفته بودند که نه، مگه شما نمی‌خواهید خانه‌دار شوید؟ من این خانه را به شما می‌دهم و شما هر وقت که پولش را داشتید به من بدهید. ایشان هم گفتند بسیارخوب و رفتند و ساکن آن خانه شدند.

بعد که من رفت و آمدم به آنجا بیشتر شده بود حاج‌خانم بهشتی همسایه‌هایشان را یکی‌یکی معرفی می‌کردند که یکی‌شان آقای رفسنجانی بود. از آنجا که من سخنرانی‌های ایشان را در حسینیه ارشاد شنیده بودم و کتاب امیرکبیر ایشان را هم خوانده بودم و به اسم می‌شناختم، می‌دانستم که ایشان جزو مبارزهاست. سخنرانی‌های آقای مفتح را هم شنیده بودم و کتاب‌هایشان را خوانده بودم و می‌دانستم که ایشان هم جزو مبارزین هستند. آقای طاهری هم که روحانی بودند. یک روز که داشتم می‌آمدم دیدم یک پژوی 404 جلوی منزل آقای هاشمی است و یک جوانی ایستاده و در حال شستن ماشین است. من همین‌طور که می‌آمدم تصورم این بود که به این جوان گفته‌اند بیاید و این ماشین را بشوید و هیچی هم نگفتم. ایشان که دیدند من می‌آیم سلام کردند، من هم جواب ایشان را دادم و رفتم. فردای آن روز، آقای بهشتی گفتند که آقای هاشمی می‌خواهند بیایند اینجا، شما ایشان را دیده‌اید؟ گفتم نه، اتفاقاً خیلی دلم می‌خواهد ایشان را ببینم و خیلی به آقای هاشمی علاقه دارم. آنجا بودم که یک دفعه ایشان وارد شدند، من که سر برگرداندم دیدم ایشان همان آقایی است که دیروز دیده بودم و از آنجا که ریش نداشتند و با یک پیراهن و زیرشلواری هم بودند اصلاً در تصورم نبود که آن جوان آقای هاشمی رفسنجانی هستند و البته خیلی هم خجالت کشیدم. تا آن موقع ایشان را حتی در سخنرانی‌های حسینیه هم ندیده بودم.

 

–      : در آن زمان جلسات مخفی تهران برگزار می‌شد یا اصفهان؟

پیشگاهی فرد: ما جلسات را هم اصفهان داشتیم و هم قم که در سال‌های قبل از 42 بود و مشخص بود و یا مثلاً حاج‌خانم به ما می‌گفتند که شما مسئولیت بردن چایی را داشته باشید اما خودشان به ما نمی‌گفتند.

ایشان نحوه برخوردها را به ما آموزش می‌دادند که در آموزش ما متوجه می‌شدیم. مثلاً به ما می‌گفتند که آقای پیشگاهی شما که دارید کارهای مختلف می‌کنید و فعالیت‌های سیاسی ـ مذهبی می‌کنید باید مرزها را رعایت بکنید که متأسفانه خیلی از این دوستان هستند که گرفتار می‌شوند و ناگهان ده سال زندانی برای یک بی‌احتیاطی گریبانگیرشان می‌شود. من به خود شماها توصیه می‌کنم و خود من هم این کار را می‌کنم. قطعاً شما در مواردی که دوستان من هستند حتماً بپرسید که لازم هست بیایم داخل یا نه. یعنی هم توصیه می‌کردند و هم خط می‌دادند.

 

–   : آیا درست است که ایشان در مقابل ساواک سیاستِ باز را دنبال می‌کردند چون ایشان را از اصفهان می‌شناختند و بعد از آن منبر چهارباغ درباره ایشان حساسیت داشتند؟

پیشگاهی فرد: البته ایشان به طور کلی با داشتن یک نوع منطق و رفتار و برخوردی که داشتند از یک موضع خاص و کلاس بالاتری برخوردار بودند. زمانی که ایشان دبیرستانی به نام دین و دانش را به راه انداختند، اساتیدی را به آنجا دعوت کردند که این‌ها از اساتید درجه یک قم بودند، تعداد زیادی از آقایان علما و دبیران خیلی برجسته‌ای درباره ریاضی، دبیران شیمی، دبیران فیزیک بودند به طوری که این مدرسه تبدیل به یک مدرسه نمونه شده بود و جالب این بود که آقای بهشتی هیچ‌گاه رفتارهای عجولانه ای که باعث به وجود آمدن حساسیت می‌شد در کارشان نداشتند. یعنی در مورد اداره‌ی مدرسه دین و دانش آن‌چنان جدی و منضبط بودند و نسبت به مسائل فرهنگی و مسائل علمی و سطح کلاس‌ها وسواس داشتند و آنچنان کار می‌کردند و این‌قدر به این مدرسه و مسائل ریز آن توجه داشتند که اصلاً تصور این نمی‌رفت که بخواهند از این مدرسه بهره‌برداری سیاسی بکنند. ساواک می‌دید که دیگران این تیپ کار و نحوه عمکرد را ندارند، یعنی می‌دید که دیگرانی با اهدافی کاری را دنبال می‌کردند به نحوی کار می‌کردند که یک کار کوچکشان با یک ناشیگری‌های کوچک خیلی سریع برملا می‌شد و فوری می‌گرفتندشان و تمام می‌شد اما آقای بهشتی خیلی تشکیلاتی و پیچیده عمل می‌کردند به طوری که به این زودی‌ها سرنخ دست ساواک نمی‌دادند! ساواک هم که تا سرنخی در جایی پیدا نمی‌کرد معمولاً نمی‌آمد به مسائل ورود کند. آقای بهشتی در این زمینه‌ها خیلی کار کرد.

یک مورد هم شیوه‌ی ایشان بود که فقط مربوط به آن موقع نمی‌شد. بعد از اینکه از آلمان‌ آمده بودند علی رغم این‌که ممکن بود این اعتراض به ایشان بشود که بعدها هم این اعتراض به ایشان شد و حتی بعد از انقلاب هم علیه ایشان استفاده شد، به حوزه تعلیمات درسی وارد شدند. ایشان با یک جمعی تصمیم گرفتند که ما به حوزه‌ی انتشارات درسی مدارس ورود کنیم و تعلیمات دینی‌ مدارس را در دست بگیریم. و این کار را از همان چهار پنج سال اول که آمدند شروع کردند؛ آقای باهنر، آقای برقعی، آقای گلزاده غفوری و خود ایشان ورود کردند و جالب این است که پس از آن تمام تعلیمات دینی‌ها یعنی بینش و دینی دوم دبیرستان، سوم دبیرستان همه به قلم آقای بهشتی و دوستانشان بود ولی ایشان به امضای آقای برقعی کار را ارائه می‌دادند و آقای برقعی هم حرفی نداشت. بعضاً به ایشان گفته می‌شد که شما آمدید تعلیمات دینی زمان شاه را گرفته‌اید که عکس شاه و فرح و این‌ها در آن هست و ایشان می‌گفتند که باشد، مقصود ما این است که بچه‌ها را روشن کنیم. اگر ما این کار را نکنیم دیگران می‌آیند و انجام می‌دهند. ورود به چنین کاری برای کسی مثل آقای بهشتی که خودشان در رأس مبارزات بودند، خیلی سخت بود.

 

–      : علت حضور آقای برقعی در این جمع چه بود؟

پیشگاهی فرد: اصلاً ایشان در آنجا مسئولیت داشت و این‌ها‌ در حقیقت به واسطه‌ی آقای برقعی نفوذ کردند و وارد شدند. مثل آقای یحیی نوری که در دانشکده الهیات بود و بعضی از طریق این‌ها می‌رفتند درحالیکه خود آقای نوری اصلاً‌ این تیپی نبود.

 

–      : پس در واقع این‌ها از سمت و نام ایشان استفاده می‌کردند؟

پیشگاهی فرد: بله.

 

–   : شما به مدرسه دین و دانش رفته بودید. فضا را چگونه توصیف می‌کنید؟ چه برنامه‌های غیردرسی برای شما جالب بود یا چه چیزی آن موقع برای شما تازگی داشت؟

–       

پیشگاهی فرد: مدرسه خیلی منضبط بود. نظم و نسقی که ایشان به مجموعه‌ی آنجا داده بود به گونه ای بود که از خصوصیات ویژه‌ی این مدرسه شده بود. کلاس‌های فوق‌العاده زبان انگلیسی که آنجا برگزار می‌شد با حساسیتی که آنجا وجود داشت هیچ‌وقت به این صورت در قم رسم نبود. روی تک تک بچه‌هایی که آنجا بودند کار پرورشی و تربیتی انجام می‌شد یعنی فقط این نبود که یک دانش‌آموزی که درس‌خوان باشد آنجا بیاید. آقای بهشتی مراقبت‌های ویژه و برنامه‌های فوق‌العاده برای کارهای پرورشی این بچه‌ها داشتند. جلسات عمومی برای این‌ها می‌گرفتند و مثلاً به مسائل ورزشی در این مدرسه خوب پرداخته می‌شد.

 

–      : خود آقای بهشتی هم در مدرسه ورزش می‌کردند؟

پیشگاهی فرد: من ندیدم که شخص ایشان ورزش بکنند.

 

–      : در ارتباط با نماز چطور؟

پیشگاهی فرد: بله، ایشان نماز را خودشان برپا می‌کردند. به هر حال در مدرسه نماز برقرار بود.

 

–      : با توجه به اینکه آن وقت نمازخواندن در مدارس رسم نبود.

پیشگاهی فرد: نخیر نبود ولی ایشان مقید می‌کردند.


دیدگاه‌ها