بعضی رفتارهایی که الان هست، آن موقع هم بود؛ رقابتها و حسادتها. مرحوم بهشتی خودش این را میدانست. میگفت اگر انسان همهاش جاذبه باشد تا هیچکس با او بد نباشد، هیچ کاری نمیتوان انجام داد. آدمی که میخواهد کاری انجام دهد، مخالف و دشمن هم پیدا میکند. این را خود آقای بهشتی هم میدانست. آقای مطهری جایی گفته بود که قطار تا راه نیفتاده کسی کارش ندارد، اما وقتی راه میافتد، بچهها به آن سنگ میزنند. تحلیلگران خارجی و داخلی آقای بهشتی را به عنوان نفر دوم میشناختند. بنابراین طبیعی بود این حملات بهخصوص با اعلام موجودیت حزب و موفقیت در انتخابات مجلس خبرگان بیشتر شود
آذر اسدی کرم | چرا تاسیس حزب جمهوری اسلامی مهم است؟ چرا لازم است هر بار که به تاریخ تاسیس حزب میرسیم دوباره این تاریخ را بخوانیم؟ چرا هر چقدر از شهادت آیتالله بهشتی دورتر میشویم، بزرگیاش را بیشتر میبینم و چرا ما به سراغ دکتر علیرضا بهشتی رفتهایم؟
به همه این سوالها قبل از ورود به گفتوگو پاسخ میدهم که بدانید ما از چه پنجرهای به شهید بهشتی و حزب جمهوری اسلامی نگاه کردهایم. برای تصویر تاریخی تاسیس حزب جمهوری اسلامی و زندگی آیتالله بهشتی آنقدر بیراهه کشیده شده که میتوان سالها در هزارتویش ماند و آخر هم به شنیدن جملهای، همه قطعات پازلی که فکر میکردی هوشمندانه کنار هم چیدهای و گمان میبردی چقدر به تصویر واقعی نزدیک است، به هم بریزد. بیراهههایی که هنوز هم در دست ساخت است. همین بیراههها، همین نسبت دادن رفتارها و جملههایی به دکتر بهشتی که اساسا متعلق به منطق و مکتب او نیستند، آنقدر زیاد است که باید بارها تاریخ زندگی این مرد و حزبی را که سالها به لزوم بودنش اندیشیده بود خواند تا سره از ناسره تشخیص داده شود و البته گذشت زمان هم کمک میکند. حزب جمهوری اسلامی را شاید بتوان جدیترین حضور نیروهای مسلمان در عرصه فعالیتهای حزبی دانست. حزبی که افراد شاخصی چون مقام معظم رهبری، آقایان بهشتی، باهنر، هاشمی رفسنجانی و … آن را تشکیل داده بودند. و چرا علیرضا بهشتی؟ نه از آن رو که پسر شهید بهشتی است، نه از آن رو که رئیس بنیاد نشر آثار و اندیشههای شهید بهشتی است. با علیرضا بهشتی صحبت کردیم، چون او از معدود دانشگاهیانی است که هم درس فلسفه سیاسی خوانده و هم اهمیت کار حزبی را میداند و میتواند در عمل، در هدایت و شکلگیری یک حزب نقش موثر و کلیدی داشته باشد و از معدود صاحبنظران سیاسی است که معتقد به وجود حزب سیاسی به معنی واقعی کلمه است، نه گعدههای دوستانه. گفتوگوی ما را با دکتر علیرضا بهشتی درباره فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی و شهید بهشتی بخوانید و منتظر باشید که سال آینده هم، اگر عمری بود، صفحه نادیده دیگری از این دفتر را ورق بزنیم.
درباره شروع فعالیتهای حزب جمهوری اسلامی چند گزاره و سوال مطرح است. این سوال که آیا این حزب میخواسته خلأیی را در حاکمیت پُر و بنیانهای فکری آن را تقویت کند؟ و این گزاره که حزب جمهوری اسلامی در مقابل احزاب دیگر مثل حزب توده و نهضت آزادی تشکیل شد.
این ابهامها از آنجا ناشی میشود که افراد نسبت به تاریخچه پیدایش و شکلگیری حزب جمهوری اسلامی اطلاع کافی ندارند. این حزب که البته در ابتدا نامش جمهوری اسلامی نبود، شکلگیریاش به سال 56 برمیگردد. آن سالها در خصوص وجود و فعالیت احزاب خلاء وجود داشت. احزاب رسمی که میخواستند فعالیت سیاسی داشته باشند و منتقد رژیم شاه و به دنبال اصلاح یا ایجاد جایگزین برای آن نظام بودند، به اغما رفته بودند. این احزاب سرکوب یا از درون متلاشی شده بودند و جو برای فعالیت آنها مناسب نبود. این به اغما رفتن احزاب بهخصوص بعد از سال 53 که بالا رفتن قیمت نفت سبب رشد موقعیت اقتصادی ایران شد و محمدرضا شاه رویه حکومتش را بسیار متفاوت کرد، بیشتر دیده شد. بعدها کار به جایی رسید که حتی حزبهای مردم و ایران نوین که به دستور شاه تاسیس شده بودند و اختیاری نداشتند هم منحل شدند و او یک حزب فراگیر درست کرد.
رستاخیز.
بله. محمدرضا شاه به ثروت و قدرت خودش غره شده بود.
و البته به موقعیتی که در منطقه به دست آورده بود.
بله، به عنوان ژاندارم منطقه مطرح شد. در این سالها سازمانهای مخفی مثل چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق هم سرکوب شده بودند. مشکل مهمتر در فعالیت احزاب مسلمان این بود که سال 54 در سازمان مجاهدین خلق کودتای ایدئولوژیک اتفاق افتاد و این باعث شد فعالان مسلمان احساس کنند که بیپشتوانه و در وضعیت پریشان و بسیار وخیمی هستند.
یعنی فعالیت در قالب احزاب کمتر دیده میشد.
احزاب اصلا فعالیتی نداشتند. حتی جلسات جبهه ملی بیشتر به گپ و گفت های دوستانه شبیه شده بود.
یعنی ما در این سالها شاهد فعالیت افراد در قالب حزب نبودیم؟
بله. یادم هست که در سالهای 54 تا 57 احزاب هیچ حضور و بروزی نداشتند. خفقان اجتماعی خیلی شدید بود. احزاب امکان فعالیت نداشتند. مهمتر از همه این بود که امیدی برای تغییر در وضعیت نداشتند. احساس میکردند که شاه همه چیز را تحت کنترل دارد. سرکوبی سازمانهای مسلح هم باعث تقویت این ناامیدی شد. به محدود کردن فعالیتهای احزاب، تعطیلی مراکز فعال فرهنگی و دینی مانند حسینیه ارشاد را هم اضافه کنید.
و زندانی کردن فعالان سیاسی.
بله. احزابی مانند حزب توده هم که زمانی تشکیلات حزبی داشتند با عوض شدن شرایط منطقه قدرتشان را از دست دادند. برای مثال، شوروی که به حزب توده کمک میکرد، در این سالها همداستان شاه شده بود. حتی کشور انقلابی مثل الجزایر هم سعی میکرد با شاه کنار بیاید. در چنین شرایطی احساس نیاز به تشکیلات بیش از همیشه بود. در سال 56 بحث تشکیل حزب با حضور آقایان بهشتی، باهنر، خامنه ای، موسوی خوئینیها، حبیبالله پیمان و افراد دیگر به صورت جدی مطرح شد. این افراد مرتب جلسه داشتند. قرار شد حدود سی، چهل نفر بیانیه اعلام موجودیت حزب را امضا کنند. میدانستند ساواک برای سرکوبی و دستگیریشان اقدام میکند. بنا به همین پیشبینی، قرار بود اسم بعضی افراد در بیانیه اعلام موجودیت نوشته نشود که بعد از دستگیری گروه اول، اینها کار را ادامه دهند.
بعضی افرادی که نام بردید، خودشان پیش از این در احزاب دیگر فعالیت میکردند.
بله، ولی همه این احزاب متعلق به گفتمان نواندیشی دینی بودند و با هم احساس نزدیکی داشتند. برخی از جلسات مقدماتی برای شکل گیری حزب جمهوری اسامی در طبقه پایین همین ساختمانی که منزل شخصیمان بود، تشکیل میشد. آن موقع خطکشیهایی که بعدا به وجود آمد، نبود. همه افرادی که متعلق به جریان نواندیشی دینی بودند با هم رابطه داشتند. البته فعالیت این احزاب فرق میکرد با دو جریانی که یکیشان وابسته به جریان سنتگرای دینی بود و دیگری به جریان سنتگرای اسلامی که معتقد به اسلام سیاسی هم بود. خاستگاه احزابی مانند حزب جمهوری اسلامی، جنبش مسلمان مبارز و نهضت آزادی ایران، جریان نواندیشی دینی بود که در تعامل عالمان نواندیش با روشنفکران مسلمان شکل گرفته بود. تعداد مشارکت کنندگان در این گفتمان نسبت به گفتمان سنتگرایی دینی و گفتمان سنتگرایی معتقد به اسلام سیاسی زیاد نبود، اما نسبت به این دو گروه توان گفتمانسازی بیش تری داشتند. به علاوه، با زبانی حرف میزدند که نسل جوان و دانشجویان جذب میشدند. البته کانونهایی هم مثل حسینیه ارشاد و مسجد قبا در تهران و مراکز فرهنگی و دینی در مشهد و بعضی شهرهای دیگر در اختیار داشتند. فعالیت برای ایجاد تشکیلات آقای بهشتی و همفکرانشان داشت سر و سامان میگرفت که یکدفعه نهضت اوج گرفت. در همان زمان روحانیت مبارز تهران که در ابتدا عمدتا روحانیهای مقیم شمیران بودند، تشکیل شد و آقایان موسوی اردبیلی، مهدوی کنی و موسوی خوئینیها هم همراهشان بودند. وعاظ انقلابی مثل آقای معادیخواه و ناطق نوری هم با این تشکل مرتبط بودند. با سرعتی که انقلاب در حال رخ دادن بود، عملا فرصتی برای تشکیل حزب باقی نماند. هر چند این فعالیتها به طور کامل هم تعطیل نشد، ولی به هر حال این افراد تعداد کمی بودند که باید کارهای متنوعی انجام میدادند.
یک مساله دیگر هم تشکیل حزبی برای مبارزه با رژیم شاهنشاهی بود، اما در آن زمان شیفت قدرت را شاهد هستیم.
من هنوز قبل از انقلاب را روایت میکنم.
ولی حزب فرصت نکرد قبل از انقلاب فعالیت کند.
واقعیت این است که کسی انتظار نداشت به این زودی انقلاب اتفاق بیفتد. همه فکر میکردند حداقل یک فرایند ده ساله باید طی شود تا انقلاب پیروز شود. فکر میکردند طی این مدت میتوانند کاستیهای نهضت را جبران کنند و فرصت دارند برای حکومت بعدی که قرار است مستقر شود، برنامهریزی کنند. به یاد بیاوریم که نوشتن قانون اساسی در مدت کوتاهی انجام شد که مشکلات خودش را هم در پی داشت.
زمان برای گفتگوها و نظم دادن به آنها کم بود و صحبتهایی که باید میشد، نشد.
بله. در همین حین افرادی که به حزب جمهوری اسلامی وابسته بودند، پیش امام خمینی (ره) رفتند تا نظر ایشان را هم جویا شوند. البته آقای بهشتی تشکیل حزب را منوط به نظر امام نمی دانست، ولی بعضیها میخواستند نظر ایشان را هم بدانند. امام به طور سنتی و مثل خیلی از روحانیون دیگر، با توجه به خاطرات تلخ مشروطه و نهضت ملی شدن نفت، نسبت به حزب و تحزب دید خوبی نداشتند و خیلی موافق نبودند. بعد از آن، بیانیهای نوشته شد و این حزب در 29 بهمن 57 رسما اعلام موجودیت کرد.
تصور غلط دیگری که رایج شده این است که نام گذاری این حزب نوعی فرصت طلبی بود. اما مرحوم بهشتی و برخی دوستانشان در کار مطالعاتی که از اوایل دهه 40 شروع شده بود، درباره ماهیت حکومت اسلامی تحقیق کرده بودند. بنابر اسناد خاطرات شفاهی که در آرشیو بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید آیت الله دکتر بهشتی موجود است، اولین بار که ایشان از ترکیب «جمهوری اسلامی» استفاده کرد، سال 1344 بود، بنابراین مفهوم جمهوری اسلامی و انتخاب آن خارج از انتظار نبوده است.
یعنی از همان سالها به نظرشان ترکیب جمهوری اسلامی برای اداره ایران مناسب بوده؟
بله. به اضافه اینکه مرحوم مطهری و مرحوم بهشتی یک هفته در نوفل لوشاتو پیش امام رفتند و با ایشان درباره شکل حکومت گفتگو کردند. آقای بهشتی با استدلالهای مفصل، شکل مطلوب حکومت به عنوان جمهوری اسلامی را به کرسی نشاند. البته به این معنی نیست که طرفهای دیگر قبول نداشتند، ولی ایشان به طور عمیق تر روی مساله شکلگیری حکومتی با ترکیب جمهوریت و اسلام کار کرده بود.
میتوان از منطق صحبتهای آقای بهشتی استنباط کرد که وجود واژه جمهوری برای ایشان، نسبت به دیگران، اهمیت زیادی داشته است.
بله، خیلی اهمیت داشته. آقای بهشتی این حرف را با پشتوانه مطالعاتی مطرح کرده بود؛ فیالبداهه به ذهنش خطور نکرده بود یا به طور اتفاقی از اسمهای رایج یکی را انتخاب نکرده بود.
به هر حال، بعد از اعلام موجودیت حزب، موسسان با حجم گسترده استقبالی مواجه شدند که خارج از تصورشان بود. روزی که ثبت نام متقاضیان عضویت شروع شد، در تهران، دانشجویانی که با حزب همکاری میکردند با حدود پانصد فرم عضویت رفتند کانون توحید مستقر شدند، ولی آنقدر کانون شلوغ شد که خود افراد اصلی حزب مجبور شدند به آنجا سر بزنند. ظرف مدت کوتاهی، حدود یک میلیون نفر تقاضای عضویت کردند. حزب تشکیلات کوچکی بود با امکانات کم که با استقبال زیاد مواجه شده بود و این برایش مسالهساز شد. البته خیلیها که ادعا میکنند عضو حزب بودند، به معنای واقعی کلمه عضو حزب جمهوری اسلامی نبودند، بلکه فقط فرم اولیه تقاضای عضویت را پر کردند. در حالی که این اولین مرحله برای عضویت در حزب بود و مراحل دیگری هم باید طی میشد تا فرد عضو حزب شود.
تاریخچه تشکیل حزب جمهوری اسلامی نشان میدهد این حزب یک حزب ساخته حکومت نبود، بلکه حزبی بود که قبل از انقلاب شکل گرفت، ولی افراد عضو آن چون از رهبران انقلاب بودند، بعدا در حکومت هم سمتی گرفتند. با این همه، بسیار مراقبت میشد که برای حزب از امکانات دولتی استفاده نشود و این بر اساس عقیده آقای بهشتی و دوستانشان بود. ایشان قبلا کار تشکیلاتی انجام داده و به خصوص در شکلگیری اتحادیه انجمن های اسلامی دانشجویان در اروپا و آمریکا نقش مؤثری داشت. همچنین از مؤسسان انجمن اسلامی معلمان و بسیاری دیگر از تشکل های مدنی بود. آقای بهشتی در حزب جمهوری اسلامی نقش کلیدی داشت. اصولا ایشان ذهن تشکیلاتی داشت؛ مدیر بود؛ منظم بود؛ غرب را دیده بود؛ اداره احزاب را دیده بود و اخبار حزبی را پیگیری میکرد.
یعنی معتقد بودند که حزب باید برآمده از ساختار سیاسی و اجتماعی باشد؟
بله. من عقیده دارم ما در ایران دو حزب به معنای حزب فراگیر، نه جمع های سیاسی رفاقتی، داشتیم؛ یکی حزب توده و دیگری حزب جمهوری اسلامی.
بله. فارغ از گرایشها. این دو حزب به لحاظ حزبی، خوب کار میکردند؛ اعضاء در حزب آموزش میدیدند، در کلاسها بودند، گزارش های کاری و تشکیلات داشتند. اصولا فعالیتشان با احزابی که بر پایه روابط سنتی بود، فرق میکرد.
این دو حزب هدف داشتند؛ برنامهریزی داشتند.
بله. توجه داشته باشیم که حزب در شرایطی که هنوز حکومت مستقری در کار نبود شکل گرفت. هر آن امکان داشت بگویند کودتا شده. اگر بعدها هر چند روز یک بحران ایجاد شد، آن زمان هر روز چند بحران به وجود میآمد.
چرا؟
یک دلیل عمدهاش وجود تعدد مراکز تصمیمگیری بود. برای مثال، آقای مهدوی کنی مسئول کمیتههای انقلاب بود، اما در همین تهران، دو کمیته در شرق و جنوب غرب، خودمختارانه تصمیم میگرفتند. حتی یک بار آقای مهدوی کنی عدهای را از کمیته مرکزی فرستاد به این دو کمیته و گفت بروید ببیند آنجا چه خبر است که نزدیک بود درگیری نظامی رخ دهد. ما با چنین وضعی روبهرو بودیم. در این بحبوحه آقای بهشتی و دوستانش آخر هفتهها مینشستند و مواضع حزب جمهوری اسلامی را تدوین میکردند. بلافاصله هم برای روشن شدن مواضع حزب شروع کردند درسهای تفصیلی دادند که 11 جلسهاش برگزار شد و آقای بهشتی شهید شد. بعد آقای باهنر درسها را ادامه داد که ایشان هم شهید شد. بعد قرار شد آقای هاشمی رفسنجانی ادامه دهد که کمکم جلسهها کمتر و کارکرد حزب متفاوت شد.
حزب جمهوری اسلامی با قدرت حاکم پیوند پیدا میکند. آیا این باعث نشد که فعالیتهای حزب بعد از انقلاب با آنچه مرحوم بهشتی در ذهنشان بود، متفاوت شود؟
اولا آن دوره مراکز قدرت متعددی وجود داشتند. ثانیا حزب جمهوری شدیدا تحت حمله بود. پس این پیوند فراگیر نبود و مسلط هم نبود.
از سوی چه گروههایی؟
خیلی از گروههای سیاسی. کار به جایی رسید که دانشجویان پیرو خط امام وقتی رفتند سفارت آمریکا را اشغال کردند مراقب بودند مبادا کسی فکر نکند که به حزب جمهوری اسلامی وابسته هستند، واقعا هم وابسته نبودند. این دانشجویان تا جایی پیش رفتند که وقتی آقای باهنر از طرف شورای انقلاب برای رسیدگی به وضعیت به آنجا رفت، چون وابستگی حزبی داشت راه ندادند.
یعنی حزب جمهوری اسلامی را به اندازه کافی انقلابی نمیدانستند؟
از سوی نیروهای چپ سیاسی جوی که علیه حزب جمهوری اسلامی به وجود آمد، اینگونه بود. تصور کنید در آن دوران صدها روزنامه، هفتهنامه و شبنامه با اتهامات زیاد و مستقیم علیه حزب جمهوری اسلامی منتشر میشد. در آن دوره فعالیت سیاسی خیلی آزاد بود. همه این نشریات نوک تیز حملههایشان به سمت حزب جمهوری اسلامی و افرادی مثل آقای بهشتی بود. متاسفانه نهضت آزادی هم در تقابل با حزب قرار گرفت.
یکی از نکتههای عجیب این است که روحانیت مبارز هم رو در روی حزب جمهوری اسلامی ایستاد.
بله، در حالی که موسس آن آقای بهشتی بود. من آن سالها مدرسه نیکان میرفتم، ولی بعد به خواست خودم و موافقت آقای بهشتی به مدرسهای معمولی در مرکز شهر رفتم. در راه برگشت از مدرسه که با اتوبوس میآمدم، روزنامه جمهوری اسلامی را که رسانه حزب بود می خریدم، ولی باید آن را جوری پنهان میکردم که کسی نفهمد این روزنامه را میخوانم.
این فشارها و تقابل با حزب جمهوری اسلامی در چه چیزی ریشه داشت؟
ببینید، گروه چپ مارکسیستی آقای بهشتی را پیش از انقلاب میشناختند. از اروپا هم ایشان را میشناختند و میدانستند که آقای بهشتی چه مواضعی دارند. حزب جمهوری اسلامی با این افراد بدون ترس مناظره میکرد. مجاهدین خلق آقای بهشتی را میشناختند. تنها فرد غیرحکومتی (در زمان شاه) که بعد از کودتای ایدئولوژیک داخل سازمان قرار بود ترور شود، آقای بهشتی بود. قرار بود در یک تصادف کشته شود. بنیصدر، آقای بهشتی را میشناخت. مراجع تقلید ایشان را میشناختند و به لحاظ علمی قبول داشتند
این بخش شخصیتشان مغفول مانده.
بله، بیش از هجده سال است که ما سعی میکنیم با انتشار آثارشان، وجه علمی شخصیت آقای بهشتی را روشن کنیم. آقایان شریعتمداری و گلپایگانی، آقای بهشتی را خوب میشناختند. آقای بهشتی یک چهره ناشناس نبود. بعضی رفتارهایی که الان هست، آن موقع هم بود؛ رقابتها و حسادتها. مرحوم بهشتی خودش این را میدانست. میگفت اگر انسان همهاش جاذبه باشد تا هیچکس با او بد نباشد، هیچ کاری نمیتوان انجام داد. آدمی که میخواهد کاری انجام دهد، مخالف و دشمن هم پیدا میکند. این را خود آقای بهشتی هم میدانست. آقای مطهری جایی گفته بود که قطار تا راه نیفتاده کسی کارش ندارد، اما وقتی راه میافتد، بچهها به آن سنگ میزنند. تحلیلگران خارجی و داخلی آقای بهشتی را به عنوان نفر دوم میشناختند. بنابراین طبیعی بود این حملات بهخصوص با اعلام موجودیت حزب و موفقیت در انتخابات مجلس خبرگان بیشتر شود.
در روزهایی که سر نفر دوم بودن صحبتهایی هم بود.
اصولا بلافاصله بعد از پیروز شدن هر نهضتی افراد دنبال سهم خودشان هستند.
سهمخواهی از قدرت.
بله. بعضیها احساس میکردند امثال آقای بهشتی حقشان را خورده است. برای مثال، بعضی افراد که از آقای بهشتی بیشتر زندان بودند، فکر میکردند این جایگاه حق آنهاست. دلیل کمتر زندان رفتن آقای بهشتی هم شیوه کار ایشان بود. آقای بهشتی مراقبتهای امنیتی پیچیدهای میکرد. بعدها ما فهمیدیم که چه شبکههایی را مدیریت میکرد، اما حواسش جمع بود و سادهانگاریهای بعضی افراد را نداشت. همچنین، نوع فعالیتهایش با نگاه درازمدت و کلان بود.
آقای بهشتی حرکت هیجانی نداشتند.
بله، چون ایشان نهضت ملی شدن نفت و 15 خرداد را دیده بود و به نوع کار سیاسی در این دو مقطع انتقاد داشت.
رابطه حزب جمهوری اسلامی و دولت موقت چگونه بود؟
درون شورای انقلاب اختلاف دیدگاه وجود داشت. کسانی بودند که به روش مدیریت دولت انتقاد داشتند؛ مثل مرحوم طالقانی که مخالف شدید عملکرد دولت موقت بود. همینطور مرحوم بهشتی. میگفتند این شیوه اداره کشوری که از انقلاب برآمده، نیست. حرفهایی داشتند. بعضیهایش ممکن است درست باشد و بعضیهایش نه. این انتقاد منحصر به حزب جمهوری اسلامی هم نبود. از طرفی، آقای بهشتی میگفت که ما انتقاد داریم، ولی راهش تضعیف دولت نیست و به شدت مخالف استعفای دولت بود. دولت که استعفا داد، با چند نفر دیگر از اعضای شورای انقلاب رفتند پیش امام که استعفا را نپذیرید. در راه بازگشت از قم از پیش امام از رادیو شنیدند که امام استعفا را پذیرفتهاند. درباره آقای بهشتی شایعات زیادی وجود دارد. با این که بعضی مسائل را ایشان بهصراحت گفته مخالف یا موافق است، اما نظرش کاملا برعکس به جامعه انتقال داده شده است.
اما به هر حال بین حزب جمهوری اسلامی و نهضت آزادی اختلاف وجود داشت.
اختلاف حزب جمهوری اسلامی با نهضت آزادی بر سر نحوه اداره کشور بود. افرادی به حاشیهها دامن زدند که نه نهضت آزادی را قبول داشتند، نه حزب جمهوری اسلامی را. یکی از خسارتهایی که دیدیم، این بود که اختلافها بین این دو گروه آنقدر زیاد شد که هر دو به حاشیه رفتند و جریان دیگری خودش را مطرح کرد که بنیان فکری متفاوتی داشت.
مرحوم بهشتی و قدرتهای فکری حزب شهید شدند و بعد مرحوم باهنر. بعد از این افراد آیا حزب جمهوری اسلامی بر مبنای همان تعریف اولیهاش کارهای خود را پیش برد؟
نه، به دو دلیل عمده. یکی فهم کار حزبی بود. مرحوم باهنر و بهشتی خیلی به هم نزدیک بودند؛ هم به لحاظ منش و هم فکری. دو بار، یکی قبل از انقلاب و دیگری بعد از انقلاب، از مرحوم بهشتی پرسیدیم چه کسی را به خودتان نزدیک میدانید؟ گفت آقای باهنر. خداوند درجات شهید باهنر را متعالی کند. خیلی مظلوم بود.
شاید چون در تصاویر با مرحوم رجایی دیده میشدند و مرحوم رجایی شخصیت برونگرایی داشت به همین دلیل ایشان دیده نشد.
بله، ایشان خیلی آدم مظلوم، آرام و خودساختهای بود. باید در شناخت مرحوم باهنر تلاش بیشتری شود. آن روزهایی که شهادت آقای بهشتی اتفاق افتاد، یادم هست که همینجا در همین خانه بودیم. تا چهلم مرحوم بهشتی گروه گروه مردم از شهرستانها و تهران، شناخته و ناشناخته، برای تسلیت گفتن میآمدند و میرفتند. من فکر میکردم آینده حزب چه میشود. کسی که کار حزبی را بفهمد و بتواند کار آن را ادامه دهد، چه کسی است؟ تا اینکه آقای باهنر آمد دیدار خانواده. یادم هست که با خودم گفتم خوب، ما هنوز آقای باهنر را داریم. اما خیلی زود آقای باهنر هم ترور شد.
بعد از ایشان چه تغییری در فعالیت حزب به وجود آمد؟
افرادی که کار حزبی را میفهمیدند، داشتند کم میشدند. بعضی افراد شاخص حزب رفته بودند در بدنه حکومت تعریف شده بودند و شاید اصلا به حزب نیازی احساس نمیکردند، چون شناختی نداشتند که حزب قرار است چه کار کند. وقتی شما حزب را برای این دارید که به قدرت برسید، بعد از به قدرت رسیدن دیگر حزب برایتان بیمعنی است. نگاه آقای بهشتی به حزب متفاوت بود. ایشان میگفت حزب ابزاری است که با آن، نیروها را شناسایی و جذب میکنیم و پرورش میدهیم. اگر حکومت خواست، از آنها استفاده کند وگرنه ما فعالیتهای اجتماعی بزرگی داریم که باید به آنها برسیم. این روزها قریب به اتفاق فعالان سیاسی ما نگاهشان این است که چگونه به قدرت برسند.
به دنبال سهم در قدرت هستند.
بله، فکر میکنند که اگر در قدرت نباشند، بیکار هستند. سیاستورزی اتفاقا در اصل جامعهمحور است. البته در مواقعی شما ممکن است نقشی در قدرت رسمی هم داشته باشید. آن موقع فعالیت اجتماعیتان را متوقف نمیکنید و نقشی هم در قدرت رسمی دارید. اما سیاست در جامعه ما این شده که در ایستگاههای انتخاباتی فعال میشویم و همه نگاهها به انتخابات است. احزاب مدرن فقط منتظر انتخابات نیستند. اگر هم در قدرت نباشند کار نظارتی و دیدهبانی انجام میدهند، قدرت را تحلیل میکنند و نظر میدهند. این تصور از حزب بعد از آقای باهنر از بین رفته بود. آقای موسوی اردبیلی هم که پیش از آن کنار کشیده بود. آقای هاشمی در مجلس بودند. آقای خامنهای رئیسجمهور شده بود. حزب کوچک و کوچکتر شد. هفتهای یک بار جلسه شورای مرکزی بود و انتشار روزنامه هم ادامه داشت. با رفتن آقای مهندس موسوی از روزنامه به وزارتخارجه و بعدا نخست وزیری، فعالیتهای روزنامه هم کمرنگتر شد. این بود که مساله تعطیلی حزب پیش آمد. خیلی هم راحت این موضوع مطرح شد. البته میدانید که بحث انحلال نبود؛ تعطیلی بود. بعضی نیروهای نظامی هم عضو حزب بودند که با تاکید امام مبنی بر اینکه وارد سیاست نشوند، از فعالیت حزبی کناره گرفتند. بعضی افراد هم برخلاف آقای بهشتی نمیتوانستند بین کار حزبی و نقششان در قدرت تمایز قائل شوند. بعضیها میپرسند چطور میشود هم دبیرکل حزب و هم رئیس قوه قضاییه بود. عرض بنده این است که یک جا پیدا کنید آقای بهشتی در قوه قضاییه اعمال نظر حزبی کرده باشد؛ فقط یک جا! مرحوم بهشتی بنایش این نبود که در حاکمیت مسئولیت قبول کند. با امام هم شرط کرده بود که بعد از ساعت اداری، فعالیت در حزب را پیگیری کند. بنای آقای بهشتی بر این بود که دو تا فعالیت را پیش ببرد. یکی حزب و دیگری مساله توجه به مرکز مطالعات اسلامی بود که قبل از انقلاب تاسیس شد تا بتواند خوراک فکری تولید کند.
یعنی این مساله را مد نظر داشتند که انقلاب زود به ثمر نشسته است و باید خلأهای فکری جبران شود.
بله. آقای بهشتی اعتقاد داشت که انقلاب زود به ثمر نشسته و اگر دیرتر به ثمر میرسید، تلاطمها و آشوبهای بعد از آن کمتر میشد. آقای بهشتی نیاز به حزب را درک میکرد. نیروی عظیمی به حزب روی خوش نشان داده بود که به ساماندهی احتیاج داشت.
میتوان گفت اگرچه حزب تعطیل شد، اما اختلافهایی که در آن مطرح بود بعدا در صحن عمومی جامعه دیده شد. این اختلافها چه منشأیی داشت؟
منشأ اختلاف این بود که آقای بهشتی به کار تشکیلاتی اعتقاد داشت. ایشان میخواست مواضع سیاسی، اقتصادی و اجتماعی حزب تبیین شود. همه کسانی که آنجا بودند به قدرت فکری آقای بهشتی اعتقاد داشتند. بیشتر آنها در جلسه تفسیر قرآن مرحوم بهشتی هم شرکت میکردند.
یعنی به رهبری آقای بهشتی در حزب اعتقاد داشتند؟
بله. همه چیز با محوریت آقای بهشتی انجام میشد.
در حالی که آقای بهشتی اساسا به کار شورایی و جمعی معتقد بودند؟
بله. اصرار ایشان که باید مسالهای به نام شورای رهبری برای دوران پس از امام وجود داشته باشد هم به دلیل اعتقادشان به کار شورایی بود.
به تبعیت محض اعتقاد نداشتند.
اصلا مفهومی با عنوان «تبعیت تعبدی» از غیرمعصوم در قاموس آقای بهشتی نبود. این نوع تبعیت با آنچه بهشتی از انسان میشناخت و میدانست، در تضاد است. بعد از مرحوم بهشتی و مرحوم باهنر این اختلافها بهتدریج گسترده شد. مثلا به لحاظ اقتصادی نخستوزیر یک تفکر داشت و در سوی مقابل او جناح بازار، به طور مشخص، تفکر دیگری داشت و مخالف نخستوزیر بود. گروهی هم در میانه قرار داشتند.
فضای حزب بعد از آقای بهشتی و باهنر متشنج بود؟
بله، فضا به تدریج متشنج شد. این اختلافها تا اواخر که مساله تعطیلی حزب مطرح شد، وجود داشت. بخشی از آن مسائل فکری بود، بخشی هم مسائل سیاسی صرف و مساله فکری نبود. البته خیلی ربطی به حزب نداشت. در آن اواخر هیات مؤتلفه دیگر داشت جدا میشد و برای خودشان جلسه میگذاشتند. البته آقای بهشتی هیچوقت هم به تشکیلات آهنین اعتقاد نداشت. در زمان ایشان خیلی کارها به خود دفاتر حزب در شهرستان ها واگذار شده بود. قدرت فکری آقای بهشتی خیلی مسائل را پوشش میداد.
بعد از ایشان افتراق کامل رخ داد؟
بهتدریج اتفاق افتاد. آقایان هم کمتر وقت میگذاشتند. فعالیت حزب کمتر و آقای جاسبی قائممقام حزب شد. امام (ره) هم که از ابتدا نظر مساعدی به کار حزبی نداشتند. وقتی آقایان بحث تعطیلی حزب را مطرح کردند، ایشان هم موافقت کردند. به قول خودشان، قرار شد فتیله حزب را پایین بکشند تا ببینند بعدا چه میشود.
برای اینکه امام را تحت تاثیر قرار دهند، نشان میدادند که اختلاف هست؟
خب، مشکلات درونحزبی در این سالها وجود داشت و منعکس می شد. در این اواخر در برخی جلسات شورای مرکزی، مرحوم حاج سید احمد آقا هم حضور داشت.
اختلافها اغراقآمیز به امام گزارش میشد؟
اینکه چه گزارشهایی به امام میدادند، خیلی در جریان نبودیم. اما اختلافها وجود داشت. اینطور نبود که کسی نداند اختلاف هست؛ در محافل میدانستند. سر بعضی بزنگاهها اختلافها شدید میشد و امکان بروز بیشتری پیدا میکرد. اختلافها از مسائل کلان شروع شد تا رسید به جاهای کوچک مثل اختلاف سر تعیین یک استاندار.
درست است که آن حزب تعطیل شد، ولی اختلاف بین آدمها در جریانهای سیاسی را سالهای بعد هم دیدیم.
در جامعه اختلافهایی بود که بعدها در شکلگیری جریانهای مختلف، کم نقش نداشت. جریانی که به عنوان خط سوم خودش را مطرح کرد، در شکلگیری جناح چپ بیشتر نقش داشت. در سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی هم انشقاق به وجود آمد. این اتفاق همه جا رخ داد. اساسا کار جمعی تمرین و تربیت میخواهد. آقای بهشتی مشکلات کار جمعی را میدانست، چون سابقه این فعالیت را داشت، ولی میگفت باید کار جمعی انجام دهیم. در کار جمعی قدرت در حال چرخش است و به افراد وابسته نیست. یکی از مشکلات احزاب ما این است که به افراد وابسته است. پدرخواندهها همیشه بوده و هستند.
این نگاه حتی در گروه های ملی گرا و گروههای چپ هم نفوذ کرده بود. گروههای چپ یک مقدار متفاوت بودند، ولی باز هم نظر پیشکسوتها اعمال میشد.
خب، یکی از مسائل این است که به حزب اخلاقی نگاه میشود.
یکی از مشکلات احزاب سیاسی در ایران هم همین است. اشتباه ما همین است. ممکن است من در تاسیس موسسهای مفید باشم، ولی الزاما در ادارهاش کارآمد نیستم. ممکن است کسی بیاید و جامعه را از من بهتر اداره کند. از من میتوانند به عنوان یک منبع تجربه استفاده کنند.
و یک مشاور فکری!
بله. کسی از بیرون که بهتر از من باشد، پیرتر یا جوانتر، و امور را به دست بگیرد. من اگر به فکر مجموعه باشم وقتی فردی توانمندتر است، علیالقاعده باید خودم کنار بروم؛ مثل کاری که ماندلا در حکومت کرد یا بیل گیتس در شرکتی بزرگ مثل مایکروسافت. حتی دیکتاتورها گاهی این کار را انجام میدهند. فرانکو یک نمونه عجیب است که الان قبرش زائر دارد. او دیکتاتور بدی بود. اما در جایی فکر کرد که دیگر شکل حکومتداریش جواب نمیدهد، بنابراین پادشاه را برگرداند. امروز اسپانیا دارد شانه به شانه دیگر کشورها پیش میرود. اینکه افراد بفهمند منافع تشکیلات مهمتر از این است که من باشم یا نباشم، خیلی مهم است.
اینها از چیزهایی است که ما به عنوان اعضای حزب نمیبینیم.
باید بین حزب و باند تفاوت قائل شد. ما باید از احزاب بخواهیم درباره همه چیز به طور شفاف نظرشان را بگویند. در کوران انتخابات هر کسی با هر پرچمی میآید. ملاک و معیاری میخواهد که بدانیم چه کسی چه طرز فکر سیاسی دارد. ما باید بر اساس ملاک و معیار بگوییم فرد به اصلاحطلبی یا اصولگرایی دور است یا نزدیک. هر حزبی باید مواضع خود را به تفصیل بیان کرده باشد، چون پیشینه فعالیت فرد میتواند بر اساس رفاقت، آشنایی و قرار گرفتن در یک موقعیت خاص باشد. احزاب باید با برنامه در انتخابات شرکت کنند.
و فرد خودش را ملزم بداند که بر اساس منشور حزبش عمل کند.
فردی که از دامن حزب بیرون میآید دیگر جایی برای تک روی ندارد. مثالی از حزب جمهوری اسلامی بزنم. موقع اولین انتخاب ریاستجمهوری قرار شد حزب جمهوری اسلامی فردی را معرفی کند. بسیاری از افراد جلالالدین فارسی را پیشنهاد دادند. آقای بهشتی و چند نفر دیگر مخالف بودند. دلیلش هم شناختی بود که آقای بهشتی از ایشان داشت. بالاخره آنقدر بحث و گفتگو شد که به رایگیری رسید. آقای بهشتی فقط به آقای فارسی گفتند سوابق شما نشان میدهد که خودمحور هستید. چون دارید از طرف حزب نامزد میشوید تعهد بدهید که به نام حزب اگر کاری انجام دادید، بدون توافق با آن نباشد. این الزام و پایبندی خود آقای بهشتی را به حزب میرساند. بعد از آن جلسه هم ایشان کاری نکرد یا یک کلمه نگفت که نشان دهد مخالف بوده است. میگفت ما بحث کردیم و حالا که به تصمیمگیری رسیده، باید جمعی تصمیم گرفت. من این را مقایسه میکنم مثلا با مسائلی گاه که در مجلس به وجود میآمد. آنجا تصمیمی جمعی گرفته میشد و بعد فرد میخواست به نوعی نشان دهد که با آن تصمیم مخالف بوده است.
ما این را زیاد دیدهایم که فرد بر اساس پشتوانه حزبی روی کار آمده، اما بر اساس منویات آن عمل نکرده است.
بله. بعضیها که اصولا به کار حزبی اعتقاد نداشتند. میگفتند مگر در اسلام حزب بوده؟ البته آقای بهشتی میگفت من میدانم مشکلات حزب داشتن چیست، اما وجود حزب بهتر از پیدایش باندهای قدرت است. باند قدرت هیچ پاسخگویی ندارد، ولی حزب پاسخگو است. زمانی که من و شما صرفا بر اساس رفاقت فعالیت کنیم، هیچ دستور کاری وجود نداریم. ولی حزب هم دستور کار دارد و هم باید پاسخگو باشد.
در نبود حزب رأیی که افراد میدهند بر اساس شناخت نیست. مساله مهم دیگر این است که بسیاری از احزاب فعالیت خود را با تکیه بر ساختار قدرت استوار کردهاند. مثلا میبینیم که بعد از خرداد 76 حزبهای زیادی تشکیل میشوند اما در بسیاری موارد اعضای شورای مرکزیشان مشترک است.
بله. بسیاری از احزاب دولت ساختهاند، نه دولتساز. این یک مشکل عمده است. بارها از دوستان فعال در احزاب خواستهام مواضع خود را درباره مسائل مختلف اعلام کنند. زمانی که دانشگاه بودم و دانشجویان به واسطه پایاننامهشان سراغ بررسی حزبی میرفتند، بهت زده میشدم چون باور نمیکردم اینقدر دست احزاب خالی باشد. از خودشان میخواستیم درباره مواضع شان مطلبی ارسال کنند؛ چیزی نداشتند. متاسفانه ما در زمینه شکلگیری افراد پیشرفت نکردهایم. هنوز اتفاق خاصی نیفتاده و اوضاع همان است که بود.
هنوز افرادْ مهم هستند. مثلا همایش اصلاحطلبان برگزار میشود و آقای خاتمی که نمیروند، کل همایش از این مساله متاثر میشود.
هنوز احزاب مهم هستند، نه افراد. احزاب میشوند ابزار در دست افراد، در حالی که باید برآمده از قدرت باشند. البته هر حزب دارای چهره های مهم تر هست.
افراد جذاب ویترین حزب هستند و قرار است پشت سر آنها کسانی باشند که اندیشه تولید کنند.
من امیدم جای دیگری است؛ جایی که اغلب سیاستمداران ما شناخت کافی از آن ندارند؛ یعنی فضاهایی که در آن جوانان حضور بیشتری دارند و اتفاقا آنجا بحث کار جمعی بیشتر مطرح میشود؛ مثل شبکههای اجتماعی.
یعنی زیر پوست این قدرتی که ما داریم به عنوان قدرت اصلی میبینیم، اتفاقاتی دارد میافتد که اگر بخواهیم بحث حزب را در ایران تحلیل کنیم، باید آنها را ببینم.
جاهایی است که اصولا هیچ حکومتی به آنها دسترسی ندارد. آنچه در بحث جهانی شدن ـ و نه جهانی کردن ـ این بحث مطرح میشود که دولتهای ملی از قدرت و دایره نفوذشان کاسته میشود و هویتهای فراملی و فروملی قدرت پیدا میکنند.
شاید بتوان گفت که نظام دولت ـ ملت دستخوش تحولی است که افراد بهروز در جامعه و قدرت هم زیاد به آن نپرداخته و آن را بررسی نکردهاند.
در این سالها مطالعات عمیقی درباره جنبشها و حرکتهای اجتماعی انجام شده و جامعهشناسان بسیاری مسائل را خیلی خوب فهمیده و تحلیل کردهاند.
اساسا بدون اینکه دیگر به پیشبینی معتقد باشند. به احیای حزب جمهوری اسلامی فکر کردهاید؟
هیچ حزبی بدون اینکه بداند بر چه اساسی میخواهد فعالیت کند، شکل نمیگیرد. اگر چیزی از تفکر حزب جمهوری اسلامی مانده باشد، میشود رویش کار کرد، ولی صرف اینکه افرادی که سابقا همدیگر را میشناختند بیایند و دور هم جمع شوند کار حزبی نمیشود.