1. Skip to Main Menu
  2. Skip to Content
  3. Skip to Footer
سایت "بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی" تنها منبع رسمی اخبار و آثار شهید بهشتی است
خاطرات حجت الاسلام والمسلمین سید هادی خسروشاهی

شهيد بهشتی و مقتضيات زمان و مکان

پرسیدم: واقعاً شما شرعاً چنین عملی را که موجب رنجش و دوری افراد غربی از اسلام می گردد، جایز می دانید یا نه؟ جواب داد:اگر عملکرد ما باعث انزجار و دوری کسی از اسلام و دین خدا بشود، قطعاً اشکال دارد

«بی تردید تعامل سازندة آیت الله بهشتی با زمانة خویش، الگوی بدیع و کارآمد برای تمام مروجان اندیشه و عمل دینی در عصر حاضر است. توجه به این تجربه از آن روی اهمیت می یابد که اولاً محصول اجتهاد پویا و اندیشه زمان آگاه اوست و ثانیاً به عرصه هایی وارد گشته است که پیشینیان و معاصران او را بدان راهی نیست. در گفت و شنودی که در پی می آید جلوه هایی گویا از ارتباط و تعامل شهید بهشتی با مقتضیات زمان را در آیینة خاطرات اندیشمند و محقق گرانمایه حجت الاسلام والمسلمین استاد سید هادی خسروشاهی می یابید. با سپاس از ایشان که ساعتی را با ما به گفتگو نشستند و نتیجة آن را نیز مورد بازبینی قرار دادند.» «شاهد یاران»

 

شهید بهشتی را از کی و کجا شناختید؟

در سال ۱۳۳۱ که به قم آمدم، حدود پانزده سال داشتم و از لحاظ سنی و تحصیلات در مرحله ای نبودم که با بزرگان حوزه حشر و نشر داشته باشم. به همین دلیل نخست ارتباط مستقیمی با مرحوم بهشتی نداشتم، اما روی علاقه و ذوق و کنجکاوی، به همه بیوت و تشکیلات و مؤسسات سرک می کشیدم! در همین راستا در منزل مرحوم آیت الله آقا سید رضا صدر به حضور جمعی از فضلا، از جمله آقای حاج آقا موسی زنجانی، آقای سید مهدی روحانی، آمیرزا علی احمد میانجی، امام موسی صدر، آقای اثنی عشری و غیرهم می رسیدم و گاهی هم آقای بهشتی به آنجا می آمدند.
منزل آقای صدر در نزدیکی مدرسه حجتیه بود که من در آنجا اقامت داشتم. بعدها گاهی در کوچه و خیابان، ایشان را می دیدم که سید موقّر و متین و سنگینی بودند و رفت و آمدشان شباهتی به بقیه نداشت، از جمله اینکه نعلین به پا نمی کردند که تلق و تلق صدا بدهد!… و عمامه کوچکی هم به سر می بست که در آن زمان، مخصوص ایشان بود.
در واقع انسان بسیار موقّر و باشخصیت و مؤدبی بودند. تحقیق کردم ببینم که این سید کیست؟ و اهل کجاست؟ که دوستان گفتند در مدرسه حکیم نظامی دبیر است و تدریس می کند.

بعدها با هم بیشتر آشنا شدیم و در جریان ایجاد مدرسه دین و دانش و همکاری با نشریه مکتب اسلام، به رغم تفاوت سنی و تحصیلاتی دوستی و رفاقتمان عمیق تر شد.

 

موضوع تشکیل کلاس های انگلیسی در دبیرستان برای طلاب چه بود؟

آقای بهشتی معتقد بود که طلاب باید به زبان های خارجی از جمله انگلیسی آشنا و مسلط باشند، به همین دلیل در دبیرستان دین و دانش کلاسی را برای آموزش زبان انگلیسی تشکیل دادند. در ابتدای کار ۳۰ ـ ۴۰ نفر بودیم، به طوری که در یک کلاس جا نداشتیم بنشینیم.

 

چه کسانی در این کلاس ها شرکت می کردند؟

اسامی همه یادم نیست، ولی مسلماً آقایان مصباح، هاشمی رفسنجانی، سید محمد خامنه ای، مرحوم ربانی شیرازی، طاهری خرم آبادی و گمانم آقای ربانی املشی هم حضور داشتند. البته تعدادمان خیلی زود به ۷ یا ۸ نفر رسید و به اصطلاح ریزش داشتیم و تحلیل رفتیم!!

 

چرا؟
چون اولاً برای خیلی ها خواندن زبان انگلیسی نامأنوس یا دشوار بود و در عین حال، این درس در حوزه وجهه ای به وجود نمی آورد. یعنی نه خواندنش امتیاز می آورد نه نخواندنش عیبی محسوب می شد و شاید هم در نزد عده ای «خلاف مروت»! بود…

در هر حال آقای محقق داماد که از همه دیرتر در کلاس حضور یافت، از همه بهتر انگلیسی یاد گرفت.

 

می گویند شهید بهشتی برای اینکه بتوانند حرف th انگلیسی را درست تلفظ کنند، دندان خود را کشیده بودند؟!

من بعید می دانم آدمی مثل مرحوم بهشتی برای چنین دلیل پیش پاافتاده ای، شکل ظاهری خود را عوض کند. راستش هیچ وقت هم نشد که از ایشان بپرسم چرا یک دندان ندارند؟ و یا چرا در جای خالی، دندان مصنوعی نکاشته اند؟

 

در صحبت هایتان گفته اید که یکی از عوامل طرح ارتباط حوزه و دانشگاه شهید بهشتی بوده است. در این باره توضیح بیشتری بدهید.

… روابط من و مرحوم آقای بهشتی استمرار داشت تا زمان فوت آیت الله بروجردی که قرار شد انجمن اسلامی دانشجویان تهران که پایگاهش مسجد هدایت و مرحوم آیت الله آقای طالقانی آنجا نماز می خواندند، به قم بیایند. مرحوم آقای بهشتی به من زنگ زدند و گفتند موضوع را به دوستان مکتب اسلام و سایرین خبر بدهم. در واقع بانی اصلی و نخستین رکن وحدت حوزه و دانشگاه، شهید بهشتی و مرحوم آیت الله طالقانی و مهندس بازرگان، و در بخشی، اینجانب بودیم… قرار بود دانشجویان به دبیرستان دین و دانش بیایند و از آنجا هم با پلاکارد، راهی صحن مطهر شوند. آن دانشجویان بعدها غالباً دکتر و مهندس شدند. رابطه ما با مرحوم بهشتی با حضور در جلسات مختلفی که تشکیل می شد و یا به شکل های دیگر ادامه یافت. یعنی در جلساتی که ایشان تشکیل می دادند من هم به عنوان مستمع آزاد یا طلبه ای که پرسشی برای او مطرح شده بود، شرکت می کردم. بعدها که مسائل سیاسی در حوزه علنی شد، از طرف ایشان دعوت شدیم که به منزلشان برویم و در آنجا مسئله طرح برنامه ای برای حکومت اسلامی مورد بحث قرار گرفت.

 

آیا احتمال وقوع انقلاب، ایشان را به این فکر انداخت یا اصولاً طرحی نظری بود.

پیروزی انقلاب مطرح نبود و قیام ۱۵ خرداد هم سرکوب شده بود و همه به جای تشکیل حکومت اسلامی، عجالتاً به فکر نجات آن چیزی بودند که از قیام به جا مانده بود… در همان ایام که ایشان مسئله حکومت را مطرح کردند، امام موسی صدر هم اقتصاد در اسلام را مطرح کردند، چون بالاخره باید می دانستیم که نوع حکومت و اقتصاد در اسلام چیست؟! در جلسه اول قرار شد منابعی تهیه و برای جلسه بعد معرفی کنیم. من فهرست اسامی ۲۰ ـ ۳۰ کتاب و منبع عربی را نوشتم و بردم… بقیه هم هر کدام فهرست مجموعه ای از منابع قدیمی را که فقها درباره حکومت اسلامی نوشته بودند، تهیه کردند و به جلسه آوردند. من وقتی منابع را خواندم، مرحوم ربانی شیرازی پرسید، «آقای خسروشاهی! اینها را خودت نوشتی؟»

 

چرا چنین تردیدی مطرح شد؟

ظاهراً چون سن من ایجاب نمی کرد این تعداد کتاب درباره حکومت اسلامی خوانده و یا پیدا کرده باشم! از جمله آن کتاب ها یکی هم «العداله الاجتماعیه فی الاسلام» شهید سید قطب بود که بخش عمده آن درباره حکومت اسلامی است و ما آن را با همکاری آیت الله محمدعلی گرامی ترجمه و چاپ کرده ایم که تا به حال بیست و پنج باری تجدید چاپ شده است… به آقای ربانی گفتم: «من همه این کتاب ها را در مدرسه حجتیه و در اتاقم در اختیار دارم، منتهی اگر می خواهید مطالعه کنید باید تشریف بیاورید و در حجره من آنها را مطالعه بفرمایید! چون از امانت دادن کتاب تجربه خوبی ندارم و حداقل ضررش این است که در هنگام لزوم، کتاب در اختیارم نیست!» به هر حال در آنجا مسائلی مطرح شد و چندین جلسه، یک هفته در میان یا هر ماه یک بار، تشکیل شد که من هم در آن شرکت می کردم… طرحی که مرحوم آقای بهشتی نوشتند، به نظرم تنها نسخه خطی آن نزد بنده است و پس از شهادت ایشان در فصلنامه تاریخ و فرهنگ معاصر، شماره های ۳ و ۴ در بحثی که درباره شهادت ایشان و اهدافشان در مبارزات سیاسی مطرح بود، آن را چاپ کردم.

 

آیا شهید بهشتی قبلاً در مورد حکومت اسلامی طرحی را ارائه داده بودند؟

ایشان در سال ۴۱ و ۴۲ هم در جشن مبعثی که در دانشگاه تهران از سوی دانشجویان اسلامی برگزار شد، کلیاتی درباره مسائل اسلامی را بیان و در آنجا به حکومت اسلامی هم اشاراتی کردند.

بعد مرحوم محمد حنیف نژاد به قم آمد و در آنجا در مورد مسائل سیاسی روز سئوالاتی را با مرحوم آقای بهشتی و آیت الله مکارم و اینجانب و چند نفر دیگر مطرح کرد (برای تفصیل به خاطرات آقای هیثمی مراجعه شود) در پائیز همان سال طرحی برای حکومت اسلامی تهیه شد که در آن از آرای آیت الله مشکینی، مرحوم ربانی شیرازی، شهید مفتح و عده ای دیگر از جمله آیت الله خامنه ای که چند سال بعد به مشهد رفتند، استفاده شد. در هر حال روابط من با ایشان بسیار صمیمانه بود تا زمانی که به تهران رفتند.

 

علت عزیمت ایشان به تهران چه بود؟

او فردی روشن بین و آدم دوراندیشی بود و خیلی منظم و سیستماتیک کار می کرد و نمی آمد اعلامیه بدهد که لو برود. دوستان، یعنی کسانی که اعلامیه می دادند و امضا می کردند، شناخته شده و به قول معروف مارک دار شده بودند. آقای بهشتی اینجوری نبود و وقتی که می خواست کاری کند، با طمأنینه و احتیاط و دقت و ملاحظه زمان و مکان، این کار را انجام می داد. با تمام این ها ساواک متوجه شد که پشت پرده حوادث قم، چه کسی دارد طرح می دهد و پشت برخی از کارها، تفکر چه کسی قرار دارد و طلبه ها را چه کسانی سازماندهی می کند؟ و لذا برای او در دبیرستانش مشکلاتی را پیش آورد. مرحوم بهشتی هم که دید دیگر نمی تواند در قم فعال باشد به تهران رفت. گمان نمی کنم مثل بسیاری از دوستان دیگر مشکلات مادی، ایشان را وادار به مهاجرت کرده باشد. تا آنجا که من یادم هست ایشان ابداً اهل مادیات نبود و در دبیرستان و دانشگاه تدریس می کرد و ظاهراً از وجوهات شرعیه استفاده نمی کرد و خودش کار می کرد و زحمت می کشید.

 

نحوه فعالیت شهید بهشتی در تهران چگونه بود؟

در تهران یکی دو باری که انجمن اسلامی دانشجویان جشن هایی به مناسبت های مذهبی گرفتند، در آنها شرکت کرد و همچنین جلسات تعلیمی و مذهبی خاصی برای دوستان داشت و به کار فرهنگی مشغول بود تا اینکه به پیشنهاد آیت الله میلانی و آیت الله خوانساری عازم آلمان شد و مسجد شیعیان را در هامبورگ به نام امام علی(ع) نامگذاری کرد که طبعاً مورد قبول شیعیان بود و اهل سنت هم به آنجا برای اقامه نماز جمعه مراجعه می کردند.

… یادم هست روزی که به دفتر ایشان در مسجد هامبورگ رفتم، دیدم که با دو یا سه نفر از اعضاء «حزب التحریر الاسلامی» کتاب «الخلافه» شیخ محمد تقی النبهانی را که درباره نوع حکومت از دیدگاه این حزب بود، باز کرده اند و در مورد مطالب آن بحث می کنند که من هم نشستم و از بحث آنها استفاده کرد…

بعد از آقای محمد مجتبی شبستری که قائم مقام مرکز اسلامی بود پرسیدم که چرا آقای بهشتی کتاب الخلافه را برای بحث انتخاب کرده اند، ایشان در جواب گفتند: به سه دلیل: اول اینکه دیدگاه های اهل سنت و یا حزب التحریر درباره خلافت روشن گردد و دلیل دوم اینکه در این گفتگوها، به طور طبیعی مسئله امامت از دیدگاه شیعه هم مطرح می گردد سوم اینکه این مذاکرات به عربی باعث تکمیل مکالمه عربی ایشان می گردد.

 

کسانی که پیوسته دست به ترور شخصیت بهشتی می زدند، درباره عزیمت ایشان به آلمان چه می گفتند؟

آنها که در کارشان ترور شخصیت و تهمت زدن است، می گفتند که ایشان از طرف شاه! و توسط شریف امامی به آلمان رفته است! اینها اکاذیب دشمنان حق و حقیقت است که همیشه بوده و هنوز هم هست و باز هم خواهد بود. خود من ممنوع الخروج بودم به مرحوم آیت الله شریعتمداری مراجعه کردم و ایشان به تیمسار! صمدیان پور، رئیس کل شهربانی رژیم شاه، نامه ای نوشتند. او به محض اینکه نامه را دید و خواند، به اداره گذرنامه زنگ زد و دستور داد گذرنامه مرا بدهند. فردای آن روز همان افسری که به من گفت برو، گذرنامه نمی دهیم! با کمال احترام گذرنامه مرا داد! مرحوم آقای بهشتی از طرف مراجع به آلمان رفتند و تأمین هزینه هایش هم به عهده آنها بود.

بعدها که مسجد ساخته شد، قرار بود آذربایجانی ها فرش آنجا و مسجد آخن را بدهند و منتظر اندازه فرش ها بودیم، مدتی گذشت و دیدم خبری نشد.

طی نامه ای از مرحوم بهشتی علت تأخیر را پرسیدم، نوشتند در متراژی که داده بودند شک کردم. دوباره دادم مسجد را متر کردند و دیدم حدسم درست بوده است.

 

از نحوه برخوردهای اجتماعی شهید بهشتی در اروپا چه خاطره ای دارید؟

یک بار از من دعوت شده بود که بروم و در شهر آخن آلمان برای دانشجویان سخنرانی کنم. برای نهار، طبق دعوت قبلی همراه آقای صادق طباطبایی و آقای طارمی به منزل یکی از تجار معروف فرش رفتیم که خانمش آلمانی بود، البته الآن ایران هستند. خانم مستقیماً از آشپزخانه به طرف من آمد و دستش را دراز کرد که با من دست بدهد، من دست ندادم و عذرخواهی کردم! خیلی به خانم بر خورد، طوری سرخ و کبود شد و از شدت ناراحتی به آشپزخانه رفت و تا وقتی که آنجا بودیم بیرون نیامد. البته او حالا یک مسلمان واقعی است و با مرد غریبه دست نمی دهد، اما هنوز من یادم هست که چقدر به او بر خورد. در هامبورگ من این مسئله را با آقای بهشتی مطرح کردم و گفتم، «آقا! ما با چنین ماجرایی یکبار برخورد کردیم و گرفتارش شدیم، وضعمان این شد، شما چه می کنید؟» ایشان با همان روش و متانت خاصش گفت، «شما که مشکلتان یک بار بوده و حل شده و تمام شده، ما هم در هر حال فکری باید بکنیم.» پرسیدم، «واقعاً شما شرعاً چنین عملی را که موجب رنجش و دوری افراد غربی از اسلام می گردد، جایز می دانید یا نه؟» جواب داد: «اگر عملکرد ما باعث انزجار و دوری کسی از اسلام و دین خدا بشود، قطعاً اشکال دارد.» بعدها من همین مسئله را در مورد حجاب از امام پرسیدم و ایشان کتبی پاسخ دادند: «در ابتدای امر، مسئله حجاب را برای زنان غربی مطرح نکنید، چون مسئله توحید مهم تر است.» تازگی ها هم دیدم که برادر عزیز ما آقای رحیم پور ازغندی که اتفاقاً حرف های حسابی هم می زند در خارج و در جمع دختران و پسران خارجی که زبان فارسی می خوانند، صحبت می کرد و در تمام مدت سخنرانی به سقف نگاه می کرد! جالب اینجاست که در انتهای سخنرانی، ایشان گفتند: زنان مظهر تجلیات حق تعالی هستند… دلم می خواهد به این برادر بگویم چرا به این تجلیات حق تعالی نگاه نمی کردی و به آسمان نگاه می کردی؟ البته من به ایشان ارادت دارم و به سخنرانی هایش گوش می دهم، ولی در این باب با او صحبت دارم (در داخل پرانتز فتوای امام را در این رابطه، که در نزد حقیر موجود است، نقل می کنم تا مشکل دوستان در این زمینه حل شود: «اما الحکم الشرعی فی النظر الی السافرات الغربیات هو الجواز، ای جواز النظر الی رؤسهن و اعناقهن و جو ههن و ما هو المتعارف عدم ستره عندهن، من دون ایّ تلذّ ذوریبه») عکسی از آیت الله خامنه ای و ایندیرا گاندی هست که نشان می دهد ایشان چطور بی آنکه به مخاطب بر بخورد با او رو در رو صحبت می کنند، نحوه برخورد منفی و سلبی نحوه برخورد صحیحی نیست و در تلقی آنها از اسلام، اشکال ایجاد می کند… یک خانم خارجی با یکی از دوستان مصاحبه کرده بود، در مقدمه مصاحبه اش نوشته است که نمی دانم چرا آیت الله در طول مصاحبه به فرش نگاه می کرد؟! حساب و کتاب هایی که ما پیش خودمان داریم با نگاه آنها به این قضایا فرق دارد. در هر حال، مرحوم آقای بهشتی معتقد بود هر کاری که موجب دوری و انزجار از اسلام شود، صحیح نیست.

 

آیا خود شما هرگز قصد اقامت در اروپا را داشته اید؟

یک بار از راه ترکیه و بلغارستان و یوگسلاوی رفتم اتریش. مهندسی آلمانی از تهران تا اتریش در اتوبوس همسفر من بود… من تا آنجا فقط نان و پنیر خوردم و گوشت نخوردم. وقتی رسیدیم به مرز اتریش که دوستان به استقبال آمده بودند تا برویم و برای دوستان سخنرانی کنم. آقای مهندس آلمانی به آنها گفت: اول چیزی بدهید رفیق شما بخورد چون تا اینجا گوشت نخورده و توان سخنرانی ندارد! در هر حال آنجا افرادی مثل آقای عابد که بعدها سفیر ایران در اتریش شد و مرحوم بهشتی هم برایش اهمیت زیادی قائل بود، به من اصرار کردند در اتریش بمانم. من به مرحوم بهشتی نوشتم بروم یا نه؟!

چه پاسخی دادند؟

مرحوم بهشتی در پاسخ به سئوال من، نامه بسیار عمیقی نوشت که در آن آمده است: «من نمی دانم دور بودنت از قم و یکی دوبار صحبت در هفته برای چند دانشجو ارزش این کار را دارد یا نه. به اعتقاد من باید تأمل کرد!» در هر حال آنجا مثل هامبورگ نبود که مسجدی داشته باشد و انسان هر روز مشغول باشد… یک بار هم مسئله آخن پیش آمد و دانشجویان عرب و ایرانی اظهار تمایل کردند که به آنجا بروم. مرحوم بهشتی نوشتند من مایلم که بیایید، ولی بگذارید اطراف جریان را بررسی کنم، چون برادران اهل سنت مسجد را ساخته اند و شاید بخواهند یک عالم اهل سنت آنجا را اداره کند؟ در هر حال در تمام مدتی که ایشان آلمان بود، مکاتبات ما ادامه داشت.

 

آیا در زمینه نگارش و چاپ کتاب هم با ایشان مشورت می کردید؟

من در مرکز بررسی های اسلامی قم، تصمیم گرفتم قرآن مجید را به زبان های مختلف چاپ کنم، چون نزد مرحوم دکتر عطاالله شهاب پور (بانی انجمن تبلیغات اسلامی) کتاب قطوری دیده بودم که نشان می داد انجیل به هزار زبان چاپ شده است. گفتم ما چرا چنین نکنیم؟ قرآن آلمانی مرکز اسلامی ما در قم، در سال ۱۳۵۶ چاپ شد. البته ابتدا از ترجمه قرآن انگلیسی آرتور بری شروع کردم. بعد به سراغ چاپ قرآن عربی رفتم و برای چاپ قرآن آلمانی، چندین ترجمه از آلمان خریده بودم که برای انتخاب بهترین ترجمه ها با مرحوم بهشتی مشورت کردم. ایشان نوشتند که ترجمه رودی پارت آلمانی از همه جدیدتر و دقیق تر است، هر چند اسلوب نگارش آن کمی دشوار است، ولی عبارات با قلم یک عالم نوشته شده است. من هم همان را چاپ کردم. ولی نکته مهمی که ایشان در زیر نامه نوشته بودند و هرگز یادم نمی رود این بود که ایشان نوشته بود: «البته اجازه از ناشر فراموش نشود.» البته می دانید که ما در ایران قانون کپی رایت نداریم و از ناشرها اجازه نمی گیریم. ما هم با حسن! استفاده از عدم کپی رایت، قرآن را رایت کردیم! عرضم از بیان این مطلب، تأکید بر این نکته بود که ایشان در مورد حقوق ناشر خارجی هم این همه دقت داشت که در پایین نامه خود به من تذکر می دهد. این دقت نظر مرحوم بهشتی، در همه موارد وجود داشت.

 

آیا از آثار ایشان هم چاپ کردید؟

دانشجویان مشکلات دینی خود را در آلمان با ایشان مطرح می کردند. آقای بهشتی در پاسخ به این سئوالات مجموعه مباحث ایدئولوژیک را مطرح کردند که من قبل از انقلاب و در قم مجموعه آنها را با عنوان بررسی مسائل ایدئولوژیک چاپ کردم، این مباحث نخست به عنوان نشریه انجمن های اسلامی و در اروپا چاپ شده بود و بحث های واقعاً عمیق، تئوریک و ایدئولوژیک بود که در مقابل با آرای مارکسیست ها، بسیار مؤثر بود و خوب هم توزیع می شد.

 

ظاهراً در سفر حج هم با یکدیگر همراه بودید.

اولین سالی که حسینیه ارشاد با کاروان حاج عبدالله شربت اوغلی، ما را به مکه برد، آقایان مطهری، شاهچراغی، فخرالدین حجازی و صدر بلاغی و اینجانب جزء هیئت علمی کاروان بودیم… در چند سفر هم مرحوم دکتر شریعتی و پدرش آمدند.

 

از دقت و نظم ایشان بسیار سخن گفته اند. آیا شما در این مورد خاطره ای دارید؟

فراوان خاطره دارم. یک بار ایشان در اطراف تبریز، در نزدیکی روستایی به اسم باسمنج که آب و هوای خوبی داشت، در ایام تابستان اقامت کرده بودند. من و آقایان وحدت و اهری (از وعاظ محترم تبریز) رفتیم و به زحمت محل را پیدا کردیم. دم در خانه که رسیدیم و زنگ زدیم ایشان آمد و با همان لحن صمیمی و متینش گفت که: «فردا ساعت ۱۰ منتظر آقایان هستم.»

ما عجیب یکه خوردیم! بعدها به نظرم این قضیه را برای آقای خامنه ای هم تعریف کردم و ایشان هم قصه مشابهی را تعریف کردند، به این شکل که یک بار در مشهد ایشان صبح زود جایی می رفتند که سر راهشان مرحوم باهنر را می بینند که نان سنگک خریده است و می رود! به ایشان پیشنهاد می کنند که با هم به دیدن آقای بهشتی بروند. قرار می شود مرحوم باهنر نان را سر راه به خانواده خود تحویل دهد و سراغ آقای بهشتی بروند.

به در خانه که می رسند ایشان می گویند: «من فردا ساعت ۱۰ منتظر آقایان هستم!» ایشان می گفتند راستش به من یکی که خیلی برخورد. ولی بعدها که مسئولیت هایی را پذیرفتم، دیدم این تعیین وقت قبلی عجب نعمتی است!
البته آن موقع مثل حالا نبود که حتی فضلا را هم باید با وقت قبلی ملاقات کرد!!… آقایان مراجع ساعت ۱۱ از اندرونی می آمدند بیرون و من یادم هست هر وقت با مرجعی کار داشتم راه می افتادم و می رفتم زیارتشان می کردم، ولی اینگونه نظم و نسق های خاص از همان ابتدا در ایشان بود و یکی از دلایل موفقیتش هم، همین بود.

پس از انقلاب، من در قم بودم و ایشان در تهران و ملاقات های ما بیشتر رسمی و تشریفاتی بود. بعد از انقلاب سعی کردیم با تشکیل دادن حزب خلق مسلمان، وحدتی را بین نیروهای مختلف ایجاد کنیم و تشکل سیاسی دیگری غیر از حزب جمهوری اسلامی به وجود آوریم.

 

نسبت حزب خلق مسلمان و حزب جمهوری اسلامی را چگونه ارزیابی می کنید؟ بسیاری معتقدند که این حزب به تقلید از حزب جمهوری و برای تقابل با آن تأسیس شد، مخصوصاً که عبارت جمهوری اسلامی را هم یدک می کشید؟ نظر شما در این باره چیست؟

من خود جزو مؤسسین حزب خلق مسلمان بودم و اسمش را هم از روایتی از اصول کافی انتخاب کردم که پیامبر(ص) می فرماید: «الخلق عیال الله و احب الخلق الی الله، انفعهم للناس.» ـ مردم و خلق، خانواده خداوند هستند و محبوب ترین خلق نزد خداوند کسی است که بیش از دیگران به مردم سود برساند ـ بعضی از عوام الناس گفتند: خلق، شعار توده ای ها و چپی هاست و ما برای رفع شبهه، عبارت جمهوری اسلامی را به آن اضافه کردیم.

 

هیئت مؤسس حزب خلق مسلمان چه گرایشی داشتند و چه کسانی بودند؟

قدر مسلم این که نه آمریکایی بودند و نه روسی! من بودم و آقایان صدر بلاغی، سید غلامرضا سعیدی، حاج کریم انصارین، هاشم شبستری زاده و رضا گلسرخی.

 

چه شد که این حزب اندکی پس از تأسیس منحل شد؟

برخوردی که بعضی از بچه ها از جمله آقا سید حسن پسر مرحوم آقای شریعتمداری و حسین منتظر حقیقی عضو نفوذی مجاهدین خلق انجام دادند، حزب را به بن بست رسانید. حسین منتظر حقیقی شب ها پادگان حُر را تخلیه می کرد و به دفتر حزب می آورد و ما گمان می کردیم دارد حزب را تجهیز می کند؟ در حالی که در واقع مجاهدین را تجهیز می کرد. آن روزها مسئول پادگان حُر، آقای لاهوتی بود که نمی دانم چرا اسلحه ها را راحت تحویل می داد و پادگان را تخلیه می کرد.

 

آیا برای تقریب این دو حزب تلاشی هم شد؟

بله. من با همة اعضاء هیئت مؤسس حزب جمهوری اسلامی دوست بودم و با هم مشکلی نداشتیم. برای جلوگیری از اختلافات در مرحله حساس انتخابات نزد بعضی از آنها رفتم و گفتم بهتر است در انتخابات در بعضی از شهرها لیست مشترکی بدهیم، چون بعضی ها به دلایلی نمی خواهند به کاندیداهای حزب جمهوری اسلامی رأی بدهند و در حزب خلق مسلمان ثبت نام کرده اند. البته قبل از اینکه حزب تأسیس شود همراه با مرحوم گلسرخی خدمت امام رفتیم و موضوع را با ایشان مطرح کردیم. امام فرمودند نگرانی من این است که هر یک از آقایان حزبی درست کنند! و این موجت تشتت بشود ولی با اصل فکر ایجاد حزب، مخالفت نکردند. در هر حال هفتاد تا حزب چپ داشتیم، چهار تا حزب اسلامی هم اشکال نداشت. مرحوم آقای بهشتی به خاطر افق فکری وسیع از همکاری در انتخابات، بسیار استقبال کردند. البته می دانید که حزب خلق مسلمان درواقع زیر نظر آقای شریعتمداری بود و ایشان حمایت مالی می کردند.

 

چرا این ائتلاف صورت نگرفت؟

همان پسر آقا و فرد نفوذی مخالفت کردند و گفتند استقلالمان از بین می رود و زیر نفوذ آقای بهشتی می رویم. او به همراه دار و دسته ای که جور کرده بود به سراغ جبهه ملی و مخالفین قانون اساسی رفتند و با آنها همکاری کردند در مخالفت با قانون اساسی… به همین دلیل هیئت مؤسس حزب یکسره استعفا داد. چون قصد ما خدمت بود و در آن شرایط امکان خدمت وجود نداشت. حضرت امام هم وقتی خبر استعفا را به ایشان عرض کردم، فرمودند: «شما به تکلیف خودتان عمل کردید وفقکم الله» البته بعضی ها هم اتهاماتی زدند. عده ای را گفتند پول گرفته اند، مرا هم گفتند نفوذی حزب جمهوری هستم که البته احتیاج به نفوذی شدن! نداشتم چون با همه آقایان مؤسسین حزب جمهوری اسلامی از سال ها قبل دوست بودم.

خاطره جالبی که دارم این است که وقتی نماینده امام در وزارت ارشاد شدم، کسی به من تلفن زد و گفت: «تو عضو حزب خلق مسلمان نبودی؟»گفتم: «نه». گفت: «من به امام گزارش می دهم که بودی» گفتم: «هرگز من عضو این حزب نبوده ام، بلکه مؤسس و سخنگوی آن بودم و شش شماره نخستین آن هم زیر نظر من چاپ شد!» اول انقلاب بود و حکایت اخلاص و خدمت، اما عواملی باعث نفاق شدند، از جمله مجاهدین، جبهه ملی و دیگران، اتهامات سنگینی را به همه و بیشتر از همه به مرحوم بهشتی زدند.

 

تا قبل از رفتن به واتیکان با شهید بهشتی رابطه ای داشتید؟

نمی خواستم زیاد به حزب بروم که دیگران گمان کنند استعفا داده ام که نزد آنها بروم، ولی البته با همه آن دوستان رابطه داشتم. در هر حال قبل از رفتن به واتیکان، نزد مرحوم آقای بهشتی رفتم تا خداحافظی کنم. ایشان گفتند آنجا مقر اداره مذهبی یک میلیارد کاتولیک و پاپ در رأس آن است. بهتر است روشی داشته باشیم که امکان دیالوگ برقرار شود. آن زمان صحبت گفتمان و دیالوگ با ادیان مطرح نبود و همین نشان می دهد که ایشان چقدر دوراندیش بودند. در هر حال مرحوم بهشتی گفتند روی مسائلی که وحدت نظر داریم تکیه کنیم. من به واتیکان رفتم و دیدم بودجه تبلیغاتی ما ماهی هزار تومان است! یکی دو بار با وزارت خارجه مکاتبه کردم، اهتمام نورزیدند. در هر حال آمدم ایران و یک روز برای دیدن آیت الله آقای موسوی اردبیلی رفتم دادگستری. ایشان گفته بود ساعت ۸ بیا من ساعت 5/7 رسیدم و دیدم به اتاقی رفت و آمد زیاد می شود، از نگهبان پرسیدم این دفتر کیست؟ گفت: آقای بهشتی؟ می دانستم ایشان عادت ندارند بدون وقت قبلی با کسی ملاقات کنند. به مسئول دفترش گفتم به ایشان بگویید فلانی است و از واتیکان آمده! اگر می شود چند دقیقه ای خدمتشان برسم… منشی به داخل رفت و برگشت و گفت آقای بهشتی می گویند ساعت ۸ با قضات جلسه دارم ولی یک ربع به هشت وقت صبحانه خوردن من است اگر ناراحت نمی شوند، بیایند. خلاصه رفتم و دیدم نان و پنیر و چای می خورد! دلم خیلی سوخت که شنیده بودم ایشان همیشه عسل مصفا می خورد! و… گفت میل داری؟ هر چند می دانم «هیز اکسالا نسی» ـ عالیجناب! ـ صبحانه مخصوص می خورند! گفتم خیر، بنده نان و پنیر، آن هم نان بیات نمی خورم. لبخندی زد و گفت: «صبحانه طلبگی است دیگر.» دیدم یک ربع بیشتر وقت ندارم و باید سریع حرف بزنم. گفتم «حضرتعالی اروپا بودید و می دانید با هزار تومان یک دعوتنامه هم نمی شود چاپ کرد و بودجه ما همین قدر است!.» گفت «شوخی می کنی؟ این که صفر است.» گفتم «نه! زیر صفر است و ما هم برای همین یخ زده ایم دیگر!» زنگ زد به مسئول مالی وزارت امور خارجه که بنده خدا در ماجرای حزب جمهوری شهید نشد، ولی خیلی صدمه دید. نامش گمانم آقای حسین صادقی بود. در هر حال، آقای بهشتی گفت که همین الآن شصت هزار تومان می فرستید و بعد هم ماهانه ده هزار تومان! با این دستور مرحوم آقای بهشتی کارمان راه افتاد بعدها حتی چاپخانه خریدیم و نشریه و مجله چاپ کردیم. بعد هم که آقای دکتر ولایتی آمد، فعالیت نمایندگی با همکاری ایشان، بیشتر شد.

 

چه آثاری را چاپ کردید؟

در مجموع ۱۶۵ کتاب و نشریه به زبان های ایتالیایی، فارسی، عربی، انگلیسی و فرانسه چاپ کردیم که میان آنها قرآن، نهج البلاغه، آثار علامه طباطبایی، شهید مطهری، دکتر شریعتی، آقای بهشتی و کتاب های حکومت اسلامی و ولایت فقیه و جهاد اکبر حضرت امام هم بود. جالب اینکه ترجمه جهاد اکبر به زبان ایتالیایی منتشر شد، بعضی ها خیال می کردند مراد همان مبارزه مسلحانه است، ولی وقتی می خواندند می دیدند مبارزه با نفس است.

 

آخرین بار شهید بهشتی را چه موقع دیدید؟

همان روزی که رفتم دادگستری روز ۷ تیرماه بود و مسئله بودجه را مطرح کردم، مرحوم بهشتی گفت شب بیا حزب، آقای صادقی هم می آیند و مشکل بودجه را حل می کنیم. گفتم «آقا! من دیشب از راه رسیده ام و خسته ام. از طرفی حوصله نشستن و انتظار کشیدن تا جلسه حزب تمام شود، ندارم. یک وقت دیگر انشاءالله!» سپس حضرت آقای موسوی اردبیلی را هم دیدم و رفتم. غروب رفتم به خانه مرحوم آسید ابوالفضل موسوی تبریزی که آن وقت نماینده مجلس بود و بعد دادستان کل شد!، در گیشا مرا دید و گفت «چه خوب شد آمدی. بیا نمازت را بخوان برویم حزب. من نه ماشین دارم و نه راننده.» به شوخی گفتم «آقای سفیر! اصلاً از واتیکان آمده که بشود راننده جنابعالی! آقای بهشتی بنده خدا صبح به من گفت بیا، گفتم خسته ام حالا با شما که بیایم نمی پرسد چطور شد حالا حال داری؟ بعد هم مهمان دعوت کردی که بروی حزب؟ هفته دیگر برو!» بنده خدا توی رودربایستی گیر کرد و نرفت. فردا صبح که رادیو را باز کردم، خبر انفجار دفتر را شنیدم. به قدری گیج شدم و حالم بد شد که نفهمیدم چه باید بکنم؟ چاره ای ندیدم جز اینکه بروم بیت امام، جایی را نداشتم. رفتم حسینیه جماران… پاسدارها گفتند که برادر کجا می روی؟

در حسینیه هیچ کس نیست، گفتم باشد می روم توی حسینیه می نشینم، وقتی رفتم واقعاً دیدم هیچ کس نیست. رفتم آنجا نشستم. نیم ساعت بعد آقای موسوی تبریزی آمد حال هر دوی ما خیلی بد بود. به ایشان گفتم «باید از واتیکان می آمدم که جلوی توفیق شهید شدنت را می گرفتم.» صبح هفت تیر آخرین دیدار من با شهید بهشتی بود! امیدوارم که ایشان جزء کسانی باشد که خداوند آنها را بندگان خاص خود می داند! و در «جنّت خود» جایشان می دهد: «و ادخلی فی عبادی وادخلی جنتی».

منبع: halghe.ir


نسخه چاپی
دیدگاه‌ها