فرق بهشتی و دیگران اینجاست. اینها فقیه هستند و شهید بهشتی هم فقیه است. ولی نگاه شهید بهشتی به فقه با نگاه آنها کاملاً متفاوت است. این شهید بزرگوار آمد و این زحمت را کشید و در قانون اساسی راه را برای این استثنائات بست ولی باز هم حافظان و نگهبانان قانون اساسی زیر بار نرفتند. البته دگم بودن بهشتی درباره قانون منع شکنجه را نباید لغو و بیهوده تلقی کرد، چون اگر تا همین حد هم در قانون اساسی راه را بر این استثنائات نبسته بود چه اتفاقی میافتاد؟ آن وقت چه کار میکردند؟
بالاخره پس از چند سال وقفه، امسال مراسم بزرگداشت شهید مظلوم با حضور جمعی از یاران و دوستان وی در بهشت زهرا برگزار گردید و سخنرانی برعهده این جانب گذاشته شد، اینک متن کامل آن سخنرانی پس از اصلاح مختصر ارائه می گردد.
بسم الله الرحمن الرحیم. الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی سیدنا محمد و اله الطاهرین. اعوذ بالله من الشیطان الرجیم ان الله یأمر بالعدل و الاحسان و ایتاء ذی القربی و ینهی عن الفحشاء و المنکر و البغی یعظکم لعلکم تذکرون.
مراسم بزرگداشت شهید بزرگوار آیتالله بهشتی و عده ای از بزرگان و یاران ایشان که در حزب جمهوری اسلامی به شهادت رسیدهاند یک فرصت است. اما فرصت برای چه؟
اولین فرصت، فرصت تجلیل و تکریم از مقام شامخ این بزرگواران است که وظیفه ما و یک دین بر عهدهی همهی ما است.
فرصت دوم، فرصت بازخوانی این حادثه است که چگونه یک گروه منحرف در یک عملیات زشت، بزرگان ما را از نظام و انقلاب و ما گرفتند. چرا و چگونه چنین حادثهای اتفاق میافتد؟ چه زمینه هایی داشت، و چه پیامد هایی بجا گذاشت؟
من به هیچ یک از این دو نکته در این جلسه نمیپردازم. اما نکتهی سوم این است که اینگونه مراسم فرصتی است تا برخی از اندیشهها و آرمانهای شخصیتی مثل شt=87ید بهشتی بار دیگر مورد مطالعه و تأمل قرار گیرد. اندیشه هایی که برای جامعه امروز ما بمثابه آب حیات است. اندیشههای شهید بهشتی را به دو قسمت میتوان تقسیم کرد. بخش اول دیدگاههایی است که کم و بیش در میان متفکران دیگر اسلامی هم سابقه داشته است و ایشان هم مطرح فرمودند. و یا نظراتی که مسئولان نظام هم بار ها مطرح کرده و مطرح می کنند. بخش دوم دیدگاههای اساسی، کلیدی و بنیادی است که این بزرگوار تأکید خاصی نسبت به آنها داشته و در واقع چارچوب فکری ایشان را تشکیل میدهد. و کم تر می توان این دیدگاه ها را در جائی دیگر پیدا کرد، چه این که دیگران هم کم تر مطرح کرده و یا اصلا مطرح نکرده اند. یکی از آن نکات را بنده انتخاب کردهام تا در این جمع خدمت شما عزیزان و بزرگواران ارائه کنم. البته واقعاً شایسته بود در این جلسه یکی از شخصیتهای بزرگواری که در خدمتشان هستیم افاضه میفرمودند و بنده هم استفاده میکردم مخصوصاً حضرت حجتالاسلام و المسلمین جناب آقای ناطق نوری که از یاران شهید بهشتی و بقیه السلف از میان آن عزیزان هستند.
در میان اندیشههای شهید آن چه که برای بندهجاذبه خاصی دارد این است که شهید بهشتی در کجا انعطافپذیر بود و کجا انعطافپذیر نبود. در کجا حاضر بود بر طبق اصول اسلامی در استنباطها و آراء خود انعطاف نشان دهد و در کجا خطر قرمزهایی برایش قرار داشت و به هیچ وجه حاضر به عقبنشینی نبود. این نکته را در آثار ایشان دنبال کردم. در برخی موارد به این تعبیر رسیدم که فرمود بودند این مطلب «دگم» است یعنی این از «اصول جزمی» است و در این رابطه انعطافی نباید نشان داد. در این جلسه نکتهای را که خود ایشان به اجمال به آن اشاره کرده بودند و با تعبیر دگم از آن یاد می کردند را به اختصار توضیح میدهم.
در شریعت اسلامی دو نوع حکم داریم؛ حکم اولی و حکم ثانوی. احکامی که بر موضوعات اولیه مترتب میشود گاه در شرایط خاصی در اثر بروز عناوین ثانویه تغییر پیدا میکند. مثلاً فقها اضطرار را از عناوین ثانویه میدانند یعنی حکمی مانند حرمت که بر یک موضوع مانند شرب خمر مترتب شده ممکن است با آمدن اضطرار تغییر پیدا کند. این مطلب نص قرآن است. و در جایی که خداوند حکم حرام بودن خوردن «مردار و خون و خوک» را مطرح میکند سپس اضافه میکند مگر برای کسی که در حال اضطرار قرار بگیرد که در این صورت گناهی بر او نیست: انما حرّم علیکم المیته و الدم و لحم الخنزیر و ما اهل به لغیر الله فمن الضطر غیر باغ و لاعاد فلا اثم علیه (بقره/173)
یعنی اگر کسی مردار را در حال اضطرار خورد گناهی را مرتکب نشده است. در این جا قطعا عنوان ثانوی، حکم را تغییر می دهد و حرام، حلال می شود. این نوع انعطاف پذیری پذیرفته شده است، ولی دقت کنید شهید بهشتی مسئلهی انعطافپذیری را در کجا میپذیرد و در کجا نمیپذیرد. یقیناً گاه عنوان ثانوی، عنوان اولی را محکوم خود قرار میدهد که یکی دیگر از این موارد مربوط به قاعده «لاضرر» است.مورد سوم «تقیه» است. و البته این از نقاط قوت فقه اسلامی است که در شرایط خاص انعطافپذیری احکام را با توجه به اصول خاصی میپذیرد و به این وسیله گره هایی از زندگی بشر می گشایند اما مسئلهی مهم این است که این انعطافپذیری تا کجاست.؟ یعنی تا کجا میتوان از احکام و ارزشها صرف نظر کرد و تا کجا میتوان جانب احکام ثانویه را گرفت.؟ تا چه حد میتوان برای حفظ عنوان ثانوی از عنوان اولی رفع ید کرد؟ آيا همهی احکام دین انعطافپذیر است؟ آيا همهی ارزشهای اخلاقی انعطافپذیر است؟ آیا همه آن ها را به اقتضای شرایط و مصالح میتوان زیر پا قرار داد؟! تا کجا؟!
فقها با استناد به برخی روایات برخی مواردی را نشان دادهاند که عنوان ثانوی حد و مرزی دارد و اگر از این مرز عبور کردید حق ندارید از عنوان اولی رفع ید کنید. مثلاً در تقیه روایت داریم «انما جعلت التقیه لیحقن به الدم فاذا بلغ الدم فلا تقیه» در این جا از اول قلمرو این عنوان ثانوی یعنی تقیه مشخص شده است که برای تقیه آدمکشی جایز نیست چراکه اصلاً تقیه آمده تا حفظ نفس صورت گیرد.لذا با تقیه نمیشود خون انسان بیگناه را ریخت. پس معلوم میشود عنوان ثانوی خودش دارای یک قلمرو و یک محدودهی خاصی دارد. به آن محدوده که رسیدیم و عبور کردیم عنوان ثانوی بیاثر میشود و عنوان اولی را باید به صورت مطلق حفظ کرد و در هیچ شرایطی نباید از آن گذشت. اینها مسائلی است که کموبیش فقهای بزرگوار ما به آن توجه کردهاند و به آن توجه دادهاند.
در مسائل اجتماعی و سیاسی مسئله به این سادگی و بداهت نیست. این جا تزاحم عنوان اولی و عنوان ثانوی و تشخیص اهم و مهم گاه بسیار دشوار میشود. مثلاً مصحلت نظام و اولویت حفظ نظام که بر احکام اولی تقدم پیدا میکند تا کجا و چقدر است؟ یعنی به بهانهی حفظ نظام از کدامیک از احکام اولیه میتوان صرفنظر کرد؟ کدام یک از ارزشهای اولیه را میتوان نادیده گرفت تا نظام حفظ شود؟ البته حفظ نظام مصلحت مهمی است ولی آيا به معنای این است که برای تحقق این عنوان ثانوی یا عنوان اهم، همه چیز مباح میشود و هیچ خط قرمزی وجود ندارد یا در نظام اسلامی اصولی وجود دارد و این اصول از چنان اطلاقی برخوردار است که محکومِ هیچ عنوان ثانوی قرار نمیگیرد و همهی عناوین ثانوی را در برابر خود محکوم میکند و عنوان ثانوی پذیر نیست؟ اگر این اصول هست چیست؟ یکی از مبانی اساسی در اندیشهی شهید بهشتی توجه به این نکته و طرح این موضوع و مشخص کردن اصول انعطاف ناپذیر است و الّا همه میدانند که در فقه عنوان اولی و ثانوی داریم و همه فهمیدهاند که عنوان ثانوی بر عنوان اولی تقدم پیدا میکند. مهم توجه به این نکته است که در نظام سیاسی و اجتماعی اسلام کدامیک از اصول، انعطافناپذیر است که حتی عنوان ثانوی هم چنین قدرتی را برای زمین زدن این احکام ندارد. و همان اصولی که در جاهای دیگر «حاکم» بر احکام است، در این جا «محکوم» احکام می شود؟
در یکی از جلساتی که شهید بهشتی در دوران اقامت در آلمان داشتند بحثی را برای اتحادیهی انجمنهای اسلامی دانشجویان مطرح کردند و فرمودند ما دگمهایی داریم که در این موارد از احکام خاصی حتی با در نظر گرفتن عناوین ثانویه حاضر به عدول کردن از آن نیستیم. آن تعبیری را که این بزرگوار در آنجا داشتند به این صورت است که هیچ حکومتی، تحت هیچ عنوانی، تحت شرایط فوقالعاده و غیر عادی و به طور کلی تحت هیچ شرایطی (از باب تأکید این نکته را بارها متذکر میشوند)، با این تأکیدات حق ندارد از این دگم ها، عبور کند و این احکام را به هیچ بهانه ای نمی توان متوقف یا تعطیل کرد، شهید بهشتی یکی از این احکام جزمی و مطلق را «آزادی انتقاد از رهبران» دانسته اند که در هیچ شرایطی و هیچ حکومتی می تواند از مردم بگیرد. بعد اضافه فرمودند حیف که نمیتوانم خیلی با اصطلاحات فقهی مطلب را بیان کنم والا میگفتم. عنایت داشته باشید به این بخش که ایشان میفرماید چون چیزهایی است که فقها میگویند در عنوان اولی واجب هستند ولی در عنوان ثانوی حرام میشوند. چنانکه در روزه گرفتن، عنوان اولی وجوب است اما وقتی که موجب ضرر به شخص روزهدار میشود، حرام میشود. ولی برخی چیزها هست که عنوان ثانوی برنمیدارد. این قدمی که ایشان در این بحث برداشتند دارای اهمیت است. ایشان در این بخش به این نکته اشاره کردهاند و بنده برای تبیین دیدگاه ایشان در این باره برمی گردم به حکومت امیرالمؤمنین علی (ع).و بشکل عینی برخی از این احکام انعطاف ناپذیر را که عناوین ثانویه به انها نفوذ نمی کرد را مثال می زنم . ماجرا این بود که امیرالمؤمنین بعد از 25 سال کناره گیری از قدرت، حکومت را به دست گرفت. البته شرایط، فوقالعاده خطیر بود. چون بعد از وفات پیامبر و سیر منفی تحولاتی که در جامعهی اسلامی اتفاق افتاده بود، اینک حضرت زمام امور را به دست گرفته بود، از طرف دیگر خطیر بودن شرایط به این دلیل بود که بعد از بیعت مردم با امیرالمؤمنین بلافاصله شورشها، آشوبها و فتنهها آغاز شد.
طلحه و زبیر از یک سو، معاویه از سوی دیگر، خوارج از سوی دیگر، و همهی این حوادث در یک ظرف زمانی کوتاه بود. پس اگر بگوییم شرایط خطیر و حساس بوده است قطعاً درست گفتهایم. اگر بناست نمونه ای برای شرایط امنیتی وجود داشته باشد قطعاً بهترین مثال برای شرایط امنیتی همین حکومت امیرالمؤمنین است. بهرحال بیعت با حضرت اتفاق افتاد. امیرالمؤمنین در مدینه بود. طلحه و زبیر بیعت کرده بودند و حتی براساس برخی نقلها نفر اول و دوم بودند که بیعت کرده بودند. آن ها آمدند خدمت امیرالمؤمنین و گفتند که تصمیم داریم برای انجام مناسک عمره به مکه برویم. امیرالمؤمنین میدانست اینها غرض دیگری در سر دارند. حضرت فرمودند عمره؟! جواب دادند بله. حضرت فرمودند فقط عمره؟! گفتند بله، فقط عمره. حضرت پرسیدند کار دیگری بنا نیست در مکه انجام دهید؟! جواب دادند نه، اصلاً و ابداً. ما فقط در نظر داریم برویم برای زیارت خانه خدا حضرت تأکید کردند و و از آن ها تعهد گرفتند و اجازه دادند. طلحه و زبیر آمدند بیرون. در راه برخورد کردند به ابن عباس. حالا این نقلی است که شیخ مفید با همهی وسواسی که در کار حدیث و نقل تاریخ دارد در جمل خودش صفحه 167 نقل میکند. ابن عباس سؤال کرد قصد کجا کردهاید؟ گفتند ما میرویم زیارت خانهی خدا. ابن عباس حدس می زد که مسأله چیز دیگری است و لذا آمد خدمت امیرالمؤمنین و عرض کرد یا امیرالمؤمنین در جریان هستید که طلحه و زبیر میخواهند بروند زیارت خانهی خدا؟ حضرت فرمودند بله. ابن عباس گفت که به نظر من بوی فتنهای از این قضیه میآید و این سفر گویی سفر زیارت نیست. اینها یک اهداف شومی دارند و ماجراجو هستند. حضرت فرمودند خودم میدانم. برای من روشن است که اینها با چه هدفی حرکت کردند. ابن عباس با تعجب سؤال کرد اگر شما میدانید چرا اجازه دادید؟ آن ها را بگیرید، به زندان بیاندازیدشان، آن ها آدمهای خطرناکی هستند. حالا عین عبارتی را که شیخ مفید در این زمینه نقل کرده است خدمت شما میخوانم: «قال عبدالله ابن عباس اذا کان عندک الامر کذلک فلم اذنت لهما و هلا حبستهما و اوثقتهما بالحدید و کفیت المسلمین شرهما؟» میگوید اگر برای شما روشن است برای چه اجازه میدهید اینها بروند و چرا اینها را زندانی نمیکنید، اینها را باید به زنجیر بکشید، اینها خطرناک هستند. جلوی شر و فساد اینها را باید گرفت که جامعهی مسلمین آسیب نبیند، آن علم شما با این عمل شما انطباق ندارد.اگر می دانید باید اقدام کنید و جلوی آن ها را بگیرید. در تاریخ پاسخ حضرت چنین ثبت شده است. و قال علی علیهالسلام: «اتامرنی ان ابدأ بالظلم» ابن عباس آیا تو به من پیشنهاد میکنی که آغازگر ظلم باشم؟! و متهم را دستگیر کنم؟ و «بالسیئه قبل الحسنه و اعاقب علی الظنه و التهمه و ان اخذ بالفعل قبل کونه؟ کلّا، والله لأعدلت عما أخذ الله علی من الحکم و العدل» یعنی چون هنوز اتفاقی نیافتاده است مجازات متهم مشروع نیست. قبل از اینکه آنها اقدام کنند من پیشدستی نمی کنم و هرگز از عدالت سرپیچی نمی کنم . البته باید نظام حفظ شود، اما از چه راهی؟ با ظلم کردن؟! هرگز! آیا به نظر شما شرایط حضرت حساس بوده است یا نبوده است؟! اوضاع سیاسی استثنایی بوده است یا نبوده است؟! آيا امیرالمؤمنین وظیفهی حفظ نظام را برای خودش قائل هست یا نیست؟! آیا علی بن ابی طالب نسبت به میراث پیغمبر دلسوزی دارد یا ندارد؟ ممکن است ابن عباسهایی پیدا شوند که بگویند ما دلسوزتر از امیر المؤمنین هستیم و راه حفظ نظام هم همین است! خیر، قطعاً که دلسوزتر از امیرالمؤمنین برای نظام اسلامی کسی نیست. چه این که قطعا هیچ کس به اندازه حضرت، راه و رسم صحیح این کار را نمی داند. پس در اینجا مسئله این است که چگونه میتوان از عنوان اولی صرفنظر کرد. عنوان اولی، حرمت مجازات و حبس قبل از وقوع جرم است، عنوان اولی حرمت سلب آزادی از انسان های معترضی است که هنوز دست به شورش نزده اند. و سخن امیرالمؤمنین این است که چنین کارهایی ظلم است ومن از این اصل اوّلی، عدول نمی کنم. این اصل، اصل قابل اغماضی نیست. هرگز! چنین نمیکنم. هرگز! عدالت را زیر پا نمیگذارم. این کاری که تو پیشنهاد کردی ظلم است. پس حضرت می خواهد بگوید ما در شریعت خودمان عنوان ثانوی که مجوز ظلم صادر کند را نداریم. عنوان ثانویهای را که اگر وضو برایت ضرر دارد تیمم کن، داریم یا اکل میت در زمان اضطرار جایز است. این را هم داریم. اما اینکه حالا به اقتضای یک مصلحتی بیا ظلم کن وجود ندارد و البته خود حضرت مشخص کرده که این کارها ظلم است تا جایی برای توجیه نباشد. این آن چیزی است که شهید مظلوم فرمودند اینها عنوان ثانوی بردار نیست و مطلق است. حالا آن کسی که از امیرالمؤمنین میخواهد شما از عنوان ثانوی استفاده کن تا نظامت حفظ شود گاه ابن عباس است که امیرالمؤمنین نمیپذیرد، گاه مالک اشتر است که باز هم امیرالمؤمنین نمیپذیرد و اتفاقاً تفاوت بین امیرالمؤمنین و دیگران را همین جا باید پیدا کرد. امیرالمؤمنین با سیاستمداران دیگر فرق داشت. آیا کسی از مالک اشتر نسبت به امیرالمؤمنین نزدیکتر پیدا میشود؟ خود امیرالمؤمنین در نهجالبلاغه میفرماید که مالک دومی ندارد اما همین مالک اشتر بود که وقتی آمد خدمت امیرالمؤمنین گفت بعضیها بیعت نمیکنند و بهانهجویی میکنند. در همان ابتدای کار یکی از افرادی که با حضرت بیعت نمیکرد عبدالله بن عمر بود. امیرالمؤمنین گفت آیا نمیخواهی بیعت کنی؟ او جواب داد: بقیه که بیعت کردند من هم بیعت میکنم، دیر نمیشود. حالا وقت هست. حضرت فرمودند جدی میگویی؟! گفت: بله، من پای حرف خودم هستم، بیعت خواهم کرد حالا یک مقدار با تأخیر. مالک اشتر گفت یا امیرالمؤمنین این آدم، آدم خبیثی است. این بهانه میآورد. این الان در چنگال شماست. به نظر من باید الان گردن عبدالله بن عمر را زد. باید این افراد را، این علفهرزها را بیرون آورد. لذا اجازه دهید که من گردن او را بزنم: «فد عنی اضرب عنقه» مالک اشتر است اما بین مالک اشتر و امیرالمؤمنین فرسنگها فاصله است. با اینکه او به بیان خود حضرت نزدیکترین فرد است. ولی منطق سیاسی او با حضرت فاصله دارد، او راه برخورد با مخالفان یا معترضان، و حتی افراد غیر همسو و همراه را، «حذف» می داند و می گوید نباید به آن ها اجازه داد که احساس امنیت کنند، باید با شمشیر و تازیانه، آن ها را وادار به تسلیم کرد: ان هذا قد أمن من سوطک و سیفک فدعنی اضرب عنقه. حضرت فرمودند: ما نمیخواهیم به زور از کسی بیعت بگیریم. لست ارید ذلک منه علی کره، رهایش کنید: خلو سبیله . او ابن عباس است، دغدغهی نظام دارد، این هم مالک اشتر است و این هم دغدغهی نظام دارد. امیرالمؤمنین هم دغدغهی نظام دارد. اما خیلی تفاوت میان اینهاست و ریشه همهی تفاوت این است که در منطق امیرالمؤمنین اصل عدالت عنوان اولی است که محکوم عنوان ثانوی قرار نمیگیرد.
و لذا وقتی که به حضرت پیشنهاد کردند که با قرار دادن امتیاز برای اشراف و جلب همراهی آن ها، حاکمیت خویش را تثبیت کند، حضرت پاسخ داد: آیا می خواهید با «ظلم» کردن در حق عده ای از مردم و برداشت از سهم آنان، برای خود پیروزی کسب کنم؟ «أتأمروننی ان اطلب النصر بالجور فیمن ولیت علیه؟»
آن جملهای را که من ناتمام خواندم و در ادامه برای شما خواهم خواند مربوط به حدود سال 1347 است. ده، یازده سال از این ماجرا گذشت. و با پیروزی انقلاب اسلامی مجلس خبرگان تدوین قانون اساسی تشکیل شد. و شهید بهشتی عمدتاً به عنوان نایب رئیس، مدیریت جلسه را بر عهده داشتند. یکی از مسائلی که در تدوین قانون پیش آمد این مسئله بود که به نظر برخی باید راهی برای استثنا در برخی از اصول قانون اساسی وجود داشته باشدتا در شرائط خاص دست زمامداران برای نقض قانون باز باشد . زیرا نمی توان به صورت مطلق، از حقوق مردم در هر شرایطی حمایت کرد، لذا فقیه بزرگواری مثل آیتالله مشکینی برخاست و وقتی میخواستند اصل ممنوع بودن شکنجه را تصویب بکنند این اشکال را مطرح کرد که اگر آدمرباها مسئولین کشور را بربایند و ما آنها را دستگیر کنیم با فرض این که اگر اینها را چند تا سیلی بزنیم اطلاعات به ما خواهند داد. آيا در اینجا هم شکنجه کردن ممنوع است؟! قانون اهم و مهم چه میشود؟همان آقای بهشتی که از قبل میگفت یک دگمهایی وجود دارد که به آنها دیگر نمیشود دست زد آنجا ایستاد و بر اساس همان مبنای فکری و فقهی گفت که در همان شرایط هم شکنجه ممنوع است و استدلال هم داشت و آن این بود که اگر یک جا این اجازه را دادید به داغ کردن همهی ملت خواهد انجامید. این سد ممنوعیت شکنجه را نباید شکست. این را باید حفظ کرد و جلوی استثنا را باید گرفت و با هیچ عنوان ثانوی نباید شکنجه را تجویز کرد. وقتی جلوی استثنا گرفته شد قانونی که به تصویب رسید اصل 48 بود که میگفت هر گونه شکنجه برای گرفتن اقرار یا کسب اطلاع ممنوع است. این مربوط به سال 1358 است. از زمان تصویب این قانون 22 سال گذشت. مجلس شورای اسلامی قانون منع شکنجه را در سال 1381 با تبیین مصادیق آن تصویب کرد. یعنی نوشت که شکنجه چیست و با ذکر مصادیق آن شکنجه را ممنوع اعلام کرد. ولی این قانون رفت به شورای نگهبان و این شورا دوباره همان اشکال گذشته را تکرار کرد که گاهی طبق قاعدهی دفع افسد به فاسد، شکنجه کردن جایز یا حتی واجب میشود.لذا باید دست قاضی باز باشد و بتواند براساس مصلحت اهم شکنجه را تجویز کند. شما چرا این را ممنوع کردهاید؟! این در حالی است که در قانون اساسی نوشته شده است که هرگونه شکنجه ممنوع است. به هر صورت که بود اینها با حکم فقهی دفع افسد به فاسد زیر بار این مطلب نرفتند و گفتند با استناد به این حکم، قاضی مجاز است که گاه برای کسب اطلاعات، موارد مصوب را رعایت نکند و باید استثنا وجود داشته باشد. فرق بهشتی و دیگران اینجاست. اینها فقیه هستند و شهید بهشتی هم فقیه است. ولی نگاه شهید بهشتی به فقه با نگاه آنها کاملاً متفاوت است. این شهید بزرگوار آمد و این زحمت را کشید و در قانون اساسی راه را برای این استثنائات بست ولی باز هم حافظان و نگهبانان قانون اساسی زیر بار نرفتند. البته دگم بودن بهشتی درباره قانون منع شکنجه را نباید لغو و بیهوده تلقی کرد، چون اگر تا همین حد هم در قانون اساسی راه را بر این استثنائات نبسته بود چه اتفاقی میافتاد؟ آن وقت چه کار میکردند؟ البته این مطلقنگری اختصاص به این مورد هم ندارد؛ مورد دیگر اصل 168 قانونی اساسی درباره رسیدگی علنی به جرایم سیاسی و مطبوعاتی است. جرایم سیاسی و مطبوعاتی باید در دادگاه با حضور هیأت منصفه و به صورت علنی برگزار شود. یکی از مسائلی که در جریان تدوین قانون اساسی مطرح شد این بود که گاهی مصلحت اقتضا میکند به این جرایم سیاسی به صورت سری رسیدگی شود و گفتند که ما چرا باید راه را بر این استثنائات ببندیم؟ باید راه را باز گذاشت! شهید بهشتی در آن جا فرمودند: «خود اینکه جرم سیاسی و مطبوعاتی علناً محاکمه شود جلوی بسیاری از مفاسد و دیکتاتوری ها را میگیرد و اگر بخواهید به این دست بزنید و بگویید که هر وقت خلاف نظم تشخیص دادند، سری انجام دهند مثل این است که این اصل را اصلاً نداشته باشیم.» استدلال بهشتی این بود که استثنا در این جا هم مساوی است با منتفی شدن اصل قاعده. لذا در نظر گرفتن استثنا جایز نیست چراکه فساد میآورد. باز هم از این موارد هست اما به دلیل کمی وقت صرف نظر می کنم .
البته مسئله اساسی این است آن جایی که عنوان ثانوی کارگر نیست، کجاست و ملاک ان چیست؟ جایی که ظلم باشد، تعدی و تجاوز به حقوق دیگران باشد روشن است ولی غیر از ظلم ملاک دیگر چیست؟! در هر آنچه که مقدمهای برای ظلم و فساد است و راه برابری آن باز می کند باز هم عنوان ثانوی کارگر نیست. شهید بهشتی مثالی را مطرح کرده اند که در جامعهای که در آن انتقاد از رهبران و مسئولان ممنوع شود راه فساد و دیکتاتوری باز میشود لذا در چنین جامعهای هرگز جلوی انتقاد را نمیتوان گرفت. یعنی هیچ عنوان ثانوی محدودش نمیکند. حالا یک بار دیگر اصل مبنای ایشان را با این توضیحی که خدمت شما عرض کردم برایتان میخوانم.
«آزادی انتقاد از رهبران در اسلام دگم است. هیچ حکومتی، تحت هیچ شرایطی اعم از فوقالعاده یا غیر عادی، حق ندارد این آزادی را از مردم بگیرد. حیف که نمیتوانم با اصطلاحات فقهی این مطلب را بیان کنم و الا میگفتم. چون چیزهایی هست که فقها میگویند به عنوان اولی واجب است و به عنوان ثانوی حرام است. اما برخی چیزها هست که عنوان ثانوی برنمیدارد.»
فرق دههی اول انقلاب و دههی سوم در همین است که ما در دههی اول در احکام اولیهای مانده بودیم که دست و پای حکومت را میبست. امام وارد شدند، اختیارات حکومت را مطرح کردند، عناوین ثانویه را مطرح کردند، اختیار به مجلس دادند که مشکلات و گرهها باز شود. این مربوط به دههی اول است. البته شهید بهشتی هم در این زمینه همراه است. اما امروز در دهه سوم مسئلهی دیگری وجود دارد و روی دوم سکه مطرح است و آن این است که این عناوین ثانویه که روزی مشکلگشا بود مبادا خودش روز دیگری مشکلآفرین شود، و جالب این است که بهشتی این دومی را هم مطرح کرده است. آن اولی هرچند مهم است ولی با دومی تکمیل میشود. زیرا اولی یک مطلب رایج و پذیرفته شده است و مطرح کردن آن هنری نیست، به علاوه که اوّلی بدون نشان دادن محدودیت های آن، محصولی جز ظلم و فساد در جامعه ندارد. لذا اهمیت کار و اندیشه بهشتی این است که گفت: بعضی چیزها هست که عنوان ثانوی ندارد. این از جملات شهید بهشتی است که:
«براساس آنچه ما از اسلام میشناسیم هیچ حکومتی تحت هیچ شرایطی حق ندارد آزادی انتقاد از رهبران را از دست مردم بگیرد. این در اسلام دگم است. رفقا این مهم است. ما در شرایط فوقالعاده هستیم. با دشمنان مختلف روبرو هستیم. حکومت نظامی اعلام میکنیم، این حرفها در اسلام نیست.»
حالا یک پرانتز هم من باز کنم که اینکه میگویند: ما در شرایط حساس هستیم، و آن را بهانه نادیده گرفتن حقوق می دانند. یک خطبه در نهجالبلاغه هست که امیرالمؤمنین در آن خیلی از حقوق مردم صحبت کرده است. (خطبه216) سیدرضی در همان صدر خطبه نوشته است که امیرالمؤمنین این خطبه را در صفین خوانده است یعنی در همان شرایط حساس درگیری با معاویه و حضور در مصاف دشمن که حالا باید حقوق مردم تعطیل شود! و یا برخی آزار های اجتماعی و سیاسی آن ها محدود شود!
بحث شهید بهشتی مربوط به حدود سال 1347 هست! آنهایی که شهید بهشتی را با دیگران مقایسه میکنند اگر طرح این موضوعات را در آثار متفکرین دیگر اسلامی سراغ دارند نشان دهند. واقعا تعجب برانگیز و شگفت آور است که بهشتی ده سال قبل از تشکیل حکومت اسلامی، اسیب و افتی را مطرح می کند که بسیاری از علمای ما بعد از گذشت ده ها سال هنوز آن را به درستی درک نکرده اند. ادامه جملات ایشان :
«این در اسلام نیست. برای اینکه میدانیم علی (ع) با دشمنان گوناگون روبرو بود، در حال جنگ با معاویه بود، هیچ هم حکومت نظامی اعلام نمیکرد. نه تنها حکومت نظامی اعلام نمیکرد، حتی برای خودش پاسبان هم نگذاشته بود. آزاد در میان مردم میآمد و صریحاً میگفت که آن روزی فساد در جامعه رخنه میکند و زمامداران به صورت بت درمیآیند که رابطه بین زمامداران و مردم به کلی بریده شود.»
این جملات باز هم ادامه دارد که حالا شاید خواندن کلیهی آنها هم در اینجا خیلی مناسب نباشد. و سخن آخر بهشتی این است که «این ها در اسلام دگم است، من می گویم: دگم، دگم، دگم، برای این که بدانید این ها هیچ قابل انعطاف نیست.»
آنچه را که خدمت عزیزان و سروران خودم متذکر شدم این نکته بود که تجلیل از بهشتی و مقام شامخ شهدا وظیفهی ماست. اینکه در سال 1360 چه حادثهای اتفاق افتاد و ریشههای آن چه بود، این هم وظیفهی ماست اما مهمتر این است که بدانیم بهشتی چگونه فکر میکرد. اندیشهی بهشتی چه بود. امتیاز بهشتی در فکر و اندیشهی او بود. ای کاش در این نسل و در این شرایط همهی سرمایهگذاریها برای شناخت بیشتر از این شهید بزرگوار متمرکز میشد و رسانههای ما و مبلغان ما میتوانستند این وظیفه را به خوبی انجام دهند و به همین دلیل است که بهشتی هنوز هم مظلوم است. مظلومیت سال 60 نوعی از مظلومیت بود و مظلومیت سال 93 هم نوعی دیگر از مظلومیت است که حالا تازه بعد از چند سال توانستهایم مراسمی برای شهید بهشتی داشته باشیم با این شرایط که در یک هوای گرم تابستانی و در کنار یک قبرستان عمومی و در این سالن تعدادی از شیفتگان و عاشقان آن بزرگوار دور هم جمع شدهاند. السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح لتی حلت بفنائک. شهدای عزیز حزب شباهتهایی با شهدای کربلا داشتند و از آن جمله اینکه برخی از این شهدای عزیز قابل شناسایی نبودند. همان طور که در عصر روز عاشورا بدن شهدا برای خانوادههایشان قابل شناسایی نبود و….