1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
سیدعلیرضا حسینی بهشتی

رويکرد انتقادی شهيد بهشتی: نقد منصفانه آری، حذف مغرضانه نه

  انسان موجودی همه‌جانبه است، پس اسلام هم آيينی همه‌جانبه است؛ هم جانب مادى و دنيايى دارد و هم جانب روحى و معنوى؛ هم دنيوى است و هم اخروى. بعد قرآن مى‏فرمايد متأسفانه در طول قرون گذشته همواره گروه‌هایى بودند كه به يكی از اين دو جانب بيشتر مى‏چسبيدند و از جانب ديگر غفلت مى‏كردند. طبعاً اسلام‏شناسى اينان نارسا و كوتاه است. بايد سعى كنيم كوتاهى و نارسايى را برطرف كنيم، اما اين سعى ما براى برطرف كردن نارسايى و كوتاهى آهنگ گروه‌بندى و صف‌بندى و مقابل هم ايستادن و تخطئۀ كلى یکدیگر پيدا نكند. نه اين‌كه خطای آنها را ناديده بگيريم و بپذيريم، و نه اين‌كه بر آن صحه بگذاريم. برای برطرف كردن نارسايى كوشش كنيم، اما كوششی برادرانه براى تكامل يكديگر نه كوششی خصمانه كه منجر به صف‌بندي‌هاى متخاصم و متقابل بشود

 

 

 

به جای مقدمه: ارزیابی اعتبار تاریخ شفاهی

هویت فردی و جمعی هر مردمی، ریشه در گذشته هایی دارد که بدون شناخت آن، درک وضعیت حال و ترسیم آینده هم ممکن نخواهد بود. تاریخ گواه تلاش های مجدانه استعمارگران، استثمارگران و خودکامگان در تحریف تاریخ ملت های تحت سیطره آنهاست و نمونه تاریخ سازی هایی که در آلمان دوره نازیسم و روسیه دوره استالینیسم صورت گرفت، مشهوتر از آن است که نیاز به بازگویی داشته باشد. از همین رو، گسترش تلاش هایی که برای جمع آوری خاطرات و توسعه اسناد تاریخ شفاهی در سال های اخیر صورت گرفته، اقدامی میمون در جهت بازشناسی تاریخ معاصر به شمار می آید. با این همه، لازم است در این رابطه به چند نکته مهم توجه شود.

نخست این که عمر تاریخ شفاهی به عنوان شاخه ای از تاریخنگاری، چندان طولانی نیست و هنوز از جنبه روش شناختی، به دوران بلوغ خود نرسیده است. منابع تاریخ شفاهی در بهترین شکل خود، جزء مکمل تاریخنگاری به شمار می رود. این بدین معناست که به موازات گسترش روشمند پژوهش در تاریخ شفاهی، باید به توسعه فعالیت های علمی در شاخه های دیگر تاریخ پژوهی نیز پرداخت تا از برآیند این تلاش های همه جانبه، آئینه دقیق تر و واقع نماتری از گذشته به دست آید.

نکته دوم به درجه اعتبار تاریخ شفاهی مربوط می شود. باید توجه داشت که منابع تاریخ شفاهی، به دلایلی که در ادبیات مربوط به این رشته تاریخنگاری به تفصیل آمده، به لحاظ اعتبار تاریخی و به نسبت دیگر منابع تاریخی، در نازل ترین سطح اعتبار قرار دارد. این به معنی تخطئه دستاوردهای دست اندرکاران تاریخ شفاهی نیست، بلکه به معنی توجه به میزان اعتباری است که باید برای آن قایل شد.

سومین نکته به همین موضوع مربوط می شود و عبارت است از ضرورت تقاطع اطلاعات به دست آمده در تاریخ شفاهی درباره یک موضوع یا فرد با اسناد تاریخی و نیز اطلاعات به دست آمده در منابع تاریخ شفاهی مرتبط. این کاری است که معمولا در رویه رایج تاریخنگاری شفاهی در کشور ما رخ نمی دهد که می تواند علل مختلفی از جمله حرفه ای نبودن اکثریت دست اندرکاران تاریخ شفاهی و شتاب زدگی در انتشار مطالب داشته باشد.

چهارمین نکته به اعتبار «خبر واحد» مربوط می شود. با وجود تفاوت هایی که بین علم الحدیث و تاریخنگاری قائل شده اند، چه در حدیث شناسی و چه در تاریخ پژوهی، نقل قول مطلبی که تنها راوی آن یک نفر بوده، اگر نه نامعتبر، دارای اعتباری غیرقابل تکیه برای استنتاج دانسته شده است. شاید بتوان گفت که اعتبارسنجی چنین اخباری، نیازمند استفاده از تقاطع اخبار و اسناد که در بالا گفته شد و توجه به منظومه نظری مؤلف و مجموعه فکری مصدر فعل یا قول منقول است که در پی می آید.

آخرین نکته ای که لازم است به آن توجه شود، محدوده کاربرد تاریخ شفاهی است. برای نمونه، که با بحث ما نیز مرتبط است، این پرسش که در تاریخ نگاری جریانات فکری و تدوین تاریخ فکری تا چه اندازه می توان به تاریخ شفاهی تمسک جست، پرسش بسیار جدی است. یعنی حتی اگر همه نکات پیش گفته و نکات مهم دیگری که پای بندی به آن در جمع آوری و تنظیم منابع تاریخ شفاهی ضروری شمرده شده رعایت شود، در کار تدوین تاریخ فکری، بیش از هر چیز باید به متون برجای مانده از آن اندیشمند تکیه کرد. صدالبته چنین تدوینی نمی تواند خالی از نقد (به معنی اصیل و اصلی اش یعنی ارزیابی که شامل بیان نقاط ضعف و قوت با هم می شود) و تجزیه و تحلیل  باشد، اما فهم مجموعه اندیشه های یک اندیشمند گام نخست و مهم انجام آن به شمار می رود. در نتیجه، ضروری است اهالی مطبوعات اگر هم می خواهند وارد این عرصه شوند، به الزامات آن مجهز و پایبند باشند.

 در شماره اردیبهشت ماه مهرنامه، مطالبی درباره چهره های ماندگار گفتمان انقلاب اسلامی، شادروانان مهندس مهدی بازرگان، شهید آیت الله مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی آمده که بخش هایی از آن به مواضع فکری و عملی شهید آیت الله دکتر بهشتی مربوط می شد. با ذکر نکاتی که درباره روشمند بودن تدوین تاریخ فکری عرض شد، لازم می دانم ابتدا به ارایه توضیح برخی از نکاتی که در آنجا آمده بپردازم و سپس، به اجمال به اصولی که شهید بهشتی در برخورد با کسانی که به لحاظ فکری با آنها اختلاف نظر داشته، بدان پایبند بوده اشاره کنم. اندیشمندانی که نامشان برده شد، از مهم ترین سرمایه های اجتماعی ما هستند و ضروری است فهمی درست از آنان ارایه شود. آنچه در پی می آید نیز با دغدغه تلاش برای دستیابی به فهمی بهتر و همه جانبه تر از تاریخ گذشته ما نگاشته شده و نه با قصد تعرض به نویسندگان یا گویندگان آن مطالب.

 

دکتر شریعتی، جستجوگری در مسیر شدن

عنوان این بخش را به تعمد از عنوان کتابی با همین نام در مجموعه آثار شهید بهشتی برگزیدم، چرا که علاوه بر این که بیان صریح او درباره دکتر شریعتی است، بیانگر اصلی ترین جهت گیری او در قبال آثار برجای مانده از دکتر شریعتی نیز هست و به همین دلیل به کسانی که می خواهند به طور مشروح با رویکرد دکتر بهشتی نسبت به دکتر شریعتی آشنا شوند، مطالعه کامل آن کتاب را توصیه می کنم. بهشتی، بیشتر آثار دکتر شریعتی را با دقت نظری که در میان دوستان و آشنایانش مشهور بود مطالعه و مطالبی نیز در حاشیه برخی از آثار او یادداشت کرده بود. از دیگر منتقدان دکتر شریعتی هم می خواست که پیش از نقد آثار او، دست کم کتاب های منتشر شده او را بخوانند. در این رابطه، خاطره جالبی از آیت الله مصباح یزدی قابل توجه است که در مصاحبه ای که نگارنده با ایشان در سال 1377 انجام دادم، ضمن تشریح واکنش هایی که در روحانیت تهران و قم نسبت به آثار دکتر شریعتی پیدا شده بود، ماجرای برنامه اش برای دیدار با دکتر شریعتی و بحث با وی را توضیح داد. قرار بود این دیدار با وساطت شهید آیت الله دکتر دانش آشتیانی (از فعالان اجتماعی و سیاسی و بنیانگذار مدرسه جهان آراء در تهران که بعد از انقلاب به نمایندگی از مردم تفرش و آشتیان به مجلس شورای اسلامی راه یافت و در جریان انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری اسلامی در هفتم تیر 1360 به شهادت رسید) صورت پذیرد. قبل از آن، آیت الله مصباح دیداری با شهید بهشتی داشته و قصد خود را بازگو می کند. شهید بهشتی از وی می پرسد که آیا آثار دکتر شریعتی را خوانده است؟ آیت الله مصباح در جواب می گوید که نیتش نه مناظره علمی که نصیحت دوستانه برای تغییر رویه ای است که در پیش گرفته است. شهید بهشتی تأکید می کند که حداقل برخی از آثار دکتر شریعتی را بخواند که به مطالعه جزوه اسلام شناسی دکتر شریعتی توسط آیت الله مصباح منجر می شود. با این که نمی خواهم سخن به درازا بکشد، دریغم می آید که بخشی از خاطرات آقای محمود حکیمی را نقل نکنم:

به خاطر دارم در یکی از چهارشنبه‌ها که تعطیل عمومی بود به تهران رفتم و در جلسه روز چهارشنبه در منزل مرحوم بهشتی شرکت کردم. آن مرحوم با دیدن من با خنده گفت: مثل این‌که بعد از مدت‌ها آمده‌ای تا بار دیگر به حساب یکی از کتاب‌های منتشره برسی؟ جواب دادم:‌ »بله،‌ همین‌طور است.» آقای بهشتی گفت: «بسیار خوب، بگذارید من بحث خود درباره معاد را به پایان برسانم آن وقت شما نقد خود را بخوانید.» قبول کردم. پس از پایان بحث ایشان،‌ شروع کردم به خواندن نقدی بر یکی از کتاب‌هایی که به چاپ پنجم رسیده بود اما از نظر نثر و محتوا اشکال داشت. مرحوم بهشتی و کسانی که در آن جلسه بودند با دقت مطالب من را گوش دادند. پس از پایان خواندن آن نقد پرسیدم: «خوب چطور بود؟» بیشتر حاضران در آن جلسه سر خود را به علامت تأیید تکان دادند اما مرحوم بهشتی به نکته‌ای اشاره کرد که درس بزرگی در زندگی من بود. ایشان گفت: «آنچه که درباره شیوه نگارش این کتاب نوشته‌اید حق با شماست، در مورد محتوا هم هفت مورد حق با شماست،‌ اما در دو مورد اشتباه کرده‌اید و نظر نویسنده درست است. اگر این نقد را چاپ کنید نویسنده در نقدی که بر نقد شما می‌نویسد آن دو مورد اشتباه شما را مطرح و بزرگ‌نمایی می‌کند و سرانجام حق را به خود می‌دهد. فراموش نکنید که در نقد هر کتاب باید تلاش کنیم که هم نقاط قوت و هم نقاط ضعف را بنویسیم. اصولاً نقد به معنای جداکردن است و قرار نیست که فقط عیب‌ها و کاستی‌ها را بنویسیم. از آن گذشته،‌ در نوشتن کاستی‌ها باید دقت کنیم که از انصاف و مروت دور نشویم و قصدمان تنها یافتن و بیان هر چه بیشتر عیب‌ها و اشتباه‌های نویسنده نباشد.»

بنابراین، رویه شهید بهشتی در نقد آثار دیگران، پیش از هر چیز بر انصاف استوار بود. افزون بر آن، طبیعی بود که اسلام شناس نواندیشی همچون شهید بهشتی، هم خود علاقمند به آن مباحث بود و هم در معرض نظرخواهی از سوی دیگران. از آن مهم تر، درخواستی بود که مرحوم شریعتی در این زمینه مطرح کرده بود که ماجرای آن را از زبان خود دکتر بهشتی می خوانیم:

من با دكتر قبلاً در ايران، پيش از آنكه از ايران برود، آشنايى نداشتم. بعد مختصرى با نوشته‏هايش آشنا شده بودم و اخيراً (يعنى از سال 1349 به اين طرف) يكى دو بار در مشهد در جمع، و چند بار در تهران با او مأنوس بودم؛ اما يك ديدار تنهايى دو – سه ساعته در آخرين رمضان حسينيه ارشاد با او داشتم و توانستم دكتر را در آن ديدار دو – سه ساعته بيش از هر برخورد ديگر بشناسم. پيرامون دكتر و كار او و افكار او و كتاب‏هاى او و سخنرانى‏هاى او و حسينيه ارشاد جنجالى بود. خوب، اين جنجال بر سر ما هم مى‏ريخت. مدام از ما مى‏پرسيدند درباره دكتر چه نظرى دارى؟ درباره كتابهاى او چه مى‏گويى؟ درباره طرز تفكرش چه مى‏گويى؟ من هم معمولاً با صراحت بيان مى‏كردم كه دكتر يك قريحه سرشار سازنده و آموزنده است؛ خطا، اشتباه و لغزش در كار او هست – و نمى‏تواند نباشد. اما هيچ كس حق ندارد به‏خاطر اين اشتباه‏ها و لغزش‏ها، ارزش‏هاى عالى و سازنده او را ناديده بگيرد – چه رسد به اينكه به او حمله كند. مكرر گفته بودم آن چيز كه قطعاً از اسلام منحرف است روشى است كه اين آقايان در برخورد با دكتر در پيش گرفته‏اند. اين قطعاً ضد اسلام است. اين قطعاً با آن چيزى كه قرآن به ما ياد مى‏دهد كه «فبشّر عِبادى الذين يَستَمِعون القول فيتّبعون احسنه اولئك الذين هدیهم الله و اولئك هم اولوالالباب»، ناسازگار است.(حسینی بهشتی، 1377، ص11)

 

دکتر بهشتی در ادامه، به جلسه خصوصی که با دکتر شریعتی داشته اشاره می کند:

 

من پاسخ واقعى اين مسئله را، هم در مطالعه آثار دكتر پيدا كردم و هم در آن برخورد حدود سه ساعته‏اى كه در يك بعدازظهر رمضان با او داشتم.

دلسوزانه به دكتر گفتم برادر عزيز، مى‏بينى چقدر سازنده و پراثرى؛ دريغمان مى‏آيد كه ميدان اين سازندگى با اين هياهوها و جريان‏ها محدود بشود؛ فكرى بايد كردن. گفت موضوع چيست؟ گفتم مسئله اين است كه در بعضى از سخنرانى‏ها و نوشته‏ها چيزهايى هست كه به هيچ عنوان قابل دفاع و توجيه نيست؛ مخالفان همين‏ها را دست مى‏گيرند و مى‏تازند؛ حالا ما در شرايطى هستيم كه اگر بشود زمينه اين دست گرفتن و تاختن را از بين ببريم خيلى بهتر است.

گله كرد. گفت گله من از شماهاست. گفتم خوب، گله كن! گفت من علاقه‏مندم اين سخنرانى‏ها و بحث‏ها در همفكريى كه شما مى‏توانيد بكنيد پخته‏تر بشود، بگيريد، بخوانيد؛ اگر به‏نظرتان مى‏آيد كه بايد در جايى تجديدنظر كرد، تجديدنظر شود و بعد گفته شود. گفتم حتى در سخنرانى‏هايى كه هنوز ايراد نشده؟ گفت بله، حتى در آنها. من اين كمال انصاف و تواضع و فروتنى را كه شأن يك انسان كنجكاو است، با صداقت تمام، آن روز در دكتر يافتم.

ما هم خودمان گرفتارى‏هايى داشتيم؛ كارهاى تحقيقاتى داشتيم؛ مطالعاتى داشتيم؛ قدرى برنامه‏هاى جارى هم داشتيم و نمى‏رسيديم. قرار بر اين شد كه سعى كنيم يك چنين زمينه همفكرى و همكارى را فراهم كنيم. اما همان ماه رمضانى بود كه به پايان نرسيد و جلوى ادامه سخنرانى‏هاى دكتر در حسينيه ارشاد گرفته شد.(همان، ص12)

 

نقدهای دکتر بهشتی بر دکتر شریعتی جدی بود، اما هیچگاه به حذف او نینجامید. او تحول و پویایی اندیشه دکتر شریعتی و اینکه همواره به چیزهای تازه می رسید و نتایج یکسانی نداشت را می فهمید.(همان، صص28-27) این در حالی بود که دیگر متفکران منتقد دکتر شریعتی، از آن تاثیر تفکر دیالکتیک مادی و بعدها نفاق و عدم صداقت می فهمیدند:

مرحوم آقاى مطهرى، كه مكرر با ايشان بر سر كارهاى دكتر بحث كرده بوديم، مى‏فرمود فلانى، من در فلان بخش از نوشته‏هاى دكتر خط تأثير تفكر ديالكتيكى مادى را مى‏بينيم. او ناآگاه و ناخودآگاه دارد بر اين خط جلو مى‏رود و اين براى جوان‏هاى ما كه احاطه دكتر را ندارند پرآسيب است. براى خود دكتر نه؛ اما آن جوان‏ها كه آثار او را مى‏خوانند، فكرشان شكل مى‏گيرد. اين نقطه نظر ايشان بود. گاهى هم از روى تعهد دينى واقعاً ناراحت و عصبانى مى‏شد. گاهى هم كار ايشان با من به اينجا مى‏رسيد كه مى‏گفت تو آسان‏گيرى مى‏كنى؛ چرا در معيارهاى مكتبى سختگير نيستى؟ در حالى‏كه من در معيارهاى مكتبى بسى سختگيرم. من معتقدم اسلام، اسلام است. همان‏طور كه دكتر درباره فاطمه – سلام الله عليها – نوشته شيواى پرجاذبه‏اى دارد كه «فاطمه فاطمه است»، درباره اسلام مى‏گوييم «اسلام، اسلام است». نه ماركسيسم است، نه سوسياليسم غيرماركسيستى، نه كاپيتاليسم، نه اگزيستانسياليسم، و نه حتى عرفان، نه عرفان هندى است، نه عرفان چينى، نه عرفان افلاطونى، نه عرفان نو افلاطونى. اسلام، اسلام است. آيين قرآن است. آيين سنت است. آيين محمد است. آيين متجلى در على و حسن و حسين و فاطمه و ائمه طاهرين، و آيين متجلى در ابوذر و سلمان و عمار و رهروان راستين است.(همان، ص30)

در این مجال کوتاه بیش از این به مواضع فکری دکتر بهشتی در قبال مناقشه علمی بین آیت الله مطهری و دکتر شریعتی نمی پردازم و به سراغ ماجرای نامه مشترک ایشان با مهندس بازرگان و اعلام مواضع در قبال دکتر شریعتی می روم. در آن ماجرا، شهید بهشتی طی دو مکالمه تلفنی نسبتا طولانی (حدود 45 دقیقه با مهندس بازرگان و سپس یک ساعت و 45 دقیقه با آیت الله مطهری)، نه نسبت به محتوای نامه، که به نفس انتشار آن انتقاد کرد و آنان را به عدم انتشار آن متقاعد کرد. این چیزی است که در خانه شاهدش بودیم. اما بد نیست ماجرا را از یک شاهد عینی دیگر هم نقل کنیم؛ محمد پیشگاهی فرد، داماد شهید آیت الله دکتر محمد مفتح:

در مورد دکتر شریعتی خاطره‌ای دارم که خیلی جالب است و آن اینکه منزل شهید مفتح بودم و یک دفعه تلفن زنگ زد و به آقای مفتح چیزی گفتند که شهید خیلی ناراحت شد. گوشی را گذاشت و گفت که آقای پیشگاهی یک خبری به من دادند خیلی ناراحت کننده! گفتم چی؟ گفتند شنیدم که آقای مطهری و آقای بازرگان با هم یک اطلاعیه علیه دکتر شریعتی دادند. گفتم جدی می‌گویید؟! چه بکنیم؟ این ماجرا به سال 56 و بعد از جریان فوت دکتر شریعتی مربوط است که آن زمان مسئله دکتر شریعتی داغ شده بود. آقای مفتح خیلی ناراحت شدند. زنگ زدند به آقای بهشتی و گفتند که آقای بهشتی آيا چنین چیزی را شنیده‌اید؟ حالا یادم نیست که گفتند بله یا اینکه نه نشنیدم. و به بنده گفتند بلند شوید بیایید اینجا ببینیم باید چه کار کرد. ما با ایشان رفتیم منزل آقای بهشتی و یک صحبتی با هم کردند و گفتند که ما با آقای مطهری تماس می‌گیریم. با آقای مطهری تماس گرفتند و ایشان گفته بودند که خب! من نسبت به آقای شریعتی از قبل هم انتقاداتی داشتم و اعتقاد داشتم که جوانان باید اشکالات ایشان را بدانند و همیشه در همه جا گفتم ولی حالا دیگر آقای بازرگان با من تماس گرفتند و گفتند که بیایید با همدیگر یک مطلبی را تهیه کنیم چرا که به من هم خیلی مراجعه می‌شود و دیدگاه‌های مرا نسبت به دکتر شریعتی می‌خواهند، اگر موافق باشید بیایید با هم مشترکاً در یک نامه دیدگاه‌هایمان را نسبت به دکتر شریعتی بنویسیم. بعد آقای بهشتی خیلی نسبت به ایشان موضع گرفت. ایشان به شهید مطهری گفتند که آقای مطهری شما خودتان استادید! در این زمان اصلاً‌ صلاح نیست چنین چیزی به نام شما منتشر شود. الان دستگاه در یک شرایطی است که می‌خواهد همه را به جان هم بیندازد و حالا یک همچین نامه‌ای و آن هم از طرف شما؟! خلاصه صحبت‌هایی با ایشان کردند که ظاهراً آقای مطهری گفتند حالا دیگر دیر شده است چه کار کنم! البته هنوز پخش نشده بود یعنی ظاهراً دست‌نویسی بود که چندتا کپی ازش گرفته شده بود و داشت در دانشگاه پخش می‌شد. بعد آقای بهشتی گفتند که آقای مفتح چه کار می‌توانیم بکنیم برای جمع شدن این غائله؟ گفتند دیگر خودمان باید راه بیفتیم.

 

با همه این اوصاف، خوانندگان نباید تصور کنند که شهید مطهری خصومت شخصی با دکتر شریعتی داشت. همچنان که باید همه این مناقشات را میان کسانی دید که در گفتمان نواندیشی دین جای می گیرند و از متحجرینی که همان روزها و پس از آن، خط فکری دیگری را دنبال می کردند متمایز دانست؛ همان کسانی که در ماجرای مراسم ختم آیت الله مصطفی خمینی حاضر نمی شدند امضای آقایان مطهری، بهشتی و مفتح در پایین اعلامیه بیاید، چرا که در اسلام و تشیع آنان ابراز تردید می نمودند! اختلاف مرحوم مطهری با مرحوم شریعتی، یک اختلاف فکری بود، البته اختلافی بسیار جدی. اما عواطف مرحوم مطهری در رابطه با مرحوم شریعتی، هیچگاه رنگ خصومت نگرفت. با ذکر خاطره ای از دکتر عباس ملکی فرزند مرحوم آیت الله مصطفی ملکی، سخن را در این زمینه به پایان می رسانم. در دیداری که با ایشان داشتم، از روزی سخن گفت که در سال 1356 قرار بوده همراه مرحوم پدرشان در مراسم ختم پدر حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه شرکت کنند. آیت الله مطهری با آیت الله ملکی تماس گرفت تا با هم به مجلس مذکور بروند. در راه، هنگامی که شهید مطهری خبر درگذشت دکتر شریعتی را شنید سخت متأثر شد و تا زمان رسیدن به مسجد گریست. خدای مهربان همه آن انسان های پاکدل را غریق رحمت خویش گرداند.

آشوری و توحیدش

در بخش دیگری از مطالب منتشر شده در آن شماره «مهرنامه»، با قصد ریشه یابی آبشخورهای فکری گروه فرقان، به کتاب توحید نوشته حبیب الله آشوری پرداخته شده و پس از نقل داستان مواجهه شهید مطهری با آشوری به روایت مرحوم علی دوانی، آمده است:

اما نکته جالب خاطره علی دوانی در واکنش دکتر بهشتی به استاد مطهری است: «شهید بهشتی گفت ولی من خوانده ام و کتاب خوبی است. شهید مطهری با عصبانیت گفت: کتاب خوبی است؟ شهید بهشتی با تبسم و آهسته و بی تفاوت گفت: بله! و هر دو ساکت شدند.»

در مصاحبه ای که در صفحات بعد با دکتر علی مطهری شده گفته می‌شود که «شهید بهشتی دقت نظر شهید مطهری را در زمینه های فکری نداشت.» از قضاوت درباره دقت نظر یا عدم دقت شهید بهشتی می گذرم، چه، همانگونه که در مقدمه این نوشتار آمد، گمان نمی کنم بدون استناد به متون برجای مانده از یک اندیشمند بتوان به چنین داوری هایی دست زد. مسئله مورد نظر من در اینجا، تکیه به خبر واحدی است که از مرحوم دوانی نقل شده است. برای ارزیابی این خبر، ابتدا به روایت مواجهه آشوری با آیت‌الله بهشتی بپردازم و سپس، نگاهی به یادداشت های انتقادی که او بر کتاب توحید نگاشته است.

        از آنجایی که آیت‌الله بهشتی در تنظیم وقت و برنامه ریزی زندگی خصوصی و اجتماعی اش دقت نظر داشت، عصرهای روز چهارشنبه هر هفته را برای ملاقات های عمومی اختصاص داده بود. در یکی از این جلسات که در کتابخانه منزل تشکیل می شد، حبیب الله آشوری به ملاقات آیت‌الله بهشتی آمد. کتاب را عرضه کرد و از ایشان خواست درباره آن نظر بدهد. قرار شد این کار پس از مطالعه دقیق کتاب صورت بگیرد. آیت‌الله بهشتی طی روزهای بعد، کتاب را خواندند و یادداشت هایی هم به عنوان پرسش و نقد در حاشیه برخی صفحات نوشتند که در ادامه، به برخی از آنها اشاره خواهد شد. چهارشنبه هفته بعد، آشوری برای شنیدن نظرات به منزل آمد. آیت‌الله بهشتی گفت که من کتاب را با دقت خواندم و تا جایی از کتاب هم یادداشت هایی نوشتم، اما به نظرم رسید که ابتدا باید یک بحث مبنایی با شما داشته باشم. آشوری پس از آن بحث باز نگشت. نکته فرعی که شاید در شناخت روحیات آشوری جالب توجه باشد این که در این دو جلسه، به هیچ یک از چیزهایی که برای پذیرایی او آورده شد دست نزد. این با آنچه از قول مرحوم دوانی از شهید مطهری نقل شده سازگار است.

        اما بد نیست نگاهی هم به برخی از یادداشت هایی که شهید بهشتی در حاشیه کتاب توحید نوشته بیندازیم:

  1. داده های غلط تاریخی: در صفحه 51 کتاب آمده است: «توحید از نظر خود بنیانگذار اسلام به شکلی مطرح است که عمل در متن آن است و آن هم نه هر کار، که پیکار و همین نظر است که ابراهیم پدر توحید نیز عملا ارائه می کند» و سپس روایتی را از رسائل نقل می کند مبنی بر این که «نخستین کسی که دست به پیکار زد ابراهیم (ع) بود، آنگاه که ارتش رم لوط را به اسارت گرفت. پس ابراهیم بسیج شد تا وی را از چنگ آنان رهانید …». شهید بهشتی در حاشیه کتاب این پرسش را مطرح کرده که «مگر در عصر ابراهیم (ع) رومی در کار بود و دارای ارتشی در فلسطین؟» می دانیم که تاریخ دقیق حیات ابراهیم (ع) معلوم نیست، اما بر اساس اطلاعات به دست آمده از تحقیقات تاریخی و باستان شناسی، وی دست کم 14 قرن پیش از شکل گیری روم می زیسته است.
  2. ترجمه دلخواهانه از آیات قرآن: در صفحه 12 کتاب بحثی با عنوان «نموداری از فلسفه اعزام پیام آوران»، در ترجمه آیه 26 سوره حدید (و لقد ارسلنا رسلنا بالبینات …)، آنجا که خداوند سخن از امدادهای غیبی است که پیامبران الهی در ابلاغ رسالت شان دریافت می کنند، واژه «غیب» را «نیروی قهر آن [آهن]» ترجمه شده است که برای شهید بهشتی تعجب برانگیز بوده است.
  3. تفسیر دلخواهانه از آیات قرآن: در صفحه 18 کتاب ذیل ترجمه آیه 2 سوره جمعه آمده است: «توجه به مضامین و واژه های این آیه نیز نمایانگر این مطلب است که دین آمده تا توده های تحت ستم و محروم از همه چیز را که تحت فشار نظام های شرک آمیز و جاهلی به جان آمده بودند، علیه این نظام ها برشوراند، تا آنها را از درون منفجر سازند و نظام نوین و انقلابی اسلام را که رهایی بخش توده ها از همه پوچی ها و نابسامانی ها است، بر ویرانه های آنها بنیان نهند». شهید بهشتی در حاشیه نوشته است: «بله اسلام با چنین رسالتی آمده، ولی آیا این رسالت اسلام از از الفاظ و واژه های این آیه فهمیده می شود؟ در این صورت از کدام واژه؟»
  4. در صفحه 15 کتاب، هدف دین را یاری مظلومان در برپایی نظام عادلانه اجتماعی و اقتصادی بیان می کند. شهید بهشتی در یادداشت خود درباره مفهوم قسط نوشته است: «ولی به معنی وسیع آن که خود قرآن بیانگر آن است، نه محصور در حصار تنگ عدالت اقتصادی و اجتماعی مکتب های مادی، بلکه شامل آن و خیلی چیزهای قسط گونه دیگر.»
  5. در صفحات 20 و 21 کتاب، بحثی درباره واژه «بعثت» آمده است که در بند چهارم آن نویسنده می نویسد: «انگل ها و کرکس ها و رالوهای انسان صورتشان خون شریا اقتصاد و شیره جان اجتماع آنان را می مکد.» شهید بهشتی در حاشیه نوشته است: «فقط اقتصاد؟ ارزش های عالی انسانی چطور؟ آیا این اقتصادزدگی در خور بینش یک مسلمان آگاه است؟»

آشکارا می توان مشاهده کرد که نقدهای آیت‌الله بهشتی، روشی و معرفت شناختی است و خطاهای آشوری در فهم توحید و مبانی اسلامی و زیربنا بودن اقتصاد را نشان می دهد. این یادداشت ها، نشانه یک موضع گیری عالمانه و منصفانه درقبال کتاب استو نمی تواند نشان از مطالعه سطحی و بی دقت کتاب باشد. به هر روی، چنانچه گفته شد، آشوری از ادامه بحث و گفتگو با شهید بهشتی سر باز زد و حاضر نشد وارد یک مباحثه علمی عمیق شود.

        ایستادگی و وسواس علمی شهید بهشتی در قبال برداشت های ذوقی و سلیقه ای از آیات قرآن، در عین بازگذاشتن راه برای فهم های نو از آن، در همه آثار به جای مانده از او آشکار است، اما برای خوانندگانی که می خواهند به بحثی مجمل در این زمینه دسترسی داشته باشند، توصیه می کنم به کتاب روش برداشت از قرآن شهید بهشتی مراجعه کنند تا با دیدگاه های دقیق وی به عنوان یک مفسر و قرآن پژوه آشنا شوند.

 

بهشتی در مقابل نفاق و التقاط

برای این که بهتر بدانیم حساسیت آیت‌الله بهشتی نسبت به تفسیرهای ذوقی و دلخواهانه از دین تا چه اندازه بوده، می توانیم به بخش های متعددی از آثار بر جای مانده از او مراجعه کنیم. در مجموعه درسگفتارهای تفسیری وی که با عنوان در مکتب قرآن تنظیم شده و بخشی از آن همزمان با نمایشگاه بین المللی کتاب تهران در اردیبهشت امسال منتشر شد، در تفسیر آیات ابتدایی سوره آل عمران، به دسته بندی مفصلی از جریانات اجتماعی مورد اشاره در آن آیات می پردازد. ویژگی بارز این بحث این است که آیت‌الله بهشتی این دسته بندی را نه منحصر به زمان نزول قرآن، که مشمول همه عصرها و نسل ها می داند و در بیان مطالب، نیم نگاهی به وضعیت اجتماع پیرامون خود نیز داشته است:

اين تقسيم سه‏گانه را ملاحظه كنيد، يعنى از آن مردمى كه نمى‏كشند صرف‏نظر كنيم، ساير مردم را كه حساب كنيم، هوشمندها، آن‏هايى كه استعداد و قدرت دريافت و آگاهى دارند، در تمام زمان‏ها و مكان‏ها كه ما مى‏شناسيم مشمول اين تقسيم سه گانه هستند:

گروه اول: حق‏پذير و در برابر حق خود را مى‏بازند، فانى هستند در راه حق، ديگر خودى نمى‏شناسند، حق شناسند، اين‏ها مردم رستگارند «أُوْلَئكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ».

گروه دوم: كافر هستند، صاف مى‏گويد كه من حق شناسى برايم صرف نمى‏كند، مى‏خواهم به راه خودم بروم. خيلى خوب، تكليف انسان با اين گروه هم روشن است. شكّى نيست كه اين‏ها كيفر كفر خودشان را خواهند ديد.

گروه سوم: گروه منافق دورو، به زبان مى‏گويد در راهم، در مقام عمل و در ته دلش مخالف راه عمل مى‏كند. اين‏ها خطرناك‏ترين گروه‏ها در جامعه‏ى انسان‏ها هستند و كسانى كه مى‏خواهند در راه صلاح فرد و جامعه مبارزه كنند، بايد لبه‏ى تيز مبارزه را عليه اين‏ها و در جهت اين‏ها به كار بياندازند، چون خطرناك ترين گروه‏ها اين‏ها هستند.

ایشان در ادامه می گوید: «بزرگ‏ترين مشكل زندگى اجتماعى براى هر انسانى، منافقان‏اند» و به مخاطبانش که اکثرا دست اندرکار فعالیت های اجتماعی و سیاسی هستند هشدار می دهد که «در زندگى اجتماعى و در دايره‏اى بزرگ‏تر، دشوارى و مشكلاتى كه ازناحيه‏ى اين گروه از مردم، بر ريسمان پيوند دهنده‏ى حركت‏ها و نهضت‏ها و كوشش‏ها در مراحل مختلف تاريخ وارد مى‏آيد، به مراتب سخت‏تر و ناگشودنى‏تر است.» دکتر بهشتی که خود درگیر تلاش های اجتماعی و سیاسی بود، به آسیب شناسی حرکت های اجتماعی- سیاسی سخت توجه داشت:

 

در يك تلاش اجتماعى وسيع و بزرگ، منافقين موانع بزرگى هستند، كسانى كه وقتى پاى صحبت كردن و ادّعا مى‏شود از همه آماده تر، فداكارتر، پرتلاش و شجاع‏تر هستند، و وقتى پاى عمل مى‏شود نه خودشان هستند و نه سايه‏شان. در نهضت‏هاى بزرگ دنيا، در هر نهضتى اعمّ از: سياسى، اجتماعى، علمى، اقتصادى و تعاونى، هميشه يك حركت موفق حركتى است كه بنيان گزاران آن حركت روى نيروها و سرمايه و امكانات‏شان حساب كرده باشند و بر اساس محاسبه‏ى صحيح براى كارشان نقشه طرح كرده باشند، امّا آن عاملى كه اين نقشه و اين محاسبه را بهم مى‏زند منافقين هستند. آن گروهى كه از اول گفتند ما نيستيم، به محاسبه‏ى صحيح كمك كردند و آن‏هايى كه گفتند هستيم و واقعاً هم هستند كمك كردند به محاسبه‏ى صحيح. امّا محاسبات در درجه‏ى اول كجا عيب مى‏كند؟ پاسخ روشن است، در بخش منافقين.

با كمال تأسف در بيشتر جوامع بخش منافقين، بخشى است بسيار بزرگ. و به همين دليل تلاش‏ها و كوشش‏هاى حساب شده در جهت‏هاى مختلف زندگى اجتماعى بسيار دشوار و كُند صورت مى‏گيرد. لذا آفت منافقان از همه‏ى آفات ديگر بزرگ‏تر است.

 

  جالب اینجاست که ارایه این سخنان، با آشکار شدن تدریجی برخی از انحرافات ایدئولوژیک سازمان مجاهدین مصادف شد. آگاهی عمیق شهید بهشتی از مارکسیسم، چه در بعد فلسفی و چه در بعد اقتصادی، باعث می شد که در دیدارهایی که برخی از اعضای سازمان با او داشتند، چه پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و چه پس از آن، خود را در مقابل فردی ببینند که در این زمینه، دستی برتر داشت. به گستردگی و عمق شناخت دکتر بهشتی از تفکر جریان چپ در بخش بعد خواهم پرداخت اما در اینجا برای توجه دادن به درکی که جریان چپ از موقعیت آیت‌الله بهشتی داشت، به دو واقعه تاریخی اشاره می کنم که یکی مربوط به پیش از انقلاب است و دیگری به بعد از آن. باید بیفزایم که سند و گزارش مربوط به آن واقعه تاریخی پیش از انقلاب، برای نخستین بار در این متن عرضه می شود.

پس از دستگیری وحید افراخته (عضو مرکزیت سازمان مجاهدین خلق پس از تغییر ایدئولوژی آن به مارکسیسم) توسط ساواک، در بازجویی های مفصلی که از او شد و اسناد آن پس از انقلاب به دست آمد، وی در میان فهرست بلند عملیات نظامی که سازمان در دستور کار خود قرار داده بود، به نقشه ترور دکتر بهشتی اشاره می کند. البته قرار بود این ترور در شکل یک سانحه رانندگی انجام شود. درباره انگیزه ها و دلایل احتمالی آن، سخن بسیار است، اما علل آن هر چه باشد، نشان از خطری است که از ناحیه وجود شخصی مانند بهشتی احساس می شد. واقعه تاریخی دیگر، مربوط به ملاقات مسعود رجوی، رهبر سازمان پس از پیروزی انقلاب، با آیت‌الله بهشتی است که در خانه ما انجام شد و از تفصیل ماجرای آن می گذرم و به نقل قول یکی از نزدیکان شهید بهشتی، محمد پیشگاهی فرد، اکتفا می کنم:

این ماجرا را خودم از زبان شهید بهشتی شنیدم. چند ماهی از انقلاب نگذشته بود که پس از فوت آیت‌الله طالقانی، مسعود رجوی تقاضای ملاقات کرد و شهید بهشتی او را در منزلش پذیرفت. آن طور که خود شهید بهشتی می‌گفت جلسه مفصلی با مسعود رجوی داشته است. رجوی در آن ملاقات تقاضا کرده بود: «با توجه به مجموعه‌ای که در مملکت داریم، به لحاظ سابقه مبارزاتی و اشراف بر مسائل سیاسی و اقتصادی و موقعیت اجتماعی شما، در نظر داریم با شما ارتباط برقرار نموده و بیعت نماییم. منتهی شرایط و نظریاتی داریم.» و آقای بهشتی گفته بودند: «اختلافات ما با شما یک اختلافات صوری و سطحی نیست بلکه اختلافات عمیق بوده و از اعتقادات اصولی سرچشمه می‌گیرد.» آن طور که خود شهید برایم تعریف کرد، ایشان درباره اسلام‌شناسی با رجوی بحث کرده بود؛ به ویژه مباحثی که بعد از جدایی اپورتونیست‌ها به وجود آمده بود و رجوی رهبری آن جریان را به عهده داشت. البته ایشان فرمودند که من در مباحث اسلامی به دلیل عدم تسلط رجوی چندان وارد نشدم؛ اما به او گفتم آقای رجوی، اشکال من بر شما در این است که حتی مارکسیسم را هم نشناخته‌اید. این سخن تعجب او را برانگیخته و از این رو در این زمینه با من وارد بحث شد. به او گفتم: «شما این زیربنای اقتصادی مارکسیسم را از چه کتابی گرفته‌اید؟” گفت: “از کتاب کاپیتال مارکس.» گفتم: «از کدام نسخه است؟ متأسفانه اشتباهات زیادی در ترجمه نسخه آلمانی به زبان انگلیسی وجود دارد و اگر شما به کتاب اصلی به زبان آلمانی مراجعه کنید، متوجه می‌شوید که خیلی اشتباهات اساسی در تعریف اقتصاد مارکس وجود دارد. من این تفکر اشتباه را در تحلیل‌های شما دیده‌ام.»

سپس از رجوی تعریف ارزش اضافی در اقتصاد را خواسته بود. رجوی تعریفی ارائه داده بود که شهید بهشتی گفته بود: «اشکال ما همین جا است. شما اصلاً مارکسیسم را نشناخته‌اید و تعریف ارزش اضافی این نیست. این تعریف از ترجمه شده کتاب کاپیتال به زبان انگلیسی گرفته شده است، ولی من اصل آن را برایتان می‌خوانم.» سپس کتاب آلمانی کاپیتال مارکس را آورده و آن را خوانده و ترجمه کرده بود. آنگاه رو به او کرده بود. گفته بود: «اختلاف ما با شما این است که شما هنوز اصول را نمی‌دانید. شما با یک سری شعار آمده، مبناهایی را به عنوان اسلام‌شناسی، اقتصاد اسلامی و اقتصاد مارکسیستی با هم خلط کرده و آن را مبنای ایدئولوژیک خود قرار داده‌اید. ما به طور کلی این‌ها را قبول نداریم. شما باید همه این‌ها را زمین گذارده و اسلام را از منظر اصول خودش شناخته و به آن عمل کرده، تبلیغ و تبیین کنید. در این صورت ما حاضریم با شما صحبت و بحث کنیم و این رویه را ادامه بدهیم تا به یک نقطه‌ای برسیم.»

آنطور که شهید بهشتی تعریف می‌کرد آن جلسه بسیار عجیب و مفصل بوده و بسیاری از اشتباهات اصولی مجاهدین در مباحث مختلف و شناخت اسلام را در آن جلسه تذکر داده بود. تعبیر من به عنوان یک ناظر این بود که آن‌ها از‌‌ همان زمان از شهید بهشتی برای همکاری مأیوس شدند و به این نتیجه رسیدند که شخصیت ایشان والا‌تر و بالا‌تر از آن است که آن‌ها می‌اندیشیدند، چرا که با تسلط و آگاهی او بر فلسفه شرق و غرب، امکان رویارویی با وی را نداشتند. به نظر من از‌‌ همان جا مقدمات فاجعه هفتم تیر پایه‌ریزی شد.

(خاطرات محمد پیشگاهی فرد، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، صفحات ۲۰۱ تا ۲۰۳)

 

جای تعجب ندارد که پس از این جلسه، شعار «بهشتی، بهشتی، طالقانی را تو کشتی» در مراسم چهلمین روز درگذشت آیت الله طالقانی، که سازماندهی و اداره آن را عمدتا سازمان مجاهدین خلق بعهده داشت، رایج و سپس بر در و دیوار شهرها نوشته شد، و باز جای تعجب ندارد که در 14 اسفندماه 1359 در مراسمی که به مناسبت سالروز درگذشت مرحوم دکتر مصدق در دانشگاه تهران برگزار شد و اداره آن به طور مشترک به عهده سازمان مذکور و دفتر هماهنگی مردم با رئیس جمهور بود، شعار «مرگ بر بهشتی» بیش تر از هر شعار دیگری شنیده می شد. توانمندی های فکری و عملی بهشتی، که همه جا به عنوان مرد شماره دو جمهوری اسلامی و جانشین بالقوه امام خمینی مطرح بود، خطرناک تر از آن بود که بتوان به آسانی نادیده گرفت.

        گروه فرقان نیز برای ترور شهید بهشتی اقدام کرد که ناموفق بود. در جریان محاکمات اعضای گروه فرقان معلوم شد بمب دست سازی را زیر پلی بر روی رودخانه زرگنده، در انتهای کوچه ای که منزل ما در آن قرار داشت که آن زمان «منطقی» نام داشت و حالا به «شهید آیت الله دکتر بهشتی» نامگذاری شده کار گذاشته بودند تا در هنگام صبح که خودروی شهید بهشتی از روی آن عبور می کرد منفجر شود. بمب کار نکرد و نقشه ترور نافرجام ماند، هر چند از آن پس زیر پل را برای حصول اطمینان از عدم تکرار نقشه ای مشابه، بازرسی می کردیم. از همین رو بود که پس از ترورهایی که طی آن گروهی از زبده ترین شخصیت های انقلاب به شهادت رسیدند، هر آن در انتظار شنیدن خبر شهادت پدر بودیم که سرانجام این انتظار با فاجعه هفتم تیر به سر آمد.  

 

شهید بهشتی و شناخت مارکسیسم

 

درباره میزان آشنایی شهید بهشتی با متون کلاسیک مارکسیسم و نیز تفاسیر مربوطه، سخن بسیار است. باید به یاد داشته باشیم در حالی که اغلب طرفداران و نیز منتقدان این مشرب فکری در ایران به منظور شناخت آن از منابع محدود و ترجمه های معدود آثار مارکس، انگلس، لنین و مائو بهره می بردند، شهید بهشتی با احاطه ای که به زبان های آلمانی و انگلیسی  و عربی داشت و نیز اهتمامی که برای تهیه آن آثار داشت، در کتابخانه شخصی خود مجموعه ای از آثار دست اول و معتبر از این اندیشمندان در اختیار داشت. پیش از این به مناسبتی دیگر این خاطره را ذکر کرده ام که به هنگام یورش مأموران ساواک به منزل ما و بازرسی کتابخانه، سرتیم ساواک با بیسیم خود، وجود این کتاب ها را با هیجانی که معمولا نیروهای اطلاعات و عملیات پس از کشفیات مهم شان پیدا می کنند به مرکز گزارش داد و با تشر مسئول خود مواجه شد که: «نادان! او یک محقق است و داشتن چنین کتاب هایی برای یک محقق غیرمعمول نیست، دنبال چیزهای مهم تر بگرد!» علاوه بر دسترسی به آثار مهم مارکسیسم، آشنایی عمیق او با فلسفه هگل نیز قابل توجه است. مطالعه تطبیقی آثار ترجمه شده به فارسی با اصل متن آثار هگل، او را نسبت به نادرستی بسیاری از برداشت های رایج در میان روشنفکران آن زمان ایران آگاه کرده بود. آیت‌الله بهشتی، در جلسات منظمی که هر دو هفته یک بار در مدرسه حقانی داشت، به اساتید و طلاب سطوح پیشرفته تر، فلسفه هگل تدریس می کرد. اهمیت این نکته به این مسئله باز می گردد که همه کسانی که با آثار مارکس آشنا هستند می دانند که مقدمه فهم آثار وی، فهم درست و دقیق آثار فلسفی هگل است.

        علاوه بر این، به پیشنهاد و ابتکار شهید بهشتی، یک مطالعه و گفتگوی گروهی برای بررسی دقیق کتاب سرمایه (کاپیتال) مارکس نیز شکل گرفته بود که بعدازظهر روزهای دوشنبه در منزل ما تشکیل می شد. ماجرای شکل گیری آن جلسه را روزی از دکتر محمد نهاوندیان پرسیدم که خلاصه آن به این ترتیب است: زمانی که آقایان نهاوندیان و منصور پهلوان دانشجوی رشته اقتصاد دانشگاه تهران بودند، از سلطه سایه تفکر مارکسیسم بر دانشکده نگران بودند. آنها که در مطالعات اسلامی افرادی کارکرده به شمار می رفتند، با رئیس دانشکده صحبت و پیشنهاد کرده بودند که از یکی از اندیشمندان مسلمان نیز برای حضور در دانشکده و ارایه نقد اقتصاد مارکسیستی از دیدگاه اسلام دعوت شود. وقتی نام دکتر بهشتی را به میان آورده بودند، رئیس دانشکده که از دانش و فضل او شنیده بود، موافقت کرد. روزی هر دو به نزد شهید بهشتی آمدند و مسئله را مطرح کردند. شهید بهشتی که می دانست آنها افرادی پرمطالعه و جدی هستند، ضمن موافقت با اصل پیشنهاد، پرسیده بود که آیا این میزان آشنایی با مارکسیسم را کافی می دانند؟ و سپس پیشنهاد تشکیل حلقه متن خوانی، پیش از اقدام برای تشکیل کلاس در دانشکده داده بود. چنین شد که حلقه ای با حضور آقایان دکتر محمد نمازی و دکتر بهشتی با تکیه بر متن آلمانی، دکتر حسن توانائیان فرد با تکیه بر متن انگلیسی، دکتر غلامعباس توسلی با تکیه بر متن فرانسوی، و آقایان نهاوندیان و پهلوان با تکیه بر متون فارسی و عربی شکل گرفت و متن کتاب سرمایه به تعبیر طلبگی، «مباحثه» می شد. جلسات منظم این حلقه تا پیروزی انقلاب ادامه یافت.

        اندوخته ها و مهارت های علمی شهید بهشتی در این زمینه، پس از پیروزی انقلاب نیز در مقاطع مختلف به کار آمد. با اینکه متأسفانه بیش از دو سال و نیم پس از انقلاب در قید حیات نبود و بیش تر این مدت نیز (باز هم متأسفانه) به تصدی امور اجرایی و تلاش معمارانه برای شکل گیری نظام جمهوری اسلامی گذشت و فرصت بروز دانش کارآمد او بسیار کم فراهم می شد، اما در مقاطعی مانند گفتگوها و مناظره هایی که با گروه های سیاسی مختلف آن زمان داشت، تسلط اش بر مباحث، در کنار تجربیاتی که در طول بیش از سه دهه از زندگی اش در مواجهه انتقادی با افکار متفاوت و مخالف کسب کرده بود و شرح آن فرصتی مبسوط می طلبد، او را در پایبندی عملی به اصولی که در برخورد با مخالفانش بدان اعتقاد داشت، موفق گرداند؛ موضوعی که در بخش بعد بدان پرداخته خواهد شد.

 

رویکرد شهید بهشتی در مواجهه با آراء و افکار دیگر

 

به نظرم اینجا کمی مبنای معرفت شناختی و انسان شناختی برای پذیرش تنوع و نقادی در عین حذف نکردن توضیح می خواهد. متن ناگهان وارد نقل می شود و جز مفهوم تنوع الگوی زیستی، مفاهیم: مدارا و گفتگو و کار دسته جمعی و تحزب و حتی اشاره ای به تقدم معرفت شناختی عقل و اخلاق بر دین، از دیدگاه شهید بهشتی توضیح کوتاهی می خواهد.

 

تا اینجا، بیش تر مطالبی که عنوان شد، به توضیح تاریخی و رفع ابهاماتی اختصاص داشت که در آن شماره «مهرنامه» مطرح شده بود. در این بخش، می خواهم به نکته ای مهم تر، بنیادی تر و به لحاظ شرایطی که در آن زندگی می کنیم مفیدتر، اشاره کنم تا با استناد به مباحث برجای مانده از او، به درکی عمیق تر از رویکرد شهید بهشتی در مواجهه با افکار و آراء مخالف دست یابیم.         

    گزاف نیست گفته شود مسئله تعدد و تنوع الگوهای زیستی در اجتماعات امروزین، اگر نه مهم ترین، دست کم یکی از چند مسئله مهمی است که در اداره کشورها مطرح است. می دانیم که سیاست های همگن ساز، ناکارآمد و ناعادلانه است و حتی اگر بتوان به پشتوانه استفاده از زور، همه شهروندان را وادار به تبعیت از الگوی زیستی معینی کرد، مسئله بر جای خود باقی است و حداکثر نتیجه ای که به دست می آید این است که شهروندانی که به اجبار به الگوی زیستی مورد نظر حکومت تن در داده اند، در هر فضایی که ماشین سرکوب و حذف بدان راه ندارد، به شیوه مورد علاقه خود زندگی خواهند کرد و این نه پیروزی در گسترش و استحکام سیاست های فرهنگی، که اشاعه زندگی منافقانه را به دنبال خواهد داشت.

شهید بهشتی که دین را یک الگوی زیستی می داند، با تکیه بر دانش قرآنی خود و نیز تجربه های متوالی و متمادی در کارهای جمعی و فعالیت های اجتماعی، صورت مسئله را به خوبی تجزیه و تحلیل می کند (همه نقل قول ها از کتاب در دست انتشاری است که مجموعه مباحث انسان شناختی ایشان را در بر می گیرد):

 

يك راه حل این‌ است که كارى كنيم كه انسان‌ها با همة تفاوت‌هايشان يك‌جور بينديشند و يك‌جور بخواهند. تفاوت‏ها را از بين ببريم. بسيارى از نظام‌هاى اجتماعى، حتى امروز، در اين صدد هستند و براى از بين بردن تفاوت‌ها مغزها را شست‌وشو مى‏دهند. مغز و انديشه و انسان قالبى می‌سازند. همه‌چيز را در پرتو يكنواختى مى‏خواهند. می‌خواهند امت واحده به وجود آيد. مطالعات علمى روى انسان و الهام دينى اسلام به ما مى‏گويد چنين چيزى ممكن نيست و اگر ممكن باشد به سود انسان و در جهت تكامل انسان نيست. چون انسان را فقط از يك راه مى‏شود قالبى و هم‌شکل ساخت و آن سلب كلية آزادي‌هاست. بايد همة آزادي‌ها را از انسان گرفت تا انسان قالبى ساخت، و سلب آزادى از انسان يعنى سلب انسانيت انسان، يعنى گرفتن انسانیت از انسان. اين راه حل مردود است.

 

چنانکه هویداست، مبنای نقد شهید بهشتی، انسان شناسی ملهم از اسلام است. به بیان وی، انسان اسلام موجودی است که مهم ترین ویژگی و وجه ممیزه اش نسبت به موجودات دیگر، انتخابگر بودنش است. به تعبیر شهید بهشتی، هیچ اجباری نباید در آئین زیستن باشد و انسان باید همواره راه انتخابگری اش باز بماند؛ خود به راه خیر برود یا خود به راه شر برود. دو پیش شرط انتخابگری، آزادی و آگاهی است. انتخابگری بدون آزادی انتخاب معنا ندارد، همچنان که بدون آگاهی نسبت به بدیل های ممکن نیز بی معناست. پیامد انتخابگری انسان چیست؟ مسئولیت. مسئولیت های انسان در روابطش تجلی می یابد. بنابراین، انسان اسلام در قبال رابطه اش با خدا، با خویشتن خویش، با دیگران (جامعه)، با پیرامونش (طبیعت) و تاریخ مسئول است. این مسئولیت ها، پیامد طبیعی و بدیهی اختیار انسان است. بنابراین، از دیدگاه الگوی زیست مسلمانی، راه حل اول، مردود است. راه حل دوم چیست؟

  

راه حل دوم اين‌كه بى‏رنگ باشيم تا بتوانيم با هم باشيم:

چون كه بى‏رنگى اسير رنگ شد       موسى‌ای با موسى‌ای در جنگ شد

صلح كلى باشيم و بى‏تفاوت باشيم. بى‏تفاوت‌ها مى‏توانند با هم باشند. همه آزاد باشند و آن‌وقت با هم باشند. اين راه حلى است كه ليبراليسم و مكتب آزادمنشی در قرن‌هاى هجده و نوزده گفته و نگفته عرضه مى‏كرد. صاحبان خرقه و خانقاه ــ و نه عرفا ــ گفته و نگفته يا از روی سليقه این راه را عرضه مى‏كنند که بايد پايبندي‌هاى مذهبى و مسلكى و هر نوع پايبندى را كنار گذاشت. همۀ انسان‌ها مى‏توانند با هم باشند. اگر قيود را كنار بگذاريم، مى‏توانيم با هم باشيم. اين راه حل هم غير عملى و مردود است.

اما این دیدگاهی است غیرواقعبینانه، چون می دانیم که:

زندگى بشر جنبة مثبت و اثباتى دارد. با بى‏تفاوتى و «هر كسى كار خودش، بار خودش، آتش به انبار خودش» کار پیش نمی‌رود. درست است که دیگر جنگ و دعوایی در میان نيست، اما فعاليت‌هاى مشترك دسته‌جمعى براى پيشبرد آرمان‌هاى عالى بشرى هم صورت نمى‏گيرد. بى‏تفاوت‌ها كه نمى‏توانند با هم تشريك مساعى كنند. تشريك مساعى هم‌بستگى مى‏خواهد، هم‌بستگى معيار مى‏خواهد. ما با چه معيارى با یکديگر هم‌بسته هستيم؟ لذا این روش هم مردود است.

راه حل سوم اين است كه اى انسان‌ها! يك سلسله معيار اساسى انتخاب كنيد كه بتواند به زندگى و انديشه و عمل شما جهت بدهد. كسانى را شناسايى كنيد كه با شناخت روشن و صحيح هدف و معيار و خط مشى كلى و اصول اصلى يك هدف و راه را بپذيرند و با هم به گرد اين هدف و خط مشى كلى جمع شوند. و بعد اگر تاكتيك و روش اجرا و عملشان هم با هم يكى بود، همه با يك تاكتيك كار كنند. اگر هم به سبب اختلاف فكر و سليقه و گوناگونى در آفرينش كه طبيعت انسان است در مسائل تاكتيكى با هم اختلافى دارند، بنا بگذارند كه هر چند نفرى كه تاكتيك معيّنى را مى‏پسندند، در راه خدمت به آن هدف از راه خط مشى كلى و اصولى كه انتخاب كرده‏اند، با هم تشريك مساعى كنند و مزاحم تلاش گروه‌هاى ديگری كه با تاكتيك‌هایى ديگر در راه همين هدف و بر اساس همين خط مشى كلى كار مى‏كنند، نشوند:«فَاسْتَبِقُوا الْخَيْرَات»

مبنای قرآنی بحث شهید بهشتی به طور خلاصه از این قرار است:

انسان موجودی همه‌جانبه است، پس اسلام هم آيينی همه‌جانبه است؛ هم جانب مادى و دنيايى دارد و هم جانب روحى و معنوى؛ هم دنيوى است و هم اخروى. بعد قرآن مى‏فرمايد متأسفانه در طول قرون گذشته همواره گروه‌هایى بودند كه به يكی از اين دو جانب بيشتر مى‏چسبيدند و از جانب ديگر غفلت مى‏كردند. طبعاً اسلام‏شناسى اينان نارسا و كوتاه است. بايد سعى كنيم كوتاهى و نارسايى را برطرف كنيم، اما اين سعى ما براى برطرف كردن نارسايى و كوتاهى آهنگ گروه‌بندى و صف‌بندى و مقابل هم ايستادن و تخطئۀ كلى یکدیگر پيدا نكند. نه اين‌كه خطای آنها را ناديده بگيريم و بپذيريم، و نه اين‌كه بر آن صحه بگذاريم. برای برطرف كردن نارسايى كوشش كنيم، اما كوششی برادرانه براى تكامل يكديگر نه كوششی خصمانه كه منجر به صف‌بندي‌هاى متخاصم و متقابل بشود.

آنگاه به برخی برداشت های سطحی و سلیقه ای از دین اشاره می کند و می گوید:

اینها در جمع معاندان نيستند و دلشان هم برای اسلام می‌سوزد، اما گاهی به اشتباه. موضع ‏ما در برابر اينها روشنگرى است و اين‌كه حتى‌الامكان آنان را به دامن ديگران نيندازيم. اگر ما و شما اختلاف نظرى داريم، چرا از هم جدا بشويم؟ با وجود اين اختلاف در موضع‏گيرى، باز هم ما نباید از هم جدا بشويم؛ چون اگر ما بر اساس اين اختلاف از دوستان متديّن و بسیار دوست‌داشتنى‏مان جدا مى‏شويم، پس چرا از آنهايى كه ضعيف‌الدّين‌اند جدا نشويم؟

جمع بندی بحث شهید بهشتی این است:

بر این اساس، موضع ما در مواجهه با این سه گروه باید بر اين سه قاعده استوار باشد:

  1. اگر كسى را يافتيم که منافق واقعى است، در جبهة دين با او رو در رو هستيم. به هيچ عنوان هم كلاه سرمان نمى‏رود و فریب هم نمى‏خوريم و راهش نمى‏دهيم.
  2. اگر متديّنی عميق و جدى است كه با او در تاكتيك اختلاف داريم، نور چشم ماست و انشاءالله مشکلمان را در آينده با او حل مى‏كنيم.
  3. اگر متديّن متوسطى است كه در اشتباه است و گاهى هم كارى شبيه منافقين از او سر مى‏زند، باز هم او را رها نمی‌كنيم و رو در رویش نمی‌ايستيم، بلکه سعى می‌كنيم او را به راه بكشانيم، نه این‌که طردش كنيم و كنارش بگذاریم.

در قرآن هواپرستى یعنی خودپرستى. اين‌كه مى‏گويد: «وَلا تَكُونُوا مِنَ الْمُشْرِكِين» نمى‏خواهد بگويد اى مسلمان‌ها مرتجع نشويد و دچار حركت ارتجاعى نگرديد و بتخانه درست نكنيد. بزرگ‏ترين شركى كه مسلمان‌ها گرفتارش هستند، شرك خودرنگى و خودمحورى است. من محور حق و باطلم. هر كس انديشه‏اش سر مویى از نظر من منحرف باشد، در راه باطل است. چرا؟ چون محور ترازوى حق و باطل منم.

         آیا این نگرش با نگرشی که راه چاره وجود تنوع و تعدد الگوهای زیستی در اجتماع را اعمال سانسور می داند سازگار است؟ آیا هیچ سنخیتی میان این دیدگاه با دیدگاهی که حتی وجود قرائت های مختلف از دین را به رسمیت نمی شناسد وجود دارد؟ اجازه دهید باز هم به سخن شهید بهشتی مراجعه کنیم:

قرار نيست در جامعة انسان‌هاى آزاد هيچ‌گونه بلندگوى ضلالى وجود نداشته باشد. بلندگوى ضلال هست. قرار نيست سانسور آن‌قدر شديد باشد كه اصلاً آوا و آهنگ مخالفى نباشد. اين‌طور نيست. اين‌گونه سانسور در جامعة اسلامى نيست. آواى مخالف به گوش مى‌‌‏خورد، وگرنه انسان‌‌‌ها در جهت انسانيتشان ساخته نمى‏‌شوند.

در تداوم این رویکرد، شهید بهشتی نه تنها هیچگاه روحانیت را از نقدهای خود مستثنی نمی کرد، بلکه نقادی را ابتدا از خود و روحانیت آغاز می کرد. از نگاه وی، یکی از آفت های عصر ما، «عالم دينى خودپرست و متكبری است كه به شكوه و جلالش بيش از هر چيز ديگر مى‌‏انديشد»:

در يك معركه و نزاع بين حق و باطل به يكى از اين‌گونه افراد گفته شد آقا، شما در سمتى قرار داريد كه وظيفه‏‌تان در حل اين مشكل بسى سنگين‏‌‌تر است. اجازه ندهيد در پيرامون شما حقى پايمال و باطل قلمداد شود.پاسخش اين بود كه اى آقا ! شما مى‌‏خواهيد در خانة مرا ببنديد. معلوم شد درِ بازِ خانة این آقا از حق پرارزش‏‌تر است. اثر چنین رفتاری اين است كه اين آقا بخواهد يا نخواهد با تمام دستگاه و علم و همه چيزش، خودبه‌خود پشتوانة باطل قرار خواهد گرفت، ولو خودش دوست نداشته باشد.

نتیجه این که شهید بهشتی مخالفان فکری خود را نقد می کرد، اما حذف یا حتی نفی نمی کرد. متأسفانه کسانی که چنین اتهاماتی به او می زدند، راه خشونت ورزی را پیش گرفتند و با اعلام رسمی آغاز مرحله مبارزه مسلحانه علیه نظام جمهوری اسلامی، موجبات صف آرایی نیروهای خشونت طلب در اپوزیسیون در مقابل نیروهای خشونت طلب در پوزیسیون را فراهم کردند. در مدتی نه چندان طولانی، شخصیت های معتدل و منصفی که شناخت عمیق تری نسبت به ماهیت تنوع و تعدد در اجتماع داشتند به تدریج یا شهید شدند، یا درگذشتند، یا کنار گذاشته شدند و یا خود انزوا گزیدند. صورت مسئله اما همچنان لاینحل باقی ماند. 

 

 

 

به جای مؤخره

اما سخنی از مهر با گردانندگان تلاشگر «مهرنامه». فقدان احزاب سیاسی که حکومت ساخته نباشند بلکه در کنار دیگر فعالیت های خود، حکوکت ساز نیز باشند، مطبوعات و رسانه های را وسوسه یا ترغیب می کند تا از نقش آگاهی رسانی خود دور شده و به بسیج کننده آراء برای این یا آن جریان سیاسی تبدیل شوند. صدالبته هر رسانه ای می تواند و بلکه ناچار از داشتن دیدگاهی است و اهالی مطبوعات نیز مانند هر شهروند دیگر، و شاید بلحاظ حرفه ای که دارند بیش از دیگران، دغدغه های اجتماعی و سیاسی دارا هستند. اما جامعه ایرانی طی دو دهه گذشته از بیماری رنج می برد که از ناحیه جابجایی نقش ها و کارکردها حاصل شده است. آنگاه که اهالی مطبوعات از نقش واسطه گری میان اندیشمندان و مردم و ترجمه زبان نخبگان به زبان مخاطبان عام، به اندیشه ورزی ها و نظریه سازی های شتابزده تغییر نقش می دهند، هم اندیشه ورزی را از قواعد شناخته شده خود دور می کنند و هم خلاء رسانه ای پدید می آورند. آنگاه که اهالی رسانه به فعال سیاسی تبدیل می شوند، هم رسانه را از رسانه بودن می اندازند و هم سیاست را از کنشگری بر مبنای قواعد شناخته شده آن. رسانه باید همواره رسانه بماند و مسئولیت دیده بانی مناسبات قدرت، بازنمایی چالش های پیش رو، و زبان برای گروه های اجتماعی که صدایشان شنیده نمی شود را به هیچ بها و بهانه ای ترک نگوید.

افزون بر این، کلیشه سازی، آفت تحلیل فضای سیاسی، تاریخنگاری سیاسی و تدوین تاریخ اندیشه است. کلیشه سازی هایی مانند «راست» و «چپ»، «اصلاح طلب» و «اصولگرا» و مانند آن، در حالی که در وهله نخست، ابزاری کارآمد و تسیل کننده ترسیم وضعیت موجود به نظر می رسد، خالق خود را چنان در بند کلیشه های گرفتار می کند که در هنگامه تغییرات و تحولات اجتماعی، هم قدرت تبیین حال را از او سلب می کند و هم توان پیش بینی آینده. در این حال، تحلیل گر کلیشه ساز به کلیشه سازی های جدید وادار می شود و در پایان، نویسنده تحلیل و خواننده آن، با انبوه در هم ریخته ای از کلیشه های خرد و کلان مواجه می شود که از درک ارتباط منطقی میان آن ها احساس درماندگی می کند. این در مورد جریان شناسی تاریخ فکری نیز صدق می کند. هرگاه جریان شناسی از شناخت مشترکاتی که شباهت افراد یا گروه ها با یکدیگر را باز می نمایاند یا تمایزاتی که تفاوت آنها را نشان می دهد فراتر رفته و به پرونده سازی برای این یا آن گروه یا این یا آن فرد بینجامد، به جای کمک به فهم بهتر گذشته یا حال دنیای اندیشه، به تخاصم و تنازع میان افراد و گرده ها در آشفته بازار کلیشه ها می انجامد. به نظر من، «مهرنامه» مدتی است که از منظور و مقصد اصلی اش دور شده و به هیاهوی چنین بازار مکاره ای دلبستگی پیدا کرده، و این، با توجه به ظرفیت ها و توانمندی های تحسین برانگیز آن، بسیار تأسف بار است.     

اگر دست اندرکاران «مهرنامه» به کار پدیدآوردن جریان جدید سیاسی که از «ترکیب راست سنتی و راست مدرن» یا «محافظه کاری و آزادیخواهی مذهبی» شکل گرفته باشد علاقمند هستند، ضرورتی ندارد به بازسازی های تاریخی روی آورند که با واقعیت های تاریخی تا این حد فاصله داشته باشد. در میدان سیاست ورزی قاعده مندانه، این برنامه های هر گروه سیاسی است که باید سعی در جلب توجه مخاطبان بیش تر کند، نه هویت سازی هایی که بنا به مقتضیات زمان، رنگ عوض کرده و به عنوان پشتوانه یک تحرک سیاسی، مورد استفاده قرار بگیرد. شایسته است «مهرنامه» همچنان «مهرنامه» بماند: آئینه بی زنگار گذشته و حال و چراغ راه آینده.

منبع : مهرنامه


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها