انقلاب کردیم که آدم بسازیم، آدم به انتخاب ساخته میشود، اگر خانمهای شما به بازار بروند و از اول تا آخر بازار، یک نوع چادر ببینند، میتوان گفت آنها انتخاب کردند؟ مردم باید همه حرفها را بشنوند و بعد تصمیم بگیرند. ما چون خودمان را حق میدانیم نباید بترسیم که حرفهای مخالفین شنیده شود، نوبت ما هم میشود و زبان ما باز میشود و مردم فرصت استماع پیدا میکنند و منتظر حرف ما میشوند و از حرف ما اثر میگیرند
در سال 1360 یا اواخر 59 بود که اولین شورای سرپرستی صدا و سیما انتخاب شد و جناب آقای روحانی و بنده از مجلس، آقایان طارمی و شیبانی از قوه مجریه و آقایان علی جنتی (وزیر محترم فعلی ارشاد) و جواد لاریجانی از قوه قضائیه، در این شورا حضور داشتند.
پس از بحثهای فراوان در خصوص انتخاب مدیرعامل صدا و سیما، از میان فهرست بلند بالای نیروهای انقلابی مورد بررسی، 9 نفر غربال شدند و باقی ماندند. در این 9 نفر همه اذعان داشتیم که یکی از اینها از لحاظ مدیریت از بقیه قویتر است.
شورا تصمیم گرفت، برای انتخاب نهایی با رؤسای قوا مشورت کند. برای مشورت با اعضای شورای عالی قضایی، به دفتر آقای شهید بهشتی رفتیم و ضمن گزارش بررسیهای به عمل آمده، لیست 9 نفره را تقدیم اعضای شورای عالی قضایی کردیم. شهید بهشتی گفت بهترین اینها آقای فلانی است – همان کسی که به نظر ما بهترین بود – ، چون خیلی مدیر قوی است. من گفتم، نظر ما هم همین است ولی اشکال کار در این است که وقتی لانه جاسوسی تسخیر شد، این آقا دنبال سندی علیه شما میگشت.
قبل از اینکه واکنش شهید بهشتی را بگویم میخواهم شما را به آن فضا ببرم که اهمیت صداوسیما را متوجه شوید. آن موقع صداوسیما تنها دستگاه تبلیغاتی حکومت بود که مردم به آن کاملاً اعتماد داشتند و هر چیزی را که میخواستند بگویند “درست است”، میگفتند در تلویزیون یا رادیو گفته شده است. در اهمیت صدا و سیما همین بس که بنی صدر میگفت همه چیز را به شما میدهم، فقط صدا و سیما را به من بدهید.
خب به بحث قبلی برگردم و نظر شهید بهشتی را بگویم. شهید بهشتی در جواب به من گفت چه اشکالی دارد. این جوان انقلابی شنیده است که من با هایزر ملاقات کردهام و حقش هست که در مورد آن ملاقات اطلاعات داشته باشد، او مدیر است و لایق این کار است.
من پاسخ دادم ما نگران نیستیم که موافق بهشتی نباشد ولی نگران این هستیم که طرفدار اسلام منهای روحانیت باشد. آقای قدوسی که کنار من نشسته بود، به من اشاره کرد و گفت حق با ایشان است، من عقیده دارم که این آقا چنین حالتی دارد.
شهید بهشتی گفت: نه؛ به این مشکوکات نمیشود اعتماد کرد، شما باید دنبال یک مدیر متعهد و انقلابی بگردید و او از همه مدیرتر است. البته در نهایت آن شخص را انتخاب نکردیم و آقای دکتر علی لاریجانی انتخاب شد.
روزی موضوع پخش یا عدم پخش سخنرانی آقایان مرحوم بازرگان، مرحوم یدالله سحابی، آقایان صباغیان و یزدی، در میتینگ برگزار شده در ورزشگاه امجدیه سابق، مورد بحث اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما قرار گرفت و پس از طرح نظرات موافق و مخالف اعضا، و علیرغم مخالفت مدیرعامل صدا و سیما، پخش سخنان بازرگان و سحابی ـ که از قدمای نهضت اسلامی بودند ـ به اتفاق آراء تصویب شد.
پخش سخنرانیهای مذکور همزمان شد با جلسه مشترک سران قوا با اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما. هنگامی که ما وارد دفتر آقای هاشمی شدیم، تلویزیون نطق بازرگان را پخش میکرد و استقبال جمعیت و هیجان را هم نشان میداد.
آقایان شهید بهشتی، هاشمی، شهید باهنر و اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما در جلسه حضور داشتند که شهید رجایی وارد شد و قبل از آن که بنشیند، خطاب به دکتر لاریجانی گفت چه کسی به شما اجازه میدهد پول بیتالمال را هدر دهید و حرف ضد انقلابی تحویل مردم بدهید؟
آقای لاریجانی خندید و گفت من مخالف بودم و اعضای شورای سرپرستی صدا و سیما تصویب کردند و بعد پخش کردند. بالاخره بحث در گرفت و ما از نظر خود دفاع کردیم، مخالفین هم ـ مثل شهید رجایی ـ نظراتشان را بیان کردند و نوبت به شهید بهشتی رسید.
شهید بهشتی گفت: بسیار کار خوب و درستی انجام دادید، ما انقلاب کردیم که آدم بسازیم، آدم به انتخاب ساخته میشود، اگر خانمهای شما به بازار بروند و از اول تا آخر بازار، یک نوع چادر ببینند، میتوان گفت آنها انتخاب کردند؟ مردم باید همه حرفها را بشنوند و بعد تصمیم بگیرند. ما چون خودمان را حق میدانیم نباید بترسیم که حرفهای مخالفین شنیده شود، نوبت ما هم میشود و زبان ما باز میشود و مردم فرصت استماع پیدا میکنند و منتظر حرف ما میشوند و از حرف ما اثر میگیرند، چه نگرانی داریم؟! بسیار کار خوبی کردید.
حال من دگرگون شد، یاد روزی افتادم که شهید بهشتی میخواست تلویزیون را به مخالفش بدهد، به خاطر اینکه مدیر و متدین است و اینجا از ابراز مخالفین جدی خودش دفاع میکند، برای اینکه مردم محق هستند تا انتخاب کنند و انسان تربیت شود، به تعبیر ایشان آدم تربیت شوند. خیلی منقلب شدم.
به دلیل اینکه کنار شهید بهشتی نشسته بود به صورت خصوصی به او گفتم من قبل انقلاب با شما آشنا نبودم، سنم زیاد نبود و فقط یک کتاب نماز از شما خوانده بودم – الان به جوانان توصیه میکنم این کتاب کوچک را بخوانند- دیگر شما را ندیده بودم ولی واقعاً بدترین صفت که به شما نسبت میدهند،تمامیتخواهی و انحصارطلبی است. (آن موقع تمامیتخواهی رایج نبود و بیشتر انحصارطلب میگفتند که معنایش همین است).
بهترین برجستگی که من در شما دیدم انحصارطلب نبودن و آزادگی و باز بودن است. چرا شما از خودتان دفاع نکردید و گذاشتید این تهمت آنقدر تکرار شود تا به باور عمومی تبدیل شود؟ جواب شهید بهشتی از فعل او سوزندهتر بود!
شهید بهشتی گفت من دیدم فرصت کافی ندارم که هم دینم را به مردم و انقلاب ادا کنم و هم از خودم دفاع کنم، ترجیح دادم کار مردم را انجام دهم؛ “ان الله یدافع عن الذین آمنوا”خدا از مومنین دفاع میکند. حالا شما ببینید چقدر خدا زیبا از او دفاع کرد.