آقای بهشتی وقتي از راه ميرسيدند و وارد خانه ميشدند، اول حال همسرشان را ميپرسيدند. به اين صورت كه: «خانم عزتالشريعه! خسته نباشيد» و بعد با صداي بلند از ايشان تشكر ميكردند. حتي از بوي غذايي كه در فضاي خانه پيچيده بود تعريف ميكردند و احسنت ميگفتند و خيلي با خوشرويي از ايشان تشكر ميكردند. حاج خانم ميگفتند كه خيلي خوب حالا آقاي بهشتي! تشريف بياوريد بنشينيد و کافی است. ايشان قبول نميكردند ميگفتند اصلاً! و رو به حاج خانم ميگفتند خوب من الان چه كار ميتوانم انجام دهم که كمكی باشم؟
* روحیه طنز ايشان در چه حدي بود؟
پيشگاهيفرد: چه در جلسات فاميلي و چه در جلسات دوستان، فقط يك حدي از مطايبه از ايشان ديده ميشد و اصلاً جلسات گپ و گفتهای لهو و شوخيهاي آنچناني و سبک اصلاً از ايشان ديده نميشد. معمولاً حتي در جلسات خانوادگي هم سعي ميكردند يا صحبت را بكشانند سمت صحبتها و احوالپرسيهای خانوادگي و ارتباطات خانوادگي و يا گاهي، ايشان چنانچه نیاز میدیدند، به طور ظريفي مسائلي را با نيت روشنگري مطرح میکردند. در ميان اينها، در حين صحبت كردن و مثلاً ميوه خوردنها مطايبههاي كوتاهي هم ميكردند. خاطرم است از ميوههايي كه خيلي ايشان به آن علاقه داشتند، خربزه بود. یادم هست که خربزه را با حالت خيلي قشنگ قاچ ميكردند و بعد مرتب تعارف ميزدند كه آقايان بفرماييد. یک روز ایشان بین دوستان خربزهي مشهدی تعارف ميکردند و ميگفتند بفرماييد خربزهي شيريني است. ميخوردند و ميگفتند كه خيلي خربزههاي خوبي است، بهتر از خربزههاي اصفهان است. من گفتم البته آقاي بهشتي شيرينياش را قبول دارم كه بهتر از خربزههاي اصفهان است، تردياش هم بهتر است، اما عطر خربزهي اصفهان چيز ديگري است! بعد ايشان به شوخي گفتند حالا اين عطر را دقيقاً ايشان چطور متوجه شدند كه ما نشديم اين دیگر از عجايب است! شوخيهايي در اين حد از ايشان ديده ميشد. يا مثلاً فرض كنيد از آنجا كه با خانمها كمتر از جهت احوالپرسي گفتوگو ميكردند اما با آقايان مثلاً به اصطلاحات كه ميرسيدند سر به سر دوستان ميگذاشتند كه حالا شما اين اصطلاحات را از كجا آوردهايد؟! در اين حد مطايبههايي بود كه ايشان با خوشقريحهگي و خوشبرخوردي موجب طراوت فضاي مجلس ميشدند. در موارد تنشزا ايشان خيلي سريع سعي ميكردند ماجرا را جمع كنند و واقعاً نميگذاشتند كه قضايا خيلي طول پيدا كند. بنده با خصوصيات علما تا حدودي آشنا هستم كه چنانچه كسي چيزي بگويد ديگري داغترش را جواب ميگويد. کلاً ايشان به خاطر آن روحيهي خوشبرخوردشان نيازي به طنزهاي آن چناني نداشتند و علاوه بر خوشقريحهگي و خوشبرخوردي، سنگين هم بودند و يك حالت وقاري در كنار صميميت بسيار در ايشان احساس ميشد. همان حس به روابط بين افراد و حريمهايشان سامان ميداد.
* ايشان به کدام غذاها علاقه بيشتري داشتند؟
پيشگاهيفرد: ايشان به ميوهجات و به ويژه خربزه علاقهي زياد داشتند. نسبت به غذاها هم فسنجان را دوست داشتند. بدیهی است که اين موارد را بيشتر بايد از فرزندان ايشان سؤال كرد. البته يك چیز جالبي كه در عادات ايشان وجود داشت اين بود كه بعد از ناهار عادت به استراحت داشتند ولو پنج دقيقه! و عجيب اين بود كه ميديدم كه آقاي بهشتي پنج دقيقه ميخوابند و همان مدت کم براي استراحت ايشان کافی است. يكي از ویژگی ديگر اين بود كه ايشان نماز را در پنج وقت ميخواندند. يعني اگر ما در ميهماني بوديم، ايشان نماز ظهر را ميخواندند و بعد از استراحت و تناول ميوهاي و صحبتي، نماز عصر را در وقت عصر به جا ميآوردند. مگر اينكه در جايي بودند كه جلسهاي داشتند و مثلاً آنجا به عنوان پيشنماز بودند. حتي در جاهايي كه تعداد افراد محدود بود همين كار را ميكردند، يعني نماز ظهر را ميخواندند و ميگفتند خوب آقايان برويم به بقيهي كارهايمان برسیم تا نماز عصر.
* ميزان خواب ايشان به چه صورت بود؟ با توجه به نظمی که ايشان در امور داشتند خوابشان كم بود يا زياد؟
پيشگاهيفرد: ايشان با توجه به عادتي كه داشتند بعد از ناهار اگر كار نداشتند تا نيم ساعت هم ممکن بود استراحت کنند؛ ميرفتند در اتاق كناري، اگر بالشي بود ميگذاشتند و همان عباي نازكشان را ميكشيدند روي سرشان و راحت استراحت ميكردند. عرض کردم که اين براي من خيلي عجيب بود كه ايشان چه روحي دارند كه مثلاً به همان پنج دقيقه استراحت اكتفا ميكنند! و اگر مشغلهاي داشتند دقیق سر همان زماني که اعلام میکردند مثلاً پنج دقيقه يا ده دقيقه، حتماً بيدار ميشدند و به همان حداقل هم اكتفا ميكردند. آقاي مطهري و ديگراني هم گفتهبودند که با برنامهي ايشان ميشد ساعت را تنظيم كرد و اين در واقع درست بود. چنانچه ايشان با كسي قراری داشتند و يا ديگران وقت ملاقاتي با ايشان تنظيم میکردند، امكان نداشت كه ايشان در وقت تعيين شده حاضر و آمادهي پذيرايي و يا در جلسه حضور نداشته باشند. اگر هم کسی تأخير داشت بعد از سلام و عليك معمولاً اين ديركرد را اعلام و به فرد گوشزد ميكردند.
* در بحث كمك در امور خانه به چه صورت بودند؟
پيشگاهيفرد: بنده توجه كرده بودم ايشان وقتي از راه ميرسيدند و وارد خانه ميشدند، اول حال همسرشان را ميپرسيدند. به اين صورت كه: «خانم عزتالشريعه! خسته نباشيد» و بعد با صداي بلند از ايشان تشكر ميكردند. حتي از بوي غذايي كه در فضاي خانه پيچيده بود تعريف ميكردند و احسنت ميگفتند و خيلي با خوشرويي از ايشان تشكر ميكردند. حاج خانم ميگفتند كه خيلي خوب حالا آقاي بهشتي! تشريف بياوريد بنشينيد و کافی است. ايشان قبول نميكردند ميگفتند اصلاً! و رو به حاج خانم ميگفتند خوب من الان چه كار ميتوانم انجام دهم که كمكی باشم؟ در حدي كه از ايشان بر ميآمد حتماً به اصرار خودشان مثلاً سفره را پهن ميكردند، يا مثلاً سالاد را درست ميكردند و خيلي با حوصله اين كارها را انجام ميدادند. اين چيزهايي بود كه من نه تنها در هيچ روحاني نديده بودم بلکه اصلاً به طور كلي در آن زمان در هيچ يك از آقايان و مردها، چنين برخوردهاي گرم و صميمي را با افراد خانه سراغ نداشتم. زماني كه غذا كله پاچه بود خيلي جالب بود؛ ايشان خيلي علاقه داشتند كه حتماً خودشان كله پاچه را تميز كنند، به اين صورت كه مثلاً چه در منزل خود ايشان بود و يا در منزل ما، اگر براي صبح ميخواستيم آماده شود، ايشان از شب ميگفتند و ما از كلهپاچهاي معروفي كه میشناختیم غذا را تهيه ميكرديم و ميآورديم. ايشان اين كله و پاچه را ميگذاشتند وسط و ميگفتند بگذاريد من تقسيم كنم؛ خوب ميدانيد تقسيم كله پاچه هم كار سختي است و ايشان آنچنان خوب اين را تقسيم ميكردند و مثلاً هر قسمت را ميپرسيدند كه چه کسی چشم دوست دارد یا ندارد يا مثلاً چه کسی زبان دوست دارد و … و سعي ميكردند براي همه به قسمت مساوي و با توجه به ذائقه ی افراد تقسيم را انجام دهند. از دیگر خصوصیات ایشان در میان خانواده این بود که آنچنان به سفره رونق و روح ميدادند كه اصلاً آدم دوست داشت همراه ايشان غذا بخورد. با يك بسمالله الرحمن الرحيم شروع ميكردند و بعد از حاج خانم بابت غذايي كه تهيه كرده بودند خيلي تشكر و تعريف ميكردند و مثلاً میگفتند خانم عزتالشريعه! دست شما درد نكند از اين غذاي بسيار خوب و مطبوعي كه تهيه كردهايد و به این صورت شروع ميكردند به تشويق و تمجید كردن از زحمات ایشان. ايرادي که خانم بنده هميشه از من ميگيرند همين است كه شما كه با ايشان بوديد چطور اين روحيات را از مرحوم بهشتی ياد نگرفتيد؟! نسبت به تقسيم كار اهميت ميدادند كه نه فقط بچهها بلكه ما هم اگر حضور داشتيم، ايشان به هر نفر، در ارتباط با امور منزل وظيفهاي را محول ميكردند.
از جمله رفتارهاي خاص ايشان اين بود كه جمعهها در خانه بايد بسته باشد و تلفن از پریز كشيده شود و اینگونه استدلال میکردند که جمعهها مخصوص خانواده است. اين قضايا مربوط به بعد از بازگشت ایشان از آلمان است. حتي سر اين قضيه يكبار بين آقاي مطهري و آقاي بهشتي دعوا شد كه آقاي مطهري به آقاي مفتح ميگفت «اي بابا! اين آقاي بهشتي هم با اين نظمشان ما را كُشت! آخه حالا وقت اين كارهاست!؟« این مربوط به فضايي بود كه ديگر درگيريها داشت شروع ميشد و آقاي بهشتي هم پيدا نميشد. خاطرم هست که آقاي مطهري من را همراه شخص دیگری به خانه آقای بهشتی فرستادند. آقاي بهشتي در جواب گفتند من امروز برنامهام اين است كه با خانواده باشم و به آقاي مطهري بگوييد من نميآيم. بالاخره هم ايشان نرفت و آقاي مطهري هم از این ماجرا شديد عصباني شده بودند. اين در رابطه با روزهاي جمعه بود كه تا شب مخصوص خانواده بود، تلفن را هم ايشان از پریز ميكشيد و هر برنامهای كه بود طبق روال جمعههاشان را در کنار خانواده میگذراندند؛ مثلاً اگر قرار بود غذا را با هم بپزند يا خانه را تميز كنند يا هر چه كه بود، همهي خانواده را هم به كار ميانداختند و خودشان هم مدیریت امور را عهدهدار ميشدند و به همسرشان ميگفتند: خانم عزتالشريعه، امروز، روز استراحت شماست و نوبت كار من و بچههاست. نوبت به باغچه که ميرسيد من يادم است بعضي وقتها جمعهها ميگفتند كه آقاي عباسآقا! بياييد برويم باغچه. من هم بيلي برميداشتم و ميرفتم و شروع ميكرديم علفها و چمنهاي اضافي را هرس كردن و ساعاتی مينشستيم با هم به صحبت کردن و بحث ميكرديم و مثلاً بعدازظهر یا عصرش با خانواده بيرون میرفتند.
*پيش آمده بود كه ايشان در شستن ظرفها به همسرشان كمك دهند؟
پيشگاهيفرد: بله، زياد.
* در مورد درست كردن غذا چطور؟
پيشگاهيفرد: بعضي جمعهها كه ميشد ميگفتند حاجخانم اجازه دهيد من هم بيايم به شما كمك کنم. ايشان ميگفتند نيازي نيست، اما آقای بهشتی ميگفتند كه خوب اجازه دهید حداقل در بخشي از آن شما را همراهی میكنم و ميرفتند كنار حاجخانم و كمک ميكردند و به این صورت در بخشي از درست كردن غذا به همراه ایشان سهيم ميشدند.