من گهگاهی میآمدم تهران و برمیگشتم، دو سه بار حاج سیدصدرالدین جزایری (که از علمای تهران بود) را یادم هست که ملاقاتشان میکردم. در این خلال شنیدم، آقای بهشتی را لعن میکرد. یک مرتبه من از ایشان پرسیدم، «آقا، چرا این سید را لعن میکنی؟» گفت، «به خاطر اینکه این آمده و رفته توی مسجد حسینیهی ارشاد و تبلیغ تسنن را میکند. میگوید ما بایستی که به شیخین احترام بکنیم. لعنشان نکنیم.»
بخشی از خاطرات آیتالله دکتر مهدی حائری یزدی، فرزند مرحوم شیخ عبدالکریم حائری یزدی، آیتالله مؤسس حوزه علمیه قم به ماجرای مقدمات شکل گیری مجلس خبرگان بررسی قانون اساسی در آغاز انقلاب اسلامی و واکنش برخی نحلههای روحانیون سنتی که پیشتر به عنوان ولایتیون شناخته میشدند، به اعضاء و شخصیتهای تاثیرگذار در انقلاب و مجلس خبرگان، بویژه آیتالله دکتر بهشتی مربوط میشود. پیش از این در مجموعه خاطرات منتشر شده درباره شهید بهشتی، محمد پیشگاهی فرد خواهرزاده همسر شهید بهشتی و داماد شهید دکتر مفتح به ماجرای مواجهات تند و عاری از منطق روحانیون ولایتی با دکتر مفتح و دکتر بهشتی – پس از بازگشت از آلمان – اشاره میکند که درکی تنگ و تندخویانه از تشیع داشتند و آمیزهای از خرافات و بدایع را به جای منطق و تاریخ مذهب، بی توجه به درک زمان و مکان و تغییرات و اقتضائات زمانه و ضرورت اقناع مخاطبان و تحمل مخالفان و مدارا با برادران اهل سنت، بر تشیع حمل میکردند و از آن طریق به تمامی روشنفکران دینی و نواندیشان دینی که در سلک دانشگاهیان و نویسندگان و عالمان دینی بودند، حمله میکردند و چماق تکفیر و تفسیق و زبان لعن و نفرین بر آنان میگشودند. این خاطره مرحوم دکتر حائری، وجهی دیگر از وصف مواجهات بنیادین و نفس گیر نواندیشان دینی و ولایتون روحانی را پس از انقلاب به تصویر میکشد که خواندن آن برای درک شرایط رویارویی نیروها و جبهههای فکری در عرصه دین بسیار با اهمیت است. مصاحبه کننده ضیاء صدقی است که به گفته حبیب لاجوردی، بار اصلی تدوین مجموعهای به نام: تاریخ شفاهی ایران، بر دوش او بوده و این گفتگو با مرحوم حائری را نیز وی صورت داده است. صدقی به سال 1376 درگذشت.
ض ص: آيا ملاقات دیگری هم با آقای خمینی داشتید؟
م ح: بله، یک یا دو ملاقات دیگر که آن هم اتفاقاً شنیدنی است. عرض کنم که سال بعدش بود. البته [بعد از ملاقات اول] من آمدم به آمریکا. بعد دو مرتبه [رفتم به ایران] چون سالها هنگام تعطیلی و تابستان من برمیگشتم به ایران برای دیدار فرزندانم. سال بعدش رفتم به ایران. [این] هنگامی بود که [موضوع] انتخابات [مجلس] خبرگان [مطرح] بود.
در تهران که منزلم بودم، عدهای از علمای درجهی اول تهران آمدند منزل ما و گفتند که آقا شما چون روابط و دوستی خیلی دیرینهای با آقای خمینی دارید و از شما حرفشنوی دارند، ما خواهش میکنیم از طرف ما فردا بروید با آقای خمینی ملاقات کنید و این پیام را بدهید. گفتم چیه پیامتان؟ گفتند به اینکه ایشان اصرار دارند که ما در مساجد، در سایر محافل عمومی، مردم را تلقین و تحریض بکنیم به شرکت در انتخابات مجلس خبرگان و با [قطع کلام].
ض ص: یادتان هست آقا این آقایان کیها بودند؟
م ح: بله. یکیش مرحوم آقای آقامیرزا محمدباقر آشتیانی بود. یکیش هم مرحوم آقا سیدمحمدعلی سبط الشیخ بود. آقای آقا سیداحمد شهرستانی بود. چند نفر دیگر بودند که حالا آن بقیهشان را درست یادم نیست. عرض کنم که من اول نخواستم بپذیرم. گفتم من چون میخواهم برگردم به آمریکا، دلم نمیخواهد در این مسائل [دخالت کنم]. دیدم که، خوب، این آقایان خیلی اصرار کردند. گفتم که خوب، مطلبتان چیه؟ گفتند به اینکه چون که ما شنیدیم و مسلم این است که از جمله کاندیداهای انتخاب خبرگان، بهشتی و مفتح هستند. دقت کردید؟
ض ص: بله.
م ح: و این دو نفر چون سلیقهشان یا اعتقاداتشان خیلی نزدیک به اهل تسنن و سنیهاست، اگر اینها بروند توی مجلس خبرگان حتماً آن مادهی قانون یا متمم قانون اساسی که میگوید مذهب رسمی ایران اسلام و طریقهی حقه جعفری است را از بین میبرند، چون مسلکشان تسنن است. ما هم به هیچوجه حاضر نیستیم که در یک همچنین انتخاباتی که اینها شرکت میکنند، شرکت بکنیم. اگر ایشان قول میدهند که اینها را از مدار انتخابات بیرون کنند و به جای اینها (یک لیستی داده بودند) اینها را انتخاب کنند که منظور نظر ماست، و شرایط دیگری [که] درست یادم نیست، ما حاضریم که هرگونه فعالیتی که از دست ما بیاید انجام بدهیم.
بنده خوب، خلاصه، مأخوذ به حیا شدم، رودربایستی گیر کردم و رفتم. رفتم به قم. صبح زود بود. شاید پیش از آفتاب، یادم نیست، یا اوایل آفتاب بود. من رفتم منزل آقای خمینی در قم و رفتم تو و ایشان هم فوراً از اتاقش آمد بیرون به این اتاق. پشت سرش هم آقای احمد بود. مثل اینکه به آقای احمدآقا گفت برو بیرون. یادم نیست. گفت برو. بالاخره آقای احمدآقا رفت. ایشان که نشست روی زمین، روی همان دشکچهاش، احمدآقا رفت. من بودم و خود ایشان. من پیغام آنها را رساندم ـ بدون اینکه اسم [آنها را ببرم]. همینطور اصل پیغامشان را رساندم و گفتم به اینکه اینها از دو نفر از این کاندیداهای شما که در تهران دارید ناراحتند، ولی اسمشان را نبردم. منتظر بودم که بپرسند این دو نفر کیها هستند تا اسمشان را ببرم.
خود ایشان فکرش رفته بود به یکی از این دو نفر، که مقصود آقایان علمای تهران آقای سیدمحمود طالقانی است. ایشان به من گفتند که از نقطهنظر آن شخص بگویید که ناراحت نباشند. من خودم چارهاش را میکنم. آن اختیارش دست من است. من تعجب کردم. گفتم کی را نظرتان است؟ گفت، «مگر طالقانی نمیگویند؟» گفتم، «نه، طالقانی را نمیگویند.» چون طالقانی هم، البته این را عرض بکنم، از قدیمالایام معروف بود به تمایلات تسنن و در حوزهی علمیه قم این مطلب درباره ایشان شیوع داشت.
ض ص: بله.
م ح: گفتم، «نخیر، طالقانی را نمیگویند.» گفتند: «پس کی را میگویند؟» گفتم، «بهشتی و مفتح.» ایشان گفتند: «بهشتی اهل این حرفها نیست.» گفتم، «والله، آقایان علمای تهران اینطور میگویند.» من که نبودم اینجا. ولی سابقاً که من گهگاهی میآمدم تهران و برمیگشتم، دو سه بار حاج سیدصدرالدین جزایری (که از علمای تهران بود) را یادم هست که ملاقاتشان میکردم. در این خلال شنیدم، آقای بهشتی را لعن میکرد. یک مرتبه من از ایشان پرسیدم، «آقا، چرا این سید را لعن میکنی؟» گفت، «به خاطر اینکه این آمده و رفته توی مسجد حسینیهی ارشاد و تبلیغ تسنن را میکند. میگوید ما بایستی که به شیخین احترام بکنیم. لعنشان نکنیم.» خلاصه این چیزی است که من از مرحوم آقای جزایری شنیدم.
منبع: خاطرات دکتر مهدی حائری یزدی، به کوشش حبیب لاجوردی، نشر کتاب نادر، 1382، صص 103 ـ 106.