1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
ميراث پدر در گفت ‌وگو با عليرضا بهشتي

برخي جلسات شوراي انقلاب در منزل ما برگزار مي‌شد

به طور اتفاقي مسووليت نشر آثار پدرم را به عهده گرفتم و بنيان‌هاي فكري و پشتوانه مواضعم را از آن اخذ كردم. حال متوجه شده‌ام كه دريايي از معارفي كه به‌شدت به آن نيازمند بودم در دسترسم قرار گرفته است. نمي‌خواهم بگويم شهيد بهشتي حرف اول و آخر را زده، ولي مجموعه‌يي از مباني را به ما مي‌دهد كه مي‌توانيم آن راه را در شرايط كنوني كشور هم ادامه دهيم، به خصوص به لحاظ روشي شناختي

ناهيد مولوي/ براي گفت‌وگو با عليرضا بهشتي به ساختماني رفتم كه روزي خانه و منزل شهيد بهشتي بود و امروز تبديل به موزه شده است. از در كه وارد مي‌شوي سمت راست كتابخانه و تنديس افرادي چون شهيد بهشتي، مهندس بازرگان، آيت‌الله طالقاني، شهيد مطهري و افراد ديگري جلب‌توجه مي‌كند. گفت‌وگو با فرزند روحاني‌اي كه فلسفه مي‌دانست و روزگاري در مدرسه حقاني هگل تدريس مي‌كرده خالي از لطف نبود، فرزندي كه خودش هم در نهايت رو به فلسفه آورده و در انگلستان فلسفه‌سياسي خوانده است. عليرضا بهشتي پدرش را متعلق به جرياني مي‌داند كه آن را نوانديشي ديني مي‌نامد و سخت معتقد است كه اين جريان با فوت و شهادت و كنار گذاشتن يكسري از افراد به‌تدريج رنگ باخته و از اين بابت جامعه ايران خسارت زيادي به خود ديده است. فرزند شهيد بهشتي از ميراث و سبك زندگي پدرش مي‌گويد، از اينكه او اعتقادي به سازمان روحانيت ندارد و در طول زندگي‌اش هم هرگز وجوهات دريافت نكرد. اين فرزند شهيد بهشتي كه در جريان حوادث بعد از انتخابات سال 88 از قضا گذرش به زندان اوين افتاد، گلايه‌مند است از اينكه پدرش را بيشتر به عنوان يك سياستمدار مي‌شناسند در حالي كه او يك انديشمند بود و بسياري از نظراتش با وجود اينكه متعلق به سال‌هاي دور است اما ادبياتي امروزي دارد و مي‌تواند راهگشاي بسياري از مشكلات امروز جامعه ما باشد.

قبل از پيروزي انقلاب و در دوراني كه پدرتان در جريان مبارزات عليه حكومت پهلوي فعال بودند شما چند ساله بوديد و آيا خودتان فعاليتي داشتيد؟

در آن دوره خانه ما به نوعي محل رفت و آمد بخشي از افرادي بود كه در جريان مبارزات قبل از انقلاب نقش داشتند. به طور كلي فضاي زندگي ما از دوران كودكي طوري بود كه در جريان بيشتر اتفاقات قبل از انقلاب بوديم، مثل ماجراي مربوط به بسته شدن حسينيه ارشاد و مساله دستگيري دكتر شريعتي، فعاليت‌ها و حمايت‌هايي كه از سازمان مجاهدين خلق مي‌شد و همچنين كودتاي ايدئولوژيك سال 54 در داخل سازمان و تاثيرات آن، ماجراي دستگيري‌هاي مكرر و محكوميت‌هاي سنگيني كه دوستان پدر دچارش مي‌شدند، مثل حكم‌هاي سنگيني كه براي آيت‌الله طالقاني و آيت‌الله منتظري بريده شد كه اين مساله در آن دوره براي همه بسيار شوك‌آور بود زيرا اين دو نفر دو چهره بارز و مهم انقلاب در ميان متدينين بودند، يا حوادثي مثل سياهكل يا ترورهايي كه در آن زمان انجام مي‌شد. طبيعتا افرادي كه با آقاي بهشتي در ارتباط بودند همه دستي در مبارزه داشتند؛ برخي در حوزه فرهنگي، برخي در حوزه سياسي يا مالي و برخي در حوزه‌هاي ديگر. بنابراين، فضاي خانه ما اينچنين بود كه ما ناخودآگاه درگير اين مسائل بوديم. سال 54 نخستين دستگيري پدرم توسط ساواك صورت گرفت. وقتي به منزل ما آمدند و در زدند ابتدا فكر كرديم از كساني هستند كه معمولا به ديدار پدر مي‌آيند و پيرامون مسائل مختلف به بحث با ايشان مي‌نشينند، اما وقتي وارد شدند متوجه شديم كه از نيروهاي ساواك هستند. در آن دوران پدر حلقه‌يي از كساني كه قبلا زندان بودند تشكيل داده بود و كارهاي مطالعاتي را با آنها آغاز كرده بود. آنها هم بحث‌ها و گزارش كارهايشان را براي ايشان مي‌فرستادند و در آن لحظه، تنها نگراني‌اش از بابت آن گزارش‌ها بود. وقتي متوجه ورود ماموران شد، سريع آن گزارش‌ها را زير مبل پنهان كرد. يكي از ماموران با بيسيم با مركزشان تماس گرفت و گفت: ما اينجا خيلي چيزها پيدا كرديم از جمله كتاب‌هاي دكتر شريعتي، ماركس، مائو، لنين. ما با اينها چه كنيم؟ كسي كه آن طرف بيسيم بود با لحني تشرگونه به او گفت: چقدر تو ناداني! آن كسي كه به منزلش رفتي يك محقق است و بايد اين چيزها را داشته باشد. بيشتر به دنبال چيزهاي ديگر باشيد. ماموران آمدند سمت در تا از كتابخانه وارد محوطه اصلي منزل و اتاق نشيمن شوند كه پدرم مانع شد و با صداي رسا گفت: لطفا بفرماييد آن طرف و به آنها اجازه نداد تا وارد محوطه خصوصي منزل ما شوند. قبل از بردن پدرم، ايشان يك مسواك و خميردندان به همراه حوله دستي‌شان با خود برداشتند و با همه ما خداحافظي كردند و به مادرم هم سفارش اوراقي را كه زير مبل كتابخانه پنهان شده بود را كرد و رفت. پدرم را مدتي در كميته مشترك ضد خرابكاري زنداني كردند. بعد از آزادي، خاطراتي را از آنجا نقل مي‌كرد. مثلا براي ما تعريف مي‌كرد كه وقتي به آنجا رفته بود، انتظار داشت ساواك اطلاعات بيشتر و دقيق‌تري از فعاليت‌هاي او داشته باشد، اما هيچ اطلاعات مهم و دندان‌گيري نداشتند و تنها مورد بازجويي‌شان مربوط به اتحاديه انجمن‌هاي اسلامي دانشجويان در خارج از كشور بود و اينكه راه ارتباطي‌اش با اين دانشجوها چگونه است كه اين ماجرا هم در پي دستگيري يكي از دانشجويان هنگام خروج از كشور لو رفته بود زيرا آن دانشجو همراه خود نوارهايي حاوي نظرات مشورتي را داشت كه از پدرم گرفته بود و قصد داشت به دست دانشجويان خارج از كشور برساند. البته در دوران بازداشت با پدرم رفتار محترمانه‌يي داشتند و شخصي كه مسوول بازجويي از پدرم بود با احترام با او رفتار مي‌كرد .

هر چه به حوادث انقلاب نزديك‌تر شديم شدت اين وقايع و حوادث هم بيشتر شد. بخش زيادي از جلسات شوراي مركزي جامعه روحانيت مبارز تهران و همچنين بخشي از جلسات شوراي انقلاب اينجا در منزل ما تشكيل مي‌شد. بخشي از فعاليت‌هايي كه مربوط به راهپيمايي‌ها و پخش اعلاميه‌ها در تهران بود نيز در منزل ما انجام مي‌شد. گاه نوارهاي مربوط به صحبت‌هاي امام كه از پاريس مي‌رسيد در منزل ما ضبط و به دست سرشاخه‌ها مي‌رسيد تا از طريق آنها مردم در جريان امور قرار گيرند.

در سال 57، قبل از راهپيمايي روزهاي تاسوعا و عاشورا، پدرم به همراه چند تن ديگر بار ديگر بازداشت شدند. ساواك تصور مي‌كرد با دستگيري اينها مي‌تواند جلوي راهپيمايي عاشورا را بگيرد ولي در نهايت روز تاسوعا پدر آزاد شد و توانست در راهپيمايي روز عاشورا شركت كند. به ياد دارم كه دقت پدر در همه موارد مربوط به راهپيمايي بسيار بالا بود، از انتخاب شعار تا پلاكاردها و انتظامات و مبادي حركت. ما خودمان به دسته ميدان ونك معروف بوديم كه در ميدان جمع مي‌شديم و همراه ايشان از آنجا به راهپيمايي مي‌رفتيم. اينها اتفاقاتي بود كه در منزل ما در حال وقوع بود و فضاي هر روز زندگي ما نيز با اين اتفاقات و وقايع گره خورده بود.

خودتان چطور، آيا به صورت مستقل فعاليتي در جريان انقلاب داشتيد؟

در زمان انقلاب من 16 ساله بودم و با همسن و سال‌هايم فعاليت‌هايي را آغاز كرديم مثل پخش اعلاميه و شعارنويسي، يا مثلا در ماجراي جيره‌بندي نفت بعد از اعتصاب كاركنان شركت نفت، شبكه‌يي براي كمك به مردم محل تشكيل شد كه من هم كمك مي‌كردم. يك نشريه هم با همان دوستانم راه انداخته بوديم به نام «موج» كه يكي، دو شماره آماده انتشار شد، اما پس از پيروزي انقلاب منتشر و بعدا متوقف شد زيرا ديگر اقتضا نمي‌كرد. كارهاي مطالعاتي هم كه جزو برنامه‌هاي هميشگي‌مان بود و در آن سن و سال، كتاب اصول فلسفه و روش‌هاي رئاليسم را با دوستان‌مان مي‌خوانديم و مانند كتاب درسي مورد بررسي قرار مي‌داديم. در مقايسه با نوجوانان امروز، ميزان مطالعه‌مان خيلي بالا بود. بعد از انقلاب هم اين‌گونه كارها بسيار بيشتر شد. در جريان اشغال سفارت امريكا، من و دوستانم بيشتر روزها به جاي مدرسه، مقابل سفارت مي‌رفتيم چون همه گروه‌ها آنجا حضور داشتند و ما به راحتي مي‌توانستيم كتاب‌هايشان را پيدا كنيم و با آنها به بحث و گفت‌وگو بپردازيم.

در ماجراي پيش‌نويس قانون اساسي گفته شده شهيد بهشتي چندين بار تعبير «جمهوري دموكراتيك اسلامي» را براي نظام جديد استفاده كرده اما بعدها در مجلس خبرگان بحث ولايت فقيه مطرح شد آيا مي‌توان گفت كه شهيد بهشتي نظرش در اين مورد تغيير كرد؟

در اين مورد چند نكته وجود دارد كه بايد گفته شود. در اساسنامه شوراي انقلاب صحبت از جمهوري دموكراتيك اسلامي ايران بود و اين تغييري كه در نام حاصل شد در زمان رفراندوم اتفاق افتاد. من معتقدم اين موضوع را بايد در ظرف تاريخي خودش مورد بررسي قرار داد. يكي از دلايل اين تغيير اين بود كه در آن زمان بسياري از كشورهايي كه نام جمهوري دموكراتيك را بر نظام خود نهاده بودند كشورهاي وابسته به بلوك شرق بودند و يك بار معنايي خاصي داشت و برخي هم به عنوان ليبرال دموكراسي شناخته مي‌شدند. حالا شما در نظر داشته باشيد كه در فضاي بعد از انقلاب، ده‌ها گروه و تشكل كه تا آن زمان امكان صحبت نداشتند با روزنامه و شبنامه و ميتينگ سياسي وارد عرصه شده بودند. مخصوصا اين موضوع در مورد گروه‌هاي چپ و ماركسيستي بيشتر صادق بود. در اين فضا، يك نگراني درمورد بحث التقاط به وجود آمده بود كه افكار اصيل اسلامي با افكار غيراسلامي گره بخورد. حال اين داستان را بايد در پرتو يك ماجراي تاريخي مورد بررسي قرار داد كه متاسفانه مورخان تاريخ معاصر ما كمتر به اين موضوع توجه داشته‌اند. وقتي سازمان چريك‌هاي فدايي خلق شكل گرفت و ماجراي سياهكل پيش آمد، با فاصله كمي سازمان مجاهدين خلق ايران موجوديتش آشكار شد كه اين ماجرا اميدهاي زيادي را در ميان نيروهاي مبارز مسلمان از روحانيون تا بازاري‌ها برانگيخت كه يك سازمان مسلمان وارد مبارزه مسلحانه شده و بسياري از آقايان حمايت‌هاي مالي و معنوي از آنها مي‌كردند و به همين دليل بعد از اينكه كودتاي ايدئولوژيك سال 54 آشكار شد، به خصوص بعد از شهادت مجيد شريف واقفي و صمديه لباف، بسياري از مبارزان متدين دچار شوك بسيار عظيمي شدند و بعد، يك بازبيني صورت گرفت و به اين نتيجه رسيدند كه اين ماجرا به خاطر ايدئولوژي التقاطي سازمان پيش آمده است. سايه اين حادثه تا اواخر دهه 60 در فضاي سياسي ايران وجود دارد و به همين دليل همه گروه‌هاي مبارز مسلمان در سال‌هاي دهه 60 وقتي شكل مي‌گرفتند پيش امام مي‌رفتند و مي‌خواستند يك نماينده براي حضور در آن گروه تعيين كند. به طور كلي يك نگراني نسبت به انحراف عقيدتي و ايدئولوژيك در فضاي آن زمان وجود داشت. جمله‌يي كه امام گفتند «جمهوري اسلامي نه يك كلمه بيشتر نه يك كلمه كمتر» هم بر اساس همين حساسيت گفته شد.

نكته بعدي اين است كه لفظ جمهوري كه آقاي بهشتي و ديگران اصرار بر گنجاندن آن در اعلاميه‌ها به جاي حكومت اسلامي داشتند، در واقع براي آنها همان بار دموكراتيك بودن را هم همراه داشت. در مورد شهيد بهشتي قديمي‌ترين روايتي كه وجود دارد مربوط به يكي از مبارزين خارج از كشور است كه من با او در سال 86 ملاقات داشتم و به من گفت در همان سال 44 كه شهيد بهشتي به آلمان رفته بود به ديدن او رفتم و از او سوال كردم كه چه حكومتي مد نظر شما است و او گفت جمهوري اسلامي و در واقع بحث جمع شدن جمهوريت و اسلام از همان زمان در فكر ايشان بود كه البته پشتوانه‌اش مجموعه‌يي از مباحثات و مطالعاتي بود كه ايشان از سال‌ها قبل با جمعي از فضلاي خوش فكر در قم داشتند كه بعدها مرحوم حجتي كرماني آنها را جمع‌آوري كرد و به شكل يك كتاب منتشر شد. بنابراين، اين ايده، يك پشتوانه فكري داشت.

ساله بعدي مربوط به محتواست. كافي‌است شما به صورتجلسه‌هاي مجلس خبرگان نگاه كنيد تا متوجه شويد دغدغه‌هاي امثال شهيد بهشتي در مورد مباني دموكراتيك بسيار جدي است و پاي اين اصول و دغدغه‌ها نيز ايستادند، مثل مخالفت شديد ايشان با بحث شكنجه به هر شكلش يا بحث مربوط به شنود مكالمات تلفني يا تفتيش بسته‌هاي پستي و حتي بحث مربوط به آزادي تجمعات كه آقاي سروش محلاتي اين مباحث را به صورت يك سلسله مقالاتي با عنوان «با ميراث بهشتي چه كرديم؟» جمع‌آوري و بحث كرده‌اند. كه متاسفانه فقط در فضاي مجازي انتشار يافت. بنابراين، گرايشات دموكراتيك شهيد بهشتي در اين زمينه بسيار قوي بود. در مورد طرح مساله ولايت فقيه در مجلس خبرگان هم بايد بگويم كه در اين زمينه افسانه‌سازي زياد شده است. البته واقعيت‌هايي هم وجود دارد، اما در ميزان پررنگ و كمرنگ بودن آن اختلاف نظر وجود دارد. مثلا مي‌گويند اين مساله را نخستين بار آقاي آيت مطرح كرده است. اين قضيه تا حدي حقيقت دارد، اما بايد ديد كه آيا همه مساله همين است؟ واقعيت اين است كه اين مساله حداقل از شهريور سال 20 به بعد كه يك فضاي آزاد در كشور به وجود مي‌آيد وارد ادبيات سياسي ايران معاصر مي‌شود. اگر كتاب «اسرار هزار ساله» آقاي حكمي‌زاده را مطالعه كنيد، متوجه مي‌شويد اين بحث آنجا هم مطرح مي‌شود كه آيا فقيه مي‌تواند اداره حكومت را در دست بگيرد يا خير كه البته ايشان مخالف بود. اما اين نمونه نشانگر اين است كه از آن زمان، بحث اين نظريه به طور جدي وجود داشته و في البداهه و ناگهاني مطرح نشده است. عده‌يي با اين ديد به داستان نگاه مي‌كنند كه بحث ولايت فقيه به شكل ناگهاني از طرف يك محفلي مطرح شده و بقيه هم آن را پذيرفتند. از نظر من اينها افسانه‌پردازي‌هايي است كه درمورد طرح نظريه ولايت فقيه مطرح مي‌شود. از طرفي واهمه‌يي كه از انحراف ايدئولوژيك سال 54 در سازمان مجاهدين خلق وجود داشته نيز بي‌تاثير نبود. اثر اين داستان مثل خاطره تاريخي كودتاي 28 مرداد است كه تا پايان دهه 60 اين فضا به‌شدت حاكم بود. من به خاطر دارم كه بعد از پيروزي انقلاب تا يكي، دو سال پس از زمان شهادت پدرم كه ديگر نظام به طور كامل مستقر شد، اين ترس وجود داشت كه كودتا يا حمله نظامي رخ دهد و انقلاب ايران به نابودي كامل بينجامد. همه اينها زمينه‌ساز اين موضوع شد. يك واقعيت ديگر اين است كه كساني كه در مجلس خبرگان يا خارج از آن در حمايت يا عليه ولايت فقيه صحبت مي‌كردند به يك معنا راجع به يك موضوع واحد صحبت نمي‌كردند زيرا در مورد اين مساله، اعم از ماهيت، مبناي مشروعيت، حدود و اختياراتش تفسيرهاي گوناگوني وجود داشت. مثلا يك نگاه كه البته بعدها بسيار پررنگ‌تر شد اين بود كه مشروعيت ولايت فقيه را با تكيه بر نظريه كشف مي‌ديدند كه خبرگان كشف مي‌كنند كه چه كسي مناسب‌تر و اصلح براي ولايت فقيه است و او مي‌شود نايب امام زمان. اما نگاه پدرم به ولايت فقيه اصلا اين‌گونه نبود. او معتقد بود كه در زمان غيبت معصوم حكومت اسلامي مشروعيتش را از مردم مي‌گيرد و صراحتا مي‌گويد اين ما هستيم كه حاكم اسلامي را به قدرت مي‌رسانيم و ما هستيم كه او را از قدرت كنار مي‌زنيم. بعدها اين ديدگاه را در جزوه مواضع حزب جمهوري نيز مي‌بينيم كه شهيد بهشتي و دوستانش از كلمه «قرارداد اجتماعي» استفاده مي‌كنند يعني مشروعيت ولايت فقيه از نظر اكثريت شهروندان و بر اساس قرارداد اجتماعي شكل مي‌گيرد. ببينيد اين دو تفسير چقدر از هم فاصله دارد؟ در اين نگاه مشروعيت را به مردم بازمي‌گرداند و به نوعي ولايت انتخابي است اما در نگاه اول مشروعيت از جاي ديگر است و ولايت انتصابي است. حتي درمورد شكلش هم تفاوت نظر وجود داشت. شهيد بهشتي بارها در جلسات خصوصي و عمومي اين عقيده خود را بيان كردند كه امام را كه كسي به عنوان رهبر انتخاب نكرده بود بلكه به طور طبيعي رهبري انقلاب را به عهده گرفت. به ياد دارم زماني كه امام در بيمارستان بستري بود يك بار وقتي پدر از ملاقات ايشان آمد من جوياي احوال امام شدم و به او گفتم: شما چه فكر مي‌كنيد؟ بالاخره امام كه براي هميشه زنده نمي‌ماند. اگر اتفاقي بيفتد چه مي‌شود؟ پدر گفتند كه ما اين مساله را در قانون اساسي پيش‌بيني كرده‌ايم. البته استثنا هم وجود دارد كه افراد در شرايط خاصي رهبر مي‌شوند مثل امام، اما قاعده بر شورايي بودن است و ايشان به‌شدت به شورايي بودن رهبري اعتقاد داشت زيرا بر اين عقيده بود كه هيچ كس نيست كه تمام ويژگي‌ها و خصلت‌هاي رهبري را در خود داشته باشد و به همين دليل بايد جمعي باشد كه هر كدام بخشي از اين ويژگي‌ها را داشته باشند. به لحاظ دايره اختيارات، در مشروح مذاكرات مجلس خبرگان هم كاملا آشكار است كه شهيد بهشتي بر نقش نظارتي فقيه تكيه دارد نه دخالت فقيه. البته اين ديدگاه يك نفر به نام شهيد بهشتي است ولي مي‌خواهم اين را بگويم كه حتي تفسير واحدي از اين موضوع وجود نداشت و اين مساله نه قبل از آن تبيين شده بود و نه در طول مذاكرات در مجلس خبرگان. فقط يكسري كليات كنار هم گذاشته شد و در قانون اساسي به تصويب رسيد. من نمي‌خواهم در اينجا اين مساله را نقد كنم يا از خوب بودن يا بد بودن آن بگويم، فقط مي‌خواستم اين مساله را در ظرف تاريخي خودش مورد بررسي قرار دهم تا نشان دهم اين اتفاق در چه فضايي شكل گرفت و رخ داد. هيچ انديشمندي نمي‌تواند تحت تاثير پيرامون خود قرار نگيرد، يك موقعي ممكن است حرف از تغيير دال مركزي گفتمان باشد كه اين بحثي جداست. اما زماني بحث درباره تغييراتي است كه در جزييات و تفسيرها در فكر و انديشه يك فرد رخ مي‌دهد و اين يك امر طبيعي است كه فقط مختص شهيد بهشتي هم نبوده و افراد ديگري هم هستند كه اين وضعيت را داشتند.

شهيد بهشتي در مقطعي به طور كامل از مدرسه حقاني جدا شد. دليل اين جدايي چه بود؟ آيا مي‌توان گفت اين جدايي به دليل نگاه متفاوت شهيد بهشتي به علوم انساني نسبت به ديگر كساني كه مدرس اين مدرسه بودند، اتفاق افتاد؟

بيشتر طلابي كه به مدرسه حقاني مي‌آمدند سرشان درد مي‌كرد براي مسائل سياسي و اجتماعي و طيف‌هاي متفاوتي هم در اين مدرسه حضور داشتند. به نظر من يكي از ظلم‌هايي كه در دنياي ژورناليسم در حق اين مدرسه شد اين بود كه طوري اين موضوع را جا انداختند كه انگار همه كساني كه در اين مدرسه بودند يك جور فكر مي‌كردند، اما واقعيت اين نيست. در مدرسه حقاني اختلاف نظري پيش آمد كه محورش انديشه‌هاي دكتر شريعتي بود. طلاب و مدرسين در مدرسه حقاني دو دسته شده بودند. عده‌يي به‌شدت مخالف دكتر شريعتي و عده‌يي به‌شدت موافق و طرفدار ايشان بودند، به طوري كه شهيد قدوسي كه آن زمان مديريت مدرسه را به عهده داشت به‌شدت دچار مشكل شده بود. در آن زمان شهيد بهشتي هفته‌يي يك بار به قم و مدرسه حقاني مي‌رفت و فلسفه هگل تدريس مي‌كرد. تابستان و در پايان سال تحصيلي طلاب و مدرسين مدرسه براي استراحت و دوره آموزشي تابستاني به مشهد مي‌رفتند. در آنجا جلسه‌يي تشكيل شد و شهيد بهشتي يك ارزيابي منصفانه از دكتر شريعتي ارائه داد و البته با ديدگاه‌هاي مخالفي كه دكتر شريعتي را تكفير مي‌كردند به‌شدت مقابله و اعلام كرد كه اين مدرسه براي اهداف خاصي تاسيس شده و اگر قرار باشد به اين روش در برخورد با ديدگاه‌هاي متفاوت بپردازد، من ديگر در اين مدرسه نخواهم ماند و فعاليتي نخواهم داشت. قرار بود در اين مدرسه آزادانديشي و نقد منصفانه علمي رايج باشد نه اين?گونه برخوردها.

سوال آخرم بر مي‌گردد به خود شما. مي‌خواهم بپرسم زماني كه در جريان حوادث سال 88 در زندان بوديد آيا به اين موضوع فكر كرديد كه چقدر از ميراث پدرتان كه آن را متعلق به نوانديشي ديني مي‌دانيد به نسل جديد كساني كه قدرت را در دست دارند منتقل شده؟ و اينكه چه بخش‌هايي بازمانده كه امروز شاهد چنين وضعيتي در كشور هستيم كه فرزند شهيد بهشتي كه پدرش يكي از پايه‌هاي انقلاب در اين كشور بود زنداني سياسي همين نظامي شد كه بر پايه همان انقلاب تشكيل شده است؟

مساله زندان رفتن من يك بحث جدايي است و بيشتر يك مساله فكري و عقيدتي است كه خيلي مناسب نمي‌بينم در اينجا به آن بپردازم. ما به دنبال احقاق حقوق ملت بر اساس قانون اساسي بوديم و هدف هم، اجراي بدون تنازل قانون اساسي بود؛ همان قانون اساسي كه شهيد بهشتي به همراه بزرگ‌ترين اجماع فقهي تاريخ اين كشور تدوين كردند. در كانون فصل سوم قانون اساسي، همان انسان شناسي شهيد بهشتي كه عرض كردم، قابل مشاهده است. مي‌خواهم بگويم كه خدا را شاكر هستم كه به طور اتفاقي مسووليت نشر آثار پدرم را به عهده گرفتم و بنيان‌هاي فكري و پشتوانه مواضعم را از آن اخذ كردم. حال متوجه شده‌ام كه دريايي از معارفي كه به‌شدت به آن نيازمند بودم در دسترسم قرار گرفته است. نمي‌خواهم بگويم شهيد بهشتي حرف اول و آخر را زده، ولي مجموعه‌يي از مباني را به ما مي‌دهد كه مي‌توانيم آن راه را در شرايط كنوني كشور هم ادامه دهيم، به خصوص به لحاظ روشي شناختي.

آثار شهيد بهشتي در جامعه امروز ايران خيلي شناخته شده نيست و دلايل مختلفي هم دارد. يكي از دلايلش اين است كه شهيد بهشتي را بيشتر به عنوان يك سياستمدار مي‌شناسند تا يك انديشمند. دليل ديگر اين است كه ما هيچ پشتوانه حكومتي و دولتي براي انتشار اين آثار نداشته‌ايم. ديگر اينكه شايد فكر مي‌كنند افكار شهيد بهشتي قديمي شده و به درد جامعه امروز ايران نمي‌خورد. اما جالب است كه تيراژ آثار ايشان با توجه به اينكه تبليغات ما براي اين آثار نزديك به صفر بوده، نشان‌دهنده چيزهاي ديگري است. من به دوستان جوان توصيه مي‌كنم به دو جهت آثار ايشان را مورد مطالعه قرار دهند: يكي به لحاظ محتوا، زيرا من معتقدم از لحاظ محتوايي آثار ايشان هنوز حرف‌هاي زيادي براي گفتن دارد. حتي به لحاظ زبان و بيان، آثار ايشان بعد از 40 سال، حتي در واژگان، كاملا امروزي است. دليل ديگر به لحاظ روش و از همه مهم‌تر به لحاظ جريان‌شناسي فكري انقلاب است كه بفهمند اصلا پايه‌هاي اين انقلاب چه بوده است.

انقلاب اين‌گونه نبوده كه برخي رسانه‌ها به خصوص در خارج از كشور مي‌گويند كه يك دفعه جرقه‌يي زده شد و امام به كشور بازگشت و انقلاب رخ داد. اين انقلاب سابقه فكري دارد. حداقل از ميانه دهه 30 به بعد، جريان نوانديشي ديني در اين زمينه كار كرده، گفتمان توليد كرده، نهادسازي و افرادي را در مكتبش تربيت كرده تا به اينجا رسيده. من حرفم اين است كه خوب يا بد، بايد اين جريان و افراد متعلق به آن از جمله شهيد بهشتي را ابتدا بشناسيم و سپس به نقد آنها بنشينيم. من معتقدم جريان نوانديشي ديني كه جذاب‌ترين و حركت آفرين‌ترين گفتمان انقلاب بود با شهادت يا فوت يا با كنار گذاشتن و انزواي برخي افراد به تدريج رنگ باخت و جامعه ما از اين بابت خسارت زيادي به خود ديد.

در اين سال‌ها، به تدريج آن جريان دومي كه معتقد به اسلام سياستي است و پيش‌تر توضيحش را دادم روي كار آمد. اين جريان نگاهش به اسلام نگاه فقهي است در حالي كه جريان سوم يا همان نوانديشي ديني، به لحاظ معرفت‌شناختي اخلاق را مقدم بر دين مي‌داند و دين را از اين جهت مي‌پذيرد كه اخلاقي است. در جريان اول و دوم نوعي اشعري‌گري را مي‌بينيد در حالي كه در جريان سوم نوعي گرايش به مباني عدليه ديده مي‌شود و گفته خداوند را ملاك شناخت حسن و قبح نمي‌داند، چرا كه معتقد است اساسا خداوند دستور و فرمان به قبيح و مكروه نمي‌دهد، پس بايد ملاك‌هاي حسن و قبح، پيشاديني باشند. البته اين را بگويم كه اين ميراث گذشته ما است. افرادي چون شهيد مطهري، شهيد بهشتي و دكتر شريعتي و بسياري ديگر دست ما را گرفته و تا اينجا آورده‌اند. شايد بخشي از حرف‌ها و نظرهايشان ديگر موضوعيتي نداشته باشد. بخشي ديگر هم ممكن است موضوعيت داشته باشد ولي قابل نقد باشد، ولي اين را مي‌خواهم بگويم كه اين افراد، راه و مباني را براي ما هموار كردند تا بدانيم اسلام هم مي‌تواند ديني پاسخگو براي نيازهاي انسان معاصر باشد.

منبع: اعتماد


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها