زنگ منزل را زدم ایشان با آن قامت رشید و آن چهره نورانی در را خودشان باز کردند و فرمودند جناب آقای صفوی ده دقیقه دیر آمدی. در بیست دقیقه اگر مشکلت حل میشود بیا، والا برو منظم باش
در رابطه با آیت الله شهید بهشتی عرض کنم، من از دانشگاه تبریز آمده بودم. زنگ زدم خدمت آقای بهشتی فرمودند ساعت 11 تا 11ونیم منزل ما بیایید. من تا به منزل ایشان که در شمال تهران بود رسیدم ساعت 11:10 بود. زنگ منزل را زدم ایشان با آن قامت رشید و آن چهره نورانی در را خودشان باز کردند و فرمودند جناب آقای صفوی ده دقیقه دیر آمدی. در بیست دقیقه اگر مشکلت حل میشود بیا، والا برو منظم باش. من گفتم نه آقا و به داخل رفتم و گفتم آقا ما یک عدهای از دانشجویان تبریز هستیم و میخواهیم دست به مبارزه مسلحانه بزنیم، آیا به ما اجازه میدهید یا نه. آن بزرگوار گفت تا مرحله جمعآوری سلاح و مهمات شما مجاز هستید. ولی هر نوع عملیات نظامی و هر نوع انفجار و هر نوع کاری که بخواهید با سلاح انجام بدهید باید مجوز آیتالله خمینی(ره) را بگیرید. گفتیم آقا ما که به امام (ره) دسترسی نداریم. ایشان فرمودند از من اجازه بگیرید. یعنی ایشان با کمال قاطعیت و شفافیت به ما گفت اسلحه و مهمات جمع کنید، ولی اگر خواستید عملیات باید مجوز بگیرید.
همان زمان ما رفتیم پیش مرحوم آقای مهندس بازرگان. وی یک شرکت مهندسی در خیابان شاهرضا (خیابان آزادی) داشت. همین سوال را از مرحوم مهندس بازرگان کردم، آقای مهندس بازرگان گفت این چه فکر خامی است؟ شما چه کار به سلاح و مهمات دارید؟ شما بروید معلم شوید، اگر توانستید یک کلاسی را خوب تدریس کنید، بعد از یکسال بیایید پیش من تا بهتان بگویم که چه کار کنید. ببینید این دو تا تفکر است.
اینهایی که میگویم برای سال 56 است، یک تفکر، تفکری انقلابی بود که شهید بهشتی یا آقای پرورش داشتند و در کنار کارهای فکری و عقیدتی به فکر جهاد مسلحانه و سرنگونی نظام شاهنشاهی بودند و یک فکر هم مرحوم مهندس بازرگان بود، البته آدم مومن و نماز خوانی بود. ولی خب دو تا فکر بود.