1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
گفتگو با محمد پیشگاهی فرد / قسمت دوم

به اين دوستان بگوييد آيا با اين شيوه می خواهيم حكومت اسلامی را اداره بكنيم؟

گفتم الان يك مسئله‌ي مهم داريم كه آقاي بني‌صدر دارند مي‌آيند اصفهان. ايشان گفتند خوب بيايند! من گفتم آقاي بهشتي شما ديگر چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ ايشان كه اين همه دارد عليه شما جوسازي و فحاشي مي‌كند، شما ديگر چرا؟ ايشان با آن محبوبيتي كه دارند، مي‌آيند اصفهان، مدارس را بسيج كرده‌اند و ميدان امام را مي‌خواهند مملو از جمعيت كنند. به ایشان گفتم که مخالفان بنی صدر برای اینکه جمعیت نیایند،  به ما گفته اند که آن روز فیلم محمد رسول الله (ص) را پخش کنیم. آقای بهشتی گفتند توجه كنيد كه در يك مملكت يك اصولي هست كه بايد نسبت به آن توجه شود. اين نحوه رفتارها غلط است! اين بازي‌ها چيست؟! ايشان رئيس جمهور اين مملكت است. امام بايد تأييدشان كند، شماها بايد كمك كنيد؛ ايشان كار مي‌كند. اصلاً سراغ اين روش‌ها نرويد

* شما از چندین باری که آن زمان به مدرسه دین و دانش رفتید چه خاطره‌ي خاصي داريد؟

پيشگاهي‌فرد: خاطره‌ي خاصي که مربوط به آن زمان باشد از ایشان ندارم ولي از جمله خصوصياتی كه توجه مرا خيلي به خود جلب مي‌كرد اين بود كه ايشان روي معلمين هم خيلي كار مي‌كرد. يعني من احساس مي‌كردم كه در اين حد نبود كه صرفاً معلمين بيايند و يك درسي بدهند و يك ساعتي بنشينند و حالا سيگاري بكشند و يك چايي بخورند و بروند. آقاي بهشتي يك مراقبت ويژه و سؤال و پرسش در ساعات غير كلاسي و تشكيل جلسات براي معلمين و بررسي روش تدريس، روش كار و عكس‌العمل‌هايي كه بچه‌ها دارند برای معلمین داشتند و به همه‌ی این‌ها اهمیت می‌دادند.

 

* آيا خودشان اين مسئوليت را عهده‌دار شده بودند؟

پيشگاهي‌فرد: بله، خود ایشان مدیریت این کار را عهده‌دار بودند.

 

* از اولین روز تبعید ایشان از قم خاطره‌ی خاصی دارید ؟

پيشگاهي‌فرد: خاطره‌ي از آن زمان ندارم، تنها خاطره‌اي كه از زمان حضورشان در قم به ياد دارم اين است كه آن زمان بسیاری از بچه‌هاي دبيرستان از اين طرف و آن طرف قم از شاگردان ایشان بودند. قم در آن زمان خيلي هم كوچك بود، به این صورت که يك خيابان باجك بود كه تازه راه ساخته شده بود، يك خيابان صفاييه بود و دو تا خيابان اين طرف و آن طرف باجك و در حقيقت خيلي محدود بود و در اين محدوده آقايان علماء رفت و آمد داشتند. من خاطرم است كه اين‌طور مي‌گفتند كه معمولاً وقتي آقاي بهشتي با آن لباس زيبا و شيكشان كه گاهی عينك آفتابي هم بر چشم داشتند در اين كوچه‌ها و خيابان‌ها تردد می‌کردند، كساني كه ايشان را مي‌شناختند با انگشت اشاره مي‌كردند و مي‌گفتند اين همان آخوندي است كه مي‌تواند انگليسي صحبت كند. يعني در آن سال‌هاي 37 و 38 و 39 كه به طور كلي اين مسائل خيلي غريب بود، آقای بهشتی از این لحاظ ویژه و انگشت‌نما بود. اين از شاخص‌ترين خاطراتي است كه مربوط به آن زمان از ایشان به ياد دارم.

 

* راجع به كلاس‌هاي‌شان چيزي به شما نمي‌گفتند كه مثلاً انگليسي هم درس مي‌دادند؟

پيشگاهي‌فرد: نه، ايشان درباره كلاس‌های‌شان صحبتي نمي‌كردند ولی مي‌دانستم كه ايشان در مدرسه دين و دانش قم، تدريس انگليسي داشتند و بعد هم در دبیرستان‌های تهران و جالب است كه در دبيرستان دخترانه هم براي ايشان تدريس انگليسي گذاشته بودند. اما این‌که آیا این زمان مصادف با آلمان رفتن ایشان شده بود و در این کلاس‌ها حضور پیدا کردند یا خیر در خاطرم نیست.

 

* موضوع رابطه‌ی ایشان با شهید بخارایی و هرندی چه بوده است؟

پيشگاهي‌فرد: در این باره از خود ايشان چيزي نشنيدم، البته نه تنها اين مسئله را، بلكه واقعاً تا جايي كه لازم نمی‌دیدند اطلاعات به کسی بدهند که تازه از آن اطلاعات بخواهد استفاده‌ي خاصی بشود، اصلاً به هیچ کس اطلاعات نمي‌دادند و متأسفانه برخلاف ایشان، يك عيب بزرگ انقلابيون ما این بود كه هر جايي سفره‌ي دل‌شان را باز مي‌كردند. آقای بهشتی در اين زمينه بسيار قوي و خوددار بود و نسبت به همه‌ي دوستان درجه‌بندي اطلاعات كرده بود و روي افراد كار كرده بود و ميزان سِرنگهداري‌شان و ميزان استفاده از منابع اطلاعاتي‌شان را مي‌دانست. به عنوان مثال به بنده در حدي اطلاعات مي‌دادند كه ظرفيتش را داشتم و به ديگري هم همين‌طور. به هیچ وجه ايشان خودشان ابراز نكردند اما بنده از طريق همسر ايشان بعد از چند روز كه بخارايي و اين‌ها دستگير شدند متوجه شدم كه اين‌ها چند روز قبل از دستگيري منزل آقاي بهشتي آمده بودند و با ايشان ملاقات و گفتگوی مفصلي داشتند، اما درباره اين‌كه مطالب مطروحه بين اين‌ها چه بوده است اطلاعي ندارم.

 

* در ارتباط با آقاي معتمدي چطور؟

پيشگاهي‌فرد: بله، البته اطلاع داريد كه ايشان داماد عموي خانم ايشان بودند. آقاي معتمدي فردي بود تحصيلكرده و روشنفكر و در عين حال صالح و متديني كه نمازش مرتب به جا بود. در ايشان يك خوش‌باوري ايجاد شده بود كه بروند و نماينده‌ي اصفهان بشوند. آقای معتمدی يك مؤسسه‌ي آموزش ماشين‌نويسي داشتند و درآمدشان هم بد نبود. ايشان فعاليت خود‌شان را شروع كردند و دو دوره براي نمايندگي فعاليت كردند كه اتفاقاً دوره‌ي دوم انتخاب هم شدند. خوب، خود انتخاب ايشان براي نمايندگي يك مقدار سؤال‌برانگيز بود، به اين صورت كه آيا در زمان شاه واقعاً كسي با رأي مردم مي‌تواند روي كار بيايد يا نه؟ يعني يك ساخت و پاختی پشت پرده بود؟ البته رأي مردم خيلي كم بود. طبيعي بود كه آقاي بهشتي در جلسات فاميلي ايشان را مورد سؤال قرار مي‌دادند و با اين‌كه احترام خاصي براي ايشان قائل بودند اما بسيار محترمانه و مؤدبانه درباره مسائل مملكتي با ايشان صحبت مي‌كردند و سؤالاتی داشتند، از این قبیل که مثلاً چرا این‌ها فلان قرارداد را بستند. با ايشان بابت جويا شدن جواب سؤالات مملكتي خيلي بحث و حرف داشتند كه چرا چنين و چنان شد. خوب ايشان سؤال مي‌كردند و آقاي معتمدي هم پاسخ مي‌دادند و بعضي جاها هم که ایشان از جواب باز مي‌ماندند و نمي‌توانستند پاسخ دهند عصباني مي‌شدند و مي‌گفتند كه آقاي بهشتي شما هنوز در قرن خرسواري هستيد و متوجه نشده‌ايد كه دنيا پيشرفته شده است و آقاي بهشتي هم خيلي منطقي و با ادله‌ی بجا و زیبا به ایشان پاسخ مي‌دادند كه آقاي معتمدي چه ارتباطي دارد! اين سؤالات مربوط به همين دنياي متمدن امروزي و عصر تمدن و دنياي اتم است. آقای معتمدی عصباني مي‌شد و داد و قال مي‌كرد كه مي‌گفت نه، من قبول ندارم. شماها بدبين هستيد. اين جريانات در جاهاي مختلف بود، بعضی وقت‌ها در منزل ایشان و گاهی وقت‌ها در منزل آقای مدرس که منزل مادر خانم‌شان بود و در جاهای مختلف که ايشان را مي‌ديدند، بهشان اعتراض مي‌كردند. در نهایت هم در ارتباط با يك مسئله‌اي كه هويدا مطرح كرده بود بلند شد و در مجلس شديد مخالفت كرد كه اگر اين‌طور باشد مملكت ما به باد خواهد رفت. اين بنده خدا آدم ساده‌اي بود. بعد از چند وقت ما شنيديم كه ایشان در عين اين كه طوري‌شان هم نبود حالشان به هم خورده است و بيمارستان هستند و در بيمارستان فوت كردند و عده‌اي مي‌گفتند با آمپول بهشان تزریق کرده‌اند.

 

* يك بحث ديگر هم مربوط به سفر مشهد ايشان بعد از آلمان است كه در راه ايشان اتراق مي‌كردند. تعامل ايشان با شما و دیگران چگونه بود؟ در رابطه با آیت‌الله ميلاني هم چیزی يادتان است؟

پيشگاهي‌فرد: مسئله‌ي آیت‌اللهميلاني مربوط به قبل از سفر آلمان است يعني قضيه به اين شكل بوده است كه در ارتباط با رفتن ايشان به آلمان، طبيعي بود كه دستگاه حساسيت نشان بدهد. ما شنيديم كه از طريق آقاي ميلاني و آقاي خوانساري كه دستگاه از آن‌ها حرف‌شنوي داشت مجوز خروج ايشان گرفته شد.

سفري كه ما همراه ايشان به مشهد داشتيم بعد از بازگشت از آلمان و با اتومبيلي بود كه خودشان رانندگي مي‌كردند. البته بعضي اوقات هم من رانندگي مي‌كردم و خاطرم هست كه در راه مشهد داشت شب مي‌شد و ايشان ‌پرسيدند كه آيا شما شب هم رانندگي مي‌كنيد؟ من جواب ‌دادم كه آقا مگر رانندگي در روز و شب هم فرق مي‌كند؟ روز و شب ندارد! ايشان گفتند بله، در آلمان كساني هستند كه فقط روز رانندگي مي‌كنند و شب اصلاً رانندگي نمي‌كنند و ما جواب داديم كه نخير آقا! براي ما روز و شب هيچ تفاوتي ندارد، ما شب و روز و نصف‌شب و همه وقت رانندگي مي‌كنيم كه ايشان از اين حرف من خنده‌شان گرفت. در آن سفر چون ما همراه خانواده بوديم، بيشتر در ارتباط با خانواده بوديم و مسئله‌ي خاصي از ايشان به ياد ندارم.

 

*ارتباطی که ایشان با همسر‌شان داشتند و یا محبتی که نسبت به بچه‌ها داشتند به چه صورت بود؟

پيشگاهي‌فرد: ایشان در سفرهایشان بسیار خوش‌اخلاق بودند و برخوردهايي كه با بچه‌ها داشتند بسيار محبت‌آميز بود. مثلاً در بين راه اگر قرار بود غذايي تهيه كنيم، ايشان حتماً از بچه‌ها نظرخواهي مي‌كردند. اگر اختلاف نظرها زياد مي‌شد ايشان نهايتاً مي‌گفتند كه خوب حالا كه اين‌جور شد بايد رأي بگيريم. نسبت به مسائل تربيتي اين‌چنيني در رابطه با بچه‌ها توجه داشتند که باعث مي‌شد هر يك از افراد خانواده احساس كنند كه حق و حقوق خودشان را دارند و حق همه‌شان محفوظ است. زماني كه مثلاً بين بچه‌ها اختلافي مي‌افتاد ايشان حرف‌هاي بچه‌ها را گوش مي‌دادند و مي‌گفتند خيلي خوب، شما نظرات‌تان را داديد حالا هر چه حاج خانم گفت همان است.

در مسير مشهد بنده يادم است كه يك سري سؤالاتي از ايشان مي‌كردم و مي‌گفتم آقاي بهشتي شما بين اين آقايان و علمايي كه دوستان شما هستند یک مقدار ما را در این‌باره بیشتر مطلع بفرمایید که اولاً شما با كدام بيشتر مأنوس هستید و کدام را بیشتر تأييد مي‌كنيد و مورد قبول شما هستند؟ ايشان يك به يك نام مي‌بردند كه مي‌گفتند مثلاً نزديك‌ترين دوستان من آقایان مطهري، باهنر، هاشمي و خامنه‌اي هستند. تا جايي كه بنده خاطرم هست اين اسامي را نام مي‌بردند و خصوصيات روحي اين اشخاص را هم بعضي وقت‌ها براي من مي‌گفتند. من يادم است كه يك بار از ايشان پرسيدم كه آقاي بهشتي همه اين‌ها خوب، اما شما كدام يك از اين‌ها را با توجه به فكر و روش خودتان و از نظر همکاری مي‌پسنديد؟ ايشان مي‌گفتند كه از نظر نوع همكاري و نوع بينش كاري و آن انسجام فعاليتي كه من مي‌پسندم، آقاي باهنر از همه به من نزديك‌تر هستند. از ايشان در رابطه با علامه جعفري ‌پرسيدم. من خودم خيلي نسبت به علامه علاقه داشتم و خوب خیلی هم از ایشان به عنوان فیلسوف روز تعریف می‌شد. ايشان مي‌گفتند كه خوب بله، ما با ايشان ارتباطاتي داشتيم و اتفاقاً مدتي در قم با ايشان بوديم و مباحثاتي با هم داشتيم. بعد من مي‌گفتم كه خيلي از ايشان تعريف مي‌كنند و به عنوان فيلسوف معاصر از ايشان ياد مي‌كنند و ايشان مي‌گفتند بله، ايشان اطلاعات‌شان خيلي خوب است و حافظه‌ي بسيار قوي‌اي دارند و استنباط‌هاي بسيار خوب فلسفي دارند. بعد من در همان حد خودم مي‌پرسيدم كه آيا در رابطه با مسائل فلسفي و شناخت‌های فلسفی از ايشان بالاتر هم داريم؟ به این دلیل که بعضي افراد می‌گویند که گاهی آن‌قدر سطح مباحث ايشان بالاست كه كساني كه مخاطب و شنونده‌شان هستند ديگر مباحث ايشان را نمي‌فهمند كه البته بخشي از اين معضل به زبان ايشان برمي‌گشت كه تركي بوده است. ايشان مي‌گفتند كه خير، از نظر عمق آگاهي‌هاي فلسفي، آقاي مطهري خيلي بالاتر از ايشان هستند و البته ايشان هم در اين زمينه خيلي زحمت كشيده‌اند و خيلي كار كرده‌اند. مثلاً يادم است كه كه ما آن روزها خيلي به تفاسير قرآن آقاي موسوي خوئيني‌ها علاقه‌مند بوديم و نوارهاي تفسير ايشان را تهيه و استفاده مي‌كرديم. من پیش آقای بهشتی خیلی از ایشان تعریف کردم و گفتم که ایشان خیلی تفاسیر بسیار خوبی دارند. آقاي بهشتي در رابطه با ايشان مي‌گفتند كه خوب ايشان در اين رابطه ذوقياتي دارند، منتها اين تفاسير ايشان بيشتر از كتاب فی ظلال القرآنِ سید قطب و از كتاب پرتوی از قرآن آقاي طالقاني است و خودشان مفسر نیستند، منتها بيان ايشان بيان شيريني است. به اين صورت بود كه ايشان در برخورد با مسائل خيلي منصفانه رفتار مي‌كردند و حتي درباره ی كساني كه نسبت به ايشان تند بودند، مي‌گفتند كه بالاخره اين‌ها يك روحيات و يك ذوقياتي دارند كه بايد با ايشان صحبت كرد. من يادم است كه در اصفهان فردي بود به نام عمادزاده که خیلی علیه ایشان تند بود و كتاب‌هايي هم داشت و با اين‌كه روحاني نبود، اما مطالعات مذهبی زیادی داشت. حسینیه‌ی عماد هم آن زمان پایگاهی شده بود برای ولایتیون كه علیه دكتر شريعتي و آقاي غروي و شهيد جاويد و كم‌كم آقاي بهشتي و آقاي مطهري برنامه داشتند. كلاً كساني كه آنجا بودند خيلي روحيات تندي داشتند و معتقد بودند كه اين‌ها منحرف‌اند. من از آنجا كه ايشان هم‌محله‌اي و همسايه‌ي ما بودند و گاهي يك سلام و عليكي دورادور داشتيم، يك روز رفته بودم مسجد سيد. از آنجا كه من شنيده بودم ايشان مخالفت‌هايي با آقای بهشتی داشتند، در مسجد سيد با ايشان صحبتي داشتم و گفتم كه شما حرف‌هايي زده‌ايد. حالا افراد ديگر را من خيلي كاري ندارم، اما در ارتباط با آقاي بهشتي، شما که دیگر ايشان را مي‌شناسيد و مي‌دانيد كه ايشان فرزند حاج‌آقا فضل‌الله بهشتی هستند. شما نبايد اين‌چنين صحبت‌هايي كنيد. اما دیدم که ايشان بسیار تند به من پاسخ دادند كه آقا بنده اعتقادم بر این است که این آقای بهشتی يا وهابي است يا مزدبگیر عربستان و … من به هم ريختم و عصبانی شدم كه مرد حسابي شما متدينيد، شما دين داريد «لاتَقفُ مَا لَيسَ لَكَ بِه العِلم». نبايد راجع به چيزي كه نسبت به آن علم نداري صحبت كني!

 

*این جریانات مربوط به بعد از سفر ایشان به آلمان است؟

پيشگاهي‌فرد: اين مسائل مربوط به دو سه سال بعد از بازگشت از آلمان است. ما اين مسئله را به آقاي بهشتي گفتيم كه آقا اين‌ها اوضاعشان خيلي خراب است و دارند علیه شما كارشكني مي‌كنند. آقاي بهشتي گفتند كه بالاخره اين‌ها هم اين‌طور هستند و قابل اصلاح نيستند. ايشان بسيار با سعه‌ي صدر برخورد مي‌كردند و در ارتباط با اين مباحث، من ايشان را بي‌نظير ديدم نه كم‌نظير. من با دكتر شريعتي هم بوده‌ام؛ ايشان يك مقدار كه شرايط نامساعد بود تند مي‌شدند، حالا يا هيچي نمي‌گفت یا مثلاً فقط يك نگاه تمسخرآمیزی به طرف مي‌انداخت. مثل آقاي صالحي نجف‌آبادي كه رفته بودند پيش ايشان و دكتر شريعتي حال ايشان را گرفته بود.

 

* شما اشاره كرديد كه آقاي بهشتي عصباني نمي‌شدند؟

پيشگاهي‌فرد: ابدا و اين خيلي عجيب بود. نزديك سي سال كه ما با ايشان رفت و آمد داشتیم غیر از آلمان، چه در قم، چه در اصفهان و‌ چه در تهران، در مسائل و معاشرت‌هاي خانوادگي و یا در ارتباط با بچه‌ها، مطلقا من عصبانيتي از ايشان نديدم مگر در يك موارد ارزشی خاصي كه ايشان را تكان مي‌داد؛ مثلاً موردی که در خاطرات عبدالله نوري بود كه من قبلاً آن را نقل كرده‌ام كه آنجا ديدم رگ گردن ايشان به نشانه‌ي عصبانيت متورم شده بود. داستان از اين قرار بود كه بنده مدير صدا و سيماي اصفهان بودم و اصفهان هم خيلي شديد درگير جناح‌بازي‌ها بود، از چپِ چپ تا راستِ راست، كمونيست‌ها، مجاهدين خلق، بچه‌هاي سپاه، جهاد سازندگی، حزب جمهوری اسلامی، بني‌صدر و … خيلي درگيري‌هاي وسيعي داشتيم. همچنین جريانات مهدي هاشمي و آقاي محمد منتظري بود که تشکیلات نهضت های آزادي بخش را تازه فعال كرده بودند كه خود ما هم البته با آن‌ها ارتباطاتي داشتيم. داستان به آنجا انجاميد كه بعد از برداشتن قطب‌زاده توسط امام، امام به آقاي موسوي اردبيلي گفتند تا اطلاع بعدي كه مراحل قانوني سه قوه طي مي‌شود، شما يك سرپرست را براي صدا و سيما از طرف من منصوب كنيد. آقاي موسوي اردبيلي هم از طرف حضرت امام به آقاي محتشمي و یکی دیگر از آقایان حكمي دادند به عنوان شوراي سرپرستي دو نفره به عنوان جانشيني مدير عامل صدا و سيما تا اطلاع بعدي. خوب ما اصفهان بوديم و مسئولیت را عهده‌دار شدیم تا اين‌كه خبردار شديم كه آقاي بني‌صدر براي اولين بار مي‌خواهند بيايند اصفهان. سلامتیان و غضنفرپور آمدند صدا و سيما و به من گفتند كه تكليفت را با ما روشن كن! خوب ما از اول يك درگيري‌هايی بر سر آقاي بني‌صدر داشتيم. بعد كه رئيس جمهور شد، همه‌ي اين‌ها توقعات زيادي از ما داشتند كه ما برآورده نمي‌كرديم. سلامتیان و غضنفرپور هر دو نماينده‌ي اصفهان بودند. آمدند و گفتند كه آقاي رئيس جمهور قرار است بيايند اصفهان كه گويا در روز هفدهم ربيع‌الاول هم بود، در ميدان امام اصفهان كه قرار است مملو از جمعيت بشود و این جمعیت بيايند از آقای رئيس جمهور استقبال كنند. گفتند كه در اين راستا شما هم بايد مرتب اطلاعيه بزنيد و شلوغ بكنيد وگرنه ما به رئيس جمهور اطلاع مي‌دهيم كه اين‌ها مخالفند. گفتيم كه باشد! ما فعالیت می‌کنیم منتها در حد خود ايشان! خلاصه مم يك مقدار در بحث با هم درگير شدم و در نهايت با تهران تماس گرفتم تا ببينم چه كار بايد بكنيم. زنگ زدم به آقاي عبدالله نوري و گفتم كه آقاي رئيس جمهور دارند مي‌آيند اصفهان، آقا ما چه بايد بكنيم؟! ايشان گفتند بياييد تهران تا بگويم چه كار بايد بكنيد. عبدالله نوري يك سال پيش از حزب جمهوری اسلامی جدا شده بود و يك موضع مخالفتي را به همراه دوستان‌شان عليه آقاي بهشتي شروع كرده بودند. بعد از تماس ما با آقاي نوري که ايشان گفت بلند شو بيا تهران. رفتم تهران در همان ساختمان سيزده طبقه. فرشي انداخته بودند در اتاق آقای قطب‌زاده و چايي و آقاي شريعتي دهاقانی و آقای محتشمي هم نشسته بودند. به من گفتند كه خوب حالا شما مي‌خواهيد براي بني‌صدر چه كار كنيد؟ گفتم خوب رئيس جمهور است ديگر. گفتند نبايد بگذاريد جمعيت جمع شود. گفتم آقاي نوري شما ديگر چرا؟! گفت همين كه گفتم، ما بايد جلوي بني‌صدر بايستيم تا زماني كه از صحنه خارجش كنيم. گفتم خوب ایشان رئیس جمهور است! ما چه كار بايد بكنيم؟ نشستند و صحبت كردند و بحث كردند، يك مرتبه ديدم كه آقاي نوري گفت زدم توي خال! فهميدم چه كار بايد بكنيم. گفت كه آن روز مصادف با هفدهم ربيع‌الاول است ديگر؟ گفتم بله. گفت فيلم محمد رسول‌الله هم تا بحال پخش نشده است و خيلي هم به ما مي‌گويند و ما هم مرتب به محمدزاده مي‌گوييم و ايشان رايت شده‌ي فيلم را به ما نمي‌دهند، ولي ما كپي‌اش را داريم. حالا بعد هم پولش را بهش مي‌دهيم. شما برو و روي اين تبليغ كن و صبح روز هفدهم ربيع اين را پخش كن. مي‌خواهم ببينم كه آن روز چقدر مردم براي بني‌صدر جمع مي‌شوند! من يك مقداري فكر كردم و ديدم عجب فكري كرد ايشان! رو كردم به او و گفتم حاج عبدالله،‌ گفت بله؟ گفتم بعدش برنامه درست مي‌شودها! اين‌ها توي بوق مي‌كنند كه اين‌ انحصارطلب‌ها چنين مي‌كنند و چنان‌! گفت باشد. بگذاريد هر كار مي‌خواهند بكنند، ما تا آخر خط باید برویم. بنده دارم به شما مي‌گويم كه اين كار را انجام دهيد. من با آقاي بهشتي تماس گرفتم و خاله‌جان گفتند كه ايشان شوراي انقلاب هستند و شب می‌آیند. گفتند كه شب بروم منزل‌شان. شب رفتم و سلام‌ و عليكي کردم. معمولاً ايشان شب‌ها شام نمي‌خوردند مگر در ميهماني‌ها. ايشان معمولاً شب كه مي‌آمدند يك ظرف بزرگ از ميوه‌هاي فصل و تازه جلوشان مي‌گذاشتند و شروع مي‌كردند ميل كردن و صحبت‌كردن و شام نمي‌خوردند. در واقع دو وعده غذا مي‌خوردند. نشستند و پرسيدند خوب اصفهان چه خبر؟ من شرح دادم و گفتم كه الان يك مسئله‌ي مهم داريم كه آقاي بني‌صدر دارند مي‌آيند اصفهان. ايشان گفتند خوب بيايند! من گفتم آقاي بهشتي شما ديگر چرا اين حرف را مي‌زنيد؟ ايشان كه اين همه دارد عليه شما جوسازي و فحاشي مي‌كند، شما ديگر چرا؟ ايشان با آن محبوبيتي كه دارند مي‌آيند اصفهان و اين‌ها هم دارند غوغا مي‌كنند. مدارس را بسيج كرده‌اند و ميدان امام را مي‌خواهند مملو از جمعيت كنند. گفتند كه با همه‌ي اين حرف‌ها توجه كنيد كه در يك مملكت يك اصولي هست كه بايد نسبت به آن توجه شود. ايشان به هر حال رئيس جمهور اين مملكت است. امام هم هستند، ما هم هستيم. امام به ما مي‌گويند شما ساكت باشيد، ما هم سكوت مي‌كنيم. شما هم در ميدان هستيد، ايشان هم رئيس جمهور است. حالا اگر ايشان تا يك مرحله‌اي دارند تندروي مي‌كنند، خوب امام هم به ايشان تذكراتي مي‌دهند هم به ما، براي اين‌كه وحدت در اين شرايط سخت حفظ شود. اگر آقاي بني‌صدر نصيحت امام را گوش كردند و كمي خودشان را تصحيح و تعديل كردند، ما هم با ايشان كار مي‌كنيم و كمكش مي‌كنيم. اما اگر خواست به همين سرعت تند برود، روزي خواهد رسيد كه همين مردمي كه در جمعيت‌هاي كثير به استقبال ايشان مي‌آيند، همين‌ها با او مقابله خواهند كرد. شما هيچ نگران نباشيد و فقط وظيفه‌تان را انجام دهيد. گفتم آخر آقاي بهشتي! من رفتم بابت اين مسئله با آقاي عبدالله نوري صحبت كردم و ايشان يك چنين پيشنهادي دادند. آقاي بهشتي با كمال تعجب گفتند عجب! آقاي پيشگاهي برويد به اين دوستان بگوييد آيا ما با اين شيوه مي‌خواهيم حكومت اسلامي را اداره بكنيم؟ با اين برخوردها؟ اين چه حرفي است؟ اين چه استدلالي است؟ اين چه اصولي است؟ بگوييد آقا اين نحوه رفتارها غلط است! اين بازي‌ها چيست؟! ايشان رئيس جمهور اين مملكت است. امام بايد تأييدشان كند، شماها بايد كمك كنيد؛ ايشان كار مي‌كند. اصلاً سراغ اين روش‌ها نرويد و به آقاي عبدالله نوري بگوييد كه بنده به هيچ وجه با اين روش‌ها و برخوردها موافق نيستم. برويد و طبيعي رفتار كنيد. به این صورت بود که ايشان با اين مسئله خيلي تند برخورد كردند كه من تا آن روز اين حد از عصبانيت را در ايشان نديده بودم! من با خودم گفتم به حرف آقاي نوري هم كار ندارم. رفتم و تبليغات‌ را انجام داديم و آن روز هم هر چه ايشان با ما تماس گرفتند، من گفتم كه آقاي نوري ما يادمان رفت! در ثانی مردم متوجه مي‌شوند، مردم كه نادان نيستند. متوجه مي‌شوند ما از روي عمد اين كار را كرده‌ايم و جوسازي می‌کنند. خلاصه با اين حرف‌ها و اين شرايط، ايشان هم این قضیه را رها كردند که البته مراسم هم برگزار شد و اتفاقاً شلوغ هم شد.


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها