بعد از اتمام کار شوراي انقلاب حدودا يک هفته هيچ مسووليتي را قبول نکرد و مصمم بود که هيچ مسووليتي نپذيرد. در آن چند روز شهيد بهشتي واقعا شاداب و سرزنده بود؛ چرا که روند هميشگي زندگي شان را که در سي سال گذشته به آن پايبند بود ميخواست ادامه دهد و فرصتي فراهم شده بود تا انديشه ورزي و فعاليت اجتماعي که هدف واقعي ايشان بود پيگيري شود
نويسنده : احمد عسگري
يکي از وجوه تمايز شهيد آيتالله شيدمحمدحسيني بهشتي نسبت به ساير روحانيون معاصر ما تاکيد ايشان بر تحزب و کنشگري سياسي و اجتماعي است. شهيد بهشتي نه فقط در وادي حکمت نظري بلکه در عمل نيز با تاسيس حزب جمهوري اسلامي و پيگيري فعاليت مستمر طي دو سال و چند ماه پس از پيروزي انقلاب اسلامي تلاش کرد تا با نهادسازي دموکراتيک به نفع جامعه خود امکانسازي کند. در آستانه سالگرد فاجعه هفتم تير و شهادت آيتالله بهشتي و 72 تن از ياران ايشان در دفتر مرکزي حزب جمهوري اسلامي، با دکتر عليرضا بهشتي به گفتوگو نشستيم تا نگرش شهيد مظلوم به اهميت و اقتضائات تحزب را از زبان يادگار ايشان بشنويم. گفتوگوي «مردمسالاري» با دکتر عليرضا بهشتي از نظرتان ميگذرد:
شهيد بهشتي به عنوان نظريهپرداز جمهوري اسلامي مولفهها و ضرورت تحزب در جهت تحقق الگوي مردمسالاري در ساختار سياسي جديد را چگونه ميدانستند: آيا در نگاه ايشان تحزب شرط لازم دموکراسي در ساختار سياسي جديد بوده است يا شرط کافي؟
آيتالله بهشتي در اين باره يک بحث مبنايي دارد که عبارت است از اين که در مواجهه با مساله تعدد و تنوع که ويژگي انکارناپذير و غيرقابل تفکيک زندگي اجتماعي بشري است، ما ميتوانيم چند رويکرد داشته باشيم:
يکي مواجهه؛ يعني اين که باور داشته باشيم همه بايد يک جور فکر کنند و آنگونه که ما ميگوييم و ميخواهيم رفتار کنند. شهيد بهشتي باور داشتند اين امر ممتنع و نشدني است و اگر هم شدني باشد، مطلوب نيست و دليلش هم اين است که اين با هدف خلقت انسان در تضاد است چرا که اگر انسان انتخاب گر خلق شده است، بايد انتخابگر بماند. اقتضاي انتخابگر بودن انسان، مجال بروز تعدد و تنوع است. از اين منظر، شهيد بهشتي باور داشت که تلاش براي يکسان سازي عقايد و سلايق با جهانبيني اسلام و انسانشناسي برخاسته از قرآن، در تضاد است. رويکرد دوم اين است که بگوييم افراد هر گونه که ميخواهند در حوزه خصوصيشان زندگي کنند. آزادانه انتخاب کنند و آزادانه زندگي کنند و کسي را با کسي کاري نباشد. شهيد بهشتي نسبت به اين ديدگاه هم اين نقد را داشتند که آزاديهاي انسانها در تزاحم با يکديگر قرار ميگيرد و اينطور هم نيست که بگوييم هر فرد الگويي براي زيستن دارد که تنها به خود او ارتباط پيدا ميکند، چرا که هميشه الگوهاي زندگي خصوصي اثرات متقابلي با زندگي اجتماعي داشته و دارد. اين مساله انکار ناپذير است و ما هيچ کدام در خلاء زندگي نميکنيم، بلکه از محيط پيرامون تاثير ميگيريم و نسبت به آن هم تاثيرگذار هستيم.
رويکرد سوم اين است که بياييم تعدد و تکثر در جامعه را بپذيريم و ساماني به آن بدهيم تا افراد بتوانند حول نگاه و تفکر مشابهي که درباره زندگي دارند دور هم جمع بشوند و تشکل و سازمان داشته باشند و تلاش بکنند که بر اين اساس بتوانند به سمت اهداف خود حرکت کنند. اين مبناي موضع گيري شهيد بهشتي است. ايشان بعد از اين ميآيد و به تحقق اجتماعي اين مبنا در تحزب ميپردازد.
در اينجا لازم است ابتدا درباره افسانههاي رايج درباره نگاه ايشان به تحزب، پژوهشهاي تاريخي مستند صورت گيرد.
مثلا گفته ميشود که ايشان انحصارطلب بود و ميخواست به واسطه حزب فراگير، کشور را به سمت تک حزبي شدن ببرد. اينطور نيست و شهيد بهشتي هم به لحاظ تجربه دو سال و چند ماه پس از انقلاب عملا در جهت تکثر و تنوع حرکت کردند و هم به لحاظ مباني نظري اعلام شده ايشان مخالف جدي تکحزبي شدن و تکصدايي در جامعه بودند.
البته احزاب در عرصه سياسي ملاحظه ميکنند که با يکديگر همپوشانيهايي دارند که مثالهايي را هم ميشود بررسي کرد. در دوره فعاليت شهيد بهشتي پس از انقلاب هم حزب جمهوري اسلاميرا داشتيم، جامعه روحانيت مبارز و جامعه مدرسين حوزه علميه قم را داشتيم، سازمان مجاهدين انقلاب اسلامي و انجمن اسلامي معلمان و تشکلهاي ديگر هم فعال بودند و البته همه اينها در عين اينکه فعال بودند در همه موارد با يکديگر اتفاق نظر نداشتند. در مواردي اين تشکلها با يکديگر ائتلاف و اتحاد ميکردند. براي مثال در انتخابات دوره اول مجلس شوراي اسلامي همه اين تشکلها با يکديگر ائتلاف کردند در حالي که جامعه روحانيت مبارز در انتخابات رياست جمهوري دوره اول تمايل به آقاي بنيصدر داشت و در همين جهت هم تبليغ و حرکت کرد و با حزب جمهوري اسلامي ائتلاف نکرد.
پس هيچ حکومتي نيست که بتواند فرار کند از پاسخ به اين مساله که به عنوان يک دستگاه حاکم چگونه با مساله تعدد و تنوع در جامعه برخورد ميکند.
از اين جهت در نگرش شهيد بهشتي امر تحزب يک شرط لازم در جهت تحقق مردمسالاري ديني است، چرا که عکس آن وضعيتي است که امکان تعدد و تنوع وجود نداشته باشد و همه يکسان فکر کنند که اين با مباني انسانشناسي اسلامي مورد تاکيد شهيد بهشتي هم در تعارض قرار ميگيرد.
اشاره داشتيد به اينکه شهيد بهشتي تمايل نداشتند که حزب جمهوري اسلامي تبديل به حزب مسلط تمام عيار در کشور شود و جناحهاي ديگر از عرصه سياسي حذف شوند. راهکارهاي عملي ايشان براي اينکه حزب تبديل به حزب حکومتي نشود شامل چه مولفههايي است؟
البته مقدمه اين بحث رفع شبهه است که به ويژه براي نسل جديد بايد بازگو شود. حزب جمهوري اسلامي يک حزب حکومت ساخته نبود، به اين معنا که اواسط سال 1356 بحث شکل گيري حزب و نحوه اعلام آن و ردههاي تشکيلاتي و اساسنامه آن مطرح شده بود اگرچه در مورد نام آن توافق نشده بود. طرح اين مباحث محدود به پنج نفر عضو موسس آن هم نبود چرا که از سويي آقاي هاشميرفسنجاني آن زمان هنوز آزاد نشده بودند و البته افرادي هم بودند مانند دکتر حبيبالله پيمان که بسيار مفصل در اين زمينه صحبتهايي انجام داده بودند و بنا بود به اين حزب ملحق شوند و همکاري داشته باشند که بعدها اين اتفاق نيفتاد. اينگونه نبود که انقلاب پيروز شده باشد و شهيد بهشتي و اعضاي شوراي انقلاب بخواهند حزب تشکيل بدهند که با تشکيل اين حزب نيازشان را به حضور منسجم در رقابتها رفع کنند. اين برداشتها با واقعيتهاي تاريخي سازگار نيست.
نکته دوم اين است که اساسا در دو سال نخست پيروزي انقلاب که شهيد بهشتي در قيد حيات بودند دورهاي است که جامعه ما هيچ فضاي باز سياسي مانند آن دوره را در تاريخ يک سده گذشته تجربه نکرده است و بعد از آن هم تکرار نشده است. براي بررسي اين ادعا نسل جوان ما ميتوانند روزنامههاي سال 57 تا 59 را باز کنند و ورق بزنند و صدها حزب و گروه که شکل گرفتهاند و صدها نشريهاي که منتشر شده است را مرور کنند. اينگونه نبوده است که فضا تک حزبي و تکصدايي باشد. اما بازگرديم به حزب جمهوري اسلامي. در نگاه شهيد بهشتي حزب «معبد» است و نه معبود. اين صحبت را يکبار ديگر هم جايي مطرح کرده بودم و معنايش اين است که حزب جايگاه و نهادي براي انسانسازي است و براي کشف و پرورش استعدادها در زمينه سياسي و اجتماعي، چرا که فعاليت حزب منحصر به فعاليت در ارکان حکومت نيست، بلکه بسياري از فعاليتها در عرصه جامعه رخ ميدهد. مثلا بد نيست بدانيد پس از طرح ايده جهاد سازندگي، اولين بار تمرينهاي فعاليت جهاد سازندگي در اردوهاي حزب انجام شد که اصلا يک حرکت حکومتي نبود. بسياري از جوانان درباره اين ايده بحث کردند، ثبتنام کردند و آمدند در اين دوره فعاليت کردند و بعدها اين ايده به سازمان جهاد سازندگي تبديل شد.
بنابراين مساله شهيد بهشتي اين است که ما چگونه ميتوانيم نيروهاي جوان را براي پيشبرد اهداف انقلاب اسلامي شناسايي و تربيت کنيم و آنها را توسط حزب سازماندهي کنيم. در همان عمر دو سال و نيم نخست انقلاب که ايشان در حزب جمهوري اسلامي حضور داشت هم البته اين ايده با موفقيتهاي بسياري همراه بود. براي مثال، شهيد مهندس موسي کلانتري يکي از افرادي بود که فعاليتهايي در حزب داشت و البته تبديل به مدير لايق و توانمندي شده بود و در اروميه و نقاط ديگر خدمات بسياري انجام داد و بعدا در دولت شهيد رجايي وزير راه و ترابري شد.
يکي از نقاط تاريخي برجستهاي که ميتوان به عنوان شاهد مثال در زمينه رويکرد شهيد بهشتي به حزب و نسبت آن با ساختار سياسي جمهوري اسلامي آورد، مساله نخست وزيري شهيد رجايي است. آقاي رجايي چنان که ميدانيد قبلا عضو نهضت آزادي ايران بود و فعاليتهايي داشت و البته شهيد بهشتي هم با بسياري از اعضا و فعالين نهضت آزادي در ارتباط بودند. بعدا در سال 57 که گروهي با انتشار بيانيه از نهضت آزادي جدا ميشوند که شهيد رجايي، مرحوم مهندس عزتالله سحابي از جمله اين افراد بودند که مشکلي با شخصيتهاي در راس نهضت نداشتند، بلکه آن شيوه برخورد و موضعگيريهاي نهضت نسبت به شرايط آن دوران را کافي نميدانستند. در دوره اول مجلس شوراي اسلامي، حزب جمهوري اسلامي اکثريت بالايي را در شهرستانها به دست آورد و هر گزينهاي که حزب جمهوري اسلامي معرفي ميکرد،در مجلس رأي ميآورد. حزب جمهوري اسلامي براي نخست وزيري براساس يکسري ملاکها و توانمنديها، آقاي رجايي را انتخاب و معرفي ميکند.
اين در حالي بود که بودند کساني که عضو حزب بودند اما حدنصابهاي لازم را نداشتند و شهيد بهشتي در جدولي که با همفکري دوستان شان تهيه کردند، اعلام کرد که آقاي رجايي بيشتر از سايرين امتياز آورده و ايشان معرفي شد. ميبينيم که اينجا مساله توسعه دايره قدرت حزب به هر قيمت و تسلط و استيلا بر کشور براي شهيد بهشتي مطرح نيست. البته بديهي است که هر حزبي بايد براي در دست گرفتن قدرت فعاليت کند، اما مشارکت در قدرت سياسي يک مساله است و تلاش براي سلطه انحصاري در ساخت سياسي يک مساله ديگر. اينکه معيار و ملاک تنها «هم حزبي بودن» قرار بگيرد براي ايشان موضوعيت نداشت بلکه باور داشت که بايد به فکر منافع ملي کشور و جامعه بود. آقاي بهشتي عملا به اين سمت ميرفت و در کابينه اول هم بسياري از افراد بودند که عضو حزب جمهوري اسلامي نبودند. البته کل کابينه ترکيب منسجمي بود و فعاليتهاي درست و مفيدي داشت بدون اينکه کابينه حزبي باشد. در عين حال بسياري از اعضا شاخص حزب جمهوري اسلامي اصلا در کابينه راه نيافتند و حتي براي نخست وزيري هم معرفي نشدند. اين نشان ميدهد که شهيد بهشتي با ملاک و معيار ميخواستند پيش بروند و نه بر اساس پيوندهاي حزبي و گروهي و نتايج اين نوع مواجهه را هم از منظر اخلاقي و هم براساس منافع جامعه رجحان ميداد.
با توجه به شرايط سياسي فوق العاده و اقتضائات دوران گذار و استقرار ساختار جديد، يک عامل تاثيرگذار مساله تکثر و تنوع رويکردها و مواضع است که هم در فضاي سياسي و هم در داخل حزب جمهوري اسلامي وجود داشت در حالي که غالبا نخبگان سياسي تکثر را در تعارض با انضباط تشکيلاتي تعريف ميکنند. رويکرد شهيد بهشتي نسبت به پذيرش تنوع و تکثر در داخل حزب در عين توجه به انضباط تشکيلاتي چگونه بود؟
اين مساله مهمي است. در هيچ جامعه و در هيچ فعاليت جمعي شما نميتوانيد افرادي را پيدا کنيد که کاملا مثل هم فکر کنند بلکه افراد بر اساس نقاط اشتراک قابل اجماعشان با يکديگر همکاري ميکنند. با تدوين مواضع و ديدگاههاي حزب جمهوري اسلامي که انصافا بعد از گذشت اين همه سال همچنان مترقي بودن نگرش آن را ميتوان فهميد و با نگارش آن توسط شهيد بهشتي و دوستانش، چارچوبهاي کلي در مورد فعاليتهاي حزب مشخص شده بود و اگر کسي ميخواست به حزب جمهوري اسلامي بپيوندد برايش مشخص بود که بر چه مبنايي به اين جمع ملحق ميشود.
يک بحث ديگر اختلاف سليقههاست که فرضا شما در يک مورد ميگوييد من ميخواهم از اين مسيرها حرکت کنم و به يک گونهاي مسائل را مديريت کنم و من ميگويم ميخواهم به شکلي ديگر مساله را حل کنم. در فرهنگ جامعه ما کار جمعي تقريبا به هيچ وجه و در هيچ کجا تمرين نميشود. بنابراين توجه داشته باشيد که کار جمعي و به تبع آن کار حزبي با دشواريهاي طاقتفرسا همراه خواهد بود و حتي شراکتهاي تجاري معمولي هم خيلي زود به سمت فروپاشي ميرود.
اوايل انقلاب مصطلح بود که ميگفتند هر گروهي که تشکيل ميشود هفته آينده يک انشعاب را تجربه ميکند و هفته بعد از آن يک انشعاب ديگر در بين کساني که جدا شدهاند اتفاق ميافتد و البته واقعا هم برخي از اوقات اين مساله اتفاق ميافتاد، به خاطر اينکه جامعه ما ياد نگرفته بود بر چه اساسي بايد فعاليت جمعي داشته باشد.
در مورد انضباط تشکيلاتي هم که شما اشاره کرديد شهيد بهشتي تعبير دقيق و صحيحي دارد که نظم و انضباط تشکيلاتي بايد باشد اما نه انضباط آهنين. ايشان باور داشت که مهمترين رکن حزب «عضو» است و ساير ارکان در ردههاي بعدي اهميت و تاثيرگذاري قرار ميگيرند. بنابراين افراد در عين اينکه نظمي را به لحاظ وقت و کار خود ميپذيرند و مسووليتهايي بر عهده دارند، اينگونه نيست که در يک نظم آهنين که مسائل از بالا دستور داده شود بخواهند تبعيت بيچون و چرا داشته باشند.
حتي نسبت به موسسين حزب؟!
بله، حتي نسبت به موسسان حزب و مهم است بدانيد که دقيقا چنين روزهايي در سال 1360 شهيد بهشتي بشدت براي برگزاري کنگره حزب تلاش ميکرد چرا که شوراي مرکزي حزب با عضويت سي نفر يک ترکيب موقت بود و ايشان با سرعت ميرفت به سمت تشکيل کنگره تا اعضا بتوانند شوراي مرکزي حزب خودشان را انتخاب کنند و اين مساله با شهادت ايشان به تعويق افتاد و طي سالهاي بعد از آن هم به دلايلي کنگره حزب برگزار نشد. ايشان دقيقا در چنين روزهايي مقدمات کنگره را بررسي ميکردند و سعيشان اين بود که کنگره با جديت و حضور حداکثري برگزار شود.
من در اين مورد لازم ميدانم اشاره کنم به اينکه نخ تسبيحي که همه افکار و آراء را در حزب به هم پيوند ميداد شخص شهيد بهشتي و انديشههاي ايشان بود. ايشان اميدوار بود وقتي حزب تشکيل ميشود و کارها روال درست و منطقي خود را پيدا ميکند بتوانند همگرايي بيشتري بين جناحها ايجاد کنند. البته در همان زمان جناح بازار و جناح روشنفکري ديني اختلافات جدي داشتند که در داخل حزب هم بروز کرده بود اما شخصيت قوي شهيد بهشتي معمولا اجازه نميداد که دايره اين اختلافات از اختلاف سليقه فراتر برود و به جايي برسد که رقابتي ناسالم را رقم بزند. البته در دوران بعد از شهادت ايشان اختلافات بسيار گسترده شد و کساني که از بازار آمده بودند رفتند به اين سمت که در عين عضويت در حزب، جمعيت موتلفه را هم دوباره تشکيل بدهند. بعد از تعطيلي حزب هم بلافاصله اين کار مستقل خود را پيگيري کردند. بنا بود کار حزب جمهوري اسلاميتداوم داشته باشد اما چنين نشد.
هر کسي که کار کوچکي را به شکل جمعي انجام داده باشد ميفهمد که دشواريها و مراقبتها و مديريتهاي زيادي لازم است تا به تدريج افراد ياد بگيرند که همکاري داشته باشند، آن هم در کشوري که هر يک از ما به صورت جزيرهاي کار ميکنيم و تصميم ميگيريم.
اگر ايدهها و نگرش شهيد بهشتي نسبت به تحزب را بررسي کنيم، نگرش ايشان نسبت به گردش قدرت و مسووليتها در حزب و تاثير آن بر اقتضائات کار تشکيلاتي چگونه بود؟
شهيد بهشتي بحث بسيار زيبايي دارد در کتاب سهگونه اسلام که دوستاني که به کار تشکيلاتي علاقه دارند خوب است به اين کتاب مراجعه کنند. بحثي هم در کتاب اتحاديه انجمنهاي اسلامي دانشجويان در اروپا ارائه کرده و بالاخره کتاب «حزب جمهوري اسلامي: گفتوگوها، گفتارها و نوشتارها» که ديدگاههاي تشکيلاتي شهيد بهشتي نسبت به انضباط تشکيلاتي و تکثر را بسيار روشن ميکند. در بحث مراحل اساسي يک نهضت، شهيد بهشتي در سال 1347 بحث بسيار جالب و دقيقي را از شکلگيري جنبشهاي اجتماعي و سياسي در تاريخ جوامع انساني مطرح ميکند و استنادات ايشان هم عمدتا متمرکز بر نهضت پيامبر اسلام (ص) است اما از ساير برهههاي تاريخي هم مسائلي را شاهد مثال ميآورد و از تجربيات خودش هم ميگويد. ايشان در آن بحث اشاره ميکند که وقتي ميرسيم به مرحله آخر نهضت که مرحله پيروزي و استقرار نظام جديد است، اگر تا آن زمان گروهي که رهبري نهضت را به عهده داشت به اين نتيجه ميرسد که ديگر تواناييها و ظرفيتهاي لازم را براي اين مرحله يعني ساختن جامعه جديد ندارد، چه اصراري است که اين گروه همچنان بر سر قدرت باشد؟! آنها خودشان کنار بروند و جاي خود را بدهند به افرادي که توانايي لازم را براي مرحله جديد دارند.
ميخواهم اين را عرض کنم که چه در جنبشها و چه در احزاب، يکي از آسيبهاي جدي اين بوده و هست که وقتي به مرحلهاي ميرسند که قدرت را به دست ميگيرند يا به مرحله استقرار ميرسند، معمولا به اين نکته توجه ندارند يا نميخواهند توجه کنند که دليلي ندارد که اگر تلاشي کردهاند، حالا که به مرحله تثبيت خود رسيدهاند، حتما کار در دست کساني باشد که هدايت آن را تا آن زمان در دست داشتهاند. نقطه آغازين افول احزاب و سازمانهاي سياسي هم اساسا اينجاست که وقتي به اوج ميرسند، به جاي آنکه اوجگيري را با آوردن نيروهاي جوانتر، مستعدتر و آمادهتر براي اين مرحله حفظ کنند، همچنان اصرار دارند که به بنيانگذاران و پيشکسوتان اهميتي بيش از گرفتن مشورت و استفاده از تجربيات آنها بدهند.
خيلي راحت شما ميتوانيد مصاديق تاريخي اين موضوع را ببينيد و به ندرت اتفاق افتاده است (ميتوان از آن موارد نادر چشمپوشي کرد) که اگر حرکتي به پيروزي رسيده افراد بگويند من متوجه هستم که الان ديگر آمادگي و توانايي لازم را ندارم و به خواست خودم کناره گيري ميکنم و کار را به ديگران ميسپارم و فقط به آنها مشورت ميدهم و حمايت ميکنم. يکي از دلايل اينکه احزاب در جامعه ما پا نميگيرند همين مساله است يعني هميشه سايه پدرخواندهها آنقدر بر احزاب سنگيني ميکند که امکان هرگونه نوسازي و تحرک را از آنها ميگيرد. بدون اينکه نگاه ارزشي داشته باشيم، ميخواهيم مقايسه اي بکنيم بين اين وضعيت با آنچه که در احزاب دنيا صورت ميگيرد.
به عنوان نمونه در اردوگاه سوسياليسم شما ميبينيد که چه در شوروي سابق و چه در حزب کمونيست چين، زماني موفق ميشوند در مسيري که براي خودشان تعيين کردهاند حرکت رو به جلو داشته باشند که به اين مساله واقف ميشوند و تغييراتي در ترکيب نسلي و سني حزب ايجاد ميکنند. در آن سوي اين معادله هم نزديکترين تجربههايي که الان من در ذهن دارم مربوط ميشود به حزب کارگر انگلستان که در دهه 1990 تحول بزرگي در خودش ايجاد کرد که نتيجهاش پيدايش توني بلر بود. آن زمان من در انگلستان مشغول تحصيل بودم و به دقت مسائل را دنبال ميکردم و ميديدم پدرخواندههاي حزب که تا آن زمان قريب به سه دهه بود که بر حزب کارگر حاکم بودند و افکارشان را دنبال ميکردند، قبول کردند که کنار بروند. گويي يک انقلاب رخ داد و حزب کارگر توانست اولين موفقيت بزرگ خودش را بعد از سه دوره حکومت حزب محافظه کار بدست بياورد.
شهيد بهشتي فردي است که تجربيات فعاليت او صرفا به داخل ايران محدود نميشد بلکه دست کم پنج سالي که در آلمان زندگي ميکرد در زمينه احزاب و مسائل سياسي آن کشور با دقت روزنامهها را ميخواند و اخبار و برنامههاي سياسي تلويزيون را ميديد و فضاي گفتوگوها را تحليل ميکرد. از اين منظر شهيد بهشتي به نسبت ديگران آگاهي بالاتري داشت. همچنين تاريخ احزاب کمونيست را به دقت بررسي کرده بود و جنبشهاي اسلامي در الجزاير يا لبنان را از تمام ابعاد بررسي کرده بود و بنابراين فردي خبره بود و ميدانست مرگ حزب وقتي است که تداوم رهبري پايه گذاران، فرصت نوسازي را از بين ببرد. شهيد بهشتي باور داشت که حزب بايد مولد باشد و نيروي تازه نفس تربيت کند و اين نيروي تازه نفس طبعا با خودش افکار جديد دارد و اينگونه نيست که بتوانيم آن را در چارچوب ذهني بنيانگذاران حزب محدود کنيم. از اين لحاظ جلسات انتقادي به شکلي که افراد بيايند و از حزب انتقاد کنند بخصوص از سال 59 به بعد در حزب جمهوري اسلامي شکل گرفت. ايشان به خوبي ميدانست که اداره حزب کار دشواري است و مراقبت هميشگي ميخواهد.
يادم هست بعد از اتمام کار شوراي انقلاب حدودا يک هفته هيچ مسووليتي را قبول نکرد و مصمم بود که هيچ مسووليتي نپذيرد. در آن چند روز شهيد بهشتي واقعا شاداب و سرزنده بود؛ چرا که روند هميشگي زندگي شان را که در سي سال گذشته به آن پايبند بود ميخواست ادامه دهد و فرصتي فراهم شده بود تا انديشه ورزي و فعاليت اجتماعي که هدف واقعي ايشان بود پيگيري شود. من در اين رابطه از پدرم پرسيدم چرا تصميم داريد هيچ مسووليتي را قبول نکنيد؟ ايشان پاسخ داد براي اينکه اين دو کار از همه چيز ضروري تر است. افراد ديگر هم ميتوانند کشور را اداره کنند اما من ميخواهم پاي اين کارها بايستم. يک قسمت فعاليتهايي بود که در مرکز تحقيقات اسلامي با همراهي حضرات آيات موسوي اردبيلي و مهدوي کني پيگيري ميکردند دائر بر بازسازي ساختار تفکر اسلامي و بخش ديگر دغدغه ايشان اين بود که حزب تشکيلاتي شده است بسيار بزرگ و نياز به رسيدگي جدي و تمام وقت دارد. بعد از اينکه شهيد بهشتي رفت به بيمارستان و عيادت امام، امام ميگويند من بايد هرچه زودتر وظايف قانوني ام را انجام بدهم و به شهيد بهشتي تکليف ميکنند که شما بايد نسبت به مسائل قوه قضاييه اهتمام کنيد. آنجا شهيد بهشتي ميگويند من افرادي را به شما معرفي ميکنم که شما نسبت به اجراي قانون و شرع مطمئن باشيد. آنجا امام ميفرمايند اگر شما باشيد قلب من آسوده است و تکليف ميکنند و شهيد بهشتي ميگويند به يک شرط ميپذيرم که کارهاي قضايي را انجام بدهم. شرط شهيد بهشتي اين بوده است که من در وقت اداري در خدمت دادگستري و قوه قضاييه هستم بعد از آن بايد بتوانم به حزب و مسائل حزب رسيدگي کنم. اين مساله اهميت و در عين حال دشواري کار را نشان ميدهد و ميرساند که کار تشکيلاتي و جمعي بسيار دشوار و در عين حال براي ايشان حائز اهميت بود.
از ديد برخي جامعهشناسان سياسي و از جمله دکتر توسلي فقدان شکلگيري نهادهاي صنفي و مدني که شهروندان بتوانند به واسطه آنها کنش و مطالبات خود را بروز دهند و به سمت نخبگان سياسي ببرند يکي از موانع جدي برابر روند تحزب در جامعه ماست. نمود اين مساله در سالهاي آغازين پيروزي انقلاب هم بيشتر بود که سبب شد بسياري نهادهاي غيرسياسي تبديل به حزب بشوند در حالي که شما اشاره کرديد به رجحان فعاليتهاي اجتماعي نسبت به فعاليت سياسي در ديدگاه شهيد بهشتي. آيا رويکرد ايشان به نسبت ميان حوزه سياسي و مدني مبتني بر تفکيک اين دو حوزه بود؟
ببينيد اگر يک حزب قائل به اين باشد که حتما بايد تمام وجوه فعاليتهاي اجتماعي را در خودش هضم کند و به خود پيوند بزند آن وقت اين مشکل شکل ميگيرد که حزب نميتواند در رابطه با حوزه سياسي و مدني هدف گذاري صحيحي داشته باشد. در همان دوران نخست تاسيس حزب جمهوري اسلامي فعاليتهاي اجتماعي هم در کنار فعاليتهاي حزبي ادامه داشت. برخي از آنها خودشان ميآمدند و ميخواستند در فعاليتهاي حزب هضم شوند و جزئي از حزب بشوند در حالي که برخي نهادها اصولا نميتوانند به احزاب بپيوندند از جمله فعاليتهاي اقتصاد جمعي نظير صندوقهاي قرضالحسنه، شرکتهاي کشت و صنعت يا موارد ديگر که شهيد بهشتي هيچگاه سرمايهاي نداشت که آنجا سرمايه گذاري کند اما مشوق بود که دوستان ديگر به اين فعاليتها اهتمام بکنند. برخي فعاليتها از قبل از انقلاب هم شروع شده بود و برخي هنوز هم ادامه دارند.
من با ديدگاه دکتر توسلي و دوستان ديگر در مورد زمينه شکلگيري و کارکرد احزاب موافقم اما شايد لازم باشد مسائل تربيتي را به عنوان جزيي از اين مساله بيشتر برجسته کنيم. شما تا هرکجا که ميخواهيد در تاريخ به عقب برويد و نگاه کنيد که يک ايراني در کجاست که کار جمعي را ياد ميگيرد؟ آيا در خانه است؟ آيا هيچگاه از بچهها با همفکري مسووليت خواسته ميشود و تقسيم کار ميشود؟
همانديشي مساله مهمياست که يکي از محصولات آن البته تقسيم وظايف و تقسيم مسووليتها هم هست اما اين فرق ميکند با اينکه فرضا من بگويم بنياد نشر آثار را دارم به صورت جمعي اداره ميکنم و وقتي ميپرسند چه کسي تصميم ميگيرد بگويم بنده تصميم ميگيرم!
اين کار جمعي نيست، حتي اگر ما هفته اي يکبار با همه اعضاء جلسه داشته باشيم. يک وقتي هست که ما مينشينيم راجع به برنامه سال آينده بنياد با افراد همفکري و هم انديشي ميکنيم و تصميم ميگيريم و اين ميشود کار جمعي.
متاسفانه در خانوادههاي ايراني هيچگاه از نوجوانان و جوانان نظري خواسته نميشود و در مدارس نيز چنين تمريني داده نميشود، برخلاف بسياري فرهنگهاي ديگر که اول در خانواده و بعدا در مدرسه کار جمعي و مسووليت پذيري جمعي تمرين ميشود. وقتي که جوانان به دانشگاه ميروند تشکلهاي دانشجويي ميتوانند زمينهها و امکان خوبي باشند به شرط اينکه از طرف نهادهاي خارج از دانشگاه نخواهند در امور اين آنها مداخله کنند و دانشجويان بتوانند آزادانه فعاليت کنند و تصميم بگيرند. اما اگر چنين تمريني نباشد، طبيعي است که وقتي چنين افرادي از دانشگاه فارغالتحصيل ميشوند و شاغل ميشوند و تشکيل خانواده ميدهند اصلا نميدانند مساله هم انديشي و کار جمعي چه معنايي دارد.
مساله سومي که باز به همان مبحث مورد اشاره در مورد تحزب و موانع آن بازميگردد اين است که ما فکر ميکنيم سياست ورزي تنها به اين معناست که ما به هر شکلي که شده تلاش کنيم حکومت و قدرت را بدست بگيريم و اگر اين نباشد کار سياسي ديگر معنا و مفهوميندارد. در کشورهايي که تحزب واقعا مطرح ميشود و جامعه پيگيري ميکند اينطور نيست و تحزب را به اين شکل نميبينند که تنها پس از به قدرت رسيدن و براي تداوم استيلاي خود بخواهند حزب تشکيل بدهند بلکه چه در قدرت و چه خارج از قدرت باشند سعي ميکنند براساس الگوي زيستي که براي تحقق آن تلاش ميکنند فعاليتهاي اجتماعي شکل بدهند. اين به معني سوءاستفاده از کار فرهنگي و امدادرساني و امثالهم براي تحقق اهداف سياسي نيست، بلکه به معناي فهم اين مساله است که تمام سياست محدود به تلاش براي کسب و حفظ قدرت نيست بلکه عرصه سياست خيلي وسيع تر از اين است که شما امر قدرت را ملاک قرار بدهيد.
حوزه مدني نميتواند جداي از فضاي سياسي و بدون در نظر گرفتن تحولات حوزه سياست شکل بگيرد اما در عين حال حوزه مدني کنشگري مستقل و مستقيم خودش را دارد. شايد به کار گرفتن تعبير حوزه عموميهابرماس به چيزي که مدنظر ماست نزديک تر باشد.
در نتيجه طي مدت قريب به يک قرني که ما حکومت مدرن داشتهايم از مشروطه تا به امروز ما به آن معنا حوزه عمومي و تمرين فعاليت و ارتباط را نداشتهايم و اينها فهم يکايک ما ايرانيها براي پيوستن به يک الگوي مشترک را کاهش داده است. از سوي ديگر زندگي ما نيز به گونهاي بوده است که مجال بروز و ظهور چنين ظرفيتهايي را محدود کرده است.
بايد در نظر گرفت که نميشود از بين دو حوزه مدني و حوزه سياسي فقط يکي را در نظر گرفت و حوزه ديگر را تابع آن مطرح کرد، چرا که حوزه عموميما بسيار کوچک است و معمولا حکومتهاي تماميتخواه و اقتدارگرا سعي ميکنند اين حوزه را کوچکتر کنند و اگر بتوانند آن را «کنترل» بکنند. به هرحال چون مبنا اين است که حوزه مدني حد فاصل حوزه سياسي و زندگي مردم باشد و نه اينکه خودش تبديل به بخش از حکومت شود بايد به گونهاي به مساله پرداخت که سياست ورزي احزاب به نفع جامعه امکانسازي بکند.
دست کم در همين هشت سال تلخي که ما پشت سر گذاشتيم موارد بسياري از دست اندازي به حوزه عمومي و همين نهادهاي مدني موجود شکل گرفت؛ از جمله در دوره قبل از 88 يک دوستي آمده بود و از من دعوت ميکرد که يک NGO تشکيل بدهيم در حوزه آمريکاي لاتين.گفتم خب چرا من؟ گفتند که شما فعاليتهايي داشتهايد. گفتم من تخصص آمريکاي لاتين ندارم و فقط با علاقه پيگيري ميکنم. از وي پرسيدم هيئت موسس اين نهاد چه کساني هستند؟ وقتي نام برد از وزير و معاون وزير و مديرکل تقريبا همه اعضاي دولتي بودند! گفتم اينکه سازمان غيردولتي و NGO نيست بلکه شما ميخواهيد يک حياط خلوتي باشد که کارهايي که نميتوانيد در بخش دولتي و رسمي انجام بدهيد آنجا انجام بدهيد. يعني نسبت به نهاد مدني و غيردولتي يک برداشت خاصي ميشد که دقيقا آن را تبديل به نهاد دولتي ميکرد.
شهيد بهشتي حتي تصور اين وضعيت برايش مشکل بود که بخواهد احزاب دولت ساختهاي باشد که جامعه را در جهت تداوم وضع موجود قرار دهد. ما در دورهاي از انقلاب احزاب مردم وايران نوين و نهايتا حزب رستاخيز را داشتيم که به يک معنا کشور را تکحزبي کردند. واقعيت اين است که کساني فکر ميکنند جامعه را بايد مهندسي کرد، اما شهيد بهشتي اساسا با همين تفکر مهندسي کردن جامعه مشکل داشت. اين مهندسي کردن تفاوت دارد با نظم بخشيدن و تشکيلات و معنايش اين است که ما فکر ميکنيم که جامعه يک موم بي اختيار و بيحالت است و بعد ما هستيم که بايد به عنوان نخبگان و رهبران در اتاق فکر تصميم بگيريم اين موجوديت بيشکل و بياختيار به چه شکلي در بيايد. اين ديدگاه با فلسفه تعليم و تربيت شهيد بهشتي اصلا نميتوانست همخواني داشته باشد و با آن آسيبشناسي که ابتداي بحث آمد، تلاش شهيد بهشتي به سمت پايان دادن به اين آسيبزايي براي جامعه بود.
فعاليت در حوزههاي مدني افراد را مستعد ميکند و بعد از آن اگر افراد تشخيص دادند و لازم ديدند وارد فعاليت سياسي بشوند برپايه آن تجربهاي که از کار جمعي دارند قدم به ميدان سياست ميگذارند و هر زمان هم لازم نديدند ممکن است براي هميشه در حوزه مدني بمانند و هيچ مشکلي پيش نميآيد، چون به هر حال دارند يک فعاليت را براساس نيازسنجي انجام ميدهند. اگر جامعه نياز به کار سياسي نداشت افراد به سراغ فعاليتهاي فرهنگي و اجتماعي ميروند.
اما يک مساله مهم اين است که بر خلاف هدفگذاري شهيد بهشتي چيزي که طي سه دهه گذشته اتفاق افتاده اين است که اولا احزاب از طرف دولتمردان و مسوولين جدي گرفته نميشوند و موسميهستند که حول افراد جمع ميشوند نه حول برنامهها و ديدگاهها و بعد از انتخاباتها هم غالبا احزاب محو ميشوند. شهيد بهشتي قائل به فعاليت مستمر احزاب بود خواه احزاب در قدرت باشند و خواه نباشند!
يعني تلاش و رويکرد شهيد بهشتي در حزب مبني بر اينکه حزب بايد از نيازهاي غيرسياسي جامعه تبعيت کند نيز بر پايه همين نگرش بوده است؟
حتما همين طور است؛ مثلا فرض کنيد مگر جهتگيري روزنامه جمهوري اسلامي به عنوان ارگان حزب چه بوده است؟ جهت گيري شاخههاي مختلف دانشجويي، کارگري و پزشکان و مهندسان که البته کوچکتر بودند در همين حوزهها بود که مترصد نيازهاي اجتماعي و سازگار با مواضع فکري حزب باشد. به خصوص در آن زمان دو انتخابات بيشتر نداشتيم که شامل انتخابات مجلس و رياست جمهوري بود. برخوردهاي شخصي شهيد بهشتي هم از اين لحاظ جالب توجه است؛ از جمله اينکه يکي از بستگان سببي ما فعاليتهايي در حوزه استانها داشت و با خلوص هم در خدمت جامعه بود.
بسياري از دوستان اصرار داشتند که ايشان بيايد و در دفتر حزب فعاليت داشته باشد و شهيد بهشتي در مخالفت با اين ايده ميگفت که ايشان آنجا بهتر دارد کار ميکند. در نگاه ايشان اينکه احزاب جاي سازمانهاي غيردولتي را بگيرند يا بخواهند جايگاه آنها را تعيين کنند غيرقابل قبول است. البته ما در جامعه اي زندگي ميکنيم که آشفتگي ادراکي حاکم است و بعضي از ما فکر ميکنيم حزب بايد کار NGO را انجام بدهد و در مقابل برخي از ما با نهادهاي غيردولتي و داوطلب مردمي ميخواهيم کار سياسي بکنيم؛ برخي تصور ميکنند روزنامه ميتواند بيايد و جاي حزب را بگيرد و فردي که کار مطبوعاتي موفقي را انجام داده فکر ميکنيم حالا لازم است که رهبري سياسي را هم به همين فرد بدهيم و اجازه نميدهيم هر کسي در جاي خودش تخصص و تاثيرگذاري پيدا کند. به نظر ميرسد براي غلبه بر اين آشفتگي ادراکي هرچه سريعتر بايد فکري بکنيم!
آقاي دکتر طي پنج سال گذشته شايعات و نقل قولهايي در فضاي سياسي و رسانه اي منتشر شده است که بعضا از قول کساني چون شهيد ديالمه و آيت، مصاديقي از رفتارها و تعاملات شهيد بهشتي نسبت به اعضاي حزب جمهوري اسلامي را به چالش کشيده اند. رويکرد شهيد بهشتي در مورد تقسيم مسووليتهاي حزب و روزنامه جمهوري اسلامي چگونه بود و آيا حمايتها و نزديکي برخي طيفهاي حزبي جمهوري اسلامي با شهيد بهشتي بر اساس صرف دوستي بوده است يا شهيد بهشتي بر مبناي همان ملاکهايي که اشاره کرديد مسووليتها را به افراد از هر طيف محول ميکردند؟
مطمئنا در رويکرد شهيد بهشتي، روابط شخصي و دوستانه تاثيري در به کار گرفتن افراد براي مسووليتهاي مهم مانند دفتر سياسي، سردبيري روزنامه و نظاير آن نداشته است کمااينکه اين امر در طول زندگي اجتماعي ايشان و در موارد ديگر هم نقش و تاثير نداشت؛ چنان که بسياري از افراد نزديک ايشان بودند که شهيد بهشتي مسووليتهاي بزرگ را براي آنها در نظر نگرفت چرا که احساس ميکرد ظرفيتهاي شخصيتي آنها مناسب چنين مسووليتهايي نيست.
مدير خوب کسي است که ظرفيتها و توانمندي افراد را بشناسد و در جاي خودش از آنها استفاده کند، نه پايين تر که به فرد ظلم شود و نه بالاتر که به مسووليت ظلم بشود و اين يکي از کليدهاي موفقيت در مديريت است.
حفظ احترام شهيد آيت و همين طور شهيد ديالمه که به هر حال از شهداي انقلاب هستند برهمه ما واجب است. درعين حال ميدانيد افرادي که خاطرات و نقل قولهاي آنان طي اين مدت مورد استفاده برخي محافل سياسي و رسانه اي قرار گرفته است، اقليت کوچکي بودند در داخل حزب و رفتارهاي تندي داشتند و بسيار تاثيرپذيرفته از تئوريهاي توهم توطئه بودند. البته فردي مثل شهيدآيت شخصيت محترميبود که شهيد بهشتي قبل از انقلاب ارتباط و اطلاع چنداني از ايشان نداشت.
اينها گروهي بودند که در مورد نهضت ملي شدن صنعت نفت و مسائل تاريخ معاصر اعتقادات خاصي داشتند و شهيد بهشتي هم غالبا موضع شان در قبال اين گروه دعوت به آرامش بود و اينکه شهيد بهشتي ميگفت اين اختلافات آنقدر بزرگ نيست که ما نتوانيم با يکديگر همکاري کنيم و فعاليت مشترک داشته باشيم و آنها را به جاي تک روي دعوت به گفتوگو ميکردند. براي مثال وقتي نوار سخنراني آقاي آيت عليه بنيصدر منتشر شد که خود انتشار اين نوار هم کار غيراخلاقي بود و از طرف مخالفان انتشار يافت، شهيد بهشتي از اينکه آقاي آيت يک بي انضباطي تشکيلاتي داشت ناراحت بود و از آقاي آيت بازخواست کرده بود، چرا که وقتي شخصي وارد تشکيلات ميشود نميتواند هر کاري که خواست انجام بدهد بلکه بايد با هماهنگي فعاليت کند.
در مورد ديگري داشتيم که براي کانديداي حزب در انتخابات رياست جمهوري دوره اول از اعضاي شوراي مرکزي راي گيري شد و اين راي گيري در مورد آقاي جلال الدين فارسي بود. شهيد بهشتي به هر جهت با کانديداتوري آقاي فارسي مخالف بود و تا آخر هم بحث شان اين بود که آقاي فارسي نميتواند کانديداي مناسبي براي حزب جمهوري اسلامي باشد. در شوراي مرکزي حزب بحث و راي گيري شد و با راي اکثريت آقاي فارسي انتخاب شدند. وقتي شهيد بهشتي از آن جلسه راي گيري بيرون ميآيد يک کلمه هم در حد اشاره در مخالفت حرف نميزند و در عين اينکه موافق نيست اما خودش را از حزب جدا نميکند و به اين تصميمگيري جمعي پايبند بود.
در مورد آقاي موسوي و انتخاب ايشان به عنوان سردبير روزنامه جمهوري اسلامي هم به هر صورت اگر برخي روايتهايي که اين چندسال منتشر شده صحت داشت، شهيد بهشتي ايشان را به عنوان سردبير و البته به عنوان قائم مقام خودش و رييس دفتر سياسي انتخاب نميکرد و اينگونه هم نبوده که بدنه حزب مخالف اين انتخاب بوده باشند و آقاي بهشتي يک تنه ايشان را نصب کرده باشند، بلکه در هر دو مورد شور و مشورتهاي بسياري صورت گرفته است.
البته شهيد بهشتي چون ملاکها برايشان مهم تر از افراد بود، اينگونه نبوده است که با همه اقدامات يک فرد موافق و با همه اقدامات يک فرد مخالف باشند، بلکه خود ايشان در هم مواردي تذکراتي به روزنامه ميدادند. شهيد بهشتي در کار مديريت خود بر اساس شايستگي افراد تصميم ميگرفت و نه براساس تعلق خاطر و روابط دوستانه و ايشان مبناي کار به نفع جامعه را هم در همين ميدانست که ما معيارها را اصل قرار بدهيم.