1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
بخشی از درسگفتارهای منتشرنشده شهید دکتر بهشتی درباره «شناخت انسان»

قَدَر انسان اين است كه آزاد باشد

قرآن دربارۀ انسان چه مى‏گوید. تصويرى كه قرآن از انسان دارد، تصويرى است كه مترقى ‏ترين و انقلابى ‏ترين بينش‏هاى انسان‌مدار و انسان‌گرا و اومانيست قرن پانزده تا قرن بيست ــ يعنى حدود پنج قرنى كه از رنسانس مى‏ گذرد ــ فراتر از آن چيزى عرضه نكرده است…. قرآن انسان را به عنوان موجودى كه مى‏ تواند از فرمان خدا سرپيچى كند، می‌شمارد و اين بسیار مهم است

بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمْ

 

انسان در غرب پیش از رنسانس در اواسط سدة پانزدهم ميلادى چه موقعيتى داشته و با چه ديدى به او نگاه مى‏شده است؟ در يونان باستان و بعد در بخشى از تورات و بعد در تعاليم مسيحيت، بخصوص در قرون وسطى و دورة تسلط كليسا بر فرهنگ مردم غرب، با چه ديدى به انسان نگاه مى‏شده و چه تفسيرى از انسان مى‏کرده‌اند؟ در توضيحی فشرده، گفته شده است: «فلسفة اسکولاستیک، خداى پرداختة كليساى قرون وسطى را كه از بينش باستانى يونان دربارة خدايان مايه مى‏گرفت، با آميزه‏اى از اساطير مذهبى به جاى انسان نشانيد. همان خدايانى كه با انسان رابطة خصمانه داشتند، از دست يافتن انسان به آتش مقدس و معرفت و قدرت هراس داشتند و انسان را در زمين رقيب خود مى‏يافتند كه بايد به هر ترتيب مهارش كرد. رب‌النوع‌ها كه سردمداران قواى طبيعت تصور مى‏شدند، از اين‌كه انسان بتواند بر اين نيروها فائق آيد و طبيعت را تسخير كند بيم داشتند». اين اشاره‏اى است به آنچه مربوطه به يونان و فرهنگ‌هاى شبيه آن است كه كدام خدايان از دست يافتن انسان به آتش مقدس و معرفت و قدرت هراس داشتند. البته در اين زمينه در افسانه‏هاى گذشته نمونه‏هاى متعددی هست، ولى در اينجا بيشتر نظر به داستان زئوس[1] و پرومتئوس[2] بوده است. همچنین در دايرة‌المعارف بروک‌هاوس[3] ذیل عنوان «پرومتئوس» اين مطلب با همين تفصيل آمده است. داستان آدم در تورات هم آلوده و آغشته است به چنين مطالبى. بى‏اعتنايى به ارزش واقعى و نقش انسان به عنوان انسان در اين فرهنگ طولانى، بخصوص در دورۀ قرون وسطى، سبب شد كه نهضت رنسانس همراه باشد با بينش اومانيسم[4] و انسان‌گرايى و انسان‌مدارى. به طور كلى اومانيسم در جهت بالا بردن ارزش انسان و نقش او بر روى زمين در برابر نقش انحصارى خدا و خدايان و دستگاه‌هاى خدايى، يعنى كليسا، به وجود آمد.

حالا ببينيم قرآن دربارۀ انسان چه مى‏گوید. تصويرى كه قرآن از انسان دارد، تصويرى است كه مترقى‏ترين و انقلابى‏ترين بينش‏هاى انسان‌مدار و انسان‌گرا و اومانيست قرن پانزده تا قرن بيست ــ يعنى حدود پنج قرنى كه از رنسانس مى‏گذرد ــ فراتر از آن چيزى عرضه نكرده است. يعنى اگر شما آنچه را در اين مكتب‌ها دربارة نقش انسان و سازندگى انسان و تسلط انسان بر طبيعت و توانايى انسان در معرفت و علم و آگاهى دربارۀ طبيعت و جامعه و خودش و رابطۀ آزادمنشانه‏اش با خدا و با جهان آمده، ببینید، قرآن انسان را به عنوان موجودى كه مى‏تواند از فرمان خدا سرپيچى كند، می‌شمارد و اين بسیار مهم است. دربارة فرشتگان مى‏گويد اينها موجوداتى هستند كه ذره‏اى از فرمان خدا سرپيچى نمى‏كنند. دربارة انسان مى‏گويد انسان موجودى است كه از فرمان خدا سرپيچى مى‏كند و مى‏تواند چنین كند و ما به او اين آزادى را داده‌ايم كه سرپيچى كند. يك قسمت بسيار جالب از قرآن كه من خيلى كم ديده يا شايد اصلاً نديده‌ام که در انسان‏شناسى اسلام به آن توجه شود، آياتى است از قرآن كه دربارة مهلت دادن به انسان‌هاى طاغى آمده است: «وَ لا يَحْسَبَنَّ الَّذِينَ كَفَرُوا أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ خَيْرٌ لأنْفُسِهِمْ إِنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ لِيَزْدَادُوا إِثْمًا».[5] كافران گمان نكنند كه اين امكانات و اين زمينة آزاد كه حتى براى طغيان و عصيان به آنها داده‏ايم، حتماً مى‏تواند منشأ سعادت براى آنها باشد. نه، تابع آن است كه آنها از اين فرصت چگونه استفاده كنند. حتى می‌تواند امكانى براى تيره‏بخت شدن آنها به دست خودشان باشد. ما چنين فرصتى را به آنها مى‏دهيم تا سرشت و باطن آنها كامل‌تر تجلى كند و انتخاب آنها كامل‌تر تحقق یابد. بله، همين خدا خواسته است كه كافران امكان افزودن بر حجم اثم و گناه و تجاوز خود را داشته باشند. يعنى آزادى و ميدان آزاد عمل انسان در اين حد است كه خدا می‌فرماید «أَنَّمَا نُمْلِي لَهُمْ». ما به آنها فرصت و مهلت مى‏دهيم تا آزادانه و انتخابگرانه تا آنجا كه مى‏خواهند به راه گناه و انحراف بروند. چون در طرح آفرينش قرار بر اين است كه يك موجود دارای دايرة وسيع آزادى و انتخاب و اختيار باشد. اين‌گونه آيات در تمام مباحث مربوط به نظام‌های اسلامى بايد مورد توجه قرار بگيرد و يكى از مبانى شناخت انسان از ديدگاه قرآن است. بنا بر اين ملاحظه مى‏كنيد كه قرآن موضع انسان را در جهان تا اين اندازه بالا و والا و همراه با مقدورات فراوان و امكانات بسيار اعلام مى‏كند. اکنون دوستان مى‏توانند بپرسند و كتاب‌ها را مطالعه كنند يا چهره‏هاى دانشمند و اهل مطالعه را كه نمايندة مكتب‌هاى گوناگونى هستند، ببينند. آيا در بین اين مكتب‌ها مكتبى هست كه از اين فراتر رفته و براى انسان ميدان آزادى گسترده‏تر از اين اعلام كرده باشد؟ بنده در حدود مطالعاتم مكتبى نمى‏شناسم، هر قدر هم افراطى كه توانسته باشد فراتر از اين چیزی بگوید. مگر یک بینش تفویضی؛ یعنی آن بینشی که فکر می‌کند خداوند جهان را آفریده است اما بعد در گردش جهان نقش و تأثیری ندارد و دربارة انسان هم هیچ­گونه نقشی، حتی نقش هدایت و راهنمایی، ندارد. البته این یک روش افراطی است در یک بُعد.

بنا بر اين مسألة اول اين است كه چگونه در انسان تمايلات گوناگون وجود دارد. مسألة دوم اين‌كه اين تمايلات در انسان مهارشدة طبيعى نيستند. مسألة سوم نقش محيط طبيعى و جغرافيايى است. مسألة چهارم عوامل تاريخى و اجتماعي در فرهنگ و گذشتة هر انسانى است که در ساختن او بى‏تأثير نيست. مسألة پنجم نقش ضوابط و اصول در حوزة انتخاب است. بايد توجه داشته باشيم كه همة مواردی كه گفتيم در حیات انسان نقش دارند اما نه نقش اجباركننده. تمايلات در انسان هست، سركشى هم دارد، ولى انسان مى‏تواند در برابر تمايلش بايستد و آن را مهار كند.

این چند عامل مؤثر هستند، اما تعيين‌كنندة قطعى نيستند. تعيين‌كنندة قطعى چیست؟ انتخاب. حالا كه مى‏خواهد انتخاب كند، اين انتخاب باید بر طبق چه ضوابطى باشد؟ نقش ضوابط و معيارهاى انتخاب چیست؟ انسان‌ها جز يك سرچشمة معرفت سراغ ندارند: علم و عقل. وحى نيز براى مردمى است كه به يك سرچشمة والاى معرفت رسيده‏اند؛ سرچشمة وحى. ولى باز تكرار مى‏کنم كه در دست داشتن ضابطه و حتى در اختيار داشتن تعاليم وحى، باز مجبوركننده نيست. ما چرا ترقى كرديم؟ چون ما علم داشتيم. نه، چه بسيارند مردمى كه علم دارند و عمل ندارند و «عالِم اگر عمل نكند شاخ بى‏بَر است». پس داشتن علم هم باز مسألة تعيين‌كننده نيست، باز هم انتخاب در کار است. وحى هم همين‌طور است. چه بسيارند كسانى كه در نزديك‌ترين فاصلة مكانى و زمانى با وحى و آورندة وحى قرار داشته‌اند، ولى از وحى استفاده نكرده‌اند. «وَ نُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَ رَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ وَلا يَزِيدُ الظَّالِمِينَ إِلا خَسَارًا».[6] بنا بر اين، نقش وحى هم تعيين‌كننده نيست.

بر این اساس، آنچه سرنوشت انسان را تعيين مى‏كند عمل خود انسان است. عملْ سرنوشت‌ساز است. كدام سرنوشت؟ سرنوشتى بى‏جهت و فاقد هدف؟ انسان سرنوشت‌ساز است؛ اما يك موجود بيچارة به خود وانهاده شدة بى‏هدف در اين ميدان باز هستى كه آنچه امتياز و ماية شرف اوست، يعنى همان آزادى‌اش، ماية رنج اوست، چه می‌تواند بکند؟ از ديد اسلام كوشش‌هاى انسان بر پاية يك هدف خلقتى و آفرينشى نهاده شده است. آن هدف چیست؟ فلاح و رستگارى خودش و انسانهاى ديگر. فلاح آنها چیست؟ قرار گرفتن در جهت رسيدن به آرمان‌هاى انسانى. آرمان‌هاى عالى و ايده‏آل‌هاى بشرى چه‌ها هستند؟ بخشی از اين ايده‏آل‌ها مربوط به خلق خدا و در جهت انسان‌دوستى انسان است و حقاً اين آرمان‌ها ارزنده است. يك انسان بشردوست و يك انسان در خود فرو رفته هيچ‌گاه از نظر ما يكسان نيستند، ولو هيچ‌يك از اين دو معتقد به خدا نباشند. از اين بالاتر، انسانى كه دم از خدا مى‏زند و در شبانه‌روز يك‌ميليون بار «يا الله» و «بك يا الله» مى‏گوید اما رفتارش نشان مى‏دهد انسانی است سخت خودمدار و خودپرست و تمام تلاش‌هايش متوجه خواسته‏هاى مبتذل شخصى و خودش يا حداكثر خانواده‏اش است، و آدم ديگرى كه اصلاً به خدا معتقد نيست و با نام الله آشنايى ندارد، اما وجودش را چنان ساخته است كه خود و انسان‌هاى جهان را هم‌سرنوشت مى‏داند و تلاشش در راه نجات همگان است و مى‏گوید اگر سهمى هم به من مى‏رسد، آن لقمه را سر سفره‏اى می‌گذارم كه همه دور آن سفره نشسته باشند، از نظر ما هر دو اين انسان‌ها بى‏خدا هستند؛ هم آن نفر اول كه هر شبانه‌روز يك‌ميليون بار «بك يا الله» مى‏گوید بى‏خداست و خدايش از لفظ تجاوز نكرده و به تعبير آن روايت «مَنْ عَبَدَ الْاِسَْم دُونَ المَعْنَى فَقَدْ كَفَرَ»[7] است، یعنی كسى كه عابد و پرستندة اسم خداست، و هم آن كسى كه انسانگرا و انسان‌دوست است، اما از دايرة ماتريال[8] و ماده فراتر نمى‏رود. هر دو بى‏خدا هستند، ولى در ميان اين دو بى‏خدا آن ماترياليست بشردوست از ديد اسلام از اين الله‌گوى خودپرست بالاتر است. دقت كنيد به این‌که اینها هر دو بى‏خدا هستند. مقايسه نمى‏كنم بين يك باخدا و یک بى‏خدا، دو بى‏خدا را مقايسه مى‏كنم. قرآن با صراحت از كافرانى نام مى‏برد كه مكرر «الله الله» مى‏گويند. اين مشركان به خدا و به الله معتقدند. كلمة الله در فرهنگ شرك هم وجود دارد. در فرهنگ شرك به جاى «بِسْمِ‌ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحيم» در آغاز نامه‏ها «بِاِسْمِكَ اَللّهُمَّ» نوشته مى‏شد. اينها در تاريخ عرب جاهلى هست و می‌توانید مطالعه بفرماييد. پس با «الله» آشناست اما كافر است. پس معلوم مى‏شود ممکن است در فرهنگ كسى «الله» حاضر باشد، حتى به «الله» آفرينندة آسمان و زمين «وَ لَئِنْ سَاَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّمواتِ وَ الْاَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقولُنَّ الله»[9] هم معتقد باشد، اما همچنان كافر باشد. معلوم مى‏شود مسألة ايمان به خدا از ديدگاه اسلام فراتر از اين حرف‌هايى است كه ما گمان مى‏كنيم.

پس يكى مسألة ماهيت انسان است و دوم مسألة آزادى انسان و تقدير الهى. اعتقاد به تقدير الهى و «كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْنَاهُ بِقَدَر»[10] در نظر بسیاری با آزادى منافات دارد. ولى اين مسأله بسیار ساده است و هيچ منافاتی با آزادى ندارد. چون قَدَر انسان اين است كه آزاد باشد. وقتى قَدَر انسان اين است كه آزاد باشد، ديگر مسأله‏اى نمى‏ماند. انسان مجبور است كه آزاد باشد. انسان مسئول است؛ مسئول ساختن خويش و ساختن محيط خويش. مسئول اسم مفعول است؛ سائلش كيست؟ در مكتب‌هاى معتقد به مسئوليت، پاسخ به این پرسش «مَنْ سائِل» چندان درست و حسابى نيست، ولى در اسلام جواب خيلى روشن است. سائل كيست؟ خداوند. «وَلَوْ شَاءَ اللَّهُ لَجَعَلَكُمْ أُمَّةً وَاحِدَةً وَلَكِنْ يُضِلُّ مَنْ يَشَاءُ وَيَهْدِي مَنْ يَشَاءُ وَلَتُسْأَلُنَّ عَمَّا كُنْتُمْ تَعْمَلُون».[11] انسان با تمام اين مسائل، سرانجام كماكان همواره بر سر دوراهى است. بالاخره آخرين انتخاب با كيست؟ با خود انسان.

 

[1]. Zeus

[2]. Prometheus

[3]. Brook House Encyclopaedia

[4]. Humanism

[5]. سورة آل عمران، آیة 178.

[6]. سورة اسراء، آیة 82.

[7]. محمد بن یعقوب کلینی، الکافی، تهران، دارالکتب الاسلامیه، 1365ق، ج1: ص87 .

[8]. Material

[9]. سورة عنکبوت، آیة 61.

[10]. سورة قمر، آیة 49.

[11]. سورة نحل، آیة 93.


دیدگاه‌ها