شهيد بهشتي سخت راز نگهدار بود و با مخالفين خودش خيلي با بزرگواري برخورد مي كرد.دو سه نفر بودند خيلي اذيتش مي كردند. درباره ايشان خيلي حق كشي مي كردند و انصافا ستم مي كردند. من نديدم ایشان حتی پيش من از آنها چيزي بگويد. اين شرعا جايز هم هست. اشكالي ندارد قرآن مي فرمايد: ” لايحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم “. از اين حقش هم استفاده نميكرد
امتيازي كه ايشان داشت اين بود كه معمولا آن وقتها يك طلبه يكي دو سالي طول ميكشيد تا شناخته بشود و درس بدهد و بحث كند و خودش را نشان بدهد جايش را پيدا كند كه در كداميك از اين گروهها جا ميگيرد.امتياز اول ايشان به نظر من اين بود كه اين دوره را ايشان خيلي زود طي كرد يعني چند هفته طول نكشيد كه ايشان شناخته شد شناخته شد به ” تيز فهمي ” و ” باهوشي ” و ” قدرت بحث ” و اين البته يك امتياز بالائي است. چند نفر آنوقت در قم بودند كه اينها مقياس بودند براي ديگران. مثلا ميگفتند فلان كس چطور است خوب است متوسط است. نوعا اندازه گيريها را با اينها ميكردند. مثلا ميگفتند فلان كس در سطح فلان كس است از او قويتر است از او ضعيفتر است واحد سنجش بودند. يعني اينها ديگر جا افتاده بودند همه ميشناختند اينها را. مرحوم بهشتي جز اينها بود. اگر صحبت بود كه فلان كس چطور است معمولا ميپرسيدند مثلا نسبت به بهشتي چطور است ميگفت كمي ضعيفتر است يا مثلا در اندازه ايشان ميشود. خلاصه اين خودش يك چيزي است يعني بايد خود او و شخصيت او شناخته شده باشد حداقل در ذهنها اندازه معيني داشته باشد تا ديگران را با او مقايسه كنند. اين يك امتياز ايشان بود كه اين دوره را خيلي زود طي كرد يعني همه فهميدند كه يك طلبه اصفهاني سيد و با هوش آمده كه قوي بحث ميكند. اين يك امتياز بود.
مسئله دوم كه ايشان داشتند كه البته اين يك مدتي طول كشيد تا معلوم شد معمولا در ميان طلبهها ميگويند فلان كس عمق تفكرش چطور است دقتش تيزهوشياش سرعت انتقالش چطور است استحضار ذهني او چطور است اينها رشتههائي است كه ميگويند فلان كس از نظر دقت فكري خيلي خوب است فلان كس خيلي سالم فكر ميكند روان فكر ميكند.
يكي از امتيازات خوب آنوقتها (الان هم هست در ميان طلبه ها) اين استحضار ذهن و سرعت انتقال است كه در بحث خيلي به درد ميخورد. ممكن است كسي دقت فهمش خوب باشد اما سرعت انتقال نداشته باشد ما ديديم چنين افراد را كه آدم وقتي يك چيزي ميگويد همانجا چيزي ندارد كه بگويد اما فردا كه ميآيد بحث ميكند يك حرف خوب و دقيق ميگويد منتهي بايد مهلت داد يك روز دو روز مهلت داد. از اينها بود مرحوم آقا سيدعلي رامهرمزي از شاگردهاي منتسب به شيخ هادي تهراني.ايشان مردي بود بسيار قوي مشهور شد بعدا به نام آميرزا سيدعلي بهبهاني. آنجور در بحث عاجز بود. البته در بحث عاجز بود يعني با همطرازهاي خودش بحث كه ميكرد قوي نميتوانست بحث كند يك چيزي را ميگفتند و در جلسه بعد فكر ميكرد رويش و مطلب خوبي را ميآورد. اينجور افراد معمولا در بحث يك كمي ناتوان هستند. بهشتي درست عكس اين بود. مرحوم بهشتي سرعت انتقالش خيلي قوي بود و در بحث وقتي وارد ميشد خيلي مشكل بود انسان با او بحث كند. كمتر كسي ميتوانست با او بحث كند. البته بعضيها هستند كه كمتر كسي ميتواند با آنها بحث كند منتهي يك كمي شلوغ كن هستند ايشان اينطور نبود. يك مدتي داد مي زد و بلند حرف مي زد بعدا اين را ترك كرد. بعضي از رفقا ميگفتند كه بلند صحبت ميكند من سرم درد ميگيرد. اين را خيلي ايشان زود ترك كرد. بعدها ايشان به من گفت سبب اين تغير و تحول در من مرحوم علامه طباطبايي شد. گفت من با ايشان يك بحث فلسفي را مطرح كردم. حرفهايم را زدم با همان طمطراق تمام شد و ايشان شروع كرد آرام به من جواب بدهد من يك مرتبه پريدم در حرف او يك چيزي به نظرم رسيد. آن بحثها معمولا اين جور است. گفت من اولين بار بود كه يك شخصيت علمي را ديدم كه تا من خواستم حرف بزنم حرفش را قطع كرد و گوش داد به حرف من. هيچ اصرار نكرد كه من حرف مي زنم و حرفم تمام نشده. ايشان شروع كرد به حرف زدن باز هم من دويدم توي حرفش و حرفش را قطع كرد. دو يا سه بار اين جور شد. اين وسيله تنبه شد كه اين كاري كه من ميكنم درست نيست اين كاري كه او مي كند درست است.
اين سبب شد كه من ديگر تغيير كردم و اين تغيير و تحول را تا اين اواخر من يادم هست كه ايشان داشت ولي در بحث خيلي قوي بود. من يادم هست آقا سيدعلي يثربي رحمهالله عليه از نجف برگشته بود و آمده بود قم جمع ما رفتيم به ديدن ايشان. آميرزا سيدعلي يثربي اهل بحث بود. قوي بود جزء بحاثها بود. مشهور بود كه با او بحث كردن خيلي مشكل است. در آن جلسه آقاي بهشتي درباره يك مطلب تازهاي با ايشان بحث كرد. با اينكه مرحوم آقا سيدعلي يثربي خيلي قوي بود ولي اين بحث كه شروع شد احساس شد آميرزا سيدعلي در بحث با تمام مقام علمياش دارد مي ماند. در نتيجه بحثي كه مرحوم بهشتي با آن سرعت بحث مي كرد آميرزاسيدعلي از نجف آمده بود و يك چيزهائي نقل ميشد كه ايشان در نجف با چه كساني بحث كرده و چه جور شده. در آن جلسه آقاسيدعلي ماند در بحث. اينهم مسئله دوم بود در بحث. قدرت تفكر شهيد بهشتي هم خوب بود يعني آن امتيازاتي كه يك شخصيت علمي بايد داشته باشد اكثرش را ايشان داشت. قدرت جمع بندي او هم خوب بود.آن چيزي كه مي دانست خوب مي توانست آنرا بنويسد. از چيزهائي كه من يادم هست اينكه مرحوم آقاي بروجردي درس صلوه را شروع كردند و آقاي بهشتي شروع كردند صلوه را نوشتن. دو جور درس خارج را مينويسند. يكي درس خارج تقرير مينويسند، هر چي كه از استاد شنيدهاند آنرا مينويسند. نوعا اينجور مينويسند. به اين ميگويند تقرير نويس. كم اتفاق ميافتد كه كسي در موازات درس خودش مستقلا كتاب بنويسد و ضمنا حرف استاد را هم در آن جا بياورد. مرحوم بهشتي كتاب صلوه را شروع كرد با اين روش دوم نوشتن.
و اما امتيازي كه به نظر من خيلي مهم است آزادانديشي شهيد بهشتي در فقه بود. اين خيلي نادر است كه انسان در فقه آزادانديش باشد مرعوب عظمت و شخصيتهاي علمي نباشد خودش را نبازد استقلال فكرياش را از دست ندهد و اطمينان به نفس را داشته باشد شايد در هر دوره يك نفر يا دو نفر يا سه نفر را اينطور پيدا كني و شايد هم نباشد.شايد هم در ميان هزار نفر بيست هزار نفر بعد از پنجاه سال يك نفر اينچنين باشد. اين خيلي مهم است. مثلا ما داريم از اينها؛ بعد از مرحوم شيخ طوسي رحمهالله عليه ابن ادريس را، او آزادانديش بوده، خود شيخ طوسي، مرحوم علامه، مرحوم شهيد اول، اينها نوادر آن روزگارند.
نوع تحولي كه در دوران تحول تفسير فقه اصول علوم اسلامي بوجود آمده بوسيله اين افراد بوده. مرحوم بهشتي در اين بعد امتياز بسيار وسيعي داشت. البته معمولا اينگونه افراد كه آزادانديش هستند و نوعا نوآوري دارند و نوعا مبتكر هستند اين سطح را ديگران گاهي درك نميكنند يا علاوه بر اينكه درك نميكنند يك عكس العملهاي منفي هم ايجاد ميشود همه اينجوري بودند مثلا درباره ابن ادريس يك عكس العملهاي منفي بوجود آمده بود. ابن ادريس خيلي قوي بود البته درباره آزادانديشياش چيزي نگفتند اما رفتند دنبال يك چيزهايي كه پيدا است از يك جهت ناراحتند اينها را مطرح كردند.خلاصه در عصر ما دو سه نفر افراد معدود يكي مرحوم محمدباقر صدر بود كه جز اشخاصي است كه در فقه آزادانديش بود نوآوريهاي خوبي داشت. افراد معدودي در اين زمينه بودند اين يك شهامت علمي هم ميخواهد خيلي چيزها بايد داشته باشد تا بتواند اينجور آزاد فكر كند يكمرتبه انسان خودش را در برابر يك شهرت عظيم ميبيند مثل شيخ انصاري. سيدهادي يزدي شريف العلما برويد جلو آقاي بهبهاني بحرالعلوم صاحب جواهر يك كسي پيدا شود و در مقابل اينها اطمينان نفس را از دست ندهد.
مرحوم بهشتي آدمي بود داراي يك چنين خصوصياتي.اين چيزهائي كه من ميگويم اينها آن مسائل بنياني يك شخصيت علمي است. بقيهاش مربوط به تحصيل است مدت تحصيل مدت اجتهاد چون اينها نباشد مثل اين است كه سرمايه نباشد…
بعضيها سرمايه را دارند اما به كار گرفتن اين سرمايه خوب سليقهاي است ايشان در اين هم خوش سليقه بود. سرمايه را هيچ ضايع نميكرد. دليلش اشتغالات مختلف ايشان است. در اصول اشتغال خوبي داشت در فقه اشتغال بسيار خوبي داشت در فلسفه اشتغال خوبي داشت خلاصه ما يك چيزهائي را مي گوئيم طولي و يك چيزهائي را ميگوئيم عرضي. ايشان هم در مسائل طولي جز آنهايي بود كه پيشرفت خيلي خوبي داشت و در مسائل عرضي هم ايشان امتيازات و مطالعات وبحثهائي داشت كه نوعا اين بحثها و مطالعات را يا كساني ندارند و حداقل در سطح كمي دارند.
درباره مرحوم بهشتي من فكر ميكنم اين تعبير را كه ميخواهم به شما بگويم مقدار زيادي مسائل معلوم ميشود. مرحوم بهشتي جرء افرادي بود كه طرف شور علمي بود يعني اگر كسي ميخواست كار علمي بكند مطالعه علمي بكند درس خاصي بدهد علم خاصي را تعقيب كند معمولا اينها ميآيند يك افرادي را كه خيلي اعتماد به آنها دارند و شناخته شده هستند و صاحب نظر هستند در آن مسائل با آنها مشورت ميكنند. مرحوم بهشتي جزء اينها بود. مثلا در چند هزار نفر شايد دو يا سه نفري اينطور پيدا شوند. ايشان جزء افرادي بود كه با او شور مي شد. كسي ميخواست كار بكند، فلان استاد چطور است، فلان علم چطور است، فلان مقدار كافي هست يا نيست، شما چه جور صلاح مي دانيد، اينكار را بكنيم، اين هم جز اين افراد بود. اينها امتيازاتي است كه من از ايشان سراغ دارم. آنها كه عرض كردم كه آن سرمايهها بود و سرمايهها را هم ضايع نكرد اين فكر ميكنم يك تعبير جامعي است كه من گفتم يعني از سرمايهها حداكثر استفاده را هم كرد.
مرحوم بهشتي جزو طلبههائي بود كه جلسه درس داشت چون اين را الان همه طلبهها ندارند. يكدسته از طلبهها دارند آنوقت معمولا جلسه درس هم كه دارند در ميان آنها هم مساله فرق ميكند. شاگرد معرف استاد است. يك وقت يك دسته طلبه با كيفيت بالا در درس شركت ميكند يك وقت هم همينجور مثلا قاطي شركت ميكنند. مرحوم بهشتي جزء افرادي بود كه جلسه درس داشت و شاگردانش از كيفيت بالائي برخوردار بودند. اهل تلاش بود اهل تلاش در راه تربيت افراد. دائما جلساتي بگذارد و خودش شركت كند و يك اشرافي در آن جلسات داشته باشد حالا معمولا يا باطلبهاي اين جلسه را بگذارد يا دانشجو يا با طبقات ديگر او خيلي تلاش ميكرد كه يك برنامههائي براي اصلاح و تربيت داشته باشد. خلاصه من نميدانم چه تعبيري بكنم. آدم مثلا بگويد مرحوم بهشتي مجتهد است. مجتهد يك سطح معيني ندارد مجتهد نوسان دارد از يك مرتبهاي به مراتب ديگري. مجتهد داراي امتياز را ميخواهم بگويم چون همه مجتهدين داراي امتياز نيستند ممكن است كسي اين امتيازات را نداشته باشد و مجتهد هم باشد. ايشان اهل نظر بود و در فقه با اينكه متشرع بود و متعبد بود به نظر خودش عمل ميكرد و براي خودش تقليد را حرام مي دانست و حرام هم بود تقليد كردن. اما اين را هم فكر نميكنم تعبير گويائي باشد كه بگوئيم ايشان داشتند. نه بيش از اينها ايشان داشتند.
ما يك كار مشتركي داشتيم در خبرگان. يك كار مشترك خيلي قوياي بود و من وقتي اين يادم ميآيد خيلي خوشم ميآيد. ميدانيد كه جلسه خبرگان را بهشتي اداره ميكرد. در خبرگان يك جلسات علني داشتيم و يك جلسات غيرعلني. در جلسات غيرعلني وقتي كه ايشان كار داشت يا خسته بود به من ميگفت بيا جلسه را اداره كن. من به ايشان ميگفتم كه من تند هستم برخوردم تند است و بهتر است كسي ديگر اداره كند. ميگفت نه تو اداره بكن و تند هم نشو! ميگفتم من تند هستم و نميشود. ميگفت تو اداره كن و تند نشو! در خبرگان هم ما همكاريمان خيلي خوب بود.
من ايشان را يك انسان و يك شخصيت اخلاقي ميشناسم مقيد به موازين و ريزه كاريها و ظرافتها و دستورات اخلاقي. مسائل اخلاقي. مسئله ايست كه اگر ريشهاش در قلب انسان نباشد و بخواهد به خودش ببندد خيلي مشكل است براي اينكه يك عمر با او هست در خلوت در غير خلوت شب روز تنهايي در برخوردها در اجتماعات نميشود انسان اينطور چيزي كه ندارد بخودش ببندد. در تمام اين مراحل بالاخره يك جا دو جا يك مرتبه از دستش در ميرود خودش را لو ميدهد. آن مقدار كه من ميتوانم بگويم اين است كه در مدت نزديك به 40 سال كه در مجموع من با مرحوم بهشتي بودم هيچ يادم نيست كه ايشان كار خلاف اخلاق انجام داده باشد. اين خيلي عجيب است كه آدم اين مدت با كسي باشد در حرف زدن در رفتار در كردار و اينها يادش نباشد كه يك وقت انسان بر خلاف موازين اخلاقي كاري را كرده باشد و اين به نظر من يك چيز بسيار مهمي است.
ايشان ريزه كاريهايي هم داشتند. ايشان به شدت انسان دوست و با عاطفه و بدردبخور بود که به كمك كسي بشتابد و در اين مسئله گاهي حتي مشكلاتي را بر خود هموار ميكرد.
شهيد بهشتي راز نگهدار بود. سخت راز نگهدار بود با مخالفين خودش خيلي با بزرگواري برخورد مي كرد.
دو سه نفر بودند خيلي اذيتش مي كردند. درباره ايشان خيلي حق كشي مي كردند و انصافا ستم مي كردند. من نديدم پيش من ايشان حتي از آنها چيزي بگويد. اين شرعا جايز هم هست. اشكالي ندارد قرآن مي فرمايد: ” لايحبالله الجهر بالسوء من القول الا من ظلم “. از اين حقش هم استفاده نميكرد.
بعضي از همانهائي كه ايشان را اذيت مي كردند مرحوم مطهري را هم اذيت ميكردند. مرحوم مطهري گاهي تحملش را نداشت و ناراحت مي شد. اظهار ناراحتي ميكرد گاهي مثلا تند مي شد. ولي ايشان اين حالت را نداشت. هميشه با بزرگواري برخورد مي كرد.
خلاصه ايشان مجموعه فضايل اخلاقي را داشتند و در جمع مي شود گفت مرحوم بهشتي از آن انسانهاي نادري بود كه خيلي كم اتفاق ميافتد يك نفر داراي اينهمه فضايل اخلاقي و كمالات باشد. در عين حال هميشه مقيدبود به اينكه خودسازي كند و هيچوقت خودش را يك انسان كامل نداند يا عجبي داشته باشد. غروري داشته باشد و به كمالاتش بنازد حتي به كمالات علمي.